از هر دری سخنی در دیانت بهائی

معبدی بر بلندای آند: دیدار با مهندس سیامک حریری / نسرین الماسی

دوازدهم, ژانویه,دو هزار و هفده

هموطنان بهایی ما همچون دیگر هموطنان در نظام جمهوری اسلامی مورد ظلم قرار گرفته اند، اما بی تردید ظلمی که به این هموطنان شده و می شود به راستی قابل مقایسه با هیچ چیز دیگری نیست، زیرا صرف وجود و حضورشان و نه کوشش ها و مبارزاتشان نظام را به تقابل با آنها وامی دارد.

شاید برای بسیاری از مردم دنیا این عجیب و غیرقابل باور بیاید که حکومتی از تحصیل بخشی از مردمانش به طور سیستماتیک جلوگیری می کند و آنها را از دسترسی به تحصیلات عالیه باز می دارد!
شاید به نظر مردمان دنیا عجیب بیاید که نظامی جلوی فعالیت های اقتصادی، تجاری و به طور کلی کسب و کار بخشی از مردم آن کشور را می گیرد و با کشتن شان، پلمب کردن مغازه ها و محل کسب و کارشان، آنها را از هستی ساقط می کند فقط برای این که مجبورشان کند به ترک دین و آئین شان، و یا به ترک کشور!و همه ی اینها جدا از اشخاصی ست که به صرف داشتن مسئولیت در محافل بهایی و نقشی که در جامعه بر عهده شان هست ربوده و به زندان انداخته می شوند، شکنجه و در نهایت کشته می شوند.
اما هموطنان بهایی ما به خاطر عشقی که به آن سرزمین یعنی ایران دارند و آن را سرزمین مقدس می نامند چرا که خاستگاه پیامبرشان است، در برابر این همه جور و ظلم کمر خم نکرده اند و همچنان با عشق به ایران برای مقابله با تمام مصائبی که این نظام متحجر بر سر آنان می آورد تدابیری می اندیشند تا از اضمحلال خود جلوگیرند و خود را فهیم و آگاه و مؤثر برای جامعه به روز کنند و همچنان در پی کسب موفقیت های علمی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باشند.

از جمله ی این تدابیر ایجاد درس های دانشگاهی در آشپزخانه ها و سالن های خانه هایشان هست که دانشجویان، توسط استادان فرهیخته مطابق با استانداردهای بین المللی آموزش داده می شوند و مدارکشان مورد تأیید دانشگاه های معتبر امریکا و اروپاست.

هموطنان بهایی همچون دیگر هموطنانمان در مهاجرت خوش درخشیده اند و نام نیکی در همه ی زمینه ها از خود به جای گذاشته اند.
یکی از این خوش درخشیده ها مهندس سیامک حریری ست، سازنده نهمین معبد بهائیان (مشرق الاذکار). این معبد در آمریکای جنوبی (شیلی) ساخته شده است.

در یک روز برفی و سرد در کنار تنی چند از دوستان و در رستوران زیبای بانو پای صحبت های مهندس حریری می نشینیم تا او را بیشتر بشناسیم. او در آلمان متولد شده است، اما خود را یک ایرانی تمام عیار می داند. وقتی از او می پرسیم که این وابستگی از کجا ناشی شده است، می گوید: تعجب می کنم که این سئوال را می پرسید! بهترین چیزهای زندگی من ایرانی بودند، مثل محبت و خونگرمی. بهترین آدم هایی که دور و بر من بودند در کودکی، و هنوز هم هستند ایرانی اند و این ویژگی ها را داشتند، من با این نفس بزرگ شدم.
داستان کانادا آمدنشان و کلا مهاجرت پدر و مادرش را چنین توضیح می دهد: “همه اون بچه قهوه ای رو می شناختند”. این جمله را دختری که هم مدرسه ای من بود و به تازگی اتفاقی به او برخوردم، به من گفت.

من تنها بچه ی قهوه ای مدرسه بودم. حالا می توانید حدس بزنید من چه زمانی وارد کانادا شدم و تصورش را بکنید در آن موقع وضعیت من در مدرسه چطور بود. می دانید که ما بهایی ها حق نداریم دعوا کنیم، البته به شما بگویم که دوستان خوبم همیشه از من مراقبت می کردند و حسابی به جای من گرد و خاک راه می انداختند و به خاطر من دعوا می کردند. وقتی ما به کانادا آمدیم تعداد ایرانی ها بسیار کم بود.

از جمله ایرانی هایی که ما در آن زمان می شناختیم و با آنها رفت و آمد داشتیم دکتر حافظی بود، حسین بنانی بود، برادران خاضع، دکتر مهین لوین و چند نفر دیگر که این ها در واقع مثل فامیل ما بودند و ما با هم دوره داشتیم و به خانه های همدیگر رفت و آمد می کردیم. فکر نکنید در آن زمان مثلا پختن قورمه سبزی کار آسانی بود. مادرم سبزی سرخ کرده و دیگر موادش را از ایران می آورد. البته این در دهه ۷۰ دیگر تغییر کرد و ایرانی ها شروع کردند به آمدن به کانادا. درست مثل یهودی ها یک فامیل می آمد و بعد کم کم دیگران می آمدند. این ها بخشی از تاریخ این شهر است که چطور ایرانی ها کم کم آمدند و کامیونیتی ایرانی را شکل دادند. البته ما اول به کانادا نیامدیم.

من در یک خانواده خیلی جالبی بزرگ شدم. مادر من زن بسیار خاصی بود. زیبا و شیک پوش و مهربان و اهل هنر و فرهنگ و موسیقی، او در جامعه بهایی ایرانی فرد کاملا شناخته شده ای بود. پدرم مهندس بود و اهل عمل. در دهه ی ۵۰ میلادی از سوی محافل بهایی به جامعه بهایی در ایران گفته شد که به کشورهای دیگر بروید و پیام بهائیان را به مردم دنیا برسانید. پدرم با دو تن دیگر از دوستانش آقای خوی پور و رئوفی از آدم های خوشبختی بودند که این حرف را گوش کردند و به خارج آمدند. خیلی ها ماندند و متأسفانه بعد از انقلاب دچار مشکلات زیادی شدند و حتی جانشان را از دست دادند. اول ما به برزیل رفتیم، و بعد به آلمان رفتیم. مادرم دوست داشت ما به سوئیس برویم و اتفاقا دو خانه هم آن جا خریدیم که هنوز یکیش را داریم. من آدم خوشبختی بودم که با حس های شاعرانه و زیبای ایرانی، با حافظ و رومی و فرهنگ مهربان و خونگرم و مهمان نواز ایرانی از یک طرف، و ذهنیت آلمانی از سوی دیگر بزرگ شدم. ذهنیت آلمانی خمیرمایه اش مهارت و تخصص و کار است. من با فرهنگ های زیادی آشنا هستم و در ارتباط، هیچکدام مهمان نوازی و خونگرمی و زیباشناسی فرهنگ ایرانی را ندارند. و جالب است که بدانید این حس و حال و هوای فرهنگ ایرانی از یک طرف، و فرهنگ سوئیسی آلمانی از طرف دیگر در تمام پروژه هایی که من ساخته ام نمود دارند.
جد مادری من “قاسم” که یک مقاطعه کار بزرگ بود و از اولین پیروان حضرت بهاءالله، در زمانی که حضرت بهاءالله در عکا زندانی بود، با همسرش به دیدار ایشان رفتند. پدر بزرگم به ایشان گفتند که می خواهد چیزی را برایشان در این دنیا به یادگار بگذارد، و ایشان به پدربزرگم پیشنهاد ساختن باغ رضوان را دادند. قسمتی از باغ رضوان که در عراق است را جد مادری من یعنی قاسم ساخته است.

مهندس حریری وقتی در مورد دو موضوع یکی مادرش مهین خانم و دیگری معبد شیلی صحبت می کند، به ناگهان با لحنی شاعرانه و عاشقانه حرف می زند و جملات معمولی به جملاتی ریتمیک و زیبا تغییر می کنند. او با شاعرانه ترین لحن در مورد ویژگی های معبد شیلی سخن می گوید.

شیشه و آهن همدیگر را در آغوش گرفتند و بال های نه جانبه ی معبد را ساختند. تضادها؛ سکون و حرکت، سادگی و پیچیدگی، مهربانی و شکوه همگی در همه جای این معبد، در کنار هم، روبروی هم، سوار بر هم قرار گرفته اند تا کلیت معبد را شکل دهند. روشنایی این معبد از نور خورشید است که بر روی شیشه هایی که در دل سنگی بال ها جا گرفته اند می تابد و معبد در نور غوطه می خورد.
شیشه هایی که در دل فولادی بال ها ی نه گانه جای گرفته اند شیشه های خاصی هستند که توسط یک کانادایی طراحی و ساخته شدند. راستش از تمام فناوری های مدرن دیجیتالی و اصول مهندسی پیشرفته در این طرح بهره گرفتم تا به زعم بازدیدکنندگانش، این معبد یگانه بر فراز آند برقرار شود.

وقتی می پرسیم چه شد که این پروژه را به دست گرفتید؟ با طنز می گوید مقصر اصلی ساشا (همسرش) بود. راستش من جرأتش را نداشتم، اما او به من جرأت بخشید. ترس زیادی داشتم، می خواستم معبدی طراحی کنم که درخور و همپای معبدی باشد که در امریکای شمالی در شهر شیکاگو است، اما خودش هم یگانه و شاخص باشد. هیچ ایده ای نداشتم جز این که می بایستی معبد نه وجهی باشد و یک گنبد در مرکزش باشد. در واقع این ها خصوصیاتی ست که در تمام مشرق الاذکارها باید رعایت شود.


طلوعی دیگر(Tlgrm.in/tolouidigar)