کتاب ایقان مخزن حقائق اسرار الهی

بند هفتاد و ششم

Know verily that Knowledge is of two kinds: Divine and Satanic. The one welleth out from the fountain of divine inspiration; the other is but a reflection of vain and obscure thoughts.

The source of the former is God Himself; the motive-force of the latter the whisperings of selfish desire. The one is guided by the principle: “Fear ye God; God will teach you”; the other is but a confirmation of the truth: “Knowledge is the most grievous veil between man and his Creator.” The former bringeth forth the fruit of patience, of longing desire, of true understanding, and love; whilst the latter can yield naught but arrogance, vainglory and conceit. From the sayings of those Masters of holy utterance, Who have expounded the meaning of true knowledge, the odor of these dark teachings, which have obscured the world, can in no wise be detected. The tree of such teachings can yield no result except iniquity and rebellion, and beareth no fruit but hatred and envy. Its fruit is deadly poison; its shadow a consuming fire. How well hath it been said: “Cling unto the robe of the Desire of thy heart, and put thou away all shame; bid the worldly wise be gone, however great their name.”

و علم به دو قسم منقسم است: علم الهی و علم شيطانی. آن از الهامات سلطان حقيقی ظاهر و اين
از تخيّلات انفس ظلمانی باهر. معلّم آن حضرت باری و معلّم اين وساوس نفسانی. بيان آن “اتّقوا اللّه يُعلِّمکم اللّه” و بيان اين “العلمُ حجابُ الاکبر”. اثمار آن شجر، صبر و شوق و عرفان و محبّت، و اثمار اين شجر، کبر و غرور و نخوت. و از بيانات صاحبان بيان که در معنی علم فرموده‏اند هيچ رائحه
اين علوم ظلمانی که ظلمت آن همه بلاد را فرا گرفته استشمام نمی شود. اين شجر جز بغی و فحشاء ثمری نياورد و جز غلّ و بغضاء حاصلی نبخشد. ثمرش سمّ قاتل است و ظلّش نار مهلک. فنعم ما قال:
“تَمَسَّکْ بِاَذيالِ الهَوی واخلَعِ الْحَياء وَخَلِّ سَبيلَ النّاسِکينَ و إن جَلُّوا.”

باهر: روشن، آشکار، واضح /استشمام: بو کردن/ بغی: ظلم کردن، تجاوز و تعدی، فساد/ غل: حقد و حسد، کینه و دشمنی/ بغضاء کینه شدید، بغض و عداوت،

سوره بقره آیه ۲۸۲: “اتّقوا اللّه يُعلِّمکم اللّه”
از خدا پروا کنید و خدا به شما می آموزد

“العلمُ حجابُ الاکبر”
زرین کوب در کتاب خود مینویسد: از ديدگاه صوفيه معاني و حقيقت قرآن را از طريق قلب بايد شناخت. از نظر آنان قلب مقام بسيار مهم دارد و چنانكه در عالم كبير، عرش قلب اكبر است در عالم صغير، قلب عرش اصغر است. در هر حال قلب در نزد صوفي لطيفه‌اي است روحاني كه محل معرفت است چنانكه روح لطيفه‌اي است محل محبت و سرّ لطيفه‌اي است محل مشاهده. كشف و ذوق صوفي نيز در حقيقت به مدد اين لطيفه‌هاي روحاني حاصل مي‌شود و صوفيه ادراكات ذوقي را ـ كه به مدد اين لطايف حاصل مي‌گردد ـ از ادراكات عقلي قوي‌تر و شريف‌تر مي‌دانند و عقل را از ادراك آن معاني در حجاب مي‌بينند و عالم را نيز از آنچه به مدد عقل ظاهر و به مقياس قياس دريافته مي‌شود عظيمتر، وسيع‌تر و گونه‌ گون‌تر مي‌يابند. چنانكه آنچه را به مدد حسّ و عقل ظاهر دريافته مي‌شود عالم ملك مي‌خوانند، و آن را عالم ظلمت و عالم خلق نيز مي‌گويند در صورتي كه در وراي اين عالم ظاهر به چيزي كه باطن عالم است نيز قائلند و آن را عالم ملكوت و عالم نور و عالم امر هم مي‌خوانند و ميان عالم ملك و عالم ملكوت نيز عوالم متعدد بسيار قائلند و وجود اين عوالم را حجاب قلب مي‌دانند و لازمه معرفت واقعي را خرق اين حجابها مي‌پندارند. مكاشفات صوفيه در حقيقت عبارت است از آنچه به ادراكات باطني از اين حجابها بيرون مي‌آورند و البته اين ادراكات را بيش از ادراكات حسي و عقلي موجب جزم و ماية يقين مي‌شناسند. ( ارزش ميراث صوفيه، چ ششم، صفحه ۱۰۱-۱۰۲)

غزالی میگفت تقليد و تعصبي كه تنها از طريق مسموعات حاصل شود و از سر بصيرت و آگاهي نباشد مانعي براي رسيدن آدمي به دانش حقيقي مي‌باشد و هرگاه براي فرد اشراق و نورانيتي حاصل شود كه با مسموعات او در تباين است، شيطان تقليد به او هجوم مي‌برد و مي‌گويد چگونه افكاري كه با باورها و معتقدات پدرانت مخالفت دارد در انديشة تو وارد شده است. در واقع اين فكر و اشراق را نوعي القاء شيطاني مي‌داند و از اين جهت از آن فاصله مي‌گيرد. سبب آنكه عارفان علم را حجاب اكبر خوانده‌اند به همين علت است و مراد از علمي كه حجاب اكبر دانسته شده همين عقايد و باورهايي است كه مردمان از رهگذر تقليد آن را پذيرفته و بدان دلخوش نموده‌اند، نه دانشي كه از طريق كشف و مشاهده قلبي براي انسان حاصل گردد. عین عبارات غزالی در مجلد اول کیمیای سعادت فصل پانزدهم چنین است: همانا که شنیده باشی از صوفیان که گویند ” علم حجابست ازین راه” و انکار کرده باشی این سخن را انکان مکن که این حق است چه محسوسات و هر علم که از راه محسوسات حاصل شود چون بدان مشغول و مستغرق باشی از این محجوب باشی…. اما اگر عالم خویشتن را خالی کند از علم آموخته و دل بدان مشغول ندارد آن علم گذشته وی را حجاب نباشد و ممکن بود که این فتح وی را براید همچنانکه چون دل از خیالات و محسوسات خالی کند خیالات گذشته وی را عجاب نکند… انتهی.

در مقدمه کتاب شواهد الربوبیه ملاصدرای شیرازی نویسنده مقدمه درباره ی نظرات ملاصدرا شرحی نوشته از جمله میگوید قوله: او (ملاصدرا) معتقد است که عقل تا به نور شرع منور نگردد و به وادی کشف و شهود قدم نگذارد بجایی نمیرسد چه آنکه عقل و حقائق حاصله از سیر و روش عقل تا در معلوم خارجی فانی نشود و از مقام حجاب خارج نگردد درک حقایق محال است چه آنکه فکر و عقل حجابی بین انسان و واقع است و صورت حاصله از عقل حجاب الله الاکبر است و قبل العلم حجاب الله الاکبر حتی در مقام شهود هم شهود کامل عبارت از فنای شاهد در مشهود بنحوی که سالک از کلفت حمل مشاهده خلاص شود و فنای حقیقی به او دست دهد.
صدرای شیرازی میگفت: “قالوا إن العلم حجابٌ ای والله حجاب عظیم یحجب القلب عن الغفلة و الجهل و الرعونة و السفاهة و حب الترؤس و تبسط فی البلاد و التورط الی الشبهات و الاقدام بالمحرمات و قبول المناصب و التقرب الی السلاطین و التبری عن الفقراء و المنزوین……..” یعنی علم حجابی است بین قلب و غفلت و جهالت و نادانی و عشق به ریاست و حکومت بر سرزمینها و افتادن در شبهات و داخل شدن در محرمات و نزدیکی به پادشاهان و دوری از فقراء و گوشه نشینان و…..
به هر روی معنای علم حجاب اکبر است چندین معنا دارد. عارفین میگویند که اگر کسی بخواهد در فضای عرفان موحد باشد، نباید که به برهان اکتفا کند، زیرا برهان، مفهوم و امور ذهنی حجاب است. یک پند اخلاقی در این هست که میگویند علم حجاب اکبر است چرا که علم عالم سبب غرور و کبر او میشود. در معنای دیگر گفته میشود که علم عالِم سرمایه اوست که عبارت از مفاهیم و اکتسابات است و مفهوم حجاب است بین عالم و مصداق، هدف عالم رسیدن به مصداق است، اما نهایت الامر با مصداق سر و کار دارد و به مفهوم هم میرسد. و دیگر آنکه حجابی هست بین عالم و معلوم چرا که آنچه که در خارج است معلوم بالعرض است، و نه بالذات و عرض نمیتواند به ذات و حقیقت تاثیری بگذارد. وقتی که نفس با آلات و ادواتی که دارا است با اشیای بیرون از خود ارتباط برقرار کرد، به وزان اشیایی که در بیرون از او متحقق اند صورتی را در خود انشاء می کند، صورتی که از حیث ماهیت با حقایق خارجیه یکی است اما از حیث وجود و هستی، مغایر و مخالف با آن ها است چرا که آن ها در مقام خارج صاحب وجود عینی خارجیه اند و در مقام ذهن صاحب وجود ذهنی و نفسی. در حقیقت اشیای خارجیه بواسطه ی همین صورت، مُنشَأ نفس هستند که معلوم نفس می گردند و انسان بواسطه ی آن ها به خارج از خود آگاهی می یابد. و لذا اگر این صورت علمیه نمی بود اشیای خارجی هرگز در عالم نفس حاضر نشده و معلوم نفس نگردیده و اتصال و ارتباطی با انسان پیدا نمی کردند. این صور علمیه مثل خود نفس عاقله، مجرد و غیر محسوس بوده و قائم به ماده و جسم نمی باشند و وجدی غیر وجود ارتباطی و اتصالی به جوهر نفس نیز ندارند و وجود واقعی آنها همان وجود نفس است و هرگز اتحاد و اندکاک آنها با نفس زائل نخواهد شد. از چنین صورتی که نفس از اشیای خارجیه در خود انشاء می نماید و مَنشأ انکشاف و معلومیّت وجودات خارجی برای انسان می گردد تعبیر به معلوم بالذات می کنند، چرا که آنچه بالذات باعث علم و آگاهی انسان می شود همین صور هستند و در مقابل از اشیای خارجی که بواسطه ی این صور علمیه معلوم انسان می گردند تعبیر به معلوم بالعرض می کنند.

بر این اساس مُنشُئات نفس که صور علمیه ی اشیاء در صقع ذات نفسند عین نفس می شوند و آنکه فرموده اند «عالم و عامل را اتحاد وجودی بدان هاست» مراد همین اتحاد وجودی نفس با صور علمیه ی مُنشَأ در ذات خویشتن است که به مثابه اشیایخارجیه می باشند نه اینکه نفس با سنگ و درخت و حیوان و ماه و خورشید خارجی اتحاد یافته و با آن ها یکی شود.

فنعم ما قال: “تَمَسَّکْ بِاَذيالِ الهَوی واخلَعِ الْحَياء / وَخَلِّ سَبيلَ النّاسِکينَ و إن جَلُّوا.”
پس چه خوب گفته است: به آمال قلبیت جنگ بزن و حیا و شرم را کنار بگذار و راه عاقلان و اطاعت کنندگان را کنار بگذار اگر چه اسمشان بزرگ است..
بیتی از ابیات عمر بن الفارض است به این قرار:
هو الحب فأسلم بالحشا ما الهوى سهل … فما إختاره مضنى به وله عقل
وعش خالياً فالحب راحته عنا … فأوله سقمٌ وآخره قتل
لكن لدى الموت فيه صبابة … حياة لمن أهوى عليّ بها الفضل
نصحتك علماً بالهوى والذي ارى … مخالفتي فأختر لنفسك ما يحلو
فإن شئت أن تحيا سعيداً فمت به … شهيداً وإلا فالغرام له أهل
فمن م يمت بالحب مات بغيره … دون إجتناء النجل ما جنت النحل
تمسك بأذيال الهوى وأخلع الحيا … وخل سبيل الناسكين وإن جلوا
وقل لقتيل الحب وفيت حقه … وللمدعي هيهات ما الكحل الكحل
تعرض قوم للغرام وأعرضوا … بجانبهم عن صحتي فيه واعتلوا
الخ….