Such objections and differences have persisted in every age and century. The people have always busied themselves with such specious discourses, vainly protesting: “Wherefore hath not this or that sign appeared?”
Such ills befell them only because they have clung to the ways of the divines of the age in which they lived, and blindly imitated them in accepting or denying these Essences of Detachment, these holy and divine Beings. These leaders, owing to their immersion in selfish desires, and their pursuit of transitory and sordid things, have regarded these divine Luminaries as being opposed to the standards of their knowledge and understanding, and the opponents of their ways and judgments. As they have literally interpreted the Word of God, and the sayings and traditions of the Letters of Unity, and expounded them according to their own deficient understanding, they have therefore deprived themselves and all their people of the bountiful showers of the grace and mercies of God. And yet they bear witness to this well-known tradition: “Verily Our Word is abstruse, bewilderingly abstruse.” In another instance, it is said: “Our Cause is sorely trying, highly perplexing; none can bear it except a favorite of heaven, or an inspired Prophet, or he whose faith God hath tested.” These leaders of religion admit that none of these three specified conditions is applicable to them. The first two conditions are manifestly beyond their reach; as to the third, it is evident that at no time have they been proof against those tests that have been sent by God, and that when the divine Touchstone appeared, they have shown themselves to be naught but dross.
“اين است که در همه اعهاد و اعصار اين گونه اعتراضات و اختلافات در ميان مردم بوده. و هميشه ايّام مشغول به زخارف قول می شدند که فلان علامت ظاهر نشد و فلان برهان باهر نيامد. و اين مرض ها عارض نمی شد مگر آنکه تمسّک به علمای عصر می جستند در تصديق و تکذيب اين جواهر مجرّده و هياکل الهيّه. و ايشان هم، نظر به استغراق در شئونات نفسيّه و اشتغال به امورات دنيّه فانيه، اين شموس باقيه را مخالف علم و ادراک و معارض جهد و اجتهاد خود می ديدند و معانی کلمات الهيّه و احاديث و اخبار حروفات احديّه را هم بر سبيل ظاهر به ادراک خود معنی و بيان می نمودند لهذا خود و جميع ناس را از نيسان فضل و رحمت ايزدی مأيوس و مهجور نمودند با اينکه خود مذعن و مُقرّند به حديث مشهور که می فرمايد: “حَديثُنا صَعبٌ مُستَصْعَبٌ. ” و در جای ديگر می فرمايد: “إنَّ اَمْرَنا صَعْبٌ مُستَصْعَبٌ لا يَحتَمِلُه إلّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ اَو نَبِيٌّ مُرسَلٌ اَو عَبدٌ امتَحَن اللّهُ قَلبَه للايمان.” و مسلّم است نزد خود ايشان که هيچ يک از اين ثلاثه در حقّ ايشان صادق نيست. دو قسم اوّل که واضح است و امّا
ثالث، هرگز از امتحانات الهی سالم نماندند و در ظهور محکّ الهی جز غِشّ چيزی از ايشان به ظهور نرسيد. ”
اعهاد: عهدها، دوره ها، زمانها، مترادف اعصار/ زخارف: مال و ثروت دنیا/ استغراق: غرق شدن در کار یاامری/ دنیه: پست و فرومایه/ اجتهاد، جهد کردن، کوشش کردن/ مهجور: ترک شدن، جدا شده/ مذعن: اقرار کننده به حقی، اعتراف کننده/ مقر: اقرار کننده/ غش: کدورت، دوروئی، خیان
“حَديثُنا صَعبٌ مُستَصْعَبٌ. “
حدیث ما سخت و دشوار و پیچیده است.
حدیث از امام جعفر صادق است که در بحارالانوار جلد دوم صفحه ۱۸۳ذکر آن شده که کامل آن چنین است: “معاني الأخبار، الخصال، أمالي الصدوق: علي بن الحسين بن شقير، عن جعفر بن أحمد بن يوسف الأزدي، عن علي بن بزرج الحناط ، عن عمرو بن اليسع، عن شعيب الحداد قال: سمعت الصادق جعفر بن محمد عليهما السلام يقول: إن حديثنا صعب مستصعب لا يحتمله إلا ملك مقرب، أو نبي مرسل، أو عبد امتحن الله قلبه للإيمان، أو مدينة حصينة. قال عمرو: فقلت لشعيب: يا أبا الحسن وأي شئ المدينة الحصينة؟ قال: فقال: سألت الصادق عليه السلام عنها فقال لي: القلب المجتمع.
بيان: المراد بالقلب المجتمع القلب الذي لا يتفرق بمتابعة الشكوك والأهواء ولا يدخل فيه الأوهام الباطلة والشبهات المضلة، والمقابلة بينه وبين الثالث إما بمحض التعبير أي إن شئت قل هكذا وإن شئت هكذا، أو يكون المراد بالأول الفرد الكامل من المؤمنين، وبالثاني من دونهم في الكمال.”
همچنین در اصول کافی نیز آمده است: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ أَوْ غَيْرِهِ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا صُدُورٌ مُنِيرَةٌ أَوْ قُلُوبٌ سَلِيمَةٌ أَوْ أَخْلَاقٌ حَسَنَةٌ إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِنْ شِيعَتِنَا الْمِيثَاقَ كَمَا أَخَذَ عَلَى بَنِي آدَمَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ فَمَنْ وَفَى لَنَا وَفَى اللَّهُ لَهُ بِالْجَنَّةِ وَ مَنْ أَبْغَضَنَا وَ لَمْ يُؤَدِّ إِلَيْنَا حَقَّنَا فَفِي النَّارِ خَالِداً مُخَلَّداً. یعنی: على بن ابراهيم، از پدرش، از برقى، از ابن سنان، يا غير او روايت كرده و آن را مرفوع ساخته به سوى امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود: به راستى حديث ما دشوار است و سخت گير تحمل آن را ندارد جز سينههاى روشن يا دلهاى پاك و سالم يا اخلاق خوب، به راستى خدا از شيعههاى ما پيمان ولايت گرفته است چنانچه از بنى آدم پيمان ربوبيت خود را گرفته و فرموده: «آيا من پروردگار شما نيستم» هر كه براى ما وفا كند، خدا به او بهشت ايفاء كند و هر كه ما را دشمن دارد و حق ما را نپردازد در دوزخ باشد هميشه و جاويدان.
“إنَّ اَمْرَنا صَعْبٌ مُستَصْعَبٌ لا يَحتَمِلُه إلّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ اَو نَبِيٌّ مُرسَلٌ اَو عَبدٌ امتَحَن اللّهُ قَلبَه للايمان.”
همانا امر ما دشوار و بسیار پیچیده است. هیچکس جز ملائکه مقرب و یا نبی مرسل، یا بنده ای که خداوند او را آزمایش کرده باشد، طاقت و تحمل آن را ندارد.
حدیث است در اصول کافی جلد یک که محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از محمد بن سِنان، از عمّار بن مروان، از جابر روايت كرده است كه گفت: امام محمد باقر که کامل آن چنین است: إِنَّ حَدِيثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَمَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَدِيثِ آلِ مُحَمَّدٍ ص فَلَانَتْ لَهُ قُلُوبُكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَاقْبَلُوهُ وَ مَا اشْمَأَزَّتْ مِنْهُ قُلُوبُكُمْ وَ أَنْكَرْتُمُوهُ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى الْعَالِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ إِنَّمَا الْهَالِكُ أَنْ يُحَدِّثَ أَحَدُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْهُ لَا يَحْتَمِلُهُ فَيَقُولَ وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ اللَّهِ مَا كَانَ هَذَا وَ الْإِنْكَارُ هُوَ الْكُفْرُ. یعنی: به راستى حديث آل محمد صعب است و مستصعب بدان ايمان نياورد جز فرشتهاى مقرب يا پيغمبرى مرسل يا بندهاى كه خدا دلش را به ايمان آزموده. آنچه از حديث آل محمد (ص) به شما رسيد و دلنشين شما گرديد و آن را فهميديد آن را پذيرا شويد، آنچه را دل شما نگرفت و آن را نفهميديد آن را به خدا و رسولش و به عالم از آل محمد (ص) برگردانيد، هلاكت در اينجا است كه براى يكى از شما آنچه را تحمل ندارد و نمىتواند بفهمد باز گويند و او بگويد به خدا اين نمى شود، به خدا اين نمىشود، انكار همان كفر است.
در سوره ی نسا آیه 59 نیز میفرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا. یعنی: ای اهل ایمان! از خدا اطاعت کنید و [نیز] از پیامبر و صاحبان امر خودتان [که امامان از اهل بیت اند و چون پیامبر دارای مقام عصمت می باشند] اطاعت کنید. و اگر درباره چیزی [از احکام و امور مادی و معنوی و حکومت و جانشینی پس از پیامبر] نزاع داشتید، آن را [برای فیصله یافتنش] اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، به خدا و پیامبر ارجاع دهید؛ این [ارجاع دادن] برای شما بهتر واز نظر عاقبت نیکوتر است.
و در همین سوره آیه 83 نیز میفرمایند: وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلًا. یعنی: و هنگامی که خبری از ایمنی و ترس [چون پیروزی و شکست] به آنان [که مردمی سست ایمان اند] رسد، [بدون بررسی در درستی و نادرستی اش] آن را منتشر می کنند، و [در صورتی که] اگر آن خبر را به پیامبر و اولیای امورشان ارجاع می دادند، درستی و نادرستی اش را در می یافتند؛ و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، یقیناً همه شما جز اندکی، از شیطان پیروی می کردید.