دیانت بابی در نیمۀ قرن نوزدهم میلادی در زمان سلطنت محمد شاه قاجار در ایران پا به عرصۀ وجود گذاشت.
در سال 1223ه.ش. (1844 میلادی) جوانی از اهالی شیراز به نام سید علی محمد خود را مؤسس دیانتی نوین معرفی کرد، دیانتی که بسیاری از سنتهای کهنۀ جامعه را مردود اعلام مینمود و بر ارتقای مقام زنان، تعلیم و تربیت همگانی و ادامهدار بودن ظهور پیامبران الهی تأکید داشت. ایشان خود را دروازهای نمادین، میان اعصار گذشته و آن آیندۀ با شکوه و روز عظیمی که همواره بشریت در انتظار آن به سر برده بود معرفی کردند و از این رو لقب باب را برای خود برگزیدند. حضرت باب اعلان نمودند که هدف اصلی ایشان هموار ساختن مسیر برای ظهور عظیمتری است و ایشان بشارتدهنده به آئین جدیدی هستند که عصر یگانگی و وحدت را در تاریخ بشریت رقم خواهد زد.
حضرت باب نخستین بار در شامگاه اول خرداد 1223 ه.ش. (1844 میلادی) با شخصی به نام مُلاحسین از اهالی بُشرویۀ خراسان، یکی از دانشمندان مسلمانی که در جستجوی موعود به شیراز رسیده بود، از مقام خود واز دیانت جدید سخن گفتند. مُلاحسین که مجذوب سخنان حضرت باب شده بود و آثار وحی و ظهور الهی را در حضرت باب نمایان میدید، در همان شب اولین دیدار به ایشان ایمان آورد. او اولین مؤمن به حضرت باب بود. طی چندین هفته پس از اظهار امر حضرت باب، هفده فرد دیگر مستقلاً و در نتیجۀ تلاشهای شخصی خویش به مقام ایشان پیبردند، راحت و امنیت زندگی سابق خود را ترک کردند و به دور از هر وابستگی، رهسپار انتشار تعالیم آن حضرت شدند. این هجده مؤمن اولیۀ حضرت باب، در تاریخ ادیان بابی و بهائی، به طور جمعی با عنوان «حروف حَی(زنده)» شناخته میشوند.
تعالیم پیشرو و پیام تحولآفرین حضرت باب، نهضتی را به وجود آورد که در مدتی کوتاه دهها هزار نفر از هر طبقه و قوم و پیشهای به آن گرویدند و لرزه به اندام نظام اجتماعی کهنه و فرسودۀ آن روز ایران انداخت. برخی از علمای دین و پیروان آنها که موقعیت خود را در خطر میدیدند، به مخالفت با حضرت باب پرداختند ولی تأثیر قوۀ کلام ایشان و شخصیت ملایم اما پراقتدارشان، افراد بسیاری را تقلیب نمود و روز به روز بر تعداد پیروان ایشان افزوده میشد. هر چه پیام حضرت باب بیشتر انتشار مییافت، آزار و اذیتها نیز شدیدتر میشد. هزاران تن به زندان، شکنجه و تبعید گرفتار شدند و به فجیعترین شیوهها کشته شدند. خانههایشان غارت و تخریب شد، اموالشان مصادره گردید، اما تا نَفَس آخر بر اعتقاد خویش ثابت ماندند.
حکومت وقت برای ریشهکنی دیانت جدید، حضرت باب را به دورترین نقاط ایران- ماکو و چهریق در آذربایجان و در نزدیکی مرز ترکیه- تبعید کرد تا به تصور و خیال خود این نهضت، خاموش شود و تعالیمش فراموش گردد؛ غافل از این که هیچ قدرت بشری نمیتواند شعلۀ فروزان امر الهی را خاموش نماید. حضرت باب به هر کجا که میرفتند با گذشت مدت کوتاهی، مورد ستایش ساکنین و افرادی که با ایشان در تماس بودند قرار میگرفتند. در نهایت، صدراعظم وقت – امیرکبیر- و مجتهدان، چاره را در این دیدند که حضرت باب را اعدام نمایند و به گمان خود به این غائله پایان دهند.
روز 18 تیر 1229 ه.ش. (9 ژوئیه 1850) حضرت باب در حالی که فقط 31 سال سن داشتند به همراه یکی از پیروان جوان خود در میدان سربازخانۀ تبریز به ضرب 750 گلوله تیرباران شدند. آخرین سخنان حضرت باب خطاب به جمعیتی که آن روز در آن محل حضور داشتند چنین نقل شده است: «ای مردم اگر مرا میشناختید، مثل این جوان که اَجل(برتر) از شماست در این سَبیل(راه) قربان میشدید. روزی خواهد آمد که مرا بشناسید ولکن در آن روز من در میان شما نخواهم بود.»
امروز، آرامگاه حضرت باب همچون نگینی بر قلب کوه کرمل در مرکز جهانی بهائی در شهر حیفا، در میان طبقاتی از باغهای با شکوه در نهایت اقتدار و جلال میدرخشد و هر شب به یاد شبهای تاریک و تنهای تبعید، صدها چراغ کوه کرمل را نورباران میکنند. آئینی که در زادگاه خود با چنان مخالفت و آزار و اذیتی رو به رو بود امروز به اطراف عالم راه یافته است، میلیونها نفر حضرت باب را به عنوان مؤسس دیانت بابی و بشارتدهنده به آئین بهائی میشناسند و در نهایت احترام و توجه به درگاه ایشان دعا میکنند و از آثار ایشان روشنی و بصیرت بر میگیرند.
دوران بابی
اعلان امر حضرت باب و انتشار پیام ایشان توسط پیروانشان در شهرها و روستاهای ایران غوغایی در این سرزمین به پا کرد. اصول ومعیارهایی که آئین بابی ترویج میکرد، قدرت مطلق و خودکامگی شاهان قاجار و همچنین مرجعیت بیچون و چرای علمای دینی را به زیر سوال میبرد. بین سالهای 1224 تا 1226 ه.ش. (1845-1847 میلادی) عطش برای کشف حقیقت و بهبود شرایط اجتماعی، سراسر كشور را فرا گرفته بود و گروههای بیشماری از نقاط مختلف ایران، آئین بابی را پاسخگوی نیازهای زمان مییافتند و با آغوش باز به آن روی میآوردند.
با وجود مخالفتهای شدیدِ نیروهای حکومتی، پیام حضرت باب، در طبقۀ روحانیون، بازرگانان و دیگر رتبههای اجتماع نفوذ یافت. محمد شاه با این امید كه بتواند اطلاعات معتبری دربارۀ این جنبش فراگیر به دست آورد، یکی از عالمان دینی برجسته به نام سید یحی دارابی (معروف به وحید) را برای تحقیق دربارۀ ادعای حضرت باب نزد ایشان فرستاد. وحید پس از چند ملاقات با حضرت باب به ایشان ایمان آورد. هنگامی که شاه از این موضوع با خبر شد، سریعاً دستور داد تا حضرت باب را به تهران بیاورند تا از نزدیک ایشان را ملاقات کند. اما صدراعظم وقت – حاجی میرزا آقاسی- از ترس این كه مبادا شاه نیز تحت تأثیر حضرت باب قرار گیرد و مقام و موقعیت خود او به خطر بیفتد مانع این ملاقات شد و ترتیبی داد که حضرت باب را در قلعهای دور افتاده در ماكو در نزدیكی مرز ایران و تركیه زندانی كنند. برای شاه این طور توجیه کردند كه ورود حضرت باب به پایتخت ممكن است به شورش و هرج و مرج گستردهای منجر شود.
گردهمایی بَدَشت
در حالی که حضرت باب در شمال غرب ایران زندانی بودند آئین بابی همچنان در سراسر كشور گسترش مییافت. در اوایل تابستان 1227 ه.ش. (ژوئن 1848 میلادی)، گروه بزرگی از بابیان در بَدَشت- محلی در نزدیکی شاهرود- دور هم جمع شدند. در این گردهمآیی که بعدها به یکی از نقاط عطف تاریخ آئین بابی تبدیل شد پیروان حضرت باب دربارۀ معنا و مفهوم حقیقی پیام ایشان و چگونگی انتشار آن با توجه به مخالفتهای روزافزون و همچنین دربارۀ آزادی حضرت باب از زندان مشورت كردند. در بدشت بود که پیروان این حضرت دریافتند رسالت حضرت باب نشان ازجدایی کامل از سنتهای مذهبی و اجتماعی دوران گذشته دارد.
طاهره، شاعر پرآوازۀ ایرانی، از پیروان اولیۀ حضرت باب، نیز از حاضران در بَدَشت بود که اعلام كرد حضرت باب همان شخصی هستند که همگان مدتها در انتظارشان به سر بردهاند. طاهره همچون دیگر پیروان اولیه حضرت باب در بدشت ایشان را مؤسس دیانتی جدید و مستقل میدانست. طاهره حاضران را تشویق کرد تا از عادتها و سنتهای قدیم فراتر روند. شیوۀ گفتار و رفتار او استقلال آئین جدید را واضح نمود. خود او در یک نوبت بدون روبندهای كه بنا بر سنت اسلامی در آن زمان برای زنان واجب بود، در جمع حاضر شد، این عمل، ایمان برخی از بابیان را به امتحان سختی انداخت. اخبار این گردهمایی و وقایع آن موجب خصومت بیشتر روحانیون مسلمان و نگرانی شاه و درباریان شد.
ناآرامیها در سراسر ایران
پس از واقعۀ بَدَشت، مخالفت آشکار و مبارزۀ سرسختانه با بابیان در سراسر کشور شدت گرفت. در نقاط مختلف، روحانیون محلی بابیان را مُرتَد و کافر میخواندند و تودۀ مردم را برای هجوم و حمله به آنها برمیانگیختند.
گروهی از بابیان كه برای انتشار پیام حضرت باب در مازندران در حال سفر بودند مورد حملۀ جماعتی قرار گرفتند که روحانیون محلی از روستاهای مختلف گرد هم آورده بودند. حدود 300 تن از آنان برای دفاع از خود، در اطرافِ مقبرۀ متروک شیخ طبرسی در نزدیکی بارفروش (بابل فعلی) پناه گرفتند. صدراعظم جدید، امیرکبیر، حکم به سرکوب بابیان داد و برای پشتیبانی از تصمیم ملایان محلی نیروهای مسلح را به این ناحیه اعزام کرد و بابیان تحت محاصره قرار گرفتند.
بابیان آموزش نظامی ندیده بودند و سلاحی در اختیار نداشتند. آنها برای ماهها در مقابل چندین سپاه که یکی پس از دیگری با حمایت منابع حکومتی برای شکست آنها فرستاده میشد ایستادگی کردند. سرانجام به علت گرسنگی مُفرط و از دست رفتن شمار زیادی از یارانشان از جمله مُلاحسین- اولین فرد مؤمن به حضرت باب- تضعیف شدند و وعدۀ واهی آتشبس دشمنان را قبول کردند اما به محض خارج شدن از قلعه همگی قتلعام شدند.
در نیریز و زنجان نیز وقایع مشابهای رخ داد. نیروهای مسلح حکومتی در حمایت از دستهای از اوباش که توسط بعضی رهبران مذهبی به شدت تحریک شده بودند به مقابله با بابیان برخاستند. در نیریز حتی رهبری شخصیت برجستهای چون وحید، نتوانست خشم مسئولان محلی و حِس طغیان اوباش را آرام سازد. بابیان در قلعۀ كوچكی پناه بردند که در نهایت محاصره و سپس اشغال شد و همۀ بابیان از جمله وحید دارابی قتلعام شدند.
تیرباران حضرت باب و وقایع بعد از آن
امیركبیر، برای جلوگیری از پیشرفت آئین جدید، مُصمم شد حضرت باب را از میان بردارد. بنابراین حضرت باب به تبریز فرستاده شدند؛ شهری که در آن از علمای برجسته خواسته شده بود تا این موضوع را تحت قوانین مذهبی و- نه قوانین مدنی- خاتمه دهند. همانطور كه صدراعظم، پیشبینی کرده بود روحانیون بیدرنگ با صدور حکم اِرتداد در امضای فرمان قتل همكاری كردند و حضرت باب ظهر روز 18 تیر 1229 ه.ش. (9 ژوئیه 1850 میلادی) در مقابل جمعیت زیادی از مردم در تبریز تیرباران شدند.
این واقعه به فاصلۀ اندكی پس از کشته شدن اكثر پیروان برجستۀ آئین بابی به شیوههای فجیع برای بابیان ضایعهای ویرانگر بود. جامعۀ بابی که بیش از هر زمان دیگر برای ایستادگی در برابر آزار و اذیتها و برای حفظ معیارهای اخلاقیای که حضرت باب تعلیم داده بودند، به هدایت و رهبری موثر نیاز داشت از این موهبت محروم شد. در چنین شرایطی دور از ذهن نبود که بر اثر فشارهای وارده، برخی از بابیان نتوانند نسبت به اصول اولیۀ این آئین وفادار باقی بمانند و درگیر اقدامات تلافیجویانه شوند.
این بود پیش زمینۀ تاریخی آنچه در 24 مرداد 1231 ه.ش. (15 اوت 1852 میلادی) دو فرد بابی را تحریک نمود تا به ناصرالدین شاه شلیک کنند. اگر چه شاه صدمهای جدی ندید، اما این واقعه موج جدیدی از آزار و اذیت را علیه بابیان در پیداشت که تا آن زمان در ایران بیسابقه بود. هزاران مرد، زن و كودك به وحشیانهترین شکل ممکن كشته شدند. با صدور این حکم که اموال بابیان به عنوان افراد مُرتد میتواند به غنیمت گرفته شود، بسیاری از مسئولین محلی در تعقیب و دستگیری پیروان حضرت باب همراه شدند. در تهران، اصناف تجاری مختلف نظیر نانوایان، قصابان، نجاران و… بابیان را گروه گروه دستگیر میکردند ودر فجیعترین شكنجهها از یکدیگر سبقت میجستند. تاریخنگاران و منتقدان بسیاری – كه تعدادی از آنها شاهدان عینی این وقایع بودند- دربارۀ آزار و اذیتهای وارده بر پیروان حضرت باب و شجاعت بینظیری که ایمان به حضرت باب در قلوب پیروانشان برانگیخته بود مطالب مختلفی نگاشتهاند.
پایان دوران بابی
برای مدت کوتاهی كل ایران در آستانۀ تغییر اجتماعی فراگیر و بیسابقهای قرار گرفته بود. عدم تحقّق کامل چنین تحولی را میتوان نتیجۀ دخالت رهبران مذهبی و سیاسیای دانست كه میترسیدند با فراگیرتر شدن تعالیم و اصول حضرت باب و افزایش آگاهی تودۀ مردم، مقام و مَنصبی که کسب کرده بودند مورد تهدید قرار گیرد. ظلم و ستم، پیروان حضرت باب را خسته و فرسوده نموده بود و آنان را از تمامی منابع و رهنمودهای رهبرانشان محروم ساخته بود. اما بیتردید فداكاریهای آنان بیهوده صورت نگرفته بود. رسالت حضرت باب و وقایع آن دوران زمینه را برای ظهوری عظیمتر، كه مُقدّر بود در فاصلۀ کوتاهی توسط حضرت بهاءالله رخ دهد، آماده نموده بودند.
منبع: سایت بهائیان ایران