از هر دری سخنی در دیانت بهائی

دانش و‌ پيمان‌ حضرت ‌بهاء‌الله

نگارش: يان سيمپل
ترجمه :پريوش خوشبين

روز گذشته دکتر ارباب با سخنرانى در باره “دانائى، شالوده تمدّن روحانى” جايگاه سنّتى دانش را در پيشرفت نوع بشر مطرح و نقش آن را از دو نقطه‌نظر، فرد و‌جامعه مورد بحث قرار داد. وى از ظهور مظاهر مقدّسه سخن بميان آورد و‌رابطه علم و‌مذهب را بررسى نمود.

بحث در اين مطلب در جلسات امروز نيز ادامه خواهد يافت و‌موضوع آن رابطه دانش با عهد و‌پيمان حضرت بهاءالله خواهد بود.
درک ماهيّت رابطه بين علم و‌ميثاق براى تعداد قليلی از دانشمندان بهائى بسهولت ميسّر نيست زيرا اين مطلب مستندّ به‌رقائم مستمرّ صادره از مرجع مصون از خطائى است که خود “تحرّى حقيقت فردى و‌آزاد را اوّلين وظيفه هر فرد‌مؤمن شناخته است.” ١ بهمين جهت براى آنان قراردادن اين دو اصل در مقابل يکديگر موجب ايجاد تضادّى خواهد شد که تبعيّت از يکى، اصل ديگر را تحت الشّعاع قرار خواهد داد.
نفوسى که براى مطالعه در امر بهائى خود را به سلاح تحصيل در رشته هاى علوم تاريخ و‌شرق شناسى مجهّز مينمايند و‌آن را براى وصول به هدف خود مربوط ميدانند خود را با مشکلی اساسى مواجه مى‌يابند.
اشکال ديگرى که افراد مذکور با آن روبرو هستند اين است که در حال حاضر پژوهش و‌تأليف در محدوده علمى مستلزم مراجعه به‌آثار و تحقيق در چارچوب مشخّص و‌مبتنى بر اصول علمى شناخته شده امروزى است و‌فقط با پيروى از اين روش است که محقّق ميتواند در حرفه خود به پيشرفتهاى شايان نائل شود.
درک روشن از مشخّصه امر بهائى نه تنها مربوط به محقّقين و‌دانشمندان است بلکه براى همه افراد جامعه بهائى داراى اهميّت بسيار بوده و‌ضرورى بنظر ميرسد زيرا فقط به‌اين وسيله است که دانش و‌توانائى لازم براى توجيه امر به متحرّيان و‌ساير محقّقين فراهم ميگردد.
بنا‌بر‌اين موضوع فوق را با توجّه به‌موارد ذيل مورد بررسى قرار ميدهيم:
• اهميّت اتّخاذ روش صحيح در کسب دانش
• سوابق فرهنگى روش‌هاى موجود در تحقيقات مذهبى و‌اصل توافق علم و‌دين در امر بهائى
• مفهوم تغيير در معانى متشابهات
• روش حضرت عبدالبهاء در تجزيه و تحليل طرق مختلف حصول دانش و‌انتخاب مرکزيّت ظهور الهى در اين جريان
• رابطه دانش حاصله از ظهور الهى و‌علوم بدست آمده از تجسّس و‌تحقيق
• اشاراتى چند در مورد رفتار و‌استانداردهاى اخلاقى محقّقين
• نقش بيت‌العدل اعظم الهى در رابطه با فعّاليّتهاى محقّقين
عدّه‌اى از افراد که به‌علّت مطالعات و‌تحصيلات خود روش‌هاى تحقيقى را که اکنون معمول و‌متداول است مطمئن ترين طريق کشف حقيقت پنداشته‌اند، نسبت به توصيه‌هاى بيت‌العدل اعظم به قضاوت نادرست پرداخته و‌آن را تمايل به پوشاندن حقايق نا‌خوش آيند و‌يا رجوع به اعمال قرون وسطائى تفتيش عقايد تابعين نسبت به باور‌هاى دينى کليسيائى پنداشته‌اند و‌لذا نسبت به تفکيک ديانت و‌علم به‌دو حيطه قابل‌احترام ولی در عين‌حال مجزّا و‌مستقلّ از يکديگر شديدا تمايل پيدا کرده‌اند. چنين‌طرز فکرى جدائى علم و‌دين را که مدّت‌هاى مديد افکار مردم غرب را تحت تأثير قرار داده است مداومت مى‌بخشد. بنابراين لازم و‌ضرورى است که دانشمندان و‌محقّقين بهائى مفاهيم واقعى اصل تطابق و‌هم‌آهنگى علم و‌دين را مورد مطالعه و بررسى قرار داده و‌طرق صحيح و‌صادقانه رفع اين محظور را هموار سازند. تصوّر نمى‌رود اين‌کار به‌عهده بيت‌العدل اعظم باشد که بجاى محقّقين به‌انجام اين مهمّ بپردازد. اکنون بجا است که به‌بعضى از امور مبتلی‌به‌ اشاره شود.
تحقيق و‌جستجوى علم و دانش مستلزم گروه‌بندى واقعيات موجود بوده و‌بحقيقت ميتوان گفت که روابط واقعيّات موجود از همان اندازه اهميّتى برخوردار است که کشف اين واقعيات. يکى از غفلت‌هاى اغلب احبّاء ضمن مطالعه تعاليم امرى عدم استنباط و‌درک روابط و‌مناسبات اين تعاليم و‌اصول با يکديگر است. اغلب تصوّر ميکنند منظور از تزييد معلومات امرى و‌مطالعه تعاليم بهائى فراگيرى مواضيع جدا و‌مستقلّ از ساير تعاليم و‌اصول و‌احکام منفرد و‌مجزّى‌است. در صورتى که فقط در جريان بررسى و‌استنتاج معقول و‌منطقى است که معلوم ميشود چگونه احکام، تعاليم و‌اصول ديانت بهم پيوسته بوده، يکديگر را تکميل نموده و‌در مجموع طرحى فوق‌العاده زيبا و‌در حدّ کمال بوجود مى‌آورد.
بخاطر دارم يکشب که بحث مربوط به روابط زن و‌شوهر در ازدواج بهائى مطرح بود، حضور داشتم. در اين بحث به‌نصوص و‌آثار بسيارى که در مورد خانواده، روابط زوجين و‌تساوى حقوق زن و‌مرد وجود داشت مراجعه شد. يکى از احبّاء اظهار داشت طبق بيان حضرت عبدالبهاء، رتبه و‌مقام هر انسانى منوط به خدمتى است که او انجام داده است و‌هرشخص بايد خادم ديگرى باشد. اين درست است که در ازدواج بايد اصل تساوى حقوق زن و‌مرد رعايت گردد ولی در عين‌حال زن و‌مرد نيز بايد خود را خادم ديگرى بداند. اين طرز تلقّى موضوع تمام جهات مسأله مورد بحث را روشن ساخت.

در تحقيق راجع به مذاهب براى پژوهشگر تمايلی غريزى وجود دارد که سعى شود‌امر بهائى نيز در رديف و‌طبقه بندى هاى مختلفى که اروپائيان و امريکائيان در تحقيق راجع به مسيحيّت و‌ساير مذاهب غير مسيحى اتّخاذ کرده‌اند قرار گيرد. اين طرز فکر از فرهنگ غربى که بر پايهٴ مسيحيّت بنا شده مايه ميگيرد و‌بهمين علّت در روش طبقه بندى هاى معمول اثر گذاشته‌است.
پيشرفت علم و‌دانش جديد چه نظرى و‌چه تجربى همواره مورد حمله و‌مخالفت کليسيا بوده است و‌چون مطالعه فلسفه توسّط مسيحيان با تعصّبات مذهبى همراه بود، عکس العملی ايجاد کرد که پديده‌ها بدون توجّه به وجود خالق و‌مذهب توجيه شود. اين رويّه نتايج مطلوبى ببار آورد و‌روش علمى که بنا بر آن هر فرضيّه بايد بوسيله تجربه و‌مشاهده که هرکس ديگر بتواند آن را تکرار کند و‌بر اساس آن به‌تئورى نوى دست يابد، موجب پيشرفت مستمرّ دانش و‌مطمح نظر دانشمندان و‌محقّقين قرار گرفت و‌کوششى پيگير براى قراردادن تمام رشته هاى مطالعاتى از قبيل تاريخ، اقتصاد، طبّ، روانشناسى و‌علوم اجتماعى با موفّقيت‌هائى کم و‌بيش در اين الگو بعمل آمد. محدوديّت موفّقيّتهاى مزبور بسبب آن بود که بشر ساختارى مکانيکى نبوده و‌در تحت تأثير عوامل خارجى عکس‌العمل‌هاى متفاوتى از خود نشان ميدهد. انسان موجودى حسّاس، متفکّر و‌داراى ساختمان فکرى پيچيده اى است و‌از اين‌رو هرگونه تحقيق نوعى و‌حتّى فردى در باره او مستلزم وجود عوامل متعدّد و‌مشخّصى است که گرد‌آورى تمام اطّلاعات لازم براى هرگونه تحقيق علمى در بارهٴ رفتار انسانى و‌حصول نتيجه اى مطمئن و‌موثّق غيرممکن و‌محال جلوه‌ميکند. علّت اساسى فرو ريختن سيستم کمونيستى (در بعض کشورها) اين مسأله بوده است. بموجب فلسفه الحادى (خدا ناشناسى) انسان دقيقاً در مقابل وضعيّت اقتصادى خاصى واکنش مشخّص و‌معلومى را از خود نشان ميدهد. امّا حقيقت جز اين است، حوادث بسيارى نشان داده است که رهبرى موفّقيّت‌آميز اقتصادى جامعه‌اى ملّى بوسيله برنامه ريزى مرکزى غير عملی و‌محال است و‌چون عوامل متعدّد در کاربرد اقتصاد بطور کلّى مستقلّ و‌غير‌قابل پيش‌بينى است، بهتر آنست که حکومت مرکزى نفوذ خود را به تعديل جريان آزاد اقتصاد محدود نمايد.
ما اکنون در دوره‌اى زندگى ميکنيم که مدافعان سرسخت نوگرائى علمى با معارضه فلاسفه متجدّد افراطى مواجه شده‌اند. به‌عقيده آنان آنچه به‌عنوان موازين موجود از طرف جامعه پذيرفته شده، عملاً توسّط فرهنگ آن جامعه شکل گرفته و‌بصورت جزئى از گروه بندى عوامل رهبرى‌شده در‌آمده است.
يکى از نويسندگان سرشناس در اين زمينه، توماس کوهن، است. والتر تورت اندرسن در کتاب “حقيقت جز آن‌است که قبلاً بوده است” ٢ به استنباطات کوهن اشاره کرده و مى‌نويسد:
کوهن با ديد تازه اى به‌جريان پيشرف هاى علمى نگاه‌ميکند. او معتقد است که دانشمندان پيشرفتهاى علمى خود را از طريق افزودن اصلی به‌اصل ديگر بوسائل مکانيکى _ عملی بدست نمى آورند بلکه گاهگاه به‌کارخلاّقه‌اى ناگهانى و‌انفجار‌آميز دست ميزنند که کوهن آن را جابجائى پاراديگم‌ها (Paradigms) مى‌نامد. پاراديگم عبارت‌ از اساسى اجتماعى و‌حقيقى و‌روشى اعتقادى است که در جامعه مشخّصى متداول ميباشد.
بنظر کوهن اين سيستم‌هاى اعتقادى هيچگاه کاملاً قادر به توضيح همه حقايق نيستند، محقّقين گاه با يافته‌هاى غير معمول مواجه ميگردند که تئورى‌هاى موجود قادر به‌محاسبه آنهانمى‌باشند. ولی بهرحال اين‌تئورى‌ها تا مدّتى تقدّم خود را حفظ مينمايند (شايد به‌علّت اينکه بعض پژوهشگران يافته هائى را که با تئوريهاى موجود تطبيق نمى‌نمايد ناديده ميگيرند) و‌چون تحقيق ادامه مى يابد يافته‌هاى غير معمول بر روى هم انباشته ميشود و‌عاقبت شخص ديگرى سيستم توضيح دهنده اى را معرّفى ميکند که جانشين سيستم قبلی ميشود.
کوهن جابجائى پراديگم هاى علمى بزرگ را جهش در مدل و‌نمونه تازه‌اى در سطح جهانى ميداند، ميگويد:
وقتى پاراديگم‌‌ها تغيير ميکنند، دنيا با آنها تغيير مينمايد. براهنمائى يک پاراديگم تازه، محقّق، ابزار نوى را انتخاب نموده و‌به موضع ديگر مينگرد. حتّى مهمتر از آن در زمان انتقال، دانشمندان چنانچه با ابزار آشنائى به‌آن بنگرند اشياء تازه‌اى جز آنچه قبلاً در آن محلّ ديده بودند مشاهده مينمايند٠ مثل اينست که اگر جامعه‌اى حرفه‌اى غفلتاً به کره ديگرى مسافرت کند، اشياء شناخته شده قبلی را با ديد ديگرى مشاهده ميکند که با اشياء ناشناخته منضمّ گرديده‌اند. البته چنين وضعيّتى دقيقاً اتّفاق نيفتاده و‌مسافرت بين کرات انجام نشده‌ و‌خارج از محيط آزمايشگاه امور روزمرّه معمولاً مثل سابق در جريان است. با‌وجود‌اين تغييرات پاراديگم‌ها باعث ميشود که دانشمندان دنياى متغيّرى را که با تجسّسات و‌تحقيقاتشان انباشته است مشاهده کنند.

يکى از مظاهر زندگانى انسان که هرگز بطور رضايتبخش از طرف دانشمندان غربى توجيه نگرديده موضوع ظهور ادوارى مظاهر مقدّسه الهى و‌نفوذ و‌تأثير مستمرّ آنان در جامعهٴ بشرى است.
در عرف دانش‌پژوهان علم “تطبيق مذاهب” يا”علم الاديان” اين پديده محصول “تأثيرات اجتماعى” محسوب ميگردد. ولی اين باصطلاح “علم اديان” در جامعه‌اى اصولاً لامذهب بوجود آمده و‌پيشرفت کرده است و ‌نظريّات خود را از تعاريف و‌فرضيّه‌هاى جوامع بشرى که وجود خدا را ناديده گرفته و‌هيچگونه احترامى براى مدّعاى اين بزرگمردان عوالم روحانى قائل نيستند کسب نموده است.
يکى از مشکلات بزرگ اين دانش‌پژوهان “تطبيق‌اديان” طول مدّت زمانى است که از تأسيس اديان بزرگ ميگذرد و‌بدين‌جهت آنان با انبوه نوشته‌ها و‌مدارک سردرگم و‌پيچيده و‌ضدّ و‌نقيض روبرو و‌درگير هستند. فى‌المثل از ظهور حضرت مسيح مدت ٢٠٠٠‌سال ميگذرد و‌تعليمات وى بنا بر اطّلاعات ناقص فعلی به‌زبان آرامى ثبت‌شده، ولی نزديک‌ترين نوشته‌اى که از تعليمات مسيح در دست‌است ترجمه انجيل به‌زبان يونانى است. لذا جاى تعجّب نيست که دانشمندان متجدّد ديانت مسيحى کوشش بسيارى بکار برده‌اند تا شايد بتوانند تعليمات واقعى آن‌حضرت را مشخّص سازند و‌معيّن کنند که تا‌چه اندازه اين تعليمات، صادقانه، در عقايد کليساهاى فراوانى که تشکيل شده‌است محفوظ مانده و‌رعايت شده و‌يا ميشود. عدم موفقيّت در اين مجاهدات باعث شده‌است که حتّى بعضى از علماى مذهبى مسيحى به‌اين نتيجه برسند که آنچه مسيح واقعاً تعليم داده واجد اهميّت نيست، آنچه مهمّ است تعاليمى است که پيروان مسيح تصوّر ميکنند مربوط به‌او است. زيرا اين تفکّر و‌تصوّر است که در جامعه انسانى مؤثر بوده است. بدين جهت از ديد اين دانشمندان افکار پيروان مسيح حقيقت ديانت مسيحى را تشکيل ميدهد.
اين موضوع در مورد ديانت بهائى واجد موقعيّت کاملاً متفاوتى است. ما آنقدر به دوران زندگانى حضرت بهاءالله نزديک هستيم که حتّى بسيارى از ما ايادى امرالله جناب سمندرى را که در ايّام جوانى به‌حضور حضرت بهاءالله رسيده و‌ايشان را از نزديک ملاقات نموده و‌با ايشان مصاحبت داشته ديده‌ايم. مجلّدات متعدّد از آثار مبارکه به‌خطّ حضرت بهاءالله، مکاتيب و‌خطابات از حضرت عبدالبهاء مرکز عهد و‌پيمان منصوص در دست داريم. مدّتى قريب سى و‌شش سال از وجود و‌نوشته هاى حضرت ولىّ‌امرالله برخوردار بوده‌ايم.
طبق بيانات حضرت بهاءالله، که صحّت آن اساس اعتقاد و‌مورد قبول همه بهائيان عالم است، تجلّى هر مظهر الهى جهشى خاصّ با ابعادى غير قابل محاسبه در افکار نوع انسان ايجاد کرده است. لذا زمانى که يک‌فرد بهائى بخواهد تعاليم دينى خود را براى کسى که افکارش مبتنى بر استنباطات غير بهائى است توضيح دهد مانند آنست که شيئى را با ابعاد سه گانه‌اش بخواهد به‌فردى تفهيم کند که نه‌تنها تمام گفتگوها و‌استدلالات را در دو بعد محدود کرده، حتّى حاضر به‌قبول امکان وجود بعد سوم هم نباشد.
بيانات حضرت رب اعلی را بخاطر آوريم که ميفرمايد:
نطفه يک ساله ظهور بعد اقوى است از کلّ من فى البيان ٣
با توجّه به‌اين بيانات در باره ظهور مظهر الهى، تأکيد حضرت بهاءالله در باره عرفان و‌شناسائى عظمت امرش درک ميگردد. نفسى که حتّى مقدّمات علوم را نياموخته قدم به‌ميدانى جديد ميگذارد و‌توانائى درک کنه حقايقى را دارد که ماوراى فهم آنانى است که هنوز پايبند معتقدات گذشته ميباشند. عجب نيست که حضرت بهاءالله در لوح حکمت ٤ که در اواخر ايّام حيات مبارک نازل شده چنين اعلام ميفرمايند:
لعمرى هذا يومٌ لا تحبُّ السّدرة إلاّ أن تنطقَ فى العالم إنّه لا إله إلاّ أنا الفرد الخبير.
آنچه در امر بهائى از اهميّت بسزائى برخوردار است نفس تعاليم حضرت بهاءالله است. تفکرّات افراد احبّاء در هر زمان واجد اهميّت نبوده و‌تصوّر اينکه اين افکار و‌آراء به‌طريقى از حقيقت امرالله انحراف حاصل نموده‌است وجود دارد. تمايز بين امر بهائى، مشتمل بر ظهور واضح و‌بلا ترديد حضرت بهاءالله، آثار مصون از خطاى حضرت عبدالبهاء، حضرت ولىّ‌امرالله و‌بيت العدل اعظم الهى، از يکطرف و‌از طرف ديگر جامعه بهائى که عبارت است از همه افراد مؤمنين با عقايد و‌افکار متفاوت که فقطّ قسمتى از آن با حقايق امرى تطبيق مينمايد، مشخّصه‌اى جديد و‌عامل بسيار دقيقى در مطالعه اديان محسوب ميشود.
چگونه ميتوان مفهوم ظهور حضرت بهاءالله و‌عهد و‌ميثاق الهى را باعلوم اکتسابى و‌همچنين تحقيقات بشرى در يک رديف قرار داد؟
حضرت عبدالبهاء ميفرمايند: ٥
ميزان ادراک آنچه مسلّم است منحصر در چهار موازين است. يعنى حقايق اشياء به‌اين چهار چيز ادراک مى شود.
سپس حضرت عبدالبهاء به‌شرح اين موازين مى‌پردازند:
اوّل ميزان حسّ است، يعنى آنچه به‌چشم و‌گوش و‌ذائقه و‌شامّه و‌لامسه احساس مى‌شود. اين‌را محسوس ميگويند.

ميزان ثانى ميزان عقل است و‌اين ميزان در نزد فلاسفه اولی اساطين حکمت ميزان ادراک بود. به‌عقل استدلال ميکردند و‌به‌دلائل عقليّه تشبّث مينمودند زيرا استدلالات ايشان جميعش عقلی است.
ميزان ثالث ميزان نقل است. و‌آن نصوص کتب مقدّسه است که گفته ميشود خدا در تورات چنان فرموده‌است و‌در انجيل چنين فرموده‌است.
حضرت عبدالبهاء سپس توضيح ميدهند که هيچيک از اين موازين قابل اعتماد نيست، تجربيّات روزانه نشان داده است که احساس ممکن است سبب گمراهى شود، ميزان عقل نيز يا بعلّت اشتباه در صغرى و‌کبراى قضيّه و‌يا بسبب سفسطه يا فريب منطقى قابل اعتماد نيست. چه بسا استدلالات منطقى که با استدلال ديگرى نقض شده است. استدلالات نقلی نيز داراى اساس محکمى نيست زيرا نصوص مذهبى بايستى بوسيلهٴ استدلالات منطقى ثابت شود. حضرت عبدالبهاء منطق را به ترازوئى تشبيه فرموده اند که نصوص مذهبى بايد با‌آن توزين شود. اگر ميزان صحيح نباشد چطور ميتوان به‌آنچه وزن شده اعتماد کرد؟ حضرت عبدالبهاء سپس چنين نتيجه ميگيرند:
پس بدان آنچه در دست ناس است و‌معتقد ناس محتمل الخطاء‌است زيرا در اثبات و‌نفى شىء اگر دليل حسّى آرد واضح شد که آن ميزان تامّ نيست و اگر دليل عقلی گويد آن نيز تامّ نيست و يا اگر دليل نقلی گويد آن نيز تامّ نيست. پس واضح شد که در دست خلق ميزانى نيست که اعتماد نمائى بلکه فيض روح‌القدس ميزان صحيح است که در آن ابداً شکّ و‌شبهه‌اى نيست و‌آن تأييدات روح القدس است که به‌انسان ميرسد و‌در آن مقام يقين حاصل مى شود.
چگونه ميتوان به‌”تأييدات روح‌القدس” پى برد؟ اگر مفهوم اين جمله را صرفاً با ديد مسيحى آن بنظر آريم به “الهام معنوى” که با توجّه بسوى حق به‌شخص القا ميگردد مواجه خواهيم شد. بلا شک اين يک معنى از معانى “تأييد روح القدس” است ولی بفرموده حضرت عبدالبهاء اين مفهوم کامل نيست. زيرا بموجب تبيينات حضرت ولىّ‌امرالله و‌همچنين تجارب شخصى، يک فرد مؤمن نميتواند مطمئن باشد که دريافت وى از اين توجّه بسوى حق الهامى الهى است و‌يا نتيجه تصوّرات واهى خود او.
از نقطه‌نظر امر بهائى “تأييدات روح القدس” اصطلاحى است که وصول فيض هدايت را از جانب مظهر امر الهى معنى ميدهد و‌فقط با تطبيق ادراک مستقيم با چنان دلالاتى است که ميتوان به‌صحّت آن مطمئن بود
شايد بتوان روش بهائى را در کسب دانش و‌علم به دو طريق، قبول مظهر امر الهى و‌يا تحصيل و‌مطالعه، منحصر ساخت. ايمان به مظهر امر الهى مانع و‌رادع تحرّى حقيقت نيست بلکه برعکس مسبّب تحرّک معنوى و‌تنوير فکر شده و‌محقّق و‌متحرّى را از جريان و‌نتيجه مطالعاتش آگاه ميسازد. بدون چنين استعانتى ممکن است کسب دانش بجاى آنکه سبب آگاهى و‌روشنى فکر خود و‌ديگران شود موجبات خودخواهى و‌نفس پرستى و‌خفيف دانستن آنها که از دانش کمترى برخوردارند را فراهم سازد.
حضرت بهاءالله اين‌موضوع را‌بصورت ديگرى در‌کتاب ايقان تشريح‌مى‌فرمايند: ٦
و‌علم به دو قسم منقسم است، علم الهى و‌علم شيطانى، آن از الهامات سلطان حقيقى ظاهر و‌اين از تخيّلات انفس ظلمانى باهر، و معلّم آن حضرت بارى و‌معلّم اين وساوس نفسانى، بيان آن “اتّقوا الله يعلّمکم‌الله” و‌بيان اين “العلم حجاب الاکبر” اثمار آن شجر صبر و‌شوق و‌عرفان و‌محبّت و‌اثمار اين شجر کبر و‌غرور‌و نخوت، و‌از بيانات صاحب بيان که در معنى علم فرموده‌اند هيچ رائحه اين علوم ظلمانى که ظلمت آن همهٴ بلاد را فرا گرفته استشمام نمى‌شود. اين شجر جز بغى و‌فحشا ثمرى نياورد و‌جز غلّ و‌بغضا حاصلی نبخشد. ثمرش سمّ قاتل است و‌ظلّش نار مهلک. فنعم ما قال:
تمسّک باذيال الهوى فاخلع الحيا
وخلّ سبيل النّاسکين و ان جلّوا
و در بيانى ديگر که دقيقاً مربوط به‌اين مطلب است ميفرمايند:
سالکين سبيل ايمان … بايد متوکّلين علی‌الله و‌متوسّلين اليه سالک شوند تا آنکه قابل تجليّات اشراقات شموس علم و‌عرفان الهى و‌محلّ ظهورات فيوضات غيب نامتناهى گردند. زيرا که اگر عبد بخواهد اقوال و‌اعمال و‌افعال از عالم و‌جاهل ميزان معرفت حقّ و‌اولياى او قرار دهد هرگز به‌رضوان معرفت ربّ‌العزّه داخل نشود و‌به‌عيون علم و‌حکمت سلطان احديّت فائز نگردد و‌هرگز به‌سرمنزل بقا نرسد و‌از جام قرب و‌رضا مرزوق نگردد.
و‌نيز بيانات ذيل مدلّل ميسازد که اعتقاد به‌علم الهى تا چه اندازه قابليّات و‌استعدادات متحرّيان و‌پژوهشگران را در کسب و‌درک مسائل بارور ميسازد: ٧

و‌همچنين معنى تبديل ارض را ادراک نما که غمام رحمت آن سماء بر قلوبى که نيسان مکرمت مبذول داشت تبديل شد اراضى آن قلوب به‌ارض معرفت و‌حکمت و‌چه رياحين توحيد که در رياض قلوبشان انبات شده و‌چه شقايق‌هاى حقايق علم و‌حکمت که از صدور منيرشان روئيده و‌اگر ارض قلوبشان تبديل نمى‌شد چگونه رجالی که حرفى تعليم نگرفته اند و‌معلّم را نديده‌اند و‌به‌هيچ دبستانى قدم نگذاشته اند به کلمات و‌معارفى تکلّم مينمايند که احدى ادراک نتواند نمود. گويا از تراب علم سرمدى سرشته‌شده‌اند و‌از آب حکمت لدنّى عجين گشته‌اند. اين است که ميفرمايد “العلم نور يقذفه‌الله فى قلب من يشاء” و‌اين نحو از علم است که ممدوح بوده و‌هست نه علوم محدوده که از افکار محجوبه کدره احداث شده و‌آن را گاهى از هم سرقت مينمايند و‌بر ديگران افتخار ميکنند.
اى‌کاش صدرهاى عباد از نقوش اين تحديدات و‌کلمات مظلمه پاک و‌مقدّس مى‌شد که لعلّ به‌تجلّى انوار شمس علم و‌معانى و‌جواهر اسرار حکمت لدنّى فائز مى‌گشت.
حال ملاحظه نما اگر اين اراضى جرزه وجود تبديل نمى‌شد چگونه محلّ ظهور اسرار احديّه و‌بروز جواهر هويّه مى‌شد. اين‌است که مى‌فرمايد: “يوم تبدّل الارضُ غيرَ الارضِ”. ٨
با توجّه به بيانات فوق ملاحظه ميگردد که هيچگونه تضادّى بين آنها و ساير آثار مبارکه که حاوى تأکيد بر اهميّت آموزش است وجود نداشته و‌اين اظهارات دانشى را که مشوّق اخلاقيّات، هنر و‌علم است ارج مينهد وحضرت بهاءالله خود در کلمات مکنونه کسب آن را ميستايند: ٩
يا‌ابن الرّوح
احبُّ الاشياء عندى الانصاف لا ترغب عنه ان تکن الىّ راغبا و‌لا تغفُل منه لتکون لی امينا و‌انت تُوفّقُ بذلک أَن تُشاهد الاشياءَ بعينک لا بعين العباد و‌تَعرِفها بمعرفتک لا بمعرفة احدٍ فى البلاد فکّر فى ذلک کيف ينبغى ان تکون ذلک من عطيّتى عليک و‌عنايتى لک فاجعله امام عينيک .
و‌بالاخره بيان حضرت ولىّ‌امرالله که “اوّلين فريضه هر بهائى را جستجوى حقيقت بدون هيچ قيد و شرطى” ١٠ دانسته‌اند مؤيّد اين مطلب است.
چنين بنظر ميرسد که بر طبق تعاليم بهائى تحصيل علوم بايد همزمان و‌از طرق مختلفه تفرّس در آثار نازله، جريان آزاد افکار انسانى، الهامات قلبى و‌اِعمال تعاليم الهى در زندگانى و‌افعال روزانه انجام شود.
نظر به‌انسجام طرق مذکور و‌يا ساير راههاى کسب دانش است که بيت العدل اعظم الهى دانشمندان و‌محقّقين بهائى را به‌کار فرا ميخوانند.
اتّخاذ يک روش معتبر بهيچوجه قبول چشم بسته يک موضوع آزمايش نشده را تضمين نمى‌نمايد ولی خواه و‌ناخواه تا حدّى در جلب اعتماد شخص محقّق مؤثّر خواهد بود. در تحرّى حقيقت زمانى فرا ميرسد که متحرّى بر ترديد خود فائق آمده و‌به مرحله يقين وارد ميگردد ولی وصول به‌اين مرحله نبايد اورا از تحقيق و‌جستجو باز دارد. تجربه و‌پى‌گيرى جستجو باعث ايمان مى‌ميگردد و‌بجائى ميرسد که حضرت عبدالبهاء آنرا “علم حضورى” ناميده‌اند. هر شخصى ميتواند اين جريان را در مواضيعى که واجد اهميّت کمترى از مسائل مذهبى است مشاهده کند. اگر به‌يک انسان بدوى گفته‌شود که زمين مانند کره‌اى معلّق در هوا بدور خود ميچرخد، قاعدةً در باره سلامت فکر گوينده قضاوت منفى خواهد کرد زيرا وقتى به‌زمين زير پاى خود مينگرد چنين خصوصيّاتى مشاهده نمى‌کند و‌اظهارات گوينده را سخنانى بيهوده تلقّى مينمايد. ولی شخصى که واجد تحصيلات جديد علمى بوده و‌در مدرسه تمام شواهد علمى را در اين زمينه ديه‌ه و‌عکس‌هاى فضائى را که از زمين گرفته شده مشاهده کرده است، هيچ ترديدى در باره نظر گوينده داير بر کرويّت زمين و‌يا معلّق بودن آن در فضا نخواهد داشت. در حقيقت اين شخص تحصيل‌کرده مغز شوئى نشده که يک موضوع احمقانه‌اى را قبول کرده باشد بلکه تحصيل و‌تجربه موجب بصيرت او شده و‌ادامه آن نيز وى را به درک بيشتر مواضيع علمى نائل خواهد کرد.
بدين ترتيب براى تحقيق در مواضيع مذهبى اتّخاذ روش يکسان مبتنى بر اساس غيرمذهبى منطقى بنظر نمى‌رسد. مگر اينکه محقّق شخصى غير مذهبى باشد. بايد قبول کرد که زمينه‌هائى که محقّقين با سوابق مختلف قومى در آن به پژوهش مشغولند احتمالاً با يکديگر اختلاف خواهد داشت. براى يک محقّق غير بهائى کاملاً منطقى است که حيات و‌تعاليم حضرت بهاءالله را بعنوان يک ايرانى اشرافى که در ميانه قرن نوزدهم و‌تحت تأثير کليّه محدوديّت‌ها و‌محيط زندگانى خود مى‌زيسته‌است بررسى و‌مطالعه نمايد.

ولی يک بهائى بخوبى مطّلع است که حضرت بهاءالله به‌عنوان مظهر کلّى الهى بمانند يک ايرانى تحت تأثير محيط خود نبوده اند، بلکه برعکس، دانش و‌آگاهى ايشان فائق بر محيط زيست بوده‌است و‌گرچه بلا ترديد روش امر خود را با حدّ و‌طبع درک و‌فهم مستمعين وفق داده و‌آثار خود را به‌زبانهاى فارسى و‌عربى که متداول آن زمان ايران بود نازل فرموده ولی حقائق ديانت خودرا براى مستمعين زمان حال و‌مردمان قرون آتيه بيان داشته‌اند، حقايقى که مردمان کنونى ندرتاً قادر به‌فهم و‌درک آنها بوده و‌هستند.
بدين‌طريق، دانشمند بهائى در مقابل گفتار و‌کردار حضرت بهاءالله خود را بمثابه دانش‌آموزى مشاهده مينمايد که براى درک و‌فهم مقصود و‌روش استاد بزرگوار خاضعانه بخدمت ايشان رسيده‌است.
چقدر اين روش با رفتار يک غير بهائى متفاوت است که خودرا محقّقى ميداند که به غناى دانش دنياى متمدّن امروزى دست‌يافته و‌با بردبارى ولی تحقير‌آميز به‌اعمال و اظهارات شخصيّتى مينگرد که او را مصلحى پرورده زمان و‌محيط خويش مى‌پندارد و‌از عقايد و‌تعاليم او که تا چه‌حدّ متضمّن تغييرات اساسى بوده‌است چشم‌پوشى ميکند.
اين طرز تلقّى و توجّه نسبت به حضرت بهاءالله و‌ديانت بهائى و‌نتايج حاصله از آن است که يک محقّق بهائى را از دانشمند غير بهائى ممتاز ميسازد
براى مثال حضرت بهاءالله در قسمتى از لوح حکمت که بحث بسيارى در مورد آن بميان آمده‌است ميفرمايند:١١
أنّ ابدقليس الّذى اشتهر بالحکمة کان فى زمن داود و‌فيثاغورث فى زمن سليمان ابن داود و‌اخذ الحکمة من مأخذ النّبوّة.
عدّه‌اى به اين قسمت ايراد وارد آورده و اظهار داشته‌اند که حضرت بهاءالله عالم به همه مسائل نبوده‌اند و‌لذا صحّت ساير بيانات ايشان نيز مورد ترديد است. بهرحال همانطور که مذکور گرديد حضرت بهاءالله با طرح اين مبحث ميخواسته اند “بعض مقالات الحکماء” را ذکر نمايند. اين موضوع را ميتوان از نوشته هاى بعض مورّخين اسلامى مثل ابوالفتح شهرستانى و‌عمادالدّين ابوالفداء که بطور کلمه بکلمه در اين اثر مبارک آمده است استنباط کرد. سؤالی که در مقابل يک محقّق بهائى که ميداند مورّخين غربى تاريخ حيات امپدوکلس و‌فيثاغورث را چندين قرن قبل از زمان حضرت داود ميدانند قرار ميگيرد آنست که به‌چه علّت حضرت بهاءالله چنين مبحثى را پيش‌کشيده اند؟ آيا ميخواسته‌اند موضوعى را که خوانندگان آثار مبارک با آن آشنا بوده‌اند براى توضيح مطلب اصلی ذکر نمايند؟ آيا ذکر اين موضوع بخاطر آن بوده است که توجّه مورّخين آينده بهائى را به باز نگرى مبناى فعلی تاريخ خاور ميانه جلب نمايند؟ يا اينکه اصولاً منظور ديگرى از ذکر اين قسمت داشته‌اند؟
يک فرد بهائى چنين آثارى را با توجّه به ساير نوشته‌ها مورد تحقيق قرار ميدهد. فى‌المثل حضرت بهاءالله در اوائل لوح حکمت پس از توضيح مسئله خلقت و ماهيّت کلمه الهى چنين ميفرمايند: ١٢
انّا لا نحبّ ان نفصّل هذا‌المقام لانّ آذان المعرضين ممدودةً الينا ليستمعوا ما يعترضون به علی‌الله المهيمن القيّوم. لانّهم لا ينالون بسرّ العلم و الحکمة عمّا ظهر من مطلع نور الاحديّة لذا يعترضون و يصيحون و‌الحقّ ان يقال انّهم يعترضون علی ما عرفوه لا علی ما بيّنه المبيّن و‌أنبأه الحقّ علاّم الغيوب ترجع اعتراضاتهم کلّها علی انفسهم و‌هم لعمرک لا يفقهون.
دانشمندانى که ميزان عقايد اديان گذشته را مبنا قرار ميدهند ميخواهند امر بهائى را در يکى از گروه‌هائى که بر طبق آن موازين بوجود آورده‌اند قرار داده و‌از همان طريق آنرا شناسائى کنند. ولی امر بهائى دقيقاً در هيچيک از اين گروه‌بنديها قرار نمى‌گيرد و‌چنين مقايسه‌اى حتّى اگر از بعض جهات صحيح باشد بالمآل گمراه کننده است. دانشمند بهائى بايد متوجّه اين دام باشد و‌از افتادن در آن احتراز نمايد.

حال به سؤال قبلی باز ميگرديم، چگونه يک دانش‌پژوه بهائى که به قواعد و‌مقرّرات جديد رشته تخصّصى خود وارد و‌به پيروى از شيوه‌هاى مخصوص تحقيق مجبور است، ميتواند استنباطات شخصى خود را اظهار نمايد؟ بنظر من وقتى يک دانشمند بهائى در رشته تخصّصى خود مقام برجسته‌اى را احراز کرد قادر خواهد بود مانند هر عالم عاليمقام ديگر زنجير عقايد ممسوخه جارى را پارکرده و نظريّات خويش را برشته تحرير در‌آورد. البتّه يک دانشجو و‌يا يک دانشمند جوان براى پيروزى در امتحان و‌بتصويب رساندن تأليفاتش براى درج در مجلاّت علمى ناچار است از مقرّرات جارى پيروى نمايد. حتّى يک کودک دبستانى نيز که مسائلی بيش از آنچه آموزگارش آماده شنيدن آنست ميداند با موقعيّت مشابهى روبرو است و در همان وضعى قرار دارد که يک مبلّغ بهائى هنگام ابلاغ امر. ناشر نفحات الهى ناچار است مطالب خود را هرچه ساده تر بيان نمايد تا در خور فهم و‌استعداد شنونده باشد. خطابات حضرت عبدالبهاء مثال جامعى از رويّه صحيح تبليغ است ولی سادگى کلام بهيچوجه حقايق امر بهائى را مخدوش نساخته است. اگر استاد رياضى بخواهد در دبستان درس رياضى بدهد البتّه بايد تا آنجا که ميسّر است توضيحاتش را ساده تر بيان دارد ولی هرگز چيزى مغاير و‌مخالف قواعد رياضى تدريس نخواهد کرد. براى مثال تحقيقات تاريخى مستلزم تعيين قطعى وقايع و‌حوادث و‌قرار دادن نتايج حاصله در يک طرح منطقى است. اين هر دوجريان مستلزم قضاوت در ارزيابى صحّت شواهد و‌سنجش انگيزه‌هااست که بايد بوسيله دانش محقّق بهائى از ماهيّت حيات حضرت بهاءالله و‌امربهائى بکار گرفته شود. لذا اگر بنا بر موقعيّت فقط ذکر شواهد طبق روش تحقيقاتى معمول الزامى باشد، يک محقّق بهائى اجازه نخواهد داد که اين محدوديّت باعث اخذ نتيجه‌اى شود که او بعنوان يک‌فرد بهائى آن را نادرست مى‌شمارد.
بديهى‌است اين جريانات سردرگم نسبت به موضوع اساسى ‌تأثير متقابل ظهور الهى و نتايج تحقيقات علمى مسأله‌اى جنبى محسوب ميگردد.
بيان حضرت بهاءالله در کتاب ايقان آنجا که ميفرمايند “ولکن اى برادر من شخص مجاهد که اراده نمود قدم طلب و سلوک در سبيل معرفت سلطان قدم گذارد …‌‌‌” کليد حلّ مسأله ميباشد، در اين بيان مبارک مطالب متعدّد بسيار مهمّى وجود دارد که هريک ميتواند موضوع بحث جلسات مفصّل واقع گردد. قابل توجّه‌است که اين قسمت مشتمل بر ضروريّاتى است که بسهولت ميتوان تشخيص دادکه بيشتر مربوط به مطالب اخلاقى و‌معنوى است تا تحقيقات علمى. بيانات زير اختصاصاً به بحث در باره تحقيق مربوط ميباشد: ١٢
شخص مجاهد … بايد … نفس خود را بر احدى ترجيح ندهد و‌افتخار و‌استکبار را از لوح قلب بشويد و‌به صبر و‌اصطبار دل بندد و‌صمت را شعار خود نمايد و‌از تکلّم بى‌فائده احتراز کند چه زبان نارى است افسرده و‌کثرت بيان سمّى است هلاک‌کننده، نار ظاهرى اجساد را محترق نمايد و‌نار لسان ارواح و افئده را بگدازد اثر آن نار به ساعتى فانى شود و‌اثر اين نار به‌قرنى باقى ماند.
منظور اين نيست که محقّّق هرگز نبايد سخنى بگويد بلکه بايد به‌گفتار خود انتظام دهد و‌از بحث‌هاى بيهوده و‌بى‌فايده احتراز نمايد و‌از گفتار بى‌اساس پرهيز کند و‌قبل از اداى سخن در باره مقصود از گفتار خويش به‌تفکّر پردازد.
اين قسمت از بيان مبارک که معمولاً “لوح سالک حقيقى” ناميده ميشود به‌ما مى آموزد که تمامت هستى ما، طريقهٴ برخورد ما با سايرين و‌رفتار ظاهرى و همچنين روحيّه باطنى ما عوامل اساسى تحرّى و‌تحقيق محسوب ميگردد که بنوبه خود ياد‌آور روابط متقابل کليّهٴ عناصر ظهور امر بهائى است. با مطالعهٴ تمام بيانات مبارکه در باره کسب دانش، ملاحظه ميشود که هيچگونه تضادى مابين ظهور الهى و‌تحرّى بدون قيد و‌شرط حقيقت وجود ندارد. ظهور الهى موجب ارتقاء سطح ادراک و‌روشنى بخش طريق کسب علم و‌دانش است. تعليم حضرت مسيح را ياد‌آور مى‌شوم که ميفرمايد:
اوّل ملکوت پدر را درياب و همه چيز بتو داده خواهد شد.

حال بايد ببينيم که عهد و‌ميثاق الهى و‌مؤسّسات وابسته به آن چگونه در موضوع تحقيق در علوم مؤثّر است.
اديان سلف، به‌علّت نبود عهد وميثاق روشن و دقيق، آنچنان‌که در امر حضرت بهاءالله وجود دارد، و‌بسبب عدم توانائى مؤمنان از اجراى تعاليم حقيقى مؤسّسين آن اديان در سراشيبى تفرّق و‌گمراهى فرو‌افتادند.
حضرت عبدالبهاء در کتاب مفاوضات، همانطور که قبلاً ذکر شد توضيح داده‌اند که تنها وجود مجموعه‌اى از آثار الهى (کتاب‌الله) راهنمائى کافى و‌مطمئن براى کسب دانش حقيقى نيست، ميفرمايند: ١٤
… اين ميزان (ميزان نقل) هم تامّ نيست بجهت آنکه نقل را عقل ادراک کند بعد از اينکه نفس عقل محتمل‌الخطاء است چگونه توان گفت که در استنباط و‌ادراک معانى اقوال منقوله خطا ننموده بلکه عين صواب است. زيرا ممکن است که خطا کند و‌يقين حاصل نمى‌شود. پس بدان اين ميزان رئيس‌هاى اديان است آنچه آنها از نصوص کتاب ادراک کنند اين ادراکات عقليّهٴ آنها است که از آن نصوص ادراک کنند نه حقيقت واقع زيرا عقل ميزان است و‌معانى مدرکهٴ از نصوص مثل شىء موزون ميزان که مختل باشد موزون چه‌نوع معلوم مى شود. پس بدان آنچه در دست ناس است و‌معتقد ناس محتمل الخطاء‌است زيرا در اثبات و‌نفى شىء اگر دليل حسّى آرد واضح شد که آن ميزان تامّ نيست، و‌اگر دليل عقلی گويد آن نيز تامّ نيست يا اگر دليل نقلی گويد آن نيز تامّ نيست. پس واضح شد که در دست خلق ميزانى نيست که اعتماد نمائى بلکه فيض روح‌القدس ميزان صحيح است که در آن ابداً شکّ و‌شبهه‌اى نيست و‌آن تأييدات روح القدس است که به‌انسان ميرسد و در آن مقام يقين حاصل مى شود.
اگر عهد و ميثاق حضرت بهاءالله نبود بهائيان تفاوتى با پيروان ساير اديان نداشتند. اين موهبت اوّل بار از برکت وجود حضرت عبدالبهاء و‌سپس حضرت ولىّ‌امرالله و‌بيت العدل اعظم الهى که مرجع مصون از خطا و رهبر جامعهٴ بهائى است به‌ما ارزانى شده‌است. استنباط کامل ماهيّت ارتباط دو مؤسّسهٴ ولايت‌امرالله و‌بيت العدل اعظم در حال حاضر از حيطهٴ درک ما خارج است و فقطّ ميتوان نسبت به مجاهدات ذيقيمت اين دو مؤسّسهٴ مقدّس اظهار تشکّر و قدردانى نمود.
با اينکه جامعه بهائى از برکت وجود شخص حضرت ولىّ‌امرالله، مرجع منصوص تبيين آثار الهى محروم است معهذا ديانت حضرت بهاءالله با قدرت کامل پابرجا و غير قابل نفوذ باقى مانده‌است.
بعضى از ياران اظهار داشته‌اند که در موقعيّت کنونى که ولىّ امر وجود ندارد بيت‌العدل الزاماً بايد به‌تبيين رسمى آثار اقدام نمايد ولی تصميم بيت‌العدل اعظم جز اين‌است. من در صدد آن نيستم که دستخط‌هاى مفصّل بيت‌العدل اعظم را در اين باره ياد‌آور شوم، احبّاء خود ميتوانند آنها را مطالعه کنند. در اين دستخط ها به‌دو نحوه تبيين و‌توضيح اشاره شده‌است، يکى تبيينات الهامى معتبر و‌متّبع که در حوزه اختيارات حضرت عبدالبهاء و‌حضرت ولىّ‌امرالله واقع شده و‌بيان کننده معانى واقعى آثار الهى است و‌هيچکس را حدّ آن نيست که خلاف آن را اظهار نمايد و‌بدين ترتيب اگر بعلّت نقص اطّلاعات کافى اختلافى بين نصوص و‌چنين تبييناتى مشاهده شود، بايد از آن تبيينات پيروى کرد.
خوشبختانه ذخاير فراوانى از بيانات حضرت عبدالبهاء و‌حضرت ولىّ‌امرالله در دسترس احبّاء است که نه‌تنها الواح و‌آثار حضرت بهاءالله را تبيين و‌تفسير کرده‌اند بلکه بطور مثال طرق استنباطات شخصى را تشريح و‌توضيح نموده و‌طرز نتيجه‌گيرى از آثار مبارکه را در صورتى‌که تبيين معتبرى در آن باره وجود نداشته باشد نشان داده‌اند. بدين‌ترتيب در حالی که اکثر استنباطات بشرى محتمل‌الخطاء است اين راهنمائيها ميتواند از وقوع اشتباه جدّى جلوگيرى نمايد.
بهرحال بهائيان مقادير معتنابهى از الواح و آثار مبارکه و‌تبيينات معتبر در اختيار دارند که ميتوانند بر اساس آن دانش و‌استنباطات خود را در بارهٴ تعاليم ديانت بهائى بنا کنند. تنها راه‌وصول به‌اين مقصود آنست که نظريّات شخصى و‌نتيجه گيرى خود را به‌الواح و آثار مبارکه متّکى و‌مستند سازند.
حال بايد ديد چنانچه آراء و‌استنباطات محتمل الخطاء نفوس که خود به‌آن اقرار دارند با يکديگر متفاوت باشد چه بايد کرد؟ گرچه همانطور که افراد حق تبيين رسمى از نصوص مبارکه را ندارند، بيت‌العدل اعظم نيز به‌تبيينات رسمى مبادرت نمى‌کند، ولی معهد اعلی وظيفه و‌نيروى ديگرى در اختيار دارد و‌آن حفظ و‌حراست عهد‌و‌پيمان امر الهى است. بفرمودهٴ حضرت عبدالبهاء اعضاء بيت‌العدل “در آنچه اختلاف واقع يا مسائل مبهمه و يا مسائل غير منصوصه مذاکره نمايند و هرچه تقرّر يابد همان مانند نصّ است”. ١٥ جالب اينجاست که اين بيانات در قسمت دوم الواح وصاياى مبارکه آمده است و‌اين در زمانى بود که حضرت عبدالبهاء در “خطر عظيم” بودند و‌حضرت شوقى افندى دوران کودکى را ميگذراندند. حضرت عبدالبهاء در اين بيانات اشاره به اعضاء انتخابى بيت‌العدل اعظم ميفرمايند که “هرچه تقرّر يابد همان مانند نصّ است.”

سؤالات مختلفى در باره مصونيّت از خطاى بيت العدل اعظم در غياب ولىّ‌امرالله پيش‌آمده است. در اينجا من در صدد آن نيستم که به‌اين مسئله وارد شوم زيرا بيت‌العدل اعظم خود جواب کامل صادر نموده و‌همه ميتوانند آن را مطالعه کنند. مطلبى را که مايلم مورد تأکيد قرار دهم آنست که فقط بيت‌العدل اعظم است که مى‌تواند رسماً به‌اين سؤالات پاسخ گويد. بعض اوقات جواب صريح توسّط دستخط‌هاى بيت العدل اعظم ابلاغ ميشود و‌گاه‌نيز عملاً پاسخ اين نوع سؤالات داده ميشود.
بر خلاف ادوار گذشته حضرت بهاءالله، چه مستقيماً و‌چه با تنصيص مقام حضرت عبدالبهاء بعنوان يگانه مبيّن آثار، حق تبيين رسمى و‌کم و‌زياد کردن آثار الهى را از کليّه ياران بدون توجّه به رتبه و‌يا پايه دانش و‌معلومات آنان سلب کردند و‌مرکزيت اختيارات را به دو‌مؤسّسه ولايت‌امر و‌بيت العدل‌‌اعظم منحصر ساختند. حضرت بهاءالله تحرّى حقيقت را بر هر فرد بهائى فرض و‌واجب شناختند و‌همگان را به مطالعه آثار و‌درک و فهم معانى و‌مقصود آن فرا خواندند. ولی در خاتمه الواح وصاياى مبارکه، حضرت عبدالبهاءدر باره مرکزيّت امر مبارک مرقوم فرمودند: ١٦
اين کلمات را مبادا کسى تأويل نمايد و‌مانند بعد از صعود هر ناقض ناکثى بهانه‌اى کند و‌علم مخالفت برافرازد و‌خود‌رأيى کند و‌باب اجتهاد باز نمايد. نفسى را حقّ رأيى و‌اعتقاد مخصوصى نه بايد کل اقتباس از مرکز امر و‌بيت عدل نمايند و‌ماعداهما کلّ مخالفٍ فى ضلال مبين و‌عليکم‌البهاء الابهى.
اگر مايليم بدانيم چه ارتباطى بين دستور صريح دائر به عدم تبيين و‌تفسير آيات توسّط افراد، و‌امر تحرّى حقيقت وجود دارد بايد به روش حضرت ولىّ‌امرالله و‌بيت‌العدل اعظم در اجراى اين مهمّ توجه نمائيم
مسأله مربوط با اين موضوع محدوديّت اعمالی است که يک شخص ميتواند انجام دهد و‌نظريّاتى که مايل‌است ابراز دارد تا مجاز باشد که خود را يک فرد بهائى معرّفى کند. براى مدّت‌هاى مديد هيچگونه امتياز مشخّصى بين کسانى که بهائى شناخته مى‌شدند با نفوسى که از امر مبارک طرفدارى مينمودند (باصطلاح محبّ بودند) وجود نداشت. ولی از زمانى که امر بهائى با تأسيس نظم ادارى بر اساس اطاعت از دستورات کتاب اقدس و‌الواح وصاياى حضرت عبدالبهاء به‌جامعه‌اى متشکّل تبديل شد، براى تشکيلات بهائى تشخيص افرادى که امر بهائى را قبول نموده و‌ميتوانستند در تشکيلات بهائى عضويّت يافته و‌فعّاليّت کنند و‌تحت صلاحيّت قوانين و‌احکام بهائى قرار گيرند، از آنها که گرچه از امر مبارک و‌تعاليم آن هوادارى ميکنند ولی حضرت بهاءالله را بعنوان مظهر ظهور الهى قبول نداشته و‌خود را تابع احکام و‌قوانين بهائى نميدانستند، مسئله‌اى اجبارى تلقّى گرديد.
اديان سلف سعى کردند اين مسأله را با طرق مختلف حلّ نمايند. کليسياهاى مسيحى به تنظيم “اقرار نامه” يا “اعتقاد نامه” پرداخت ولی راه‌حل بهائى همانطور که در دستور‌العملی که حضرت ولىّ‌امرالله در مرقومه خطاب به‌محفل روحانى ملّى امريکا و‌کانادا در ٢٤ اکتبر ١٩٢٥ ارسال داشته‌اند ملاحظه ميشود بکلّى متفاوت است:
در خصوص سؤال بسيار حسّاس و‌پيچيده تعيين مشخّصات مؤمن حقيقى، رعايت نهايت درجه حزم و‌احتياط و‌حضور ذهن را متذکّر و‌تأکيد مينمايم. چه از نظر خود ما که تصميم بگيريم چه کسى را مؤمن حقيقى بشماريم و‌چه از نقطه نظر دنياى خارج که چنين مشخّصاتى را اساس تصميم گيرى در اين موضوع محسوب ميدارند. فقطّ ميتوانم صراحتاً، بطور اختصار و‌با در نظر گرفتن دقيق شرايط کنونى، عوامل اصليّه اى را که قبل از هرگونه اتّخاذ تصميم در تعيين بهائى‌بودن يا نبودن شخص بايد در‌نظر گرفته شود، متذکّر دارم.
شناسائى کامل مقام مبّشر، مؤسّس و‌مثل اعلاى امر بهائى، به نحوى که در الواح وصاياى حضرت عبدالبهاء تصريح گرديده و‌قبول بلاشرط و تسليم و اطاعت از کليّه آثار صادره از يراعه اين هياکل مقدّسه، وفادارى و‌ثبوت نسبت به کليّه جملات الواح وصاياى مبارکه و‌پيوستکى با روح و‌همچنين شکل نظم ادارى کنونى امر بهائى در سراسر جهان مقياس‌هاى اساسى و‌اوّليّه‌اى هستند که بايد منصفانه و‌صادقانه و‌از روى بصيرت قبل از اتّخاذ چنين تصميم حياتى و‌مهمّ مشخّص و‌معلوم گردد.
هرگونه کوشش بيشتر براى بررسى تشخيص ما‌را به‌مباحثات مخاصمت انگيز و‌حتّى متناقض و‌خطرناک سوق خواهد داد که نه تنها معرّف بيهودگى است بلکه تهديدى جدّى نسبت به‌منافع امر الهى که در حال رشد‌است محسوب ميگردد.
باين علّت مصراً تأکيد مينمايم که مقامات تصميم گيرنده در باره اين مسأله پيچيده و‌غير قابل ترميم با دعا و توجّه در نهايت اخلاص به‌مشاوره پردازند و‌بجز در مواردى که منافع امر جدّاً ايجاب مينمايد از تعيين حدود و مقرّرات خشک خوددارى کنند. (ترجمه به‌مضمون)

اين بيان راه‌حلّ ويژه‌اى را که مؤسّسات بهائى بايد در اين موضوع حسّاس يعنى قبول عضويّت يک فرد در جامعه بهائى و‌يا طرد او از اين جامعه برگزينند روشن ساخته‌است. محافل روحانى در زندگانى و‌فعّاليّتهاى فردى افراد مداخله نمى کنند، ولی اگر اعمال و‌رفتار آنان مغاير و‌خلاف با مقرّرات امرى باشد و‌يا لغزشى آشکار از اصول شناخته‌شده بهائى از آنان سر بزند که باعث هتک حرمت امر الهى باشد، آن موقع محفل روحانى مداخله نموده و او را متذکّر ميدارد که بايستى روش خود را تصحيح کند و آخر الامر اگر انذارات و نصايح محفل را قبول و اجرا ننمود اورا از حقوق ادارى محروم مينمايد. در مواضيع ايمانى و‌اعتقادى افراد، تشکيلات بهائى موظّف به‌آموزش تعاليم امر بهائى به‌احبّاء هستند ولی به اعتقادات قلبى آنان توجّه نمينمايند زيرا همه ما مانند نوزادانى هستيم که براى شناخت حقايق امر اعظم الهى سعى و تلاش مينمائيم. ولی بهر‌حال اگر يکى از احبّاء نظرى را اظهار نمايد که کاملاً مغاير تعاليم بهائى باشد، مؤسّسات امرى موظفند اشتباه وى را به‌او گوشزد نمايند و‌اگر فعّالانه اينگونه افکار را اشاعه دهد و‌چنين بنظر برسد که ميخواهد نيروى ميثاق را تضعيف نمايد، موقعيّت جدّى‌ترى را ايجاد نموده و باعث ميگردد که ادامه عضويّت او در جامعه مورد سؤال واقع شود.
اينچنين است که قبول و درک عهد و ميثاق قديم همراه معنا و مفهوم ظهور الهى آنچنان که در امر حضرت بهاءالله توضيح و تشريح گرديده، درک علمى و‌دانش پژوهى انسان را که عبارت‌است از تعقيب و‌ممارست علم و‌دانش به‌مقام بالاترى ارتقاء مى‌بخشد . قبول و‌پذيرش امر الهى در وحله اوّل انتخابى است شخصى و‌آزاد، ولی پس از قبول لامحاله اين انتخاب در نگرش وى به موضوع کسب دانش مؤثّر خواهد بود.
ديانت بهائى نه‌تنها تحرّى حقيقت را تشويق مينمايد و‌اهميّت کسب علم و‌دانش را تأکيد ميکند بلکه اجتماعى را بوجود مى‌آورد که در آن تحمّل عقايد ديگران و‌روحيه خالی از تعصّب حکمفرما است و مؤسّسات مرکزى و عهد و ميثاق آن وحدت جامعه را با وجود کثرت افکار و آراء اعضاء آن جامعه بوسيله تعيين مرجع منصوص براى حلّ مسائل و اختلافات خفظ و حراست مينمايد.
ديگر آنکه، صرفنظر از اينکه چه‌قدر امر الهى مقام و مرتبت دانشمندان را ارج مينهد و يا تا چه‌اندازه فوريّت ترقّى و تعالی در تحقيق و پژوهش را گوشزدميکند، هر فرد بهائى بايد اين بيان حضرت بهاءالله را در کتاب ايقان آويزه گوش خود کند که ميفرمايند:
فهم کلمات الهيّه و درک بيانات حمامات معنويّه هيچ دخلی به‌علم ظاهرى ندارد. اين منوط به‌صفاى قلب و تزکيه نفوس و فراغت روح است.


مآخذ
١_ The Faith of Bahá u lláh, a World Religion A statement prepared for the United Nations Special Palestine Committee, July, 1947 .
٢_ Published by Harper and Row, San Fransisco, 1990
٣_ حضرت باب، سلطان رسل، دکتر رياض فديمى، ص ٣٦
٤_ حضرت بهاءالله، مجموعه اى از الواح حمال اقدس ابهىٰ (لوح حکمت)، لجنهٴ ملّى نشر آثار امرى بلسان فارسى و عربى، لنگنهاين آلمان ص ٨٣.
٥_ حضرت عبدالبهاء، مفاوضات، قاهره، ١٩٢٠، ص ٢٠٧.
٦_ حضرت بهاءالله، کتاب ايقان، مصر، ص ٥٣.
٧_ مأخذ بالا ص ٣٥.
٨_ قرآن کريم ، سورهٴ ١٤ آيهٴ ٤٨.
٩حضرت‌بهاءلله، کلمات‌مکنونه، نفحات فضل ٤ مؤسّسهٴ معارف بهائى، ص ١. ١٠ مأخذ شمارهٴ ١.
١١_ مأخذ شمارهٴ ٤ ص ٨٦.
١٢_ مأخذ بالا ص ٨٣.
١٣_ مأخذ شمارهٴ ٦ ص ١٤٨
١٤_ مأخذ شمارهٴ ٥ ص ٢٠٨
١٥_ حضرت عبدالبهاء، نفحات فضل ٣، مؤسّسهٴ معارف بهائى، کانادا، ص ٣١.
١٦_ مأخذ بالا ص

منبع: سایت دنیای بهائی