کتابخانهٔ دیانت بهائی

ظهور جدید برای عصر جدید-فصل دوم

متن تایپی کتاب “ظهور جدید برای عصر جدید” بر مبنای عناوین فهرست مطالب

فصل دوم: حضرت باب

ايران زادگاه آئين جديد

ايران در تاريخ عالم دارای مقام ممتازی است. زمانی قلب عالم بود و چون گوهری تابناك در ميان ملل می درخشيد. قدرت و شُكوه و جلالش بی مثل و نظير بود و دانش و تمدن مردمانش، زبانزد جوان و پير. (۳)
پادشاهان بزرگ و انبيا و شعرای نامدار و انديشمندان و هنرمندان عاليمقام از اين آب و خاك ظاهر شده اند. حضرت زردشت، كورش، داريوش، حافظ، فردوسی، سعدی و عمرخيام برخی از فرزندان نامدار اين سرزمين مقدس بشمار می آيند.

حدود مرزهای ايران باستان در زمان تمدن باشكوهش از چين تا يمن و حبشه كشيده شده بود. تا آنجا كه زمانی بزرگترين سلطنت و وسيع ترين سرزمين عالم بود. اما در قرن سيزدهم هجری (هيجدهم و نوزدهم ميلادی) ديگر اوضاع چنين نبود. ايران به چنان پستی و انحطاطی مبتلا شده بود كه در تاريخ نظير نداشت. خورشيد شكوه و جلال و عزت قديمه اش غروب نموده و ستارهٔ بزرگواری و عظمت او تاريك شده بود. حكومت، فاسد و وضع مالی و اقتصادی كشور خراب و نااميد كننده؛ وزرا و اميران بعضی ظالم و خونخوار و بعضی بی كفايت و بی اقتدار؛ پيشوايان دينی در كمال تعصب و غرور و مردم عادي اكثراً بی اطلاع و خرافه پرست؛ مسلمانان به فرقه های مختلف تقسيم شده و هر فرقه خود را حق و بقيه كافر می شمرد و اغلب به جنگ مشغول بودند.

اگر چه اغلب مردم شيعه بودند اما زردشتيان و يهوديان و مسيحيان نيز در شهرهای مختلف ساكن و از يكديگر متنفر. هر گروهی گروه ديگر را نجس و ناپاك و كافر می د انستند و زبان به طعن و لعن و دشنام يكديگر می گشودند.

اگر يك يهودی يا زرتشتی در روز بارانی از كوچه ای عبور می كرد و جامهٔ خيس او به لباس مسلمانی می خورد، مسلمان به جزای نجس و ناپاك شدن لباسش ممكن بود جان آن بيچاره را بگيرد. اگر در معامله ای، مسلمانی از غير مسلمان پولی می گرفت بايد آن را می شست تا پاك گردد و اگر شخص يهودی مشاهده می كرد كه فرزندش ظرف آبی به مسلمانی فقير داده، با خشم آن ظرف را می شكست. در نظر او آن بينوا كافری بود كه سزاوار لعنت است نه مهربانی و محبت.

زرتشتيان جامعه ای جدا داشتند و سعی می كردند رابطه ای با هموطنان مسلمان نداشته باشند. وضع مملكت به حالت تأسف باری درآمده بود. تعليم و تربيت مفهومی نداشت. هنر و دانش و صنعت غربی، كفر بود و مخالف دين و شريعت به حساب می آمد. بنای عدل و انصاف از پايه لرزان بود و غارت و دزدی و راهزنی در سراسر ايران اتفاقی عادی بود. از بهداشت و درمان نيز در كشور خبری نبود. مسافرت در راههای ايران بقدری خطرناك و نا امن بود كه هيچكس اطمينان نداشت كه به سلامت به مقصد برسد. ”المسافر كالمجنون“ (مسافر مثل ديوانه است) ضرب المثل معروفی بود.

با همهٔ اين احوال، در گوشه و كنار اين مملكت، در ميان افكار دنياپرستانه و خرافات و اوهام مردم غافل، گاهی جرقه هايی از آتش روحانی ظاهر ميشد. افراد انگشت شماری با قلوب پاك و مقدس به مردم بشارت می دادند كه به زودی موعود ظاهر می گردد و بهار روحانی بعد از زمستان سرد و تيره فرا می رسد. بسياری از مشتاقان، بی صبرانه ظهور آن طَلعت الهی را انتظار می كشيدند. آنها مطمئن بودند كه تاريكی شب به نهايت خود رسيده و به زودی سپيده صبح خواهد دميد. و در چنين اوضاع و احوالی ناگهان حضرت باب با اعلان رسالت خود ايران را به هيجان و ولوله انداخت.


كودكی

سيد علی محمد كه بعدها به حضرت ”باب“ ملقّب گرديد در شيراز متولد شد. دودمان او به حضرت فاطمه دختر پيامبر اسلام می رسيد. او پدرخود را در خُردسالی از دست داد و تحت مراقبت و حمايت دائی خود كه از بازرگانان معروف و خوش نام شيراز بود، قرار گرفت.

به رسم معمول زمان، او را در طفوليت به مكتب گذاشتند تا آموزش ابتدايی را فرا گيرد. اما معلم او از همان روز نخست، به استعداد روحانی او پی برد و نهايت محبت و توجه را به او می نمود، در حالي كه مي دانست اين كودك با همهٔ كودكان عالم متفاوت است و هيچ نيازی به تعليم ندارد.

پانزده ساله بود كه با دائی های خود به تجارت مشغول شد. بوشهر در ساحل خليج فارس محل تجارت او تا سن بيست سالگی بود. زيبايی ظاهر و كمال باطن از اخلاق و راستی و درستی و دين داری و عبادت و نجابت در رفتار و كردار و نيزعمل به روح تعاليم حضرت محمد، او را در بين همگان به نيكی معروف كرده بود.

بيست و دو ساله بود كه ازدواج نمود. يك سال بعد پسری متولد گرديد كه در خردسالگی وفات نمود.


اظهار امر

حضرت باب در بيست وپنج سالگی به فرمان الهی اعلام فرمود كه خداوند او را به مقام بابيت انتخاب نموده است. مقصودش از كلمه بابيت اين بود كه من واسطه بين مردم و شخص بزرگواري هستم كه در پشت پردهٔ عزّت است. اراده ای از خودم ندارم و به آنچه او بخواهد عمل می نمايم.

در آن سالها زرتشتيان و مسيحيان و مسلمانان هريك به اعتقاد خود، منتظر ظهور موعودی بودند كه اطمينان داشتند به زودی ظاهر خواهد شد. بشاراتی كه در كتاب مقدس و نيز قرآن كريم و روايات اسلامی، سال ظهور موعود را آشكار يا به صورت رمز بيان ميكرد ۱۲۶۰قمری (۱۸۴۴ ميلادی و ۱۲۳۳ خورشيدی) را نويد می داد.

ملاحسين بشرويه ای اولين كسی بود كه حضرت باب امر خود را به او اظهار نمودند. اين واقعه درشب سوم خرداد ماه ۱۲۲۳ خورشيدی، دو ساعت و يازده دقيقه بعد از غروب واقع شد.

ملاحسين كه با دوستان هم پيمان خود در جستجوي موعود از كربلا به شيراز آمده بود، يقين نمود كه حضرت باب همان موعود شيعيان است كه هزار سال بعد از وفات حضرت امام حسن عسكری يازدهمين امام شيعيان ظاهر شده است. او مأمور بود كه به هيچكس چيزی نگويد تا ۱۸ نفر با قابليت و استعداد روحانی خود بدون معرفی، حضرت باب را بشناسند.

طولی نكشيد كه ۱۸ نفر به آن حضرت ايمان آوردند و حروف حی (الفبای زندگانی) ناميده شدند. آنگاه به امر حضرت باب به نقاط مختلف ايران و عراق و تركستان اعزام شدند تا بشارت به ظهور موعود دهند.

حضرت باب نيز به قصد زيارت مكه حركت فرمود ند. در ماه آذر همان سال، در مكه رسالت خود را آشكارا اعلان فرمودند.

بر اثر اعلان مقام بابيت، هيجان عظيمی در مردم ايجاد شد. آتش بيان حضرت باب و سرعت شگفت انگيز نزول آيات و نام نيك و علم و حكمت بی نظير ايشان و شهامت و شجاعت آن حضرت به عنوان يكم صلح دينی، شور و شوق عظيمی در مؤمنين ايجاد نمود. اما از طرفی رؤسای دين كه منافع خود و مقام و موقعيت خويش را در خطر مي ديدند، آتش دشمنی و تعصب برافروختند و دسته دسته خلق غافل را با آن آتش شعله ور نمودند. رؤسای شيعه، باب را كافر خواندند و حاكم شيراز كه در ظلم و نادانی نظير نداشت، حضرت باب را كه تازه از مكه بازگشته بودند، احضار نمود و مورد تهديد و اذيت و آزار قرار داد.

اين آغاز مصيبت و بلايی بود كه ۶ سال بطول انجاميد و بعد از حبس و تبعيد حضرت باب و شكنجه و قتل ده ها هزار نفر از پيروان او در سراسر ايران، بالاخره در تبريز با شهادت آن حضرت پايان پذيرفت.

دشمنی و كينه ای كه به تحريك رؤسای دين در دل خلق بی دين نسبت به حضرت باب ايجاد شد، از آنجا پديد آمد كه آن مصلح جوان ادعا نمود همان مهدی موعودی است كه پيامبر اسلام ظهورش را وعده داده است.

شيعيان، مهدی موعود يا قائم را امام دوازدهم ميدانستند كه هزار سال پيش، بعد از وفات پدرش امام حسن عسكری بنحوی اسرارآميز پنهان گشته و عقيده داشتند كه او هنوز با جسم زنده است و دوباره ظاهر می شود. آنها پيشگويی هايی راكه دربارهٔ ظهور مهدی و سلطنت و پيروزی او بر دشمنان و شهرت و قدرت او دركتابها و احاديث آمده بود، به ظاهر تفسير مي كردند. دقيقاً همان گونه كه يهوديان در زمان مسيح، تمام اخبار و روايات مربوط به ظهور مسيح را به ظاهر عبارت، تفسير و تعبير می كردند. آنها منتظر بودند كه مسيح با سلطنت ظاهری و قدرت و قوت و تاج شاهی ظاهر شود و قوم يهود را عزيز گردانَد. شيعيان نيز همچون يهوديان، وقتی ديدند كه علامات ظاهری پديد نيامد، به اذيت و آزار و حبس و زندان حضرت باب اقدام نمودند.

جای بسيار تفكر است كه چگونه شخصی كه تا قبل از اظهار امر به نجابت و پاكی و طهارت و درستی و عبادت و ديانت معروف است، با اظهار امری كه آن را از طرف خود نمي داند بلكه از سوی خداوند می خواند، به بلايا و مصيباتی دچار می شود كه هيچكس قبل از او به چنين آزاری مبتلا نگرديده است، و حتی نام مؤمن را كه به كمترين بندگان اوگفته می شود، از آن مظهر الهی دريغ می كنند. عجب در اين است كه اين داستان در مورد همهٔ پيامبران يكی بعد از ديگری تكرار می شود.

از طرف ديگر، مؤمنان به ظهور جديد كه ديگر بابی ناميده می شدند، همهٔ اين اخبار و روايات را دارای معنی ميدانستند. مثلاً سلطنت موعود را نه به صورت جسمانی، كه حقيقی و روحانی می دانستند و پيروزی و غلبهٔ او را در گشودن شهر قلب مؤمنين تعبير می كردند. از آن گذشته، در زندگی حضرت باب كه با استقامتی بی نظير آغاز و پايان يافته بود، و تعاليم شگفت انگيز و بديع خداوند كه از قلم او نازل شده بود، حجتی محكم بر راستی او می يافتند.

آنان معتقد بودند كه حضرت باب به قوهٔ الهی افرادی را كه در قبر هوی و هوس و جهل و نادانی مرده بودند، با نَفَس ملكوتی و كلمهٔ ربانی زنده نموده است. در نظر آنان، جوانی كه مردانه در سن شباب بر امری قيام كند كه مخالف همه باشد و عالم و جاهل و بزرگ و كوچك و ثروتمند و فقير و حاكم و سلطان و مردم نادان همه و همه بر مخالفت او بپاخيزند، اما او از هيچكس نترسد و اعتنا نكند و جان در آن راه قربان نمايد، تنها و تنها به امر خداوند و ارادهٔ او، توانِ چنين امری دارد. همهٔ
اينها دلايلی محكم بر حقانيت حضرت باب بود.

در ابتدای ظهور، وقتي ايشان خود را ”باب“ يعنی واسطهٔ آن شخص بزرگوار ناميدند، بجز تعداد اندكی، همه تصور نمودند كه ايشان واسطهٔ امام زمان هستند. اما وقتی بعد از ۴ سال به صراحت، خود را قائم و مهدی موعود ناميدند، شكی نماند كه ايشان همان ظهور موعودند. حضرت باب خود را ”نقطهٔ اولی“ نيز ناميدند. اين لقبی است كه مسلمانان به حضرت رسول می دهند و امامان خود را تابع حضرت رسول می دانند. با اين لقب، حضرت باب به همگان اعلان نمودند كه همچون رسول الهی پيامبر اسلام، ايشان نيز دارای ديانت مستقل می باشند. در حقيقت ديانت بابی يك ديانت جديد بود.

شيعيان كه در زير دست رؤسای دين تربيت شده بودند، اعتقاد داشتند كه هرگز يك حرف از احكام و تعاليم اسلام تغيير نخواهد يافت. شكستن قالبی كه هزار سال مردم را شكل داده بود، بسيار دشوار بود. از اين رو حضرت باب، كافر و دروغگو و گمراه كنندهٔ مردم معرفی شد. همان طور كه حضرت موسی بعد از اظهار امر، چنين معرفی شد و حضرت عيسی چنين معرفی شد و حضرت محمد چنين معرفی شد.


تشديد بلايا

در زمانی كه مردم از ظلم حاكمان به ستوه آمده بودند و راهی برای نجات می يافتند، امر حضرت باب خيلی زود و با سرعت عجيبی منتشر شد. افراد مستعد از هر طبقه، ثروتمند و فقير، عالم و بيسواد و بسياری از علمای دين كه تعاليم ديانت جديد را علاج مشكلات مي يافتند، به آن ايمان مي آوردند. دشمنان نيز برای ريشه كن كردن اين دين جديد از هيچ كوششی فروگزار نكردند. از اين رو خانه ها غارت شد و خانواده ها از هم پاشيد. زنان اسير شدند و مردان را سربريدند و به دار آويختند و در دهانه توپ گذاشتند. سوزاندند و ريز ريز كردند، اما هيچيك از اين سختی ها مانعی برای پيشرفت امر جديد نبود. زيرا خداوند اراده كرده بود كه عالم، عالم جديد گردد. در حقيقت، اين ظلم و ستم بی خردان سبب شد كه وعده های الهی در مورد ظهور مهدی، بتمامه تحقق يابد.

در روايتی آمده كه قائم (مهدی) دارای كمال موسی و بهاء عيسی و صبر ايوب است. دوستان او در زمان ظهور، چنان ذليل می شوند كه سرهايشان را بر روی نيزه شهر به شهر می برند . آنان را می كُشند و
می سوزانند. زمين از خونشان رنگين مي شود و فرياد و ناله زنانشان به آسمان می رود. آنان اوليای حق هستد.

در روز ۱۸ تير ۱۲۲۹ خورشيدی (۹ جولای ۱۸۵۰ ميلادی) حضرت باب را كه سی و يك سال از عمرشان ميگذشت و چند سال اخير را در
زندان دوردستی محبوس بودند، به همراه جوان مؤمن و مخلصی ملقّب به انيس كه عاشقانه تمنا كرده بود در شهادت با محبوب خود شريك شود، به سربازخانه تبريز آوردند. هر دو را با ريسمانی كه از زير بازوان می گذشت آويزان نمودند و فوج سربازان ارمني كه با اكراه مأمور به اين كار شده بودند، به فرمان آتش، شليك نمودند. از شليك صدها تفنگ، دود باروت فضای سربازخانه را پر كرد. وقتی دود فرو نشست، هزاران مرد و زنی كه برای تماشا در اطراف ميدان و پشت بامها جمع شده بودند، مشاهده نمودند كه گلوله ها، طنابها را پاره نموده و جوان عاشق صحيح و سالم در زير ستون ايستاده، ولی از حضرت باب اثری نيست. بلافاصله به جستجو پرداختند و ايشان را در همان حجره اي كه زندانی بودند با كاتب آثار خود به صحبت مشغول يافتند. حضرت باب آخرين سفارشات را به كاتب مي فرمودند.

مجدداً آن دو را به دار آويختند، بطوری كه سرِ جوانِ عاشق مقابل سينه حضرت باب قرار می گرفت. فوج سربازان ارمنی حاضر نشدند دوباره
اقدام به تيرباران نمايند و شادمان از اينكه لكّة ننگ اين عمل بر دامنآنها ننشسته، محل را ترك كردند. فوج ديگری بلافاصله حاضر شد و درست هنگام ظهر فرمان شليك براي بار دوم صادر شد. اين بار صدها گلوله چنان دو هيكل را به هم متصل نمود كه تشخيص اعضاي بدن ممكن نبود. در اين ميان صورت حضرت باب اندكی آزرده شده بود.

اگرچه قلب هزاران نفر از پيروان مظلوم حضرت باب آكنده از غم و اندوه و درد بی پايان بود، دشمنان غافل به خيال آنكه ديانت بابی از ريشه قطع شد و بزودی ديگر اثری از آن باقی نخواهد ماند، شادمانه احساس پيروزی می كردند. آنان نمی فهميدند كه چراغی را كه ايزد برافروزد با آبهای عالم خاموش نخواهد شد.

امر حضرت باب از سوی خداوند بود و هيچ قدرتی نم يتوانست آنرا از انتشار باز دارد، همان طور كه با به صليب كشيدن مسيح، امر او محو نشد، بلكه شهادت آن حضرت بر قدرت و شهرت آن افزود. به همين نحو شهادت حضرت باب كه آرزوي قلبي ايشان بود و در آثار فراوانی از قبل از خدا تمنا نموده بودند، شعلهٔ شهامت و فداكاری را بيش از پيش در قلب مؤمنين برافروخت، به طوری كه هرچه بيشتر تند باد می وزيد، اين آتش شعله ور تر مي شد و آنچه دشمنان بر مخالفت می افزودند، استقامت و ايمان آنان افزونتر مي گشت و اسباب انتشار بيشتر امر الهي ميشد.

بعد از شهادت حضرت باب، جسد ايشان را كه با انيس يكی شده بود به بيرون شهر برده، در كنار خندقی انداختند. نيمه شب چند نفر از پيروان ايشان، جسد را به محل امنی منتقل كردند. سالها اين هيكل در محلهای مختلفی پنهان بود تا آنكه به سرزمين مقدس برده شد و ۶۰ سال بعد از شهادت در نزديكی غار ايليا، در دامنهٔ كوه كرمل در حيفا مدفون گرديد.

اكنون مدفن حضرت باب كه مقام اعلی ناميده می شود، زيارتگاه هزاران نفر از بهائيان سراسر دنيا است. باغهای ۱۹ طبقه كه از پائين تا بالای كوه كرمل كشيده شده و مقام اعلی كه در دامنه كوه و در مركز اين باغها قرار دارد، يكی از مكانهای ديدنی خاورميانه است كه صدها هزار نفر را به سوی خود كشيده است.


آثار حضرت باب

از قلم حضرت باب هزاران اثر صادر شده كه شامل تعاليم اخلاقی و احكام و مناجات و تفسير قرآن و مطالب علمی بی شمار است. در اين آثار كه به وحی الهی نازل شده يك حقيقت نمايان است.

ايشان در نهايت محويت و فنا در درگاه خداوند، آرزوي فدا و قرباني در راه يك مظهر ظهور الهی می نمايند، مظهری كه به زودی ظاهر خواهد شد.

“من يظهِرُه الله” يعني كسی كه او را خداوند ظاهر می كند. او كسی است كه وقتی ظاهر شود جميع عالم در سايه تعاليم او به سعادت و خوشبختی حقيقی خواهند رسيد. او كسی است كه همه اديان الهی بعنوان موعود كلی انتظارش را می كشند.

شعلهٔ عشق او در دل حضرت باب مثل شمع نورانی در شبهای تاريك زندان ماكو، روشنی می بخشيد و يادش، تنگی زندان چهريق را به فضای نورانی و بی نهايت وسيع در دل آن حضرت تبديل نموده بود.

اگرچه در توضيح ظهور حضرت باب، ايشان را به يحيی معمدانی تشبيه می كنند و ظهور من يظهره الله را نزول مسيح از آسمان می دانند، ولی حقيقت آن است كه حضرت باب مثل يحيی فقط بشارت دهنده و پيشرو نبوده بلكه يك مظهر ظهور و صاحب شريعت مستقل بوده اند. هرچند دورهٔ اين ديانت بسيار كوتاه و فقط ۹ سال بوده است. دربارهٔ كوتاه بودن دورهٔ ديانت بابی، حضرت بهاءالله می فرمايند كه اين رازی پنهان است و سری پوشيده.

حضرت باب نيز دربارهٔ ظهور من يظهره الله میفرمايند كه اگر كسی يك آيه از او شنود و تلاوت كند بهتر است از آن كه هزار مرتبه كتاب آسمانی من، كتاب “بيان” را تلاوت كند.

در فصول بعد خواهيم ديد كه ظهور حضرت باب و حضرت بهاءالله كه همان من يظهره الله می باشد، چنان به هم پيوسته است كه با وجود آن كه دو ظهور است، يك ظهور محسوب می شود.


قيامت و بهشت و دوزخ

قسمت مهمی از تعاليم حضرت باب در توضيح و تفسير مطالبی است كه در ديانت قبل با رمز و اشاره آمده است. بنا به گفته ايشان مقصود از قيامت، ظهور مظهر امر جديد خداوند است. برخاستن مردگان از قبر يعنی بيداری روحانی مردمی كه در قبر نادانی و غفلت و گمراهی خفته اند. روز جزا زمان ظهور مظهر جديد است كه راز “يك رمه و يك شبان” آشكار می گردد. اغنام حقيقی، شبان مهربان را ميشناسند و از پی او ميروند.

بهشت عبارت از شادمانی الهی است كه از معرفت خداوند و مظهر امر او حاصل می شود و محبت الله است كه در نتيجه ايمان به مظهر ظهور الهی پديد می آيد. هر كس به قدر استعداد خود به كمال می رسد و بعد از صعود از اين عالم، در ملكوت الهی حيات جاودانی يابد و دوزخ، محرومی از الطاف الهی است.

اگر به عرفان و شناسايی مظهر امر جديد موفق نشويم و تعاليم او را كه وسيلهٔ رسيدن به شاهراه خوشبختی و كمال ملكوتی است، عمل ننمائيم، از بخششهای خداوند خود را محروم نموده ايم. نتيجه اين محرومی، باز ماندن از كمال و غرق شدن در پستی های اين دنيای فانی است. اگر گلدان گُلی به اختيار خود سرداب تاريكی را انتخاب نمايد و از نور بگريزد، شكی نيست كه دوزخ را برای خود برگزيده، چه كه خود را از فيض آفتاب محروم نموده و از رشد و كمال باز مانده است.

زنده شدن مردگان و از قبر برخاستن و بهشت و جهنم آنگونه كه مردم تصور می نمودند، ساختهٔ وهم و خيال است و حقيقت ندارد. حضرت باب فرمودند كه روح انسان پس از پرواز از اين عالم تا ابد به ترقی و رشد خود در عوالم بی پايان خداوند ادامه ميدهد.


تعاليم اجتماعی و اخلاقی

مقصود از ظهور مظهر امر در هر دوری تربيت نوع انسان است.

حضرت باب در آثار خود مؤمنين را به محبت و ادب و خضوع و خشوع و خدمت سفارش فرمودند. به فرمودهٔ آن حضرت، كسانی كه به مظهر ظهور جديد ايمان می آورند، بايد در همه چيز ممتاز از ديگران باشند. در فراگيری علم و صنعت بكوشند و آموخته های خود را در جهت خدمت به ديگران بكار گيرند. همه كودكان از فقير و غنی، شهری و روستائی دختر و پسر بايد تعليمات ابتدايی را فراگيرند و زنان آزادی بيشتری داشته باشند.

فقيران و بينوايان بايد از كمك مالی جامعه برخوردار باشند، ولی گدايی بكلی ممنوع است. نوشيدن مشروب كه عقل را مختَل ميكند نهی شده و مواد مخدر حرام است.

عبادت مؤمنين حقيقی فقط از روی محبت و اطاعت است نه به خاطر ترس از مجازات و نه به اميد پاداش. حضرت باب می فرمايند كه خدا را به نحوی عبادت كن كه اگر به جزای عبادت، تو را در آتش برَد تغييری در پرستش تو و عبادت تو حاصل نشود و می فرمايند كه اگر از ترس عبادت كنی لايق بساط قدس الهی نبوده و نيست و همچنين اگر به اميد بهشت عبادت كنی مخلوق خدا (بهشت) را با خدا شريك گردانيده ای.(۴)


پيروزی پس از بحران

دورهٔ زندگانی حضرت باب اگر چه بسيار كوتاه و مملو از مصيبت و سختی و بلا و رنج و عذاب بينهايت بود، ولی قلب آن حضرت به نحوی
از آتش عشق و محبت و عرفان خداوند مشتعل بود كه هيچ بلايی ايشان را از رسيدن به هدف متعالی كه خداوند برای عالم مقرر كرده بود، باز نداشت. ذلّت و خواری و حبس و زندان در نظر ايشان ترس و وحشتی نداشت و از مرگ نيز بيمی نبود. محبت چنان غالب شده بود كه برای ترس جايی نماند و آرزوی شهادت در راه آن محبوب حقيقی كه از بعد ظاهر میشد، مايهٔ وجد و سرور بی منتهی در آن حضرت بود.

اگر قدری به چشم انصاف در امر حضرت باب نظر كنيم درمی يابيم كه آن حضرت نه ثروت داشتند؛ نه قدرت و مقام؛ و نه جاه و جلال كه با آن امر خود را پيش برند. تنها قوهٔ روحانی و قدرت ملكوتی كه همراه با هر مظهر ظهوری در عالم ظاهر مي شود، سبب و علت پيشرفت و غلبهٔ ايشان و انتشار كلمات يزدان در ايران و عراق و تركستان گرديد. هر قدر آتش بلايا شعله كشيد و تير كين و دشمنی و تيغ غفلت و نادانی بر آن وجود مقدس باريد، نور وجودش بيشتر تابيد و توجه و اقبال طالبان حقيقت افزون گشت.

حضرت باب بلايای بيشماری تحمل نمودند و آخر، هيكل مقدسشان هدف صدها گلوله گشت و پاره پاره برخاك افتاد، اما چنان قدرتی از ايشان ظاهر شد كه هزاران نفر با شوق و شعف در راه آن حضرت جان و مال و فرزند و تمام هستی خود را فدا كردند و به عشق و محبت خود به آن مظهر الهی شهادت دادند. جای آن دارد كه پادشاهان عالم از اين همه
نفوذ و غلبه در قلب و روح بندگان حسرت خورند و غبطه برند.

و اينك ميليونها نفر در سراسر عالم به ستايش آن حضرت پردازند وبه بندگی و محبت او مباهات كنند. ايران را پرستش نمايند و آرزوی ديدار از شيراز نمايند تا بوی خوش حضرت باب را به مشام درآرند. به بندگی و محبت او مباهات كنند. ايران را پرستش نمايند و آرزوی ديدار از شيراز نمايند تا بوی خوش حضرت باب را به مشام در آرند.