از چه دگر مرغ دلم یاد ز یاران نکند؟
جانب صحرا نرود؟یاد بهاران نکند؟
از سرشادی و صفا روی به بستان ننهد؟
قهقه و چهچه در نم نم باران نکند؟
دف نزند؟کف نزند؟شاد و غزلخوان نشود؟
رقص کنان همهمه ای با همه مرغان نکند؟
عاشق خوبان نشود؟واله و حیران نشود؟
همدلی و هم قدمی با دل جانان نکند؟
مست و نواخوان نشود؟بلبل خوشخوان نشود؟
شکر عنایات حق ودرگه یزدان نکند؟
ملک فنا را ننهد؟برپر جان پر نزند؟
در ره جانانه مرا یکسره قربان نکند؟
سوی فضاهای بقا جاری و پران نشود؟
نغمهء خوش سردگر از قدرت ایمان نکند؟
ساقی باقی نشود؟ ولوله در جان نزند؟
مست و خرابم دگر از بادهء عرفان نکند؟
از ستم مرغ دلم سوی خدا شکوه برم
تا مگر از ترس خدا زارم و نالان نکند
لب به سخن باز کنم،زمزمه آغاز کنم
کای ملک الملک،دلم رحم به انسان نکند
من همه شور و شررم،لیک ندانم که چرا
دل ز سر لطف مرا خوشدل و شادان نکند
ذره ام و شمس توئی،قطره ام و بحر توئی
کو که دگر مرغ دلم با من اینسان نکند
حق سخن آغاز کند،چشم مرا باز کند
بانگ زند بر من و او فکر رقیبان نکند
دانی گوید چه به من از سر احسان و عطا؟
تا که دگر سر هوس این همه طوفان نکند؟
از چه تو اینسان ز دلت شکوه کنی مویه کنی؟
یاوه نگو کاین سخنان،دردی درمان نکند
چشم گشا راه ببین،راه خود از چاه ببین
بد دلی و بد سخنی جلب رفیقان نکند
دل توئی و مرغ توئی،غم توئی و شوق توئی
گریه و زاری تو بدان مرغی خوشخوان نکند
مرغ صفا میخواهد،مهر و وفا میخواهد
تا که سراید همه و قصد بیابان نکند
پس تو همه شادی شو،خنده و آزادی شو
تا که دگر جان و دلت شکوه ز مرغان نکند
بر گرفته از سایت آیین بهائی
کانال تلگرام طلوع کرمل (https://t.me/tolo_e_carmel)