بهروز ثابت
بحران نظم کهن و خدایان دروغین
در ۱۹۳۱ شوقی ربانی در توقیعی خطاب به بهائیان غرب تحت عنوان اهداف یک نظم نوین جهانی دنیا را دنیائی خسته از جنگ توصیف می فرمایند . در آن سالها جهان تازه از خرابه های جنگ اول جهانی برخاسته و تلاشهایش به جهت تشکیل جامعه ملل برای حفظ امنیت بین المللی با تضاد و بحران روبرو شده بود. بحران اقتصادی که با سقوط بازار سهام در نیویورک آغاز و سپس تمام دنیای سرمایه داری را فرا گرفته بود دامنه اش به اروپا سرایت کرده و سپاه بیکاران در آن قاره رو به افزایش می رفت. سایه رکود اقتصادی بر سر همه ممالک عالم سنگینی می کرد.
تجربه نشان داده که بحران و رکود اقتصادی اکثراً زمینه ای فراهم کرده برای ظهور و بروز افکار افراطی و تسلط جویانه سیاسی . درآلمان حزب ناسیونال سوسیالیسم با تاکتیک های حساب شده از نقاط ضعف دموکراسی آلمان سوء استفاده کرده با اشاره به بحران اقتصادی و تاکید برغرور سرخورده ملّی می رفت تا ارکان سیاست و قدرت را در آن مملکت بدست گیرد . افکا رنژاد پرستانه و توصعه طلبانه با مقصر دانستن اقلیت های مذهبی و سیاسی گناه تمام گرفتاریهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی را به گردن آنها انداخته و نابودیشان را شرط احیای اقتصادی و سیاسی آلمان معرفی می کرد . آنهائی که از شم سیاسی برخوردار بودند می توانستند روزهای تیره تری را در ماورای شعار های جنگ طلبانه خارجی و سیاست های سرکوب گرانه داخلی ببینند . حضرت شوقی ربانی در توقیع خود با اشاره به این جو سیاسی به بیانات حضرت عبدالبهاء اشاره می فرمایند که در ژانویه ۱۹۲۰ بعد از خاتمه جنگ اول فرموده بودند : ” امراضی که جهان از آن در رنج است افزایش خواهد یافت . تاریکی که آن را در برگرفته عمیقتر خواهد شد . بالکان همچنان نا آرام خواهد ماند. نا آرامی اش افزایش می یابد . نیروهای شکست خورده همچنان به تحریکات خود ادامه خواهند داد . به هر وسیله ای متشبث می شوند که شعله جنگ را دوباره روشن سازند . به علاوه جنبش های تازه تولد یافته تمام تلاش خود را به کار خواهند برد تا اهدافشان را در سطح جهان به جلو برند . جنبش چپ اهمیت بسیار خواهد یافت و نفوذش گسترش پیدا خواهد کرد .” حضرت شوقی ربانی با اشاره به تحولاتی که در جهان بخصوص در اروپا در حال رخ دادن بود دنیائی را تصویر می فرمایند که دچار بحران اقتصادی، سرگیجه سیاسی، ناآرامی مذهبی و دشمنی های نژادی گشته و همه اینها بر درد و رنج ناشی از جنگ افزوده است . این بحران ها به صورتی تصاعدی بر گرده مردم جهان فشار آورده، بحرانی به بحران دیگر پیوسته و در مجموع سلسله زنجیری از بحرانها را پدید آورده که نه کسی قادر به توضیح علل آنست و نه کسی قادر به کنترل شتاب افسار گسیخته آن . فلسفه های سیاسی و اقتصادی از ارائه راه حل جامع و فراگیر بازمانده اند. جو سیاسی به افراط و تفریط کشیده شده هر از گاه یا به سمت نظریات افراطی چپ و یا به سمت تمایلات ارتجاعی و واپس گرا در حال دوران است. تحلیل و بررسی حضرت شوقی ربانی از تحولات اروپا و جهان، پس از جنگ اول و در فاصله دوجنگ و پس از جنگ دوم جهانی از یک خصوصیت برجسته برخوردار است . ایشان رویدادها و تحولات جهان را در قالب نظریه ظهور ارگانیک یک نظم نوین جهانی بررسی می کنند . این دیدگاه نوعیست که گوئی در بالای تحولات و رویدادها قرار می گیرد. ایده الی را در مد نظر دارد که با هیچ یک از جهت گیری های موقتی سیاسی موانستی ندارد. در صدد ائتلاف با هیچ جنبش و تحولی نیست ضمن آنکه در همه آنها آثار و قرائن اضطراب نظم کهن و ظهور یک نظم نوین جهانی را هم زمان مشاهده می کند. تشکیلات مذهبی کهن را بحران زده و رو به زوال می بیند. در عین حال از یورش مادی گرائی نیز که اسباب آن زوال را فراهم آورده اظهار ناخشنودی میکند. بسط و گسترش کمونیسم را مثل فرقه ای میداند که با غرش و تهدید آهسته آهسته نزدیک می شود تا با نفی خدا اساس جوامع انسانی را از هم بپاشد . انتقاد از فلسفه مادی کمونیسم را به معنای قبول ضمنی سیستم سرمایه داری نمیداند چه که سرمایه داری نیز با تأکیدش براهداف و تمایلات مادی و مصرفی انسان را از خود بیگانه کرده و سیستمی است که بایستی مطابق مقتضیات اقتصاد سیاسی یک جهان متحد دچار تحول گردد . شوقی ربانی ملیت پرستی جنگجویانه ، فلسفه های سیاسی مبتنی بر نژاد پرستی، و بنیاد گرائی قشری مذهبی را هم نوا با طنین تهدید آمیز کمونیسم از جنبش های مخرب عصر حاضر برشمرده که جهان را دچار عدم تعادل ساخته و به سمت جنگ و ستیزه در سطحی وسیع وبیسابقه سوق داده است . تحلیل سیاسی ایشان براین باور است که حیات اجتماعی در حال تحول و پویائی مداوم است. اگر نظریات مذهبی وسیاسی مطابق مقتضیات تحول پیش نروند به دست خود اسباب نابودی خود را فراهم می آورند.
اگر فرهنگ از مبداء و منبع روحانی خود جدا شود دچار عدم تعادل می گردد و الزاماً در بطن خود به نظریات افراطی و تعصب جو و ستیزه طلب اجازه رشد میدهد. دیدگاه ایشان ماورای سنت و مدرنیته و یا کمونیسم و کاپیتالیسم قرار می گیرد . در برخورد دیالکتیک این قوا و تحولات، ظهور نظمی دیگر را می بیند که هر چند ریشه در گذشته دارد وهر چند در بطن تاریخ و تحول سیاسی جهان در حال شکوفائی است اماماورای آن ها قرار می گیرد و محرکات آن در انقلاب روحانی و اخلاقی عصر جدید ریشه دارد . لحن کلام ایشان در تحلیل های سیاسی فقط در دفاع از مختصات نظم در حال ظهور جهت گیری می کند . لذا برداشت ایشان از یک تحول سیاسی و یا یک رویداد تاریخی اگر مثبت است به جهت آنستکه آن رویداد و یا تحول در حرکت کمالیش به دستاوردهای یک نظم جهانی مدد میرساند. لذا هم شور و هیجان وهم بیطرفی درزبان تجزیه و تحلیل سیاسی و اجتماعی شوقی ربانی به چشم می خورد . دفاع ایشان دفاعیست از حق و راستی و عدالت و ارزشهای عمومی و جهانی که حافظ منافع تمام انسانها است و نه قوم و ملت و مذهب خاصی. نگرانی ایشان از بحران تشکیلات مذهبی از آن روست که این بحران می تواند مفهوم خدا وروحانیت را در اذهان و وجدان عمومی خدشه دار سازد. دفاع ایشان از خدا و روح و اخلاق است نه از مؤسساتی که به اسم خدا تبدیل به فرقه سیاسی شده و عملکردشان مثل کالا با محاسبات مادی سنجیده می شود.
توقیعات حضرت شوقی ربانی که در سالهای ۱۹۳۰ نوشته شده مذهب را از چند جهت در محاصره می بیند . از یک جهت کمونیسم که با شدت و حدت در حال گسترش است، نظامی است که بر اقتصاد تأکید می کند ولی با حرارت مذهبی به جلو می رود . مذهب را تریاک توده ها میداند ولی خود با ایمان شبه مذهبی فکر و قلب پیروانش را مسخر کرده است . از جهت دیگر ناسیونالیسم مبارز و بی تحمل که جامه شبه مذهب در برکرده، از درون به فرسایش معنای واقعی مذهب پرداخته است . در همین روال، فلسفه فاشیسم با الهام از ناسیونالیسم هگلی با پرستش قدرت دولت ونژاد پرستی در هم آمیخته و مروج روحیه جنگ طلبی گشته است . دیدگاه شوقی ربانی کمونیسم و فاشیسم را یورشی به مبانی مذهب میداند اما در عین حال میان آن دو تفاوت تاکتیکی برقرار می سازد . کمونیسم به نحوی مستقیم با یک فلسفه خدانشناسی به جدال با مذهب پرداخته در حالتیکه فاشیسم خود را در هاله ای از زهد روحانی پوشانیده و باتشکیلات مذهبی سازش کرده و از درون به تخریب معنای حقیقی معنویت پرداخته است. جریان دیگری که به تخریب مبانی معنوی پرداخته ضعف قوای اخلاق است که بدنبال خاموش شدن چراغ دین پدیدار گشته و تمام مؤسسات سیاسی و اقتصادی را از درون متزلزل ساخته است . جنبه های این بحران به صورت خود پرستی ، قانون شکنی، جنایت ، تضعیف اساس خانواده ، ازدیاد طلاق ، تجمل پرستی ، فقدان حس مسئولیت و داشتن عطش مفرط برای کسب مال و لذت ظاهر شده است .
خدایان دروغین
گفتیم که حضرت شوقی ربانی دلیل اصلی انحطاط معنوی تمدن را در خاموشی چراغ ادیان می دانند و بلافاصله اضافه کردیم که منظور ایشان سنت ها و آداب و رسوم و تشکیلات دینی نیست بلکه منظورشان آن قوه حیاتی و آن نیروی توان بخش تمدن است که اساس و مفهوم روحانیت و معنویت را تشکیل می دهد و بدون آن تشکیلات وآداب و رسوم مذهبی تبدیل به یک سلسله تشریفات خالی از معنا میشود و انگیزه های مادی و جاه طلبی های سیاسی اهداف و رسالت روحانی دین را تحت الشعاع قرار میدهد . در این حالت چون خدا از مقر قلب انسان به زیر آورده شود انسان بت سازی می کند و به تعبیه خدایان دروغین می پردازد . انسان موجودیست که فطرتاً به مبداء و غایت متوجه است . لذا اگر خدا به عنوان مبداء و غایت و منتهی الیه سیر بشر از میان برود انسان غایت های دیگری را برای خود می آفریند و به پرستش آن ها می پردازد و درنتیجه قیود بیشتری را برای خود بوجود می آورد . بتی میسازد بعد آن را می شکند و بت دیگری را جایگزینش میسازد. بقول شاعر تراشیدم، پرستیدم، شکستم .
هرگونه بت سازی انحرافی اساسی از وحدت و یگانگی الهی است . امّا بت های عقیدتی و ایدئولوژیک از بت های طبیعی و مجسمه ای خطرناک ترند . حضرت شوقی ربانی بر این نظرند که هرگاه معنویت دیانت از میان رود زمینه برای پرورش بت های ذهنی آماده می شود . در این حال جسد بیروح دیانت نیز خود بت دیگری میشود و با بت های دیگر رقابت و یا ائتلاف پیدا می کند. حضرت شوقی ربانی در توقیعی تاریخی بنام روز موعود فرا رسید و یا The Promised Day Is Come که در بحبوبه جنگ دوم جهانی یعنی در سال ۱۹۴۱ میلادی به زبان انگلیسی خطاب به بهائیان صادر شد به سه خدای دروغین اشاره می کنند که در اثر انحطاط معنوی، روح و قلب آدمیان را چه در شرق و چه در غرب ، چه در جوامع دیکتاتوری و چه در جوامع دموکراسی به تصرف درآورده است. این سه خدای دروغین عبارتنداز: کمونیسم ، فلسفه نژاد پرستی و بالاخره ناسیونالیسم و یا ملیت پرستی افراطی و جنگ طلبانه.
کمونیسم
صراحت بیان حضرت شوقی ربانی در مورد این فلسفه سیاسی زمانی عرضه شد که کمونیسم در منتهای قدرت به عنوان آمال رنجبران و ستمدیدگان فکر و قلب میلیونها انسان را تصاحب کرده بود. هنوز فجایع گولاک ها و تصفیه های سیاسی به گوش کسی نرسیده بود . جز چند تنی از روشنفکران که واقعیت های تلخ دیگری را در پشت پرده آهنین می دیدند اکثراً مفتون و شیفته شعارهای آن مرام گشته بودند . به احتمال قریب به یقین می توان گفت در قرن بیستم هیچ جنبش سیاسی نتوانست همچون کمونیسم این چنین مثل یک ایمان شبه مذهبی در مدتی کوتاه در اکثر ممالک عالم شعله زند . حضرت بهاء الله در قرن نوزده ظهور و قیام قوای لامذهبی و فلسفه مادی را پیش بینی فرموده بودند. در بیانی می فرمایند : ” عالم منقلب است و انقلاب او یوماً فیوماً در تزاید و وجه آن بر غفلت و لامذهبی متوجه و این فقره شدت خواهد نمود و زیاد خواهد شد بشأنی که ذکر آن حال مقتضی نه. ” و حضرت عبدالبهاء پس از خاتمه جنگ اوّل و ادامه بحران های سیاسی و اقتصادی عالم و خطر دوباره جنگ اشاره می فرمایند که جنبش های جدیدی تولد یافته اند که با تمام تلاش درصدد آنند که اهدافشان را در سطح جهان به جلو برند . حضرت عبدالبهاء بر این باور بودند که جنبش چپ نفوذ و گسترش شدید پیدا خواهد کرد.
باید متذکر شد که اصطلاح کمونیسم با اصطلاحات دیگری مثل سوسیالیسم و مارکسیسم درهم آمیخته شده و لذا نفی کمونیسم را نباید به معنای محکومیت تمامیت آراء و اندیشه هائی دانست که به نحوی با آرمان های عدالت اقتصادی و اجتماعی در هم آمیخته اند . عدالت اقتصادی از جمله تعالیم اجتماعی آئین بهائی است که تحقق آن لازمه صلح و وحدت جهانی می باشد . در آثار بهائی رفع تفاوت فاحش طبقاتی و تعدیل معیشت قویاً تأکید گشته است. سهیم شدن کارگران در منافع کارخانه ها تشویق شده و اختلاف کارگر و سرمایه بایستی با احترام به حقوق مشترک طرفین و براساس قانون عدل و با مداخله قوه قضائیه و قوه تنفیذ انتظام پیدا کند. حضرت عبدالبهاء به صراحت اختلاف کارگر و صاحب کار را یک مسأله خصوصی ندانسته بلکه آن را با مصالح عمومی جامعه در ارتباط دانسته اند . حضرت عبدالبهاء در غرب خواستار لغو بردگی اقتصادی شدند. بیاناتشان حاکی از آن بود که طرفداران عدالت اقتصادی می توانند شکل جامعی از اهداف و آرمانهای خود را در دیانت بهائی بیابند . اصولاً دیانت بهائی آینده جامعه بشری را بر مبنای مقابله سرمایه داری و سوسیالیسم نمی بیند . بلکه معتقد است الگوی تازه ای بر مبنای ارزشهای مشترک انسانی در حال ظهور و بروز است که بی توجه به اینکه چه ایدئولوژی و یا جنبش سیاسی مبدع آن بوده جامعه بشری را انتظام می بخشد . فرهنگ سیاسی معاصر براین عادت بوده که اگر کمونیسم از کار افتاده لابد مخالف اصلیش یعنی نظام سرمایه داری بیحدو حصربرحق است . حضرت شوقی ربانی این نظر را مردود میشمارند . ایشان هر دو سیستم را دارای نقاط ضعف بنیانی میدانند. هر چند اهداف آنان از یکدیگر مجزی است ولی هر دو ناشرین فلسفه مادی هستند و از اساس روحانی و ارزشهای معنوی غافلند . ایشان به مادیت اشاره می کنند که در قلب جوامع سرمایه داری رسوخ کرده و همچون سرطان به غارت قلب خود پرداخته . چپ و راست رفتن اندیشه و عمل سیاسی یکی از خصوصیات تمدن معاصر است. نظریات دیگری نیز پدیدار شده که راه سومی را ترویج کرده است. راه سوم از دیدگاه شوقی ربانی اعتدالیست که بایستی در امور عالم برقرار شود. امّا تحقق واقعی این اعتدال مطلوب بنا به مفاهیم ارگانیک به این نحو نخواهد بود که مقداری از سرمایه داری و مقداری از اصول سوسیالیستی به صورت مکانیکی درکنار هم قرار گیرند. اعتدال مورد نظر قبل از آن که در اشکال سیاسی و اقتصادی ظاهر شود بایستی در طبیعت انسان جای گیرد. یعنی به گفته شوقی ربانی” افکار برمحور اعتدال دوران کند و آمال مایه کدورت و ملال نگردد. ” چنین تحولی در فطرت انسان نیازمند قوه معنوی و تربیت روحانی است تا تعادل طبیعی و ارگانیک وجود باز گردد و غلبه افکار غیر معتدلانه و اضطراب تمدن به آرامش و سکون تبدیل شود.
اشاره شوقی ربانی به کمونیسم به عنوان یکی از خدایان دروغین قرن در اصل انتقادیست از مادیگرائی شدید آن جنبش و نفی وجود خداوند وارزشهای روحانی در حیات انسانی . در بیانی می فرمایند : ” نظریات و عقاید غلط با جمله های مُرعِب خودستایش خدای یکتا را از ریشه برآورده است. کابوس مادیت جمیع طبقات را از حمله و فشار خود بلرزه انداخته ، انحطاط اخلاقی و تنزل شأن دین چون هیولائی سهمگین رفته رفته اعمده و ارکان حیات و هستی را بالمره بسوی سقوط و دَمار و نیستی می کشاند . ” از دیدگاه ایشان اگر طبیعت روحانی انسان از مدار اعتدال خارج شود شالوده سیاسی و اقتصادی نیز هر چند که مدعی نجات و برابری و عدالت باشد به مرور به انحراف کشیده شده و به نفی خود و به غارت قلب خود می پردازد .
در اشاره به کمونیسم به عنوان یک خدای دروغین بررسی همه جزئیات و ابعاد مطلب لازم است . روش تحلیل بهائی صرفاً به نفی و ردآراء و عقاید نمی پردازد. بر آنست تا مفاهیم نظری و حرکت های اجتماعی را با دقت بررسی کند و حق احدی را پایمال نکرده باشد . یعنی اعتدال ارگانیک را که اساس اندیشه بهائی است قالب و زمینه تجزیه و تحلیل مفاهیم سیاسی و اجتماعی قرار میدهد . لذا هرچند دیدگاه اعتدالی شوقی ربانی به ما میآموزد که کمونیسم یکی از خدایان دروغین قرن محسوب می شود امّا این بدان معنا نیست که تلاش و مبارزات میلیونها انسان را که در دو قرن گذشته در تحت لوای آرمانهای سوسیالیستی ایجاد جامعه ای مبتنی بر عدالت را در نظر داشته اند در نظر نگیریم و فداکاری هایشان را نفی کنیم . و نیز وقتی صحبت ازخاموشی جراغ دین می کنیم به این معنا نیست که مادیت مدرنیسم از گوشه ای در آمده و بدون علت به تشکیلات مذهبی سنتی حمله کرده است. درست تر آنست که بگوئیم چون حقیقت روحانی و معنویت از تشکیلات مذهبی رخت بربسته طبیعتاً جا برای رخنه مادیت باز شده است. رهبران قدرت طلب مذهبی و مروجان فرضیه های سیاسی مادی بیک اندازه در ترویج فلسفه مادی مقصرند.
کمونیسم که با ادعای آزادی و عدالت اجتماعی قدرت را در دست گرفت و میلیونها انسان را تهییج کرد درعمل تبدیل به نظامی شد که حقوق بشر وآزادی را به زیر پا گذاشت و میلیونها انسان را یا با قحطی مصنوعی و یا در اردوگاه های کار اجباری به نابودی کشاند . اندیشه ورزان را یا تبعید کرد ویا بیمار روانی دانست . و نوید سیستم طراز نوین به نظامی خودکامه تبدیل گشت . به قول میکایل گورباچف تلاش کمونیسم به جهت سعادتمند ساختن نوع انسان به نتیجه ای منجر شد که برای دنیای متمدن کاملاً غیر قابل قبول بود . یعنی سلب قدرت و دارائی از انسان و تبدیل فرد به چرخ دندانه ای در ماشین ایدئولوژی دولت . حضرت شوقی ربانی تضاد ذاتی کمونیسم را بدرستی تشخیص داده بودند که معنویت را نمی توان بر پایه نظامی مادی برپا ساخت.
جامعه بهائی نیز در تحت مرام کمونیستی در شوروی سابق تحت اذیت و آزار قرار گرفت. این جامعه ای بود که با احداث مدرسه و مشرق الاذکار (معبد بهائی) در عشق آباد پیشرفتی قابل ملاحظه حاصل کرده بود. تحقیقات در مورد آئین جدید در انستیتوهای شرق شناسی روسیه بوجود آمده بود. بزرگانی مثل تولستوی به ستایش آن پرداخته بودند. تولستوی نویسنده بزرگ روسی و خالق داستان جاودانی ” جنگ و صلح ” هر چند با جنبه هائی از آئین بهائی موافقت نداشت در مصاحبه ای گفته بود ” دیانت بابی که اکنون تبدیل به دیانت بهائی شده و از اسلام سرچشمه می گیرد امروزه والاترین و پاک ترین تعالیم دینی را عرضه می دارد . ” با تشدید مخالفت رسمی با دیانت ، جامعه بهائی نیز مورد تضییقات و فشار قرارگرفت . مشرق الاذکار بهائی مهر و موم شد و صدها بهائی توقیف و تبعید و زندانی شدند . در این سالها حضرت شوقی ربانی رهبری جامعه بهائی را بر عهده داشتند و تحت زعامت ایشان بود که جامعه بهائی روسیه توانست بدون انحراف از تعالیم صلح جویانه امر بهائی فشارها و تضییقات را تحمل کند ودر ایمان خود وفادار بماند بدون آنکه در تحریکات و تشنجات سیاسی شرکت جوید. داستان رنج و استقامت بهائیان روسیه در کتابی بنام “سالهای سکوت” بنحوی ساده و مؤثر و براساس خاطرات یکی از قربانیان این ماجرا به رشته تحریر درآمده است.
نحوه ای که شوقی ربانی جامعه بهائی را در مقابل تضییقات رژیم کمونیستی هدایت فرمود نشانه و شاهد بارزی بود بر مأموریت و رسالت روحانی ایشان که ماورای محاسبات سیاسی روزمره قرارمی گرفت . ایشان در سالهای قبل از جنگ دوم جهانی که جهان به لبه خطرناک جنگ نزدیکتر میشد بهائیان را گوشزد میساختند که از نشر افکار و طرفداری از جنبش های نوظهور بپرهیزند . وطن پرستی به معنای آن نیست که با تعصبات ملّی همگام شد و یا با احزاب سیاسی همکاری کرد . در عین حال بهائیان را مکلف می دانستند که تحت هیچ شرایطی از ایمان و وفاداری خود به اصول و مبانی روحانی آئین بهائی تخطی نکنند . این را در داستان بهائیان روسیه بخوبی میتوان دید که هیچ ظلم و ستمی نتوانست شعله ایمان را در قلوب ایشان خاموش کند. در عین حال حضرت شوقی ربانی توصیه میفرمود که بهائیان از قوانین مملکت و حکومت اطاعت کنند و مؤسسات و تشکیلات خود را مافوق ادارات و قوانین حکومتی ندانند . یعنی در امور وجدانی جای مصالحه وسازش نیست . امّا در امور اداری بهائیان قدمی برخلاف قوانین موضوعه کشور خود بر نمی دارند . حتی وقتی ارکان مؤسسات بهائی در روسیه مورد حمله قرار گرفت و معبد بهائی تصرف شد ایشان بهائیان را توصیه کردند که به جمیع وسائل متشبث شوند تا این امر اتفاق نیفتد . امّا چون کار از کار گذشت بهائیان را امر به اطاعت کردند و فرمودند : ” روزی خواهد رسید که این پرده های ظلمانی از وجه منیر امر برداشته شود و زمامداران امور در آن کشور و جمیع کشورهای عالم به سمو تعالیم الهی پی برند و اهداف عالیه آن را بشناسند و به قوت و استقامت و صداقت احباء شهادت دهند. ” تملک معبد بهائی در عشق آباد و محدودیت های جامعه بهائی ضربه ای بزرگ بر روح و قلب شوقی ربانی بود . در عین حال جامعیت نظر و انصاف او در داوری به حدی بود که این را نیز متذکر شد که حکومت در تحت قوانین کلی خود که شامل همه مذاهب می شود جامعه بهائی را محدود کرده و این هرچند لطمه ایست شدید برنهال جامعه تازه تأسیس بهائی امّا آن را نبایستی تبعیضی مخصوص و محدود به جامعه بهائی دانست .
ناسیونالیسم
در فرهنگ سیاسی جهان مفهوم ملت سابقه ای طولانی دارد. مّلت عبارتست از گروهی از مردمان که در حوزه ای جغرافیائی به گرد هم آمده و دارای سابقه و تاریخی مشترک هستند و ارزشهائی مشترک هویت ملّی آنها را مشخص و گذشته و آینده شان را پیوند میزند . انتقاد حضرت شوقی ربانی از ناسیونالیسم به معنای رد و نفی هویت ملی نیست . برعکس هویت ملّی و وطن پرستی معقولانه قویاً مورد تائید ایشان قرار گرفته است . در یکی از توقیعات خویش می فرمایند: ” برای آنکه راجع به مقاصد حیات بخش آئین جهان آرای حضرت بهاء الله سوء تفاهمی در میان نیاید باید گفت که امر بهائی مقصدش هرگز آن نیست که شالوده جامعه کنونی عالم را زیر وزبر نماید بلکه آنست که بنیادش را وسعتی بیشتر بخشد و به مؤسساتش شکل تازه ای دهد که موافق و مطابق با حوائج این جهان دائم التغییر باشد . تعالیم و قوانین حضرت بهاء الله با هیچ تابعیت وسرسپردگی مشروعی تناقض ندارد و وفاداریهای صادقانه را تضعیف نمی کند. مقصدش آن نیست که شعله وطن دوستی سالم و خردمندانه را در دلهای مردمان خاموش سازد یا نظام خودمختاری ملی را از میان بردارد زیرا هم با آفت مرکزیت افراطی در اداره امور و هم با متحدالشکل و یکنواخت بودن شئون عالم مخالف است . کلید رمزش شعار وحدت در کثرت است. “
با کمی دقت نظر در تعالیم آئین بهائی و تعبیرات شوقی ربانی روشن میشود که هویت ملّی و ساختار سیاسی آن به صورت یک واقعیت تاریخی مورد تایید قرار گرفته و آینده آن در بستر تکامل اجتماعی جامعه انسانی بنیادی وسیعتر پیدا کرده است . حضرت شوقی ربانی معتقدند که سیر تکامل سازمان اجتماعی از تشکیل خانواده به عنوان اولین واحد اجتماعی آغاز و سپس به اتحاد قبیله و به دنبال آن حکومت شهری و سرانجام به نظام دولتهای ملی ارتقاء جسته است. یعنی همچنان که دائره ارتباط و پیوندهای انسانی براساس ترقیات فنی و علمی و روابط تجاری و بازرگانی و بسط دامنه ارتباطات گسترش پیدا کرده در همان راستا نهاد های سیاسی و مؤسسات و سازمان های اجتماعی نیز به ائتلاف و اتحادیه هائی وسیعتر دست یافته اند. این دیدگاه با اندیشه های علمی علوم سیاسی تقارن نزدیک دارد . مطالعه سیر تحولات سیاسی نشان می دهد که مفهوم ناسیونالیسم از قرن نوزدهم جلوه کرد و در اروپا جانشین سلطه کلیسا شد . تا قبل از قرن نوزدهم اداره امور سیاسی در عالم براساس حکومت ملی استوار نبود بلکه مجموعه ای بود از ملیت های قومی که به صورتی نه چندان پیوسته و نیمه مسقل در کنار هم سازمان سیاسی یافته بودند . لذا مفهوم ناسیونالیسم یک پدیده نسبتاً مدرن است که هدف کلی آن دادن جنبه ای سیاسی به هویت ملّی بوده است . یعنی استقلال و حاکمیت ملّی را با ابزار قدرت دولت تحکیم کند . این جریان در طی دو قرن گذشته هم دارای نتایج مثبت بوده و هم به صورتی مخرب وسیله توسعه طلبی و جنگ افروزی قرار گرفته است. می دانیم که انگیزه استقلال ملّی قوه محرکه ای بوده در کسب آزادی ملل تحت استعمار . طیعتاً این مطلب یک جنبه مثبت ناسیونالیسم بشمار میرود . دادن شخصیت سیاسی به هویت ملّی یک جریان ضروری و الزامی در سیر تحول سیاسی محسوب می شود . این جریان به هویت ملّی اجازه داده که حقوقش را به تصویب برساند و نگذارد که در زیر غلطک ملیت های دیگر صاف و یکدست شود . پس رشد و ظهور هویت ملّی و تصویب و تحکیم سیاسی آن در قالب ناسیونالیسم پاسخی بوده است به یک جریان تکاملی در سازمان دهی اجتماعی . این جریان حتی زمینه را برای رشد و تکامل مؤسسات و سازمان های بین المللی از قبیل جامعه ملل و سازمان ملل متحد فراهم کرده است . نفس این مطلب که اعضای تشکیل دهنده سازمان ملل کشورها و واحدهای ملّی هستند شاهدیست براهمیت و لزومیت دولت ملّی . اگر بافت جغرافیائی و قالب سیاسی برای هویت های ملّی بوجود نمی آمد طبیعتاً امکان پذیر نبود که مؤسسات جهانی به عرصه ظهور در آیند. در تایید این مطلب حضرت شوقی ربانی می فرمایند: ” چه شورانگیز است مطالعه تاریخ تحول و توسعه چنین مقصد اعلائی ( یعنی اتحادیه جهانی ) که پیوسته باید هر چه بیشتر مطمح نظر کسانی قرار گیرد که زمام سرنوشت مردمان و ملل جهان را در دست خود دارند. مفهوم اتحاد جهانی در نزد ممالک و حکوماتی که تازه از میان هرج و مرج عصر آشفته ناپلئونی برخاسته بودند و مساعی وافکارشان غالباً معطوف به آن بود که چگونه حق خویش را در استقلال کشورشان بازیابند و یا به تأمین وحدت ملی خویش پردازند امری مستبعد بل محال می نمود. فقط وقتی که نیروهای ملیت طلبی (و یا ناسیونالیسم) اساس اتحاد مقدس را که مانع راه آنها بود برانداختند فکر امکان نظمی جهانی که قلمروش برتر از مؤسسات جدید التأسیس سیاسی آن روز بود قوت گرفت.”
هویت ملّی مفهومی فراگیر است. برخی آن را به روح یک قوم تشبیه کرده اند . هویت ملّی توانسته زبان و فرهنگ و تجربه جمعی یک قوم را به هم پیوند زند و شخصیت مستقلی را برای آن قوم بسازد . وقتی به تاریخ رجوع می کنیم می بینیم هویت ملّی زمینه را برای رشد و پرورش فرهنگی نیز فراهم ساخته است . امّا همانطور که اشاره شد ملیت طلبی افراطی در طول تاریخ به عواقب سوء و نتایج مخرب منجر گشته است . در قلب ملیت طلبی تمایلاتی مثل نژاد پرستی و تسلط جوئی و سلطه طلبی نیز رشد و نمو کرده است که هدف آنها برتری و بهتری بوده و این تعصب غالباً به جنگ افروزی و لشکر کشی نیز انجامیده است . پس می توان میان ملیت دوستی و آنچه که برخی آن را شوونیسم نام نهاده اند تفاوت گذاشت . یعنی ناسیونالیسم دررشد ارگانیک تکامل اجتماعی پدیده ای طبیعی و قابل انتظار بوده امّا مثل بسیاری پدیده های دیگر جنبه های انحرافی نیز در آن رشد کرده است. شوونیسم جنبه ای از این انحراف و یا رشد سرطانی را نشان میدهد . ناسیونالیسم در راستای تکامل طبیعی اش به سمت همکاری و تعاون و پیوند با سایر ملل معطوف است در حالتیکه شوونیسم هدفش تسلط جوئی و جنگ افزوزی است و مخالفت با همکاری و تعاون . از دیدگاه شوقی ربانی پرستش سیاسی ناسیونالیسم جنگ طلب و و قائل شدن به حداکثر قدرت دولت (آنچنان که در فاشیسم به منصه ظهور رسید) در نفس خود مخالف آزادی و حقوق بشر است. چرا که حقوق بشر و ارزش های یونیورسال اخلاق مافوق تفاوتهای زبان و فرهنگ و قوم و مذهب قرار می گیرند . یعنی هویت ملّی دارای دو جزء است : یکی جزء جهانی که عبارت باشد از حقوق مشترک انسانی و دوم جزء خصوصی که مربوط به تفاوتهای قومی و فرهنگی میشود . تفاوتهای قومی و فرهنگی نمی توانند بهانه ای باشند که حقوق بشر را که میان همه انسان ها یکسان است نقض کرد و یا نادیده گرفت . لذا ایجاد یک نظام بین المللی در حقیقت ضامن حفظ حقوقی است که پایه هر گونه هویتی را تشکیل می دهد.
میتوان فرق این دو را با مثال و تشبیهی روشنتر ساخت . ناسیونالیسم مشابه فردیت و شخصیت یک انسان است . هر انسانی شخصیت مستقل خود را دارد و دو فرد را نمی توان پیدا کرد که عیناً مثل هم باشند. این تمایز عامل تنوع و کثرت در عالم وجود است . در این راستا هر انسانی نیز دارای حقوق و مسئولیتهائی در قبال دیگران است. امّا گاه در شخصیت انحرافی نیز پدیدار می شود. همه علما براین عقیده اشتراک نظر دارند که بهترین محیط برای قوام شخصیت محیطی است که صلح و آرامش و همکاری و تعاون را تشویق کند . یعنی زمینه اجتماعی شخصیت به نحو مطلوب پایه ریزی شود. امّا اگر خود- محوری و یا خود مداری ویا Egoism در شخصیت پدیدار شود او را به سمت خودکامگی و پرخاشگری و تسلط بر دیگران می کشاند. پس بایستی میان جریان طبیعی رشد و پرورش شخصیت و استقلال فردی و جریان انحرافی خود- مداری تفاوت گذاشت . براین قیاس می توان گفت ملیت طلبی مثل رشد و تحول شخصیت یک جریان طبیعی است که به ملتی اجازه می دهد قوا و استعدادت مکنونه در هویت ملی خود را ظاهر سازد . ولی اگر به خودمحوری و نارسیسیسم و Egoism جمعی تبدیل شود و مثل انحراف شخصیت تشفی خاطر خود را در برتری و تفوق بر سایرین انگارد به شوونیسم تبدیل می شود.
می دانیم که تحول طبیعی و ارگانیک شخصیت از مراحل چندی می گذرد . در ابتدا – در مراحل اولیه کودکی – شخصیت شدیداً خودمدار است . یک کودک به جز خود وارضای نیازهای فردی خود چیز دیگری نمی بیند . تصورش برآنست که او مرکز عالم است و همه چیز در پیرامون اومی گردد وهمه پدیده ها برای ارضای خواست های او کار می کنند . امّا چون بزرگتر میشود و قوای عقلی و وجدانی او بارورتر می گردد احتیاجات ابتدائی او بسمت احتیاجاتی اعلی تر که از زندگی اجتماعی ناشی می شوند معطوف می گردد . ارتباط کودک با محیطش پیچیده تر می شود و دامنه ارتباطات اجتماعی او افزایش می یابد . بالاخره تحول شخصیت به مرحله ای می رسد که بایستی به شناخت روابط متقابل اجتماعی دست یابد . در این مرحله است که شخصیت بُعدی اخلاقی پیدا می کند . یعنی گذر شخصیت از دوران خود مداری فرد به دوران تعاون جمعی نشانه و علامت کمال اخلاقی است . تا فرد به خود می اندیشد لزومی به مراعات ارزش های اخلاقی نمی بیند . اما چون از خود بیرون آید و دائره شخصیتش را گسترش بخشد و دیگران را نیز در این دایره وارد کند نیازمند آنست که نیازها وتمایلاتش را کنترل کند و از برخی از آنها به نفع دیگران صرفنظر کند . بیانات شوقی ربانی حاکی از آنست که ناسیونالیسم در سیر تکامل اجتماعی مثل مراحل تحول شخصیت به مرحله ای رسیده که بایستی با ضروریات ایجاد یک جامعه متحد جهانی توافق پیدا کند . هدف سیر تکامل اجتماعی ناسیونالیسم آن نیست که هویت و فرهنگ ملی را تخطئه کند بلکه برآنست که هویت و فرهنگ ملّی را وسعت بیشتری بخشد وبه مصالح عالیه جهانی پیوند زند . حضرت شوقی ربانی می فرمایند : “دیگر عصر شیرخوارگی و کودکی بشر بسر رسیده و عالم انسانی حال به هیجان والتهابی دچار است که با سخت ترین دوران تکاملش یعنی دوره بلوغش ملازمت دارد . ” در ادامه این بیان ایشان اشاره می فرمایند که این سرکشی دوران بلوغ جای خود را به تدریج به آرامش و متانت و غلبه عقل خواهد داد که نوع بشر را قادر میسازد به مراحل عالیتر کمال دست یابد و سپس اضافه می کنند که اتحاد عالم درخشانترین مرحله این تکامل اجتماعی است . مرحله ای که نتیجه و ثمره اتحاد خانواده، اتحاد دولت شهر، و اتحاد ملّی است . یک جامعه جهانی ضمن آن که استقلال دول عضوش را تأمین می کند نیازمند چارچوب سیاسی وسیعتری در یک نظام فدرال جهانی است . چه در غیر اینصورت ناسیونالیسم قرن نوزده که ضرورت تاریخی خود را از دست داده تبدیل به بتی می شود که بشر رو به کمال باید خود را از شر این بت برهاند و وحدت و یگانگی روابط انسانی را قبول کند و دستگاهی را براه اندازد که این اصل اصیل وحدت را در آن تجسم بخشد . مثل تحول شخصیت و گذر از خود محوری کودکی به همکاری و تعاون دوران بلوغ ، ملیت گرائی نیز نیازمند نهادهای سیاسی و اقتصادی وسیعتری است که در سطح جهانی تعاون و تعاضد ملل عالم را انضباط بخشد .
نژادپرستی
نگاهی به رویدادهای دو قرن اخیر درستی تجزیه و تحلیل حضرت شوقی ربانی را نشان می دهد. در این دو قرن بت های مبتنی بر برتری ملی ونژادی و طبقاتی توانستند قلب و روح انسانها را بربایند و میلیونها انسان را قربانی خود سازند . جنبش فاشیسم توانست دو جریان ناسیونالیسم و برتری نژادی را در هم آمیزد وبه هر دونوعی از حرمت وتقدس بخشد . فاشیسم دولت و نژاد را مافوق همه چیز قرارداد و به بهانه این افسانه ها به قدرت رسید . دیدگاه شوقی ربانی در قطب مخالف این نظر قبول وحدت و یگانگی نوع انسان را منشاء هر گونه تغییر وتحول اجتماعی میداند. ایشان تعصبات دینی ، خصومات نژادی و غرور وطنی و بحران اخلاقی را از علائم انحطاط معنوی عالم دانسته – عالمی که بایستی دوباره احیاء شود. نژاد پرستی را یکی از مهلک ترین و ریشه دار ترین مفاسد و شرور محسوب داشته و سد محکمی در برابر صلح جهانی بشمار میاورند . حتی قدمی فراتر رفته و در مؤسسات بهائی به اصل تقدم اقلیت ها از جمله اقلیت های نژادی تأکید می ورزند. در بیانی که مضمون آن اینست میفرمایند: ” خواه در مسأله نژادی یا غیر آن جامعه بهائی باید برخلاف ملل ارض که اقلیت ها را نادیده گرفته حقوقشان را پایمال کرده اند و یا بالمره از ریشه برافکنده اند این امر حیاتی را اولین وظیفه خویش شمارد که هر اقلیتی را تقویت و تایید کند حتی در مواردی مانند انتخابات محافل روحانی اگر تعداد آراء بین دو فرد مساوی باشد اولویت و تقدم باید بلاتردید به فردی تعلق گیرد که منتسب به اقلیت است . “
حضرت شوقی ربانی با تأکید بر علمی بودن و عقلی بودن جهان بینی بهائی هرگونه برخورد اسرارآمیز و سنت غیر عقلی را در تحول اجتماعی نفی می کند . روحانیت و وحی الهی را اصل میداند امّا این اصل را در قالب اخلاق و تحول رفتار و پیشرفت تمدن ارزیابی می کند و نه تعبیرات عجیب و غریب خرافاتی . میدانیم یکی از خصوصیات ظهور فاشیسم در ایتالیا و آلمان تأکیدش بر همین سنت ضد عقل و تحریفات فلسفی از مبانی اشراق والهام بود . جامعه بهائی نیز مانند سایر اقلیت ها با ظهور فاشیسم و راسیسم رسمی دولتی در اروپا مورد تعقیب و اذیت و آزار قرار گرفت. اعضایش دستگیر تشکیلاتش منحل و کتابهایش ممنوع اعلام شد.
حضرت شوقی ربانی می فرمایند هر مکتب سیاسی و اقتصادی فقط بر آن خلق شده که حافظ منافع بشری من حیث المجموع باشد وبرای آن نیست که بشر برای حفظ آنها فدا شود . ما زمانی به درک بهتری از این بیان واقف میشویم که ببینیم این مکاتب چه عواقب و نتایجی برای بشر ببار آوردند و چگونه تبدیل به بتی گشتند که انسانها قربانی آنها شدند . نویسنده این سطور خود این فرصت را داشته که برخی محل هایی را که این تهاجمات در آنها صورت گرفته از جمله اردوگاه محو انسانها در داخائو در خارج مونیخ و یا خانه ان فرانک در آمستردام و نیز موزه هولوکاست را ببیند. در چنین دیداری به رای العین ملاحظه کردم که چگونه در دو قرن گذشته انسانها فدای تعصبات شده اند و چگونه حرمت انسان نقض شده است. همچنین بیاد آوردم که حضرت بهاء الله هدف رسالتشان را ارتقاء شان و بزرگی مقام انسان دانسته اند.