Among them was Mullá Husayn, who became the recipient of the effulgent glory of the Sun of divine Revelation. But for him, God would not have been established upon the seat of His mercy, nor ascended the throne of eternal glory.
Among them also was Siyyid Yahyá, that unique and peerless figure of his age,
Mullá Muhammad ‘Alíy-i-Zanjání
Mullá ‘Alíy-i-Bastámí
Mullá Sa‘íd-i-Bárfurúshí
Mullá Ni‘matu’lláh-i-Mázindarání
Mullá Yúsuf-i-Ardibílí
Mullá Mihdíy-i-Khu’í
Siyyid Husayn-i-Turshízí
Mullá Mihdíy-i-Kandí
Mullá Báqir
Mullá ‘Abdu’l-Kháliq-i-Yazdí
Mullá ‘Alíy-i-Baraqání
and others, well-nigh four hundred in number, whose names are all inscribed upon the “Guarded Tablet” of God.
“از آن جمله جناب ملّا حسين است که محلّ اشراق شمس ظهور شدند. لَو لاهُ مَا استَوَی اللّهُ عَلی عَرشِ رَحمانِيَّتِهِ و ما استَقَرَّ علی کُرسِيِّ صَمَدانِيَّتِهِ. و جناب آقا سيّد يحيی که وحيد عصر و فريد زمان خود بودند و ملّا محمّد علی زنجانی و ملّا علی بسطامی و ملّا سعيد بارفروشی و ملّا نعمة اللّه مازندرانی و ملّا يوسف اردبيلی و ملّا مهدی خوئی و آقا سيّد حسين ترشيزی و ملّا مهدی کندی و برادر او ملّا باقر و ملّا عبد الخالق يزدی و ملّا علی برقانی و امثال آنها که قريب چهارصد نفر بودند که اسامی جميع در لوح محفوظ الهی ثبت شده.”
لَو لاهُ مَا استَوَی اللّهُ عَلی عَرشِ رَحمانِيَّتِهِ و ما استَقَرَّ علی کُرسِيِّ صَمَدانِيَّتِهِ
اگر او نبود خداوند مستوی نمیگردید بر عرش رحمانیتش و مستقر نمیگردید بر کرسی صمدانیتش.
ملاحسین (بشرویه)
ملاحسین در بشرویه خراسان متولد شده و تحصیلات مقدماتی را در زادگاه خود به پایان رساند و سپس عازم مشهد شد و در مدرسه میرزا جعفر که در صحن بارگاه امام هشتم قرار داشت به تحصیل معارف اسلامیه پرداخت. پس از آن عازم نجف و کربلا شد و در محضر درس سید کاظم رشتی حاضر شد و بتدریج مورد لطف و احسان سید مرحوم قرار گرفت و از کبار تلامذه سید کاظم رشتی در آمد. ملا حسین در اواخر حیات سید کاظم مأموریت مهمی از طرف ایشان بعهده گرفت و آن ملاقات با حاجی سید محمد باقر رشتی از علمای بزرگ ایران و ساکن اصفهان بود و سید محمد باقر در این ملاقات تحت تأثیر علم و اخلاق ملاحسین قرار گرفت. پس از بازگشت از این مسافرت سید کاظم فوت کرده بود. پس برای اجرای وصایای استاد بزرگوارش که همانا جستجوی موعود بود راه طلب در پیش گرفت. ایشان برای مدت ۴۰ روز در مسجد کوفه عزم اعتکاف فرمودند – روزها صائم و شبها به دعا و مناجات مشغول بودند، سپس به کربلا رفته و در نهایت عازم شیراز گردید و در این شهر به منقبت درک فیض حضرت موعود نائل شده و اول من آمن به حضرت باب گردیدند. اولین گروه مؤمن به حضرت باب که بالغ بر ۱۸نفس شریف بودند به “حروف حی” تسمیه شده و مأمور تبلیغ امر بدیع گردیدند. عمر جناب باب الباب در حین شهادت در قلعه ی شیخ طبرسی سی و شش سال بود (۱۲۲۹-۱۲۶۵ه.ق) خطبه ها و رسائل متعدده از جناب باب الباب موجود است و قمستی از ان در مجلد سوم ظهور الحق مندرج است.
جناب آقا سيّد يحيی
سید یحیی فرزند سید جعفر کشفی در جوانی تحصیلات دینی خوبی کرد و در زمره علما درآمد. ایشان عالمی متبحر و فصیح و در علم و فلسفه کم نظیر بود — از جانب حضرت بهاءالله به” وحید عصر و فرید زمان” ملقب شد. ایشان بر معارف اسلامی و حقایق قرآن احاطه ای عمیق داشت و بمدد قوت حافظه قویش بیش از سى هزار از احاديث اسلامى را از بر داشت. بعلت همین فضل و دانش وقتی ندای حضرت باب بلند گردید محمد شاه وی را انتخاب کرد که به شیراز رود و در امر حضرت باب تحقیق بعمل آورد. محمد شاه در مکتوبی به حسین خان، حاکم فارس، در خصوص سید یحیی مینویسد: رتبه سید یحیی بسیار عالی و درجه او متعالی است، زیرا از خاندان نبوت و دارای علم و کمال و فضل و اطلاعات کامله ایست. جناب وحيد داستان مفصّل ملاقات خود را با حضرت باب به ميرزا لطفعلی پيشکار شاه نوشت تا به حضورشاه تقديم کند. مىگويند وقتى شاه از اقبال وحيد بامر حضرت باب مطّلع شد به حاج میرزا آقاسی چنين گفته بود: بطورى که اخيراً اطّلاع يافتهايم سيّديحيى دارابى بامر باب مؤمن شدهاست اگر اين خبر درست باشد امر سید باب خالی اهمیت نیست، باید شخصا در ادعای او تحقیق کنیم. جناب وحيد نامهاى نيز خطاب به اهل يزد مرقوم و آنان را از حقيقت امر حضرت باب باخبر نمود — سپس به یزد سفر نموده و پس از ورودشان به یزد، در مصلاّى صفدرخان، در حضور هزاران نفر ظهور موعود اسلام را اعلان کرد و در همان جا گروه زيادى از مستمعين بامر حضرت باب پيوستند؛ در ميان اين نفوس شخصيّتهاى مهمّى وجود داشتند مانند ملاّمحمّد رضا معروف به رضىّالرّوح و سه برادرانش که بعداً در منشاد بشهادت رسيدند حاجى ملاّمهدى عطرى، پدر ورقا از شهداى بنام امرالله، ميرزاجعفر يزدى … از همراهان حضرت بهاءالله در سفر بغداد به عکّا و سيّدجعفر يزدى از علماى بنام که بهمراهى وحيد به نيريز رفت. اين رجال نامدار با جمعى ديگر از نفوس فداکار ارکان امر الهى در شهر يزد شدند و با مساعى تبليغى و اخلاص و جانفشانى خويش سبب شکوفائى امر الهى در آن مدينه گشتند. عرفان سید یحیی بمقام حضرت باب قلبى و کامل بود؛ وى از لحظهاى که از حضور حضرت باب مرخص شد تا آخرين دقايق حيات پرحادثهاش وجود خويش را وقف خدمت بامر مبارکش نمود و با چنان شور و شوقى بانتشار امر حضرت باب قيام کرد که فىالحقيقه نمونه و در نهايت کمال بود. وحيد در سراسر مملکت سفر کرد و امر بديع را بطور علنى در ميان توده مردم تبليغ نمود. جناب وحيد سرانجام بدست دشمنانش از يزد اخراج شد و از آنجا به نيريز رفت و در آن محلّ با جرأت و شهامت و صبر و متانت به ابلاغ امرالله قيام نمود و عاقبت جان خويش را در سبيل اعلاى امر مولايش نثار کرد.
ملّا محمّد علی زنجانی
ملا محمد علی زنجانی، حجةالاسلام، از جمله مجتهدین عالیقدر شیعه بوده که در سال ۱۲۲۷هجری قمری در زنجان متولد شد. پدر بزرگوارش ملا عبدالرحیم زنجانی از علمای زنجان بود. از همان اوان تولد آثار کفایت در ناصیه وی هویدا بود. بنابراین پدر در پرورش وی نهایت دقت را به عمل آورد و او را برای تحصیل به نجف فرستاد. بعد از اتمام تحصیلات به ایران بازگشت و مجلس درس و وعظ گسترد. مقام علمی او به حدی بود که هنگام باز گشت از عتبات، علما دو فرسنگ وی را مشایعت نمودند و به شهادت ناسخ التواریخ ایشان از علمای اعلام عصر خویش بود. وقتی ندای آئین جدید را شنید به تحقیق پرداخت و شخصی از معتمدین خود بنام ملا اسکندر را برای تحقیق به شیراز فرستاد. ملا اسکندر به حضور حضرت باب مشرف شد و به شرف ایمان فائز شد و با اجازه حضرتشان به زنجان مراجعت نمود و هنگامیکه علما در محضر جناب حجت بودند نزد وی رفت. ملا محمد علی از او پرسید: آیا به امر جدید مؤمن شدی یا نه؟ ملا اسکندر اوراقی از الواح مبارک را به جناب حجت داد و گفت: شما مطالعه بفرمایید، من مطیع اوامر شما هستم. جناب حجت ناراحت شده فرمودند: مگر نمی دانی اصول دین تحقیقی است. رد و قبول من برای تو چه فایده دارد؟ وقتی جناب حجت یک صفحه آن الواح را مطالعه نمود بی اختیار به سجده افتاد و همه حاضرین را به شهادت گرفت که به صاحب این کلمات مؤمن است که این امر سبب واکنش های شدید علماء حاضر گردید، به نحوی که نامه ای به محمد شاه نوشته ما وقع را بیان نمودند. شاه وی را به طهران خواست. در طهران در مجلس مباحثه ای با علماء به پاسخ گویی برخواسته اجوبه کافی بیان نمود و این امر سبب شگفتی و تحسین شاه گردید و به وی اجازه بازگشت به زنجان داد. در هر صورت، مجدالدوله عموی ناصرالدین شاه و حاکم زنجان در پی فرصتی بود تا جناب حجت و اطرافیانش را قلع و قمع نماید. خلاصةالقول، بارها به اذیت و آزار بابیان پرداختند، به گونه ای که جناب حجت و اصحابشان که قریب به سه هزار نفر می شدند عاقبت در قلعه علی مردان خان تجمع نموده به دفاع از خود پرداختند. عاقبت الامر پس از مدتها مهاجمه دولتیان و مقاومت اصحاب، جناب حجت در تاریخ پنجم ربیع الاول سال ۱۲۶۷ه. ق، پس از آنکه ۱۹روز از جراحت بازوی خود که در اثر اصابت گلوله مجروح شده بود رنج می برد به شهادت رسید.
ملّا علی بسطامی
جناب ملا علي بسطامي، ثاني من آمن، در سال اوّل ظهور از طرف حضرت ربّ اعلي مأمور ابلاغِ اَمْر به شيخ محمد حسن اصفهاني نجفي، اَشْهَرِ علماي شيعه در آن عصر، گرديدند. اين علامه اسلام طي ۲۵ سال کتابي در شش مجلد تحت عنوان «جَواهرُ الکلام في شرح شرائع الاسلام» تأليف نموده بود و بهمين جهت به «صاحب جواهر» معروف و خود در عتبات ، حوزه علميّه داشت . وي نه تنها استيحاش نمود بلکه وسيله دستگيري جناب ملا علي گرديد که منجر به شهادت ايشان شد . خود او ۵ سال بعد در ۱۲۶۶ در غفلت و اعراض از حق فوت کرد . جناب ملا علي بسطامي اولين شهيد امر الهي ميباشند .
ملّا سعيد بارفروشی
” مشارالیه مطابق فرموده ی نبیل زرندی از مشاهیر اصحاب قلعه طبرسی بود و اصلاً اهل قریه رزه کنار از توابع بارفروش بود مشارالیه از تلامذه و تربیت یافتگان حضرت قدوس بود و در خدمت آنجناب به قلعه رفت و به نصرت اصحاب پرداخت. در قلعه طبرسی کار اصحاب بسیار سخت شده بود و غذا و طعام نداشتند و گوشت اسب را کباب میکردند و میخوردند ملا سعید بارفروشی مزبور و ملایوسف خوئی چون مظلومیت جناب قدوس را دیدند و از گرسنگی آن حضرت در تب و تاب بودند و مخصوصاً چون میدانستند ککه حضرت قدوس عادت شدید به صرف چای دارند و چای در قلعه بدست نمیامد در صدد برآمدند که از قلعه بیرون روشند شاید بتوانند از جایی چای بدست آورند برای این منظور آن دو نفر با سه نفر دیگر از اصحاب مخفیانه از قلعه خارج شدند و مقداری راه پیموده از اصحاب دور ماندند و گرفتار اعداء و دشمنان گشته و آنان را نزد مهدی قلی میرزا بردند، مشارالیه هر چه خواست از آنان درباره حالت اصحاب و کیفیت تجهیزات وَ عِدَه و عَدَد آنان خبری بدست آورد ممکن نشد و سکوت کردند لاجرم هر چند نفر را به ساری فرستاد تا علما فتوی دهند و به قتل رسانند در ساری علمای شیعه به قتل آنان فتوی دادند و جمعی از علما در غرفه ای نشستند و اصحاب را با لباسهای مسخره و مضحک که بر تن آنان کرده بودند وارد میدان کرده در میان شور و شعف و لعن و طعن اعداء همه را به شهادت رسانیدند (ظهور الحق جلد دوم و نبیل زرندی) ” ( قاموس ایقان صفحه ۸۷۱)
ملّا نعمة اللّه مازندرانی
ملا نعمت الله از علمای مُخلص بود و پس از ایمان به امر بدیع به نصرت امر برخاست و در قلعه طبرسی حاضر و جزو اصحاب جناب قدوس بود پس از خاتمه ی قلعه و شهادت جمعی از اصحاب میرزا محمد باقر هراتی سردار اصحاب قلعه طبرسی و محمد حسین بهنمیری و ملا نعمت الله مذکور را اسیر کرده به آمُل بردند و رئوس منوره جمعی از شهدای قلعه را هم به آنان وارد آمل کردند و در آن شهر همه را به شهادت رسانیدند میرزا محممد باقر هراتی معروف بقاینی بود پدرش میرزا محمد مهدی هراتی بود میرزا محمد باقر از علمای معروف بود که توسط جناب باب الباب در خراسان مومن به امر بدیع شد و خانه خود را در مشهد تقدیم کرد که محل احباب و مرجح اصحاب شد. (قاموس ایقان)
ملّا يوسف اردبيلی
“جناب ملا یوسف اردبیلی از علمای معروف و واعظی مشهور بود مشارالیه از تلامذه شیخ احمد احسائی و سید رشتی بود که در محضر سید از صاحبان اسرار محسوب بود و بی نهایت مورد عنایت و اطمینان سید رشتی بود و گاهی میگفت که پس از وفات سید البته قائم موعود ظاهر میشود و سید و شیخ مبشر ظهور قائم اند بعضی از تلامذه شیخ و سید به او اعتراض کردند و نزد سید شکایت نمودند سید معترضین را به لطائف ساکت فرمود معترضین شهرت دادند که سید ملا یوسف را طرد فرموده ملا یوسف به شرحی که در تاریخ نبیل زرندی مندرج است پس از نماز نزد سید رفت و از حقیقت حال و ظهور موعود پرسید و او را قسم داد، سید فرمود که درست فهمیده ای ولی حالا وقت افشای اسرار نیست و بدست خود خطی در زیر گلوی خود کشید و به ملا یوسف فهمانید که اگر حالا اسرار فاش شود کار به قتل آنان منجر خواهد شد. داستان را نبیل در تاریخ خود نوشته مراجعه فرمائید. ملا یوسف پس از صعود سید به شیراز سفر کرد و مومن به امر بدیع شد و در صدد تبلیغ و تبشیر برآمد و به کرمان رفت و با مقاومت شدید حاجی کریم خان کرمانی مواجه گردید. حاجی کریم خان بارها گفته بود که ملا یوسف در علم و فضل چیزی از ملاحسین بشرویه ای نقص ندارد و با او همپایه است. ملا یوسف در آذربایجان خدمات بسیار کرد و اساس امر بدیع را در میلان بنهاد و جمعی را در آن سرزمین به عرفان رب العالمین هدایت کرد و داستانها در این خصوص از او مشهور است که حاجی معین السلطنه در تاریخ خود آنرا نقل کرده و کتابش اکنون حاضر است و جناب فاضل در ظهور الحق قسمتی از آن را نقل فرموده است. در تاریخ نبیل شرح ورود ملا یوسف اردبیلی به قلعه شیخ طبرسی وارد شده که وی به نصرت اصحاب اقدام نمود و به شرحی که در تاریخ تبیل مسطور است بالاخره در ان واقعه به شهادت رسید برای تفصیل حال به تاریخ نبیل زرندی و ظهور الحق مراجعه شود.” (قاموس ایقان صفحه ۱۸۷۷)
ملّا مهدی خوئی
“از علمای معروف خوی و از حروف حی امر بدیع بود و پس از ایمان به امر مبارک با نهایت غیرت و شجاعت به نشر امرالله قیام نمود و هر گاه با کسی درباره امر الله سخن میگفت انتظار داشت که فوراً تصدیق کند و گرنه او را مورد عتاب و خطاب قرار میداد، داستان او با ملا میرزا محمد عالِم شیخی در طهران معروف و در کتاب ظهور الحق جلد سوم مسطور است، مشارالیه با ملا مهدی کندی معاشر بوده و بارها به مصاحبت او به محضر جمال مبارک در بیت مبارک در طهران مشرف شد. عاقبت کار جزو اصحاب قدوس در قلعه شیخ طبرسی منسلک شد و در انجا به شهادت رسید. (قاموس ایقان صفحه ۱۵۴۹)
آقا سيّد حسين ترشيزی
“جناب آقا سید حسین که نامش از قلم اعلی در کتاب ایقان مبارک نازل شده اهل ترشیز (کاشمر) بود و برای تحصیل علوم دینی به عراق عرب رفت و در سال 1265 ه.ق از تحصیل فارغ شد و از مجتهدین مشهور آن عصر اجازه ی اجتهاد گرفت و عازم وطن مالوف گردید، در هنگام عزیمت به ایران با حاجی محمد تقی کرمانی که از عتبات عازم طهران بود هم سفر شد، حاجی کرمانی در بین راه به آقا سید حسین مژده ظهور حضرت اعلی جل ذکره را داد و آقا سید حسین مومن و موقن شد و پس از مورد به طهران با جناب حاجی میرزا سید علی خال اعظم که آن وقت در طهران بودند ملاقات کرد و در سال 1266 ه.ق در واقعه شهدای سبعه طهران آقا سید حسین ترشیزی به شهادت رسید و جناب خال اعظم و حاجی محمد تقی کرمانی هم از جمله شهدای سبعه هستند که نامشان در تاریخ نبیل زرندی و ظهور الحق جلد دوم و جلد سوم در ضمن شرح واقعه شهدای سبعه به تفصیل مسطور است. (قاموس ایقان صفحه ۵۹۵)
ملّا مهدی کندی و ملّا باقر
ملا مهدی کندی پسر ملا علی محمد از علمان کند بود که با دو برادرش ملا باقر کندی در قلعه طبرسی جزو اصحاب حضرت قدوس به شهادت رسیدند. ملا مهدی و ملا باقر به تحصیل مشغول شدند و در طهران تحصیلات خود را دنبال کردند و در مدرسه منزل داشتند امام جماعت بودند و در منازل بزرگان تعلیم و تربیت فرزندان آنان را به عهده میگرفتند…. ملا مهدی چندی به امر مبارک جمال قدم جل جلاله به تعلیم خردسالان در بیت مبارک اشتغال داشت و مورد عنایت بود و چون آوازه امر باب بلند شد در سال اول ظهور به تصدیق امر فائز گردید و بالاخره در قلعه شیخ طبرسی شهید شد. (قاموس ایقان)
ملّا عبد الخالق يزدی
“ملا عبدالخالق یزدی از مشاهیر علمای شیخیه و از تلامذه مرحوم احمد احسائی بود. مرحوم محمد حسن خان اعتماد السلطنه در کتاب المآثر و الآثار و کتاب مطلع الشمس که سفرنامه شاه به مشهد است درباره ی او شرحی نوشته است و گفته های او را صاحب کتاب بابیگری هم نقل کرده. وی در کتاب المآثر و الآثار صفحه ۱۷۵چنین گفته: ” ملاعبدالخالق یزدی از مشاهید شاگردان شیخ اجل احمد بن زین الدین الاحسائی بود و در فقه و اصول و کلام و حدیث مقامی عظیم داشت در توحید خانه مبارکه از ملحقات حرم مقدس رضوی تدریس میکرد. ” در مطلع الشمس مجلد دوم نیز درباره ملا عبدالخالق مطالبی نوشته و بعلاوه کتاب مصائب الایمه دو کتاب دیگر نیز در اصول فقه و موسوم به عین الطالبین و کتاب دیگری در فقه به او نسبت داده و میگوید که مشارالیه از محضر شیخ احسائی استفاده کرده و اصول را در نزد شریف العلماء در عتبات خوانده به یزد مراجعت کرد و از آنجا به مشهد رفت و در توحید خانه حرم حضرت رضا علیه السلام تدریس میکرد و در وعظ و خطاب مقامی بزرگ داشت و با علمای بالا سری درباره ی عقاید شیخیه مباحثات نموده تا آنکه در مشهد به سال ۱۲۶۸ه.ق وفات یافت.
مشارالیه توسط حضرت باب الباب به امر حضرت اعلی مومن شد و به خدمت قیام کرد و عریضه ای به حضور حضرت اعلی جل ذکره الاعلی تقدیم نمود و صورت عریضه در مجلد سوم ظهور الحق مندرج است، شیح علی پسر ملا عبدالخالق نیز به واسطه جناب باب الباب به امر مبارک حضرت رب اعلی جل ذکره من شد و با جناب باب الباب در جمع اصحاب آن حضرت به قلعه طبرسی رفت و در آنجا به شهادت رسید و در حین فوز به شهادت بیست سال از عمرش میگذشت ولی ملا عبدالخالق پس از خاتمه قلعه و بروز امتحانات شدیده تحمل نیاورده به سوء خاتمه گرفتار شد. معروف است که ملا عبدالخالق در حینی که مشغول وضو گرفتن بود برای ادای نماز لوح مبارک مزبور به او رسید و پس از نماز لوح را باز کرد و تلاوت نمود غفلة فریاد کشید و لوح مبارک را دور انداخت و ناله کنان گفت “ای وای که پسر به نا حق کشته شد” و پس از آن به مشهد مراجعت کرد و در آنجا وفات یافت.
جمال قدم جل جلاله در لوحی میفرمایند: “ملا عبدالخالق که از مشایخ شیخیه بود در اول امر که نقطه اولی روح ماسواه الفداه در قمیض بابیت ظاهر اقبال نمود و عریضه معروف داشت از مصدر عنایت کبری ذکرش نازل و بر حسب ظاهر کمال عنایت نسبت به او مشهود تا آنکه لوحی مخصوص او ارسال فرمودند در این کلمه علیا نازل قوله تعالی: ” اننی انا القائم الحق الذی انتم بظهوره توعدون” بعد از قرائت صیحه زد و به اعراض تمام قیام نمود و جمعی در ارض طاء به سبب او اعراض نمودند. انتهی.
ملّا علی برقانی
“جزء مومنین حضرت رب اعلی جل ذکره بوده یکی جناب ملا علی برقانی است که برادر حاجی ملا تقی و حاجی ملا صالح برقانی است. حاجی ملا تقی همان است که با شیخ احسائی مرحوم مخالفت کرد و او را تکفیر نمود و شرح آن در کتاب قصص العلمای تنکابنی بتفصیل مذکور است و بالاخره در سال 1263 ه.ق در قزوین به قتل رسید و پس از قتل او هنگامه ها بر پا شد که در تاریخ امر مسطور است و حاجی ملا صالح پدر حضرت طاهره قرة العین است که مردی مجتهد و سلیم النفس بود و در اواخر ایام به کربلا مهاجرت کرده و معتکف شد و روزی که در حرم مطهر سید الشهداء مشغول نماز بود ناگهان سکته کرده افتاد و او را به منزلش بردند و وفات کرد. برادر دیگرشان حاج ملا علی برقانی بود که از شاگردان شیخ احمد احسائی بود و از علمای مشهور شیخیه محسوب میشد مشارالیه بکثرت عبادت معروف بود ودر اواخر شب برمیخاست و به دعا و مناجات میپرداخت و زنجیری به گردن مینهاد و یکسر ان زنجیر به میخی که در سقف اطاق بود بسته بود که اگر در ضمن نماز و دعا خواب بر او غلبه کند آن زنجیر مانع از خواب شود. مدتی در کربلا بود و بعد به ایران مراجعت کرد و در طهران اقامت نمود و سپس به کربلا مراجعت کرد و ثانیاً پس از مدتی به طهران برگشت و در مباحثه ای که بین برادرانش با یک نفر از علما در محضر فتحعلی شاه در گرفت حاضر بود و بالاخره به حکم شاه برادران را از طهران اخراج کردند و شرح آن در قصص العلمای تنکابنی مسطور است، بالاخره ملا علی برغانی به امر مبارک مومن شد و نوشته ای از وی در این خصوص موجود است که صورت آن در مجلد سوم ظهور الحق جناب فاضل مازندرانی مندرج است و توقیعاتی از حضرت اعلی جل ذکره خطاب به وی نازل شده که او را به حکمت امر فرمودند.” (قاموس ایقان صفحه ۱۱۲۵)