از هر دری سخنی در دیانت بهائی

گفتاری در حقایق

2007-02-16

از روزگاری که خداوند آدمی را آفرید برای تربیت و هدایت او به راههای سعادت و خوشبختی پیامبرانی نیز مبعوث فرمود.

پیامبرانی که تعالیم الهی را آوردند تا سعادت حقیقی را برای بشر به وجود آورند. پیامبرانی که آمدند که تا گوهر وجود آدمی را نمایان نمایند. آمدند تا حقیقت انسانیت و کمالات و فضائل معنوی نهفته در دل آدمی را ظاهر وعیان نمایند. مگر نه آنکه انسان مظهر خداوند است. مگر نه آنکه انسان مثال و نمونه الهی است. مگر نه آنکه انسان آیه ها و نشانه های خداوند است. مگر نه آنکه انسان ساخته دست خداوند قادر و تواناست و ساخته و خلق او را نقصی در آن نیست. اما وقتی بشر به هواهای نفسانی و شیطانی خویش گرفتار شد. آنچه که خداوند در او به ودیعه نهاده بود به دست فراموشی سپرد. کبر و غرور، نخوت، خودپرستی جای همه صفات و فضائل و کمالات الهی را که خداوند در او سرشته و نهاده بود گرفت و چنین شد که خداوند برای از بین بردن این کبر و غرور و خود پرستی و نخوت و ظاهر نمودن کمالات آدمی پیامبرانی فرستاد تا عهد اولین الهی را که بندگانش با او بستند و او را خدای خود خواندند بیادآورند (الست بربکم ، بلی بلی). اما همیشه ایام وقتی مظاهر الهیه ظهور نمودند به دست همین مردم جاهل به انواع بلایا گرفتار شدند یکی را به زندان افکندند، دیگری را در آتش انداختند و آن دیگر را از شهری به شهری نفی بلد نمودند. یکی را شربت شهادت نوشاندند و دیگری را آویزه دارنمودند. ندانستند که بدینوسیله درهای سعادت و خوشبختی را نه تنها بر روی خود بلکه بر روی همه عالمیان بستند و چه گناه عظیمی مرتکب شدند. براستی مگر پیامبران الهی چه میگفتند که این چنین مورد قهر و غضب خلق واقع میشدند . آنان خود را فرستاده خداوند و مامور ابلاغ پیام الهی به مردمان می گفتند . آنان تعالیم و آیاتی را می آوردند که و آنها را وحی شده از طرف خداوند می دانستند که اطاعت آنان را بر مردمان فرض و واجب و موجب نزدیک شدن به خداوند و قربیت الهی می دانستند . اما بنظر می رسید که همه آنچه انبیاء الهی می گفتند به مزاق مردمان خوش نمی آمد . براستی چرا ؟ شاید آنرا مطابق هوا و هوس های نفسانی خویش نمی دیدند. شاید آنها را با آنچه سالیان سال بر آن باور بودند مطابق نمی دیدند. شاید هم اوهام و خرافاتی که در سر پرورده بودند را با آن تعالیم و آیات آسمانی در تعارض می دیدند.می پنداشتند که پیامبران الهی باید مطابق اصول و عقاید آنان سخن بگویند. می پنداشتند مخالفت با آرا و افکار آنان مخالفت با آراء و افکار آباء و اجدادشان است و این غیر قابل قبول .
بنظر می رسد ادیان در تعریف خویش مولفه هایی دارند . آنان خود احاطه بر عالم وجود دارند . به عبارتی عالِم بر روابطی هستند که لازم و ضروری برای حیات بشریت است . لذا از طرف خداوند تعالیم واحکام و اصول خود را بر اساس همان احاطه و همان علم و ادراک و لزوم روابط ضروری وضع و تعیین می کنند. اما آدمیرا این قدرت و توانایی نیست. لذا آینده در نظر آنان چون امروز واضح و روشن است ولذا کسی راه رسیدن به سعادت و خوشبختی را در آینده بداند و آگاه باشد بهتر و صحیح تر از دیگران قادر به وضع اصول قوانینی برای رسیدن به آن سعادت و خوشبختی است و پیامبران الهی چون دارای علم الهی هستند لذا تنها آنانند که قادر به وضع چنین اصول و احکام و تعالیم برای رسیدن به این سعادت و خوشبختی می با شند هر چند مطابق ذوق مردم روزگار ظهورشان نباشد.

اما چگونه میتوان به الهی بودن و آسمانی بودن ادیان الهی پی برد. چگونه میتوان فهمید که این نفوس مقدسه هستند که دارای علم الهی از طرف خداوند هستند و لذا تعالیم آنان راهنما و هادی نوع بشر است. شاید بتوان گفت نفوذ کلام پیامبران الهی بهترین دلیل بر حقانیت آنان است. پیامبرانی که از ابتدای ظهور در چنگال مخالفت و ستیزه جویی مردمان گرفتار بودند. پیامبرانی که همه ایامشان در حبس و نفی و زندان و تنگدستی زیستند اما اصول و تعالیمشان در بین مردم گسترش یافت و عده کثیری را به تربیت الهی تربیت نمودند و پیروان زیادی را به رضوان نعمت الهی مجتمع نمودند. چه بسیار نفوس که جان خویش را در راه آنان فدا نمودند. از زن و فرزند بریدند ودر راه آن دلبران حقیقی رقص کنان به قربانگاه عشق شتافتند براستی چه سِِری میتواند جز الهی بودن و آسمانی بودن کلام آنان این نفوس را به چنین به قربانگاه کشاند. از زر وزیور دنیوی دور نماید واز شیرین ترین سرمایه زندگی یعنی جان درگذرند تا به جانان رسند. همیشه در زمان ظهور پیامبران الهی نفوس دیگر نیز بوده اند که ادعای رسالت و الهی بودن کرده اند اما به لحاظ اینکه الهی نبوده اند در بین مردمان نفوذی نداشته اند یا به غضب مردمان و خداوند دچار شده اند یا خود پشیمان و نادم شده اند از ادعای خویش دست برداشته اند و نسیا منسیا شده اند. اما پیامبران الهی را هر چه آذار واذیت نمودند، مسخره کردند ، مجنون خواندند ، حبس و نفی و زندان نمودند دست از اعتقاد خویش و الهی بودن خود برنداشتند و نهایتا بر دار آویختند یا شربت شهادت نوشاندند. حتی بعد از صعود و شهادت آنان نیز شعله امر آنان شعله ورتر شد و دامن خلق را درگرفت و نفوس گروه گروه و دسته دسته به امر آنان می پیوستند و این چنین است که می بینیم تنها ادعا هایی پا بر جاست و پیروانی دارد که الهی است و آسمانی . والا تصدیق باید نمود که دیانتی که الهی وآسمانی نباشد در همان ابتدای ادعا در نطفه خفه شود و اثری از او باقی نماند. اما دیانتی که شهدای بسیاری را در دامن خود پرورده است که باید اکثری از آنان از علمای طراز اول و فقهای صاحب نام و شوکت بوده اند برای الهی بودن و آسمانی بودنش همین بس است. والا هر خاری دَم از عالم گُل زند و هر زاغی نغمه بلبل بر آرد.
عالم وجود مانند هیکل انسانی است. انسان در ابتدا در رحم مادر از آنچه می خورد در خور شأن و مذاق و هیکل و هیئت اوست . زیرا توان هضم آنچه فراتر از جثه اش باشد را ندارد. در بدو تولد از رحم مادر از دو چشمه شیر منیر که خداوند برایش مقدر فرموده ارتزاق میکند. اگر گمان رود که میتوان به علت حب بسیار به اطفال در بدو تولد به او مقوی ترین غذا مثلا گوشت داد با او دشمنی کرده ایم نه دوستی . دوستی و محبت به طفل آنست که او را از آنچه لازم و ضروری و نیاز زمان رشد او را فراهم میکند ارتزاق نمود. بعدها که بزرگتر و بزرگتر می شود ، باید او را به آداب و اخلاق و شیم و غذا و لباس ومسکن وهر آنچه در خور نیاز هر دوره اوست او را تغذیه نمود . نه به طفل میتوان گوشت خوراند و نه به فرد بالغ رفتار دوران کودکی را . باید هر دوره حیات طفل را فراخور همان دوره رشد و تربیت نمود تا اطفال از شیرخوارگی به بلوغ رسند و از بلوغ به میانسالی و قس علی ذلک.

عالم بشریت مانند هیکل انسانی. هر دور را رازی است و هر سر آوازی . درد امروز را درمانی و فردا را درمانی دیگر. آنچه برای تربیت نوع بشر در دوره حضرت ابراهیم خلیل الله لازم بود به فراخور شأن ومقام و استعداد و قوا و توانایی همان دوره حضرت ابراهیم نازل شد. در دوره حضرت نوح نیز به همچنین. در دوره حضرت موسی اصول و احکام حضرت موسی به لحاظ رشد هیکل عالم انسانی اصولی فراخور آن هیکل وضع نمود. هیکل عالم انسانی نیز مانند طفل مراحل مختلفی را میگذراند . زمانی نطفه بود. روزی متولد شد. روزگاری دوران نوجوانی گذراند و امروز دوران بلوغ است. انصاف نیست اصول دوران نوجوانی را در دوران طفولیت اعمال کنیم یا بالعکس . بلکه شایسته است هر دوره را با اصول و قواعد و روش و سلوک همان دوره پرورش دهیم و به کمال خود برسانیم. اما دوران بلوغ دوران تحرک است. دوران فعالیت است. دوران تغییرات ناگهانی است. دوران جهش است. دوران دگرگونی است.دوران انقلابات است. دوران تحولات عظیم است. لذا اصول و قواعد و قوانینش عظیم تر و کلی تر است. مظاهر اهیه در دوران مختلف از ان رشد این هیکل عالم، ظهور کرده اند و هر یک اصولی موافق همان دوره وضع کرده اند. تا به رشد و نمو این هیکل در جهت صحیح و درست کمک کرده باشند. اما در زمان بلوغ این هیکل، مظهر امرش اصولی به مراتب عظیم تر، کلی تر ، انقلابی تر، شگفت تر با جلال و قدرتی بی مثیل نسبت به دوران سلف وضع نمود چه که دوران بلوغ را چنین مقتضی بود. لذا او را مظهر کلی گویند. این مظهر امر فقط در شدت نور الهی با دیگران متفاوت است. والا همه مظاهر الهیه نور الهی را به عالم وجود عرضه داشته اند. اما به قدر وسعها و استعدادها. اما مظهر امر کلی چون در دوران بلوغ عالم وجود ظاهر شد نور الهی را اشد از دیگران ظاهر فرمود. او مانند اشد ظهر بود [کذا] و دیگران چون طلوع آفتاب تا ظهر. در ظهر شدت گرمای خورشید بیشتر از دوران قبل از ظهر است. اما فراموش نکنیم که همه نور الهی را ظاهر فرمودند. به چنین ظهوری مبشری عظیم لازم است. همچنان که مبشرین ادیان سلف نفوسی مومن ومخلص و ملهم به الهامات الهیه بودند. مبشر این امر مظهر امر را شایسته است شأن و مقامی عظیم تر دارا باشد. زیرا که نور الهی را در اشد اشراق خود ظاهر نموده است. لذا مبشر او نیز مظهر امر الهی بود . مظهر امری که دوران رسالتش چند سالی بیش طول نکشید.


منبع: سایت نقطه نظر