کتاب ایقان مخزن حقائق اسرار الهی

بند دویست و هفدهم

I swear by God! Were he that treadeth the path of guidance and seeketh to scale the heights of righteousness to attain unto this glorious and supreme station, he would inhale at a distance of a thousand leagues the fragrance of God, and would perceive the resplendent morn of a divine Guidance rising above the dayspring of all things.

Each and every thing, however small, would be to him a revelation leading him to his Beloved, the Object of his quest. So great shall be the discernment of this seeker that he will discriminate between truth and falsehood even as he doth distinguish the sun from shadow. If in the uttermost corners of the East the sweet savors of God be wafted, he will assuredly recognize and inhale their fragrance, even though he be dwelling in the uttermost ends of the West. He will likewise clearly distinguish all the signs of God—His wondrous utterances, His great works, and mighty deeds—from the doings, words and ways of men, even as the jeweler who knoweth the gem from the stone, or the man who distinguisheth the spring from autumn and heat from cold. When the channel of the human soul is cleansed of all worldly and impeding attachments, it will unfailingly perceive the breath of the Beloved across immeasurable distances, and will, led by its perfume, attain and enter the City of Certitude. Therein he will discern the wonders of His ancient wisdom, and will perceive all the hidden teachings from the rustling leaves of the Tree—which flourisheth in that City. With both his inner and his outer ear he will hear from its dust the hymns of glory and praise ascending unto the Lord of Lords, and with his inner eye will he discover the mysteries of “return” and “revival.” How unspeakably glorious are the signs, the tokens, the revelations, and splendors which He who is the King of names and attributes hath destined for that City! The attainment of this City quencheth thirst without water, and kindleth the love of God without fire. Within every blade of grass are enshrined the mysteries of an inscrutable wisdom, and upon every rosebush a myriad nightingales pour out, in blissful rapture, their melody. Its wondrous tulips unfold the mystery of the undying Fire in the Burning Bush, and its sweet savors of holiness breathe the perfume of the Messianic Spirit. It bestoweth wealth without gold, and conferreth immortality without death. In every leaf ineffable delights are treasured, and within every chamber unnumbered mysteries lie hidden.

“قسم به خدا که اگر سالک سبيل هدی و طالب معارج تقی به اين مقام بلند اعلی واصل گردد رائحه حقّ را از فرسنگ های بعيده استنشاق نمايد و صبح نورانی هدايت را از مشرق کلّ شیء ادراک کند و هر ذرهّ و هر شیء او را دلالت بر محبوب و مطلوب نمايد و چنان مميّز شود که حقّ را از باطل، چون شمس از ظلّ، فرق گذارد. مثلاً اگر نسيم حقّ از مشرق ابداع وزد و او در مغرب اختراع باشد البتّه استشمام کند. و همچنين جميع آثار حقّ را از کلمات بديعه و اعمال منيعه و افعال لميعه، از افعال و اعمال و آثار ما سوی امتياز دهد چنانچه اهل لؤلؤ، لؤلؤ را از حجر و انسان، ربيع را از خريف و حرارت را از برودت. و دماغ جان چون از زکام کون و امکان پاک شد البتّه رائحه جانان را از منازل بعيده بيابد و از اثر آن رائحه به مصر ايقان حضرت منّان وارد شود و بدايع حکمت حضرت سبحانی را در آن شهر روحانی مشاهده کند و جميع علوم مکنونه را از اطوار ورقه شجره آن مدينه استماع نمايد و از تراب آن مدينه تسبيح و تقديس ربّ الارباب به گوش ظاهر و باطن شنود و اسرار رجوع و اياب را به چشم سرّ ملاحظه فرمايد. چه ذکر نمايم از آثار و علامات و ظهورات و تجلّيات که به امر سلطان اسماء و صفات در آن مدينه مقدّر شده. بی آب رفع عطش نمايد و بی نار حرارت محبّة اللّه بيفزايد. در هر گياهی حکمت بالغه معنوی مستور است و بر شاخسار هر گل هزار بلبل ناطقه در جذب و شور. از لاله های بديعش سرّ نار موسوی ظاهر و از نفحات قدسيّه اش نفخه روح القدس عيسوی باهر. بی ذهب غنا بخشد و بی فنا بقا عطا فرمايد. در هر ورقش نعيمی مکنون و در هر غرفه اش صد هزار حکمت مخزون. ”

ممیز: تمیز د هنده، جدا کننده/ لمیعه: بسیار درخشان/ لؤلؤ : مروارید ، جمع لئالی/ ربیع: بهار/ خریف: پائیز و خزان/ اطوار: انواع و اشکال/

ابداع
ابداع مصدر باب افعال از مادّه بَدَعَ، در لغت به چیزی گفته می‌شود که تازه و اوّل بوده؛ و گاهی گفته شده که ابداع، احداث چیزی است که مسبوق به خلق، ذکر و معرفت نباشد. بنابراین ابداع چیزی، به معنای اختراع آن بدون نمونه قبلی است. وقتی در مورد خداوند استعمال می‌شود به معنای ایجاد چیزی بدون نیاز به آلت، ماده، زمان و مکان است، و این تنها به خداوند اختصاص دارد. ابداع به اخراج «أَیْس» (وجود)، از «لیس مطلق» بدون مسبوقیّت به ماده و مدت، اطلاق شده و آن را تنها به موجودات مجرد اختصاص داده‌اند. بدیع بر وزن فعیل به معنای فاعل (مُبْدِع) از صفات خداوند متعال است، چرا که مخلوقات را بر اساس اراده خودش و بدون نمونه قبلی آفریده است. در قران این ماده دوبار در شکل «بدیع»، به معنی مُبْدع یا خالق و یک بار در شکل «اِبتدعوا» و به معنی از خود ساختن به کار رفته است:… بَدیعُ السَّمواتِ والاَرْضِ…؛. [بقره/، آیه۱۱۷].. وَرَهْبانِیَّهُ ابْتَدَعوها… [حدید، آیه۲۷]. پیامبر اکرم ابتدای آفرینش الهی را ابداعی و بدون الگوی پیشین معرفی کرده است چنانچه میفرمایند: «الحمد للّه الذی کان فی أزلیته وحدانیاً.. ابتدأ ما ابتدع وانشأ ما خلق علی غیر مثال کان سبق لشیء ممّا خلق» [التوحید، الشیخ الصدوق، ج۱، ص۴۵، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی ] ابن سینا در كتاب اشارات و تنبیهات، نمط پنجم را به بحث از «صنع و ابداع» اختصاص داده است. در تعریف فلسفی ابداع گفته شده است: «هو تأسیس الشیء لا عن شیء ولا بواسطة شیء»، [هستی از نظر فلسفه و عرفان، آشتیانی، سید جلال الدین] ابداع عبارت است از ایجاد شیء نه از شیء و نه به واسطه شیء. [رسائل، منطقیّةٌ فی الحدود والرسوم، الاعسم، عبدالامیر، ص۱۴۹]
به نظر ابن سینا، افعال به سه قسم تقسیم میشوند: ابداع، تکوین و احداث. اگر بین فعل و فاعل واسطه ای نباشد فعل را مبدَع و فاعل را مبدِع میگویند. و اگر ماده و آلت واسطه باشد فاعل را مکوّن و فعل را تکوین نامند و اگر واسطه زمان باشد فاعل را محدِث و فعل را محدَث خوانند. از میان اقسام سه‌گانه، ابداع به لحاظ مرتبه، برتر از هر دو و تکوین برتر از احداث است. و این علوّ رتبه در مقایسه با علت اولی است که مُبدَع هنوز به عالم ماده تنزل پیدا نکرده و هر موجودی که به لحاظ وجودی به علت العلل نزدیک باشد، به لحاظ رتبه نیز اشرف و برتر خواهد بود. به دلیل این‌که از جهت فعلیت وجودی تام و از شائبه ماده و قوه منزه است.[شرح الاشارات والتنبیهات، الطوسی، نصیرالدین محمد بن محمد (م/۶۷۲)، ج۳، ص۱۲۰] ایضاً [الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الأربعة، صدرالدین الشیرازی، ج۳، ص۳۶۲]
یکی از براهینی که در این خصوص از سوی فلاسفه مطرح شده است برهان وحدت عالم است. به این معنا که اساساً آنچه از خداوند متعال صادر شده، شیء واحد است، (وَما أَمْرُنا إِلاّ واحدَةٌ) [قمر/ آیه۵۰] و کثرات عالم نیز منطوی در آن وحدت سعی است. و آن شیء واحد، به شخصه انسان کبیر است، لکن برای او دو اعتبار است: اعتبار اجمالی و اعتبار تفصیلی و تفاوت بین اجمال و تفصیل نیز به نحوه ادراک برمی گردد نه به تفاوت در مدرَک، حال اگر مجموع عالم به لحاظ حقیقت واحد آن لحاظ شود آشکار می‌شود که با یک صدور و جعل بسیط از خداوند صادر شده است. و اگر به معانی مفصل، یکی پس از دیگری نظر شود در این صورت ملاحظه می‌شود که اولین صادر از او اشرف اجزای عالم یکی پس از دیگری به ترتیب «الاشرف فالاشرف» تا پایین ‌ترین مرتبه صورت گرفته است. بنابراین وقتی بیان می‌شود که مجعول اول از ناحیه خداوند شیء واحد بوده و آن « عقل اول » است، این به منزله آن است که صادر اول همان مجموع عالم است. البته باید توجه داشت که وحدت عالم یک نوع وحدت ویژه‌ای است که با واحد بودنش به تمام حرکات، حوادث و تجددات عالم و اجسام آن احاطه دارد.[الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الأربعة، صدرالدین الشیرازی، ج۷، ص۱۱۷]

به عبارت دقیق تر، کثرتی که به ظاهر مشهود است در حقیقت اعتباری بوده و وحدت عالم حقیقی است، یعنی در نگاه اهل توحید، تحقق جمیع عوالم غیر متناهی و حقایق جمیع اشیاء از اول تا آخر اعتبارات و لحاظات آن وحدت حقه حقیقیه‌اند که همه مرایا و مظاهر، بلکه تجلیات و ظهورات و نشئنات او هستند چنان که کریمه (هُوَ الأوّلُ وَ الآخر وَهُوَ الظّاهِرُ وَالْباطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیء مُحیطٌ) [حدید/ آیه۳] همین حقیقت را بیان می‌کند. حال که کثرات اعتباری است غایت قصوای سالکان، اسقاط اعتبارات و اضافات بوده و خروج از عالم پندار و اعتبار، به سوی حقیقت و دارالقرار است، و با توجه به این نظر بلند، جمیع کثرات، مبدعاتند چنان‌که مختار صدر المتألهین و هم مشربان اوست، و این نظریه، دقیق تر از دیدگاه جمهور فلاسفه است که عالم را به مکونات، مخترعات و مبدعات تقسیم کرده اند، حتی فوق نظریه شیخ رئیس در اشارات است که مُبْدَع را منحصر در عقل اول دانسته است. [نصوص الحکم بر فصوص الحکم، حسن زاده آملی، ج۱، ص۱۶۶ـ ۱۶۸]

اختراع
در اصطلاح حُکَماء اختراع مرحلهء دوّم از مراحل سه گانه ايجاد است و آن فعلي است که مسبوق به مادّه باشد ولي مسبوق به زمان نباشد بلکه سابق بر زمان باشد مانند منظومهء شمسي که تا خورشيد و ماه و ستارگان ايجاد نشوند و بحرکت نيايند ، زمان يعني سال و ماه و روز و اجزاي ديگر زمان بوجود نميآيد.
عالَم وجود که از حق صادر و به او راجع مي گردد به دائره اي تشبيه گشته که به دو قوس يا دو نيم دايره تقسيم شده است. قوس اوّل که عبارت از صدور و نزولِ موجودات باشد اِبْداع است و قوس دوّم که عبارت از صعود و رجوعِ آنها باشد اختراع است. با پايان يافتن نيم‌دايرۀ قوس نزولی، نيم‌دايرۀ قوس صعودي آغاز مي‌شود و همچنان‌که پايان قوس نزول در عرفان، انسان بود، آغاز قوس صعود نيز انسان خواهد بود که از همين جهت به وي «باب‌ الابواب منازل آخرت» گفته‌اند. اين مسير صعودي، از جهتي شبيه مسير نزولي است زيرا مراحل و عوالم واحد و همساني را البته به صورت معکوس طي مي‌کنند و همچنان‌که در قوس نزول پس از گذر از تعينات حقاني، عالم عقل و عالم مثال و عالم ماده را در پيش داريم، در قوس صعود ابتدا وارد عالم مثال و در پي آن عالم عقل و پس از آن با تعين ثانی و در آخر به تعين اول مي‌رسيم. اما در عين اين شباهت، اين دو مسير عين هم نيستند چراکه از نظر عرفا تکرار در تجلي ـ که خود بحث مستقلي مي‌طلبد وجود ندارد، و از همين روي حرکت حبّي ايجادي به شکل خط مستقيم ترسيم نمي‌شود بلکه به شکل دوري و دايره‌اي ترسيم مي‌شود و اساساً تعبير از سير نزولي و صعودي به قوس نزول و صعود، دقيقاً وجه همساني و وجه مغايرت آن دو را تبيين مي‌نمايد. [شرح فصوص الحکم قيصري، فص سليماني، ص ۳۵۹؛ نهاية الحکمة، ص ۲۲؛ اسفار، ج۱، ص ۳۵۳ و ج ۲، ص ۱ـ ۳۴۰ و ۹ـ ۳۵۸]
پايان قوس صعود همان جايي است که دايرة وجودي از آنجا شروع شده است يعني ابتداي قوس نزول پايان قوس صعود است زيرا ” إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ” يعني همچنان‌که حق‌تعالي مبدأ قوس نزول بود، مقصد و منتهاي قوس صعود هم هست. “يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ.” [سوره انشقاق آیه ۲۰] “اي انسان همانا با رنج و زحمت به سوي پروردگارت رواني و (عاقبت) او را ملاقات خواهي نمود.”