Likewise, in the verse concerning the “Spirit,” He saith: “And they will ask Thee of the Spirit. Say, ‘the Spirit proceedeth at My Lord’s command.’” As soon as Muhammad’s answer was given, they all clamorously protested, saying: “Lo! an ignorant man who knoweth not what the Spirit is, calleth Himself the Revealer of divine Knowledge!”
And now behold the divines of the age who, because of their being honored by His name, and finding that their fathers have acknowledged His Revelation, have blindly submitted to His truth. Observe, were this people today to receive such answers in reply to such questionings, they would unhesitatingly reject and denounce them—nay, they would again utter the selfsame cavils, even as they have uttered them in this day. All this, notwithstanding the fact that these Essences of being are immensely exalted above such fanciful images, and are immeasurably glorified beyond all these vain sayings and above the comprehension of every understanding heart. Their so-called learning, when compared with that Knowledge, is utter falsehood, and all their understanding naught but blatant error. Nay, whatsoever proceedeth from these Mines of divine Wisdom and these Treasuries of eternal knowledge is truth, and naught else but the truth. The saying: “Knowledge is one point, which the foolish have multiplied” is a proof of Our argument, and the tradition: “Knowledge is a light which God sheddeth into the heart of whomsoever He willeth” a confirmation of Our statement.
“و همچنين در آيه روح که می فرمايد: “وَ يَسْئَلونَکَ عَنِ الرُّوح قُلِ الرُّوحُ مِن اَمْرِ رَبِّی.” و چون اين جواب مذکور شد کلّ فرياد واويلا بر آوردند که جاهلی که نمی داند روح چه چيز است خود را عالم علم لدنّی می داند. و اليوم چون علمای عصر به اسم آن حضرت مفتخرند و آبای خود را هم مذعن ديدهاند لهذا تقليداً حکمش را قبول دارند. چنانچه اگر انصاف باشد و اليوم در جواب امثال اين مسائل چنين جواب بشنوند البتّه ردّ نمايند و اعتراض کنند و همان سخن های قبل را اعاده نمايند چنانچه نمودند. با اينکه آن جواهر وجود مقدّسند از کلّ اين علم های مجعوله و منزّهاند از جميع اين کلمات محدوده و متعالی اند از ادراک هر مدرکی. کلّ اين علوم نزد آن علم کذب صرف است و جميع اين ادراکات افک محض. بلکه هرچه از آن معادن حکمت الهی و مخازن علم صمدانی ظاهر می شود علم همان است. “وَ العِلمُ نُقطةٌ کَثَّرَها الجاهِلُونَ” دليل بر آن، “وَ العِلمُ نُورٌ يَقذِفُهُ اللّهُ فِی قَلْبِ مَنْ يَشاء” مثبت اين بيان. ”
مذعن: اذعان کننده، اقرار کننده، خاضع و مطیع/ اعاده: برگرداندن، باز گردانیدن/ مُدرک: دریابنده، کسی که چیزی را درک میکند/ افک: دروغ، تهمت/
“وَ يَسْئَلونَکَ عَنِ الرُّوح قُلِ الرُّوحُ مِن اَمْرِ رَبِّی.”
سوره اسرائیل آیه ۸۵ است به این مضمون که : و از تو درباره روح میپرسند. بگو، روح از امر پروردگار من است.
معنای علم
“وَ العِلمُ نُقطةٌ کَثَّرَها الجاهِلُونَ”
علم نقطه واحده ای است که جاهلان آن را تکثیر میکنند.
این حدیث منسوب به حضرت امیر است. محمد بن حمزه فناری در مصباحالانس، ج۱، ص۵۴، و حیدر بن علی آملی در جامعالاسرار و منبعالانوار، ج۱، ص۸، چاپ هانری کور بن و عثمان اسماعیل یحیی ذکر کرده است.
همچنين در برخي از كتاب هاي اهل سنت از جمله : كشف الخفاء ، عجلوني ، ج ۲ ، ص ۶۷ و تفسير ابن عربي ، ج ۲ ، ص ۳۰۵ و ينابيع المودة لذوي القربي ، قندوزي ، ج ۱ ، ص ۲۱۳ و ج ۳ ، ص ۲۱۲ و تاج العروس ، زبيدي ، ج ۱۰ ، ص ۴۳۵ و … آمده است؛ ولي در هيچ يك از اين كتاب ها براي اين روايت سندي ذكر نشده است ؛ اما از آن جايي كه متن روايت بسيار قوي است و چنين گفتاري از غير معصوم امكان صدور ندارد ، مي شود به آن اعتماد كرد . در واقع قوت متن خود بهترين شاهد است بر اين كه اين روايت از امام علي مي باشد.
از طرف ديگر اين روايت آن قدر معروف بوده است كه بسياري از بزرگان شيعه و سني نه تنها صحت آن را قبول داشته اند ؛ بلكه براي توضيح و تبيين آن كتاب هاي مفصلي نوشته اند . كه به چند نمونه از اين كتاب ها اشاره مي كنيم : النقطة القدسية ، منسوب به خواجه نصير الدين طوسي .
مرحوم آقا بزرگ طهراني در اين باره مي نويسد : ( النقطة القدسية ) منسوب إلي الخواجة نصير الطوسي م ۶۷۲ قم ۱۴۳۴ في بيان قول علي ( ع ) ” العلم نقطة ” فأورد اثني عشر آية في بيان معان عرفانية حروفية للنقطة . أوله : [ شرق نور الإلهية فتجلي لأعيان الماهية وألبسها الوجود بعناية الجود . . . ] موجودة في آخر مجموعة كتبت ۱۲۸۴ عند ( المشكاة ) .
علم يك نقطه است و نادان ها آن را زياد كرده اند . اين نقطه همان نقطه ايست كه اصل شكل هاي وجودي (حقيقت وجود) و خطوط آن را ( جهات وجود) ونيز اعداد حروف عاليه را ( مقصود اعداد حروف به طريقه ابجد است كه همگي آنها از زياد شدن عدد يك – الف- تشكيل شده اند ) تشكيل مي دهد . و نيز علم و معلومي را كه در حقيقت با هم يكي هستند .(يعني علمي كه با واقع يكي است و خطا ندارد .به خلاف علم ها و اعتقاد هاي ما ) ؛ و مؤيد اين مطلب آن است كه نقطه به عدد ابجد ۱۶۴ است وقتي كه به صورت حروف و نقاط و حركات به حساب آيد ، اشاره به اين دارد كه همگي آن ها ( حروف و جمل وحركات ) محل قرار گرفتن نقطه هستند . يا اينكه عدد حرف جيم از لفظ «جمل» با حركت فتح و ميم و لام از آن با حركت فتح با حركات و حروف و صورت عددي آن ۶۴ است .
يا اينكه صورت عددي آن را ۱۱ حساب مي نمايند زيرا الف ، صد ، ده ويك در حساب به يك صورت جمع مي شوند ؛ زيرا هنگام جمع ( در روشي خاص در علم جبر) صفر آن را به حساب نمي آورند . زيرا اصل اعداد و درست كننده تمام اعداد يك است همانطور كه گذشت . ورقم ۶۰ در هنگام شمارش به سمت بالا ( جمع اعداد حروف آن با يكديگر) به سمت يك مي رود وقتي كه صفر آن را حذف كنيد . پس بدرستيكه آن ده است وده بعد از نه به حساب جمل همان طاء است از جهت مرتبه حروف ، پس معني آن است كه علم پوشيده شده است در يك نقطه و آن اين است كه اصل كلام – هو – است وگذشت كه توحيد درست جمله – هو الله – است وخداوند فرموده است تا براي مردم آشكار شود كه اوست حق (هو الحق) وهاء در عدد يك است .زيرا وقتي هاء را با حروف كامل آن (هاء) حساب كنيم ۶ مي شود و آن عدد واو است .پس جمع بين ها با واو است كه مي شود :هو.
به صورت ديگري نيز مي توان گفت كه : مقصود از نون نقطه نور است وقاف براي كلمه قدرت است و طه (در آخر كلمه) مقصود حضرت محمد كه در قرآن است “طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقي” و طه ۱۴ است به عدد بزرگان وسروران معصوم ما عليهم السلام وهمگي آنها يك نور هستند وگذشت كه طاء آدم است و هاء حواء ….
سيد مهدي رجائي در پاروقي كتاب در كتاب نور البراهين تأليف سيد نعمت الله جزائري ، ج ۱ ، پاورقي ص ۹۹ به نقل از ابن أبي جمهور مي نويسد : قال المحقق ابن جمهور في حواشي كتابه : المراد بالنقطة ها هنا النقطة التمييزية التي بها يميز العابد من المعبود والرب من المربوب ، لان الوجود في الحقيقة واحد ، وإنما تكثر وتعدد عند التقييد والتنزل ، وإنما نسبت الإضافات بقيد الامكان ، ولهذا يقولون : التوحيد اسقاط الإضافات ، لأنه عند اسقاط النقطة التمييزية لا يبقي شئ إلا الوجود المحض ، ويضمحل ما عداه . وأشار إلي ذلك بقوله ( كثرها الجاهلون ) لأنهم يلاحظون تلك الإضافات ، فيعتقدون تعدد الواجب وتكثره ، حتي أنهم جعلوه من الأمور الكلية الصادقة علي الجزئيات المتعددة ، حتي اختلفوا في كونه متواطئا ومشككا ، وذلك عند أهل التحقيق جهالة ، لأنه ينافي التوحيد الذي مقتضي الوجود ولازمه الذاتي ، لان الوحدة ذاتي من ذاتياته ، والتعدد أمر عارض له ، فمن نظر تحقيق العلم إلي تلك النقطة ، وعلم أن التمييز والتعدد إنما هو بسببها لم يعتقد تكثر الوجود البتة ، ولا خروجه عن وحدته الصرفة ، فبقي عالما لم يخرج إلي الجهل ، فهذا معني قوله ( العلم نقطة ) يعني : أن معرفة تلك النقطة والتحقيق بها هو حقيقة العلم الذي عقل عنه أهل الجهل .
یعنی ابن جمهور در حاشيه كتابش گفته است كه : مقصود از نقطه در اين جا نقطه شناخت است كه به وسيله آن پرستش كننده از پرستش شونده مشخص مي شود و پروردگار از پرورده ؛ زيرا وجود در حقيقت يكي است و تكثر و زياد شدن آن به علت نسبت هاست و ارتباطات به قيد امكان . و به همين دليل مي گويند توحيد به حساب نياوردن نسبت هاست . چون در هنگام به حساب نياوردن اسباب تمايز وافتراق همه چيز يكي مي شود وفقط وجود محض مي ماندو غير او از بين مي رود . و به همين مطلب ونكته امام(ع) در سخنش اشاره دارد كه فرمود: جاهلان آن را زياد كردند . زيرا ايشان به نسبت ها و ارتباطات نگاه مي كنند . پس گمان مي كنند كه ما چند واجب الوجود داريم .حتي بعضي واجب الوجود را يك امر كلي فرض كرده اند كه مي تواند چندين مصداق پيدا كند . حتي اختلاف پيدا كرده اند كه آيا وجوب وجود قابل زياد و كم شدن است يا خير ( متواطي است يا مشكك) . اما كساني كه نظر درست دارند همه اينها را اشتباه مي دانند . زيرا تمامي اينها با توحيد خداوند كه لازمه ذاتي وجود وي است منافات دارد ؛ زيرا وحدت ذاتي از ذاتيات خداونداست و تعدد امري است عارض بر وحدت . پس كسي كه با دقت علمي به آن نقطه توجه كند و بداند كه فرق به سبب همان نقطه است مي داند ديگر به كثرت وجود اعتقاد پيدا نخواهد كرد . و گمان نخواهد كرد كه خداوند از يكي بودن ( و بسيط بودن) خارج شده است . پس او عالم باقي مي ماند و به سوي جهل نرفته است .
همچنین حاج ملا هادی سبزواری در کتاب شرح الاسماء الحسنی این حدیث را به امام علی نسبت داده و به شرح این حدیث پرداخته، میگوید: نقطه یعنی اصل نقوش تکوینی و خطوط وجودیه و ارقام حروف عالیه و علم و معلوم بالذات متحدان هستند. سپس فرموده یکی از وجههای این حدیث (نقطه) آن است که: “ان «النون»، منها نون النور و «القاف»، قاف القدرة و «طه» خاتم الانبیاء محمد: «طه ما انْزَلْنا الَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی» و «طه» اربعة عشر عدد ساداتنا المعصوم و کلّهم نور واحد و قدمرّ انّ «الطا آدم و «الها» حوّا لانّ صورتها الرّقیمیّة المفصلة هکذا «۱۵» و هو «عدد حوّا؛ و آدم و حوّا اولادهما کلّهم دقائق الحقیقة المحمدیة فالمعنی ان العلم ان نور القدرة هو النور المحمدی السائر فی المجالی الاربعة عشر بل المظاهر الاضری.
“وَ العِلمُ نُورٌ يَقذِفُهُ اللّهُ فِی قَلْبِ مَنْ يَشاء”
علم نوری است که خداوند وارد میکند آن را به قلب هر کس که بخواهد.
حدیث از حضرت ختم نبوت است که میفرماید: ” لیس العلم بکثرة التعلم، انما العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء أن یهدیه” احادیث مشابه به همین مضمون نیز هست، چنانچه امير المؤمنين میفرمایند: “ليس العلم في السماء فينزل إليكم، ولا في تخوم الأرض فيخرج إليكم، إنما العلم مجبول في قلوبكم، تخلّقوا بأخلاق الروحانيين يخرج إليكم”
و امام صادق در حديثه للبصري میفرمایند: “ليس العلم بالتعلم ، إنما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك وتعالى أن يهديه، فإن أردت العلم فاطلب أولا في نفسك حقيقة العبودية، واطلب العلم باستعماله، واستفهم الله يفهمك”.