Dear friend! Now when the light of God’s everlasting Morn is breaking; when the radiance of His holy words: “God is the light of the heavens and of the earth” is shedding illumination upon all mankind;
when the inviolability of His tabernacle is being proclaimed by His sacred utterance: “God hath willed to perfect His light”; and the Hand of omnipotence, bearing His testimony: “In His grasp He holdeth the kingdom of all things,” is being outstretched unto all the peoples and kindreds of the earth; it behooveth us to gird up the loins of endeavor, that haply, by the grace and bounty of God, we may enter the celestial City: “Verily, we are God’s,” and abide within the exalted habitation: “And unto Him we do return.” It is incumbent upon thee, by the permission of God, to cleanse the eye of thine heart from the things of the world, that thou mayest realize the infinitude of divine knowledge, and mayest behold Truth so clearly that thou wilt need no proof to demonstrate His reality, nor any evidence to bear witness unto His testimony.
“ای عزيز، در اين صبح ازلی که انوار “اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأرض” عالم را احاطه نموده و سرادق عصمت و حفظ ” وَ يَأبَی اللّهُ إلّا أن يُتِمَّ نُورَهُ ” مرتفع گشته و يد قدرت “و بيَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَيْءٍ ” مبسوط و قائم شده کمر همّت را محکم بايد بست که شايد به عنايت و مکرمت الهی در مدينه قدسيّه “إنّا للّه” وارد شويم تا به مواقع عزّ “اليه راجعون” مقرّ يابيم. انشاءاللّه بايد چشم دل را از اشارات آب و گل پاک نمود تا ادراک مراتب مالانهايه عرفان نمائيد و حقّ را اظهر از آن بينيد که در اثبات وجودش به دليلی محتاج شويد و يا به حجّتی تمسّک جوئيد.”
سوره نور، آیه ۳۵”اللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأرض”
خداوند نور آسمان و زمین است.
کل آیه به این عبارت است: “اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.” یعنی: “خدا نور آسمانها و زمين است مَثَل نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى و آن چراغ در شيشه اى است آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى افروخته مى شود نزديك است كه روغنش هر چند بدان آتشى نرسيده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت مى كند و اين مثلها را خدا براى مردم مى زند و خدا به هر چيزى داناست.”
كلمه (نور) معنايى معروف دارد، و آن عبارت است از چيزى كه اجسام كثيف و تيره را براى ديدن ما روشن مى كند و هر چيزى به وسيله آن ظاهر و هويدا مى گردد، ولى خود نور براى ما به نفس ذاتش مكشوف و هويدا است، چيز ديگرى آن را ظاهر نمى كند. پس نور عبارت است از چيزى كه ظاهر بالذات و مظهر غير است، مظهر اجسام قابل ديدن مى باشد. اين اولين معنايى است كه كلمه نور را براى آن وضع كردند و بعدا به نحو استعاره يا حقيقت ثانوى به طور كلى در هر چيزى كه محسوسات را مكشوف مى سازد استعمال نمودند، در نتيجه خود حواس ظاهر ما را نيز نور يا داراى نور كه محسوسات به آن ظاهر مى گردد خواندند، مانند حس سامعه و شامه و ذائقه و لامسه و سپس از اين هم عمومى ترش كرده شامل غير محسوسش هم نمودند، در نتيجه عقل را نورى خواندند كه معقولات را ظاهر مى كند، و همه اين اطلاقات با تحليلى در معناى نور است، كه گفت يم معنايش عبارت است از ظاهر بنفسه و مظهر غير. و چون وجود و هستى هر چيزى باعث ظهور آن چيز براى ديگران است، مصداق تام نور مى باشد، و از سوى ديگر چون موجودات امكانى، وجودشان به ايجاد خداى تعالى است، پس خداى تعالى كامل ترين مصداق نور مى باشد، او است كه ظاهر بالذات و مظهر ما سواى خويش است، و هر موجودى به وسيله او ظهور مى يابد و موجود مى شود. پس خداى سبحان نورى است كه به وسيله او آسمانها و زمين ظهور يافته اند، اين است مراد جمله (اللّه نور السموات و الارض )، چون نور را اضافه كرده به آسمانها و زمين، و آنگاه آن را حمل كرده بر اسم جلاله (اللّه) و فرموده نور آسمان و زمين الله است، ناچار منظور آن كسى هم كه آيه را معنا كرده به (اللّه منور السموات و الارض – خدا نورانى كننده آسمانها و زمين است ) همين است، و منظور عمده اش اين بوده كه كسى خيال نكند كه خدا عبارت از نور عاريتى قائم به آسمانها و زمين است، و يا به عبارت ديگر از وجودى كه بر آنها حمل مى شود و گفته مى شود: آسمان وجود دارد، زمين وجود دارد، اين سخن بسيار باطل است و خدا بزرگ تر از اينها است.
مثل نوره – اين آيه شريفه، نور خدا را توصيف مى كند، و اگر كلمه (نور) را اضافه به ضمير خدا كرده، و فرموده (نور او) – با در نظر گرفتن اينكه اضافه مذكور، لاميه است و معنايش (نورى كه مال اوست ) مى باشد – خود دليل بر اين است كه مراد وصف آن نور كه خود خداست نيست، بلكه مراد و صف آن نورى است كه خدا آن را افاضه مى كند، البته باز مراد از آن، نور عامى كه افاضه اش كرده، و به وسيله آن هر چيزى ظهور يافته و عبارت است از وجودى كه هرچيزى به آن وصف مى گردد نيست به دليل اينكه بعد از تتميم مثل فوق، فرموده : (خدا هر كه را بخواهد به سوى نور خود هدايت مى كند) و اگر مقصود (وجود) بود كه همه موجودات به آن رسيده اند، ديگر به موجود خاصى اختصاص نداشت، بلكه مراد از آن نور، نورى است خاص كه خداى تعالى آن را تنها به مؤمنين اختصاص داده و آن به طورى كه از كلام استفاده مى شود حقيقت ايمان است.
سوره توبه آیه سی و دو” وَ يَأبَی اللّهُ إلّا أن يُتِمَّ نُورَهُ “
خداوند نمى گذارد تا نور خود را كامل كند.
سوره توبه آیه ۳۲”يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ” یعنی: “مى خواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش كنند ولى خداوند نمى گذارد تا نور خود را كامل كند هر چند كافران را خوش نيايد.”
در دین زرتشت، تفسیر هستی، فرشته شناسی و تقدس آتش در مبنای نور است، در دین یهود، اولین مخلوق خدا نور است، در مسیحیت، مسیح”کلمه” و “نور” و یا خدا و نور و یا پدر نورها است. در فلسفه اسلامی، فارابی، ابن سینا و غزالی بیش از دیگران به نور توجه کرده اند، اما مهمترین فیلسوف و اندیشمندی که در خصوص مسئله ی نور اندیشه و تفحص کرده است همانا شیخ اشراق، سهروردی است. وی در حکمة الاشراق مینویسد: “إن کان فی الوجود ما لایحتاج الی تعریفه و شرحه فهو الظاهر، و لاشیء أظهر من النور، فلا شیء أغنی منه عن التعریف.” که مضمون آن چنین است که “نور برای وجود خود احتیاجی به تعریف و شرحی ندارد و ظاهر بالذات و مظهر للغیر است و هیچ چیزی از نور ظاهر تر نیست، و هیچ چیز غنی تر از نور در تعریفش نیست.” و سپس میگوید که غنی آن چیزی است که نه ذاتش و نه کمالش متوقف به غیر نباشد، لذا بی نیازی نور از تعریف عین ذاتش است. او همچنین مینویسد:” الشیء ینقسم الی نور وضوء فی حقیقة نفسه و إلی ما لیس بنور و ضوء فی حقیقة نفسه.” یعنی “چیزها تقسیم میشود به نور و ضیاء در حقیقت نفس و هیچ چیز در حقیقت نفس خود نور و ضیایی ندارد. ” از نظر او ظهور و ادراک با هم مرتبطند او میگوید: “هر موجودی که از ذات خود غفلت نکند، ذاتش برای او ظهور خواهد داشت. چنین موجودی ورای ذات خود است و او نور مجرد محض است که مشارالیه نیست؛ ذات او نزدش آشکار میباشد و میتواند ذات خود را ادراک کند، لذا ذات برای او لنفسه و بنفسه ظاهر است و خصوصیت دیگری با او نیست تا ظهور حال در آن باشد، لذا مدرک ذات، نور محض مجرد است و نفس، جوهر غاسق و یا هیات ظلمانی نمیباشد و حتی ظهور هم بر واسطه ی آنها نیست، زیرا آنها ظلمانی بوده و ظهور ندارند، بنابراین نمیتوانند سبب ظهور ذات شوند.” و از آنچه ذکر شد بر میاید که به نظر او هیچ چیز از خود نوری ندارد که به واسطه ی آن بتواند ذات خود را بشناسد، بلکه به واسطه ی آن نور مجرد محض است که قادر به شناخت و ادراک ذات خویش میشوند. چرا که به واسطه ی نور ذات او برایش لنفسه و بنفسه ظاهر میشود.
نور نیز خود بر دو قسم است، نور مجرد و نور عارض. نور مجرد آن است که به آن نور فی نفسه لنفسه یا نور محض میگوئیم، قائم بالذات است و برای خود ظاهر است، و خود نیز منقسم به دو قسم انوار قاهر و انوار اسپهبدیه میشوند. انوار قاهره نیز خود بر دو قسم طولی و عرضی هستند. قاهره طولی آن است که حکمای قدیم میگفتند عبارت از منبع اصلی وجود عموم موجودات است، لذا این انوار نسبت به موجودات دارای تدبیر و عنایتی هستند که بر خلاف تدبیر و عنایت انوار اسپهبدی، مودی به استکمال آنها نتوانند بود. و قاهری عرضی آن که مبدأ فرعی وجود خصوص اجسام نوعی و طلسمات بسائط فلکی و عنصری است. این انوار که از طبقه ی طولیه حاصل میشوند بر دو قسم هستند: برخی از جهت مشاهده است که عالم مثال از آنها صادر میشود و برخی از جهت اشراقات است که عالم حسی از آنها صادر میشود. انوار اسپهبدیه (مدبر برازخ) انواری هستند که منطبع در برازخ نیستند، ولی متصرف در آنها هستند مانند نفس فلکی یا انسانی. این انوار مدبر نفوس ناطقه، با هیئت نوریه آنها از هر صاحب صنمی در ظل برزخی آن به اعتبار جهت عالی نوری حاصل شده و انوار (اسپهبد/اسفهبد) نامیده میشوند.
اما نور عارض یا نور فی نفسه لغیره که قائم بالذات و مدرک خویش نیست، وجودش از غیر است و غیر را ظاهر میکند است. که خود بر دو قسم است: آنچه در اجسام است و آنچه در انوار مجرده است و نور سانح است. “فالنور الحاصل فی النور المجرد من نورالانوار هو الذی باسم النور السانح و هو نور عارض”
نور محض همان است که سهروردی نورالانور نامیده است، که عبارت از حقیقت الهییست که روشنی آن به علت شدت نورانیت، کور کننده است. نور اعلی منبع هر وجود است، چه جهان در همه درجات واقیت خود چیزی جز درجات مختلف نور و ظلمت نیست. بنابراین بنا به نظر شیخ اشراق تمام مراتب هستی (همان که ابن سینا وجود واجب و وجود ممکن یا ممتنع میداند) و درجات معرفت جزء تطورات نور است. او این نظام نوری را در تمام فلسفه خود حاکم کرده و با انتخاب نور به عنوان اساس فلسفه ی خود میان اندیشه ی خیر اعلی در افلاطون، صدور و فیض نوافلاطونی، امشاسپندان و ایزدان و فرشته شناسی زرتشی، بحث ملائکه در اسلام، کشف و شهود در عرفان و تصوف، آیات و روایات جمع کرد، بطوری که رگه هایی از آنها میتوان در “حکمت نوریه” او دید. البته نقدهای مفصلی از جانب ملاصدرا به فلسفه ی او شده است که در این مقال فرصت شرح آن نیست.
سوره مومنون آیه ۸۸”و بيَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَيْءٍ “
و ملکوت هر چیزی بدست اوست.
در تفسیر المیزان میخوانیم: “خداى تعالى ملكوت خودش را تفسير كرده و فرموده : (انّما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء).پس ملكوت هر چيزى اين است كه از امر خدا و به كلمه (كن ) هستى يابد. و به عبارت ديگر ملكوت هر چيزى وجود او است به ايجاد خداى تعالى.پس (بودن ملكوت هر چيز به دست خدا) كنايه استعارى است از اينكه ايجاد هر موجودى كه بتوان كلمه (شى ء) – چيز را بر آن اطلاق نمود مختص به خداى تعالى است، همچنان كه فرموده : (اللّه خالق كل شى ء) پس ملك خدا محيط به هر چيز است و نفوذ امرش و ممضى بودن حكمش بر هر چيزى ثابت است. و چون ممكن است كسى توهم كند كه عموم ملك و نفوذ امر خدا با اخلال بعضى از اسباب و علل در امر او منافات ندارد، ممكن است بعضى از علل و اسباب در پاره اى مخلوقات اثرى بگذارد كه خداى اراده نكرده و يا پاره اى از مخلوقات را از آنچه خدا اراده كرده منع كند، از اين جهت جمله (بيده ملكوت كل شى ء) را با جمله (و هو يجير و لا يجار عليه ) تكميل كرد. و اين جمله در حقيقت توضيح اختصاص ملك است و مى فهماند كه اين اختصاص به تمام معناى كلمه است، پس هيچ چيزى از موجودات هيچ مرحله اى از ملك را ندارد و هر موجودى هر چه را مالك است در طول ملك خدا است نه در عرض آن تا به مالكيت خدا خلل وارد كند، و يا اعتراض كند، پس حكم و ملك تنها از آن او است.”
سوره یس آیه ۸۲ و ۸۳” إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ ” چون به چيزى اراده فرمايد كارش اين بس كه مى گويد باش پس [بى درنگ] موجود مى شود پس پاك است آن كسى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست .
“الهی در مدينه قدسيّه “إنّا للّه” وارد شويم تا به مواقع عزّ “اليه راجعون” مقرّ يابيم”
سوره بقره آیه ۱۵۶:” إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ”
بازگشت به پروردگار به معنای رفع حجاب از چشمان باطن و مشاهدۀ ظهور صفات جمال و جلال خداوند است. انسان تا وقتی در این دنیا گرفتار نفس و تعلّقات و پرداختن به امور دنیوی است چشمش جز ظاهر و مظاهر چیزی نمی بیند. باید مستغنی بود از عالم خلق تا بتوان به مقر الیه راجعون درآمد.
در کتاب اصول کافی از امیر مومنان نقل شده است که میفرمایند: “اما قولک انّا للَّه اقرار منک بالملک و اما قولک انا الیه راجعون اقرار منک بالهلاک” یعنی: همانا گفتنت «انا لله»را اعتراف توست به مالکیت خدا وگفتنت «انا الیه راجعون» را اقرار تو به هلاکت است.
همچنین در یکی از ادعیه های حضرت بهالله میخوانیم: اِلهَا مَعبُودا از توام و به تو آمدم، قلبم را به نورِ مَعرفتت مُنير فرما. توئی مقتدری كه قدرتِ عالم و اُمَم از اقتدارت باز نداشت. از يك اِشراق از نيّرِ كَرَمَت درياهای كَرَم ظاهر و از يك تَجَلّی از نيّرِ جُودَت عَالَمِ وجود موجود. ای پروردگار، آنچه لايق ايّامت نيست اخذ نما و آنچه قابل است عطا فرما. توئی آن بخشندهای كه بخششت محدود به حدود نه. عبادِ توئيم تو را میجوئيم و از تو میطلبيم. توئی فَضّال و توئی بخشنده.