بهروز ثابت
رنج و بحران در تجدد و نوآوری اجتماعی
سئوال اینست که آیا تحولات پردامنه اجتماعی در طول تاریخ ، توانسته اند بدون تجربه رنج و بحران تحقق پیدا کنند؟ آیا مردم قادر بوده اند تغییر وتحول فکر وعادت وسنت را به راحتی بپذیرند ؟ آیا قبول یک روش نوین در حیات اجتماعی می تواند صرفاً از طریق روشهای آموزشی صورت گیرد ؟ این سئوالات همواره ذهن فلاسفه و متفکران ومتخصصان علوم اجتماعی را به خود مشغول داشته است . برای درک این مطلب می توان رابطه ای میان تجربه فردی و تجربه جمعی برقرار ساخت . لذا در اینجا با مطالعه مختصر مکانیسم رشد و تحول فردی در ارتباط با محیط اجتماعی سعی می کنیم مشخص سازیم چه روشهائی بحران های ناشی از تحول اجتماعی را به حداقل می رساند.
یک فرد انسانی از ابتدای تولد از مراحل مختلف رشد می گذرد تا به سنین بلوغ و پختگی برسد . در مراحل ابتدائی رشد تاکید بر جنبه های فیزیکی است و بدنبال آن جلوه های باروری فکر ظاهر می شود . در تمام این مراحل یک مکانیسم مشخص قابل مشاهده است . این مکانیسم دارای سه بعد است : بعد درونی، بعد محیطی، و بعد تعادلی. بعد درونی اشاره به آن قوائی است که به صورت بالقوه در ارگانیسم موجود و مطابق نظم و ترتیب رشد ارگانیک ظاهر می شود . در اثر همین قوه است که یک نطفه سلولی ساده تبدیل به یک ارگانیسم پیچیده می شود. اندام ها ظاهرمی شوند. مغز و سلسله اعصاب رشد می کند و رابطه اجزاء بدن را با یکدیگر و تمامیت ارگانیسم را با محیط پیرامونش تنظیم می کند . بعد محیطی بعد دیگر جریان رشد و تکامل است که شامل تمامیت واقعیت خارجی ارگانیسم میشود. یعنی تمامیت محیط طبیعی و انسانی که از بدو تولد تا لحظه مرگ فرد با آن در ارتباط متقابل است. پدر و مادر، خواهرو برادر، معلمین، دوستان وهمکاران، خانه و مدرسه، محیط طبیعی وجغرافیائی، مسجد و کلیسا و کنیسه، و بالاخره محیط فرهنگی اجزاء این محیط خارجی هستند .بعد درونی و بعد محیطی دارای ارتباطات متقابلند و این ارتباط در تحول و تغییر مداوم است. شخصیت فرد در اثر همین رابطه متقابل پایه ریزی می شود . بعد تعادلی اشاره به مکانیسمی است که از تنش خلاقه میان عوامل درونی فرد و محیط پیرامونش زائیده می شود و سپس آن تنش را بنا به قوانین حرکت کمالی وجود به مرحله بالاتری از هماهنگی و قوام شخصیت مبدل می سازد. بقا واستمرار حیات منوط به ایجاد تعادل مطلوب درونی ومحیطی در جریان رشد و تکامل است . امّا وفق فرد با خصوصیات محیط همیشه به آسانی صورت نمی گیرد . توافق با خصوصیات دائم التغییر محیط نیازمند جرح و تعدیل فکر و شناخت و عمل است.
جریان وفق با محیط از بدو تولد آغاز می شود. وقتی کودکی غذایش عوض می شود و مثلا از شیرخوارگی به غذاهای جامد رومی آورد و یا وقتی که زبان باز می کند و لغات و مفاهیم تازه را فرامی گیرد و نیز هنگامی که رفتار او نیازمند انضباط می گردد، محیط شرایطی را براو تحمیل می کند که کودک چاره ای جز سازگاری با آنها ندارد. این سازگاری و وفق با شرایط تازه محیطی به آسانی صورت نمی گیرد . در افراد مختلف متفاوتست. بعضی ها قوه انطباق بهتری دارند و بعضی شخصیت های حساستر و رنجورتر به نحوی دشوارتر با شرایط جدید خومی گیرند. به زبانی، نوعی تجربه رنج و درد در جریان انطباق و همسازی با شرایط جدید محیط غیر قابل اجتناب است . میزان و درجه ای از مقاومت در مقابل شرایط جدید محیطی، طبیعی و حتی میتوان گفت الزامی است. وقتی کودکی با مفهوم و پدیده ای جدید روبرو میشود که قبلا تجربه نکرده طبیعی است که نوعی از سوال ویا تردید ویا مقاومت در مقابل این مفهوم و پدیده جدید در او بوجود آید چه که نفس سوال ویا تردید ویا مقاومت واکنشی را بر میانگیزد که در کودک آمادگی قبول و وفق با شرایط جدید را فراهم می آورد. پس می توانیم بگوئیم تجربه دردآلود تا حدی جزء غیر قابل اجتناب رشدو تکامل محسوب می شود و امری طبیعی و عادی است . امّا حال سناریوی دیگری را تصور کنید . در این سناریو کودک یا نوجوان میزان مقاومتش در مقابل شرایط و مقتضیات محیط از حد معمول و طبیعی فراتر می رود. یعنی هیچ روش و انضباطی را نمی پذیرد. مخالفتش با والدین از حد گله وشکایت بیشتر می شود وبه اعتراض و طغیان می انجامد. در این حال دشواری انطباق با شرایط جدید از میانگین طبیعی اش خارج شده به افراط و تفریط منجر گشته و میزان درد و رنجی که فرد برای خود و اطرافیانش میافریند بسیار بیشتر از حد معمول است. یعنی جریان طبیعی انطباق با محیط دچار انحراف شده و سختی های طبیعی ناشی از تحول ارگانیک جای خود را به مقاومتی مخرب و درد و رنجی جانکاه داده است.
جریان انطباق با محیط و عواقب آن همیشه یکطرفه نیست . فقط فرد نیست که بایستی خود را با شرایط محیط همراه و همساز کند . موقعیت هائی بوده و خواهد بود که ساختار و ارزش های محیط نیازمند تغییر است و مقاومت فرد در قبول ارزشهای واپسگرای محیط نشانه ترقی خواهی و کمال اخلاقی است . مثلاً فرض کنید کودکی در خانواده ای با تعصبات نژادی و یا مذهبی تربیت شده است. به او گفته شده با مردمی از نژادهای دیگر دشمنی ورزد و یا از پیروان سایر مذاهب دوری جوید. با کثرت آراء و تنوع افکار مخالفت کند و دگراندیشان را عامل فساد و تباهی محسوب دارد . حال این کودک چون به جوانی و بلوغ رسد و در جریان رشد فکری و اخلاقی خود به بطلان این تعصبات پی برد، پرده های ضخیم تعصب فرهنگی را از مقابل چشمانش بزداید، و پنجره های ارتباط را با سایر انسانها بگشاید طبیعتاً مخالفت محیط خود را برخواهد انگیخت . ساختار ارتجاعی محیط غالب سعی خواهد کرد که ارزشهایش را بر او تحمیل کند و با جبر و زور و یا تطمیع و تحمیل او را به تبعیت و اطاعت وادار سازد . در این حالت نیز تجربه دگراندیشی و تجربه ارتقاء به مراحل عالیتر اخلاقی و کمالی فارغ از رنج و عذاب نخواهد بود.
میتوان نتیجه گرفت که در رابطه دیالکتیک فرد و محیط خارجیش تعادل مطلوب زمانی حاصل میشود که فرد و محیط هر دو مطابق مقتضیات تکاملی تحول یابند و ملاک شناخت برای فرد و محیط او یکسان و مطابق واقعیت دینامیک هستی باشد . مثلاً در نهاد خانواده بحران ورنج زمانی به حداقل میرسد که اول، کودک تن به انضباط دهد. دوم، خانواده تمام تلاشش را بکار برد تا مطلوبترین محیط را برای آموزش و پرورش استعدادات کودک فراهم آورد. و سوم، کودک و خانواده در رابطه متقابلشان ارزشهای مشترکی را دنبال کنند و این ارزشها مترقی و مطابق مقتضیات تحول اجتماعی باشد . شرط سوم، رابطه فرد و جمع را در بستر وسیعتر ارزشهائی قرار می دهد که روح فرهنگی جامعه را تشکیل میدهد . اگر روح فرهنگی نباض و پیشرو باشد زمینه تعلیم و تربیت را هم برای فرد و هم برای جمع فراهم میاورد و اگر روح فرهنگی با خرافات قرون و اعصار آمیخته شده باشد و جنبه حیاتیش را از دست داده باشد روابط فرد و جمع را مختل و تحول اجتماعی را به صورت یک تجربه دردناک در می آورد.
وقتی به گذشته و تاریخ انسان نظر می افکنیم مشاهده می کنیم در اغلب مواقع تحول اجتماعی با درد و رنج توام بوده است. گفتیم که حد مطلوبی از دشواری لازمه نظم طبیعی و از شرایط تغییر و تحول است. مثل بحران دوره بلوغ که نتیجه مرحله ای انتقالی در جریان رشد و تکامل است. یعنی فرد دوران کودکی را پشت سر گذاشته ولی هنوز به پختگی دوران بزرگسالی دست نیافته است. یکی از خصوصیات مرحله انتقالی عدم ثبات، نا آرامی، خلجان فکری، و غلبه احساسات متضاد است. عبور موفقیت آمیز از این مرحله شرط سازندگی شخصیت می باشد . اسم این ناآرامی را می توان تنش خلاقه گذاشت . یعنی تنشی که به صورت طبیعی ظاهر می شود و ناشی از مقتضیات تغییر و تکاپوی دائم در نظام هستی است . در این راستا هر تمدن و فرهنگی هرگاه استعدادات بالقوه اش به انتها می رسد نیروهائی را در خود بارور میسازد که از طرفی نفی نظم قدیم و از طرف دیگر سازنده نظم جدید هستند و در حد فاصل این دو نظم مرحله ای انتقالی قرار می گیرد که تنش و ناآرامی و بحرانی طبیعی مثل درد زه از مختصات آن به حساب می آید . حضرت شوقی ربانی در این مورد در بیانی می فرمایند : “ما در آستانه عصری هستیم که اضطرابات و تشنجاتش هم نماینده سکرات موت نظمی کهنه و فرسوده است و هم حاکی از درد تولد نظمی بدیع و جهان آرا … اینک ما می توانیم جنبش آن جنین را در رحم این عصر دردزا احساس کنیم. عصری که منتظر است در میقات مقرر حمل خود را بر زمین نهد و بهترین ثمره خویش را بدنیا آورد. ” انسان از کمال مطلق برخوردار نیست اما بسمت کسب کمالات معطوف است و در اثر تجربه از مرحله ای به مرحله بالاتر کمال ارتقاء می جوید. لذا در هر مرحله انتقالی، حد مناسبی از تجربه ناآرامی و بحران شرط تحول و تکامل است.
دیدگاه حضرت شوقی ربانی چون بر نظریه حرکت تاریخ بسمت کمال روحانی استوار است دردهای مراحل گسستگی و پیوستگی و یا مرگ و تولد نظم جهانی را غیر قابل اجتناب و حتی ضروری میداند چرا که انسان را آماده پذیرش مقتضیات جدید می کند . ایشان در بیانی می فرمایند : “چون به جهان خویش بنگریم ناچار شواهد روزافزونی را مشاهده می کنیم که در تمام قارات کره زمین و در جمیع شئون حیات انسانی چه دینی چه اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی حالت استحاله ای که سبب دگرگونی کلی است پدید آمده است . این التهاب و هیجان باعث تطهیر و تبدیل نوع بشر می شود وراه را برای زمانه ای هموار میسازد که در آن جامعیت و وحدت عالم انسان شناخته و اتحادش تأسیس خواهد شد .” پس می بینیم که مطابق این دیدگاه تشنج و تنش ناشی از تغییر وتحول در نفس خود یک وسیله و اسباب تحقق وحدت عالم و تأسیس یک نظم نوین جهانی است . یعنی تنش میان گسستگی نظم قدیم و پیوستگی نظم جدید زمینه ای را فراهم میاورد که اراده و اختیار انسان و بدنبال آن همت و مجاهدت او را بکار می اندازد . می توان گفت این تنش زمینه ای آموزشی و تربیتی را فراهم میاورد که فرد و جامعه را به شناخت جدیدی می کشاند و به رفتاری نوین دعوت می کند.
بسیاری این سئوال را دارند که چگونه میتوان جهان را صرفاً با روش های آموزشی و تربیتی تغییر داد؟ حضرت شوقی ربانی آموزش و پرورش را واکنشی در جهت تنظیم و ترتیب دادن تغییرات و تحولاتی میدانند که از رشد ارگانیک حاصل می شود . مثل کودکی که به مرحله تکلم میرسد و آن مرحله نیازهای آموزشی او را دیکته می کند و یا جوانی که به مرحله بلوغ قدم می گذارد و چالش ها و تنش های آن مرحله نیازهای آموزشی و تربیتی جدیدی را برای او فراهم میآورد . در این حال تعلیم وتربیت مؤثر می افتد چرا که جنبه ای مجرد و انتزاعی نخواهد داشت و با نیازها و معیارهای رشد و تکامل ارگانیک هماهنگی دارد . با تغییرات درنگ ناپذیر محیط در ارتباط است و مفاهیم و ارزشهائی نیست که بر زمین شوره زار ریخته شود . بارانیست که زمین تشنه وجود آماده جذب آنست . شوقی ربانی به ما میاموزد که پیامبران آسمانی مثل مربیانی هستند که به ما آموزش میدهند چگونه حیات خود را با واقعیات نظام هستی و حیات اجتماعی تطبیق دهیم و با عمل خود حرکت و کیفیت تحول جهان را تسریع بخشیم . نقش پیامبران نقشی دو جانبه است: از یکطرف روح فرهنگی جدیدی در عالم می دمند و از طرف دیگر فرد انسانی را به سمت اکتساب ارزشهای آن فرهنگ هدایت و راهنمائی می کنند . در نتیجه ملاک شناخت برای فرد و محیط او یکسان و مطابق واقعیت دینامیک هستی خواهد بود . اراده آزاد انسان همانطور که میتواند در مسیر اراده الهی قرار گیرد و با جریان تحول همگام گردد می تواند از اجابت مقتضیات زمانه نیز اعراض کند و همچنان به عقائد و سنن منسوخه و تعصبات مخرب پای بند بماند . در این حالتست که پیامبران با انذارات خود بشر را از عواقب اعمال خود مطلع ساخته اند و با قاطع ترین بیان سعی کرده اند که او را به خود آورند قبل از آنکه فرصت از دست رود و هرج و مرج افزونتر شود. اگر انسان مطابق قانون طبیعی تحول روش وسلوک کند تنش ناشی از تغییر وسیله و زمینه پیشرفت او میشود. ولی اگر انسان از متابعت پیام الهی که نحوه تطابق اعمالش را با قوانین نظام هستی به او میآموزد سرباز زند تشنجات طبیعی واکنش نشان می دهند وبه بلایا و مصیباتی سهمگین تبدیل می شوند تا نفس افسار گسیخته را وادار به قبول قوانین کلیه و مشیت الهیه و ناموس اعظم نماید . امکان انتخاب هر دو راه برای بشر موجود است . حضرت شوقی ربانی در بیانی این سئوال و این اختیار را چنین مطرح می فرمایند : “آیا این بشرهنوز باید که بلای دیگری را متحمل شود تا مصفا گردد و چون ملکوت مقدر الهی در این جهان برپا شود آماده ورود بدان باشد ؟ آیا بنا است که افتتاح چنان عصر ملکوتی و وسیع و بی همتا و درخشا ن در تاریخ بشر بعد از زمانی طالع شود که عالم به عذابی الیم مبتلا شده باشد که به مراتب شدیدتر از عذابی است که سبب سقوط تمدن روم در قرن اول مسیحی شد ؟ آیا پیش از آنکه حضرت بهاء الله در دل و جان مردمان خیمه افرازد، پیش از آنکه عظمتش به تصدیق اهل علم رسد، پیش از آنکه قصرمشید نظم جهانیش ارتفاع یابد مقدر چنین است که زلزله به ارکان جهان افتد و بنیاد بشر را زیر و زبر سازد؟”
تضاد به معنای برخورد و تنش دائمی میان جلوه های مختلف خلقت می باشد . امری نیست که از خارج بر محیط وارد شود بلکه تضاد در نفس طبیعت و روابط اجتماعی نهفته است . در آثار شوقی ربانی شواهدی موجود است که تضاد را به عنوان عامل محرکه ترقی و پیشرفت محسوب میدارد . تضاد دائمی ما بین ترکیب و تحلیل اشیاء در طبیعت ، تنش و برخورد میان تمایلات جسم و انگیزه های روحانی و اخلاقی در انسان، تضاد میان فکر وشرایط مادی و نیز تضاد میان نظم قدیم و نظم جدید در سیر تکامل اجتماعی مورد تأکید ایشان قرار گرفته است . بنظر میرسد شوقی ربانی براین عقیده است که این نیروهای متضاد به جهت نابودی خلقت بوجود نیامده اند بلکه هدفشان ایجاد مراحل کمال یافته تر و تعادل مطلوبتر در تمدن و فرهنگ بشری است. یعنی تضاد و هماهنگی دو عامل کمال و پیشرفت هستند.
دیدگاه حضرت شوقی ربانی انسان را موجودی میداند که به سمت کمال اخلاقی در حرکت است. کمال اخلاقی را باید با تلاش و ممارست بدست آورد . چیزی نیست که به صورت آماده شده در اختیار انسان باشد . لذا حرکت کمالی اخلاق از گذشته به سوی آینده و از حالت جنینی به سمت درجات متعالی بلوغ معطوف است . تکامل انسان و رشد اخلاقی او ثمره جریانی طولانی و دشوار می باشد که با تنش و بحران توام بوده است. تنش و بحرانی که ظهور استعدادات جدیدتر و فضائل اخلاقی کاملتری را موجب گشته است . از طرف دیگر اگر انسان از تطابق اعمالش با قوانین نظام هستی سرباز زند این تشنجات که نتیجه طبیعی رشد و تکامل ارگانیک هستند واکنش نشان می دهند و به بلایا و مصیباتی سهمگین تبدیل میشوند .یکی از اهداف تربیتی پیامبران بیداری انسان و آگاهی او به متابعت از قوانین کلیه و مشیت الهیه است. این مطلب کم و بیش در همه فرهنگها پذیرفته شده که انسان از رنج و بلیات درس میگیرد ورنج ها و بلیات انسان را از خواب غفلت بیدار می کند واو را با واقعیات زندگی روبرو می سازد . گفته اند که تنها از طریق رنج هاست که می توان از غرور و خودپسندی دست شست و از دلبستگی به شئون مادی رها شد و به ارزشهای معنوی دل بست . مثلاً انسان تا با ضعف و بیماری روبرو نشود قادر نیست زودگذر بودن و فانی بودن عالم را عمیقاً درک کند . رنج های زندگی از جنبه ای انسان را از نظر عاطفی و احساسی چنان می آزارند که مثل ضربه ای او را به خود میآورند و بیدارش می کنند . از جنبه دیگر رنج ها نقشی آموزشی و تربیتی در تکامل فکر و عمل انسان دارند . از آنها به عنوان امتحانات زندگی یاد شده است. انسان از بدو خلقت و از هنگامی که اولین جلوه های آگاهی در او درخشید به نقش رنج در حیات جسمانی پی برد. رنج مرگ و نیستی ، رنج بیماری ، رنج از دست دادن جوانی ، رنج از دست دادن یاران و نزدیکان ، رنج تنهائی . فلاسفه و شعراء انهدام حیات و از هم پاشیدن روابط و پیوندها را شاهد بوده اند و زندگی را مملو از تراژدی دانسته اند . تراژدی تنها به نمایشنامه های شکسپیر و یا تئاترهای یونان منحصر نمی شود. در زندگی معمولی هر فرد نیز امکان بوجود آمدن تراژدی، در یک تصمیم گیری غلط ، در یک عمل خلاف وجدان و یا در یک پشیمانی خانمان سوز حضور همیشگی دارد.
در انجیل آمده است که چون آدم در عَدَن از فرمان خدا سرپیچید و از درخت معرفت نیک و بد خورد مورد غضب خداوند قرار گرفت و از بهشت بیرون رانده شد و خداوند به او گفت که تمام ایام عمرت را با رنج بسر خواهی برد . به عرق پیشانیت نان خواهی خورد تا حینی که به خاک راجع گردی که از آن گرفته شدی. در فلسفه و دیانت بودائی حیات عبارتست از رنج . رنجها از نیازها و تمنیات و خواهش ها بر می خیزند و هدف حیات وتلاش انسان بایستی آن باشد که راه راست را بشناسد تا بتواند برخواهش هایش غلبه کند. در آثار بهائی نیز به بی اعتباری عالم و تجلیات رنج و نیستی در آن به طرزی مفصل اشاره شده است. حضرت بهاء الله در بیانی می فرمایند :” دنیا نمایشی است بی حقیقت و نیستی است به صورت هستی آراسته دل به او مبندید واز پروردگار خود مگسلید و مباشید از غفلت کنندگان.”ودر لوحی دیگر می فرمایند: ” اینکه مشاهده می نمائی که بعضی از ناس به عزت دنیا مسرورند و به علو آن مغرور این از غفلت آن نفوس است … چه که کل عالمند به اینکه جمیع این امورات غیر معتبر و غیر ثابت است و چون رسول موت وارد شود جمیع متغیر. ” و حضرت عبدالبهاء می فرمایند : ” این خاکدان فانی چنین است. مخزن آلام و محن است . غفلت است که انسان را نگه میدارد والاّ هیچ نفسی در این عالم راحت نیست . ” و حضرت شوقی ربانی در توقیعی یکی از بهائیان را امر به تسلیم و رضا در مقابل اراده الهی می نماید تا افکار برمحور اعتدال دوران کند و قلب انسان اطمینان و سکون یابد. در ادامه می فرماید : “مظاهر الهیه ( یعنی پیامبران ) امر به توکل و اعتماد به اراده غالبه فرمودند و عقلای امم حکم بگفتار و رفتار معتدلانه نمودند و صیانت و سرور عالم انسان را منوط به رعایت احکام متقنه گفتند چه اگر به غیر متابعت قوانین خداوندان دانش و داد عمل شود غلبه افکار غیر معتدلانه مزید اضطرار و اضطراب گردد و دل و جان را از سکون و قرار بازدارد و از نشاط و انبساط روحی مانع شود . این است که در عالم خلقت کمال مطلق یافت نشود و هیچ مخلوقی از ملال خالی نباشد. هیچ تنی از اندوه و کلال فارغ نه … یکی مبتلای مشاکل سیاسی است یکی دچار زحمات تجاری و یا زراعی . بعضی غریق مصائب قوی و وطنی و جمعی اسیر انقلابات مذهبی و هر یک را گمان چنان که اگر در آن طریق مخصوص سیرو سلوک نمی نمود به آن گونه بلایا مبتلا نمیشد. “
حضرت شوقی ربانی با صراحت یکی از دلائل بحران فعلی تمدن عصر حاضر را در سرپیچی از پیام حضرت بهاء الله و بی اعتنائی سران و زمامداران سیاسی و مذهبی به رسالت آن حضرت می دانند . یعنی چون بشر از مبداء و منشاء تجدید حیات روحانیش غافل مانده بالنتیجه به رنج و گرفتاری عظیم مبتلا گشته است. ایشان این مقاومت و سرپیچی را که در همه ادیان تکرار شده به جریان فراز و نشیب تمدن و فرهنگ در طول تاریخ مرتبط میسازند و نفس همین بحران را موجب ظهور قوائی میدانند که موجب بیداری عالم خواهد شد و به رشد تمدنی جدید منجر خواهد گردید . در کتاب قد ظهر یوم المیعاد از یکطرف تشنج و بحران را نشانه طبیعی حرکت کمالی وجود دانسته و از طرف دیگر شدت بلایا را نشانه بی اعتنائی به پیام الهی دانسته اند: ” ما در قرنی زندگی می کنیم که اگر بخواهیم بطور صحیح آن را توصیف کنیم قرنی است که در آن آثار دو سانحه عظیم دیده می شود : سانحه اول سکرات موت نظمی را نشان میدهد که فرسوده و غافل از خدا و با لجاجت تمام با وجود علائم و اشارات یک ظهور صد ساله نخواسته است وضعیت خود ش با دستورات و مبادی آن دیانت آسمانی وفق دهد . سانحه دوم درد زه ( ویا درد تولد ) نظم جدیدی را اعلام میدارد که ملکوتی و متضمن نجاح و فلاح عالم است . “
باید توجه داشت که بحران های اجتماعی جنبه تهذیبی دارند و نه انتقام الهی. در تمام ادیان تاکید شده که پیامبر ومظهر ظهور با قبول رنج و بلایا خواسته که انسان را به آرامش و صلح برساند . حضرت بهاء الله در بیانی می فرمایند : مقصود از کتابهای آسمانی و آیات الهی آنکه مردمان براستی و دانائی تربیت شوند که سبب راحت خود و بندگان شود . ” و در بیانی دیگر می فرمایند : ” حبس را قبول فرمودیم تا گردنهای عباد از سلاسل نفس و هوی فارغ شود و ذلت اختیار نمودیم تا عزت احباء از شرق اراده اشراق نماید . همچه مدان که حق عاجز است . قسمت به اسم اعظم که اگر اراده فرماید ارواح جمیع امم را به کلمه ای اخذ نماید … مع ذلک از ظلم ظالمین چشم پوشیده و حمل بلایای لاتحصی فرموده تا کل را به مدینه باقیه ابدیه کشاند . ” تمام پیامبران با وجود اذیتهای بیشمار و قتل و زندان ذره ای از تصمیم خود عدول ننمودند. بلکه رنجها اشراق و شعله پیامشان را افزونتر ساخت. استقامت در مقابل بلایا یکی از دلائل حقانیت مظاهر الهیه ذکر شده است . در قرآن میفرمایند فاستَقِم کَمااُمِرتَ ( یعنی استقامت کن چنانچه امر شده ای ) و این استقامت فارغ از ترس و بیم و طمع مال و منصب بوده است . حضرت بهاء الله در لوحی بلایائی را که در راه امرشان تحمل کرده اند ابرهائی میدانند که کشتزار وجود را خرم و سبز می کند و نیزفتیله ای برای چراغ امری که زمین و آسمان را روشن کرده است . و در لوحی دیگر خداوند ایشان را خطاب قرار می دهد که ما ذلت و خواری را پیراهن عزت تو و بلا را زینت هیکل تو کردیم ای فجر جهانیان . پس منظور از بلایا تصور سنتی از انتقام و قصاص نیست . بلکه بیداری وانتباه و آگاهی از نیروهای محرکه وجود است که عمل انسان را با مقتضیات تحول تمدن همگام سازد .
حضرت بهاء الله در بیانی می فرمایند : ” بگو ای نادانان ، گرفتاری ناگهان شما را از پی کوشش نمائید تا بگذرد و به شما آسیب نرساند” . و نیز می فرمایند : ” عالم منقلب و احدی سبب آن را ندانسته .” آنها که به ریشه یابی رنج ها و بحران های عصر حاضر پرداخته اند ریشه بحران را یا به مسائل اقتصادی وسیاسی محدود کرده ویا اگر هم به مسائل معنوی توجه داشته اند چاره بحران را در رجعت به گذشته و در بازگشت به اسطوره های کهن دانسته اند .
تحلیل شوقی ربانی به ما میآموزد که پیام حضرت بهاء الله را مقارن تحولی کلی در رشد و تکامل ارگانیک جامعه انسانی بدانیم و تحول جامعه انسانی را چه از نظر نظام ارزشها و چه از نظر نهادهای سیاسی و اقتصادی به صورت همپا و مکمل یکدیگر مورد مطالعه قرار دهیم و نیزسنن و فرهنگ های پیشین و تجربه جمع آوری شده قرون و اعصار را در قالبی جدید مطابق مقتضیات یک نظام جهانی تعبیر کنیم و حیات تازه بخشیم. حضرت شوقی ربانی به صراحت می فرمایند که چنین کاری سترگ – آشتی تمدن ساز سنت و تجدد – صرفاً با رفرم و روش های متعارف امکان پذیر نیست . نیروئی معنوی لازم است که این دو جریان تمدن را در یک نظام جهانی به یکدیگر امتزاج دهد . تنها با قبول این تجدید حیات معنوی است که می توان نظام جهانی را از بروز فاجعه در امان نگاه داشت . در غیراینصورت بحران به یک منطقه خاص محدود نخواهد ماند و تجزیه واز هم پاشی تمامیت سیستم جهانی پهنه جغرافیای ارض و کلیه ملل عالم را فراخواهد گرفت . حضرت شوقی ربانی در بیانی که خلاصه و مضمون آن را ذکر می کنیم به این بحران بیسابقه و فراگیر تمدن اشاره می کنند وبا بیانی سمبلیک و شناختی پیامبر گونه و نیز موافق با تبیینات تکامل اجتماعی نشان می دهند که چگونه دو نیروی متقابل تمدن یکی الفت بخش و دیگر مخرب همراه با انقلابات و تشنجات به صورتی پیچید ه در حال شکل بندی نظامی جدید در عالمند . ” طوفانی بیسابقه در قهاریتش، غیر قابل پیش بینی در مسیرش ، فاجعه بار در نتایج کوتاه مدتش و غیر قابل تصور در شکوهمندی عواقب دراز مدتش در حال حاضر پهنه گیتی را در برگرفته . قوای محرکه اش هر دم بی تأمل میدان و جنبش وسیعتری پیدا می کند . قوای تهذیبیش بصورتی ناآشکار هر روز افزایش بیشتری می یابد . بشریت، اسیر در پنجه پرقدرتش نه از مبدأ آن مطلع و نه از تأثیرات و عواقبش آگاه. گیج و در عذاب، صرصرعظیم الهی را مشاهده کند که به دورترین مناطق زمین نفوذ کرده، بنیانش را برانداخته ، تعادلش را برهم زده، مللش را از هم گسیخته ، آرامش خانه هایش را برهم زده، شهرهایش را غیر سکون ساخته ، شاهانش را به تبعید کشانده، مؤسساتش را ریشه کن کرده، فروغش را به خاموشی کشانده، و روح ساکنینش را جریحه دار کرده است . “
تفکر سیستماتیک شوقی ربانی
تفکر سیستماتیک عبارتست از تفکری هماهنگ، پیوسته و جامع که بر قضایای منطقی و طبقه بندی علمی نتایج ناشی از مشاهده و تجربه استوار بوده و برای تجزیه و تحلیل و تبیین وتشریح موضوعات و یا شناخت یک واقعیت و یا حل یک مساله و یا برنامه ریزی در امور بکار گرفته می شود. مختصات تفکر سیستماتیک را می توان در سه مقوله کلی خلاصه کرد: اوّل، تفکر سیستماتیک به نحوی جامع به روابط لازم و ضروری میان اجزاء و قطعات تشکیل دهنده یک موضوع معطوف است . یعنی تفکری یک بُعدی نیست . همه ابعاد یک مطلب و یا یک سئوال را هم زمان مورد نظر قرار میدهد . هیچ موضوعی را در خلاء نمی بیند . به تمامیت هستی و حیات ناظر است و این قالب کلی را زمینه تجزیه و تحلیل هر موضوع جزئی قرار میدهد . دوم، تفکر سیستماتیک محور ومرکز موضوع و مطلب مورد مطالعه را شناسائی می کند و سپس در پیرامون آن به بحث و بررسی می پردازد. مثل دوائر متحدالمرکزی که هر چند تعداد آنها افزایش یابد همه در پیرامون مرکزی واحد در دورانند . از این رو تفکر سیستماتیک بایستی قادر باشد میان اجزاء تشکیل دهنده یک موضوع سلسله مراتبی براساس الویت برقرار سازد . یعنی مشخص کند چه اجزائی در مرکز و چه اجزائی در پیرامون یک موضوع قرار می گیرند . سوم، تفکر سیستماتیک میان جنبه های نظری و جنبه های عملی یک موضوع رابطه ای متقابل برقرار می سازد . در تئوری محض غرق نمی شود و یا تنها به جنبه های عملی تأکید نمی ورزد . میداند که نظریه خالی از عمل فاقد معنا و مفهوم است و به خیالات و اوهام تبدیل می شود و نیز فعالیت و عمل بایستی از منشاء منسجم نظری سرچشمه گیرد تا از هماهنگی و جهت برخودار باشد . تفکر سیستماتیک مثل ساختن یک بنا است. در یک بنا مهندس آرشیتکت بایستی روابط اجزاء ومواد تشکیل دهنده آن بنا را به دقت مورد نظر قرار دهد و طرح آن را در ذهن بریزد. سپس آن طرح را مطابق نقشه ای پیاده کند و سرانجام مراحل ساختمان و یا عملی شدن آن طرح را مرحله به مرحله دنبال کند . در این جریان استقرار و استحکام زیر بنا شرط لازم و ضروری دوام و بقای آن ساختمان است . زیر بنای ساختمان بر رو بنای آن الویت دارد. اگر زیربنا محکم نباشد رو بنا به آسانی ازهم می پاشد.
تفکر سیستماتیک در نوع کمال یافته و مطلوبش تفکری ارگانیک است . جزء اول تفکر ارگانیک تمامیت اشیاء و پدیده ها را در ارتباط متقابل می بیند. جزء دوم آن میان اشیاء و پدیده ها سلسله مراتبی براساس ماهیت و طبیعت آنها برقرار می سازد . بررسی روابط ضروریه را از سیستم های مادی و فیزیکی آغاز می کند و سپس به سیستم های حیاتی و زنده می پردازد و بعد از آن به قوه تفکر ناظر است و بالاخره در ماورای آنها به روابط و ارزشهای سازنده تمدن و فرهنگ توجه می کند. از اینرو تفکر ارگانیک هر چند جامع و فراگیر است خصوصیات و استعدادات و نیازها و توانائی های هر مرحله را نیز در مدنظر دارد و سازمان دهی جامعه را براساس توجه به این خصوصیات و استعدادت طرح ریزی می کند . تفکر ارگانیک برسلسله مراتب ارزشها تأکید دارد . یعنی مثلاً ارزشهای انسانی را در ماورای ارزشهای مادی قرار میدهد . اما در عین حال چون به روابط ضروریه تمام سیستم ها معطوف است به ارزشهای انسانی به صورتی مجرد نگاه نمی کند . یعنی تنها شعار ارزشهای انسانی را نمی دهد بلکه معتقد است تقویت ارزشهای انسانی و معنوی نیازمند زمینه محکم مادی و اقتصادی است. می گوید مقام انسان بالاتر از ارضای نیازهای مادی اواست . امّا درعین حال به این واقعیت نیز توجه دارد که اگر نیازهای مادی انسان برآورده نشود احتمال اینکه سایر استعدادات او به هدر رود بسیار است . فقر و نیاز مادی انسان را زبون می سازد و این مغایر شخصیت وشرف انسانی اوست . جزء سوم تفکر ارگانیک به غایت و هدف معطوف است یعنی تفکر ارگانیک ذاتاً آرمان گرا است . در روابط متقابل پدیده ها یک اصل سازمان دهنده را می بیند که تمامیت حیات را به سمت اهداف کمال اخلاقی و معنوی و ایجاد تمدنی براساس صلح و وحدت نوع بشر سوق داده است . آرمان گرانی ارگانیک یا آرمان گرائی آمرانه متفاوتست . آرمان گرائی ارگانیک با مقتضیات طبیعی حیات و دینامیسم تحول وفق دارد. از درون می جوشد و با فطرت هستی و هندسه بالغه عالم در توافق است. در تفکر ارگانیک هدف وسیله را توجیه نمی کند. برای رسیدن به آرمانهای صلح، وحدت، وعدالت باید به اسباب و وسائل مشابهی توسّل جست.
ما وقتی به حیات حضرت شوقی ربانی نظر می افکنیم ذهن و اندیشه ای سیستماتیک را مشاهده می کنیم که با سازمان دهی و مدیریت خلاقه اش جامعه بهائی را برای دستیابی به اهداف و رسالت روحانیش هدایت کرد. ایشان اندیشه سیستماتیک را بکار گرفت و همچون معماری توانا بنای جامعه بین المللی بهائی را پایه ریزی کرد. اهداف این سازمان دهی و پایه های نظری آن در آثار شارع این دیانت یعنی حضرت بهاء الله و مبین آثارش حضرت عبدالبهاء پایه گزاری گشته بود . تعبیرات وملحقات حضرت شوقی ربانی را از چند زاویه می توان نگریست: ایشان با دید گاهی سیستماتیک مجموعه وسیع تعالیم امر بهائی را به نحوی هماهنگ در کنار هم قرار داد و تصویری جامع و فراگیراز اهداف ورسالت آن عرضه داشت. می توان گفت که برخورد منظم و انتظام علمی ایشان موجب گشت که معانی مکنونه در تعالیم امر بهائی به نحوی بدیع جلوه کند و به منصه ظهور آید . شناخت و معرفت به دو صورت افزایش می یابد یکی آنکه مفهومی جدید کشف میشود و به بدنه دانش و علم اضافه میشود . یعنی مفهومی دیروز وجود نداشت حال بر اثرتجربه و تحقیق وجود پیدا کرده است. امّا نوع دوم تکامل شناخت به این صورت است که مفهوم تازه ای ابداع نمی شود امّا مفاهیم موجود به نحوی جدید سازمان می یابند که در نتیجه آن معنائی که قبلاً قابل مشاهده نبود حال قابل مشاهده می گردد . حضرت شوقی ربانی براساس نوع دوم مفاهیم امر بهائی را تنظیم و طبقه بندی و سازمان دادند و با عرضه یک جهان بینی فراگیر و منجسم درک ما را از اهداف دیانت بهائی تعمیم بخشیدند . تبیینات و توضیحات ایشان به نحوی شاخص امتداد و بسط تعالیمی است که توسط شارع دیانت در آثارش ثبت و ضبط شده است. امّا دیدگاه سیستماتیک شوقی ربانی توانست منظری وسیعتر و عمیقتر را از هدف و رسالت این آئین عرضه کند . از جنبه ای دیگر دیدگاه سیستماتیک ایشان تعالیم و دیدگاه امر بهائی را به مقتضیات اجتماعی، سیاسی، و اقتصادی تمدن انسانی نزدیکتر ساخت . شاید بتوان گفت دیدگاه ایشان به ما کمک کرد تا میان وحی الهی و نتایج عملی آن در ایجاد تمدن و نظم جهانی ارتباط نزدیکتر و ملموستری را مشاهده کنیم . این دیدگاه مفاهیم و تعالیم موجود در آثار بهائی را به نحوی منسجم بیکدیگر مرتبط ساخت و مبنای یک جهان بینی و بینش کلی برای تحول اجتماع قرار داد و نشان داد که تفکر دینی می تواند از انتظام و انسجام تفکر علمی برخوردار باشد . بسیاری از مؤمنین این دیانت در ابتدا تصوری سنتی از مفهوم دیانت داشتند. یعنی معتقد بودند حضرت بهاء الله به عنوان پیامبر احکامی جدید وضع کرده و وظیفه ایشان اطاعت از این احکام است تا رضایت حق را بدست آورند . حضرت شوقی ربانی این مفهوم را دچار انقلابی عظیم ساختند. ایشان تشریح فرمودند که هدف حضرت بهاء الله تنها ایجاد یک مذهب تازه نبوده و نمی خواسته اند اسم جدیدی را به لیست مذاهب جهان اضافه کنند بلکه هدفشان تحولی عظیم در تکامل فرد و جامعه بوده است. هدفی که بایستی به ایجاد وحدت عالم انسانی و یک تمدن جهانی منجر گردد.
میان تفکر سیستماتیک ایشان و سازمان دهی جامعه بهائی که در تحت رهبری ایشان صورت گرفت ارتباط نزدیک برقرار است . پایه مؤسسات بهائی و در رأس آنها بیت العدل اعظم در آثار حضرت بهاء الله تأسیس و در آثار حضرت عبدالبهاء تشریح گشته بود . شوقی ربانی در مدت ۳۶ سال رهبری خود زمینه لازم را برای ایجاد و تحکیم مؤسسات بهائی فراهم آورد و جامعه بهائی را درتحت یک نظام اداری هماهنگ و یگانه انتظام بخشید. رشد و تکامل مؤسسات بهائی در تحت زعامت حضرت شوقی ربانی اجازه نداد که وحدت و یگانگی اصلی این آئین دچار تفرقه و چند دستگی شود. تبییینات نظری و هدایات عملی ایشان جنبه معنوی و قوه نباض و خلاق دیانت را در جریان تکمیل تأسیسات اداری آن قرار داد. در بیانی می فرمایند: ” تأسیسات اداری امر الهی را باید به منزله آلات وادوات دانست نه اینکه این تأسیسات ادرای قائم مقام امر بهائی شوند . این مشروعات اداری باید مانند مجرائی شناخته شوند که به وسیله آن عنایات موعوده الهی جاری و ساری گردد باید مراقبت نمود که مبادا تصلبی در این تأسیسات اداری حاصل شود که جریان قوای آزادی بخشی را که ظهور الهی بدنیا عطا نموده است مانع گردد و آن قوا را تحت قید و بند آورد.”
مؤسساتی که حضرت شوقی ربانی با الهام از احکام حضرت بهاء الله و تبیینات حضرت عبدالبهاء تأسیس فرمودند نه تنها سبب حفظ وحدت این آئین گردید بلکه به صورت مدلی از سازمان دهی اجتماعی عرضه گشت که نحوه ایجاد اتحاد را در عالم نشان می دهد. مؤسسات بهائی که در تحت قیادت حضرت شوقی ربانی بوجود آمدند امتیازی خاص به این آئین داد که در تاریخ ادیان بی سابقه بود . تحول اجتماعی دیانت دیگر چنان صورت نگرفت که هرکس در گوشه ای براساس فلسفه ای و تعبیری خاص دستگاهی شخصی براه اندازد وجمعی را بدور خود جمع کند. مؤسسات بهائی مکانیسمی تولید کرد که قوه نباض روحانی و اراده جمعی انسانها در کنار هم امتزاج پیدا کند بدون آنکه خودکامگی فردی ونظرات شخصی اساس دیانت را همچون گذشته متزلزل و وسیله ریاست طلبی سازد . این مؤسسات از طریق انتخابات آزاد به فرد فرد افراد جامعه بهائی در هرگوشه جهان اجازه میدهد که به نحو برابر در جریان تصمیم گیری و مشورت عمومی شرکت جویند. حضرت شوقی ربانی با دیدگاه سیستماتیک خود تشکیل مؤسسات اداری این دیانت را مطابق اشارات حضرت بهاء الله و طرح حضرت عبدالبهاء در الوح وصایا به نحوی ارگانیک به پیش برد. در ۱۹۳۷ اولین نقشه هفت ساله را برای پیشبرد این طرح عملی ساخت و سپس در ۱۹۴۶ دومین نقشه هفت ساله را پیاده وسپس در ۱۹۵۳ نقشه عظیم دهساله را طرح کرد که در انتهای آن مؤسسات بهائی به چنان قوت کمی و کیفی دست یافتند که توانستند بیت العدل اعظم بالاترین مرجع و شورای رهبری جامعه بین المللی بهائی را انتخاب کنند. ایجاد این مؤسسه نقطه عطفی بود در سیر رشد جامعه بهائی. پس از بیشتر از صد سال اذیت و آزاد و تبعید و زندان دیانت جوان قادر گشت مهمترین مؤسسه دائمی را که وعده آن در کتاب اقدس توسط شارع دیانت داده شده بود براساس سیستم انتخابات دموکراتیک به منصه ظهور در آورد. این موفقیت عظیم نتیجه به ثمر رسیدن جریانی بود که حضرت شوقی ربانی به صورتی مستمر در طی ۳۶ سال رهبری خود پرورش داده بود.
این سلسله مقالات را با ترجمه یکی ازنوشته های ایشان که به صورت خلاصه دیدگاه های بهائی را مشخص میسازد به انتهی می رسانیم:
” آئینی که توسط حضرت بهاءالله و منزل از قوای وحی تأسیس گشت پیروانش معتقدند که مبدأش الهی، میدانش فراگیر، دیدگاهش وسیع، روشش علمی، تعالیمش انسانی و تأثیراتش در قلوب و افکار انسانها پویا ونباض. بهائیان معتقدند که رسالت بنیانگزار دیانتشان آن بوده که اعلام کند حقائق دینی امریست نسبی و نه مطلق و ظهورات الهیه جریانی دائمی و کمالی را طی می کند و همه بانیان ادیان گذشته هر چند در تعالیم فرعی دیانتشان متفاوتند همه در خیمه و مقام واحدی مستقرند. مشخصه اصلی امر حضرت بهاء الله از دید پیروانش آنستکه براصل وحدت ارگانیک جامعه انسانی به عنوان نتیجه غائی جریان تکامل بشر تأکید میورزد. از دیدگاه ایشان مرحله نهائی این جریان پرشکوه نه تنها لازم بلکه غیر قابل اجتناب است و به مرور در حال ظهور و بروز است و هیچ نیروئی به جز قوه روحانی منبعث از پیام الهی قادر به اجرای آن نخواهد بود.
دیانت بهائی وحدت اصلیه ادیان و پیامبرانشان را به رسمیت میشناسد. اصل تحری حقیقت را تصدیق می کند. همه تعصبات و خرافات را مردود میشمارد. هدف اصلی ادیان را ترویج هم آهنگی و اتفاق می داند و اینکه دیانت بایستی همگام با علم به پیش رود و تنها دیانت است که اساس غائی یک جامعه صلح آمیز و مترقی را پایه می ریزد. دیانت بهائی حقوق و مزایای یکسان را برای مرد و زن ترویج می کند ، تعلیم و تربیت اجباری را تشویق می کند و مخالف تضاد فاحش میان فقر و ثروت است. کار را اگر با روحیه خدمت صورت گیرد در حد عبادت میداند و پیشنهاد ایجاد یک زبان عمومی بین المللی را عرضه میدارد. کشیش و طبقه روحانی حرفه ای ندارد. بردگی را ممنوع و ریاضت و دریوزگی و رهبانیت را جایز نمیشارد. تعداد زوجات را مردود و طلاق را مذموم میداند و کیفیات کلی مؤسساتی را که باید ضامن تحقق و استمرار یک صلح عمومی و پایدار باشد معین میسازد.”