هرگاه دو گروه ” الف” و “ب” را در نظر بگیریم، که گروه نخست قدرت را چون ارزشی والا در دست داشته باشند و گروه دوم عاری از آن باشد، در آن صورت گروه “ب” هر چه کند، باز بازنده خواهد بود.هر گاه گروه “ب” دنبالۀ ارزش های گروه خود را بگیرد و از رقابت با گروه “الف” برای کسب قدرت، سر باز زند، گروه “الف” بر گروه “ب” چیره خواهد ماند و ارزش های خود را بر حریف تحمیل خواهد کرد. هرگاه گروه “ب” با گروه “الف” به رقابت برخیزد، این رقابت تنها می تواند با توسّل به پیکاری برای کسب قدرت باشد. با این کار گروه “ب”، قدرت را به عنوان ارزشی به کار می برد و لزوماً باید ارزش های خود را به کنار بگذارد. در نتیجه گروه “الف” به هر حال، برنده خواهد شد زیرا در این صورت باز هم اهمیت ارزش های خود را بر گروه “ب” ثابت نموده است.
دومین مشخصۀ طغیان و سرکشی قدرت در آن است که صاحبان قدرت همواره در پی چیرگی یافتن بر آنانی که فاقد آنند، می باشند. با در دست گرفتن قدرت، قدرتمندان با ساختن سیستم اجتماعی جامعه می پردازند و با کنترل آموزش، اطلاعات و مذهب در مقامی خواهند بود که آن سیستم را بر دیگران تحمیل نمایند.
به گمان بسیاری از مردم برابری زن و مرد هنگامی حاصل خواهد شد که 50% از مدیران، دولتمردان، کارشناسان – و در مجامع بهائی، نیمی از اعضای محفل های ملّی- از زنان تشکیل شود. اگر چنین پنداریم، این تنها بدان معنا است که در آن صورت، زنان –یا بهتر بگوییم بعضی از زنان- از نردبام قدرت اجتماعی بالا خواهند رفت و به دنبال آن گروه های دیگر – مانند اقلیت های نژادی یا مذهبی، طبقات حاجتمند یا مردم روستائی- از روی این پله ها به پائین رانده خواهند شد تا پله هایی که با بالا رفتن این زنان خالی مانده است، پر گردد. در چنین حالتی ساختار اجتماع همراه با تمام بی عدالتی هایی که در آن حکمفرماست، مانند پیش بر جای خواهد ماند و تنها ترکیب آن به صورت دیگری در خواهد آمد.
در واقع می توان بحث را ادامه داد و گفت که کوشش و دستیابی به هدف شرکت 50% زنان در بالاترین ساختار قدرت، تنها دست آوردی فریب انگیز و موفقیتی میان تهی خواهد بود. هر گروهی که افراد آن دست به دست هم دهند، با سازمان دهی خود و تصمیمی قاطع می توانند به قدرت دست یابند. احتمالاً زنان نیز می توانند در طول چند دهه به این موفقیت برسند.
بسیاری از انقلابات در ابتدا کوششی است برای براندازی ساختار قدرت و به وجود آوردن جامعه ای بر اساس عدالت بیشتر و مساوات. انقلابیون استدلال می کنند که پس از رسیدن به قدرت، از اختیارات خود برای ایجاد جامعه ای بر اساس برابری و همکاری استفاده خواهند کرد. در حقیقت هدف هواخواهان انقلاب فرانسه و انقلاب بلشویک ها در روسیه چیز دیگری غیر از آنچه نگاشتیم نبود. برای بسیاری از نهضت های انقلاب دیگری نیز این مسئله یکی از انگیزه های مهم به شمار می رفته است. اما هرگاه انقلاب موفق شود و انقلاب گران به قدرت دست یابند، چه پیش می آید؟ به جای آنکه به ترویج اصول برابری بپردازند، انقلاب گران در اثر بازی قدرت که از آن برای رسیدن به قدرت استفاده کرده اند، فاسد می شوند. به جای آنکه قسمتی از قدرت خود را برای ایجاد جامعه ای بر اساس برابری بیشتر به کار ببرند، شروع به ایجاد سازمان ها و تبلیغاتی برای نگاه داشتن قدرت در دست خود، می کنند و در عین حال در پی آن بر می آیند که به مردم بقبولانند که انقلاب به هدف های خود رسیده است.
همانگونه که جرج اورول در کتاب “مزرعه حیوانات” نشان می دهد به جای یک دگرگونی بنیادین، تنها دسته ای از مردم که قدرت را در دست داشتند، جای خود را به گروه دیگری وا می گذارند. این مطلب خطر چنین روشی را برای تغییر نشان می دهد، زیرا ” انقلاب” به ثمر می رسد، اما در ساختار جامعه تغییری حاصل نمی شود و پس از فرو نشستن گرد و خاک انقلاب، آنچه بر جای می ماند جا به جا شدن و تغییر مهره های قدرت است و بس. بنابراین فقط نفس داشتن قدرت و احراز مقامات بالا دلیل ایجاد مساوات و برابری یک گروه با گروه دیگر نیست.
جامعه ای با ویژگی های زنانه:
با توجه به بحث فوق، حال باید دید چه نظامی را می توان جانشین مردسالاری کرد؟ شاید هیچگاه زن سالاری واقعی، یعنی حکومت زنان، در تاریخ وجود نداشته است. به طوری که پیش از این بیان گردید، هر هنگام و در هر جا که زنان فرمانروایی کردند، این فرمانروایی در جامعه ای مردسالار صورت گرفت و زنان افتخاراً به جای مردان تکیه زده بودند.
اما در گذشته جامعه هایی وجود داشته است که زنان در کانون و مرکز توجه جامعه قرار داشته اند (جامعه های Matrifocal) و در آنها مادرتباری (Matrilineal) حاکم بوده است. یعنی اصل و نسب فرزند را به مادر نسبت می دادند نه به پدر. چنین جامعه هایی هنوز در بعضی از قبیله های دور افتاده دیده می شود.
طلوعی دیگر(Tlgrm.in/tolouidigar)