Although the commentators of the Qur’án have related in divers manners the circumstances attending the revelation of this verse, yet thou shouldst endeavor to apprehend the purpose thereof.
He saith: How false is that which the Jews have imagined! How can the hand of Him Who is the King in truth, Who caused the countenance of Moses to be made manifest, and conferred upon Him the robe of Prophethood—how can the hand of such a One be chained and fettered? How can He be conceived as powerless to raise up yet another Messenger after Moses? Behold the absurdity of their saying; how far it hath strayed from the path of knowledge and understanding! Observe how in this day also, all these people have occupied themselves with such foolish absurdities. For over a thousand years they have been reciting this verse, and unwittingly pronouncing their censure against the Jews, utterly unaware that they themselves, openly and privily, are voicing the sentiments and belief of the Jewish people! Thou art surely aware of their idle contention, that all Revelation is ended, that the portals of Divine mercy are closed, that from the daysprings of eternal holiness no sun shall rise again, that the Ocean of everlasting bounty is forever stilled, and that out of the Tabernacle of ancient glory the Messengers of God have ceased to be made manifest. Such is the measure of the understanding of these small-minded, contemptible people. These people have imagined that the flow of God’s all-encompassing grace and plenteous mercies, the cessation of which no mind can contemplate, has been halted. From every side they have risen and girded up the loins of tyranny, and exerted the utmost endeavor to quench with the bitter waters of their vain fancy the flame of God’s Burning Bush, oblivious that the globe of power shall within its own mighty stronghold protect the Lamp of God. The utter destitution into which this people have fallen doth surely suffice them, inasmuch as they have been deprived of the recognition of the essential Purpose and the knowledge of the Mystery and Substance of the Cause of God. For the highest and most excelling grace bestowed upon men is the grace of “attaining unto the Presence of God” and of His recognition, which has been promised unto all people. This is the utmost degree of grace vouchsafed unto man by the All-Bountiful, the Ancient of Days, and the fullness of His absolute bounty upon His creatures. Of this grace and bounty none of this people hath partaken, neither have they been honored with this most exalted distinction. How numerous are those revealed verses which explicitly bear witness unto this most weighty truth and exalted Theme! And yet they have rejected it, and, after their own desire, misconstrued its meaning. Even as He hath revealed: “As for those who believe not in the signs of God, or that they shall ever meet Him, these of My mercy shall despair, and for them doth a grievous chastisement await.” Also He saith: “They who bear in mind that they shall attain unto the Presence of their Lord, and that unto Him shall they return.” Also in another instance He saith: “They who held it as certain that they must meet God, said, ‘How oft, by God’s will, hath a small host vanquished a numerous host!’” In yet another instance He revealeth: “Let him then who hopeth to attain the presence of his Lord work a righteous work.” And also He saith: “He ordereth all things. He maketh His signs clear, that ye may have firm faith in attaining the presence of your Lord.”
“اگر چه شرح نزول اين آيه را علمای تفسير مختلف ذکر نمودهاند و لکن بر مقصود ناظر شويد که می فرمايد: نه چنين است يهود خيال نمودند که سلطان حقيقی طلعت موسوی را خلق نمود و خلعت پيغمبری بخشيد و ديگر دست هايش مغلول و بسته شد و قادر نيست بر ارسال رسولی بعد از موسی. ملتفت اين قول بی معنی شويد که چقدر از شريعه علم و دانش دور است. و اليوم جميع اين مردم به امثال اين مزخرفات مشغول اند. و هزار سال بيش می گذرد که اين آيه را تلاوت می نمايند و بر يهود من حيثُ لا يَشعُر اعتراض می نمايند و ملتفت نشدند و ادراک ننمودند به اينکه خود سرّاً و جهراً می گويند آنچه را که يهود به آن معتقدند. چنانچه شنيده ايد که می گويند جميع ظهورات منتهی شده و ابواب رحمت الهی مسدود گشته، ديگر از مشارق قدس معنوی شمسی طالع نمی شود و از بحر قدم صمدانی
امواجی ظاهر نگردد و از خيام غيب ربّانی هيکلی مشهود نيايد. اين است ادراک اين همج رعاع. فيض کلّيّه و رحمت منبسطه که به هيچ عقلی و ادراکی انقطاع آن جائز نيست جائز دانسته و از اطراف و جوانب، کمر ظلم بسته و همّت گماشتهاند که نار سدره را به ماء ملح ظنون مخمود نمايند و غافل از او و اينکه زجاج قدرت، سراج احديّه را در حصن حفظ خود محفوظ می دارد. و همين ذلّت کافی است اين گروه را که از اصل مقصود محروم ماندند و از لطيفه و جوهر امر محجوب گشتند. لاَجل آنکه منتهی فيض الهی که برای عباد مقدّر شده لقاءاللّه و عرفان اوست که کلّ به آن وعده داده شدهاند. و اين نهايت فيض فيّاض قدم است برای عباد کمال فضل مطلق است برای خلق او که هيچ يک از اين عباد به آن مرزوق نشدند و به اين شرافت کبری مشرّف نگشتند. و با اينکه چقدر از آيات مُنزله که صريح به اين مطلب عظيم و امر کبير است مع ذلک انکار نمودهاند و به هوای خود تفسير کردهاند. چنانچه می فرمايد: “وَ الَّذينَ کَفَرُوا بِآيَاتِ اللّه و لِقَائهِ اُولئِکَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتی وَ اُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ اَلِيمٌ.” و همچنين
می فرمايد: “الَّذِينَ يَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ و اَنَّهُمْ إلَيْهِ رَاجِعُونَ.” و در مقام ديگر: “قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثيرَةً.” و در مقامی ديگر: “فَمَنْ کَانَ يَرجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً.” و در مقامی ديگر: “يُدَبِّرُ الاَمرَ يُفَصِّلُ الآياتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقَاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ.””
مغلول: بسته شده با غل و زنجیر/ من حيثُ لا يَشعُر: ار لحاط بیشعوری و عدم درک/ سرّاً و جهراً: پنهان و آشکار، در خفا و پیدا/
“فيض کلّيّه و رحمت منبسطه که به هيچ عقلی و ادراکی انقطاع آن جائز نيست “
حضرت عبدالبهاء میفرمایند: ” هو الله عالم مادی هر قدر ترقی کند لکن باز محتاج تعلیمات روح القدس است زیرا کلمات عالم مادی محدود و کمالات الهی نامحدود است. چون کمالات عالم مادی محدود است لهذا احتیاج انسان به کمالات الهی است زیرا کمالات الهی نامحدود است. ملاحظه در تاریخ بشر نمایید کمالات مادی هر چند به درجه ی اعلی رسید لکن باز محدود بود اما کمالات الهیه نامحدود پایانی ندارد. لهذا محدود محتاج نامحدود است مادیات محتاج روح است و عالم جسممانی محتاج نفثات روح القدس. جسد بی روح ثمر ندارد هر قدر جسد در نهایت لطافت باشد احتیاج به روح دارد. قندیل هر قدر لطیف باشد محتاج سراج است بی سراج زجاج ثمری ندارد جسد بی روح ثمری ندارد تعلیم معلم جسمانی محدود است و تربیت او محدود. فلاسفه گفتند که مربی بشرند ولی در تاریخ نظر کنید قادر به تربیت خود یا معدودی قلیل بودند لکن تربیت عمومی را از عهده برنیامدند ولی قوهء روح القدس تربیت مینماید. مثلاً حضرت مسیح تربیت عمومی کرد ملل کثیره را از عالم اسارت بت پرستی نجات داد جمیع را به وحدت الهی دلالت کرد ظلمانی را نورانی کرد جسمانی را روحانی کرد عالم اخلاق را روشن نمود و نفوس ارضی را آسمانی فرمود. و این به قوه ی فلاسفه نمیشود بلکه به قوه ی روح القدس میشود لهذا هر قدر عالم انسانی ترقی نمیاد باز ممکن نیست به درجه ی کمال برسد الا به تربیت روح القدس…”
و نیز میفرمایند: ” روح القدس واسطه بین حق و خلق است مثل آئینه است مقابل آفتاب. چگونه آئینه اقتباس انوار از آفتاب کند و بدیگران فیض رساند به همچنین روح القدس واسطه ی انوار تقدیس است که از شمس حقیقت به حقایق مقدسه رساند و او متصف به جمیع کمالات الهیه است در هر وقت ظهور کند عالم تجدید گردد و دوره ی جدید تاسیس شود و هیکل عالم انسانی را خلعت جدید پوشاند. مثلث مثل بهار است هر وقت بیاید عالم را از حالی به حالی دیگر نقل کند. به قدوم موسم بهار خاک سیاه و دشت و صحرا سبز و خرم میگردد و انواع گل و ریاحین روید اشجار حیات جدید یابد و اثمار بدیع پیدا گردد دور جدید تاسیس شود. و ظهور روح القدس مثالش اینست هر وقت ظاهر شود عالم انسانی را تجدید کند و به حقایق انسانیه روح جدید بخشد عالم وجود را خلعت محمود پوشاند ظلمات جهل را زائل نماید و انوار کمالات ساطع نماید. مسیح به این قوت این دور را تجدید نمود و بهار الهی در نهایت طراوت و لطافت در جهان انسانی خیمه بر افروخت و نسیم جان پرور مشام نورانیان را معطر نمود و همچنین ظهور جمال مبارک مانند فصل ربیع بود و موسم جدید که با نفحات قدس و جنود حیات ابدیه و قوه ی ملکوتیه ظهور و سریر سلطنت الهیه را در قطب عالم نهاد و به روح القدس نقوسی را زنده فرمود و دور جدید تاسیس نمود.”
دکتر داوودی در خصوص اینکه چرا عالم انسانی محتاج استفاضه از نفثات روح القدس است مینویسد: “انسان به روح انسانی ممتاز از موجودات دیگر است. روح انسانی مبداء عقل است و ما عقل را به قوه کاشفه تعریف میکنیم. پس انسان را میتوان موجودی ممتاز دانست که قوه کاشفه دارد. منظور از قوه کاشفه این است که انسان قادر به کشف مجهولات با استناد به معلومات است. یا به عبارت دیگر، انسان میتواند آنچه را که بر وی معلوم نیست یا اتکاء به معلومات خود استنباط کند، دامنه ی این استنباط را رفته رفته وسیعتر سازد و بر اثر آن حیات مادی و معنوی خویش را مدام دگرگون نماید و در سیر تکامل و تعالی راهبری کند. در حالی که جانوران دیگر همچنان پای بسته ی وضع طبیعی خویشند و پیوسته بر یک حال ساکن و راکد میمانند، او هردم خویشتن را به وضعی بدیع در می آورد و در مراحل متوالی از تجدد و ابتکار پیش میبرد. سیر او در این طریق منجر به توقف نمیشود و قدرت او به طی این مسیر انتها نمیذیرد. در راهی که پایانی برای آن نیست. با نیروئی که زوال بر نمیدارد، پیش میرود. بدین ترتیب گوئی حق آن دارد که از این قدرت بی مثال و لایزال بر خویشتن ببالد و خود را اشرف کائنات بداند. چون قدرت عقل خود را می آزماید و از این آزمایش پیروزمند و سر افراز بیرون میاید، به تدریج به عقل خود مغرور میشود و از این که صاحب چنین قدرتی است، احساس فخر و شرف میکند، و با وجود آن خود را از هر چیز دیگر بی نیاز میپندارد. عقل را مشکل گشائی توانا میبیند و توانائی آن را محدود به هیچ حدی نمیداند. و انصاف باید داد که در شرافت عقل شکی نمیتوان د اشت و در فضیلت علم که از آثار عقل است، بحثی نمیتوان کرد. اما اگر درست بیندیشد، در مییابد که عقل او این همه آثار را تنها به نیروی خود به دست نیاورده است، از این همه مجهولات تنها به دست خود پرده بر نداشته و در راهی چنین دور و دراز تنها به پای خود پیش نرفته است بلکه ابتدا نیروئی تواناتر از عقل او خود را نمایان ساخته و پرده ها را به یک سو زده است. دست او را گرفته و از این در ها به درون آورده و رو به آن منزلها به راه انداخته است. آنگاه او به نیروی خرد در این راه ها به جنبش پرداخته و برای رسیدن بدان منزلها به کوشش برخاسته است. در واقع عقل انسان مایه پیشرفت او در راهی است که به وی نموده اند و نظر او قادر به ادراک افقی است که در پیشاپیش او گشوده اند. از این رو همواره انتظار آن دارد که چون مرحله ای را به پایان رساند، بار دیگر آن دست راهنمای رازگشا را باز یابد تا دوباره پرده ها را به یک سو زند و راه دیگری در برابر او نمایان سازد….. این راهنمای رازگشا که در هر دوره ای نقاب از رخ می اندازد و چهره ی تابناک خود را به پسران آدم نمایان میسازد، کیست؟ و نیروئی که از او سر میزند و به عقل انسان میپیوندد تا مایه ی توانائی آن باشد، چیست؟ وجودی است که در وی طبیعت آدمیت با حقیقت الوهیت به هم پیوسته است. معبری است که نور فائض از مبدأ متعال برای اتصال به عقل انسان در آن به سریان آمده است. واسطه ایست که از یک سو به جهان بی پایان غیب راه جسته و از سوی دیگر با عالم شهود تجانس یافته است. اگر انسان حیوانی باشد که روح انسانی به وی تعلق گرفته است، او انسانی است که روح قدسی از او تشعشع یافته است. اگر انسان به قوه کشف مجهولات تفوق بر سایر موجودات باشد، او با قدرت به تجدید حیات عالم بر سایر افراد بنی آدم امتیاز مسلم دارد. عقل را بی راهنمایی او کاری بر نیاید و انسان را بی نیازی از وی دست ندهد. ناظر به همین معنی است بیانی که مولی الوری در تبیین تعالیم جمال ابهی فرموده است، و آن اینکه: ” عالم انسانی محتاج نفثات روح القدس است”….”
سوره عنکبوت آیه ۲۳”وَ الَّذينَ کَفَرُوا بِآيَاتِ اللّه و لِقَائهِ اُولئِکَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتی وَ اُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ اَلِيمٌ.” یعنی: و كسانى كه آيات الهى و لقاى او را منكر شدند اينانند كه از رحمت من نوميد شدند، و اينانند كه عذابى دردناك [در پيش] دارند.
سوره بقره آیه ۴۶: “الَّذِينَ يَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ و اَنَّهُمْ إلَيْهِ رَاجِعُونَ.” یعنی: کسانی که میدانند که با پروردگار خود دیدار خواهند کرد و بسوی او باز خواهند گشت.
سوره بقره آیه ۲۴۹: “قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثيرَةً.” کسانی که به دیدار خداوند یقین داشتند گفتند: بسا گروه اندک که بر گروه بسیار به اذن خدا پیروز شدند.
سوره کهف آیه ۱۱۰: “فَمَنْ کَانَ يَرجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً.” پس هر کس به لقای پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد.
سوره رعد آیه ۲: “يُدَبِّرُ الاَمرَ يُفَصِّلُ الآياتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقَاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ.” خداوند در کار خود تدبیر میکند و آیات خود را به روشنی بیان مینماید امید که شما به لقای پروردگارتان یقین حاصل کنید.
آیات و اخبار در زمینه لقاءالله بسیار است که به صراحت( آیاتی که موضوع لقاءالله را با صراحت از ماده «لَقَی» مطرح نمودهاند، «لقاءالله» ۳ مرتبه، «لقاء ربّهم» ۶ مرتبه، «لقائنا» ۴ مرتبه، «لقائه» ۳ مرتبه، «ملا قوالله و ملا قوا ربّهم» ۳ مرتبه و« ملاقیه» ۱ مرتبه ذکر کردهاند. اما روایات در این خصوص و با این مادّه (لقی) فراوان است که فقط در فهرست بحارالانوار بیش از ۱۷۰ مورد به چشم میخورد)