Only when the lamp of search, of earnest striving, of longing desire, of passionate devotion, of fervid love, of rapture, and ecstasy, is kindled within the seeker’s heart, and the breeze of His loving-kindness is wafted upon his soul, will the darkness of error be dispelled, the mists of doubts and misgivings be dissipated, and the lights of knowledge and certitude envelop his being.
At that hour will the mystic Herald, bearing the joyful tidings of the Spirit, shine forth from the City of God resplendent as the morn, and, through the trumpet-blast of knowledge, will awaken the heart, the soul, and the spirit from the slumber of negligence. Then will the manifold favors and outpouring grace of the holy and everlasting Spirit confer such new life upon the seeker that he will find himself endowed with a new eye, a new ear, a new heart, and a new mind. He will contemplate the manifest signs of the universe, and will penetrate the hidden mysteries of the soul. Gazing with the eye of God, he will perceive within every atom a door that leadeth him to the stations of absolute certitude. He will discover in all things the mysteries of divine Revelation and the evidences of an everlasting manifestation.
“و چون سراج طلب و مجاهده و ذوق و شوق و عشق و وله و جذب و حبّ در قلب روشن شد و نسيم محبّت از شطر احديّه وزيد ظلمت ضلالت شکّ و ريب زائل شود و انوار علم و يقين همه ارکان وجود را احاطه نمايد. در آن حين بشير معنوی به بشارت روحانی از مدينه الهی چون صبح صادق طالع شود و قلب و نفس و روح را به صور معرفت از نوم غفلت بيدار نمايد. و عنايات و تأييدات روح القدس صمدانی حيات تازه جديد مبذول دارد به قسمی که خود را صاحب چشم جديد و گوش بديع و قلب و فؤاد تازه می بيند و رجوع به آيات واضحه آفاقيه و خفيّات مستوره انفسيّه می نمايد و به عين اللّه بديعه در هر ذرّه بابی مفتوح مشاهده نمايد برای وصول به مراتب عين اليقين و حقّ اليقين و نور اليقين، و در جميع اشياء اسرار تجلّی وحدانيّه و آثار ظهور صمدانيّه ملاحظه کند.”
بشير معنوی: کتایه به مظهر ظهور است/ نوم: خواب /
در جميع اشياء اسرار تجلّی وحدانيّه و آثار ظهور صمدانيّه ملاحظه کند
“همه چیز مخلوق خداوند است و به اراده ی او وجود می یابد. خالقیت او بدین معنی است که همه کائنات از او صدور یافته و در این سیر نزولی هر کدام در حدی واقف شده است. از این رو وجود هر چیزی فیضی است که از مبدأ رسیده است، و اگر این فیض منقطع شود وجود او به عدم باز میگردد. پس هر چیزی که هست، به همین سبب که هستی در اوست، نشانی از خدا دارد. به عبارت دیگر هستی یافتن یعنی بهره از خدا گرفتن. تاکید باید کرد که خدا به صورت اشیاء ظهور نمیکند و یا خود به قالب آنها در نمیاید. این قول که طائفه مجسمه ( کسانی خدا را جسم و دارای اعضای جسمانی میدانند) یا بعضی از اصحاب وحدت وجود ( منظور نوعی از وحدت وجود است که فرنگیان بدان Pantheisme میگویند، والا وحدت وجود با حفظ تنزیه و قول به ترتب و تشکیک ناصواب نیست) بدان قائلند با عقاید اهل بهاء منافات تام دارد….. خدا با اینکه مقدس از اشیاء است در جمیع آنها تجلی میکند. برای اینکه فرق تجلی با ظهور و حلول روشن شود میتوان صدور فیض وجود را از مبدأ آن به تابش روشنائی خورشید بر اشیاء تمثیل کرد. خورشید همه چیز را روشن میدارد و بهره ای که از این روشنائی به زمین میرسد، و یا خود جلوه ای که نور شمس در اشیاء میکند، به اختلاف حدود و تفاوت مراتب است: در سنگ و خاک کمتر و در آینه ی تابناک بیشتر. اما صدور این نور از خورشید و تعلق آن به آینه بدین معنی نیست که خورشید به ذات خود در آینه فرود آید و عین وجود او از علو مقام خود تنزل جوید و در قالب آینه حلول نماید…. نجاری تخت میسازد، بهره ای از فکر او یا علم او یا ذوق او یا بهتر بگوئیم از نفس او میتراود، به صورتی مخصوص که مثلاً متناسب با ماده چوب باشد به این ماده تعلق میگیرد، بر اثر تعلق این فیض که از نفس نجار صادر شده است چوبی به صورت تخت در میاید. پس هستی تخت نشان از هستی نجار دارد و یا خود بهره ای است که از نفس نجار به چوب رسیده است. اما در این میان هرگز نمیتوان گفت که نفس نجار یا فکر او یا علم او نقصان گرفته و به صورت این تخت و اشیاء دیگری که ساخته ی اوست انحلال پذیرفته و یا ترک مقام خویش را در وجود نجار گفته و در این مصنوعات حلول یافته است…. به هر صورت اصل منظور این است که جهان از خداست، نه اینکه جهان خدا باشد یا خدا در جهان آید.” دکتر داوودی، الوهیت و مظهریت صفحه ۱۰۷
حضرت بهالله میفرمانید: ” حکماء گفتهاند بسيط الحقيقة کلّ الاشياء و ليس بشیء من الاشياء و فی مقام آخر ان انوار بسيط الحقيقة تری فی کلّ الاشياء و اين ببصر باصر و نظر ناظر منوط است ابصار حديده در کلّ اشياء آيات احديه را مشاهده مينمايند چه که جميع اشياء مظاهر اسماء الهيّه بوده و هستند و حقّ لم يزل و لا يزال مقدّس از صعود و نزول و حدود و اقتران و ارتباط بوده و خواهد بود و اشياء در امکنه حدود موجود و مشهود چنانچه گفتهاند لمّا کان وجود الواجب فی کمال القوة و الشّدة لو يجوز ينحل بوجودات غير متناهية ولکن لا يجوز فما انحل…” مائده آسمانی جلد هفت صفحه ۱۴۱، ایضاً لوح بسیط الحقیقه، مجموعه اقتدارات، صفحه ۱۰۶
و در ادامه میفرمایند: ” توحيد شهودی آن است که در کلّ شیء آيات احديه و ظهورات صمدانيه و تجلّيات نور فردانيه مشاهده شود چنانچه در کتاب الهی نازل سنريهم آياتنا فی الافاق و فی انفسهم در اين مقام در کلّ شیء تجلّيات آيات بسيط الحقيقه مشهود و هويدا مقصود حکيم اين نبوده که حقّ منحل بوجودات نا متناهيه شده تعالی تعالی من ان ينحل بشیء او يحد بحد او يقترن بما فی الابداع لم يزل کان مقدّسا عن دونه و منزها عما سواه نشهد انه کان واحدا فی ذاته و واحدا فی صفاته و کلّ فی قبضة قدرته المهيمنة علی العالمين”
بسيط الحقيقة کلّ الاشياء و ليس بشیء من الاشياء
جمله ی ارسطو است، که در اینجا حضرت بهالله بیان میدارند و البته ملاصدرا نیز در کتاب عرشیه خود این جمله را ذکر کرده است. برای مطالعه بیشتر میتوان به کتاب “فلسفه عالی یا حکمت صدرالمتالهین” جلد یک، فصل دهم، و جلد دو، فصل هفتم و نیز کتاب ” مبداء آفرینش از دیدگاه فلاسفه اسلام” رجوع کرد.
در قران و حدیث نیز به این مسئله اشاره شده است فرضاً در سوره اعراف آیه سوم میخوانیم: “فلما تجلی ربه للجبل.” و حضرت امیر نیز میفرمایند: “فَتَجَلی لِخَلقِه مِن غَیرِ اَن یکوُن یری” و همچنین در خطبه ی ۱۸۵میفرمایند: لَم تُحِط بِهِ الاَوهامُ بَل تَجَلّی لَها بِها وَ بِها اِمتَنَع مِنها)(اوهام بر ذات او احاطه ندارد بلکه با آثار عظمت خود بر آنها تجلی کرده است و نشان داد که او را نمی توانند تصور کنند.)
و در تفسیر علامه طباطبایی مینویسد: ” عَن البصائر عن السیاری عن عبد الله بن أبی عبد الله الفارسی وغیره رفعوه إلى أبی عبد الله علیه السلام قال : إن الكروبیین قوم من شیعتنا من الخلق الأول جعلهم الله خلف العرش لو قسم نور واحد منهم على أهل الأرض لكفاهم . ثم قال : إن موسى علیه السلام لما أن سأل ربه ما سأل أمرا واحدا من الكروبیین فتجلى للجبل فجعله”
معنای ظهور و حلول با تجلی متفاوت است چرا که امیر المومنین در عین حال که این را فرمود میفرمایند: کل ما یمتنع فیه یمتنع من صانعه .هرآنچه که در آفریده است در آفریننده نیست (توحید شیخ صدوق – ترجمه محمد علی سلطانی ص ۴۲)
و در همین مقام است که اهل بها نیز معتقدند: “حقّ را مقدّس از کلّ مشاهده کن اوست مجلّی بر کلّ و مقدّس از کلّ اصل معنی توحيد اينست که حقّ وحده را مهيمن بر کلّ و مجلّی بر مرايای موجودات مشاهده نمائيد کلّ را قائم به او و مستمد از او دانيد اينست معنی توحيد و مقصود از آن بعضی از متوهّمين باوهام خود جميع اشياء را شريک حق نمودهاند و مع ذلک خود را اهل توحيد شمردهاند لا و نفسه الحقّ آن نفوس اهل تقليد و تقييد و تحديد بوده و خواهند بود توحيد آنست که يک را يک دانند و مقدّس از اعداد شمرند نه آنکه دو را يک دانند و جوهر توحيد آنکه مطلع ظهور حقّ را با غيب منيع لا يُدرک يک دانی باين معنی که افعال و اعمال و اوامر و نواهی او را از او دانی من غير فصل و وصل و ذکر و اشاره اينست منتهی مقامات مراتب توحيد طوبی لمن فاز به و کان من الرّاسخين …” (حضرت بهالله، منتخبات آثار)