2006-06-13
مقدمه:
جزوه ای را جلوی روی خود می بینم تحت عنوان «بهاییت چیست» كه از ابتدای آن هنوز به كلمه سوّم نرسیده به توهین پرداخته و باب معاندت گشوده؛ صفحات را هر چه ورق می زنم و جلو می روم جز آثار خشم و نفرت نمی بینم. نویسنده محترم به خوانندگان نوید داده كه شما كه به دنبال كشف حقیقتنید با خواندن چند صفحه از این جزوه، انشاءالله به آرزوی خود خواهید رسید و حقیقت را خواهید فهمید.
این شروع جزوه 40 صفحه ای متراكمی است كه روی هم در حد 60 صفحه معمولی مطلب دارد . یكی از موارد جالب این جزوه این است كه نویسنده آن در بسیاری از مباحث مهم پایه ای كه هر كدام تخصص بالایی را می طلبد وارد نشده است؛ از جمله علم تفسیر كه كاری مشكل و دانش وسیعی را می طلبد، از جمله علم الحدیث كه آن هم تخصصی و فنی است و سالها باید ممارست نمود تا به زوایای آن علم و الفبا آن آشنا گشت، از جمله مكتب شیخیه است، كسانی كه قدم به این عرصه گذاشته اند می دانند كه اگر بخواهد هر كس به معرفت و شناخت این مكتب برسد زمانی طولانی را باید صرف كند . علاوه بر آن نویسنده این مقاله تحقیقاتش را ادامه می دهد و باز در مباحثی چون مسائل ایدئولوژیكی اجتماعی، تاریخی و حتی جامعه شناسی سیاسی به قول خودشان قلمفرسایی می نمایند و در این مواضیع مطالب زیادی را ارائه نموده اند.
گر چه در فضای علم و تحقیق این همه تخصص برای شخصی یك جا میسر نیست، با این حال اگر این فضا یك درصد هم فضای تحقیق بود، مانعی برای ورود به این عرصه و صرف وقت و انرژی نبود. متأسفانه می بینیم همه این مطالب گفته های تكراری و رونویسی شده است و حرفهایی است كه صدها بار گفته شده و پاسخ شنیده اند و مرتبأ نهبه جهت بررسی و تحقیق كه به جهت تشویش افكار و القاء شبهات تكثیر و پخش می شود.
برای فرد بهایی سخت است مسائلی را كه می داند برای تبلیغات سوء و اذیت و آزار منتشر می شود و خودشان هم جواب آن را می دانند ، برای صدمین بار جواب بنویسند. اما چه باید كرد كه حتی اگر یك نفر هم ذهنش خراب شود قصور بزرگی است. خوشبختانه این بار نوسینده محترم، مطالب مختلف و گوناگون را در تمام زمینه ها جمع نموده، هر مطلبی را از هر منبع صحیح یا غلطی پیدا نموده، همه را بدون نظم و ترتیب و بدون فكر و اندیشه یكجا روی هم انباشته كرده و سپس آنقدر با آب و تاب و تبلیغات توهین و تحقیر نموده كه بویی از تحقیق به مشام نمی رسد و ذره ای انصاف و مروّت در آن مشاهده نمی شودو تصور نمی رود از هر صد نفر كی نفر هم حاضر باشد تا اخر بخواند وادامه دهد. از این رو بر خود لازم نمی بینیم كه تك تك این اعتراضات را جامع و كامل پاسخ دهیم، اما راهی را پیش می گیریم كه با همین وضعیت اكثر موارد به طریقی منظور گردد و برای خواننده منصف حقیقت امر روشن شود. بررسی دیدگاه و شخصیت علمی نوسنده طریق خوبی است كه برای خواننده مشخص شود ایشان در این تحقیق تا چه حد دقّت و توجه نموده و مایه گذاشته اند و یا انصاف و مروّت به خرج داده اند و میزان قدرت تشخیص و تجزیه و تحلیل ایشان از مسائلی كه ادّعا نموده اند تا چه حد است.
مثلأ اگر در این جزوه نشان داده شود كه در مبحث تفسیر و مقایسه آنها كه نیاز مبرم به درك زبان عربی دارد این تخصص وجود ندارد و اشتباهاتی فاحش بر ملا شود خواننده این جزوه نتیجه می گیرد كه اظهار نظر انجام شده در مورد آیات قرآن و تفسیر كه مبتنی بر این توانایی باشد صورت گیرد، تا چه اندازه ضعیف و بی اعتبار است و همه این اظهارات زیر سؤال می رود. رعایت امانت در نقل اسناد و مدارك و استفاده از منابع موثق و دست اول و دادن رفرنس در این مجموعه عمدتأ وجود ندارد و این امورات كه پایه اصلی یك تحقیق است رعایت نشده كه دلیل خوبی جهت بی اعتباری این مجموعه است. اصولأ غیر از مواردی كه همگی با هم در چند صفحه رفرنس آنها در خود متن آمده كه معلوم است رونویسی شده ، سایر موارد فاقد رفرنس است كه در انتها به انها اشاره می شود.
متأسفانه اكثر مطالب این جزوه یا با حذف اول و آخر كلام است و یا اصولأ مطلبی كه از كتاب ها بهاییان نقل شده استنباط خود نویسنده است و آن را به جای كلام و نوشته هیاكل مقدسه بهایی قلمداد نموده و یا اصولأ در فهم مطالب به خطا رفته است و متوجه موضوع نشده و یا تهمتی است كه از روی غرض و منظوری خاص به این جامعه وارد كرده است. همه این موارد را در انتها مشخص نموده ایم؛ با همه این احوال مسائل پایه ای و عمده ای كه عادتأ در ذهن مردم مطرح است از قبیل خاتمیت، الوهیت، معجزات، بشارات، احكام، اصول اعتقادات است نه در حد توضیحات كافی كه این خود هر كدام در حد یك جزوه قطور توضیح می خواهد بلكه در حد آشنایی مختصر با تلقی جامعه به صورت كلی از این مباحث. در این حد این مباحث را بررسی می نماییم.
خاتمیت و دیدگاه بهائیان
در صفحات 1و 9 عمدتأ و اكثر صفحات دیگر اشاراتی به اینكه دیانت بهائی مخالف خاتمیت حضرت رسول اكرم است عنوان شده است. یكی از موضوعاتی كه صحنه تصادم افكار بهائیان و مسلمانان گشته موضوع خاتمیت است. علما 4 مورد را موجب كفر و ارتداد می شمرند:
1- انكار خدا
2- انكار پیامبران
3- سبّ و لعن به ائمه اطهار
4- انكار ضروریات دین
چون خاتمیت را جزء ضروریات دین می شمارند و بهائیان را به زعم خود منكر خاتمیت حضرت رسول می دانند حكم كفر و الحاد می دهند.
اما بهائیان خود را منكر ضروریات دین اسلام نمی دانند، بلكه آنان در مورد مسأله خاتمیت، برداشت علما را از خاتمیت انكار می نمایند و این انكار به هیچ وجه معادل و به معنی انكار اسلام نیست. در یك صورت است كه انكار اعتقاد علما مساوی انكار اسلام می شود، و آن وقتی است كه واقعیت دیانت اسلام با دیدگاه علما در همه زمان ها منطبق و متّحد باشد. كه این امر با واقعیت فاصله زیادی دارد. نه فقط اسلام بلكه هیچ دیانتی تا كنون نبوده كه دیدگاه واقعی آن دین در همه مواضیع با دید پیروانش منطبق باشد. بنابراین احزاب مختلفه در اسلام، نمی توانند بگویند اسلام و عقایدش تنها با عقاید ما منطبق است و هر كس مخالف عقاید ما عقیده ای داشته باشد با اسلام مخالفت نموده است. این اگر درست باشد در وقتی است كه در دین فقط یك حزب باشد نه احزاب مختلف. اگر بخواهیم اینگونه فكر كنیم تمام گروهها و احزاب و فرقه های اسلامی همه باید مخالف اسلام محسوب شوند و كافر قلمداد شوند؛ زیرا همه احزاب با عقاید احزاب دیگر مخالفند و هیچ كدام عقیده دیگری را چه در اصول و چه در فروع نمی پذیرند؛ در حالی كه حقیقت اسلام یكی است و تعدّد نمی پذیرد.
اعتقاد بهائیان در مورد مسئله خاتمیت از جهتی یك عقیده اسلامی محسوب است؛ زیرا درست است كه دیانت بهایی استقلال دارد و شریعتی جدید است، امّا پایه گذاران اوّلیه این دین همه از علمای اسلام بوده اند و تفحص و تحقیق در معانی آیات قرآن آن ها را به این دیانت كشانده است. اعتقاد و برداشت این علمای بزرگ از آیه قرآن در مورد خاتمیت مانند برداشت كشیشانی است كه مسلمان شده اند و برداشتی غیر از برداشت كلیسا از نوشته های انجیل در مورد خاتمیت مسیح داشته اند. همانطور كه نمی توان چنین دانشمندانی را كه عقیده شان با عقاید علمای مسیحی كه خاتمیت مسیح را از ضروریات دین مسیح می دانند، مخالف با حضرت مسیح قلمداد نمود، به همین دلیل هم نمی توان علمایی كه در جامعه اسلامی بوده اند و بهایی شده اند و عقایدشان با عقاید مجتهدین و فقها در مسأله خاتمیت تفاوت دارد، مخالف حضرت رسول و اسلام دانست و آن ها را از معاندین دین اسلام محسوب نمود و یا بهاییانی راكه با این عقیده موافقند، منكر ضروریات اسلام دانست؛ زیرا حكم ضرورت دین در وقتی است كه متفق به همه علمای دین باشد و با ظهور عقیده ای جدید كه از درون همان دین و از بعضی از علمای آن دین جوشیده، این ضرورت از بین می رود و دیگر نمی توان آن را به عنوان ضروریات دین به حساب آورد. اعتقاد بهائیان در مورد مفهوم خاتمیت نه فقط از این جهت كه این اعتقاد چون از جانب علمای اسلام كه بهائی شده اند مطرح شده یك عقیده اسلامی است؛ بلكه از این جهت كه با همّت و فداكاری و استقامت و جانبازی همراه بوده، طبعأ از اعتبار ویژه ای بیش از اعتقادات قدیمی بر خوردار است.
بهائیان آیه مباركه ( ولكن رسول الله و خاتم النبیین) را كلام خدا می دانند و قبول دارند. اما آن را به گونه ای معنی می كنند كه با دیدگاه ائمه و تفسیرهایی كه امامان شیعه فرموده اند تطابق دارد. بهائیان معتقدند انبیاء همه مأمور بشارت مردم به روز واپسین و روز داوری و روز اخذ ثمره از دین بوده اند و به همین سبب این فرستادگان را انبیاء گفته اند كه در لغت به معنی خبر دهنده و بشارت دهنده است. انتظار چنین روزی در همه ادیان آمده است و همه اقوام و ملل در آرزوی آنند و حضرت بهاءالله خود را صاحب این یوم مبارك و بر پا كننده این روز داوری و حامل وحی الهی و موعود كل ملل معرفی فرمودند و چون ظهور حضرت بهاءالله بعد از ظهور حضرت رسول اكرم بوده است طبعأ حضرت رسول اكرم در مقطعی از زمان قرار گرفته اند كه آخرین بشارت دهنده به این یوم عظیم گشته اند و پس از ظهور ایشان دوره بشارت به پایان می رسدو دوره تحقق و ظهور یوم عظیم، یوم یقوم الناس لرب العالمین و استقرار ملكوت الهی بر بسیط غبراء كه وعده همه انبیاء است؛ فرا می رسد. بنابراین ختم در این آیه مباركه به معنی انسداد باب رحمت و قطع مطلق فیض الوهیت نیست بلكه بر عكس، نوید تحقق وعده های انبیاء و یوم الله است كه با صراحت تام تحقق و ظهور آن در قرآن به نام لقاءالله آمده است و ائمه اسلامی آن را به معنی لقاء انبیاء و مظاهر مقدسه دانسته اند.
اتهام دعوی الوهیت به حضرت بهاءالله
اصول اعتقادات بهائیان به صورتی شفاف و روشن در كتب آنان بیان شده، هر بهائی قبل از عضویت در جامعه بهائی و قبل از اقرار به حقانیت این دیانت، با این اصول آشنا می شود و آن ها را با دقّت مطالعه و تحقیق می نماید. اصولی كه بهائیان به آن اعتقاد دارند متفق علیه همه بهائیان است. هیچ گونه اختلاف و انشقاقی در جامعه جهانی بهائی در این اصول نیست؛ زیرا توسط هیاكل مقدسه این دیانت و در زمان حیات آنان به قلم خودشان تدوین و تعیین گشته و هر كس كه طالب باشد دقیقأ می داند به چه ایده و آئینی و با چه اعتقاداتی، می خواهد معترف شود.
به لحاظ این كه در ادیان قبل مباحثی مثل تثلیث و اقانیم ثلاثه مطرح شده و شبهاتی رخنه نموده؛ لذا ولی امر بهائی، حضرت شوقی ربانی، در این مورد یعنی مسأله الوهیت مشخصأ مؤكدأ مبادرت به تعیین دقیق اعتقاد جامعه بهائی نموده و موضع بهائیان را در این مبحث مشخص فرموده اند . ایشان صریحأ اعلام فرمودند كه مقام حضرت بهاءالله با مقام ذات منیع الهی متفاوت است؛ بهائی باید اعتقاد داشته باشد كه ایشان بشری هستند كه حامل وحی الهی می باشند. این اعتقادی است كه هر بهایی از ابتدا قبول كرده و تا آخر هم بر این اعتقاد ثابت و استوار است.
اگر كسی در كلمات و آیات مباركه نازله از قلم حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء دقّت كند و مقایسه نماید به یقین درك می كند كه در هیچ دیانتی تا كنون پیامبر و اوصیائش تا این درجه از عبودیت و محویت و فنا ظاهر نگشته اند و آنچه سزاوار مقام خضوع و بندگی است كسی غیر از آنان در این حد بجای نیاورده. حضرت بهاءالله مقام بندگی و فنای خود را در مقابل اراده پروردگار به پدیده ای روشن مثال می زنند :« انی لم اكن الّا كالمیت تلقاء امره قلبتنی ید اراده ربّك الرحمن الرحیم » ( من از خود هیچ اراده ای ندارم. من در مقابل اراده خدا مانند مرده ای در دست غسّال هستم. این دست قدرت اوست كه مرا به حركت می آورد.)
ودر جای دیگر می فرمایند:«هذه ورقه حركتها اریاح مشیه ربّك الرحمن الرحیم. هل لها استقرار عند هبوب اریاح عاصفات لا و مالك الاسماء والصفات بل تحركها كیف ترید.»( من مانند برگ درختی هستم كه بادهای اراده پروردگار رحمان و رحیمت آن راحركت می دهد. آیا درمقابل وزش این طوفان های تندبرای آن استقراری هست؟ نه قسم به مالك نام ها وصفت ها؛ بلكه آن راحركت می دهد هرگونه كه بخواهد).
از حضرت عبدالبهاء مناجاتی است به نام مناجات لقا؛ وجه تسمیه آن به مناجات لقا اینست كه حضرت عبدالبهاء آرزو داشتند كه هیچ بهایی یا غیر بهایی در مورد ایشان سر سوزنی بیش از مقام بندگی و نیستی نه اعتقادی داشته باشد و نه حرفی بزند و لذا این مناجات را كه بهترین توصیف از مقام خودشان می دانند، بی نهایت مورد علاقه شان بوده و برای قارئین این مناجات اجر لقاء معین فرموده اند. در این مناجات آرزوی قلبی شان را اینگونه بیان داشته اندك ای ربّ اسقنی كأس الفناء والبسنی ثوب الفناء واغرقنی فی بحر الفناء واجعلنی غبارأ فی ممر الاحباء… هذا ما ینادیك به ذلك العبد فی البكور والاصال… ای ربّ یسر آماله… اوقد مصباحه فی خدمه امرك و عبادك… ( خداوندا مرا از جام فنا بنوشان و لباس فنا بپوشان و در دریای فنا غرق كن ، آن گاه به صورت ذرّه و غباری در گذرگاه دوستانت قرارم ده… این است آنچه من شب و روز از تو مسألت می نمایم … ای خدا مرا به این آرزوی قلبی ام برسان و چراغ قلبم را با توفیق خدمت به بندگانت روشن كن .)
این است جلوه ای ازدیدگاه بهاییان در مسأله توحید و خداپرستی؛ اما آنچه مخالفین آن را دستاویز خود قرار داده و باب اعتراض را باز نموده اند، بعضی كلماتی است كه درادبیات عرفانی بهایی دیده شده و مشابه آن در ادیان قبل هم وجود داشته و افرادی بدون آنكه مفاهیم كنائی و ادبی آن را درك كنند؛ چون در آن زمینه ای جهت اعتراض و ایجاد شبهه یافته اند؛ به آن ها متمسك شده، در صدد تشویش اذهان عوام و انحراف افكار بر امده اند. خوشبختانه در این دیانت، درهمان زمان حیات هیاكل مقدسه، این شبهات و ایرادات وارد گشته و مورد سؤال قرار گرفته و بنابر این به زبان همان هیاكل مقدسه به آن ها پاسخ داده شده، آن بزرگان خودشان بنفسه به دفع شبهه پرداخته اندو مقام خود را برای رفع این سوء تفاهمات در ارتباط به این گونه كلمات عرفانی، برای تابعین توضیح و تشریح نموده اند و مفاهیم كنائی این كلمات و آیات متشابهات را روشن فرموده اند.
حضرت بهاءالله در لوحی كه برای شیخ محمد تقی نجفی از علمای بنام دور قاجار ارسال فرموده اند، اعتراض شیخ مزبور كه آن حضرت را متهم به ادعای الوهیت نموده بود؛ ذكر فرموده و به این نحو پاسخ داده اند :« آن جناب یا غیر گفته سوره توحید را ترجمه نمایید تا معلوم و مبرهن شود كه حق لم یلد و لم یولد است و بابی ها به الوهیت و ربوبیت قائلند. یا شیخ این مقام مقام فنای از نفس و بقای بالله است و اگر این كلمه ذكر شود مدلّ بر نیستی بات است . یا شیخ ، این مقام مقام لا املك نفسی نفعأ و لا ضرّأ و لا موتأ و لا حیوه و لا نشورا است.»
در مقامی دیگر آن حضرت شبهه مخالفین را به این صورت پاسخ فرموده اند :« و منهم من قال انه ادعی لنفسه ما ادعی. فوالله ان هذا لبهتان عظیم. ما انا الّا عبد آمنت بالله و آیاته و یشهد بذلك ظاهری و باطنی و لسانی و قلبی بانه هو الله و ما سواه مخلوق بفعله و منجعل بارادته…»( ازآنان كسی است كه می گوید او(حضرت بهاءالله) برای خود ادعا نموده آنچه ادعا نموده. به خداوند سوگند این تهمتی بزرگ است. من نیستم مگر بنده ای كه ایمان آورده به خداوند و آیات او و بدینوسیله ظاهر و باطن و زبان و قلب من گواهی می دهد كه اوست خدا و غیر او آفر یده به فعل او و قرارداده شده به اراده او است.)
در این بیان نسبت هایی كه به آن حضرت داده اند همه را انكار فرموده و مقام خود را عبودیت صرفه و معتقد به توحید و وحدانیت خداوند دانسته اند . حضرت بهاءالله برای تفهیم بهتر موضوع و روشن شدن ان آیاتی از قرآن را كه مبتنی بر همین سبك از ادبیات عرفانی نازل شده برای شیخ مزبور تلاوت می فرمایند و از او می خواهند كه در امر دین دقّت بیشتری نماید و انصاف را رعایت كند؛ سپس از او می پرسند شما كه باستناد آیات نازله بر من مرا متهم به دعوی الوهیت می نمایید، در مورد این آیات قرآن كه بعینه با همین سبك در حق حضرت رسول آمده چه پاسخی دارید. سپس آیاتی از قرآن برای او تلاوت فرموده و از او پاسخ می طلبند.
در كتاب مستطاب ایقان دلیل ظهور و بروز این كلمات و راز مستوره در این ادبیات را بیان فرموده اند: «این است كه از آن جواهر وجود در مقام استغراق در بحار قدس صمدانی وارتقاع به معارج معانی سلطان حقیقی، اذكار ربوبیه و الوهیه ظاهر شد، اگر درست ملاحظه شود در همین رتبه منتهای نیستی و فنا در خود مشاهده نموده اند. در مقابل هستی مطلق و بقای صرف كه گویا خود را معدوم صرف دانسته و ذكر خود را در ان ساحت شرك شمرده اند، زیرا كه مطلقِ ذكر در این مقام دلیل هستی و وجود است و این نزد واصلان بس خطا چه جای آنكه ذكر غیر شود و قلب و لسان و جان به غیر ذكر جانان مشغول شود و یا چشم غیر جمال او ملاحظه نماید و یا گوش غیر نغمه او شنود و یا رجل در غیر سبیل او مشی نماید.»
در اسلام نیز این موارد سابقه داشته، زیرا به جهت محدودیت فكر و دیدگاههای قشری و ظاهری كه بالطبع در هر دینی وجود دارد؛ چون مفاهیم و زبان اهل عرفان را درك نمی كردند، این مشكل در جامعه اسلامی هر از چندی بروز می نموده و اعتراضاتی به مراتب شدیدتر بر اهل عرفان وارد می گشته، تا جایی كه به مرگ و اعدام جمعی از عرفا منجر گشته است.
منصور حلاج كه از عرفای مشهور قرون اولیه اسلام است؛ به همین دلیل و به همین اتهام به فتوای علما به دار اویخته شد. حافظ در وصف این عارف نامی چنین سروده است:
حلّاج بر سر دار این نكته خوش سراید از شافعی مپرسید امثال این مسائل
خود او نیز تا حدودی این مقامات عرفانی را در اشعارش اظهار نمود:
كشد نقش انا الحق بر زمین خون چو منصور ار كشی بر دارم امشب
خواجه نصیر الدین محقق طوسی كه از بزرگان اسلامی است در دفاع از حلاج برآمده و با استدلالی منطقی او را بیگناه خوانده و كلمات او را ناشی از مقامات عالیه او در وادی توحید و فنا دانسته است. او پس از توضیح مقام فنا و اینكه از لوازم وخصوصیات این مقام، بیان در قالب الفاظ و كلمات خاص است و بهیچ وجه نباید معنی كلمات را در عرف معمول معنی نمود؛ بلكه این كلمات كنایه از مفاهیم والای نیستی و محویت و فنا است كه مبتنی بر زبان عرفانی صادر شده؛ نتیجه می گیرد كه: آن كس كه گفت انا الحق و ان كس كه گفت سبحانی سبحانی ما اعظم شأنی نه ادعای الوهیت كرده؛ بل رفع انیت از خود و اثبات الوهیت غیر خود نموده و هو المطلوب.
در تاریخ ادیان با مطالعه و تجربه ای كه شده و تحقیق و تفحصی كه صورت گرفته روشن گردیده كه سود جویان و حق ستیزانی كه در فضای دین زمینه خوبی برای رشد خود و دسترسی به منافع سرشار مادی می بینند، برای بقای خود و به دست گرفتن زمام امور دینی و انحراف ان به سمت بدعت ها و خواسته های نفسانی راهی جز مقابله با اهل حق و حقیقت و بدر آوردن آن ها از میدان و جایگزینی خود در این فضا، نمی بینند. این نفوس برای توفیق خود در این ستیزه و نبرد، مؤثرترین راه را استفاده از سادگی و خلوص توده نا آگاه و بهره گیری از نیروی عظیم و مؤثر آن ها یافته اند. پیدا كردن بهانه هایی كه بتواند حس و تعصب دینی و خشونت طلبی را تحریك كند، قوی ترین وسیله اجرایی آنهاست؛ بنابر این تعجبی ندارد كه تا این حد اصرار در تشویش افكار عمومی و انتشار این گونه مسائل تعصب برانگیز دارند.
از قضا كلمات انبیاء به جهت خصیصه غنای ذاتی آن و عمق مفاهیم آن و دلائلی دیگر، نمی تواند درحد سادگی و شفافیت كلمات عادی و روزمره مردم باشد و همین خصیصه كه لازمه اش ابهام و صعوبت مفاهیم است، به چنین سود جویان امكان می دهد كه به جستجوی مطالبی كه بهانه كفر و الحاد وافساد را به دست آنها دهد، بپردازند.
مبحث الوهیت پر سابقه ترین مبحث زمینه ساز این بهانه هاست و ما ملاحظه می كنیم این مورد از ابتدا در همه ادوار موجب اعتراض بر هیاكل مقدسه بوده است. قبل از دیانت بهایی، شریعت بیان مورد این اعتراض بوده و قبل از آن شیخیه و قبل از آن عرفای اسلامی و قبل از آن ائمه و همین طور تا برسد به حضرت مسیح كه آن مظهر پاكی و تقدیس نیز به همین بلیه مبتلا گردید و همگان شنیده اند و در انجیل مكتوب است كه آن حضرت را علما به اتهام اینكه او ادعای خدایی نموده، محاكمه نموده ، به قتلش فتوی دادند.
حضرت بهاءالله می فرمایند:« از قول بهاء به علما بگو اگر ما مقصریم از حضرت نقطه اولی چه تقصیری ظاهر كه قلب منیرش هدف تیرهای بلا نمودید. حضرت نقطه اولی مقصر، از حضرت خاتم چه تقصیری ظاهر گردید كه او را نفی بلد نموده، در صدد قتلش بر آمدید. حضرت خاتم مقصر از حضرت روح چه تقصیر ظاهر شد كه به صلیبش كشیدید؛ حضرت روح مقصر، حضرت خلیل چه تقصیری داشت كه در آتشش انداختید. اگر گویید ما آن نفوس نیستیم؛ گوییم اقوال شما همان اقوال، و اعمال شما همان اعمال.»
پاسخ هایی كوتاه و فراگیر درموردبعضی اتهامات
در صفحه 4 در مورد تفسیر آیه «و من یقل منهم انی اله من دونه، نذلك نجزیه جهنم» چنین نوشته است: دربهاییت حسین علی بهاء در پاسخ به این آیه محكم چند بار گفته انی انا الله.
پاسخ: اصولأ ما در كتب بهایی جمله ای به این مفهومی كه ایشان ادعا دارد و رفرنس هم نداده، ندیده ایم ، جائی كه به قرآن كسی پاسخ داده باشد.
در صفحه 8 در بخش بررسی كتب بهاییت نوشته است: در صفحه 5 توضیح لغات و اصطلاحات كتاب بیان فارسی در تفسیر حرف میم كه در صفحه 58 آمده، می گوید امام دوازدهم محمد ابن الحسن العسكری.
پاسخ: ایشان این مطلب را پنهان نموده اند كه شرح لغات جزءِكتاب بیان نیست و ازلی هاآن رانوشته اند وبنابراین نمی شود به آن استدلال نمود و آن را به صاحب كتاب نسبت داد.
در صفحه 9 می نویسد: میرزا حسین علی نیز به صورت جداگانه در صفحه دویست و بیست از كتاب مبین اظهار می دارد لا اله الا انا المسجون الفرید.
در این مورد آیه قبلش را حذف نموده، قبل از آن چنین است: «الاعظم الاعظم، ان استمع ما یوحی من شطر البلاء علی بقعه المحنه و الابتلاء من سدره القضاء انه لا اله الّا انا المسجون الفرید.»؛ یعنی از طرف خداوند به من وحی شده و كلمه توحید را به طریق وحی از جانب خداوند نقل فرموده اند؛ عینأ مثل اینكه در قرآن فرموده: « قل اننی انا الله » و كسی كلمه قبل را حذف كند و بگوید حضرت محمد فرموده اننی انا الله.
در صفحه 9 پاراگراف 7 از كتاب اقدس نقل نموده كه دختر دهاتی مهریه اش 19 مثقال نقره است و دختر شهری 19 مثقال طلا است و بعد ادامه می دهد این دستور متمدنانه ریشه در ادعای برابری زن و مرد در دین دارد با این تفاوت كه حتی بین دو دختر شهری و دهاتی تفاوت بین طلا و نقره فرض گردیده است.
پاسخ: نویسنده محترم انجام مراسم ازدواج در شهر و دهات را به تفاوت دختر شهری و دهاتی اشتباه گرفته است. تفاوت مهریه طلا و نقره مبنی بر ازدواج در شهر یا روستا است نه شهری بودن و دهاتی بودن.
در صفحه 9 پاراگراف آخر نوشته: در صفحه سیصد و بیست و سه كتاب بیان آمده: استعمال دارو مطلقأ حرام است.
پاسخ: این هم باز اشتباه برداشتی است كه بین تبدیل داروهای زجر آور و بد مزه به داروهای مطبوع و نهی از استعمال كامل دارو پیش آمده و موضوع را متوجه نشده است.
در صفحه 6 در رد تفسیر فرائد در مورد آیه هزار ساله می نویسد ، عدد 1000 برای تقریب ذهن است و هیچ واقعه ای را بیان نمی كند چون جای دیگر از قرآن پنجاه هزار سال فرموده و هر دو برای تقریب ذهن است، چون نمی شود امری هزار سال باشد و پنجاه هزار سال هم باشد.
بحث در مورد این آیه توضیحات مفصلی می طلبد؛ تنها به چند جمله كوتاه اكتفا می شود. اولأ چه كسی گفته كه هر دوی این آیات مربوط به یك واقعه است تا به دنبال تقریب ذهن مشترك باشیم. ثانیأ این عدد هزار را كه در فرائد درباره ظهور قائم به كار رفته سابقه اش در اسلام و از جامعه اسلامی است. یكی از علمای اسلام به نام شیخ محمد ناظم الاسلام در كتاب علائم الظهور المهدی الموعود بر اساس همین آیه قرآن یعنی سوره سجده آیه 4 تحقیقی نموده و این آیه مباركه را مبنای محاسبات خود قرار داده ونوشته است كه در سال 1335 هجری قمری انشاءالله چشم همه شیعیان به جمال او روشن خواهد شد.
اگر اختلافی كه این عالم اسلامی با عقاید بهاییان دارد یعنی 70 سالی كه بهاییان به عنوان دوره غیبت صغری معتقد نیستند ، كنار گذاریم وحدت عقیده بین آنچه در جامعه اسلامی مطرح شده و در فرائد آمده روشن می شود.
در مقدمه قرآن هایی هم كه به امضاء هفت نفر از مراجع حوزه علمیه قم منتشر شده، در قسمت كشف الآیات در آیات قیامت مربوط به ظهور بعد نوشته است ، در اعتقاد به روز هزار ساله وقیام دولت حقه سه آیه 1- سوره سجده آیه 4 و… :كه عدد هزار در آنها آمده.
یعنی همین آیه كه در فرائد به ظهور قائم تفسیر شده؛ در این جزوه كه در مقدمه قرآن آورده شده به همین صورت تفسیر شده، پس آنچه این نویسنده آن را به عنوان تفسیر بهاییان نامیده، اشتباه است.
در صفحاتی دیگراز كتاب های اسرار الاثار رحیق مختوم مطالبی را به عنوان تفسیرهای بهایی نقل نموده اند؛ در حالیكه تفسیر بهایی تنها توسط هیاكل مقدسه بهایی معتبر است و این كتب كه ایشان استفاده كرده، مربوط به افراد است و هر فردی از افراد در هر مقامی حق دارد نظر و برداشت خود را برای مطالعه و تحقیق دیگران اظهار دارد و نظرات را همه می توانند نقد كنند تا در اثر برخورد افكار زمینه پیشرفت و طریق تحرّی حقیقت همیشه بر روی افراد جامعه باز باشد . اما در جامعه نظر هیچ فردی سندیت ندارد و مجتهد و فقیه و مرجع كه نظر آن ها میزان حكم خداباشد؛ در این شریعت مقدسه وجود ندارد. بنابراین كتبی كه علمای بهایی نوشته اند برای استفاده و استفاضه است و در مقابل استدلال به عنوان دیدگاه و اعتقادات بهاییان قابل ارائه نیست.
درجائی دیگر مسائلی از حضرت اعلی در مورد امام دوازدهم نقل نموده كه منابع ایشان صحیفه عدلیه ، لوح هیكل الدین وسایر كتب حضرت اعلی است.
كتب مورد استناد ایشان از نظر مسئولین جامعه بهایی هنوز اعتبار آن ها و میزان صحت الواح مندرج در آن ها بررسی نشده و مورد تأیید قرار نگرفته. لذا فعلأ در جامعه در حد مطالعه و استفاده مجاز است ولی استدلال و استنباط مطالب به صورت قطع و یقین و به صورت رسمی از آن مجاز نمی باشد. حضرت ولی امرالله در كتاب قرن بدیع تنها كتاب بیان فارسی را موثق دانسته و اعلام فرموده اند مابقی كتب حضرت اعلی تعیین تكلیف نشده و به آینده موكول است. بنابراین در فضای بحث و استدلال مراجعه به این الواح و كتب برای استناد به اصول اعتقادی جامعه بهایی فاقد اعتبار است.
در صفحه 7 در اعتراض به تفسیر ابوالفضائل گلپایگانی از آیه مباركه «هم لهم شركاء شرعوا لهم من الدین مالم یأذن به الله» مطالبی نوشته كه مشكلات زیادی دارد. ایشان به اشتباه فكر كرده اند این تفسیر مربوط به سوره حاقه است كه موضوعش قطع رگ شریان مدعی كاذب رسالت است وجواب آن را داده اند. بهتر است دو مرتبه مراجعه كنند. روی هم رفته ایشان به كلی از آنچه ابوالفضائل گلپایگانی مرقوم داشته منحرف شده و متوجه موضوع نشده اند. تمام مطالبی كه در این خصوص نوشته اند همه جا به جا و درهم و بر هم است .شایسته جواب نیست.
در صفحاتی دیگربسیاری از آیات قرآن در ذیل عنوان تفسیر بهاییت آورده شده؛ در حالیكه تفاسیر آن ها همه از كتاب های اسلامی است و معلوم نیست منظور ازآوردن این آیه ها چه بوده است.
تمام این پاسخها تا صفحه 10 بررسی شد بقیه مطالب پس از صفحه 10 مربوط به مسائل اجتماعی و اتهامات سیاسی است كه در سایت ها به تفصیل و كامل پاسخ ان ها موجود است و نیازی به پاسخ مجدد نیست.
قرآن وعددنوزده
دریكی از صفحات همین جزوه در زیرعنوان (قرآن و بهاییت) نوشته شده: وقتی در قرآن به آیه مباركه لارطب و لا یابسِ كتاب مبین رسیدم به این معنی كه تر و خشكی نیست كه در قرآن نباشد مطمئن شدم كه حتمأ راجع به گروهی كه تحت عنوان بهاییت مسلمانان را فریب داده و برای خود قصر و تشكیلاتی راه انداخته اند نیز نشانه و آیاتی در قرآن وجود دارد. بالاخره به این آیات زیر رسیدم «لواحه للبشر علیها تسعه عشر» و این آیه را به این صورت ترجمه نموده: لوح دهنده است بر مردم، بر اوست عدد نوزده.” بعد ادامه می دهد این آیات بلافاصله بعد از آیات مربوط به كافر معاند با پیغمبر اسلام امده و عاقبت وی را دوزخ و عذاب سخت بیان كرده اند. جالب است كه حسین علی بهاء به واسطه اینكه نامه هایی كه به مردم می داد الواح نامید، لواحه یعنی لوح دهنده بوده است و از همه مهمتر اینكه عدد 19 عدد رسمی بهاییت است، تعدادماههای سال – تعداد روزهای ماه – مقدار مهریه زنان همگی نوزده است و نوزده مطابق لفظ بهایی است . این آیات و آیات قبل و بعدش در توصیف دوزخ امده، عجب دلالتی بر آتش و اهل آتش. بعد ادامه می دهد شاید با یافتن آیه مذكوره دوباره به این حقیقت پی ببریم كه این قرآن معجزه جاوید است كه هر لحظه و هر روز با بیان نكاتی گرانبها از جدید ترین یافته های پزشكی وعلمی گرفته تا به پیشگویی حوادث آیندگان جلوه ای از وحی الهی از آن خارج و منتشر می گردد.
پاسخ:
مطالب و برداشت واستنباط این نویسنده به قدری بی ارتباط است كه به تنها چیزی كه شباهت داردگفته معروفِ(حسن و حسین هر سه دختران معاویه اند) و یا گفته دیگری است كه پرسیده بود (ان دختر امامی كه روباه او را بر سر مناره مصر دریده بود كه بود) كه در پاسخ او گفته شد اولأ دختر نبود و پسر بود، امام نبود و پیغمبر بود، سر مناره مصر نبود و ته چاه كنعان بود، روباه نبود و گرگ بود، تازه اصل قضیه هم دروغ بود.
باید به ایشان هم همین گونه پاسخ داد. اولأ لواحه به معنی صادر كننده لوح نیست، به معنی ظاهر كننده است. صادر كننده لوح مذكر است، لواحه مؤنث است. بشر در این آیه مفرد نیست جمع است و به معنی انسان نیست به معنی پوست صورت است. عدد نوزده در جهنم نیست مسلط بر جهنم است. تازه اصل قضیه هم درست بر عكس است.زیرا این آیه دالّ بر بدی عدد نوزده نیست، بلكه دالّ بر شكوه و زیبایی این عدد است.
اگر ایشان قدری به خود زحمت داده بود و انتهای آیه را توجّه نموده بود می دید كه درباره عدد نوزده و معدود آن خاصیتی نظیر آنچه برای آیات قرآن است یعنی تمحیص و امتحانِ خلق قائل است كه برای مومنان شفا و رحمت است و برای ظالمان گمراهی و شك ( باران كه در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس). چگونه چنین نباشد؛ در حالی كه مبنای تركیب كل سوره های قرآن و بسم الله الرحمن الرحیم كه آیه رحمت است عدد 9( معادل كلمه بهاء) است. یعنی بر این اساس تنظیم شده است.
حال چگونه یك مسلمان راضی می شود كه عددی كه مبنای محاسبات كل حروفات قرآن است و سوره های قرآن بر مبنای مضربی از ان تنظیم شده به جهت تطبیق این عدد با كلمه بهایی آن را عنصر جهنمی بنامد در حالی كه محققین جدید كه اخیرأ به كشف معجزه بزرگی از قرآن كریم و ارتباط آن با عدد نوزده نائل گشته اند، اعلام نموده اند كه عدد نوزده عنصر تعیین كننده معجزه قرآن است.
دكتر محمد رشادخلیفه مقاله ای درمجله آخرساعت در مصر انتشار داد و چنین نوشت: مسلمانان باید این عدد را محترم شمرند و موجب بركت بدانند زیرا مشحون از لطف و بركت خداوند است و كسانی كه تا كنون به عدد سیزده تفأل بد می زدند و آن را منحوس می شمردند، باید بدانند كه مقابل این عدد عددی كشف شده كه سراسر خیر و بركت است و آن عدد نوزده است.
لازم به تذكّر است كه این كشف جدید حدود چهل سال قبل توسط یك دانشمند مصری با انجام 4 سال فعالیت كامپیوتری به دست آمد.حضرت اعلی در 160 سال قبل با احاطه باطنی، این رمز مكنون را گشودند و كتاب آسمانی خود را به سبك و سیاق تقسیمات قرآن بر اساس عدد نوزده تنظیم نموده، عظمت جایگاه این عددمقدس را در كتب آسمانی و رازی راكه در آن نهفته است در كتاب بیان فارسی، در مواضیع مختلفه، بیان فرمودند و به جهت اهمیت آن احكام خود را براین پایه تشریع نمودند.
منبع: وبسایت نقطه نظر