And were they to say that by “divine Presence” is meant the “Secondary Revelation of God,” interpreted as the “Holy Outpouring,” this is admittedly applicable to the world of creation, that is, in the realm of the primal and original manifestation of God.
Such revelation is confined to His Prophets and chosen Ones, inasmuch as none mightier than they hath come to exist in the world of being. This truth all recognize, and bear witness thereto. These Prophets and chosen Ones of God are the recipients and revealers of all the unchangeable attributes and names of God. They are the mirrors that truly and faithfully reflect the light of God. Whatsoever is applicable to them is in reality applicable to God, Himself, Who is both the Visible and the Invisible. The knowledge of Him, Who is the Origin of all things, and attainment unto Him, are impossible save through knowledge of, and attainment unto, these luminous Beings who proceed from the Sun of Truth. By attaining, therefore, to the presence of these holy Luminaries, the “Presence of God” Himself is attained. From their knowledge, the knowledge of God is revealed, and from the light of their countenance, the splendor of the Face of God is made manifest. Through the manifold attributes of these Essences of Detachment, Who are both the first and the last, the seen and the hidden, it is made evident that He Who is the Sun of Truth is “the First and the Last, the Seen, and the Hidden.”108 Likewise the other lofty names and exalted attributes of God. Therefore, whosoever, and in whatever Dispensation, hath recognized and attained unto the presence of these glorious, these resplendent and most excellent Luminaries, hath verily attained unto the “Presence of God” Himself, and entered the city of eternal and immortal life. Attainment unto such presence is possible only in the Day of Resurrection, which is the Day of the rise of God Himself through His all-embracing Revelation.
“و اگر گويند تجلّی ثانی است که معبّر به فيض مقدّس شده اين مسلّماً در عالم خلق است، يعنی در عالم ظهور اوّليّه و بروز بدعيّه. و اين مقام مختصّ به انبياء و اوليای اوست چه که اعظم و اکبر از ايشان در عوالم وجود موجود نگشته. چنانچه جميع بر اين مطلب مقرّ و مذعن اند. و ايشانند محالّ و مظاهر جميع صفات ازليّه و اسماء الهيّه. و ايشانند مرايائی که تمام حکايت می نمايند و جميع آنچه به ايشان راجع است فی الحقيقه به حضرت ظاهر مستور راجع. و معرفت مبدأ و وصول به او حاصل نمی شود مگر به معرفت و وصول اين کينونات مشرقه از شمس حقيقت. پس، از لقاء اين انوار مقدّسه لقاء اللّه حاصل می شود و از علمشان علم اللّه و از وجهشان وجه اللّه و از اوّليّت و آخريّت و ظاهريّت و باطنيّت اين جواهر مجرّده ثابت می شود از برای آن شمس حقيقت باَنّه “هُوَ الاَوَّلُ و الآخِرُ وَالظّاهرُ و البَاطِنُ.” و همچنين سائر اسماء عاليه و صفات متعاليه. لهذا هر نفسی که به اين انوار مضيئه ممتنعه و شموس مشرقه لائحه در هر ظهور موفّق و فائز شد او به لقاءاللّه فائز است و در مدينه حيات ابديّه باقيه وارد. و اين لقاء ميسّر نشود برای احدی الّا در قيامت که قيام نفس اللّه است به مظهر کلّيّه خود.”
معبر: محل عبور، گذرگاه/ بدعیه: تازه، نوظهور، جدید/ مذعن: اقرار کننده، انقیاد کننده/ محال: محل ها، جایگاه فرود آمدن/ مضیئه: نور دهنده، روشنی بخش/ ممتنعه: امتناع شده، بازداشته شده/
تجلی ثانی یا تعین دوم
دومین تعیّن و تجلی در بستر نَفَس رحمانی که آخرین تعیّن از تعیّنات حقی است، تعیّن ثانی نام دارد. تعیّن ثانی همچون تعیّن اول، تجلی علمی و تعیّن علمی خداوند است، لکن در تعیّن اول خدای متعال به ذات خود به نحو وحدت اطلاقی علم دارد، و با اینکه همة حقایق و کمالات را در خود دارد، اما هیچ یک متعلق اختصاصی علم خداوند نبوده و هیچگونه امتیازی از سایر اشیا ندارد. ولی در تعیّن ثانی، خدای متعال در نگاه دومی که به ذات بینهایت خود میاندازد، همه تفاصیل و کمالات موجودِ در خود را به تماشا مینشیند. بنابراین در تبیین حقیقت تعیّن ثانی باید گفت؛ علم ذات حق به ذات خود به نحوی که به همة حقایق مندمج در خود آگاهی یابد، دومین مرتبه از جلوة خداوندی و تعیّن ثانی است.
جامی مینویسد: اما وی (= ذات حق) را مراتب تنزّلات است ـ علماً (= تعینات حقی) و عیناً (= تعینات خلقی) ـ که به اعتبار آن (= تنزلات)، متعلّق ادراک و کشف و شهود میگردد (چراکه ذات حق پیش از تنزل، هیچ نسبتی با خلق نداشته و مشهود و مکشوف احدی قرار نمیگیرد). و اول مراتب تنزّلات وی ـ علماً ـ تنزل وی است به شأنی کلی (= تعین اول)… بر وجه کلی جملی بیامتیاز شئون از یکدیگر… و بعد از آن، تنزّل وی است به تفاصیل این شأن کلی و این را تعیّن ثانی گویند، به آن طریقه که خود را به همة شئونات الهیّه و کونیّه ازلیّه ابدیّه که در آن شأن کلی اندراج داشتند؛ به تفصیل بداند یکی بعد از دیگری.[اشعة اللمعات، ص ۳۴، ۳۵.]
بنابراین تعین ثانی همانند تعین اول نسبت علمیّه است، با این تفاوت که تعین اول نسبت علمی اندماجی و اندراجی است ولی تعین ثانی، نسبت علمی تفصیلی است، از همین رو در تحلیل حقیقت تعین ثانی دو نکته اهمیت فراوانی دارد. یکی آنکه اضافه و نسبت و اعتبار در تعین ثانی، یک اضافه و نسبت علمی است نه اضافه و نسبت وجودی یعنی هنوز از صقع ربوبی خارج نشده و به تعینات خلقی نرسیدهایم و به بیان دیگر گرچه همه حقایق اعم از اسما و اعیان و اشیا، ظهور یافتهاند، اما این ظهور تفصیلی صرفاً برای خدای متعال است و این حقایق برای خود و برای یکدیگر هیچگونه ظهوری ندارند و چنانچه پیشتر گفته شد، این مطلب به معنای آن است که ما هنوز در صقع ربوبی به سر میبریم و به حیطة تعینات خلقی و وجودی وارد نشدهایم. لذا محقق جامی در عبارتی که پیش از این، ترجمة آن را نقل کردهایم، پس از آنکه ظهور اشیا برای خود و برای یکدیگر را در صقع ربوبی منتفی میداند، میگوید:… انتفای ظهور اشیا (در صقع ربوبی) دو گونه است؛ یا به خاطر آن است که اصلاً اعیان اشیا بالکلیّه منتفیاند…که این مجلی همان تعین اول و مرتبة اول از غیب است و وجه دوم آن است که با آنکه اعیان اشیا تحقق داشته و از هم تمیّز دارند و در علم ازلی ثابتاند و برای خداوند عالِم به آنها ظاهرند، لکن ظهوری ندارند ـ نه برای خود و نه برای امثال خود ـ آنچنانکه صور ثابته در ذهن ما هستند و این مجلی و مظهر، همان تعین ثانی میباشد…[نقد النصوص، ص ۳۰]
در تعین ثانی ـ چنانچه گفته شدـ همة اسما و حقایق، تفصیل یافته و ممتاز میشوند لکن در آثار عرفا از این امتیاز به امتیاز نسبی یاد میشود. مراد از امتیاز نسبی آن است که اسما و حقایق موجود در این مرحله، امتیاز حقیقی از حق تعالی ندارند و گرچه همانند مقام ذات و یا مقام تعیّن اول، بیامتیاز هم نیستند و از جمله خصایص این مرحله اساساً امتیاز است اما این امتیاز به مرحلة امتیاز حقیقی نمیرسد.
در کلمات عرفا دو تفسیر از «حقیقی نبودن این امتیاز» طرح شده است.
الف – یک تفسیر آن است که امتیازات موجود در تعین ثانی هنوز به حدی نرسیده است که «غیرِ» حقیقی به معنایی که در فاهمة عرفانی راه دارد، سامان یابد و تعینات خلقی سر برآورد و حق و خلق با همان ظرایف مد نظر در مغایرت این دو، شکل گیرد و موجب آگاه شدن تعینات از خود و از امثال خود گردد. مثلاً محقق فناری در مقام فرقگذاری بین کمال ذاتی و کمال اسمایی، تحقق کمال ذاتی را بلاشرط و تحقق کمال اسمایی را منوط به شرط و یا شرایطی میشمارد و از جمله شرایط تحقق کمال اسمایی را، وجود امتیاز و غیریت دانسته و آن را در دو مرتبة «امتیاز و غیریت نسبی» و «امتیاز و غیریت حقیقی» مطرح کرده و میگوید: و فرق میان کمال اسمایی و کمال ذاتی آن است که کمال اسمایی منوط به شرط و بلکه شرایطی است اما تحقق کمال ذاتی اساساً هیچ شرطی لازم ندارد… و از جمله شرایط تحقق کمال اسمایی، امتیاز و مظهر و مرتبه و غیریت «نسبی» یا «حقیقی» به حسب محل است (که اگر محل کمال اسمایی تعین ثانی باشد، امتیاز و غیریت نسبی شرط است و اگر محل تحقق کمالات اسمایی تعینات خلقی باشد، امتیاز و غیریت حقیقی شرط میباشد). [مصباح الأنس، ص ۱۲۹]
ب- اما تفسیر دوم از «حقیقی نبودن امتیاز در تعین ثانی» آن است که امتیازات علمیِ موجود در تعین ثانی به نحوی نیست که منجر به قبول متنهای دیگری از وجود و موجود در کنار خدای متعال شده و قایل به زیادت صفات بر ذات حق تعالی شویم. به بیان دیگر این کلام عرفا در مقابل قول متکلمینی است که معتقد به قدمای ثمانیه بوده و میگفتند خدای متعال، دارای هفت صفتی است که به طور مستقل و جدای از وجود حق موجودند و حق تعالی از طریق آنها تمشّی امور را سامان میدهد و ذات حق به همراه این هفت صفت، قدمای هشتگانه را تشکیل میدهند.
عرفا در مقابل این دسته از متکلمین بر این باورند که هرچند در تعین ثانی، اسمای الهی همانند علیم و سمیع و بصیر و مرید از متن وجود حق تعالی ممتاز میشوند و از یکدیگر نیز تفصیل مییابند ـ چراکه نمیتوان مثلاً علم در تعین ثانی را عین ذات دانست و میان آنها عینیت قایل شد زیرا این معنا در علم ذات به ذات در مقام ذات است و همچنین نمیتوان علم در تعین ثانی را عین ذات معلومه شمرد، چون این عینیت هم در علم ذات به ذات در تعین اول مطرح میباشد و به هر صورت در تعین ثانی یک نحو امتیاز از ذات موجوده و ذات معلومه به چشم میخوردـ اما این امتیاز و تفصیل، امتیاز و تفصیلی حقیقی نیست تا اسمای موجود در تعین ثانی از حق تعالی مستقل و دارای نفسالامریتی جدای از ذات باشند و منجر به تعدد قدما شده و سر از قدمای ثانیه متکلمین درآورد.
محقق قونوی در رسالة هادیه سخنی در این زمینه دارد که فناری آن را در مصباح الأنس چنین گزارش میکند: این مفتاح (یعنی تعین ثانی) عبارت از تمیز نسبی است نه تمیز و امتیاز حقیقی، آنچنانکه قایل به زیادت صفات (از متکلمین معتقد به قدمای ثمانیه)، آن را باور دارند. [قونوی در نص اول از رساله نصوص، ص ۷ و ۸ میگوید: واول التعیّنات المتعلّقة، النسبة العلمیة الذاتیة لکن باعتبار تمیّزها عن الذات، الامتیاز النسبی لا الحقیقی. در این عبارت به قرینة بحث تمیز مراد از اول تعینات، تعین ثانی است و دربارة نفی امتیاز حقیقی در آن، محقق اشکوری در پاورقی میگوید: ای لا من حیث أنها صفة قائمة بالحق کما توهمه من قال بزیادة الصفات اذ لا یقول به محققّ موحّد.]
حضرت بهالله میفرمایند که ” اين مقام مختصّ به انبياء و اوليای اوست چه که اعظم و اکبر از ايشان در عوالم وجود موجود نگشته… و ايشانند محالّ و مظاهر جميع صفات ازليّه و اسماء الهيّه. و ايشانند مرايائی که تمام حکايت می نمايند و جميع آنچه به ايشان راجع است فی الحقيقه به حضرت ظاهر مستور راجع. و معرفت مبدأ و وصول به او حاصل نمی شود مگر به معرفت و وصول اين کينونات مشرقه از شمس حقيقت.”
سوره حدید آیه ۳:”هُوَ الاَوَّلُ و الآخِرُ وَالظّاهرُ و البَاطِنُ.” اوست اول و آخر و ظاهر و باطن.