2006-12-31
به تمام هموطنان و جوانان عزیز ایران درود و سلام می فرستم. هدفم از تحریر این نامه روشن شدن حقیقت بسیار مهمی است كه نه تنها همه هر روزه با آن در ارتباطند، بلكه هر دم و هر ثانیه باآن زندگی می كنند. انگیزه های زیادی باعث شد كه این مطلب را انتخاب كنم كه شرح آن مفصل است و در آتیه با توضیح بیشتری به آن ها خواهم پرداخت. قبل از آنكه بحث اصلی را آغاز كنم از همه شما خالصانه می خواهم به این پرسش ها در ذهن خود پاسخ دهید.
1- ما در فهم حقیقت كتاب های آسمانی تا چه اندازه باید به فهم علمای دینی خود اعتماد كنیم؟
2- مرز اعتماد ما به علم آن ها تا كجاست؟
3- آیا فهم علمای هر یك از ادیان گذشته اعم از زرتشتی و یهودی و مسیحی و مسلمان و غیره تا چه اندازه در عمل برای عموم مردم سودمند بوده است؟
4- چرا با وجود حضور این همه ادیان مهم و بزرگ ، نوع بشر به خاطر دین با هم اختلاف دارند؟
5- مسئولیت بروز این همه اختلاف، آیا از اصل ادیان ناشی می شود یا از علما و دانشمندان دینی؟
قدری تأمل خود را درباره سؤالات بالا بیشتر كنید و باز به سؤالات زیر دقت فرمایید.
6- مسئولیت كشته شدن هزاران انسان بی گناه كه صرفأ دارای اعتقاد دینی خاصی بوده اند با چه كسانی است؟
7- فتوای قتل هزاران تن از علما و دانشمندان كه تنها دگر اندیش و یا صاحب تعبیر و تفسیر متفاوتی از كتاب های آسمانی بوده اند متوجه چه كسانی است؟
8- مسئولت خشونت های فرقه ای كه اكنون با اعمال جبر و ایجاد وحشت ، سعی درمتعاقد كردن مردم برای درستی اهداف خود هستند، با چه كسانی است؟
9- آیا هر عاقل هوشمندی می تواند با نگاهی گذرا به سابقه ادیان در عصر حاضر ایمان و اعتقاد خود را نسبت به ادیان الهی بارور سازد؟
این سلسله سؤالات ادامه دارد و در جایگاه های مناسب طرح خواهد شد تا ذهن خواننده و نویسنده را با واقعیتی كه در تاریخ اتفاق افتاده منطبق سازد و یا آن ها را به هم نزدیك تر كند.
چنانچه نسل حاضر با توجه به آثار بهایی و درك حقایق آن بخواهد در دین و آئین خود نظری دوباره افكند قطعأ در پذیرش بسیاری از مفاهیم گذشته كه توسط علما ارائه گردیده، تجدید نظر خواهد كرد.
به این مطلب توجه فرمایید:
«… كسانی كه چشم بسته و خودخواهانه اصرار به معتقدات مخصوص و محدود خود و تفاسیری غلط و ضد و نقیض از كلام پیغمبران خدا به پیروان و مریدان خویش تحمیل نموده اند، مسئولیت سنگینی در ایجاد این سرگردانی و آشفتگی دارند؛ علی الخصوص كه این آشفتگی بر اثر موانع و سدهای مصنوعی كه میان عقل و ایمان و علم و دین بر پا گشته غلیظ تر و شدیدتر می گردد. چون با نظر انصاف در كلام موسسین ادیان بزرگ تحقیق شود و محیط اجتماعی زمانی كه آن بزرگواران به رسالت خویش پرداخته اند در نظر آید، معلوم می گردد كه این مشاجرات و تعصباتی كه سبب تدنی جامعه های دینی و بالنتیجه تدنی تمام شئون انسانی گشته، در پیشگاه دین مردود است. شاهدی كه نظر مذكور را تأیید می كند آنكه در تمام ادیان بزرگ جهان این پند مكرر آمده كه آنچه به خود نمی پسندی به دیگری مپسند… .»(1)
بزرگترین مشكلی كه در حركت سلسله ادیان وجود دارد این است كه هیچ یك از پیروان ادیان قبل دیانت بعد از خود را بر حق نمی دانند؛ لذا پیروان آئین های بعد از خود را به چشم گمراه- خطاكار- گول شیطان را خورده- به انبیای كذبه ایمان آورده- وكافر و نجس و دوزخی و كثیری از این واژه های غیر انسانی ، می نگرند و خود را با القابی آبدار چون شایسته ترین قوم، قوم مورد نظر خداوند، بنده لایق درگاه خدا، قوم بگزیده، بندگان صالح، پاكترین افراد، اهل بهشت، افرادی آسمانی، فرزندان خدا و بسیاری از واژه های انسان فریب دیگر مورد ستایش و برتری قرار می دهند.
از طرف دیگرهر دین جدیدی كه آمده ادیان قبل از خود را مورد تأیید و تكریم قرار داده و گذشته از اعمال پیروان آن ها، نفس پیامبر قبل از خود را صاحب رسالت و فرستاده خدا خوانده است.
اكنون، در شرایط عجیبی قرار داریم- بودائی می گوید من بر حقم- یهودی می گوید من راه راست را انتخاب كرده ام و مسیحی می گوید من درست می گویم و مسلمان می گوید من راه حقیقت را دارم، بابی می گوید من راستینم و بهایی نیز می گوید حق همین است كه ظاهر شده. هر یك به پیروان خود ناظرند و تعداد اندك خود را نسبت به كل جمعیت عالم قوی و غالب می دانند. آنان سیل عظیم جامعه انسانی را كه سردرگم و مأیوس در رنج و تعب زندگی می كنند، نمی بینند و چیزی كه در این میان به مردم بیچاره می رسد فلاكت و رنج برای اكثر ملل جهان است. گذشته از هزاران مشكل كه در جامعه كنونی ما وجود دارد سهم عظیمی از این بدبختی را رهبران دینی بر عهده دارند كه باعث یأس و حرمان نفوس انسانی شده اند كه تعدادی از آن ها از دین بیزار شده و آن را افیون توده ها می شمارند؛ لذا دین را رها كرده و در جستجوی راهی بهتر به این سو و آن سو می دوند.
بشر باید آگاهانه قیام كند و اجازه ندهد كه رهبران دینی جهان، بیش از این از مسئولیت حقیقی خود كه همانا شناخت صحیح ادیان و هدایت مریدان خویش است طفره روند. باید آنان را به پیشگاه خداوند بزرگ بخوانند و آنان را از مسئولیت گرانی كه بر دوش دارند آگاه سازند. نیروی متنفذ سیاسی و رهبری كشورهای جهان و تمام دول باید بر این خواست اصرار كنند كه چرا نمی توان در پیشگاه خداوند بزرگ و در روی كره زمینی كه در مقابل كهكشان های هستی سر سوزنی بشمار نمی رود، به یك اتحاد و یگانگی دائمی دست یافت؟
نگارنده این دست نوشته خود را مسئو ل می داند سهم خویش را در این میدان ادا كند و از همنوعان و هموطنان خود كه آنان را چون جان گرامی دوست می دارد دعوت كند تا در این جریان ضروری به او پیوندند و با او در رفع این معضل بزرگ جهانی همراه شوند تا سیل عظیم همراهان صفوف جهل و تاریكی را در هم شكند و صبح بیداری فرا رسد.
این نوشته دنباله دار است و هدف آن ارائه تفسیری جدید از كتاب های آسمانی است. مخاطب آن در مقام اول پیروان ادیان مختلف است و در مقام دوم آنان كه دین گریزند و بعد، آنان كه دین ستیزند؛ زیرا یكی از علل دین گریزی و دین ستیزی در عصر حاضر دریافت اطلاعات خطا و خرافات به جای حقیقت، از رهبران دینی است كه از شرافت حقایق روحانی به شدت كاسته است و به جای آنكه سبب تعالی انسان شود تنفر و انزجار و نفرت روشنفكران را افزایش داده است.
در قدم اول می خواهم كه با هم به مفهوم خداوند، خداوندی كه در همه ادیان از او یاد شده است تفكر كنیم و آنچه را كه آموخته ایم لحظه ای به كنار گذاریم و توجیه و تفسیر جدید آئین بهایی را در این خصوص بشنویم. این آئین از ما دعوت می كند كه به دور از تفاسیر علمای ادیان و صرفاً با توجه به خود كتاب آسمانی نظری دوباره به معتقدات خویش افكنیم و با تفاسیری كه حضرت بهاءالله ارائه می كنند خداوند را دوباره بشناسیم و دریابیم كه اساس ادیان الهی یكیست- دین باید سبب الفت و محبت باشد- اگر دین سبب اختلاف شود بی دینی بهتر است- دین باید مطابق با علم و عقل باشد و اینكه دین یك حقیقت ضروری برای ادامه حیات انسان ها در روی كره زمین است.
در دیات بهایی این مفاهیم بدون درك صحیحی از خداوند امكان پذیر نیست؛ پس این مفهوم ارجمندرا با هم مطالعه می كنیم:
از قبل نیز یك نكته را یادآوری می كنم و آن اینكه اگر در معنی خدا یا فرستاده خدا و یا پیغمبر او، موضوع را مخلوط تشخیص داده اید نگران؛ نشوید قدری صبر كنید و گفتگو را تا پایان دنبال نمائید.
دیگر آنكه وقتی من از آثار و نوشته های بهایی مطلبی را نقل می كنم، ممكن است واژه ها و ادبیات آن با ادبیات رایج كنونی متفاوت باشد؛ زیرا نوع نگارش هر نویسنده ای باید موافق ادبیات مردم زمان خود باشد والا مردم او را درك نمی كنند و یا نمی شناسند. لذا ادبیات بهایی را باید با ادبیات 100 تا 160 سال پیش ایران مقایسه كرد. در این صورت آن را قابل درك و ستایش خواهند یافت و اگر تفاوتی را احساس كردند آن را با دقت نظر و بردباری پذیرا خواهندبود.
حضرت بهاءالله در كتاب ایقان می فرمایند :
ناظر به ایام قبل شوید كه چقدر مردم از اعالی و ادانی كه همیشه منتظر ظهورات احدیه در هیاكل قدسیه بوده اند بقسمیكه در جمیع اوقات و اوان مترصد و منتظر بودند و دعاها و تضرعها می نمودند كه شاید نسیم رحمت الهیه بوزیدن آید و جمال موعود از سرادق غیب به عرصه ظهور قدم گذارد و چون ابواب عنایت مفتوح می گردید و غمام مكرمت مرتفع و شمس غیب از افق قدرت ظاهر می شد، جمیع تكذیب می نمودند و از لقای او كه عین لقاالله است احتراز می جستند.
در متن صریح فوق به دو مطلب مهم اشاره است؛ یكی اینكه مردم همه منتظر ظهور موعود یا آمدن انبیای الهی بوده اند اما وقتی آن ها می آمدند، مردم آن ها را نمی شناختند و تكذیب می كردند و دوم آنكه از لقای او كه عین لقاءالله است، احتراز می نمودند.
ما باید در متن نقل شده تفكر كنیم كه چرا چنین می شده ؟ چرا هر وقت انبیاء ظاهر می شده اند با آنان مخالت می كرده اند؟ علت این مخالفت هاچیست و در كجاست؟
به این سؤالات پاسخ خواهیم داد و آن ها را ریشه یابی خواهیم كرد و به یكدیگر كمك خواهیم نمودكه این خطاها دیگر تكرار نشود و یا آنكه كمتر تكرار شود. چون این رساله یكی از اهدافش روشن شدن مفهوم خداست، مطلب را با نقل از كتاب مفاوضات حضرت عبدالبهاء فرزند حضرت بهاءالله ادامه می دهیم.
«… اگر یك حقیقت الوهیتی تصور نماییم دون مظاهر مقدسه آن اوهام محض است زیرا راهی به حقیقت الوهیت كه منقطع و جدا نیست نه و آنچه به تصور ما آید اوهام است. لهذا ملاحظه نما كه طوائف عالم طائف حول اوهام و عبده اصنام افكار وتصور، و ابدأ ملتفت نیستند و اوهام خویش را حقیقت مقدسه از ادراكات و منزه از اشارات شمرند و خویش را اهل توحید و ملل سائره را عبده اوثان شمرند و حال آنكه اصنام را باز وجود جمادی اما اصنام افكار و تصور انسان، اوهام محض، حتی وجود جمادی ندارند…»(3)
برای آنكه موضوع تصور خدا در ذهن انسان، به جای خدای منزه و مقدس از تصور را ، از هم جدا كنیم وهریك ازآن ها رامستقلا مطالعه نمائیم تا این قضیه بسیار مهم روشن تر شود؛ به این سؤال دقت فرمایید:
1- شما وقتی خدا را در دل و جان یاد می كنید چه چیزی را مورد توجه قرار می دهید؟ یا آنكه به چه چیزی توجه می كنید؟ یعنی منظور شما دقیقأ از خدایی كه یاد می كنید چیست؟ و سؤال دیگر:
2- شما در موقعی كه نماز می خوانید چه چیزی را پرستش می كنید؟ تمركز ذهن شما به سوی كدام مخاطب است؟ با چه كسی حرف می زنید؟ چه چیزی یا چه كسی را دقیقأ مورد توجه قرار می دهید؟
پاسخ به سؤالات فوق به ما كمك می كند كه این گفتار را به خوبی دنبال كنیم و به نتیجه برسانیم.
در آثار بهایی به طور دقیق اشاره شده كه ما نمی توانیم آن خداوند خالق یكتا، آن ذات بی همتا و آن خدای مقدس و منزه را درك كنیم، نه در این عالم و نه در عوالم بعد؛ زیرا اگر بشر چنین ادعا كند آن خداوندی را كه ثابت كرده، می تواند درك كند، به همین دلیلِ درك كردن، باطل كرده است؛ زیرا مفهوم درك كردن خدا مستلزم برتری عقل بشر نسبت به خالق خود است یعنی عقل ما باید در مرحله بالاتری از خدا قرار گرفته باشد تا بتواند او را درك كند. فلاسفه می گویند اگر چیزی بخواهد چیز دیگری را بشناسد و یا درك كند سه شرط لازم است:
اول: اینكه هر دو چیز موجود باشند. مثلأ یك انسان و یك درخت و یا یك درخت سرو و یك درخت كاج. انسان وجود دارد و درخت هم وجود دارد.
دوم: اینكه این دو چیز به هم شبیه باشند، كه بتواند از این مشابهت بهره بگیرد و دیگری را بشناسد. مثلأ هردرخت شبیه درختان دیگر است؛ همه آن هاآب می خواهند، آفتاب می خواهند، كود می خواهند، شرایط مناسب می خواهند تا رشد كنند و همه در فصل های مختلف زندگیشان به هم شبیهند؛ مدتی زیر خاك به شكل دانه هستند، بعدریشه می زنند و تا مراحل آخر.
سوم: اینكه چیزی كه می خواهد بشناسد و چیزی كه قرار است شناخته شود نمی توانند در یك رتبه و مقام باشند باید چیزی كه می خواهد بشناسد از چیزی كه قرار است شناخته شود مقام و مرتبه اش بلندتر باشد. به همین خاطر انسان می تواند یك درخت را بشناسد زیرا خصوصیات درخت كه رشد و نمو است در انسان نیز هست اما درخت نمی تواند انسان را بشناسد زیرا از تفكر و حیات حواس پنجگانه محروم است.
خوب حالا رابطه انسان را با مطلبی كه از قول فلاسفه نقل كردیم، با خداوند خود بررسی كرده و ادامه می دهیم.
1- آیا وجود انسان در مقابل وجود خداوند قابل عرض اندام است؟ یعنی این درست است كه بگوییم وجود ما كجا و وجود خداوند كجا؟ و آیا درست است كه بگوییم وجود ما در مقابل وجود خدا نیستی محض است؟ مثلأ این چوب وجود دارد آیا خصوصیات وجود چوب را با وجود انسان نمی توانیم در حد قیاس مثال بزنیم؟ همین طور انسان را در مقابل خدا؟
2- آیا وجود ما با وجود خداوند مشابهتی دارد؟ سنخیتی دارد؟ مثلأ عقل ما با عقل خداوند قابل قیاس هست؟ به عبارت دیگر مثلاً یك سنگ وجود دارد این صحیح است كه بگوییم این سنگ هم در حد خود عقل دارد پس عقل این سنگ می تواند با عقل انسان مقایسه شود؟ آیا می توانیم چنین مقایسه ای بكنیم آیا این مقایسه عاقلانه است؟
3- آیا مرتبه و مقام ما برای شناخت خداوند در مرحله بالاتری قرار دارد؟ آیا عقل ما می تواند وجود خداوند را احاطه كند و او را درك كند و یا به عبارت دیگر می تواند خداوند را «فرا» بگیرد؟ اگر ما نتوانیم در مقام و مرتبه بلندتری از خداوند قرار بگیریم آیا می توانیم او را كه در رتبه و مقام بلندتری قرار دارد بشناسیم و راجع به او حرف بزنیم؟
بحث را نمی خواهم فلسفی محض كنم، چون این راهی طولانی و دراز است و می تواند ما را به بلندای تاریخ درگیر این بحث كند. نسل حاضر نه حوصله پرداختن به موضوع را به این شكل دارد و نه قرار است در این رساله یك دوره آموزش فلسفه ببیند اگر گاهی ما نامجبورشدیم به بعضی از این اصطلاحات اشاره كنیم صرفأ از ناچاری است و نه چیز دیگر.
خوب حالا كم كم به سوی محور اصلی بحث نزدیك می شویم. سؤالات بالا به ما كمك می كنند كه انسان خود به خود دلالت شود به اینكه وجود ما در مقابل وجود خداوندی كه هستی را آفریده، بسیار ناچیز و ناتوان است. بی آنكه پاسخ مكتوب در این خصوص داده شود خواننده خود، مطالب را نتیجه می گیرد؛ شاید هم در دل و جان خودقبلاً با این مسائل دست و پنجه نرم كرده است.
در اینجا شاید لازم باشد از كتاب های آسمانی نیز كمك بگیریم ببینیم خداوند در قرآن دراین باره چه می فرمایند؟
«لا تدركه الابصار و هو یدرك الابصار و هوالطیف الخبیر»(4) یعنی بصیرت ها او را درك نمی كنند و او همه چیز را درك می كند و او بارك بین و آگاه است و یا در دیدگان او را نمی بینند و او دیدگان را می بیند و او لطیف و آگاه است.(5) « منظور این است كه خداوند می بیند و دیده نمی شود»(6)
در سایر آثار اسلامی نیز راجع به عدم توانایی درك بشر و ناتوانایی او از شناخت خداوند مطالب مفصلی آمده كه حضرت عبدالبهاء تعدادی از آن ها را در مفاوضات خود نقل می فرمایند.«السبیل مسدود و الطلب مردود» و نیز(7) «السبیل مقطوع والطلب مردود»(8) « كلما میز تموه باوهامكم فی ادّق معانیكم فهو مخلوق مثلكم مردود الیكم»(9) «عجرت العقول عن ادراكم وحارت النفوس فی بیانه»(10) به ترتیب یعنی:
- راهش بسته است و طلب كردنش مردود است.
- راهش قطع شده و خواستنش مردود است.
- همه آنچه را كه تشخیص می دهید به اوهامتان، در دقیق ترین معانی ممكن خود، همانا او مخلوقی است مثل شما و رد می شود یا باز می گردد به سوی خود شما.
- عاجز شدند عقل ها از ادراك او و حیران ماندند انسان ها در بیان او.
اين مطلب ادامه دارد…
منبع: سایت نقطه نظر