Furthermore, among the “veils of glory” are such terms as the “Seal of the Prophets” and the like, the removal of which is a supreme achievement in the sight of these baseborn and erring souls. All, by reason of these mysterious sayings, these grievous “veils of glory,” have been hindered from beholding the light of truth.
Have they not heard the melody of that bird of Heaven,121 uttering this mystery: “A thousand Fátimihs I have espoused, all of whom were the daughters of Muhammad, Son of ‘Abdu’lláh, the ‘Seal of the Prophets’”? Behold, how many are the mysteries that lie as yet unraveled within the tabernacle of the knowledge of God, and how numerous the gems of His wisdom that are still concealed in His inviolable treasuries! Shouldest thou ponder this in thine heart, thou wouldst realize that His handiwork knoweth neither beginning nor end. The domain of His decree is too vast for the tongue of mortals to describe, or for the bird of the human mind to traverse; and the dispensations of His providence are too mysterious for the mind of man to comprehend. His creation no end hath overtaken, and it hath ever existed from the “Beginning that hath no beginning”; and the Manifestations of His Beauty no beginning hath beheld, and they will continue to the “End that knoweth no end.” Ponder this utterance in thine heart, and reflect how it is applicable unto all these holy Souls.
“و همچنين ذکر خاتم النّبيّين و امثال آن از سبحات مجلّله است که کشف آن از اعظم امور است نزد اين همج رعاع. و جميع به اين حجبات محدوده و سبحات مجلّله عظيمه محتجب ماندهاند. آيا نغمه طير هويَّه را نشنيدهاند که می فرمايد: “الف فاطمه نکاح نمودم که همه بنت محمّد بن عبداللّه خاتم النّبيّين بودند ؟” حال ملاحظه فرما که چقدر از اسرار در سرادق علم الهی مستور است و چه مقدار جواهر علم او در خزائن عصمت مکنون تا يقين نمائی که صنع او را بدايت و نهايتی نبوده و نخواهد بود و فضای قضای او اعظم از آن است که به بيان تحديد شود و يا طير افئده آن را طيّ نمايد و تقديرات قدريّه او اکبر از آن است که به ادراک نفسی منتهی شود. خلق او از اوّل لا اوّل بوده و آخری او را اخذ نکرده و مظاهر جمال او الی نهاية لا نهايه خواهند بود و ابتدائی او را نديده. حال در همين بيان ملاحظه فرما که چگونه حکم آن بر جميع اين طلعات صدق می نمايد.”
طیر هویه: پرنده منسوب به هو، منظور مظاهر مقدسه الهیه است/ الف: هزار، کثیر/ نکاح: ازدواج/ صنع: ساختن، عمل کردن، خلق کردن/ تحدید: محدود کردن، حدو اندازه تعیین کردن/ تقدیرات: قضاء و فرمان الهی/ قدریه: مقدر شده، تعیین شده/ لانهایه: بدون انتهی/
“الف فاطمه نکاح نمودم که همه بنت محمّد بن عبداللّه خاتم النّبيّين بودند”
این حدیث را حافظ رجب بُرسی در کتاب الافین و سایر کتب خود که متجاوز از ده کتاب است ذکر کرده است. …ولی بیان مبارک مزبور در کتاب الالفین برسی است که از حضرت امیرالمومنین نقل شده است که فرموده: ” انا صاحب الادوار انا صاحب الرجعات انا کتب مع الانبیاء انا الذی تزوجت فاطمه بنت محمد بن عبدالله خاتم النبیین اَلف مره فی الادوار الغابره انا الذی یُقتل مرتین و یحیی مرتین…. “
” خلق او از اوّل لا اوّل بوده و آخری او را اخذ نکرده”
اکثریّت عرفا و فلاسفه اسلامی بر این اعتقادند که عالم خلقت قدیم زمانی است. یعنی زمانی نبوده که عالم نبوده باشد. چون از وجود علت تامه، وجود معلول آن نیز لازم می آید. یعنی محال است علت تامه موجود باشد ولی معلول آن موجود نباشد؛ و الّا لازم می آید که علّت تامّه در همان حال که علت تامه است، علت تامه نباشد؛ و این اجتماع نقیضین است؛ و اجتماع نقیضین ذاتاً محال است. بنابراین، اگر خدا علت تامه عالم است؛ و خدا همواره بوده و خواهد بود؛ پس عالم نیز همواره بوده و خواهد بود. لکن همواره معلول خدا و قائم به او بوده و خواهد بود.
ابن سینا نیز قائل بر این بود که جهان حادث ذاتی و قدیم زمانی است. او برای اثبات امکان ماهوی به عنوان ملاک نیازمندی اشیاء به علت، دلیلی به شکل یک قیاس اقترانی اقامه میکند به این شکل:
“مفهوم (ممکن) از مفهوم (حادث) عام تر میباشد و بین ممکن و حادث رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار است. مفهوم نیازمندی به علت، مفهومی است که هم قابل حمل بر ممکن است و هم قابل حمل بر حادث میباشد. اگر مفهوم سومی را بر دو مفهوم عام و خاص حمل کنیم، آن مفهوم سوم اولاً و بالذات بر مفهوم عام و ثانیاً و بالعرض بر مفهوم خاص قابل حمل است. ابن سینا کبرای این قیاس را نیازمند به توضیح و اثبات دانسته است. از این رو در مقام اثبات آن میگوید، امکان ندارد که محمول جز از طریق موضوع اعم بر اخص حمل شود و عکس آن نیز که محمول بتواند از طریق موضوع اخص بر اعم حمل گردد، غیر ممکن میباشد. مثلاً (ما شی) محمولی است که هم بر انسان و هم بر حیوان حمل میشود ولی این، حیوان است که واسطه در عروض (ماشی) بر انسان میباشد. بنابراین، حیوان اولاً و بالذات است و انسان ثانیاً و بالعرض ما شی است: از طرفی عکس مطلب فوق روا نمیباشد؛ یعنی نمیتوان آنچه را که بر موضوع اخص، اولاً و بالذات حمل میشود، بر موضوع اعم حمل نمود. مثلاً (تعجب) اولاً و بالذات بر انسان حمل میشود ولی بر حیوان به ما هو حیوان حمل نمیشود.
نتیجتاً آنچه که اولاً و بالذات محتاج علت است، ممکن از جهت ممکن بودن است و نیاز حادث به علت از جهت اینکه مسبوقیت به عدم و حدوث متعلق به غیر نیست بلکه به جهت واحب بالغیر و ممکن بودن، متعلق به غیر میباشد و عقل انسان حکم نیاز به علت را بر آن حمل میکند و این در حالی است که از حدوث، نامی در میان نیست. از بیان فوق مشخص میشود که تعلق به غیر، دلیل وجوب بالغیر میباشد و با لحاظ وجوب بالغیر برای شیی تعلق به غیر هم برای او قابل طرح است و از نظر ابن سینا این تعلق تنها در حین حدوث شیء نبوده بلکه ضرورت دارد که شی حادث، نه تنها در حین حدوث متعلق به فاعل باشد، بلکه باید این نیاز به افتقار، همیشگی و دائمی بوده و صفت حدوث به طور دائم بر آن حمل شود.
به نظر او همانگونه که شیء به لحاظ زمان، میتواند حادث باشد، به حسب ذات خود نیز میتواند حادث باشد. از آن جایی که حادث، موجود بعد از عدم است، و همانطور که قبلیت و بعدیت زمانی داریم، قبلیت و بعدیت ذاتی نیز داریم. از طرفی نیز وجود برای شیء ممکن ، ذاتاً ضروری نبوده و تنها در سایه وجود علت است که شیء وجود می یابد و امر بالذات، نیز بر امری که از غیر ذات است، تقدم دارد. هر معلولی در مرتبه ذات خود معدوم است و در مرتبه ثانی است که از ناحیه علت خود موجود میشود. پس هر معلولی از آنجایی که وجود خود را از ناحیه علت کسب کرده است، حادث میباشد و این در حالی است که به حسب ذات خود موجود نبوده است. حادث ذاتی میتواند قدیم زمانی نیز باشد، زیرا معلولی که قدیم زمانی است، به لحاظ وجود از عدم خود، تاخر ذاتی دارد. مسائله مهم این است که حادث ذاتی، حدوثش مختص به آنی از زمان نیست، برخلاف حادث زمانی، بلکه آنچه به نام حدوث ذاتی در مورد موجود حادث شناخته میشود، در تمام زمان با او همراه است. بنابراین بر حسب اعتبار عقل، معلول ممکن، اگر به نحو منفرد بدون لحاظ غیر در نظر گرفته شود، وجودش مسبوق به لاوجود و لا عدم است و بر حسب خارج (نفس الامر) وجودش مسبوق به عدم ( در مرتبه نفس الامر) است و این مسبوقیت همان چیزی است که از آن به حدوث ذاتی تعبیر میشود، پس هر ممکن الوجودی دارای حدوث ذاتی است.” 1