2006-12-31
دوستان عزيز غير بهائی من، وقتی برای اوّلين بار برايشان راجع به دينم صحبت مي كنم، چند دسته اند: بعضی از آنها با اشتياق گوش مي دهند وبا هم صحبت مي كنيم و طالب مطالعه و تحقيقند.
بعضي ها مي ترسند كه نكند اين صحبت ها خطر ناك باشد وخداي ناكرده موقعيت تحصيلي يا كاري يا اجتماعيشان را خراب كند وبه اين خاطر سعي مي كنند در اين مورد صحبت نكنند يا حتي كمتر رفت و آمد كنند. بعضي ها فورأ جبهه مي گيرند كه دين اسلام آخرين دين است و بهائيت استعماري و وابستهء صهيونيسم است و ساير سوء تفاهمات و شبهات رايج در بارهء آن را بيان مي كنند. بعضي از آنها هم كه از هر چه دين است زده شده اند، شروع مي كنند به بد گوئي از اسلام و ساير اديان و مي گو يند شما هم مثل ايشان! بعضي از دستهء اخير نيز فقط به بهانهء ردّ اسلام مي گو يند اسلام دين عربها است و ما ايراني هستيم، و بدون اينكه از ديانت مقدّس زردشتي اطّلاعاتي داشته باشند، از آن طرفداري كرده و مي گويند دين يعني «گفتار نيك، كردار نيك، پندار نيك»، باقي سنن و مراسم اضافي است و اصولأ هر كس خود عقل دارد و احتياج به امر و نهي و دستورات ديني نيست. دوستاني هم هستند كه به خاطر تازگي دين بهائي و تعاليم آن وبه خاطر اينكه فكر نمي كرده اند در عصر ما هم ديني بتواند ظاهر شود، مات و مبهوت به حرفهايم گوش مي دهند ونمي دانند چه بگويند. دسته هاي ديگري هم هستند كه ذكر همهء آنها مو جب طولاني شدن مطلب است، و به طور كلّي اين عزيزان شامل همهء اقشار و با همه نوع سطح تحصيلات و شغل هاي متنوّع مي باشند.
از تنوّع طرز بر خورد ها كه بگذريم، اكثرشان در بعضي عكس العمل ها مشتركند كه علّت آن شايد فرهنگ غلطي باشد كه به ما تلقين شده، و آن فرهنگ تقليد و بسته بودنِِ ِ فضاي واقعي _ و نه ظاهري و نمايشيِ ِ _ تحقيق، و نبودن روحيه و شجاعت ِ كافي براي ترك يا جرح و تعديل تقاليد و عقايد و سنن غلط گذشته است. اگر چه در دهه هاي اخير اين فرهنگ تا حدّي رو به ضعف وتقليل گذاشته، ولي هنوز آثار چند صد سالهء آن باقي است و به اين خاطر روح تازگي وطراوت فكري را از اكثريت جامعه گرفته و بيشتر نفوس را در روز مرّه گي ِحقايق نا اميد كننده و مسخ شدهء فرهنگي و ديني و اجتماعي محبوس ساخته است.
به علل فوق يكي از مواردي كه با دوستان عزيز با هم مطرح ودربارهءآن مشورت و گفتگو مي كنيم همين حقيقت فوق الذكر است كه تقريباً مورد قبول همه مان نيز هست. در جهت برداشتن سدهاي تقليد وتعصّبات، و بعنوان مصداقي از آن، وبراي اينكه خيال دوستان عزيزم راحت شود، بنده به يك يك ايشان، از هر دسته اي كه باشند، در همان اوايل صحبت راجع به دين بهائي، عرض مي كنم كه نمي خواهم بهائيشان كنم!! چون نمي توانم!! در عوض، از ايشان صميمانه و ملتمسانه مي خواهم تا خود به چشم خود حقيقت را ببينند و به دروغ بودن ِ افترائات و تهمت هايي كه دربارهء آن شايع شده، آگاه گردند. چه كه با زور و تحميل نه مي شود ايمان كسي را به چيزي از او گرفت و نه مي توان ايمان به چيز جديدي را به او داد، چنانكه در قرآن مجيد هم فرموده است «لا اِكراهَ فِي الدّين». نكتهء مهمّ در اين باره كه حتماً با دوستان عزيزم در ميان مي گذارم اينكه حضرت محمّد نيز مثل همهء فرستادگان آسماني علا قه داشتند همه مؤمن شوند ولي در قرآن صريحاً به ايشان خطاب مي شود، «لا تَهْدي مَنْ أحْبَبْتَ، وَلكنَّ اللهَ يَهْدي مَنْ يَشاء»(=تو آنكه را دوست داري هدايت نمي كني بلكه خدا هدايت مي كند). ودر حديثي در كتاب اصول كافي است كه مي فرمايد هر كسي را كه خدا بخواهد هدايتِ ايماني كند، چنان او را كمك و تا ئيد مي كند كه شتاب او به سوي ايمان، از شتاب پرنده اي براي رسيدن به لا نه اش بيشتر است. پس وقتي اين حقيقت دربارهء حضرت محمّد (ص) چنين است، امثال بنده و ساير بهائيان كه خاك پاي مربيان آسماني وپيامبران الهي نيز نمي شويم، چطور مي توانيم كسي را بهائی كنيم؟!
مطلب مهمّ ديگري كه خدمت دوستانم عرض مي كنم و مورد قبول ايشان است آنكه 163 سال است كه دو ظهور آسماني در ايران آشكار شده است؛ از دو حال خارج نيست: يا اين دو ظهور همان موعود اسلام و ساير اديان آسماني –از جمله آئين حضرت زرتشت-هستند و حقّند، يا اينكه باطل و دروغي اند! در نتيجه، منطقاً مي پذيرند كه اوّلين قدم در راه فهم حقيقت ِ اين دو ظهور آنكه اوّل بايد شايعات را كنار گذاشت و سپس اطلاعات وسيعي دربارهٔ آن دو ظهور كسب كرد، و اوّلين منابعي كه بايد مورد مطالعه قرار داد، منابع و آثار خودِ آن دومي باشد، چه كه جزءِ اسناد دست اول ِ تحقيق محسوبند. البته هركس مختار است دراين تحقيق ازمنابع ضدّ آنها نيزاستفاده كند، امّا چيزي كه مهم است آنكه بايد با صبر وحوصله وانصاف وبدون تعصّب وتقليد ازاين وآن وبدون سوگيري وحبّ وبغض، به چشم خود ببيند وبه فكروقلب خود بسنجد وآنچه را كه به نداي وجدان مي فهمد، شجاعانه ومخلصانه بپذيرد. فقط بعد ازاين مرحله است كه طيّ ِ رابطه اي سرّي وخصوصي وقلبي كه بين شخص وخدا برقرار مي شود، وبراي هر فردي رابطه اي منحصر به فرد وبي نظير است، شخص علاوه بر آگاهي واطلاع ازحقايق، ممكن است به لطف وعنايت الهي به ايمان هم برسد، ويا آنكه به عللي كه خدا و شايد خودآن فرد بهتر از هر كس ديگر مي دانند، به ايمان هم نرسد!
بنابر اين وظيفه ي بنده وبهائيان فقط وفقط اطلاع رساني وعشق ورزيدن واحترام به دوستان ِ بهتر ازجان است، وتحقيق يا عدم تحقيق، ايمان يا عدم ايمان ايشان نيز نهايتآ فقط وفقط به خود ايشان وخدايشان بستگي دارد، چنانكه بهايي بودن بهاييان نيز چنين است. درچنين حالتي است كه بهاييان ودوستان عزيز هموطنشان به هم مهر مي ورزند ودين را سبب برودت وكدورت وجدال وجدايي نمي سازند، و درفضايي منصفانه و حقيقت جويانه وتوأم با فروتني ومحبّت به تبادل افكار و احساسات براي كشف حقيقت مي پردازند وهمه ي انسان هاي وسيع النّظر مي دانند كه جز درفضاي عشق واحترام، تحقيق وايمان وكشف حقايق ميسّر نمي شود، و جز با چنين شرايطی وحدت عالم انسانی واتحاد انسان ها وصلح جهانی درچنين ايّام بحرانی و خطيری درزندگی بشر، حاصل نمي گردد.
منبع: سایت نقطه نظر