موضوع نجاست در اسلام و اينكه مسلمانان احبا و بعضاً يهود و مسيحيان را نجس مي دانند موضوع تازه اي نيست. اصولا دشمن سازي و دشمن پروري بنوعي تبديل به يك تاكتيك شده اينكه عده اي همه دنيا را با خود دشمن مي دانند و توهم اينكه شرق و غرب دست در دست هم داده اند تا فقط اينها را نابود كنند چيز تازه اي نيست.
قريب به اتفاق فقها، تعداد نجاسات را يازده[i] و برخي دوازده[ii] مورد اعلام كرده اند. از جمله آنها كه همه بالاتفاق آنرا ذكر كرده اند، اين است که نجاست كافر[iii]است، كافر يعني كسيكه منكر خدا باشد و يا براي خداوند متعال شريك قائل باشد و يا اينكه پيغمبري حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله ـ صلي الله عليه و آله ـ را قبول نداشته باشد و نيز به كسي كافر مي گويند كه ضروري دين يعني، چيزي را مثل نماز و روزه كه همه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند منكر شود. فقها در اين زمينه به آيه شريفه «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ[iv]»يعني مشركان نجسند و روايات متعدد ديگري از جمله اين روايت كه از امام صادق نقل شده است «من نصب ديناً غير دين المومنين(دين اسلام) فهو مشرك[v]» استناد مي كنند. و از فروعاتي كه براي اين مسئله ذكر كرده اند، اين است كه تمام بدن كافر حتي مو و ناخن و رطوبتهاي او نجس است.[vi] لازم به ذکر است که کلمه نجس در قرآن تنها يک بار و در همان آيه ذکر شده، بيان شده است.
با توجه به پاسخ سؤال تهمت در مورد کافر بودن بهائيان، در مي يابيم که بهائيان کافر نيستند زيرا هيچ يک از موارد ذکر شده در مورد آنها صدق نمي کند. آيا تسبيح خداوند يکتا و تمجيد از حضرت محمد در آثار بهائي نشانه شرك ويا تكفير است؟ ما نه تنها حضرت محمد را، بلكه تمام پيغمبران قبل را هم قبول داريم و به همه آنها احترام مي گذاريم اما صرف قبول داشتن و احترام گذاشتن دليل بر پيروي از آنها نمي باشد، زيرا به عقيده ما بهائيان و البته اشارات و تعبيراتي كه در قرآن هم موجود است دوره ديانت اسلام به پايان رسيده و ما اكنون پيرو پيامبر ديگري هستيم و البته به پيامبران پيشين هم احترام مي گذاريم. اما اگر منظور از قبول داشتن محمد (ص) مسلمان بودن باشد، با اين حساب تمامي نوع بشر بغير از مسلمين نجس هستند! آيا اين تعبير درست است؟ انكار نماز و روزه هم با توجه به گفته هاي بالا ديگر بي معني مي نمايد زيرا كه ما بهائيان خود داراي نماز و روزه مخصوص به شريعت خود هستيم و البته به واجبات ديگر اديان هم به ديده احترام مي نگريم. بنابر اين چون بهائيان کافر نيستند، پس نجس هم نيستند.
اما دليل اينکه اديان گذشته برخي مردمان را نجس خوانده اند، مي تواند اين باشد که چون دردوره هاي گذشته درزمان حضرت موسي وعيسي ومحمد، مردم دهات و شهرها و كشورها ازهم دور بودند و با افكار وعقايد يكديگركمترآشنا بودند وهميشه به فكرجنگ باهم بودند و به هم ظلم مي كردند، دين هاي قبلي براي حفظ اتحاد پيروان خود وجلوگيري ازحيله و فريب دشمنان و به خصوص مشركين و دشمناني كه خداي يگانه را نمي شناختند، آنها را نجس شمردند. منظور از نجس بودن اين نبود كه بعضي ازآدم ها تميز و پاكيزه وبهداشتي نبودند، بلكه منظور اين بودكه فكر وگفتار واعمالشان خوب نبود ومؤمنين را گمراه مي ساختند. با ظهورحضرت بهاء الله، دنيا پيشرفت كرد و مردم كشورهاي مختلف توانستند با هم ارتباط بيشتري پيدا كنند، بنابراين ايشان فرمودند ديگر زمان جنگ و اختلاف گذشته وهمه انسان ها بايد با هم مهربان و در صلح باشند وعقيده هر انساني محترم است وهر كسي خودش مي تواند فكر كند و فريب دشمنان خدا را نخورد. براي اين كار لازم بود ديگركسي، كسي را نجس نداند تا همه بتوانند با هم معاشرت ودوستي كنند. بدين سبب حضرت بهاءالله ازطرف خدا حكم قبلي اديان رانسخ کرده و فرمودند ديگر کسي نجس نيست.
حروف مقطعه قران و انطباق سال ظهور حضرت باب
حضرت امام محمد باقر خطاب به ابالبيد مخزومي ميفرمايند در علم حروف مقطعه مرا دانش سرشاري است و اگر حروف مقطعه را از از الم تا المر جمع كني سال قيام قائم را از سال قيام رسول ميدهد:
“يا أبا لبيد إن لي في حروف القرآن المقطعة لعلما جما إن الله تبارك وتعالى أنزل ( الم ) ذلك الكتب فقام محمد حتى ظهر نوره وثبتت كلمته وولد يوم ولد وقد مضى من الألف السابع مأة سنة وثلاث سنين ثم قال : وتبيانه في كتاب الله في الحروف المقطعة إذا عددتها من غير تكرار وليس من حروف مقطعة حرف تنقضي ايامه الا وقام من بني هاشم عند انقضائه ثم قال : الألف واحد واللام ثلاثون والميم أربعون والصاد تسعون فذلك مائة و واحد وستون ثم كان بدور خروج الحسين بن علي عليهما السلام الم الله فلما بلغت مدته قام قائم من ولد العباس عند المص ويقوم قائمنا عند انقضائها بالمر فافهم ذلك وعد واكتمه .” تفسير صافي
“اي ابالبيد مرا در حروف مقطعه قرآن، علم سرشاري است، وقتي خداوند الم ذلک الکتاب را نازل فرمود: محمد: (ص) قيام کرد تا آنجا که نور وجود اقدسش آشکار گشت و سخناني در دلهاي مردم جاي گرفت. هنگام ولادت او از هزاره هفتم ظهور حضرت آدم صد و سه سال ميگذشت. سپس فرمود بيان اين در حروف مقطعه قرآن وقتي بدون تکرار آنرا بشماري هست. هيچيک از اين حروف نميگذرد جز اينکه يکي از بني هاشم در موقع گذشتن آن قيام ميکند. آنگاه فرمود: الف يک ل سي م چهل و ص در المص نود است که جمعا صد و شصت و يک ميباشد، پس قيام امام حسين عليه السلام الم الله لا اله بود. وقتي مدت او بسر رسيد، قائم بني عباس قيام ميکند و چون آن بگذرد قائم ما در المر قيام ميکند. پس آنرا بفهم و در خاطر بسپار و از دشمنان پوشيده دار.
اگر حروفات مقطعه قرآن را تا المر جمع کنيد فاصله زماني بين قيام علني حضرت محمد ص (در سال ششم بعد از بعثت) تا قيام حضرت قائم را نشان ميدهد:
الم (سوره دوم) الم (سوره سوم) المص (سوره هفتم) والر (سوره دهم) والر (سوره يازدهم) والر (سوره دوازدهم) والمر (سوره سيزدهم) ميشود هزار ودويست و شصت و هفت سال بنابراين اگر هفت سال قبل از هجرت را از آن کسر نماييد تاريخ قيام حضرت قائم هزار و دويست وشصت ميشود
271+231+231+231+161+71+71=1267
علاوه براين حضرت صادق ميفرمايند در سال ٦٠ ظاهر ميشود وعلت اينكه نميفرمايند سال ١٢٦٠ و آن را برمز اشاره ميفرمايند اينستكه تا هر كسي كه در قلب او زيغ است باين امر وارد نشود علاوه براين چگونه ممكن است خداوند به حضرت دانيال نبي بفرمايد بين زمان ديانتي كه در خارج قدس الأقداس ظاهر ميشود ( اسلام) و امر اعظم الهي ١٢٦٠ سال است و حضرت يوحناي نبي نيز همان را تكرار ميكند حضرت محمد و ائمه اطهار كه مقامشان از انبياء بني اسرائيل بالاتر است ندانند!!؟؟
(به نقل از یکی از پاسخ های نادر پزشکزاد به یکی از شبهات در خصوص سال ظهور حضرت با ب(
[i]. تحرير الوسيله- خميني- نجاسات- صفحه 114- مساله 1- جلد1- اسماعيليان نجفي- قم- ط دوم- 1390هـ ق.
[ii]. رساله توضيح المسائل با متن فتاوي آقاي بروجردي و حواشي آيات عظام- جاويدان و فراهاني- علميه-مسئله 84- صفحه 26
[iii]. شرايع الاسلام – محقق حلي- دارالاضواء- بيروت- ط دوم- 1403 هـ- جلد 1- كتاب الطهاره- صفحه 53
[iv]. سوره توبه – آيه 28
[v]. وسائل الشيعه- حر عاملي- جلد 1- كتاب الطهاره- ابواب مقدمه عبادت- باب 2- جلد 3- صفحه 30- الاحياء التراث- قم- ط اول- 1409 هـ .ق.
[vi]. همان مسئله – صفحه 31