کتاب ایقان مخزن حقائق اسرار الهی

بند دوازدهم

And when His day was ended, there came the turn of Moses. Armed with the rod of celestial dominion, adorned with the white hand of divine knowledge, and proceeding from the Párán of the love of God, and wielding the serpent of power and everlasting majesty, He shone forth from the Sinai of light upon the world. He summoned all the peoples and kindreds of the earth to the kingdom of eternity, and invited them to partake of the fruit of the tree of faithfulness. Surely you are aware of the fierce opposition of Pharaoh and his people, and of the stones of idle fancy which the hands of infidels cast upon that blessed Tree. So much so that Pharaoh and his people finally arose and exerted their utmost endeavor to extinguish with the waters of falsehood and denial the fire of that sacred Tree, oblivious of the truth that no earthly water can quench the flame of divine wisdom, nor mortal blasts extinguish the lamp of everlasting dominion

. Nay, rather, such water cannot but intensify the burning of the flame, and such blasts cannot but ensure the preservation of the lamp, were ye to observe with the eye of discernment, and walk in the way of God’s holy will and pleasure. How well hath a believer of the kindred of Pharaoh, whose story is recounted by the All-Glorious in His Book revealed unto His beloved One, observed: “And a man of the family of Pharaoh who was a believer and concealed his faith said: ‘Will ye slay a man because he saith my Lord is God, when He hath already come to you with signs from your Lord? If he be a liar, on him will be his lie, but if he be a man of truth, part of what he threateneth will fall upon you. In truth God guideth not him who is a transgressor, a liar.’” Finally, so great was their iniquity that this selfsame believer was put to a shameful death. “The curse of God be upon the people of tyranny.”

“و بعد زمان او منقضی شد تا نوبت به موسی رسيد و آن حضرت به عصای امر و بيضای معرفت از فاران محبّت الهيّه با ثعبان قدرت و شوکت صمدانيّه از سينای نور به عرصه ظهور ظاهر شد و جميع من فی الملک را به ملکوت بقا و اثمار شجره وفا دعوت نمود. و شنيده شد که فرعون و ملأ او چه اعتراض ها نمودند و چه مقدار احجار ظنونات از انفس مشرکه بر آن شجره طيّبه وارد آمد. تا به حدّی که فرعون و ملأ او همّت گماشتند که آن نار سدره ربّانيّه را از ماء تکذيب و اعراض افسرده و مخمود نمايند. و غافل از اينکه نار حکمت الهيّه از آب عنصری افسرده نشود و سراج قدرت ربّانيّه از بادهای مخالف خاموشی نپذيرد. بلکه در اين مقام ماء سبب اشتعال شود و باد علّت حفظ لَو انتُم بِالبَصَرِ الحَديد تَنظُرُون وَفی رِضَی اللّهِ تَسلُکُونَ. و چه بيانی خوش فرمود مؤمن آل فرعون چنانچه حکايت او را ربّ العزّه برای حبيب خود می فرمايد: “و قَالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن آلِ فِرعَونَ يَکتُمُ إيمَانَهُ اَتَقْتُلُونَ رَجُلاً اَن يَقُولَ رَبِّی اللّهُ وَ قَد جَاءَکُم بِالبيِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ و إن يَکُ کَاذباً فَعَلَيهِ کَذِبُهُ و إن يَکُ صَادِقاً يُصِبکُمْ بَعضُ الّذی يَعِدُکُم إنّ اللّه لا يَهْدِی مَن هُوَ مُسرِفٌ کذّابٌ.” و بالاخره امر به جائی کشيد که همين مؤمن را به نهايت عذاب شهيد نمودند. اَلا لعنةُاللّه عَلی القَوم الظّالِمينَ.”
حضرت موسی

حضرت عبدالبهاء در مفاوضات درباره ی حضرت موسی میفرمایند: حضرت موسی مدّت مديده در صحرا چوپانی ميکرد و بظاهر شخصی بود که در خاندان ظلم پرورده شده بود و بين ناس مشهور بقتل گشته و چوپان شده و در نزد دولت و ملّت فرعون بی نهايت مبغوض و مغضوب گشته . همچنين شخصی يک ملّت عظيمه ای را از قيد اسارت خلاص کرد و اقناع نمود و از مصر برون آورد و بارض مقدّسه رساند . و آن ملّت در نهايت ذلّت بودند بنهايت عزّت رسيدند اسير بودند آزاد گشتند جاهلترين اقوام بودند عالمترين اقوام شدند از تأسيساتش بدرجه ای رسيدند که بين جميع ملل مفتخر شدند صيتشان بآفاق رسيد کار بجائی کشيد که امم مجاوره اگر ميخواستند کسی را ستايش کنند ميگفتند يقيناً اين اسرائيليست . تأسيس شريعت و قانونی کرد که ملّت اسرائيل را احيا نمود و بنهايت درجه مدنيّت در آن عصر رسيدند و کار بجائی رسيد که حکمای يونان ميآمدند و از فضلای اسرائيل تحصيل کمالات مينمودند مثل سقراط که بسوريّه آمد و تعليم وحدانيّت و بقای ارواح را بعد از ممات از بنی اسرائيل گرفت و بيونان مراجعت نمود و تأسيس اين تعليم را کرد بعد اهالی يونان مخالفت کردند و حکم بقتلش دادند و در مجلس حکم حاضر کردند و سمّش دادند . حال شخصی که زبانش کالّ بود و در خانه فرعون بزرگ شده بود و در بين خلق شهرت بقتل يافت و مدّتی مديده از خوف متواری شد و چوپانی نمود چنين شخصی بيايد و چنين امر عظيم در عالم تأسيس فرمايد که اعظم فيلسوف عالم بهزار يک آن موفّق نشود . اين بديهی است که خارق العاده است انسانيکه در زبانش لکنت باشد البتّه يک صحبت عادی نتواند تا چه رسد که چنين تأسيساتی کند اين شخص را اگر قوّه الهيّه تأييد نمينمود ابداً چنين موفّقيّت بر اين امر عظيم حاصل نميکرد . اينها دلائلی نيست که کسی بتواند انکار کند حکمای مادّی ، فلاسفه يونان ،عظمای رومان که شهير آفاق شدند با وجود اين هر يکی در فنّی از فنون ماهر بودند . مثلاً جالينوس و بقراط در معالجات ارسطو در نظريّات و دلائل منطقيّه افلاطون در اخلاق و الهيّات معروف بمهارت شدند چطور ميشود که شخص چوپانی تأسيس جميع اين شؤون نمايد شبهه ای نيست که اين شخص مؤيّد بقوّه خارق العاده بوده . ملاحظه نمائيد که اسباب امتحان و افتتان از برای خلق فراهم ميايد حضرت موسی در مقام دفع ظلم يک مشتی بآن شخص قبطی زد ميانه مردم بقتل شهرت يافت علی الخصوص مقتول از ملّت حاکمه بود و فرار نمود بعد به نبوّت مبعوث شد با وجود اين بد نامی چگونه بقوّتی خارق العاده موفّق بر تأسيسات عظيمه و مشروعات جسيمه گشت .”
عصای امر: حضرت بهالله منظور از عصا را عصای امر دانستند. و بنابراین از امثال صادره است.
عصای حضرت موسی چندین معجزه داشته که قرآن به آنها اشاره کرده است:
در سوره قصص ایه ۳۱ اشاره به مار شدن عصا هنگام مبعوث شدن حضرت موسی(ع) به پیامبری است.
در سوره شعراء آیه ۳۲ سخن از اژد‌ها شدن عصا نزد فرعون است.
همچنین در سوره شعراء،آیه های ۴۵ و ۴۶درباره بلعیدن سحر ساحران توسط عصاست.
ودر همین سوره آیه ۶۳ در مورد زدن عصا به دریا و باز شدن راه برای نجات قوم بنی اسراییل است
در سوره بقره آیه ۶۰ صحبت درباره زدن عصا به سنگ و بیرون آمدن دوازده چشمه آب برای اسباط بنی اسراییل است.
مقصود از حبال ساحران، همان ادله و استدلال های آنان بود و مقصود از عصا که مانند اژدها شد و آن مارها را بلعید، دلایل قوی و الهی مظهر امر بود که برادلهٔ باطل علما پیروز شد. عصا در واقع همان عصای شبانان است که برای هدایت و حفاظت گله از آن استفاده می کنند و رمزی از این است که پیامبران، شبانان عالم انسانی هستند. در اینجا جمال قدم می فرمایند که آن عصا در حقیقت، امر الهی بود که بر همه عالم فائق آمد.
بیضای معرفت: این نیز از امثله هاست و اشاره بدان است که حضرت موسی با نور معرفت الله برای مردم قیام فرمودند.
ید بیضاء (دست تابان) از جمله معجزات نه‌گانه حضرت موسی(ع) بوده است.[سوره نمل، آیه ۱۲] قرآن در سوره‌های اعراف، طه، شعراء، نمل و قصص از آن یاد کرده و آن را چنین نقل کرده است: «اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُ‌جْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ‌ سُوءٍ: دستت را در گریبانت ببر تا بدون هیچ عیبی سفید و درخشان بیرون آید».[ سوره قصص، آیه ۳۲]
بنا بر آیات قرآن این معجزه یک‌بار قبل از رفتن موسی به ملاقات فرعون و برای آمادگی حضرت موسی(ع) رخ داد[سوره طه، آیه ۲۲- ۲۴] بار دیگر در نزد فرعون، واقع شد. [سوره شعراء، آیه ۳۳-۳۴] همچنین در کتاب مقدس آمده است: «خداوند باز به او گفت: حال دستت را در بغلت فرو ببر. دستش را در بغلش فرو برد (همین که) آن را بیرون آورد اینک دستش بَرَص گرفته، چون برف (سفید شده) بود.* گفت: دستت را به بغلت بازگردان. دستش را به بغلش بازگردانید. (همینکه) آن را از بغلش بیرون آورد اینک مثل بدنش گردید» [کتاب مقدس، سِفر خروج؛ باب ۴:‌ فقره۶-۷]

اثمار شجره وفا: خدا با بندگان عهدی بسته که به موعود دیانت ایمان آورند و میوه ی درخت وفای به عهد و میثاق الهی، همین ایمان به مظهر امر جدید است.
فاران محبت:کاران سرزمینی است که انبیاء اسرائیل و حضرت موسی از آن عبور فرمودند. معنی کلمه فاران به تصریح قاموس کتاب مقدس موضع مغاره ها میباشد…. کوهی است درشمال شرقی دشت فاران که فعلاً آن را کوه مفرعه گویند. (از قاموس کتاب مقدس ) اما مسلمانان و اعراب معتقدند که فاران به کوه‌ها و بیابان حجاز اطلاق می‌شود.
تعبیر به محبت از آن جهت است که محبت خداوند به بندگان خود سبب شد که موسی را از فاران و سرزمین مقدس برای نجات و هدایت بندگان خود فرستاد.
ثعبان قدرت: در قران آمده است: ” فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ” پس عصایش را افکند و بناگاه اژدهایی آشکار شد.
حضرت بهالله میفرمایند که منظور از مار و ثعبان همان قدرت خداوندی است که همواره همراه حضرت موسی بود. کما اینکه در کتاب “الفضائل” روایتی آمده است که در آن حضرت زهرا (س) و امام علی (ع) در طی گفتگویی هرکدام فضایل خود را برای دیگری بیان می کنند. و در آنجا حضرت علی در جواب اینکه حضرت فاطمه فرمود: أنا الشجره التی تأتی أکلها کل حین، میفرمانید: وأنا مکلم الثعبان
سینای نور: طور سینا محلی است که حضرت موسی در آنجا به نبوت مبعوث و خداوند با او سخن گفت. و جمال قدم به این دلیل میفرمایند سینای نور و مقصود رتبه و مقامی است که نور الهی در آن مقام بر قلب موسی تجلی فرمود و او را به خلعت رسالت مخلع داشت و آن شجره همان شجره مبارکه زیتنونیه لاشرقیه و لاغربیه است.
شجره طيّبه: «أَلَم تَرَ کَیفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصلُها ثابِتٌ وَفَرعُها فِی السَّماءِ، تُؤتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذنِ رَبِّها ۗ وَیَضرِبُ اللَّهُ الأَمثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرونَ»؛ آیا ندیدی چگونه خداوند «کلمه طیبه» را به درخت پاکیزه‌ای تشبیه کرد که ریشه آن در زمین ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! هر زمان میوه خود را به اذن پروردگارش می‌دهد و خداوند برای مردم مثل‌ها می‌زند، شاید متذکر شوند.
طیب به هر چیز پاک و پاکیزه گفته می‌شود، به این ترتیب مثالی که در آیه آمده است، هر سنت و دستور و برنامه و وروش و عمل انسان و هر موجود پاک و پر برکتی را شامل می‌شود و همه این‌ها مانند درخت پاکیزه‌ای است.
««وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ، یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمینَ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ»، و کلمه خبیثه را به درخت ناپاکی تشبیه کرده که از زمین ریشه‌کن شده و قرار و ثباتی ندارد، خداوند کسانی را که ایمان آوردند، به سبب گفتار و اعتقاد استوار در این جهان و در سرای دیگر، ثابت‌ قدم می‌دارد و ستمکاران را گمراه می‌سازد و خداوند هر چه را اراده کند، انجام می‌دهد.کلمه خبیثه همان کفر و شرک، گفتار زشت و شوم، برنامه‌های گمراه‌کننده و غلط، انسان‌های ناپاک و آلوده و خلاصه هر چیز خبیث و ناپاک است.

نار سدره ربّانيّه: آتش درخت الهی که شاید بتوان به سدره سینا هم تشبیه کرد. درختي که در کوه طور مشتعل شد و حضرت موسي نداي الهي را از آن شنيدند.
“لَو انتُم بِالبَصَرِ الحَديد تَنظُرُون وَفی رِضَی اللّهِ تَسلُکُونَ”
از حضرت بهالله است به این مضمون که اگر شما با چشم تیز بین نظر کنید و در راه رضای الهی سالک شوید با این مطلب مهم پی خواهید برد که آب اعراض و مخالف اعدا هرگز نمیتواند آتش امر الهی را خاموش کند.
مومن آل فرعون:
هفده آیه از سوره غافر یا همان مومن به این فرد اختصاص داده شده است. او مردى بود از فرعونیان که به موسى ایمان آورده بود اما ایمان خود را مکتوم مى‌داشت، در دل به موسى عشق مى‌ورزید و خود را موظف به دفاع از او مى‌دید. در قران میفرماید: و قال رجل مومن من آل فرعون یکتم ایمانه اتقتلون رجلا ان یقول ربی الله؟ به هنگام محاکمه موسی مردی از میان خاندان فرعون که مومن بود و ایمانش را پنهان می‌داشت به پا خاست و فریاد زد: آیا می‌خواهید مردی را بکشید که می‌گوید خدای من الله تبارک و تعالی است؟
مومن آل فرعون را بغایت عذاب شهید کردند بنا به فرموده جمال مبارک.
سوره غافر آیه بیست و هشت”و قَالَ رَجُلٌ مُؤمِنٌ مِن آلِ فِرعَونَ يَکتُمُ إيمَانَهُ اَتَقْتُلُونَ رَجُلاً اَن يَقُولَ رَبِّی اللّهُ وَ قَد جَاءَکُم بِالبيِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ و إن يَکُ کَاذباً فَعَلَيهِ کَذِبُهُ و إن يَکُ صَادِقاً يُصِبکُمْ بَعضُ الّذی يَعِدُکُم إنّ اللّه لا يَهْدِی مَن هُوَ مُسرِفٌ کذّابٌ.” ترجمه: و مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمان خود را نهان مى‏ داشت گفت آيا مردى را مى ‏كشيد كه مى‏ گويد پروردگار من خداست و مسلما براى شما از جانب پروردگارتان دلايل آشكارى آورده و اگر دروغگو باشد دروغش به زيان اوست و اگر راستگو باشد برخى از آنچه به شما وعده مى‏ دهد به شما خواهد رسيد چرا كه خدا كسى را كه افراطكار دروغزن باشد هدايت نمى ‏كند.
در تفسیر المیزان در خصوص آیه ی مندرجه در سوره ی غافر میخوانیم:” (و قـال رجل مؤمن من ال فرعون يكتم ايمانه) از ظـاهـر سـيـاق بـرمـى آيد كه جمله (من آل فرعون ) صفت آن مرد باشد و جمله (يكتم ايـمـانـه ) صـفـت ديـگـرى از او بـاشـد، در نـتـيـجـه مـعـلوم مـى شـود مؤمن آل فـرعـون از دودمان خود فرعون، يعنى از نژاد قبطيان بوده و نيز از خواص درباريان وى بوده و كسى از ايمان درونى او خبردار نشده ؛ چون ايمان خود را از آنان مخفى مى كرده و تقيه مى نموده. ولى بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: اصـل كـلام (و قـال رجـل مؤمن يـكـتـم ايـمـانـه مـن ال فـرعـون ) بـوده، در نـتيجه مؤمن نامبرده از بنى اسرائيل بوده و ايمان خود را از آل فرعون كتمان مى كرده. و بنا به گفته اين مفسر جمله (من آل فرعون ) مفعول دوم (يكتم ) است كه جلوتر از آن ذكر شده. مـفـسـر نـامـبـرده در پـاسـخ از ايـنـكـه اگـر جـمـله مـزبـور مـفـعـول دوم (يـكـتـم ) است، پس چرا كلمه من در كار آمده ، با اينكه مى توانست بفرمايد (يـكـتـم ايـمـانـه آل فـرعـون )، گـفـتـه اسـت: هـر چـنـد غـالبـا بـدون حـرف مـن مـفـعـول دوم را مـى گيرد، مانند آيه (و لا يكتمون اللّه حديثا) و ليكن گاهى هم مى شود كه با حرف (من ) متعدى مى شود، همچنان كه در مصباح به اين مطلب تصريح شده است. و ليـكـن سـيـاق آيـه ايـن تـفـسـيـر را نـمـى پـذيـرد، بـراى ايـنـكـه اولا مـقـدم آوردن مـفـعـول دوم حـتـمـا بـايـد بـراى افـاده نـكـتـه اى از قـبـيـل حـصـر و امثال آن باشد و در جمله مورد بحث چنين نكته اى در كار نيست، و ثانيا مؤمن نامبرده در كلام خود فرعون و فرعونيان را به عنوان يا قوم – اى قوم من صدا مى زند و اگر از دودمان فرعون نبود، نبايد چنين مى گفت. (اءتقتلون رجلا ان يقول ربى اللّه و قد جاءكم بالبينات من ربكم) در ايـن قـسـمـت فـرعـونـيـان را نـهـى و تـوبـيـخ مـى كـنـد، از ايـنـكـه تـصـمـيـم بـر قـتـل او گـرفـتـه انـد. و از ايـنكه جمله (من ربكم ) را به كار برد، فهميده مى شود آن مـعـجـزات و بـيـنـاتى كه موسى (عليه السلام) آورده معجزات و بيناتى بوده كه دلالت داشـتـه بـر ايـنـكـه اللّه تـعـالى رب ايـشـان نـيـز هـست، همانطور كه او اللّه را رب خود گرفته. پس كشتن او كشتن مردى است كه از ناحيه پروردگار فرعونيان حق را برايشان آورده. (و ان يـك كـاذبا فعليه كذبه ) – بعضى از مفسرين گفته اند: فرضى كه در اين جـمـله كـرده، تـلطـفـى از نـاحـيـه او بـوده، نـه ايـنـكـه راسـتـى احـتـمـال مى داده كه موسى دروغگو باشد و در راستگويى وى شك داشته، خواسته است از در مهربانى سخن گفته باشد. (و ان يـك صـادقا يصبكم بعض الّذى يعدكم ) – در اين جمله مخاصمه را تا آسانترين فـرض تـنـزل داده، گويا مى گويد: (و اگر صادق باشد آن وقت آن انواع عذابهايى كـه وعـده اش را داده بـه شـمـا مـى رسـد و اگـر هـمـه آن عـذابـهـا نـرسـد، لا اقـل بـعـضـى از آنـهـا بـه شـمـا خـواهـد رسـيـد).

پـس مـنـظـور تـنـزل دادن مـخـاصـمه بوده، و گرنه لازمه صدقش اين است كه تمامى آن عذابهايى كه وعده اش را داده به ايشان مى رسيد.(ان اللّه لا يـهـدى مـن هـو مـسـرف كـذاب ) – ايـن جـمـله تـنـهـا فـرض دومـى را تـعليل مى كند و معنايش اين است كه: اگر موسى در ادعاى خود دروغگو باشد، همان دروغ خـودش بـرايـش بـس است. و اگر راستگو باشد، آن وقت به فرضى كه همه عذابهايى كه وعدهاش را داده به شما نرسد، لااقـل مـقـدارى از آن به شما خواهد رسيد، چون در اين فرض شما مسرف و متجاوز هستيد كه پـا از گـليـم خـود فـراتر نهادهايد. و نيز كذاب هستيد، چون ربوبيت پروردگار خود را انـكار كرده، اربابى ديگر به جاى خدا اتخاذ نموده ايد و خدا كسى را كه مسرف و كذاب باشد هدايت نمى كند. و اما بر فرضى كه او دروغ بگويد، در آن صورت پروردگارى كه معرفى مى كند ربوبيت ندارد تا آنكه درباره هدايت كردنش و نكردنش گفتگو شود.از ايـن بـيـان روشـن مـى گـردد، ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد: (جـمـله مـزبـور تعليل هر دو فرض است و به هر دو جمله ارتباط دارد حرف صحيحى نيست. )”
سوره ی هود آیه هجدهم: اَلا لعنةُاللّه عَلی القَوم الظّالِمينَ لعنت خدا بر ستمگران باد. (حضرت ولی امرالله در ترجمه ی انگلیسی سند زده اند)
حضرت عبدالبهاء دربارهٔ عبور بنی اسرائیل از دریای سرخ و غرق شدن فرعون و ملا او می فرمایند: ” عبور از بحر آحمر، تعبیر روحانی دارد. این یک هجرت روحانی بود که از داخل و در ورای دنیای مفسدات و شرارت فرعون و امّت و افواجش صورت گرفت و به لطف و عنایت الهی که به واسطهٔ حضرت موسی شامل می شد، بنی اسرائیل توانستند از این دریا به سلامت بگذرند و به آرض مقصود (حالت روحانی) واصل شوند در حالی که فرعون و ملا او در بحر مفاسد و مکاید خود مستغرق شدند. تاریخ مصر وقایع جزئیه را ثبت کرده است. آگر چنین امر عجیبی یعنی انشقاق دریای ظاهری واقع گشته بود حتماً ثبت و ضبط می شد.(انوار هدایت ص ۹۲۷)