From that which hath been said it becometh evident that all things, in their inmost reality, testify to the revelation of the names and attributes of God within them.
Each according to its capacity, indicateth, and is expressive of, the knowledge of God. So potent and universal is this revelation, that it hath encompassed all things, visible and invisible. Thus hath He revealed: “Hath aught else save Thee a power of revelation which is not possessed by Thee, that it could have manifested Thee? Blind is the eye which doth not perceive Thee.” Likewise, hath the eternal King spoken: “No thing have I perceived, except that I perceived God within it, God before it, or God after it.” Also in the tradition of Kumayl it is written: “Behold, a light hath shone forth out of the Morn of eternity, and lo! its waves have penetrated the inmost reality of all men.” Man, the noblest and most perfect of all created things, excelleth them all in the intensity of this revelation, and is a fuller expression of its glory. And of all men, the most accomplished, the most distinguished and the most excellent are the Manifestations of the Sun of Truth. Nay, all else besides these Manifestations live by the operation of their Will, and move and have their being through the outpourings of their grace. “But for Thee, I would have not created the heavens.” Nay, all in their holy presence fade into utter nothingness, and are a thing forgotten. Human tongue can never befittingly sing their praise, and human speech can never unfold their mystery. These Tabernacles of holiness, these primal Mirrors which reflect the light of unfading glory, are but expressions of Him Who is the Invisible of the Invisibles. By the revelation of these gems of divine virtue all the names and attributes of God, such as knowledge and power, sovereignty and dominion, mercy and wisdom, glory, bounty and grace, are made manifest.
“باری، از اين بيانات معلوم شد که جميع اشياء حاکی از اسماء و صفات الهيّه هستند. هر کدام به قدر استعداد خود مدلّ و مشعرند بر معرفت الهيّه به قسمی که احاطه کرده است ظهورات صفاتيّه و اسمائيّه همه غيب و شهود را. اين است که می فرمايد: “اَيَکُونُ لغَيرِکَ مِن الظّهُورِ ما لَيسَ لَکَ
حَتّی يَکُونَ هُوَ المُظهِرُ لَکَ عَمِيَتْ عَينٌ لا تَراک. ” و باز سلطان بقا می فرمايد : “مارَأيتُ شَيئاً إلّا وَ قَد رَاَيتُ اللّهَ فيهِ اَو قَبلَهُ اَو بَعدَه.” و در روايت کُميل ” نورٌ اَشرَقَ مِن صُبح الأزَلِ فَيَلوحُ عَلی هَياکِل التّوحيدِ آثارُه.” و انسان که اشرف و اکمل مخلوقات است اَشَدُّ دَلالَةً وَاَعظَمُ حِکايةً است از سائر معلومات و اکمل انسان و افضل و الطف او مظاهر شمس حقيقتند. بلکه ما سوای ايشان موجودند به اراده ايشان و متحرّکند به افاضه ايشان. “لَو لاکَ لَما خَلَقْتُ الاَفلاک.”بلکه کلّ در ساحت قدس ايشان معدوم صرف و مفقود بحت اند. بلکه منزّه است ذکر ايشان از ذکر غير و مقدّس است وصف ايشان از وصف ما سوی. و اين هياکل قدسيّه مرايای اوّليّه ازلّيه هستند که حکايت نمودهاند از غيب الغيوب و از کلّ اسماء و صفات او از علم و قدرت و سلطنت و عظمت و رحمت و حکمت و عزّت و جود و کرم. و جميع اين صفات از ظهور اين جواهر احديّه ظاهر و هويدا است. “
” جميع اشياء حاکی از اسماء و صفات الهيّه هستند. هر کدام به قدر استعداد خود مدلّ و مشعرند”
شاهد این سخن قسمتی از دعای عرفه است که در مفاتیح صفحه ۴۶۷ ذکر شده است: “اَيَکُونُ لغَيرِکَ مِن الظّهُورِ ما لَيسَ لَکَ حَتّی يَکُونَ هُوَ المُظهِرُ لَکَ عَمِيَتْ عَينٌ لا تَراک. ” یعنی: آیا کسی غیر از تو یافت میشود که بهره بیشتری از ظهور داشته باشد تا او بتواند ظاهر کننده تو باشد؟ کور باد چشمی که تو را نبیند.
” مارَأيتُ شَيئاً إلّا وَ قَد رَاَيتُ اللّهَ فيهِ اَو قَبلَهُ اَو بَعدَه” یعنی: هیچ چیز را ندیدم مگر آنکه خدا را در او یا قبل از او یا بعد از او دیدم.
علامه طباطبایی در توضیح این روایت که از حضرت امیرالمومنین است مینویسد: یعنی تمام اشیا مظهر و آیه و نشان دهنده ی حق هستند، و آیه ماورای خود را نشان می دهد، نه خود را. مانند چراغ راهنما در چهار راه ها که علامت خطر است و انسان از دیدن آن متوجه خطر می شود.
” نورٌ اَشرَقَ مِن صُبح الأزَلِ فَيَلوحُ عَلی هَياکِل التّوحيدِ آثارُه.” یعنی نوری که از ازل تابیده است آثارش بر هیاکل توحید ظاهر گردیده است.
در خبر است که روزی کمیل بن زیاد نخعی از حضرت امیرالمؤمنین پرسید: حقیقت چیست؟ حضرت فرمودند: تو را با حقیقت چه کار؟ کمیل عرض کرد: آیا من ا اصحاب سر شما نیستم؟ حضرت فرمودند: بلی، ولی شکیبا باش تا آن زمان که رشحات دریای علم من بی اختیار چون لبریز شد بر تو ببارد.
کمیل بار دیگر عرض کرد: آیا چون تویی سائل را محروم می کنی؟ اینجا بود که حضرت از پرده به در آمد و فرمود:”ألحقیقة کشف سبحات الجلال من غیر إشاره؛ حقیقت، مشاهده انوار جلال حضرت احدیت است بدون اشاره [به مظاهر].”
کمیل عرض کرد: یا علی علیه السلام! از این بی پرده تر بفرما. علی علیه السلام فرمود:”محو الموهوم مع صحو المعلوم؛ پندار موهوم را واپس زدن و جمال حقیقت را آشکار نمودن است.”
باز کمیل عرض کرد: یا علی علیه السلام بیش بفرما. علی علیه السلام فرمود:”هتک الستر لغلبة السر؛ سر آن گونه بر ستر غالب شود که پرده ها دریده گردد.”
باز کمیل عرض کرد: روشن تر بفرما. علی علیه السلام فرمود:”جذب الأحدیة لصفة التوحید؛ حقیقت، مجذوب شدن جان عارف است به جذبه توحید.”
باز کمیل عرض کرد: بیشتر بفرما. حضرت فرمود:”نور یشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره؛ حقیقت نوریست بر تابیده از بامداد ازل و پرتوهای آن بر مظاهر توحید پدیدار گشته.”
کمیل عرض کرد: آقا بیشتر بفرما. حضرت فرمود:
«أطف سراج فقد طلع الصبح؛ چراغ را بنشان که صبح طالع شد.»
بر اساس علم عرفان، هستی منحصر در ذات متعالی خداوند است؛ ماسوی الله نمود و ظهور و تجلی او هستند. به این بیان خداوند متعال که هستی محض است، شدت و کمال هستی او موجب عشق به ظهور و تجلی میگردد. ذات حضرت حق عین عشق و محبت است، و محبوبترین چیز در نزد حضرت حق، دیدن ذات خود از طریق دیدن شئونات ذاتی خود است که از او به «استجلاء» (ظهور ذات حق از برای ذات خود در تعینات) تعبیر میآورند، و استجلای تام حاصل نمیشود، مگر به ظهور او در هر شان از شئونات. چهره باطن را مرتبه «احدیت» میگویند که عبارت از این است که حضرت حق، ذات خود را در حالتی که جامع همه شئون الاهی و دارای همه اسما و صفات کمالی است، ولی بدون تعیّن و تفصیل، بلکه به گونه بسیط (رویة المفصل مجملا) مشاهده کند. اما چهره ظاهر ضضضضضض1÷ «وحدت حقیقیه» را مرتبه واحدیت مینامند که همان مقام ظهور اسما و صفات است؛ یعنی خداوند ذات خود را در حالیکه دارای همه اسما و صفات به صورت تفصیل است(رؤیة المجمل مفصلا) مشاهده کند. «واحدیت» مبدأ پیدایش کثرات است که کثرات ابتدا به صورت علمی تحقق مییابند؛ یعنی لوازم اسما و صفات و ماهیات اشیای خارجی، ظهور علمی مییابند؛ و چون در ظهور علمی، کثرت و تعدد مفیض و مستفیض وجود ندارد، گفتهاند ظهور علمی اشیا به واسطه فیض اقدس تحقق مییابد؛ یعنی اقدس از شوائب کثرات است. سپس ماهیات و لوازم اسما و صفات تحقق عینی و خارجی مییابند که ظهور خارجی و عینی ماهیات را به فیض مقدس میدانند. فیض مقدس را فیض منبسط، نفس رحمانی، روح محمدی و اول ما خلق الله نیز مینامند. فیض مقدس هر چند امر واحد است و به مفاد «قاعده الواحد» از واحد حقیقی صادر میشود و مثل خداوند که در عین اول آخر است و هیچ چیزی ثانی خدا نیست، فیض مقدس نیز هرگز ثانی و ثالث ندارد؛ چون ظهور همان «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن » است، ولی به لحاظ تعینات، مترتبهای که در دامن آن است، به سه عالم: «ارواح»، «مثال» و «اجسام» تقسیم میشود.
” و انسان که اشرف و اکمل مخلوقات است اَشَدُّ دَلالَةً وَاَعظَمُ حِکايةً است از سائر معلومات”
” اَشَدُّ دَلالَةً وَاَعظَمُ حِکايةً” یعنی شدیدترین دلیل ها و بزرگترین حکایت است.
در قران سوره الاسراء آیه هفتادم میفرماید: “وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا” یعنی : و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا برنشانديم واز چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم و آنها را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى آشكار داديم.
همچنین در سوره بقره آیه ۳۴ میخوانیم: “وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ” یعنی: و به فرشتگان را فرموديم براى آدم سجده كنيد.
همچنین در سوره مومنین آیه چهارده میفرمایند:” ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ” یعنی: آنگاه نطفه را به صورت خون بسته و سپس خون بسته را به صورت گوشت پاره درآورديم، و سپس گوشت پاره را استخواندار كرديم و آنگاه بر استخوانها پردهاى گوشت پوشانديم، آنگاه آن را به صورت آفرينشى ديگر پديد آورديم، بزرگا خداوندا كه بهترين آفرينندگان است.
همچنین در سوره الحجر میخوانیم: “فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ” یعنی پس چون او را درست و نیکو گردانم و از روح خود در او بدمم، برای او سجده کنان بیفتید.
با توجه به آیاتی که ذکر شد بسیاری از متکلمین و فلاسفه اسلامی بر آن هستند که انسان اشرف و اکمل مخلوقات است و حتی طبرسى در تفسیر آیه اول که دلالت بر کثیر مىگويد: معنى جمله اين است انا فضلناهم على من خلقناهم و هم كثير:” ما انسان را بر ساير مخلوقات برترى بخشيديم و ساير مخلوقات بسيارند”.
حضرت بهالله ضمن پذیرش این مطلب تفضیل میدهند این مطلب را و میفرمایند ” اکمل انسان و افضل و الطف او مظاهر شمس حقيقتند” و سپس قسمتی از حدیث “لو لا علی لما خلقت الافلاک و لو لا علی لما خلقتک و لو لا فاطمه لما خلقتکما” را میآورند که درباره ی حضرت رسول اکرم ص است. که منظور این است که اگر رسول الله که یکی از مظاهر شمس حقیقت است نمیبود جهان خلق نمیشد. و سپس مقام ایشان را میفرمایند: ” بلکه کلّ در ساحت قدس ايشان معدوم صرف و مفقود بحت اند. بلکه منزّه است ذکر ايشان از ذکر غير و مقدّس است وصف ايشان از وصف ما سوی. و اين هياکل قدسيّه مرايای اوّليّه ازلّيه هستند که حکايت نمودهاند از غيب الغيوب و از کلّ اسماء و صفات او از علم و قدرت و سلطنت و عظمت و رحمت و حکمت و عزّت و جود و کرم. و جميع اين صفات از ظهور اين جواهر احديّه ظاهر و هويدا است. ” که شرح این مطلب در توضیح بند صد و هفت آنجا که سخن از آن بود که خداوند منزه از صفات و اسماء است فلذا این صفات به مظاهر امر او باز میگردد رفته است. اما برای اینکه مطلب واضح شود چندی از نصوصی که در این خصوص هست نیز ذکر میشود.
حضرت عبدالبهاء میفرمایند: ” آن جوهر الجواهر و حقیقة الحقائق و سرالاسرار را تجلیات و اشراقات و ظهور و جلوه ای در عالم وجود است و مطالع آن اشراق و مجالی آن تجلی و مظاهر آن ظهور مطالع مقدسه و حقایق کلیه و کینونات رحمانیه اند که آنان مرایای حقیقی ذات مقدس الهیه اند و جمیع کمالات و فیوضات و تجلیات از حق در حقیقت مظاهر مقدسه ظاهر و باهر است. مانند آفتاب که در مرات صافیه ی لطیفه به جمیع کمالات و فیوضات ساطح گردد….. هر چه اوصاف و نعوت و اسماء صفات ذکر نمائیم. کل راجع به این مظاهر الهیه است. اما به حقیقت ذات الوهیت کس پی نبرده تا اشاره ای نماید یا بیانی کند و یا محامد و نعوتی ذکر نماید. پس حقیقت انسانیه آنچه داند و یابد و ادراک کند از اسماء و صفات و کمالات راجع به این مظاهر مقدسه است و راهی به جائی ندارد. السبیل مسدود و الطلب مردود … پس جمیع این اوصاف و اسماء و محامد و نعوت راجع به مظهر ظهور است و آنچه ماعدای او تصور نمائیم و تفکر کنیم اوهام محض است ، زیرا راهی به غیب منیع نداریم. این است که گفته شده: کلما میزتموه باوهامک فی ادق معانیکم فهو مخلوق مثلکم و مردود الیکم. ” (مفاوضات ص ۱۱۱و ۱۱۲)
همچنین میفرمایند:” مظاهر مقدسه الهیه مظهر جلوه ی کمالات و آثار آن حقیقت قدیمه ی مقدسه اند و این فیض ابدی و جلوه ی لاهوتی حیات ابدیه عالم انسانی است. مثلاً شمس حقیقت در افقی است عالی که هیچکس وصول نتواند. و جمیع عقول و افکار قاصر است و او مقدس و منزه از ادراک کل. ولیکن مظاهر مقدسه الهیه به منزله ی مرایای صافیه ی نوانیه اند که استفاضه از شمس حقیقت میکنند و افاضه بر سایر خلق مینماید و شمس بر کمال و جلالش در این آئینه ی نورانی ظاهر و باهر.” (مکاتیب جلد ۳ ص ۲۷۹)
پانویس: قسمت دوم حدیث لو لا علی لما خلقت الافلاک که ذکرش رفت به لحاظ سندی مخدوش است و نقدهایی به آن وارد است که از بیان آن در این مقام میگذریم. اما قسمت اول حدیث مورد قبول عام و خاص مسلمین است.
پانویس:” کلما میزتموه باوهامک فی ادق معانیکم فهو مخلوق مثلکم و مردود الیکم.” حدیث از امام باقرعليهالسلام است که در بحارالانوار، ج۶۶ ص۲۹۳ یعنی هر آنچه با اوهام خود تمیز دهید اگر چه به دقیقترین معانی باشد، مخلوقی مانند خود شماست و به شما باز میگردد.
پانویس: “السبیل مسدود و الطلب مردود” حدیث از حضرت امیر است که کامل آن چنین است : “انتهى المخلوق إلى مثله وألجأه الطلب إلى شكله الطريق مسدود والطلب مردود دليله آياته و وجوده إثباته” وقال أيضا عليه السلام ” رجع من الوصف إلى الوصف ودام الملك في الملك ، وعجز القلب عن الفهم ، والفهم الإدراك”
از این دست مفاهیم و مباحث برای کسانی که با عرفان نظری و خاصه آرای ابن عربی آشنا هستند بیگانه نیست. ابن عربی نیز میگفت که ما یک وجود مطلق داریم که تقید نمیپذیرد و آن واجب الوجود است و یک عدم مطلق داریم. وجود مطلق و عدم مطلق هر دو لایزال اند. وجود مطلق پذیرای عدم نیست و عدم مطلق هم پذیرای وجود نیست، اما در فاصله ی میان وجود محض و عدم محض چیزی داریم به نام امکان که هم پذیرای عدم است و هم پذیرای وجود. امکان برزخی است میان وجود و عهدم که ما آن را عالم مینامیم. عالم سایه وجود محض است و سایه از صاحب سایه تبعیت میکند. اگر صاحب سایه ازلی و ابدی است سایه نیز چنان است، اما وجود محض همچنان که پذیرای عدم نیست پذیرای تعدد هم نیست. و تعدد و تکثری که در عالم میبینیم امری اعتباری است که در مقام نسبت و اضافه پیدا میشود. آن وجود لایزالی هم که ما حقش مینامیم به لحاظ ذات یکی بیش نیست و به اعتبار نسبت ها و اضافه ها اسماء مختلف و متکثر پیدا میکند. مظهر اسماء و صفات عالم ممکنات است که در درجه ی اولی همانطور که حضرت بهالله فرمودند انسان کامل که عبارت از مظاهر ظهور الهیه هستند قرار دارند.
جیلی صاحب کتاب الانسان الکامل مینویسد: “چون خدا خواست که از ذات خود، به مقتضیات ذات خود، برای ذات خود ظاهر شود ذات خود را بر دو بخش کرد، اما این دوگانگی سبب تعدد در عین او نگردید، بخشی را واجب و قدیم و رب و فاعل نام نهاد و بخش دیگر را ممکن و حادث و عبد منفعل نامید و اول چیزی که از این بخش دوم پدید آورد اسم آن را هبا و هیولا و قدرت گذاشت… پس هبا همان حق مخلوق یا هیولاست که اهل تحقیق همان را عقل اول و روح محمدی و قلم اعلی خوانده اند. “