The traditions and sayings that bear direct reference to Our theme are divers and manifold; We have refrained from quoting them for the sake of brevity.
Nay, whatever is in the heavens and whatever is on the earth is a direct evidence of the revelation within it of the attributes and names of God, inasmuch as within every atom are enshrined the signs that bear eloquent testimony to the revelation of that most great Light. Methinks, but for the potency of that revelation, no being could ever exist. How resplendent the luminaries of knowledge that shine in an atom, and how vast the oceans of wisdom that surge within a drop! To a supreme degree is this true of man, who, among all created things, hath been invested with the robe of such gifts, and hath been singled out for the glory of such distinction. For in him are potentially revealed all the attributes and names of God to a degree that no other created being hath excelled or surpassed. All these names and attributes are applicable to him. Even as He hath said: “Man is My mystery, and I am his mystery.” Manifold are the verses that have been repeatedly revealed in all the heavenly Books and the holy Scriptures, expressive of this most subtle and lofty theme. Even as He hath revealed: “We will surely show them Our signs in the world and within themselves.” Again He saith: “And also in your own selves: will ye not then behold the signs of God?” And yet again He revealeth: “And be ye not like those who forget God, and whom He hath therefore caused to forget their own selves.” In this connection, He Who is the eternal King—may the souls of all that dwell within the mystic Tabernacle be a sacrifice unto Him—hath spoken: “He hath known God who hath known himself.”
“و احاديث و اخبار مدلّه بر اين مطلب بسيار است و اين بنده نظر به اختصار متعرّض ذکر آنها نشدم. بلکه آنچه در آسمان ها و زمين است محالّ بروز صفات و اسمای الهی هستند چنانچه در هر ذرهّ آثار تجلّی آن شمس حقيقی ظاهر و هويدا است که گويا بدون ظهور آن تجلّی در عالم ملکی هيچ شیء به خلعت هستی مفتخر نيايد و به وجود مشرّف نشود. چه آفتاب های معارف که در ذرّه مستور شده و چه بحرهای حکمت که در قطره پنهان گشته. خاصّه انسان که از بين موجودات به اين خلَع تخصيص يافته و به اين شرافت ممتاز گشته. چنانچه جميع صفات و اسمای الهی از مظاهر انسانی به نحو اکمل و اشرف ظاهر و هويدا است و کلّ اين اسماء و صفات راجع به اوست. اين است که فرموده : “اَلإنسانُ سِرّی و اَنَا سِرّهُ.” و آيات متواتره که مدلّ و مشعر بر اين مطلب رقيق لطيف است در جميع کتب سماويّه و صحف الهيّه مسطور و مذکور است. چنانچه می فرمايد: “سَنُريهِمْ آيَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَ فِی اَنفُسِهِم.” و در مقام ديگر می فرمايد : “وَ فِی اَنْفُسِکُم اَفَلا تُبصِروُنَ. ” و در مقام ديگر می فرمايد: “لا تَکُونُوا کَالَّذينَ نَسُوا اللّهَ فَاَنسَاهُمْ اَنفُسَهُم. ” چنانچه سلطان بقا، روح من فی سرادق العماء فداه می فرمايد : “مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبّه.””
” جميع صفات و اسمای الهی از مظاهر انسانی به نحو اکمل و اشرف ظاهر و هويدا است و کلّ اين اسماء و صفات راجع به اوست.”
دکتر داوودی مینویسد: ذکر صفات در شأن خدا منافی توحید است. پس صفاتی که خدا را بدانها موصوف میسازیم به تمام معنی متعلق به اصفیای اوست. جمیع اسماء حسنی و صفات علیا در این نفوس است، خواه بعضی از آنها به اقتضای مقام پیدا آید و بعضی دیگر بر حسب حال پنهان ماند. علم و قدرت و رحمت و جود و فضل خدا همان است که در اینان است. ذات خدا از آن حیث که حق مطلق است فارغ از قید زمان است و او را نه اولی و نه آخری است….
حضرت بهالله میفرمایند: “حق مقدس از اسم و رسم کل اسماء منتهی به کلمة العلیا و کل صفات راجع به مشیة الاولی، هر نفسی که به او فائز شد به کل اسماء فائز بوده و خواهد بود. طوبی لمن فاز و ویل لمن اعرض”
همچنین میفرمایند:” جمیع اسماء حسنی و صفات علیا به مشرق امر الهی راجع. چه که اوست ظهور الله مابین خلق، من عرفه فقد عرف الله و من اعرض عنه انه اعرض عن الله المهیمن القیوم”
و همچنین میفرمایند: ” و الذین بعثهم بالحق و ارسلهم بالهدی اولئک مظاهر اسمائه الحسن و مطالع صفاته العلیا و مهابط وحیه فی ملکوت الانشاء و بهم تمت حجة الله علی ما سواه و نصبت رایة التوحید و ظهرت آیة التجرید و بهم اتخذ کل ذی نفس الی ذی العرش سبیلاً” (لوح سلطان ، کتاب مبین ص ۶۹) یعنی: کسانی که خدا آنان را به حق برانگیخت و برای هدایت فرو فرستاده اینان مظاهر اسماء حسنی و مطالع صفات علیا و مهابط وحی خدا در این جهانند. حجت خدا بر ماسوای او به اینان تمام شد. رایت توحید و آیت تجرید را اینان ظاهر ساختند و هر کسی به وساطت این برزگان به سوی خدا راهی جست.
حضرت عبدالبهاء در خطابات میفرمایند:” ما فقر محضيم و حقيقت الوهيّت غناء صرف، فقر بحت
چگونه احاطه بغناء مطلق کند؟ ما عجز صرفيم و حقيقت الوهيّت قدرت محض، عجز صرف چگونه تواند بقدرت محض پی برد؟ کائناتی که مرکب از عناصرند و هميشه در انقلاب و انتقال از حالی بحالی، چگونه ميتوانند که تصوّر حقيقت را بکنند که حيّ قيّوم و قديم است؟ يقين است که عاجزند. زيرا چون در کائنات نظر می کنيم می بينيم که تفاوت مراتب مانع از ادراک است هر رتبه مادون ادراک رتبه مافوق نتواند. مثلاً جماد هر قدر صعود کند ادراک عالم نبات نکند و نبات هر چند ترقّی کند حقيقت حيوان را ادراک نکند و از عالم سمع و بصر خبر نگيرد حقيقت حيوان هر قدر ترقّی کند از حقيقت انسان خبر نگيرد و قوّهء عقليّهء انسان را درک نتواند. پس معلوم شد که تفاوت مراتب مانع از ادراک است و هر رتبه مادون ادراک رتبه مافوق را نتواند. دقّت نمائيد که اين گل هر چند ظريف است لطيف است معطّر است در عالم نبات بدرجه کمال است امّا ادراک حقيقت انسان را نميکند سمع و بصر عالم انسان را تصوّر نتواند عقل و ادراک انسان را تحقّق ننمايد از عالم انسان خبر ندارد و حال آنکه هر دو حادث ولی تفاوت مراتب سبب عدم ادراک است زيرا رتبه انسان بلند و رتبه نبات پست است. پس چگونه ميتواند حقيقت بشريّه ادراک حقيقت الوهيّت نمايد، چگونه ميتواند انسان محدود ربّ غير محدود را ادراک کند؟ شبهه ئی نيست که نتواند به تصوّر انسان نيايد زيرا آنچه به تصوّر انسان آيد آن محدود است و حقيقت الهيّه نا محدود. ولی آن حقيقت الوهيّت افاضه وجود بر جميع کائنات فرموده مواهب او در عالم انسانی ظاهر انوار او در عالم وجود مانند انوار آفتاب منتشر. چون آفتاب را ملاحظه ميکنيد انوار و حرارتش بر جميع اشياء تابيده همين طور انوار شمس حقيقت بر کلّ تابيده نورش يکی است حرارتش يکی است فيضش يکی است و بر جميع کائنات تابيده. و لکن مراتب کائنات متعدّد است استعدادشان متفاوت است هر يک بقدر استعداد خويش از آفتاب استفاصه دارد. سنگ سياه پرتوی از آفتاب دارد اشجار پرتوی از آفتاب دارد حيوانات پرتوی از آفتاب دارد و بحرارت آفتاب تربيت شده آفتاب يکی است فيض يکی است. ولی نفوس کامله بشريّه مثل آينه که شمس به تمام قوّت در او اشراق نموده و کمالات آفتاب در آن ظاهر و آشکار ميشود حرارت و ضياء آفتاب در آن هويدا است بتمامه حکايت از آفتاب ميکند. اين مرايا مظاهر مقدّسه هستند که از حقيقت الوهيّت حکايت ميکنند مانند آفتابی که در مرآت ظاهر است و صورت و مثال آفتاب آسمانی در مرايا ظاهر است همين طور صورت و مثال شمس حقيقت در مرآت حقيقی مظاهر مقدّسه ظاهر و آشکار. اين است که حضرت مسيح ميگويد الاب فی الابن مراد اين است که آن آفتاب حقيقت در اين مرآت ظاهر و آشکار است. امّا مقصد اين نيست که آفتاب از آسمان تنزّل کرده و آمده در اين آينه جای گرفته زيرا حقيقت الوهيّت را صعود و نزولی نيست دخول و خروجی نيست مقدّس و منزّه از زمان و مکان است هميشه در مرکز تقديس است زيرا تغيير و تبديلی از برای حقيقت الوهيّت نيست تغيير و تبديل و انتقال از حالی بحالی از خصائص حقيقت حادثه است.”
“اَلإنسانُ سِرّی و اَنَا سِرّهُ.” حدیث قدسی است که در توضیحش در بند پیشین گفتیم.
انسان راز من است و من سره او.
سوره فصلت ایه پنجاه و سه”سَنُريهِمْ آيَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَ فِی اَنفُسِهِم.”
بزودی نشانه های خود را به ایشان در آفاق و انفس نشان خواهیم داد.
کل آیه به این قرار است” سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ” یعنی: بزودی نشانه های خود را به ایشان در آفاق و انفس نشان خواهیم داد تا آنكه بر آنان آشكار شود كه آن حق است، آيا كافى نيست كه پروردگارت بر همه چيز گواه است
سوره ذاریات آیه ۲۱”وَ فِی اَنْفُسِکُم اَفَلا تُبصِروُنَ. ”
و در نفس های خودتان آیا نمیبینید
سوره حشر آیه ۱۹”لا تَکُونُوا کَالَّذينَ نَسُوا اللّهَ فَاَنسَاهُمْ اَنفُسَهُم. “
و چون کسانی نباشند که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را دچار خود فراموشی کرد.
در تفسیر المیزان آمده است: چنين كسى پروردگار خود و بازگشتش به سوى او را فراموش مى كـند، و از توجه به خدا اعراض نموده، به غير او توجه مى كند، نتيجه همه اينها اين مى شود كه خودش را هم فراموش كند، براى اينكه او از خودش تصورى دارد كه آن نيست. او خـود را مـوجـودى مـسـتـقـل الوجـود، و مـالك كـمـالات ظـاهـر خـود، و مـسـتـقـل در تـدبـيـر امـور خـود مـى دانـد. مـوجودى مى پندارد كه از اسباب طبيعى عالم كمك گرفته، خود را اداره مى كند، در حالى كه انسان اين نيست، بلكه موجودى است وابسته، و سـراپـا جـهـل و عـجـز و ذلت و فـقـر، و امـثـال ايـنـهـا. و آنـچـه از كـمـال از قـبـيـل وجـود، عـلم، قـدرت، عـزت، غـنـى و امـثـال آن دارد كـمـال خـودش نـيست، بلكه كمال پروردگارش است، و پايان زندگى او و نظائر او، يعنى همه اسباب طبيعى عالم، به پرور دگارش است. حـاصـل ايـنـكـه : علت فراموش كردن خويش فراموش كردن خدا است. و چون چنين بود آيه شـريـفـه نـهـى از فـرامـوشـى خـويـشـتـن را بـه نـهـى از فـرامـوش كـردن خـداى تعالى مـبـدل كـرد، چـون انـقـطـاع مـسبب به انقطاع سببش بليغ تر و موكدتر است، و به اين هم اكـتـفـاء نـكرد كه از فراموش كردن خدا نهيى كلى كند، و مثلا بفرمايد: (و لا تنسوا اللّه فينسيكم انفسكم – زنهار خدا را فراموش نكنيد، كـه اگـر بـكنيد خدا خود شما را از يادتان مى برد) بلكه مطلب را به بيانى اداء كرد كـه نـظـيـر اعـطـاى حـكـم بـه وسـيـله مـثـال باشد، و در نتيجه موثرتر واقع شود، و به قـبول طرف نزديك تر باشد، لذا ايشان را نهى كرد از اينكه از كسانى باشند كه خدارا فـرامـوش كـردنـد. و در ايـن تـعـبـيـر اشـاره اى هـم بـه سـرنـوشـت يـهـوديـانـى كرد كه قـبـل از ايـن آيـه سـرگذشتشان را بيان نموده بود، يعنى يهوديان بنى النضير، و بنى قـيـنـقـاع. و نـيـز مـنـافـقـيـنـى كـه حـالشـان در دشـمـنـى و مـخـالفـت بـا خـدا و رسـولش حال همان يهوديان بود.
“مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبّه.”
کسی که خودش را شناخت پروردگارش را شناخته است.
برخي از مصادر اين حديث، عبارتاند از: عوالي اللئالي، ج۱، ص ۵۱ و ۱۰۲؛ تفسير نور الثقلين، ج۱، ص ۵۸؛ المناقب، ص ۳۷۵؛ بحارالانوار، ج۲، ص ۳۱ و ج۶، ص ۲۵۱ و ج ۵۴، ص ۹۹ و ج ۶۲، ص ۲۹۳ و ج ۸۸، ص ۴۵۶؛ الجوهرالسنية، ص ۱۱۶؛ عوالم العلوم، ج۲، ص ۳۲۵؛ غررالحكم، ص ۸۸، ح۳۰۱؛ شرح غررالحكم، ج۵، ص ۱۹۴ ؛ ح ۷۹۴۶؛ مصباح الشريعة، ص ۱۳؛ موسوعة أطراف الحديث النبوي الشريف، ج۸، ص ۳۵۹.
باب سوم کتاب از دل به دفتر از دفتر به دلها، علامه حسن زاده آملی
گرت معرفت نفس است حاصل – به آفاقی توانی گشت و اصل
بیا از خود سفه کن سوی خارج – نگر اندر وجود ذوالمعاج
بیا خود را شناس ای خواجه اول – که سر گردان نمانی و معطل
زهر جایی خواهی سر در آری – زخود نزدیکتر راهی نداری
ترا نفست بخارج هست مرآت – ولی آئینه زنگار است هیهات
ترا تا آینه زنگار باشد – حجاب رویت دلدار باشد. الخ