کتاب ایقان مخزن حقائق اسرار الهی

بخش یازدهم- محتوای آن به همراه متون مُکمِّله 4

ب5-4-1) اصلاحات در جامعۀ بابی
ب5-4-1-1) مندرج در آثار مقدّسۀ بهایی

«این مظلوم به همّت تمام، در لیالی و ایّام، بعد از ورود (به) عراق، به اذن حضرت سلطان، به تهذیب نفوس و تطهیر افئده و قلوب برخاست و از فضل و عنایت حقّ جلّ جلاله، نزاع و فَساد و جدال را منع نمود؛ منعاً عظیماً فی‌الکتاب و عباد را به اعمال طیبه و اخلاق مرضیه امر نمودیم. قریب چهل سنه می‌شود که در هیچ محل نار حرب مشتعل نشده، بلکه به کوثر نصایح الهی و حکمت ربانی علی قدر مقدور سکون و خاموشی پذیرفت. امید آنکه از بعد آثار فَساد و نزاع و جدال در عالم نماند. نسئل اللّه تبارک و تعالی آن یؤلّفَ بین قلوبهم و یؤیدَ هم علی تهذیب نفوس العباد و اصلاح البلاد، انّهُ علی کلّ شیءٍ قدیر.»(اقتدارات و چند لوح دیگر، صص9- 8) (مضمون بخش عربی: از خداوند تبارک و تعالی می‌خواهیم که میان قلوب آنان الفت اندازد و تأییدشان نماید به تهذیب نفوس و اصلاح بلاد. همانا او بر هر چیزی تواناست.)

  1. «در ایّام و لیالی در سجن مذکور (سجن سیاه‌چال طهران) در اعمال و احوال و حرکات حزب بابی تفکّر می‌نمودیم که مع علوّ و سموّ و ادراک آن حزب، آیا چه شده که از ایشان چنین عملی ظاهر یعنی جسارت و حرکت آن حزب نسبت بذات شاهانه. و بعد، این مظلوم اراده نمود که بعد از خروج از سجن به تمام همّت در تهذیب آن نفوس (بابیان) قیام نماید.»(لوح شیخ نجفی، ص17)
  2. «چون مظلوم از سجن (سیاه‌چال طهران) خارج، حسب الأمر حضرت پادشاه حرسه اللّه تعالی مع غلام دولت علیّه ایران و دولت بهیّۀ روس به عراق عرب توجّه نمودیم و بعد از ورود به اعانت الهی و فضل و رحمت ربانی، آیات به مثل غیث‌هاطل (باران شدید) نازل و به اطراف ارض ارسال شد و جمیع عباد را مخصوص این حزب (بابیان) را به مواعظ حکیمانه و نصایح مشفقانه نصیحت نمودیم و از فَساد و نزاع و جدال و محاربه منع کردیم، تا آنکه از فضل الهی غفلت و نادانی به بِرّ و دانائی بدل گشت و سِلاح به اصلاح.»(لوح شیخ محمّدتقی نجفی، ص17)
  3. «این مظلوم بعد از اشراق نیر آفاق از افق عراق به دو قاصد حقیقی و پیک معنوی در لیالی و ایّام اهل ایران را به افق عنایت مقصود عالمیان دعوت نمود و آن دو پیک آمه و خامه بوده. در جمیع احیان کوثر نصح از قلم جاری و سلسبیل بیان به اراده،‌ امام وجوه ظاهر و مقصودی جز اصلاح عالم و تهذیب نفوس امم نبوده. در اوائل امر اعمال به قسمی منکر مشاهده می‌شد که هر بصیری به حق پناه می‌برد و هر سمیعی در لیالی و ایّام به عجز و ابتهال نجات می‌طلبید تا آنکه از فضل و عنایت به تحریر و بیان فی الجمله اعمال شنیعه به اعمال طیبه و اخلاق غیر مرضیه به مرضیه تبدیل گشت.»(اقتدارات و چند لوح دیگر، ص21)
  4. «ساحت عزّش (مظهر الهی) از خطا و عصیان مقدّس و منزّه است و آنچه از ملکوت اوامر و احکامش ظاهر شود کل من غیر توقّف باید به آن تمسّک نمایند و عمل کنند. اعمال این حزب (بابیان بخصوص بغداد) نزد تو و اهل بیان طرّاً معلوم و واضح بوده و هست، در سفک دماء و تصرّف در اموال ناس و ظلم و تعدّی مبالات نداشته‌اند و بعد از اشراق نیر ظهور از افق عراق کل را از اعمال مردوده و اخلاق مبغوضه منع نمودیم. ذرّات کائنات گواه بوده و هست که در جمیع احوال عباد را بما یرفعهم (به آنچه بر مقامشان می‌افزاید) امر نمودیم و از آنچه سبب پستی و ذلّت بوده نهی کردیم؛ (و) مقصودی جز ارتفاع کلمة‌اللّه و اصلاح عالم و نجات امم نبوده و نیست.»(اشراقات و چند لوح دیگر، ص33)
  5. «سبحان اللّه، چهل سنه به نصایح و مواعظ عباد را از نزاع و فَساد و جدال منع نمودیم و از فضل الهی و رحمت رحمانی این حزب (بابیان بخصوص بغداد) از سلاح به اصلاح توجّه نمودند و ارادة اللّه را بر اراده‌های خود مقدّم داشتند. هر یوم از ظالمین ظلمی ظاهر و ناری مشتعل، مع ذلک صبر نمودند و به حق گذاشتند. در بعضی از اراضی ظالمین هر سنه به سفک دماء مشغول و حزب مظلوم به این کلمه که از قبل به آن نطق نمودیم، متمسّک إن تُقتَلوا خیرٌ لکم من أن تَقتُلوا ؛ للّه الحمد، در سبیل الهی کشته شدند و نکشتند.»(اشراقات و چند لوح دیگر، ص12)
  6. «امورات واقعه در ایران در سنین اوّلیه فی الحقیقه سبب حزن مقرّبین و مخلصین بوده و در هر سنه قتل و غارت و تاراج و سفک دماء موجود. یک سنه در زنجان ظاهر شد آنچه که سبب فزع اکبر بود و همچنین یک سنه در نیریز و سنۀ دیگر در طبرسی، تا آنکه واقعۀ ارض طاء (شهدای سبعه طهران) واقع و از آن به بعد این مظلوم به اعانت حقّ جلّ جلاله، این حزب مظلوم را بما ینبغی آگاه نمود. کلّ از ما عندهم و ما عند القوم مقدّس و بما عند اللّه متشبّث و ناظر.»(لوح شیخ نجفی، ص65)
  7. «بعد این مظلوم دو سنه منقطعاً عن العالم هجرت کرد از بغداد، بعد از رجوع در آن ارض بر منع از فَساد و اعمال غیر مرضیه غیر طیبه قیام نمودیم و لیلاً و نهاراً به جمیع اطراف الواح ارسال شد و مقصودی جز تهذیب نفوس و اعلای کلمۀ مبارکه نبوده (است)»(لوح شیخ محمّد تقی نجفی، ص123)
  8. «بگو‌ای دوستان ترس از برای چه و بیم از که؟ گِلپاره های عالم به اندک رطوبتی متلاشی شده و می‌شوند. نفس اجتماع سبب تفریق نفوس موهومه است. نزاع و جدال شان درنده‌های ارض. به یاری باری شمشیرهای بُرندۀ حزب بابی به گفتار نیک و کردار پسندیده به غلاف راجع. لازال اخیار به گفتار حدائق وجود را تصرّف نمودند.»(مجموعۀ الواح نازل بعد از کتاب اقدس، ص47، لوح دنیا)
  9. «بعضی از بیانات که در الواح مخصوص این حزب (منظور جامعۀ بابی، به خصوص در ایّام اقامت در بغداد است) نازل ذکر می‌شود تا بیقین مبین کلّ بدانند که این مظلوم عمل نموده آنچه را که نزد عقلاء و مظاهر عدل و انصاف محبوب و مقبول بوده. یا أولیاء اللّه فی بلاده و أحباءَه فی دیاره یوصیکم المظلوم بالأمانة و الدّیانة. طوبی لمدینة فازت بانوارهما بهما یرتفع مقام الانسان و یفتح باب الاطمینان علی من فی الامکان. طوبی لمن تمسّک بهما و عرف شانهما و ویل لمن انکر مقامهما. و در مقام دیگر این کلمات نازل. اِنّا نأمر عباد اللّه و إماءَه بالعصمة و التَّقوی لیقومُنّ من رقد الهوی و یتوجّهنّ الی اللّه فاطر الأرض و السّماء کذلک أمرنا العباد حین ما أشرق نیر الآفاق من جهة العراق. لیس ضرّی سجنی و بلائی و ما ورد علَیَّ من طغاة العباد بل عملَ الّذین ینسبون انفسهم الی نفسی و یرتکبون ما ینوح به قلبی و قلمی. إنّ الّذین یُفسدون فی الأرض و یتصرّفون فی أموال النّاس و یدخلون البیوت من غیر اذن صاحبها انّی بریءٌ منهم إلا أن یتوبوا و یرجعوا إلی اللّه الغفور الرّحیم. و در مقام دیگر: یا ملأ الأرض سارعوا الی مرضاة اللّه و جاهدوا حقّ الجهاد فی اظهار أمره المبرم المتین. قد قدّرنا الجهاد فی سبیل اللّه بجنود الحکمة و البیان و بالأخلاق و الأعمال کذلک قضی الأمر من لدن قویّ قدیر. لیس الفخر لمن یفسد فی الأرض بعد إصلاحها اتّقوا اللّه یا قوم و لا تکونوا من الظّالمین. و در مقام دیگر: لا تسبّوا أحداً بینکم قد جئنا لاتّحاد من علی الارض و اتّفاقهم یشهد بذلک ما ظهر من بحر بیانی بین العباد و لکنّ القوم أکثرهم فی بُعدٍ مبین. إن یسبّکم أحدٌ أو مسّکم ضرٌّ فی سبیل اللّه اصبروا و توکّلوا علی السّامع البصیر. انّهُ یشهد و یری و یعمل ما أراد بسلطان من عنده انّهُ هو المقتدر القدیر. قد منعتم عن النّزاع و الجدال فی کتاب اللّه العزیز العظیم. تمسّکوا بما تنتفع بانفسکم و أهل العالم کذلک یأمرکم مالک القدم الظّاهر بالاسم الأعظم انّهُ هو الآمر الحکیم. و در مقام دیگر: إیاکم أن تسفکوا الدّماء أخرجوا سیف اللّسان عن غِمْدِ البیان لان به تفتح مدائن القلوب. اِنّا رفعنا حکم القتل عن بینکم انّ الرّحمة سبقت الممکنات إن کنتم تعلمون. و در مقام دیگر: یا قوم لا تفسدوا فی الارض و لا تسفکوا الدّماء و لا تأکلوا أموال النّاس بالباطل و لا تتّبعوا کلَّ ناعق رجیم. و در مقام دیگر: آفتاب بیان الهی را غروب اخذ ننماید و افول از پی در نیاید. امروز این کلمه علیا از سدرۀ منتهی اصغا شد انّی لِمنْ أحبّنی و اخذ أوامری و نبذ ما نهی عنه فی کتابی. و در مقام دیگر: امروز روز ذکر و ثناء و روز خدمتست خود را محروم منمایید شمائید حروفات کلمات و کلمات کتاب و شما نهالهایی هستید که از دست عنایت در ارض رحمت کِشته شده‌اید و از امطار کرم نموّ نموده اید شما را از عاصفات شرک و قاصفات کفر حفظ فرمود و بایادی شفقت تربیت نمود. حال وقت اثمار و اوراق است و اثمار سدرهٔ انسانی اعمال طیبه و اخلاق مرضیه بوده و هست این اثمار را از غافلین منع منمایید اگر پذیرفتند مقصود حاصل و حیات ظاهر و الّا ذروهم فی خوضهم یلعبون. یا حزبَ اللّه جهد نمایید شاید قلوب احزاب مختلفه عالم به آب بردباری و شفقتِ شما از ضغینه و بغضاء پاک و پاکیزه شود و قابل و لائق تجلّیات آفتاب حقیقت گردد. در اشراق چهارم از اشراقات ذکر نمودیم از برای هر امری ناصری لازم و جنود منصوره در این ظهور اعمال و اخلاق پسندیده است و قائد و سردار این جنود تقوی اللّه بوده اوست دارای کلّ و حاکم بر کلّ. در تجلّی سوّم از کتاب تجلّیات ذکر نمودیم سبب علوّ وجود و سموّ آن علوم و فنون و صنایع است. علم به منزله جناح است از برای وجود و مرقات است از برای صعود تحصیلش بر کلّ لازم و لکن علومیکه اهل ارض از آن منتفع شوند نه علومیکه از حرف ابتدا شود و به حرف منتهی گردد. صاحبان علوم و صنایع را حقّ عظیم است بر اهل عالم. یشهد بذلک ‌ام البیان فی هذا المقام المبین. فی الحقیقه کنز حقیقی از برای انسان علم اوست و اوست علّت عزّت و نعمت و فرح و نشاط و بهجت و انبساط. طوبی لمن تمسّک به و ویل للغافلین.آن جناب باید در جمیع احوال عباد را به آنچه سبب ظهور اخلاق روحانیّه و اعمال طیبه است دعوت فرمایند تا کلّ آگاه شوند به آنچه که سبب ارتفاع وجود است و بهمّت کامل قصد مقام اعلی و ذروه علیا نمایند. و آنچه سبب اوّل است از برای تربیت خلق خشیة اللّه بوده طوبی للفائزین. کلمه اولی که در ورق اوّل فردوس از قلم ابهی مذکور و مسطور این است. به راستی می‌گویم حفظ مبین و حصن متین از برای عموم اهل عالم خشیة اللّه بوده اوست سبب اکبر از برای حفظ بشر و علّت کبری از برای صیانت وری. بلی در وجود آیتی موجود و آن انسان را از آنچه شایسته و لایق نیست منع می‌نماید و حراست می‌فرماید و نام آن را حیا گذارده‌اند و لکن این فقره محدود است بمعدودی کلّ دارای این مقام نبوده و نیستند. باید سلاطین ایّام و علمای اَنام به دین تمسّک نمایند چه که اوست علّت ظهور خشیة اللّه فیما سواه. کلمه ثانی که در ورق ثانی از فردوس ذکر نمودیم این است: قلم بیان در این حین مظاهر قدرت و مشارق اقتدار یعنی حضرات ملوک و سلاطین أیدهم اللّه را نصیحت می‌نماید و به دین و تمسّک به آن وصیت می‌کند اوست سبب بزرگ از برای نظم جهان و اطمینان من فی الامکان. سستی ارکان دین سبب قوّت جهّال و جرئت و جسارت شده. به راستی می‌گویم آنچه از مقام بلند دین کاست بر غفلت اشرار افزود و نتیجه بالاخره هرج و مرج است. إسْمَعُوا یا أولی الابصار ثمّ اعتَبِرُوا یا أولی الانظار. امید آنکه آن جناب در آنچه ذکر شد به اُذُن واعیه اصغا فرمایند شاید عباد را از ما عندهم بما عند اللّه آگاه نمایند. از حقّ می‌طلبیم نور انصاف و آفتاب عدل را از سحاب تیره غفلت نجات بخشد و ظاهر فرماید. هیچ نوری به نور عدل معادله نمی‌نماید آنست سبب نظم عالم و راحت امم. در صحیفه بیان این کلمه علیا مسطور و مرقوم: بگو‌ای دوستان جهد نمایید شاید مصیباتی که فی سبیل اللّه بر مظلوم و شما وارد شده بین ناس ضایع نشود بذیل عفّت تمسّک نمایید و همچنین به حبل امانت و دیانت، صلاح عالم را ملاحظه نمایید نه هوای نفس را. یا حزبَ المظلوم شمائید رعاة عالم؛ اغنام را از ذئب نفس و هوی مقدّس دارید و به طراز تقوی اللّه مزیّن نمایید این است حکم محکم که از قلم قِدَمْ در این حین جاری شده. لَعمرُ اللّه سیف الأخلاق و الآداب أحدّ من سیوف الحدید.»(لوح شیخ نجفی، صص23- 17) (مضمون بخش‌های عربی، به صورت پیاپی:‌ای اولیای الهی مقیم شهرهای او، و ‌‌ای احبای الهی در دیار او، مظلوم، شما را به امانت و دیانت سفارش می‌کند. خوشا برای شهری که به انوار آن‌ها فائز شد. به سبب این‌ صفات، مقام انسان بلند می‌شود و باب اطمینان بر روی اهل عالم گشوده می‌گردد. خوشا به حال کسی که به آن‌ها تمسک نمود و مقام و منزلتشان را شناخت، و وای به حال کسی که شأنشان را منکر شد ما بندگان خدا و کنیزانش را به عصمت و تقوی امر می‌کنیم تا از بستر هوی برخیزند و به خداوند، خالق آسمان و زمین توجه نمایند. هنگامی که خورشید عالم از افق عراق تابان شد، بندگان را این‌گونه امر کردیم. ضرر و زیان من، زندان و بلا و آنچه که مردم سرکش بر من وارد کردند نیست؛ بلکه عمل کسانی است که خود را به من نسبت می‌دهند و مرتکب کاری می‌شوند که قلب و قلمم را به ناله می‌آورد. من بیزار هستم از کسانی که در زمین فساد می‌کنند و در اموال مردم تصرّف می‌نمایند و بدون اجازۀ صاحبان منازل وارد آن‌ها می‌شوند؛ مگر این که توبه کنند و به خداوند بخشندۀ بخشاینده رجوع نمایند..ای اهل ارض، بشتابید به سوی رضای الهی و با تمام وجود در اعلان امر محکم و استوارش تلاش کنید. ما جهاد در راه خدا را، با سپاهیان حکمت و بیان، و اخلاق و اعمال مقرّر کردیم. امر این‌گونه از نزد خداوند مقتدر و توانا مقدّر شد. برای کسی که در زمین، بعد از اصلاح آن فساد می‌کند، فخر و مباهاتی نیست. از خدا بترسید،‌ای قوم، و نباشید از ستمگران…در بین خود نسبت به احدی بد زبانی نکنید. ما برای اتّحاد و اتّفاق اهل عالم آمده ایم. گواهی می‌دهد به این، آنچه که از بحر بیانم در میان عباد ظاهر شد؛ ولی اکثریّت قوم در بُعد آشکار هستند. اگر کسی به شما بدگویی کرد و یا در راه خدا ضرر و زیانی به شما وارد شد، شکیبا باشید و به خداوند شنوا و بینا توکّل کنید. او می‌شنود و می‌بیند و به قدرت خود آنچه را اراده نماید عمل می‌کند. او مقتدر و توانا است. در کتاب خداوند عزیز و عظیم، از نزاع و جدال منع شدید. به چیزی چنگ زنید که به خودتان و اهل عالم سود می‌رساند. مالک قِدمی که به اسم اعظم ظاهر است، این‌گونه شما را امر می‌نماید. او آمر و حکیم است مبادا خون‌ریزی کنید؛ شمشیر زبان را از نیام بیان بیرون آورید، زیرا شهرهای قلوب به وسیلۀ آن فتح می‌شود.ما حکم قتل را از میان شما برداشتیم؛ رحمت (الهی) بر ممکنات سبقت گرفته، اگر بدانید……‌ای قوم، در زمین فساد نکنید و خون کسی را نریزید و اموال مردم را به باطل نخورید و از هر بانگ ‌برآورنده (کلاغ صفت) رجیمی پیروی ننمایید.)
  10. «جمال مبارک در ایّام عراق دو سال غیبوبت فرمودند. شخص معهود (یحیی ازل) در پس پردۀ خوف چنان محجوب که نام و اثر به کلی مفقود. کار به درجه‌ای رسید که ذکری از امرالله نماند. نفوسی بودند معدود و مخمود و در زاویۀ خمول مخفی و مستور. تا آن که جمال قدم روحی لاحبائه‌ الفداء مراجعت فرمودند. به محض ورود به عراق چنان پرتو انوار به آفاق زد که عقول واله و حیران شد، صیت امرالله بلند گشت و آوازۀ اشراق شمس حقیقت به شرق و غرب رسید. فریداً وحیداً به نفس مقدّس مقابل مَن علی الأرض قیام فرمودند و واضح و آشکار بدون سِتر و حجاب، به اعلاء کلمة‌الله در آفاق پرداختند. خضعت لَه‌ الاعناق و ذلّت له الرّقاب و خشعت له الاصوات و شخص معهود در زاویۀ خمول خزیده و از ترس و خوف در صفحات بصره و سوق الشّیوخ نام خویش را حاجی‌علی گذاشته و کفش و کچ‌فروشی می‌نمود و این قضیه را حتّی بیانیان شاهد و گواهند، نفسی انکار نتواند.»(حضرت عبدالبهاء، منتخبات مکاتیب4، فقرۀ174، صص205- 204)
  11. «باب چون در بدایت تأسیس بود که قتیل گشت، لهذا این طایفه (بابیان) از روش و حرکت و سلوک و تکلیف خویش بی‌خبر بودند؛ اساسشان مجرّد مَحبّت باب بود و این بی‌خبری سبب شد که در بعضی جهات اغتشاش حاصل گشت و چون تعرّض شدید دیدند، دست به مدافعه گشودند. لکن بعد از رجوع (از کردستان)، بهاءالله در تربیت و تعلیم و آداب و تنظیم و اصلاح احوال این طایفه جهد بلیغ نمود، به قسمی که در مدّت قلیله، جمیع این فَساد و فِتَن خاموش گردید و منتهای قرار و سکون در قلوب حاصل شد و به حسب مسموع، در نزد اولیای امور نیز واضح و مشهود گشت که نوایا و مبادی و افکار این طایفه، امور روحانیّه و از متعلّقات قلوب صافیّه است و اساس حقیقی اصلی، تصحیح اخلاق و تحسین ادبی عالم انسانی است؛ به مادّیات قطعیاً علاقه نداشته و چون این اساس در قلوب این طایفه استقرار یافت، به قسمی در جمیع بلاد حرکت نمودند که در نزد اولیاء امور به سلامت نفس و سکون قلب و نیّت صحیحه و اعمال حسنه و حسن آداب مشتهر گشتند.»(حضرت عبدالبهاء، مقالۀ شخصی سیاح، ص39)
  12. «غلوّ نخواهد بود اگر گفته شود در طول هفت سالی که از فعّالیت مجدّد آن حضرت تا اظهار علنی مظهریّت و مأموریّتش ادامه داشت- سال‌هایی که هم اکنون مورد توجّه ما هستند- جامعۀ قدیم بابی به نام و به شکل جامعه‌ای جدید، دوباره متولّد شد، به آهستگی شکل گرفت و به پا خاست، و این در حالی بود که بانی و خالق آن، هم‌چنان در لباس یکی از پیروان شایستۀ حضرت باب ظاهر می‌شد و به عنوان یکی از اصحاب برجستۀ آن حضرت عمل می‌کرد. این هفت سال، دوره‌ای بود که در خلال آن، شخصیّت رئیس اسمی جامعه (یحیی ازل- م)، به طور پیوسته از صحنه زایل می‌شد و شهرت و اعتبار او در مقابل شکوه و عظمت قائد و مُنجی حقیقی آن، رنگ می‌باخت؛ دوره‌ای که در طول آن، نخستین ثمرات سرگونی حضرت بهاءالله به بغداد، واقعه‌ای که به قوایی غیر قابل ارزیابی مجهّز گشته بود، ظاهر و عرضه گشت؛ دوره‌ای که تاریخ از آن به عنوان زمانی یاد خواهد کرد که در امتدادش شهرت و شکوه جامعه‌ای تجدید‌حیات‌یافته بسی تقویت شد؛ اخلاقیاتش به کُلّی دگرگون گشت؛ شناختش از کسی که اقبال و آبرویش را اعتلا بخشید، با شور و حرارت تثبیت شد؛ آثار و ادبیّاتش غنای فراوان یافت؛ و عموم مردم به پیروزیش بر دشمنان جدیدش اذعان و اعتراف کردند.»(مرور معبود، ص198)
  13. «حضرت بهاءالله جامعۀ بابی را دعوت می‌نمایند تا شایسته و سزاوار آن ودیعۀ ربانی شوند که حضرت باب به آنان سپرده‌اند و لایق آن همه فداکاری دلیرانۀ قهرمانان بی‏شماری گردند که جان خود را نثار جانان نموده‌اند. حضرت بهاءالله همچنین بابیان را بر آن می‌خوانند که نه تنها زندگانی شخصی خود را باموازین و تعالیم الهی منطبق سازند بلکه جامعه‌ای تشکیل دهند که برای اهالی بغداد پایتخت عراق عرب که متشکّل از مردمان گوناگون بود، نمونه و سرمشق باشد. با آنکه تبعید شدگان در شرایطی سخت و دشوار زندگی می‌کردند و با کمبود وسائل مادّی روبرو بودند ولیکن داشتن چنین هدفی آن‌ها را بر سر شوق آورده بود. یکی از اصحاب ملقّب به”نبیل” که بعداً تاریخ مفصّل دوران رسالت حضرت باب و حضرت بهاءالله را به رشتۀ تحریر در‏آورد کمال روحانیت و وارستگی را که در آن ایّام بین یاران حکمفرما بود چنین وصف می‌نماید :”اکثر شبها را ده نفر بیک قُمری خرمای زاهدی می‌گذرانیدند و معلوم نبود که کفش و عبا و قبائی که در آن منازل است صاحبش کیست هر کس که در بازار کار داشت کفش به او تعلّق داشت و هر کس به حضور مبارک مشرّف می‌شد عبا و قبا به او تعلّق داشتچه خوش اوقات و خوش ایّامی‌بود…” اولیای امور کنسولگری ایران که گمان می‌کردند ماجرای نهضت بابیه پایان یافته از این که جامعۀ تبعید شدگان به پایتخت ایالت عراق به تدریج مورد احترام مردم قرار گرفته و از عوامل ذی نفوذ آن سامان و شهرهای مجاور آن محسوب گشته بود، متحیّر بودند. از آنجا که تعدادی از مهمترین زیارتگاه‌های مذهب شیعه در آن ناحیه واقع بود، گروه‌های متوالی زائرین ایرانی در آن منطقه تحت شرائط بسیار مطلوبی در معرض نفوذ نهضت بابی که حیات جدیدی یافته بود قرار می‌گرفتند. از جمله اعیان و نفوس عالی مقامی که در محلِّ سکونت ساده و بی‏پیرایۀ حضرت بهاءالله در بغداد به دیدارشان می‏شتافتند بعضی از شاهزادگان خاندان سلطنتی ایران بودند. یکی از آنان که خود در خانۀ حضرت بهاءالله برای مدّت کوتاهی از مصاحبت با آن حضرت برخوردار شده بود چنان مجذوب و مفتون آن محیط گردید که خیالی خام در سر بپرورانید و آن این که با ساختن خانه‌ای کاملاً مشابه با خانۀ مزبور در میان باغ و بوستان املاک خود شاید بتواند قدری از حالت و کیفیت آن فضای پاک و منزّه روحانی را به دست آورد. شخص دیگر که به طور عمیق‏تری از شرفیابی به حضور ایشان منقلب شده بود عواطف خود را به یاران خویش چنین ابراز نمود:”چنانچه غم‌های عالم به تمامه در قلب من جمع شده باشد چون به آستان حضرت بهاءالله قدم نهم جمیع بالمرّه زائل گردد و گویی در فردوس برین و جنّت علّیین وارد شده ام.» (مرکز جهانی بهایی، رسالۀ حضرت بهاءالله، ص16)
ب5-4-1-2) مندرج در کتاب رمز و راز و سایر منابع
    «توسعۀ خودآگاهی دینی حضرت بهاءالله بعدها تغییر جهت‌هایی یافت كه آن‌ها را باید در حال و هوای جنبش بابی ادراك نمود؛ جنبشی كه نخستین فعّالیت‌های اصلاح‌گرایانۀ دینی آن حضرت در متن آن آغاز شد.»(رمزوراز، ص16)
  1. «تغییر و اصلاح اخلاقی و اصولی گروه‌های بومی و تبعیدی بابی كه تحت قیادت و هدایت حضرت بهاءالله (به خصوص در بین سال‌های 63- 1856) صورت گرفت، بابیان را برای اقبال به هیكلی (شخصیّتی) موعودگونه (messianic) كه می‌بایست قیامتی معناً و اساساً متفاوت را محقّق سازد، آماده و مهیّا ساخت.»(رمزوراز، ص25)
  2. «در فاصله زمانیِ 1853 تا 1854، حضرت بهاءالله اصلاحات متعدّدی را در این جامعه (جامعۀ بابی)، که از درگیری‌های نظامیِ چهارسال پیشین و ضربات خونین متعاقب آن به دست دولت قاجار، به سختی زخم دیده بود، اِعمال فرمودند. در آغاز، بعضی بابیان با این اصلاحات به مخالفت برخاستند و آن حضرت هم بـرا‌ی اجتنـاب از اختلاف و انشقاق، در بهار سال 1854، به مدت دو سال در کوهستانه‌ای دشت سَرگَلو (sarGalu)، واقع در کردستان عراق، حوالی سلیمانیه، عزلت گزیدند.»(رمزوراز، ص296)
  3. «بعـد از مراجعت (از کردستان)، آن حضرت با بحرانی مواجه شدند که جامعۀ بابی را در کام کشیده بود. اقدامات اصلاحی و اِحیایی، ضروری می‌نمود؛ کاری که صبح ازل، در خلال غیبت برادر ناتنیش، از اجرای آن عاجز مانده بود. حضرت بهاءالله به سختی توانستند طهارت و تنزیه روح را، که از طریق صحّت و سلامت اخلاقی حاصل می‌شد، شرط ضروری قبول روحانی، قرار دهند. در این راستا، وعدۀ ظهورِ جدیدِ الهی به تأخیر افتاد فقط به این سبب که نخبگان اخلاقی به وجود آیند؛ یعنی کسانی که از لحـاظ روحانی، بتوانند شایستگی خود را برای استقبال از آن تجلّی، اثبات نمایند. حضرت بهاءالله به قصد تغییر جهتِ روانیِ بابیان و نیز استحکام و اتّحاد جامعۀ بابی، به نحوی مؤثّر و کار آمد از مفهوم قیامت استفاده فرمودند.»(رمزوراز، ص296)
  4. «حضرت بهاءالله اصلاحات معیّنی را مدّ نظر داشتند که بدایتاً محلی بوده، متمرکز بر تجدید حیاتِ جامعۀ بابی در ایران و در تبعیدگاهشان، بغداد بود. امّا زمانی که قیادت آن حضرت اجتناب‌ناپذیر ظاهر شد و نیروی فرّه ایزدیشان تبعیت اکثریت بابیان را مسلّم ساخت، برایشان میسّر گشت که مأموریّت خود را بـه عنوان یک مُصلح، اعلان فرمـایند.»(رمزوراز، ص333)
  5. «برای درک این‌که ایقان یک جنبش دینی را چگونه در جهتی معیّن و به سمت هدفی مشخّص هدایت کرد؛ متن آن باید از نقطه نظر اشارات اصلاح‌طلبانه نیز مورد بررسی قرار گیرد.»(رمزوراز، صص335- 334)
  6. «کتاب ایقان در زمانی نازل شد که مؤلّف والا مقام آن، خود را وقف اصلاح جامعۀ بابی کرده بودند. در آن هنگام ایشان توجّهی به اصلاح اسلام یا ایران یا جهان نداشتند.»(رمزوراز، ص336)
  7. «صلح‌گراییِ حضرت بهاءالله باعث ابتعاد بابیان از بدنامیِ انقلابی و انکارِ تمامیّت خشونت و ستیزه‌جویی شد. آن حضرت به جهت تحکیم روابط درونی، مسائل اخلاقی را ترغیب فرمودند. استحکام اخلاقیِ جامعۀ بابی متمرکز گشت بر صحّت رفتار فردی؛ فرایندی که در پاسخِ جمعی به اولیای امـور دولتی نیـز مؤثّر افتـاد. راهکار مشخّص بـود: جامعـۀ بابی فقط به واسطۀ اصلاحِ اخلاقی می‌توانست حیات و همبستگی خود را حفظ کند و در جهت تغییر و تحوّل آتی آماده گردد.»(رمزوراز، ص338)
  8. «در نفس کتاب ایقان عنـاصری از تعالیمِ اخلاقی و اصلاح گرایانۀ حضرت بهاءالله موجود است که به منزلۀ شروط اخلاقی برای بصیرت روحانی معرّفی شده‌اند؛ ذیلاً مبتنی بر فقرات مربوطه نگاهی به این تعالیم می‌افکنیم:»(رمزوراز، ص339) (فقط عناوین تعالیم مذکور عبارتند از: طهارت‌وپاکی (قلب)؛ انقطاع‌وگسستگی؛ تواضع‌وفروتنی؛ اجتناب از غیبت و بدگویی؛ تدیّن‌ودینداری؛ کرم‌وبخشندگی؛ مهربانی به حیوانات؛ شهادت‌وجانبازی؛ اغماض‌وبخشایندگی- م)
  9. «این اصلاحات (معمول در جامعۀ بابی)، گر چه کلی و عمومی هستند، امّا مستلزم هیچ گونه انقلاب اجتماعی نمی‌باشند؛ و بـه امـور جهانی هم ربطی نـدارنـد؛ بلکه مبیّن مرحله‌ای ابتدایی در مأموریّت اصلاحی حضرت بهاءالله می‌باشند؛ که همان اصلاحات بابیِ در جهتِ جامعیّت و اکملیّت شخصیّت باشد. امّا تقویت و تحکیم جامعۀ بابی شرطی ضروری بـود بـرای عرضۀ بـرنـامـه‌ای اصلاح گـرایانه که بتواند در سطح جهانی به اجراء درآید. و بالاخره، یازده سال بعد، همین نصایح و ضوابط، به عنوان بخشی از سیستم اخلاق بهایی، در کتاب مستطاب اقدس، مندرج و مرتب شدند.»(رمزوراز، ص341)
  10. «با بازگشت حضرت بهاء‌الله به بغداد که در ماه مارچ ١٨٥٦ میلادى واقع شد، دورۀ جدیدى در حیات اصحاب سرگون شده به عراق گشوده شد. در دوران غیبت حضرت بهاء‌الله جامعۀ بابى ریاستش در دست افراد بى‌ایمانى چون یحیى و سید محمّد اصفهانى قرار گرفته و به شهادت دوست و دشمن به انحطاط کامل گرائیده بود. افراد حزب بابى اکثراً روحیۀ خود را از دست داده بودند. این بابیان برخلاف شهدا و قهرمانان صدر امر که تنها در ده سال قبل از آن با نثار خون، ثبات ایمان، علوّ شان و شدّت حبّ خود را به امر بدیع به منصۀ ظهور رسانده بودند، اکنون از آن خصایص بى‌بهره گشته و از نظر روحانى در حکم مرده بودند. بعلاوه، تفرقه بین آنان افتاده بود و تنها در شهر قزوین موطن جناب طاهره قهرمان جاودانى دور بیان چهار فرقه مختلف با نام‌هاى مخصوص به وجود آمده بود. دست‌هاى پیرو میرزا‌یحیى شده، عدّه‌اى خود را مؤمن به قدّوس یا طاهره دانسته و تعدادى هم خود را از پیروان بیان، امّ‌الکتاب دیانت بابى مى‌شمردند. همچنین در این ایّام بود که قریب بیست و پنج نفر از بابیان، گستاخانه قیام کرده ادّعاى من یُظهِرُهُ‌اللّهى نموده بودند و این عنوانى بود که حضرت باب، موعود کلّ اعصار یعنى حضرت بهاء‌الله را بدان ستوده و به ظهورشان بشارت داده بودند. بعضى از این مدّعیان حتّى پا را فراتر نهاده و براى اثبات مدّعاى خود به انتشار نوشتجاتشان بین افراد جامعه پرداخته بودند. تعدادى از این مدّعیان که به قصد تبلیغ حضرت بهاء‌الله در بغداد حضور آن حضرت مشرّف شده بودند به عرفان مقام حضرتش فائز شده به پاى مبارک افتاده و از جسارتى که کرده بودند، استغفار و طلب بخشش نمودند و بعضى از آنان به چنان درجه‌ای از عبودیّت و ایمان رسیدند که در زمره اعاظم اصحاب درآمدند. حضرت بهاء‌الله بار دیگر زمام امر را در دست خود گرفتند. ابرهاى تیرۀ عدم ثبات، یأس و نکبت که در مدّت غیبت آن حضرت افراد جامعه بابى را فراگرفته بود، اکنون در حال پراکندگى بود. جمال مبارک با نصایح حکیمانه و تشویقات مشفقانه که گاهى کتبى و زمانى شفاهى انجام مى‌شد، حیات تازه‌اى در کالبد رو‌به‌زوال جامعۀ بابى دمیدند و در مدّت کوتاهى توانستند بعضى از افراد آن جامعه را به قهرمانان روحانى امر الهى تقلیب نمایند. حضرت بهاء‌الله خود در این باره چنین شهادت داده‌اند‌: ‌”بعد از ورود (به بغداد) به اعانت الهى و فضل و رحمت ربانى، آیات به مثل غیث‌هاطل (باران شدید) نازل و به اطراف ارض ارسال شد و جمیع عباد مخصوص این حزب (بابیان) را به مواعظ حکیمانه و نصایح مشفقانه نصیحت نمودیم و از فَساد و نزاع و جدال و محاربه منع کردیم تا آنکه از فضل الهى غفلت و نادانى به برّ و دانائى بدل گشت و سلاح به اصلاح‌.” پس از مراجعت حضرت بهاء‌الله به بغداد بیانات مبارکه به وفور از لسان آن حضرت جارى مى‌شد. این آیات در حضور بعضى از اصحاب نازل مى‌گشت؛ ولی بسیارى از آن‌ها نوشته نمى‌شد. به شهادت کتبى نبیل اعظم موّرخ جاودانى این دور بدیع، در یک شبانه روز به اندازۀ تمام قرآن آیات از لسان مبارک نازل مى‌شده و این کیفیت تا دو‌سال پس از مراجعت از کردستان ادامه داشته‌است.»(ادیب طاهرزاده، نفحات ظهور حضرت بهاءالله، فصل پنچم)