For instance, a certain man, reputed for his learning and attainments, and accounting himself as one of the preeminent leaders of his people, hath in his book denounced and vilified all the exponents of true learning. This is made abundantly clear by his explicit statements as well as by his allusions throughout his book.
As We had frequently heard about him, We purposed to read some of his works. Although We never felt disposed to peruse other peoples’ writings, yet as some had questioned Us concerning him, We felt it necessary to refer to his books, in order that We might answer Our questioners with knowledge and understanding. His works, in the Arabic tongue, were, however, not available, until one day a certain man informed Us that one of his compositions, entitled Irshádu’l-‘Avám, could be found in this city. From this title We perceived the odor of conceit and vainglory, inasmuch as he hath imagined himself a learned man and regarded the rest of the people ignorant. His worth was in fact made known by the very title he had chosen for his book. It became evident that its author was following the path of self and desire, and was lost in the wilderness of ignorance and folly. Methinks he had forgotten the well-known tradition which sayeth: “Knowledge is all that is knowable; and might and power, all creation.” Notwithstanding, We sent for the book, and kept it with Us a few days. It was probably referred to twice. The second time, We accidentally came upon the story of the “Mi‘ráj” of Muhammad, of whom was spoken: “But for Thee, I would not have created the spheres.” We noticed that he had enumerated some twenty or more sciences, the knowledge of which he considered to be essential for the comprehension of the mystery of the “Mi‘ráj.” We gathered from his statements that unless a man be deeply versed in them all, he can never attain to a proper understanding of this transcendent and exalted theme. Among the specified sciences were the science of metaphysical abstractions, of alchemy, and natural magic. Such vain and discarded learnings, this man hath regarded as the prerequisites of the understanding of the sacred and abiding mysteries of divine Knowledge.
“مثلاً در کتاب يکی از عباد که مشهور به علم و فضل است و خود را از صناديد قوم شمرده و جميع علمای راشدين را ردّ و سبّ نموده چنانچه در همه جای از کتاب او تلويحاً و تصريحاً مشهود است. و اين بنده چون ذکر او را بسيار شنيده بودم اراده نمودم که از رسائل او قدری ملاحظه نمايم. هر چند اين بنده اقبال به ملاحظه کلمات غير نداشته و ندارم و ليکن چون جمعی از احوال ايشان سؤال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت که قدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلين بعد از معرفت و بصيرت داده شود. باری، کتب عربيّه او بدست نيفتاد تا اينکه شخصی روزی ذکر نمود کتابی از ايشان که مسمّی به “ارشاد العوام” است در اين بلد يافت می شود. اگر چه از اين اسم رائحه کبر و غرور استشمام شد که مردم را عوام و خود را عالم فرض نموده و جميع مراتب او فی الحقيقه از همين اسم کتاب معلوم و مبرهن شد که در سبيل نفس و هوی سالکند و در تيه جهل و عمی ساکن، گويا حديث مشهور را فراموش نمودهاند که می فرمايد: “اَلعِلمُ تَمامُ المَعلومِ وَالقُدرَةُ وَالعِزَّةُ تَمامُ الخَلقِ.” با وجود اين کتاب را طلب نموده، چند روز معدود نزد بنده بود و گويا دو مرتبه در او ملاحظه شد. از قضا مرتبه ثانی جائی بدست آمد که حکايت معراج سيّد لولاک بود. ملاحظه شد که قريب بيست علم اَو ازيد، شرط معرفت معراج نوشتهاند و همچو مستفاد شد که اگر نفسی اين علوم را درست ادراک ننموده باشد به معرفت اين امر عالی متعالی فائز نگردد. و از جمله علوم، علم فلسفه و علم کيميا و علم سيميا را مذکور نموده و ادراک اين علوم فانيه مردوده را شرط ادراک علوم باقيه قدسيّه شمرده.”
مصادید: بزرگان قوم، روساء، مهتران/ علمای راشدین: علمای دانا و هدایت شده، علمای متدین/ تیه: ضلالت، گمراهی/
ارشاد العوام
از آثار حاجی کریم خان کرمانی است. حاجی کریم خان همانی است که در کتاب مستطاب اقدس از او چنین یاد شده است: اذکروا الکريم اذ دعوناه الی اللّه انّه استکبر بما اتّبع هواه بعد اذ ارسلنا اليه ما قرّت به عين البرهان فی الامکان و تمّت حجّة اللّه علی من فی السّموات و الارضين * انّا امرناه بالاقبال فضلاً من الغنيّ المتعال انّه ولّی مدبراً الی ان اخذته زبانية العذاب عدلاً من اللّه انّا کنّا شاهدين. مضمون بیان مبارک چنین است: بیاد بیاورید کریم را، وقتی که ما به خدا دعوتش کردیم او استکبار کرد زیرا از هوای نفس تبعیت کرد ، پس از آنکه ارسال کردیم برای او جرعه ای از آیاتی که چشم برهان در عالم امکان بود و حجت خداوند بر جمیع اهل زمین و آسمان تمام شد. ما امر کردیم او را که مومن شود (اقبال کند) و این بصرف فضل بود از سوی خداوند بی نیاز و متعال، ولی او اعتنا نکرد و شعله ی عذاب از روی عدل برای او فرستاده شد و ما شاهد اعمال او بودیم.
حاجی محمّد کريم خان کرمانی (حدود ١٨١٠ تا ١٨٧٣ ميلادی) بعد از فوت سيّد کاظم رشتی که وصىّ و جانشين شيخ احمد احسائی بود خود را رهبر شيخيّه میدانست و به ترويج تعاليم شيخ احمد میپرداخت. عقايدی که ابراز میداشت بين هواداران و مخالفانش هر دو سبب گفتگو و مجادله میشد.
حاجی محمّد کريم خان از اعلم علمای عصر خود محسوب میشد و صاحب تأليفات و رسالات متعدّد در رشتههای مختلف علمی رايج در زمان خود بود و با امر حضرت اعلی و حضرت بهاءاللّه با جديّت تامّ مخالفت میورزيد و در رسالات خود به حضرت اعلی و تعاليم مبارکهاش اعتراض میکرد. جمال مبارک در کتاب مستطاب ايقان لحن و اسلوب کلام و مندرجات کتب او را محکوم و مخصوصاً يکی از آثارش را که شامل نسبتهائی ناروا به حضرت اعلی بود مردود شمردهاند. حضرت ولىّ امراللّه مشارٌ اليه را بی نهايت جاهطلب و مزوّر توصيف نموده و میفرمايند که به دستور شاه در يکی از رسالاتش به امر بديع و تعاليم آن مغرضانه حمله نمود.
در این کتاب حاجی کریم خان افاضات بسیاری کرده است و خودش را بسیار دسته بالا گرفته است چنانچه خود در کتاب مینویسد:”… چون دیدم بعضی از مومنین را که طالب تصحیح اعتقادات حقه بودند و از فهم زبان عربی محروم و جمله کتابها که در این علم نوشته شده بود به زبان عربی بود و اگر قلیلی هم به زبان فارسی بود بر فهمهای ایشان گران بود و به قسم مشکلی نوشته شده بود بحدی که بعد از توجه کردن باز نمیتوانستند که آن را بفهمند و هم لفظ آنها مشکل بود و هم دلیلهائی که آورده بودند و عوام از فهم آنها بکلی محروم مانده بودند با وجودی که درست کردن اعتقادها بر همه ی آنها واجب و لازم بود و بعضی هم التماس کردند از این فقیر که کتابی برای آنها بنویسم به لفظهائی که مانوس طبعهای ایشان باشد و دلیل هائی که همه کس از عوام از زن و مرد و بزرگ و کوچک بتوانند آنها را بفهمند و به آنها یقین حاصل کنند و استخاره از خداوند عالم کردند پس از رخصت در نوشتن این کتاب شروع کردم و امیدوارم که به طوری بر قلم جاری شود که همه کس از آن بهره برند چه عالم و چه جاهل و چه زن و چه مرد و چه کوچک و چه بزرگ و امیدوارم که بسیاری از سخنهای بلند را هم در با لفظ آسانی بگذارم تا از مطلبهای بلند هم محروم نباشند و صاحبان عبارات فصیحه بر این کتاب نکته نگیرند زیرا که مقصود فهمانیدن عوام است نه سجع و الفاظ فصیحه و با هر کس باید به طور او سخن گفت و شاید که همین عین بلاغت باشد و نام این کتاب را هم ارشاد العوام گذاردم و ان را بر چهار قسمت کردم. قسمت اول در شناخت خداوند، قسمت دوم در شناختن پیغمبران، قسمت سوم در شناختن امامان، قسمت چهارم در شناختن پیروان ایشان و نیکان و بزرگان… الخ. ” همچنین مینویسد” قسمت اول در شناختن خداوند عالم و در این قسمت چهار مطلب است، مطلب اول در شناختن یگانگی ذات خدا، مطلب دوم در شناختن یگانگی در صفات خدا، مطلب سوم در شناختن یگانگی در افعال خدا، مطلب چهارم در شناختن خدا در عبادت… الخ.”
با توجه به آنچه رفت در اینجا شبهه ای که جناب شیخ عبدالسلام تفلیسی وارد کرده است را ذکر میکنیم و پاسخ جناب ابوالفضائل را نیز میاوریم. نام برده مینویسد: “میبینید که محض از اسم کتاب چقدر معناها فهمیده اند. از نام کتاب غیر که ارشاد العوام است استشمام رائحه کبر و غرور میفرمایند با وجود اینکه در هر زمان و مکان و در میان هر ملت اغلب ناس عوام بوده برای ارشاد ایشان کتابها تصنیف کرده اند اما از نام کتاب خود که ایقان است و گویا مطالب ان تمام عالم را از عالم ظن به عالم یقین سوق خواهد کرد هیچ رائحه غرور و نخوت به مشام شریف نمیرسد و هیچ از گفته ی خود که آنفاً بیاد داشتن توصیه نمودم یعنی از این عبارت ( که هر چند اقبال به ملاحظه ی کلمات غیر نداشته و ندارم) هرگز آواز بلند استکبار را نمیشنود اما محض از نام کتاب ارشاد العوام جمیع مراتب صاحب کتاب را دانسته قطعاً حکم میکند به اینکه او به راه هوای نفس خود سالک و در بیابان نادانی و نابینایی آواره و سر کرده است. آفرین به اینگونه استدلال و استخراج خود ارباب معارف و انصاف ملاحظه بفرمائید که کدام اسم و عبارت دال بر استکبار است آیا آنکس متکبر و مغرور است که اسم کتاب خود را ارشاد العوام نامیده و یا اینکس که نام کتاب خود را با نام ایقان تسمیه فرموده اند، و اصلاً اقبال به کلمات دیگران نداشته و ندارند.
جواب جناب ابوالفضائل به ایشان:” بر ارباب قلوب صافیه و بصائر کاشفه پوشیده نیست که من اول ما ابدع الله الخلق هیچ نفسی به معارضه انبیا و مرسلین و تکذیب مظاهر امر حضرت رب العالمین قیام ننمود الا بسبب اینکه از معرفت اصل دلیل و برهانی که به آن حق از باطل و صادق از کاذب ممتاز میگردد جاهل ماند و از مقام عزت و سلطنت الهیه و قدرت و غلبه ی روحانیه ی آن نفوس قدسیه که در تحت استار صورت بشریه ی و ستائر مظلومیت ظاهریه مخزون و مکنون بود غافل گشت. و چون مثل متربیاان در ظهور قبل چنانکه حضرت سید اجل قدس الله تربته به ان تمثیل فرموده مثل کودکان قبل از فطام است و چنانکه حضرت عیسی علیه السلام تصریح نموده مثل اجنبه ی محبوسه در ارحام لهذا این بستگان ارحام جاهلیت و یا خفتگان مهد طفولیت آن سلاطین وجود و مطالع قدرست و سلطنت حضرت معبود را مانند خود شخصی محدود تصور نمودند و لسان ایراد و انتقاد بر آن وسائط خلق و ایجاد گشودند. گاهی آن مظاهر کمال عقل ورزانت را به جنون و یا به عبارت پردازی و مجنون منسوب داشته أئنا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون (سوره انبیا آیه سی و شش) و وقتی بمناصب و یا معارف و یا ثروت و مکنت خود مغرور گشته به کلمه ی أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ (سوره بقره آیه سیزده) متکلمه و به نغمه اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ (سوره هود آیه بیست و هفت) مترنم گشتند. هنگامی آن شموس منیره ی سموات ادیان را به مخالفت ضروریات دینیه و هدم اساس شرائع الهیه متهم داشته ترانه ی إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ (سوره غافر آیه بیست و شش)سرودند و زمانی براهین بینهء ایشان را انکار نموده به کلمه ی مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ (سوره هود آیه پنجاه و سه) فریاد نمودند چنانکه جمیع این ایرادات مذکوره را به حکم حدیث صحیح لتتبعن سنن من قبلكم الشبر بالشبر والذراع بالذراع (حدیث نبوی در مسند احمد بن حنبل، از صحابه که عبدالرحمن بن صخر) جناب شیخ نیز بر این ظهور اعظم وارد آورده اند و در رساله ی مطبوعه خود جمیع سنن اعتراضات ماضیه را احیا فرموده اند. و خلاصه القول یکی شاعرشان خواند و دیگری ساحر، نفسی ایشانرا بتعلم و در است متهم داشت و شخصی بطلب ملک و حب ریاست، این گفت چرا چنین کرده و آن گفت و چرا چنان گفته…. بلی در حق مظاهر امر الله عین الله الناظره – وَ يَدَهُ الْبَاسِطَةَ وَ أُذُنَهُ الْوَاعِيَةَ وَ حِكْمَتَهُ الْبَالِغَةَ وَ نِعْمَتَهُ السَّابِغَةَ وَ نِقْمَتَهُ الدَّامِغَةَ – (مفاتیح الجنان) وارد شده و درباره ی اعداء الله وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ (سوره بقره آیه هفت) نازل گشته آنان به کلمه ی مبارکه عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ (سوره نجم آیه پنج) معروفند و اینان بوصف اولئک كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا (سوره فرقان آیه چهل و چهار) موصوف و لذا عجب نیست اگر ناظر به عین الله و موید بشدید القوی در یک کلمه مراتبی را معلوم دارد که اصحاب قلوب مقلوبه و ابصار محجوبه و بصائر مطموسه و افکار منحوسه از ادراک آن عاجز و قاصد آیند. مثلاً ملاحظه فرما که حق جل جلاله درباره ی منافقین به حضرت خاتم النبیین فرموده است وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ (سوره محمد آیه سی) یعنی از لهجه ی منافقین البته ایشانرا خواهی شناخت و از اقوالشان مکنونات قلوبشان را مستفاد خواهی داشت.
حال اگر فی المثل منافقی در محضر حضرت خاتم الانبیا علیه و آله اطیب التحیة و البهاء به کلمه ی اشهد انک رسول الله ناطق شود و آن حضرت از همین کلمه ی او جمیع مراتب نفاق و خداع او را مستفاد فرماید البته منکرین حضرتش تعجب و استغراب نمایند و لسان توبیخ و ملامت گشایند که چگونه از یک کلمه آن آنهم به ظاهر تصدیق نبوت و رسالت ان حضرت است نفاق باطنی او را کشف فرموده و جمیع مکنونات قلبیه ی او را مکشوف و مستفاد داشته است. ولکن مومنین به آن حضرت که به اصل دلیل ناظرند هرگز در صحت حکم آن حضرت شک ننمایند بل عین این قوت بصارت و صحت رویت را از اشعه ی ایقان و ایمان در خود مشاهده کنند. چنانکه در این ظهور نیز کراراً اهل نفاق بر اصحاب وفاق وارد شدند و در غایت خدعه و فریب اظهار ایمان و ایقان و یا مجاهده و اجتهاد نمودند و عباد الهی به حکم حدیث اتقوا فراسة المؤمن؛ فإنه ينظر بنور الله (سنن ترمذی ، كتاب تفسیر القرآن ، ح 3052) در اول وهله بر نفاق ایشان آگاه گشتند و از نفس کلماتشان مکنونات قلوبشان را مستفاد داشتند….. و بالجمله جناب شیخ الاسلام خواسته است که از کلمه ی (ایقان) و عدم اقبال مظهر امرالله به مطالعه ی کتاب غیر رائحه ی تکبر استشمام نماید نه تنها در ورطه ی تشبیه و تمثیل غیر منطبق و قیاس مع الفارق واقع شده بل جهل خود را به لغت و موارد استعمال الفاظ نیز واضح و مبرهن داشته است چه لفظ ایقان به معنای مفید یقین هرگز وارد نشده و چنانکه شیخ گمان کرده است در معنایی که سائق خلق از عالم ظن به عالم یقین باشد استعمال نیافته. قال البستانی أیقَنَ الأمرَ وَ بِهِ إیقانَاً وَ تَیَقّنَهُ تَیقُّناً وَ إستَیقَنَهُ وَ بِهِ إسایقاناً علمِهُ و تَحَقُّقهُ. و قا صاحب القاموس ایقنه و به و تیقنه و استیقنه و به علمه و تحققه و از این تنصیص علمای لغت واضح میشود که جناب شیخ از ادراک ظواهر الفاظ عاجز و قاصر بوده و به این سبب قیاسی باطل نموده است. غایب ما فی الباب این است که لفظ ایقان دال است بر اینکه مندرجات آن از عالم یقین نازل شده نه از عوالم ظن و شک و تخمین…. (فرائد جناب ابوالفضائل صفحه ۵۸۵ تا ۵۹۳)
“اَلعِلمُ تَمامُ المَعلومِ وَالقُدرَةُ وَالعِزَّةُ تَمامُ الخَلقِ.”
حدیث از امام صادق است که مرحوم فیض کاشانی در کتب خود از جمله در حق الیقین آن را نقل کرده است.
حضرت عبدالبهاء میفرمایند: در معنی حديث العلم تمام المعلوم در لوح ميرزا احمد علی تبريزی فرمودهاند: “از حديث العلم تمام المعلوم و القوّة و القدرة تمام الخلق سؤال نموده بوديد فرصت شرح و تفصيل نيست معذور بداريد مختصر اينست که ميفرمايد جميع معلومات علم الهيست يعنی حقايق معلومه بايد تا تحقّق علم حاصل شود تا محاط نباشد محيط احاطه نکند و تمام خلق آيات قوّت و قدرت حقّند در اينصورت باين نظر انسان نتواند که ناس را عوام شمرد و خود را عالم داند زيرا معلومات حقّ علم حقّ است العلم عين المعلوم و ممکنات آيات قدرتند نظر حقارت نتوان بآيات الهی نمود اين معنی مختصر بودديگر مفصّلش را تفکّر نمائيد ظاهر و عيان خواهد گرديد در خصوص عيد رضوان سؤال نموده بوديد که يوم اوّل همان يوميست که دو ساعت بغروب مانده اوّل عيد است و اشتغال در آن جائز نه يا يوم ثانی است همان يوم اوّل که دو بغروب مانده است در آن شغل و عمل جائز نه و عليک التحيّة و الثناء ع ع”
معراج سيّد لولاک
پیامبر(ص) فرمود: من در مکه بودم که جبرییل نزد من آمد و گفت: «ای محمد! برخیز». برخاستم و کنار در رفتم. ناگاه جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را در آنجا دیدم. جبرئیل، مرکبی به نام «براق» نزد من آورد و به من گفت: «سوار شو». بر براق سوار شدم و از مکه بیرون رفتم. به بیت المقدس رسیدم. هنگامی که به بیت المقدس رسیدم، فرشتگان از آسمان نزد من به زمین فرود آمدند و مرا به داشتن مقام و منزلت ارجمند در پیشگاه خداوند مژده دادند. آنگاه در بیت المقدس نماز خواندم.(طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، ج۱۳، ص۵ و ۱۹)
در روایت دیگر آمده است که پیامبر اعظم(ص) فرمود: ابراهیم خلیل(ع) به همراه گروهی از پیامبران پیش من آمدند و مرا بشارت دادند. سپس موسی و عیسی(ع) آمدند. پس از آن، جبرییل دستم را گرفت و مرا بالای صخره (سنگی در بیت المقدس) برد و بر روی آن نشاند. ناگاه ماجرای معراج را پیش خود دیدم که مانند آن را در شکوه و جلال، هرگز ندیده بودم. از آنجا به آسمان دنیا (آسمان اول) صعود کردم. آنان به من سلام می کردند. سپس جبرئیل مرا به آسمان ششم برد. در آنجا، انبوه آفریدگان و کروبیان (مجردات و فرشتگان و ارواح) را دیدم. سپس همراه جبرئیل به آسمان هفتم صعود کردم. در آنجا با آفریدگان خدا و فرشتگان بسیار دیدار کردم. (طبرسی، مجمع البیان، ج۶، ص۳۹۵؛ به نقل از: سیمای معراج پیامبر، صص۳۲ و ۳۳)
علم فلسفه: پاسخ به چیستی فلسفه آسان نیست و در سطوح مختلف میتوان به این پرسش پاسخهایی داد. سقراط میگفت که علت آنکه صدایی که از معبد دلفی میاید و من را داناترین مرد آتن میداند تنها به این دلیل است که من “میدانم که نمیدانم” و آگاهی از جهل و ندانستنم است که من را داناترین مرد آتن کرده است. همچنین گفتنی است که سقراط کسی بود که در میدن شهر و یا در مجالس مختلف با طرح پرسش صحیح و دقیق از حاضرین و حتی با قسم دادن ایشان مبنی بر اینکه اگر حقیقتی را میدانند بر او نیز مکشوف کنند به بحث مینشست و از پس برقرار دیالوگ سعی بر انکشاف حقایقی در باب مباحث متنوعه داشت. بنابراین میتوان در این مقام فلسفه را “حرکت از جهل مرکب به جهل بسیط” دانست. در اینجا صرف من دو تعریف کلاسیک از فلسفه را میآورم و به علاقه مندان به این دانش پیشنهاد میکنم، برای مطالعه ی بیشتر به کتبی که در این باره است و مقاله ای که از این عبد در این باب هست را در مطالعه بگیرند. ارسطو در تعریف فلسفه بیان میدارد که میگوید: “فلسفه علم به احوال موجودات است، از آن حیث که وجود دارند”. و ابن سینا نیز میگوید: ” فلسفه،آگاهی بر حقایق تمام اشیا به قدری که برای انسان ممکن است میباشد”
علم کيميا: کیمیاگری یک سنت فلسفی و علمی است که در سرتاسر اروپا، آفریقا و آسیا به کار می رود. هدف آن تمیز کردن، بالغ شدن و تکمیل اشیاء خاص است. انتقال و تبدیل”فلزات پایه” به “فلزات با ارزش” (به ویژه طلا)؛ ایجاد یک اکسیر جاودانگی، ایجاد نوش دارویی که قادر به درمان هر بیماری باشد که یک حلال جهانی است از جمله اهداف این علم بود.
علم سيميا: علمی است که انسان به وسیله یادگیری آن قدرت برای انجام کارهای خارق العاده پیدا میکند. موضوع این علم هماهنگ ساختن و مخلوط کردن قواى ارادى با قواى مخصوص مادى است، که با این کار، شخص می تواند، در امور طبیعی و قوه خیال دیگران تصرف کند، و آن را سحر دیدگان می نامند، و این فن از تمامى فنون سحر مسلمتر و صادقتر است.
در مرتاض نامه هندی در بیان علم کیمیا چنین نوشته شده: ” بدانهکه علوم بر دو گونه است. یکی علوم جلیه دوم علوم خفیه. خفیه جلیه عبارت از علوم متداوله است که به مدارس و مجالس اکتساب نمایند و علوم خفیه آنست که حکماء آنها از نظرهای نامحرمان مخفی و مستور داشته اند و پیوسته همت به خفای آن برگماشته و آن پنج علوم است است آنرا خمسه مختفیه گویند. علم کیمیا، و علم لیمیا و علم هیمیا و علم سیمیا و علم زیمیا…. بدانکه علم سیمیا خیالاتی ست که به سبب بعضی اعمال تصرف در قدرت متخیله حاضران کند و مثالات خیالیه در نظرهای مردم درآید که آنرا در خارج وجودی نباشد. “
حضرت بهالله میفرمایند که دانستن این دست علوم شرط ادراک علوم باقیه یعنی درک و فهم آثار صادره طلعات مقدسه ی الهیه نیست و بدون اشراف به آنها نیز میتوان فهم صحیحی از آثار مُنزله از ایشان را داشت. حضرت بهالله در کتاب اقدس میفرمایند: ” اذکروا الشّيخ الّذی سمّی بمحمّد قبل حسن و کان من اعلم العلمآء فی عصره لمّا ظهر الحقّ اعرض عنه هو و امثاله و اقبل الی اللّه من ينقّی القمح و الشّعير * و کان يکتب علی زعمه احکام اللّه فی اللّيل و النّهار و لمّا اتی المختار ما نفعه حرف منها لو نفعه لم يعرض عن وجه به انارت وجوه المقرّبين * لو امنتم باللّه حين ظهوره ما اعرض عنه النّاس و ما ورد علينا ما ترونه اليوم اتّقوا اللّه و لا تکوننّ من الغافلين” مضمون بیان مبارک چنین است: به یاد بیاورید شیخ محمد حسن را که از اعلم علمای عصر خود بود، وقتی که حق ظاهر شد (حضرت اعلی) او و امثال او از حق اعراض کردند. در حالی که گندم پاک کن به خداوند اقبال کرد. او (شیخ) شب و روز مشغول نوشتن احکام خداوند بود به زعم خودش، اما وقتی که حضرت مختار ظاهر شد، هیچ حرفی از آنها نفعی برایش نداشت که اگر نفعی داشت اعراض نمیکرد و از وجهی که به آن وجوه مقربین نورانی شده است رو بر نمیگرداند. اگر شما در هر ظهوری مومن میشدید، مردم هم اعراض نمیکردند. و این بلایا بر سر ما وارد نمیشد. بترسید از خدا، و نباشید از غافلین و بی خبران.
“اذكروا الشّيخ الّذى سمّى بمحمّد قبل حسن”
از جمله اشخاصی که حضرت اعلی را انکار کرد شيخ محمّد حسن (صاحب جواهر الکلام) از مراجع تقليد شيعه بود که کتب متعدّد در تفسير احکام و قوانين اسلامی در مذهب شيعه تأليف کرده است و وفاتش را در حدود سنه ١٨٥٠ ميلادی مىدانند. نبيل اعظم در کتاب خود تفصيل ملاقاتی را که در نجف بين ملّا علی بسطامی، يکی از حروف حىّ و شيخ محمّد حسن روی داد شرح داده است. در ضمن اين ملاقات ملّا علی بسطامی ظهور حضرت اعلی را اعلان و قوای مودوعه در آثار نازله حضرتش را ستايش نمود. لهذا به تحريک شيخ حکم فساد عقيده در حقّ ملّا علی صادر و از مجلس اخراج گرديد و پس از محاکمه به اسلامبول تبعيد و به اعمال شاقّه محکوم شد.
“من ينقّى القمح و الشّعير”
اين آيه اشاره است به ملّا محمّد جعفر گندم پاک کن که اول من آمن به حضرت اعلی در اصفهان بود ایشان بی سواد بودند اما امی بودن ایشان سبب نشد که به ایمان . در کتاب مبارک بيان فارسی از او به عنوان کسی که قميص نقابت را میپوشد ياد شده است. نبيل اعظم در کتاب تاريخ خود اقبال بلا شرط او را به امر حضرت اعلی و قيام عاشقانهاش را برای ترويج امر بديع توصيف مینمايد. ملّا جعفر به گروه مدافعين قلعه شيخ طبرسی پيوست و در آن واقعه شهيد شد.
امثال این نفوس از قبل و بعد بسیار است آیا بلال و عمار و یاسر فرضاً در دور حضرت محمد، و امثال شمعون (پطرس)، اندریاس، یعقوب بن زَبَدی و برادرش یوحنا، فیلیپُس و برتولما و … که از حواریون حضرت مسیح بودند با علوم خفیه و فلسفه آشنا بودند؟ از اینکه معلوم میگردد که نگارنده ارشاد العوام تا چه میزان تفکرات و باورهای عوامانه که هیچ، جاهلانه ای داشته است.