الف) معنی خاتَمیَّت
http://maaref.porsemani.ir/content
ختم نُبُوَّت و شریعت در اسلام به این معناست كه پس از پیامبر اسلام، دیگرى به رسالت مبعوث نخواهد شد و شریعت دیگرى جایگزین شریعت اسلام نمىشود. قرآن مجید به صراحت پیامبر اسلام را آخرین پیامبر خوانده و فرموده است: «ما كان محمّد أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رسولالله وَ خاتَمَالنَّبیّین» ؛ «محمّد پدر هیچ یك از مردان شما نیست، او فرستاده خدا و آخرین پیامبر است«. احادیث نبوى نیز بر همین معنا تأكید نموده و ختم نُبُوَّت را با آن حضرت به صراحت اعلام نموده است. از جمله پیامبر صلى الله علیه و آله در حدیث منزلت خطاب به امیرمؤمنان علیه السّلام فرمودند: «تو نسبت به من همانندهارون نسبت به موسى هستى، جز آنكه پس از من پیامبر دیگرى نخواهد آمد» .[2] بنابراین خاتَمیَّت مساوى با جاودانگى، نسخ ناشوندگى و بدیل ناپذیرى آیین اسلام تا پایان حیات بشر بر روى كره زمین است. در نتیجه هیچ شریعت دیگرى جز اسلام نزد پروردگار مورد قبول و پسندیده نیست.
ب) منظور از تعبیر «خاتَمَالنَّبیّین»، در مورد پیامبر(ص)
پرسش: منظور از این که پیامبر(صلى الله علیه وآله) خاتَمَالنَّبیّین است، چیست؟
پاسخ تفصیلی: خداى متعال در آیه40 سورۀ «احزاب» میفرماید: (او رسولالله و خاتَمَالنَّبیّین است)؛ «وَ لکِنْ رسولالله وَ خاتَمَالنَّبیین». «خاتم»(بر وزن حاتم) آنگونه که ارباب لغت گفتهاند، به معنى چیزى است که به وسیلۀ آن پایان داده میشود، و نیز به معنى چیزى آمده است که با آن اوراق و مانند آن را مهر میکنند. در گذشته و امروز این امر معمول بوده و هست که وقتى میخواهند دَرِ نامه یا ظرف، یا خانه اى را ببندند و کسى آن را باز نکند، روى در، یا روى قفل آن ماده چسبنده اى میگذارند، و روى آن مهرى میزنند که امروز از آن تعبیر به «لاک و مُهر» میشود و این به صورتى است که براى گشودن آن حتماً باید «مُهر» و آن شىء چسبنده شکسته شود، «مُهرى» را که بر این گونه اشیاء میزنند «خاتم» میگویند، و از آنجا که در گذشته، گاهى از گِلهاى سفت و چسبنده براى این مقصد استفاده میکردند، لذا در متون بعضى از کتب معروف لغت، در معنى «خاتم» میخوانیم: «ما یُوْضَعُ عَلَى الطِّیْنَه»؛ (چیزى که بر گل مىزنند)، (1) اینها همه، به خاطر آن است که: این کلمه از ریشه «ختم» به معنى «پایان» گرفته شده، و از آنجا که این کار (مهر زدن) در خاتمه و پایان قرار میگیرد نام «خاتم» بر وسیله آن گذارده شده است. و اگر مىبینیم، یکى از معانى «خاتم» انگشتر است، آن نیز به خاطر همین است که نقش مهرها را معمولاً روى انگشترهایشان میکندند، و به وسیلۀ انگشتر، نامهها را مهر میکردند، لذا در حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه هدى(علیهم السلام) و شخصیتهاى دیگر، از جمله مسایلى که مطرح میشود، نقش خاتم آنها است. مرحوم «کلینى» در «کافى» از امام صادق(علیه السّلام) چنین نقل میکند : ««ان خاتَمَ رسولالله(صلى الله علیه وآله) کان مِنْ فِضَّه نَقْشُهُ محمّد رسولالله(صلى الله علیه وآله)»؛ (انگشتر پیامبر از نقره بود و نقش ان محمّد رسولالله بود). (2( در بعضى از تواریخ آمده است: یکى از حوادث سال ششم هجرى این بود که پیامبر، انگشتر نقشدارى براى خود انتخاب فرمود، و این به خاطر آن بود که: به او عرض کردند: پادشاهان، نامههاى بدون «مُهر» را نمى خوانند. (3( در کتاب «طبقات» نیز آمده است: هنگامى که پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) تصمیم گرفت دعوت خود را گسترش دهد، و به پادشاهان و سلاطین روى زمین نامه بنویسد، دستور داد: انگشترى برایش ساختند که، روى آن «محمّد رسولالله» حک شده بود، و نامههاى خود را با آن مهر میکرد. (4) با این بیان، به خوبى روشن میشود که «خاتم» گر چه امروز به انگشتر تزیینى نیز اطلاق میشود، ولى ریشه اصلى آن، از «ختم» به معنى «پایان» گرفته شده است و در آن روز، به انگشترىهایى میگفتند که با آن نامهها را مهر میکردند. به علاوه، این ماده در قرآن مجید در موارد متعددى به کار رفته، و در همه جا به معنى پایان دادن و مهر نهادن است، مانند: «اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى اَفْواهِهِمْ وَ تکلّمنا اَیْدِیهِمْ»؛ (امروز ـ روز قیامت مهر بر دهانشان مینهیم و دستهاى آنها با ما سخن میگوید).
(5) و نیز در جایى دیگر میخوانیم: «خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى اَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ»؛ (خداوند بر دلها و گوشهاى آنها [منافقان] مهر نهاده [به گونه اى که هیچ حقیقتى در آن نفوذ نمى کند] و بر چشمهاى آنها پرده اى است).(6) از اینجا معلوم میشود، آنها که در دلالت آیه مورد بحث بر خاتَمیَّت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و پایان گرفتن سلسله انبیاء به وسیلۀ او، وسوسه کردهاند، به کلى از معنى این واژه بى اطلاع بودهاند، و یا خود را به بى اطلاعى زدهاند، و گرنه، هر کس کمترین اطلاعى از ادبیّات عرب داشته باشد، میداند کلمه «خاتَمَالنَّبیّین» به وضوح دلالت بر معنى خاتَمیَّت دارد. وانگهى اگر غیر از این تفسیر، براى آیه گفته شود، مفهوم سبک و بچهگانه اى پیدا خواهد کرد، مثل این که بگوییم: پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) انگشترى پیامبران بود یعنى زینت پیامبران محسوب میشد، زیرا میدانیم انگشتر یک ابزار ساده براى انسان است، و هرگز در ردیف خود انسان نخواهد بود، و اگر آیه را چنین تفسیرکنیم، مقام پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را فوق العاده تنزل داده ایم، گذشته از این که با معنى لغوى سازگار نیست. لذا، این واژه در تمام قرآن (در 8 مورد) که این ماده به کار رفته، همه جا به معنى «پایان دادن و مهر نهادن» آمده است.(7)
پینوشت:
- «لسان العرب» و «قاموس اللغة»، ماده «ختم»(الخاتَمُ ما یُوْضَعُ عَلَى الطِّیْنَة.(
- این خبر را «بیهقى» نیز در «سنن»، جلد 10، صفحه 128 آورده است.
- «سفینة البحار»، جلد 1، صفحه 376.
- «طبقات کبرى»، جلد 1، صفحه 258.
- سورۀ یس، آیۀ65.
- سورۀ بقره، آیۀ7.
- گرد آوری از کتاب: تفسیر نمونه، آیت الله العظمی مکارم شیرازی، دار الکتب الإسلامیه، چاپ بیست و ششم، ج17، ص363.
ج) معنی خاتَمَالنَّبیّین
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa5222
آیا اگر خاتم به معنای زینت، یا ختم کننده (خاتَمَالنَّبیّین) باشد، دلیلی بر آن است که
بعد از پیامبر، رسولی هم نخواهد آمد؟
پرسش: در مفاهیم کلمات آیۀ40 سورۀ احزاب که دلیل صریح خاتَمیَّت است، شبهاتی مطرح است مثلاً: 1. کلمه «خاتم» که به معنای زینت انگشت است. بنابراین، منظور از «خاتَمَالنَّبیّین» این است که پیامبر (ص) از نظر کمالات به درجهای رسیده که زینت سایر پیامبران گردیده است؛ مانند انگشتری که زینت انگشتان واقع میگردد. 2. خاتم برای تصدیق مضمون نامهها به کار میرفته است؛ یعنی شخص پایان نامه را با مُهر نمودن با خاتم تصدیق میکرد. ممکن است، «خاتَمَالنَّبیّین» هم به معنای تصدیق کننده پیامبران باشد؛ مانند «خاتم» که تصدیق کننده مضمون نامه است. 3. آمدن «خاتَمَالنَّبیّین» در آیۀ«خاتم المُرسَلین» یعنی، بعد از این، نبی نخواهد آمد، ولی آمدن رسول منتفی نیست. بنابراین، خاتَمَالنَّبیّین در آیۀ (40 سورۀ احزاب دلالت) بر خاتَمیَّت پیامبر اسلام ندارد.
پاسخ اجمالی
کلمه خاتم نه به معنای زینت و نه به معنای تصدیق است. اگر کلمهای بخواهد در غیر معنای حقیقی خود استعمال شود، یا باید آن معنا برای آن کلمه متعارف و پسند ذوق و طبع باشد و یا قرینهای موجود باشد تا مخاطب، مراد گوینده را دریابد؛ در غیر این صورت نمیتوان گفت مراد متکلّم غیر از معنای حقیقی کلمه است. بنابراین، استعمال کلمه خاتَمَالنَّبیّین به معنای زینت یا تصدیق، مقبول عرف نبوده و قرینهای هم وجود ندارد تا گفته شود، منظور از خاتَمَالنَّبیّین معنای مجازی آن است [1]. امّا در پاسخ به شبهه سوّم، لازم است نخست فرق بین نبىّ و رسول را بیان نماییم تا روشن شود خاتَمَالنَّبیّین شامل خاتم الرسل هم میشود یا خیر. فرق بین نبى و رسول آن است که نبى داراى حکم است ولى مأمور به ابلاغ نیست و رسول نبى مأمور به ابلاغ است[2]. به سخنی دیگر، رسول کسى است که براى تبلیغ أحکام مأمور شود خواه فرشته باشد یا انسان بر خلاف نبى که باید انسان باشد و نُبُوَّت مختصّ به انسان است پس هر رسولی که انسان باشد طبعاً نبىّ نیز است ولى هر نبیّى لازم نیست رسول باشد[3]. بنابر این نسبت رسول و نبى اعمّ و اخصّ مطلق است یعنی هر رسولی نبى است ولى هر نبیِّى رسول نیست[4]. از این رو با توجّه به مطالب یاد شده، از کلمه «خاتَمَالنَّبیّین»، «خاتم الرسل» هم فهمیده میشود؛ چون همان طور که گفتیم نبیّ شامل نبی و رسول است، پس هرگاه نُبُوَّت خاتمه یافت، رسالت هم پایان مییابد و اشکالات یاد شده در آیه ناصواب و آیه در صراحت دلالت خود باقی است. علاوه بر آن اهل بیتی که داناترین مردم به معارف قرآنی هستند همین معنا را فهمیدند. امیر المؤمنین علی (ع) در حال غسل دادن بدن مبارک پیامبر خاتم فرمودند: “مانا که با مرگ تو (پیامبر) چیزی از ما بریده شد که با مرگ غیر تو بریده نمیشد و آن نُبُوَّت و اخبار آسمان بود[5].”
. ر.ک. سبحانی، جعفر، مفاهیم القرآن، ج3، ص126- 125.
- ثقفى تهرانى، محمّد، تفسیر روان جاوید، ج3، ص472، ناشر: انتشارات برهان، تهران، چاپ سوّم، 1398 ق.
- میرزا خسروانى، على رضا، تفسیر خسروی، ج5، ص412، ناشر: انتشارات اسلامیه، تهران، چاپ اول، 1390 ق.
- قرشى سید على اکبر، قاموس قرآن، ج7، ص8، ناشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1371 ش؛ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج7، ص144، ناشر: انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372 ش؛ طباطبائی، محمّد حسین، المیزان ج2، ص140، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ سوّم، 1397هـ.ق.
- نهجالبلاغة، خطبه 235.
د) خاتَمیَّت محمّد
از ویکیپدیا، دانشنامۀ آزاد
قرآن، دین اسلام را به عنوان خاتم ادیان الهی معرفی میکند:
• ان هذَا الْقرآن یهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَمُ. [۱]
یعنی اگر اسلام را در یکسو و سایر شرایع آسمانی را که برای سراسر حیات بشر در دورانهای گذشته مقدّر شدهاند، در سوی دیگری بگذاریم؛ اسلام، از همۀ آنها استوارتر است که این خود، برداشتی از معنی خاتَمیَّت و شریعت آخرین است.[۲]
• قُلْ اِنَّنی هَدانی رَبِّی إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیماً مِلَّةَ ابراهیم حَنِیفاً وَ ما کان مِنَ الْمُشْرِکِین. [۳]
به جهانیان بگو: پروردگار مرا به راهی راست رهبری فرموده و آن دینی است قیم و زوالناپذیر که بنیادش از همان سنّت و رویه ابراهیم است.[۴] در سورۀ بینه پس از آنکه میفرماید “مشرکین دست از عقیده باطل خود برنمیدارند جز آنکه فرستاده خدا با آیات و بینات فرا رسد و آیات کتاب قیم را برایشان بخواند. اینان دستوری ندارند جز آنکه خدای را با نیت پاک پرستش کنند، نماز بخوانند و…، میفرماید: ذلِکَ دِینُ الْقَیّمَةِ. [۵] این آیین –اسلام- دینی است قیم و زوالناپذیر.[۶]
• در سورۀ آلعمران: وَ مَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِین. [۷] هر که جز آیین اسلام در جستجوی آیین دگراید، تا ابد و انقراض جهان از او پذیرفته نیست و به روز رستاخیز از زیانکاران است.[۸]
• درسورۀ احزاب آیۀ۴۰: ما کان محمّد ابا احد من رجالکم ولکن رسولالله و خاتَمَالنَّبیّین. محمّد پدر هیچیک از مردان شما نیست، همانا او فرستاده خدا و پایان دهنده پیامبران است [۹]
• در سورۀ مائده: الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً. [۱۰] امروز که پیامبر اسلام عهدهدار هدایت بشر است، دین را برای شما تکمیل و نعمت را برای شما تمام کردم، و خشنودم که برای همیشه بر دین اسلام باقی باشید.[۱۱] روشن است که آیات فوق آیین اسلام را پابرجاترین راه هدایت و دین قیم و زوالناپذیر و گرویدن به غیر آن را تا انقراض جهان غیرقابلقبول دانسته و او را کمال و بلوغ دیانت و تمام نعمت معرفی کرده است.
• در روایاتی از ائمه اسلام: نیز به ابدیت آیین مبین اسلام تصریح شده است از جمله علی بن ابیطالب فرماید: ان هَذَا الْإِسْلَامَ دینُالله الَّذِی اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ ثُمَّ جَعَلَهُ لَا انفصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لَا فَکَّ لِحَلْقَتِهِ وَ لَا انهدام لِأَسَاسِهِ وَ لَا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ وَ لَا انقلَاعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لَا انقطَاعَ لِمُدَّتِهِ[۱۲]}[۱۳] اسلام همان آیینی است که پروردگار بزرگ آن را در میان ادیان برگزیده و قوانین آن را به اندازهای استوار فرموده که دستاویز آن پایان ناپذیر و حلقهاش گسستنی نیست. اساس و بنیادش انهدام نمیپذیرد و ارکانش زایل و نابود نمیگردد. درختش هرگز از ریشه بیرون نیاید [این چنین] مدتش نیز هیچ وقت پایان نمیپذیرید.[۱۴]
منابع:
- قرآن کریم – اسراء:9
- صادقی تهرانی، محمّد – ترجمان وحی – اسراء:9 – انتشارات شکرانه – چاپ اول 1385
- قرآن کریم -انعام:161
- صادقی تهرانی، محمّد – ترجمان وحی -انعام:161 – انتشارات شکرانه – چاپ اول 1385
- قرآن کریم – بینه:5
- صادقی تهرانی، محمّد – ترجمان وحی – بینه:5 – انتشارات شکرانه – چاپ اول 1385
- قرآن کریم – آلعمران:85
- صادقی تهرانی، محمّد – ترجمان وحی – آلعمران:85 – انتشارات شکرانه – چاپ اول 1385
- احزاب:۴۰
- قرآن کریم – مائده:3
- صادقی تهرانی، محمّد – ترجمان وحی – مائده:3 – انتشارات شکرانه – چاپ اول 1385
- نهج البلاغه – تنظیم سید رضی
- صادقی تهرانی، محمّد – بشارات عهدین -، ص59-60 – چاپ 1390
- محمّد صادقی تهرانی – بشارات عهدین – انتشارات شکرانه – چاپ 1390
ه) خَتمیّت وحی
از ویکیپدیا، دانشنامۀ آزاد
ختمیت وحی یکی از سرفصلهای اسلام است.[۱] مسلمانان معتقدند الله (خدایی واحد) از طریق وحی با دنیای مادی تماس داشته است و باور دارند که به فرد دیگری بعد از محمّد وحی نخواهد رسید و محمّد «خاتمالانبیا» است. با تکیه بر این موضوع ختم نُبُوَّت از دیدگاه مسلمانان بیان میشود که هم نُبُوَّت تشریعی و هم نُبُوَّت تبلیغی را پایانیافته میدانند.[۲]
منشا اعتقاد مسلمانان
قرآن پایان یافتن نُبُوَّت را اعلام و محمّد، بارها آن را تکرار کردهاست.[۱]
آیات قرآن
ما کان محمّد ابا احد من رجالکم ولکن رسولالله و خاتَمَالنَّبیّین.
محمّد پدر هیچیک از مردان شما نیست، همانا او فرستاده خدا و پایان دهنده پیامبران است[۳]
ریشۀ کلمۀ خاتَم، ختم به معنی پایان است. خاتَم در زبان عربی به معنای وسیلهای است که چیز دیگری را پایان میبخشد. چنانکه که انگشتری را که با آن نامه را ختم و پایان و مهر میکردهاند را نیز خاتم مینامند.[۴][۵] در گذشته روی در نامه یا ظرف یا خانه ای، برای اینکه کسی آن را باز نکند، ماده چسبندهای قرار میدادند که به آن خاتم میگفتند که گاهی جنس آن از گل چسبنده بوده است. امروز از آن تعبیر به “لاک و مهر” میشود. و اینکه یکی از معانی خاتم انگشتر است به این دلیل است که از آن برای مهر کردن نامه استفاده میشده است.[۶] در قرآن نیز واژۀ ختم به معنای پایان بخشیدن و بستن، به کار رفته است[۷]. محسن قرائتی؛ یکی از روحانیون اسلامی، اعتقاد دارد که در قرآن ۳۰ بار عبارت «من قبلک» یعنی پیش از تو آمده اما یک بار هم عبارتی به نام «من بعدک» یعنی پس از تو نمیآید.[۸] درآیات دیگری ازقرآن کریم به ختمیت وحی اشاره شده است.[۹]
احادیث و روایات
محمّد، پیامبر اسلام، میگوید:
ارسلتُ الی الناس کافة، بیختم النبیون[۱۰] برای تمام مردم فرستاده شدم و توسّط من نُبُوَّت پایان داده شد.
علی، امام اول شیعیان؛ میگوید: «بابی انت و امی، [یا رسولا.. ]. لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوة و الانباء و اخبار السماء خصصت حتی صرت مسلیا عمن سواک و عممت حتی صار الناس فیک سواد.»
یعنی: پدر و مادرم فدای توای رسول خدا با مرگ تو رشتهای پاره شد که در مرگ دیگران این گونه قطع نشد، با مرگ تو رشته پیامبری و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانی گسست.[۱۱]
آراء اندیشمندان اسلامی
دکتر علی شریعتی
از این پس انسان بر اساس طرز تربیتش، قادر است که بدون وحی و بدون نُبُوَّت جدید، خود روی پای خودش به زندگی ادامه دهد و آن را کامل کند. بنابراین دیگر نُبُوَّت ختم است، خودتان به راه بیفتید.[۱۲]
محمّد تقی مصباح یزدی
قبلاً اشاره کردیم که حکمت تعدّد پیامبران و پی در پی آمدن آنان این است که از سویی در زمانهای پیشین، تبلیغ رسالت الهی در همه اقطار زمین و در میان همه امتها به وسیله یک فرد، میسّر نبوده است؛ و از سوی دیگر، گسترش و پیچیده شدن روابط و پیدایش پدیدههای اجتماعی نوین، وضع قوانین جدید، یا تغییر قوانین قبلی را میطلبیده است؛ و از سوی دیگر، تحریفها و دگرگونیهایی که به مرور زمان و در اثر دخالتهای جاهلانه و مغرضانه افراد و گروههایی پدید میآمده نیاز به تصحیح تعالیم الهی را به وسیلۀ پیامبر دیگری بوجود میآورده است. بنابراین، در شرایطی که تبلیغ رسالت الهی در همه جهان به وسیله یک پیامبر و به کمک یاران و جانشینان وی میسّر باشد؛ و احکام و قوانین یک شریعت، پاسخگوی نیازهای حال و آینده جامعه باشد و پیش بینیهای لازم برای مسائل نوظهور، در آن شریعت شده باشد؛ و نیز تضمینی برای بقاء و مصونیّت آن از تحریفات، وجود داشته باشد دیگر موجبی برای مبعوث شدن پیامبر دیگری نخواهد بود.[۱۳]
عرفان اسلامی
بر اساس عرفای مسلمان از جمله ابن عربی و مولوی و سنایی پیامبر اسلام میوه درخت نُبُوَّت و آخرین پیامبران است.[۱۴]
پانویس:
- مطهری، ختم نُبُوَّت، صفحه ۷
- مطهری، ختم نُبُوَّت، صفحه ۳۴
- سورۀ احزاب آیۀ۴۰
- مطهری، ختم نُبُوَّت، صفحه ۱۰
- تفسیر نمونه جلد ۱۷ صفحه ۹-۳۳۸
- تفسیر نمونه جلد ۱۷ صفحه ۳۳۹
- سورۀ یس آیۀ۶۵: الیوم نختم علی افواههم و تکلّمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون. در این روز به دهانهای آنها مهر میزنیم و دستهاشان با ما سخن میگویند و پاهاشان بر آنچه به دست آوردهاند گواهی میدهند.
- محسن قرائتی، تفسیر نور، ج۷، ص۴۴۲
- سورۀ انعام-۱۱۵
- صحیح مسلم، ج۸، ص۸۹؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۵؛ مسند احمد، ج۴، صص ۸۱ و ۸۴؛ نقل از جعفر سبحانی، الالهیات، مؤسسه امام صادق، قم، ۱۴۱۷ ق.، ج۳، ص۵۰۰.
- سید رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمّد دشتی، انتشارات پارسایان، قم، ۱۳۷۹، خطبه ۲۳۵، ص۴۷۲.
- علی شریعتی، مجموعه آثار، ج۳۰، ص۶۳؛ نقل از درآمدی بر کلام جدید، صص ۲۲۱ – ۲۲۰
- محمّد تقی مصباح یزدی، آموزش عقاید؛ شرکت چاپ و نشر بینالملل، 1377 ش؛، ص289
- قنبری، بخشعلی. «تحلیل نگرش مولوی در بارۀ پیامبر اعظم». پژوهش زبان و ادبیّات فارسی، پاییز و زمستان ۱۳۸۶. بازبینیشده در ۲۴ مه ۲۰۱۴.
و) خاتَمیَّت در دائرةُالمعارف بزرگ اسلامی
خاتَمیَّت، مفهومی با خاستگاه قرآنی ناظر بر شناسایی پیامبر اسلام (ص) به مثابۀ واپسین پیامبر که در شاخههای مختلف علوم اسلامی از کلام و تفسیر تا عرفان مورد توجّه قرار گرفته و بازتاب گستردهای در تاریخ فرهنگ اسلامیداشته است.
خاتَمیَّت در قرآن: واژۀ خاتَمیَّت مصدر جعلی است که با حذف مضاف الیه، از ترکیب قرآنی خاتَمَالنَّبیّین ساخته شده است؛ ترکیبی که یک بار در قرآن کریم به کار رفته و بر پیامبر اسلام (ص) اطلاق شده است (احزاب/33/40). مادۀ فعلی ختم و برخی صورتهای اسمی آن، 7 بار در قرآن کریم به معنای مُهرنهادن به کار رفته، و تنها کاربرد متمایز آن در همان آیۀاحزاب است. در میان قاریان ده گانه، عاصم واژه را خاتَم و دیگران خاتِم خواندهاند (ابو عمرو، 179؛ ابنجزری، 2/348) و تنها برخی قرائات نامشهور، چون قرائت حسن بصری، مانند عاصم است (نک: طبری، تفسیر، 22/16؛ ابن عطیه، 4/388). اگر چه برخی مانند ابو عبید قاسم بن سلام با ذکر دلایل، قرائت به کسر را مرجح دانستهاند (ابولیث، 3/64)، اما موقعیت قرائت عاصم در شرق جهان اسلام، قرائت به فتح را مشهور ساخته است.
از حیث لغت، خاتَم به معنای مُهر است و در دیگر زبانهای سامی هم خاتَم به همین معنا، و ریشۀ فعلی ختم به معنای مهرکردن به کار رفته است (نک: گزنیوس، 367، جفری، 121)؛ خاتِم هم اسم فاعل از مهرزدن است. شاید یک تفسیر اولیه از آیه، قرائت منتسب به ابنمسعود از آیه باشد: «و لکن نبیاً خَتَمَالنبیین»، یعنی پیامبر اسلام (ص) بر انبیا مُهر نهاده است (طبری، همانجا). در برخی از تفسیرهای متقدم مربوط به سدۀ 2 ق، خاتمالنبیین به سادگی معادلی برای «آخرالنبیین» تلقی شده است (مقاتل، 3/49؛ صنعانی، 3/118). بر مبنای استعاره فرضکردنِ کاربرد، مفسّران سدههای بعد خاتِم بودن پیامبر (ص) را به آن معنا دانستهاند که بر پیامبران و پیامبری مُهر پایان نهاده است و این به معنای آخرین پیامبران است (مثلا ثعلبی، 8/51). در بارۀ خاتَم نیز برداشت مشهور، گرفتن آن به عنوان اسم آلت است، یعنی آنچه ختم به وسیلۀ آن صورت گرفته است (ابنجزی، 2/153؛ طباطبایی، 16/325). ترجمههای کهن فارسی، قرائت خاتَمالنبیین را به مُهر پیامبران (ترجمه…، 5/1429؛ میبدی، 8/58؛ ابوالفتوح، 15/409) و قرائت به کسر را به مُهر کنندۀ پیامبران برگرداندهاند (سورآبادی، 3/1980). در هر حال در خاتَمیَّت به هر دو قرائت، سخن از مُهر نهادن بر پیامبران است که میتوانست در مقام تفسیر، به نوعی افضلیت نسبت به دیگران بازگردانده شود، اما برخی مفسّران مانند شیخ طوسی، با تکیه بر نکتهای معلوم فراتر از آیه- اینکه تا روز قیامت پیامبری جز او نخواهد بود- خاتَمیَّت در آیه را به معنای «واپسین پیامبر بودن» دانستهاند (التبیان، 8/346). اهل تفسیر بعضی از اشارات قرآنی را نیز ناظر به خاتَمیَّت دانستهاند، از جمله مضمون کاملشدن دین و تمامشدن نعمت (مائده/359). مضمون «لیُظهِرَهُ علی الدّین کلِّه»(توبه/9/33)، و آیات متعدد با این مضمون که پیامبر اسلام (ص) را فرستادهشده برای همۀ عالمیان معرفی میکند (اعراف/7/257؛ فرقان/25/1)؛ هرچند که رابطۀ این آیات با خاتَمیَّت، خود جای بحثی تفسیری است.
خاتَمیَّت در حدیث نبوی: بسیارند احادیثی که در آنها از پیامر اکرم (ص) به عنوان خاتم انبیا سخن رفته است و در این حد، تکرار همان مضمون قرآنی است (مثلا ابن سعید، 1/163؛ احمد بن حنبل، همان، 2/312، 411).(دائرةُالمعارف بزرگ اسلامی، عنوان582)
ز) مناظرهای در باره خاتَمیَّت پیامبر اسلام بین مسلمان و بهائی
http://khatameyat.blogfa.com/post-17.aspx
اشاره: از امور قطعی و از ضروریات اسلام، مسألۀ “خاتَمیَّت پیامبر اسلام (ص) ” است، كه بعد از او پیامبری نخواهد آمد و شریعت او تا روز قیامت ادامه دارد. آیات متعددی از قرآن، به این مطلب دلالت میكند، مانند : آیۀ۴۰ سورۀ احزاب، آیۀیك سورۀ فرقان، آیات۴۱ و۴۲ سورۀ فصلت، آیۀ۱۹ سورۀ انعام، آیه۲۸ سورۀ سبا وو روایات بیشمار از پیامبر ( ص) و امامان (ع) بر این مطلب صراحت و دلالت دارند. ولی در عین حال در هر عصری بعد از پیامبر اسلام (ص)، دستهای مرموزی به كار افتاد تا با پیغمبرسازی، بتواند خاتَمیَّت پیامبر اسلام (ص) را مخدوش سازند، تا مذاهب ساختگی قادیانیگری، بابیگری و بهاییگری ورا درجامعه جااندازی كنند.
اكنون به مناظره زیر كه بین یك مسلمان و یك بهائی رخ داده است توجّه كنید:
مسلمان: شما كه در كتابها و بیانیههای خود، اسلام و قرآن را قبول دارید، با این تفاوت كه میگویید اسلام نسخ شده و آئین دیگری به جای آن آمده است، از شما میپرسم كه آیات متعددی در قرآن وجود دارد كه آئین اسلام یك آئین جهانی و جاودانی است و تا روز قیامت، ادامه دارد و با مطرح كردن مسألۀ “خاتَمیَّت”، هرگونه دین جدید را تا قیامت باطل اعلام نموده است.
بهائی: مثلاً كدام آیۀ قرآن تصریح میكند كه پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر است ؟
مسلمان: در آیۀ۴۰ سورۀ احزاب میخوانیم :
“ما كان محمّد أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رسولالله وَ خاتَمَالنَّبیین وَ كان اللَّهُ بِكُلِّ شَیءٍ عَلیماً”
“محمّد (ص) پدر هیچ یك از مردان شما نیست، بلكه پیامبر خدا و ختم كننده پیامبران است و خدا بر همه چیز دانا است. ” جمله ” خاتَمَالنَّبیین ” با كمال صراحت و به روشنی میگوید : “پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر است.”
زیرا واژه ” خاتم ” هرگونه كه خوانده شده به معنی ختم و پایان است، بنابراین طبق صریح این آیه، پیامبر اسلام (ص) آخرین پیامبر و ختم كننده آنها است، و بعد از او، پیامبرو دین و شریعتی نخواهد آمد.
بهائی: خاتم به معنی انگشتر كه زینت انگشت است نیز آمده است، بنابراین منظور از آیۀمذكور این است كه پیامبر اسلام ( ص) زینت پیامبران است.
مسلمان: معنی رایج وحقیقی واژه خاتم، همان ختم كننده بودن است، و اصلاً دیده نشده كه خاتم را بر انسانی اطلاق كنند و از آن معنی زینت را اراده نمایند، وانگهی ما به لغتنامهها مراجعه میكنیم، میبینیم، معنی اصلی خاتم همان ختم كننده میباشد، استعمال لفظ در غیر معنی لغوی و رایج آن نیاز به قرینه و نشانهای دارد، ما در اینجا هیچ گونه نشانه و دلیلی نمیبینیم كه از معنی حقیقی خاتم، دست برداریم، ومعنی مجازی آن را بگیریم.
در اینجا به گفتار بعضی از لغت شناسان در مورد واژه ” خاتم” توجّه كنید :
1- فیروزآبادی در كتاب “قاموس اللغه” میگوید : “ختم، به معنی مهر كردن است، و “خَتَمَ الشَّییءْ “، یعنی به آخر آن چیز رسید.”
2- جوهری در لغتنامه ” صحاح ” گوید : «ختم به معنی رسیدن به آخر است و “خاتمة الشَّییءْ” به معنی آخر آن چیز است.»
3- ابومنظور در لغتنامه “لسان العرب” میگوید : “ختام القوم ” یعنی آخرین فرد قوم، و “خاتَمَالنَّبیین” به معنی آخرین پیامبر است.
4- راغب در “مفردات ” میگوید : “خاتَمَالنَّبیین” یعنی، پیامبر اسلام ( ص) با آمدن خود، رشته نُبُوَّت را به آخر رساند و قطع كرد و نُبُوَّت را به پایان رسانید.
نتیجه اینكه : اراده معنی زینت از كلمه خاتم، بر خلاف ظاهر و بر خلاف معنی لغوی است و نیاز به دلیل دارد، كه در اینجاهیچگونه دلیلی بر این مطلب نیست.
بهایی: واژه ” خاتم” به معنی مُهر آخرنامه است كه به عنوان تصدیق نمودن آن نامه به كار میرود، بنابراین منظور از ” خاتَمَالنَّبیین” این است كه پیامبر اسلام (، ص) تصدیق كننده پیامبران گذشته بوده است.
مسلمان: از پاسخ به سؤال قبل، روشن شد كه معنی اصلی و رایج خاتم، همان پایان و آخر كار است، و شنیده نشده كه هنگام اطلاق لفظ خاتم، معنی تصدیق فهمیده شود، مگر اینكه دلیل و نشانهای باشد تا ما از معنی اصلی و رایج آن، دست برداریم، كه چنین نشانه و دلیلی در اینجا وجود ندارد، اتّفاقاً از این سخن فهمیده میشود كه خاتم ( به معنی مُهر ) یعنی پایان كار، زیرا مُهر آخرنامه، نشانۀ پایان نامه است.
بهائی: آیه میگوید: پیامبر اسلام ” خاتَمَالنَّبیین” ( خاتم پیامبران ) است، نمیگوید كه آن حضرت “خاتم المُرسَلین ” ( خاتم مُرسَلین ) میباشد، بنابراین، آمدن رسول، بعد از پیامبر اسلام (ص)، نفی شده است!!
مسلمان: گرچه در قرآن بین “رسول ” و ” نبی” فرق است، مثلاً خداوند در قرآن، اسماعیل (ع) را هم رسول خوانده و هم نبی (سورۀ مریم آیه۵۴) و نیز موسی (ع) را هم رسول خوانده و هم نبی ( سورۀ مریم آیۀ۵۱)، ولی این مطلب هیچ گونه شبههای در مورد خاتَمَالنَّبیین ایجاد نمیكند، زیرا ” نبی” یعنی پیامبری كه از جانب خدا به او وحی میشود، خواه او مأمور ابلاغ آن به مردم باشد یا مأمور ابلاغ نباشد، ولی “رسول” آن است كه دارای شریعت و كتاب آسمانی باشد، بنابراین هر رسولی، نبی است، ولی هر نبی، رسول نیست، یعنی بعد از او پیامبری نخواهد آمد، و با فرض اینكه هر رسولی پیامبر است، پس رسول نیز نخواهد آمد.
به عنوان مثال بین نبی و رسول، مانند بین انسان و انسان دانشمند ( به اصطلاح اهل منطق، عموم و خصوص مطلق) است، هرگاه گفتم : امروز انسانی به خانه ما نیامد، یعنی انسان دانشمند نیز نیامد، و در مسألۀ مورد بحث اگر گفته شد پیامبری بعد از رسول خدا (ص) نمیآید، یعنی رسول نیز نخواهد آمد.
بهائی: بین نبی و رسول، ” تباین” است، هرجا نبی باشد، رسول نیست و هرجا رسول باشد نبی نیست، پس اشكال من وارد است.
مسلمان: چنین فرقی بین واژه “رسول و نبی”، بر خلاف گفتار دانشمندان و آیات و روایات است، و از یك مغالطه مرموز سرچشمه میگیرد، زیرا در خود آیۀمورد بحث میخوانیم:
“وَ لكِنْ رسولالله وَ خاتَمَالنَّبیین”
“محمّد (ص) هم رسول خدا و هم خاتم پیامبران است.”
همچنین در مورد موسی (ع) میخوانیم:
“وَ كان رَسُولاً نَبِیا ” ( سورۀ مریم آیۀ۵۱)
“هم رسول بود و هم پیامبر”
حضرت مسیح (ع) نیز درسورۀ نساء آیۀ۱۷۱، به عنوان “رسول ” معرفی شده است :
” اِنَّما الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیمَ رسولالله”
و در سورۀ مریم آیۀ۳۰به عنوان ” نبی” معرفی گردیده است:
” قالَ انّی عَبْدُ اللَّهِ آتانی الْكِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیا”
اگر بین این دو واژه ( نبی و رسول ) تضاد و تباینی بود، پیامبرانی مثل محمّد (ص) و موسی (ع) و عیسی (ع)، دارای دو صفت متضاد نمیشدند.
به علاوه در روایات بسیاری كه در این راستا به ما رسیده، پیامبر اسلام (ص) به عنوان “خاتمُ المُرسَلین” و ” لَیسَ بَعدی رَسوُلٌ” و “خاتم رُسُلِه” و مانند آن تعبیر شده است.
بهائی: جمله “خاتَمَالنَّبیین” ممكن است به معنی خاتم پیامبران خاصّی باشد، چنین تعبیری شامل همۀ پیامبران نخواهد بود.
مسلمان: چنین ایرادی از همه ایرادها خنده آورتر است، زیرا هر كسی كه مختصری با ادبیّات عرب آشنایی داشته باشد میداند كه هرگاه الف و لام بر سر كلمه جمع آمد، مفید عموم است، مگر اینكه دلیلی بر الف و لام عهد وجود داشته باشد، و تا چنین دلیلی نیست، روشن است كه منظور عموم پیامبران خواهد شد.
برگرفته از كتاب : “صد و یك مناظره جالب و خواندنی” نوشتۀ: “محمّد مهدی اشتهاردی”؛ مناظرۀ شمارۀ ۹۶