تاریخ دیانت بابی و بهائی

سالروز شهادت جناب ملاحسین بشرویه ای

امروز تاریخ 02 / 02 / 2020
سالروز شهادت جناب ملاحسین بشرویه ای
ورقی از تاریخ امر / ۲ فوریه ۱۸۴۹میلادی/ ۱۳ بهمن ۱۲۲۷ شمسی

…..صبح روز شهادت، ملاحسین برخاستند و بر اسب سوار شدند و فرمودند اصحاب در قلعه را باز کنند آنگاه با سيصد و سيزده نفر از ياران براى مقابله با دشمنان از قلعه خارج شدند و فرياد يا صاحب الزمان برکشيدند صداى اصحاب در جنگل مي پيچيد و از اطراف منعکس ميشد جناب ملا حسين به چندین سنگر حمله کردند… هر چه پيش ميرفتند خوف و بيم لشکر دشمن زيادتر ميشد و نا اميدى و اضطرابشان بيشتر ميگشت سراپاى آنها را وحشت و دهشت گرفته بود… در اين بين عبّاسقلی خان لاريجانى بالاى درختى رفت و خودش را در ميان شاخه هاى درخت پنهان ساخت…جناب مّلا حسين سواره پيش ميرفتند ناگهان پاى اسب ايشان به ريسمان يکى از چادرهاى نصب شده پيچيد ايشان ميخواستند اسب را از اين ورطه برهانند که ناگهان هدف گلولۀ دشمن خيانتکار يعنى عباسقلي خان لاريجانى گشتند اثر گلوله شديد بود خون بسيار از زخم باب الباب جارى ميگشت عبّاسقلي خان نميدانست که مقتول او کيست جناب ملاحسين از اسب پياده شدند و چند قدم بيشتر برنداشتند که قواى ايشان به ضعف و سستى گرائيده بر زمين افتادند دو نفر جوان خراسانى از اصحاب باب الباب که يکى موسوم به قلى و ديگرى موسوم به حسن بود پيش آمدند و جناب باب الباب را برداشته به قلعه بردند، ملا صادق و ملا ميرزا محمد فروغى برای نبيل چنین حکايت کردند:
ّ«ما هر دو در آنوقت که ملا حسين را به قلعه آوردند در محضر جناب قّدوس مشرف بوديم ایشان به ما فرمودند همه بيرون برويد و هيچ کس اينجا نماند. ملا حسين را که بيهوش بود در حضور جناب قدوس گذاشتند… فرمودند بعضى کارهاى پنهانى دارم که هيچکس نبايد به آنها اّطلاع پيدا کند ما از شنيدن اين فرمايش جناب قدوس حيرت کرديم همانطور ايستاده بوديم چند لحظه بعد صداى جناب ملا حسين را شنيدم که با جناب قدوس به مذاکره مشغولند و به سؤالات ايشان جواب ميدهند اين گفتگو دو ساعت طول کشيد بعده ها ميرزا محمد به ما گفت من پشت در ايستاده بودم و از سوراخ در به ميان اطاق نگاه ميکردم به محض اينکه جناب قّدوس اسم ملا حسين را بردند فوراً مّلا حسين برخاسته نشستند و مانند سابق با کمال خضوع سر خود را کج کرده چشمها را به زمين دوختند و با کمال دقت فرمايشات قدوس را مى شنيدند و هر چه را سؤال ميکردند جواب ميدادند شنيدم که حضرت قدوس به ايشان فرمود
” خيلى زود از من جدا شدى و مرا در چنگال دشمنان واگذاشتى چندان طولى نميکشد که انشاءالله من هم نزد تو خواهم آمد و به تو خواهم رسيد و از نعمت هاى الهى که به وصف نمي آيد بهره مند خواهم شد”
آنگاه صداى ملا حسين را شنيدم که به قدوس عرض کردند: ” جانم فداى شما آيا از من راضى هستيد”؟ پس از مّدتى جناب قدوس به ميرزا باقر امر کردند در اطاق را باز کند اصحاب مشرف شدند جناب قدوس فرمودند: “من با ملا حسين خدا حافظى کردم و دربارۀ امورى با او شريک و انباز گشتم که پيش از اين دربارۀ آنها گفتگو نشده بود” ما نگاه کرديم ديديم جناب ملا حسين صعود کرده اند و آثار تبسم لطيفى در صورتشان پيداست چنان با آرامش و اطمينان به نظر ميرسيدند مثل اينکه خوابيده جناب قدوس جسد باب الباب را در پيراهنش پيچيدند و دستور دادند که بدن را در قسمت جنوبى ضريح شيخ طبرسى قرار بدهند بعد نزديک جسد رفتند و بر صورت و چشمهاى ملا حسين بوسه زدند و فرمودند: ” خوشا به حال تو که تا آخرين دقيقۀ حيات خويش بر عهد و ميثاق الهى ثابت و مستقيم بودى اميدوارم که هر گز بين من و تو جدائى نيفتد”
اين کلمات را جناب قدوس با چنان سوز و گدازى بيان فرمودند که هفت نفر از اصحاب که حاضر بودند بى اختيار گريه کردند گريۀ اصحاب خيلى سوزناک بود همه آرزو داشتند که اگر ممکن بود جان خود را فداى باب الباب کنند جناب قدوس با دست خويش جسد باب الباب را در قبر گذاشتند و به اصحابيکه نزديکش بودند فرمودند مدفن باب الباب را بايد از همه کس مستور و مکتوم بداريد حتّى ساير اصحاب هم نبايد بفهمند که مدفن باب الباب کجاست هيچ کس را مّطلع مسازيد… احباى الهى بايد مانند اين شهداى امر مقّدس رفتار کنند همانطور که اينها در حال ممات با هم متحدند احباء هم بايد در دورۀ حيات خويش با هم متحد باشند در آن شب قريب نود نفر از اصحاب در ميدان جنگ زخمى شده بودند….»

تاریخ نبیل صفحات ۳۴۸-۳۴۶

http://www.bahailib.com/pdf/67.pdf


کانال طلوع کرمل(@Tolo_E_Carmel)