نونهالان ، کودکان ، نوجوانان در دیانت بهائی

روح الله ورقاء

‍الله ابهی 🧑🏻👩🏽🧒🦋🦋

بچه های عزيز حتما تا حالا شرح حال كودك دوازده ساله اي را كه زندگي كوتاه اما پر بارش تأثيرعميقي در تاريخ ديانت بهائي بجا گذاشت و همه را شگفت زده كرده رو شنیدید.

🦋. نام او روح الله ورقاء بود. 🦋

خاندان ورقاء از فداكارترين و خوشنام ترين هاي جامعه بهائي در سراسر عالم هستند.

روح الله ورقا در شهر تبریز به دنیا آمد. او فرزند دوم جناب علي محمد ورقا بود که بعداً به همراه پدر بزرگوار خود در حالي گه دوازده سال بيش نداشت به شهادت رسيد. پدرش گرچه به ظاهرعلم زیادی نداشت اما در تفسیر آیات و احادیث زبانی گويا داشت. جناب ورقا در طول زندگی خود سه بار به حضور حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء مشرف شد و در دفعه ی دوم و سوم روح الله را نیز همراه خود برد . روح الله و پدر ش همواره مورد توجه خاص حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء بودند واز جمال مبارک خواسته بودند که در راه حضرت عبدالبهاء به شهادت برسند و جانشان را فدای امر الهی کنند.
روح الله خیلی با هوش بود و در همان زمان کودکی به آموختن مفاهیم دینی مشغول بود، حضرت عبدالبهاء به پدر ورقا که طبع شعر داشت می فرمودند: همانطور حسّان شاعر رسول الله یود شاعر ما ورقا است.
روح الله همیشه با پدر ش همسفر بود ، زمستان سال 1313 هجری قمری لوحی از جانب حضرت مولی الوری به افتخار پدر روح الله نازل شد که در آن فرموده بودند زمانی که صدمات و بلا ها نازل می شود آن ها باید بر امر مبارک استقامت کنند و صبور و شکیبا باشند ، ورقا از این لوح متوجه شد که اتفاقات بزرگی در زنجان در حال افتادن است و ممکن است امتحان سختی برای آن ها باشد.البته حاکم شهرشان به پدر ورقا پیشنهاد داد که پول بسیاری به تو می دهم و منصب و شغل مناسبی را برایت در نظر می گیرم تو فقط بگو که به این دین اعتقاد نداری . ورقا قبول نکرد . علاءالدوله گفت : بسیار خوب، پس در دلت ایمان داشته باش ولی به زبان بگو که بهایی نیستی. جناب ورقا در جواب گفتند: که چطور ممکن است آدم محبوبش را با پول معامله کند؟ اعتراف و اقرار بايد مطابق وجدان و قلب باشد کمی بعد روح الله و پدرش تحت آزار و اذیت بسیار قرار گرفتند ولی ورقا حتی از سنگینی زنجیری که به پایش بود هیچ شکایتی نمی کرد
. بالاخره ایشان را به طهران بردند و در زندان حبس کردند . به آنان گرسنگی دادند و تشویقشان می کردند تا از اعتقادشان دست بردارند. بعد از مدتی روح الله و پدر ش را به عدلیه بردند، رییس عدلیه وقتی ورقا را دید گفت: هر کاری که می خواستید کردید، جناب ورقا در پاسخ گفتند: ما خلافی نکرده ایم. بعد از اینکه پدر ورقا را شهید کردند رییس عدلیه گفت تو را پیش خودم می برم و از شاه برای تو منصب درخواست می کنم. روح الله گفت: من منصب و شغل تو را نمی خواهم من دوست دارم پیش آقاجان بروم، من آقا جانم را می خواهم و بعد او را شهید کردند. و به اين شكل بود كه جناب روح الله در سنين کودکی به مقام بلند شهادت فائز شد.

این طفل دوازده ساله که همراه پدرش شهید شد براستی قهرمانی شجاع بود.

یادش گرامی


شعر بسیار زیبای «ورقا بگو باز در گلشن راز » را که از اشعار جناب ورقاست و با صوتی خوش در برابر زائرین ارض اقدس اجرا میشود را حتما به همراه بزرگترهای خودتون نگاه کنید.