As the adherents of Jesus have never understood the hidden meaning of these words, and as the signs which they and the leaders of their Faith have expected have failed to appear, they therefore refused to acknowledge, even until now, the truth of those Manifestations of Holiness that have since the days of Jesus been made manifest.
They have thus deprived themselves of the outpourings of God’s holy grace, and of the wonders of His divine utterance. Such is their low estate in this, the Day of Resurrection! They have even failed to perceive that were the signs of the Manifestation of God in every age to appear in the visible realm in accordance with the text of established traditions, none could possibly deny or turn away, nor would the blessed be distinguished from the miserable, and the transgressor from the God-fearing. Judge fairly: Were the prophecies recorded in the Gospel to be literally fulfilled; were Jesus, Son of Mary, accompanied by angels, to descend from the visible heaven upon the clouds; who would dare to disbelieve, who would dare to reject the truth, and wax disdainful? Nay, such consternation would immediately seize all the dwellers of the earth that no soul would feel able to utter a word, much less to reject or accept the truth. It was owing to their misunderstanding of these truths that many a Christian divine hath objected to Muhammad, and voiced his protest in such words: “If Thou art in truth the promised Prophet, why then art Thou not accompanied by those angels our sacred Books foretold, and which must needs descend with the promised Beauty to assist Him in His Revelation and act as warners unto His people?” Even as the All-Glorious hath recorded their statement: “Why hath not an angel been sent down to Him, so that he should have been a warner with Him?”
“و چون امم عيسی به اين معانی نرسيدند و اين علامات بر حسب ظاهر چنانچه خود و علمای ايشان ادراک نمودهاند ظاهر نشد لهذا به مظاهر قدسيّه از آن يوم تا به حال اقبال ننمودند و از جميع فيوضات قدسيّه محروم شدند و از بدايع کلمات صمدانيّه محجوب گشتند. اين است شأن اين عباد در يوم معاد. و اين قدر ادراک ننمودند که اگر در هر عصری علائم ظهور مطابق آنچه در اخبار است در عالمِ ظاهر ظاهر شود ديگر که را يارای انکار و اعراض می ماند و چگونه ميان سعيد و شقيّ و مجرم و متّقی تفصيل می شود؟ مثلاً انصاف دهيد اگر اين عبارات که در انجيل مسطور است بر حسب ظاهر ظاهر شود و ملائکه با عيسی بن مريم از سماء ظاهره با ابری نازل شوند ديگر که يارای تکذيب داردو يا که لايق انکار و قابل استکبار باشد؟ بلکه فی الفور همه اهل ارض را اضطراب به قسمی احاطه می کند که قادر بر حرف و تکلّم نيستند تا چه رسد به ردّ و قبول. و نظر به عدم ادراک اين معانی بود که جمعی از علمای نصاری به آن حضرت معارضه نمودند که اگر تو آن نبيّ موعودی چرا با تو نيستند آن ملائکه که در کتب ما مسطور است که بايد با جمال موعود بيايند تا او را اعانت نمايند در امر او و منذر باشند برای عباد؟ چنانچه ربّ العزّه از لسان ايشان خبر داده : “لَولا اُنزِلَ إليهِ مَلَکٌ فَيَکُونَ مَعَهُ نذيراً ” که مضمون آن اين است : چرا فرو فرستاده نشد با محمّد ملکی پس باشد با او بيم دهنده و ترساننده مردمان را. ”
شق: بدبخت، گمراه، ظالم/ فی الفور: بدون تاخیر، بدون درنگ/ منذر: بیم دهنده، ترسانننده/
سوره فرقان آیه هفت “لَولا اُنزِلَ إليهِ مَلَکٌ فَيَکُونَ مَعَهُ نذيراً “
کل آیه چنین است: و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا او يلقى اليه كنز او تكون له جنة ياكل منه. یعنی : گويند اين چه پيغمبرى است كه چون مردم عادى غذا مى خورد و در بازارها گام مى زند؟ چرا فرشته اى به او نازل نشده كه با وى بيم رسان باشد؟
علامه طباطبایی در تفسیر خود ذکر میکند که اين آيه حكايت طعنه اى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) مى زدند، بعد از آيه قبل كه طعن به قرآن را از ايشان حكايت مى كرد، و مى فرمود: (و قال الّذين كفروا ان هذا الا افك افتريه…) و اگر از رسول خدا تعبير به (هذا الرسول ) كردند، با اينكه رسول بودنش را قبول نداشتند، از باب تمسخر و ريشخند است. مرادشان از اين استفهام اين بوده كه رسالت با غذا خوردن و راه رفتن در بين مردم و كاسبى كردن براى معاش نمى سازد، چون رسالت اتصالى است غيبى، و اتصال به غيب با علاقه مندى و ارتباط با ماديات جمع نمى شود، و جز براى ملائكه دست نمى دهد، لذا قرآن در جاى ديگرى از آنان حكايت كرده كه گفتند: (اگر خدا براستى رسالتى داشت، ملائكه را نازل مى كرد) و يا عباراتى ديگر نظير آن. پس اين نيز معلوم شد كه جمله (لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا) در حقيقت تنزلى است از مشركين در پيشنهاد خود، و معنايش اين است كه چگونه اين مدعى رسالت ممكن است رسول باشد با اينكه غذا مى خورد، و در بازار آمد و شد دارد و حال آنكه رسول جز ملائكه منزه از اينگونه خصال مادى نمى تواند باشد؟ حال از اين اشكال چشم مى پوشيم، و تنزل مى كنيم و رسالتش را تسليم مى شويم، و مى گوييم ممكن است بشر هم رسول شود، ولى حداقل كه يك فرشته بايد همراهش بيايد تا او نذير باشد، و انذار او و تبليغ رسالت از غيب به وسيله ملك انجام شود.
“يوم معاد”
معاد در لغت به معنای بازگشت و در اصطلاح متکلمان بازگشت روح به جسم در قیامت و زنده شدن دوباره او است تا به اعمال او رسیدگی شود، نیکوکاران به بهشت و نعمتهای جاودانی و بدکاران به کیفر و عذاب خود میرسند.مسلمانان اعم از شیعه و سنی به آیاتی که در زیر میاید اقتدا کرده و میگویند که روز معاد هزار یا پنجاه هزار سال است.
یدَبِّرُ الاْمْرَ مِنَ السَّمَآءِ إِلَى الاْرْضِ ثُمَّ یعْرُجُ إِلَیهِ فِى یوْم كَانَ مِقْدَارُهُو أَلْفَ سَنَة مِّمَّا تَعُدُّونَ.(سوره سجده آیه 5) یعنی امور این جهان را از آسمان به سوى زمین تدبیر مى كند؛ سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سال هایى است كه شما مى شمرید به سوى او باز مى گردید.
تَعْرُجُ الْمَلَـئِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیهِ فِى یوْم كَانَ مِقْدَارُهُو خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَة. (سوره معارج آیه چهار) یعنی:فرشتگان و روح به سوى او عروج مى كنند روزى كه پنجاه هزار سال است.
همچنین از امام صادق(ع) در تفسیر و تبیین این آیه استفاده مى شود: هر موقفى هزار سال طول مى كند و پنجاه موقف پنجاه هزار سال مى شود و بدین گونه دو آیه جمع مى شوند.
نظریات مختلفی در مورد معاد وجود دارد که مختصر آن چنین است که بر سه قسم کلی قابل تقسیم هستند، ۱) معاد روحانی صِرف ۲) معاد جسمانی صِرف و ۳) معاد جسمانی و روحانی.
فلاسفه مشائی اسلامی که اعتقاد به معاد جسمانی را غیر قابل قبول میدانستند معتقد بودند که معاد عبارت است از بازگشت روح انسان، بدون اینکه جسم انسان بازگشتی داشته باشد. جسم انسان، پس از مرگ نیست و نابود میشود و تبدیل به خاک میشود و تنها روح است که باقی میماند. البته به اعتقاد ابن سینا، بزرگترین فیلسوف مشائی اسلامی، با وجود اینکه از نظر عقلی، بازگرداندن جسم در روز قیامت قابل اثبات نیست، ولی چون پیامبر اکرم(ص) از آن خبر داده است، همین برای ما حجت است و باید به آن معتقد شد. (رازی، فخرالدین، الاربعین فی اصول الدین، قاهره، مکتبة الکلیات الازهریه، ۱۹۸۶م. جلد دوم صفحه پنجاه و پنج)
نگاه و نظریه ی دوم میگوید که بدن انسان تشکیل دهنده تمام حقیقت انسان است و پس از مرگ متلاشی میشود. هنگام قیامت، این بدن متلاشی شده با توجه به علم و قدرت مطلق خداوند بازسازی شده و باز میگردد. در این دیدگاه، روح بازگشتی ندارد. (خوش صحبت، مرتضی، «معاد جسمانی از منظر علامه طباطبایی با تأکید بر تفسیر المیزان»، قم، مجله معرفت کلامی، ش۱۲، بهار و تابستان ۱۳۹۳، صفحه سی و هشت. )
اما نگاه سوم جمع دو دیدگاه پیشین است. طرفداران این دیدگاه، نظر خود را به چندین صورت ارائه کردهاند:
۱. بازگشت روح به بدن مادی دنیایی: متکلمان بر اساس ظاهر آیات و روایات معتقدند که در روز قیامت، همین جسم دنیایی یا بدنی دیگر مثل آن است که به همراه روح برانگیخته میشود. (حلی، باب حادی عشر، ص۲۰۷؛ فخر رازی، تفسیر کبیر، ج۲، ص۵۵).
۲. بازگشت روح به بدن مثالی: ملاصدرا برای جمع بین ادله نقلی و مبانی فلسفی، نظریه جدیدی را ارائه کرد. بر اساس این دیدگاه، پس از جدایی نفس از بدن مادی، نفس انسانی متناسب با عالم برزخ و قیامت، بدنی را برای خود میسازد که از همه جهت شباهت با بدن دنیایی خودش دارد. این بدن، مثل بدن دنیایی است نه اینکه عین آن باشد و گرچه خصوصیات مادی را دارد، اما مادی نیست و حجم ندارد. (ملاصدرا، اسفار اربعه، ج۹، ص۱۸۹-۲۰۰)
۳. بازگشت بدن عنصری به سمت روح مجرد: برخی از طرفداران حکمت متعالیه، مانند آقاعلی زنوزی معتقدند که برخلاف دیدگاه صدرا، بدن در قیامت توسط نفس ساخته نمیشود، بلکه بدن دنیایی پس از جدایی نفس از آن، همچنان به حرکت و تکامل خود ادامه میدهد. این حرکت جوهری تا حدی ادامه دارد که شایستگی رسیدن مجدد به نفس و قرار گرفتن در دار آخرت را بیابد. بنابراین، در معاد، این نفس نیست که به سوی بدن دنیایی باز میگردد، بلکه این بدن است که به سوی نفس حرکت صعودی دارد و دوباره به آن تعلق میگیرد. (کدیور،مجموعه مصنفات حکیم موسس، ج۲، ص۹۳)
۴. بازگشت روح به بدن عنصری تکامل یافته: برخی دیگر از طرفداران حکمت متعالیه، مانند سید ابوالحسن رفیعی قزوینی با مخالف قطعی دانستن دیدگاه صدرا با ظاهر آیات و روایات، نظریه دیگری ارائه کردهاند. بر اساس دیدگاه وی، نفس انسان پس از جدایی از بدن مادی، به بدن مثالی تعلق میگیرد. آنگاه پس از آنکه عناصر بدن مادی با تکامل طبیعی توان حاضر شدن در قیامت را یافت، معاد جسمانی تحقق مییابد. این بدن اُخروی از خاک و ماده تُرابی ایجاد میشود و با تکامل و سیر تدریجی تکاملی با عالم آخرت تناسب یافته و نفس میتواند به آن ملحق شود. (رفیعی قزوینی، غوصی در بحر معرفت، ص۱۶۶)
۵. بازگشت روح با بدن هورقلیایی: بر اساس دیدگاهی که شیخ احمد احسایی ارائه کرده است؛ انسان دو بدن جسمانی دارد. بدن اول همان بدن دنیایی است که در قبر تبدیل به خاک میشود و از بین میرود. بدن دوم قابل دیدن با چشم نیست و همان طینتی است که طبق روایات در قبر بدون تغییر باقی میماند. با مرگ، نفس از بدن اول جدا میشود و بدن دوم باقی میماند و نفس انسان به آن تعلق میگیرد. حشر با همین بدن صورت میگیرد و افراد با آن به بهشت یا جهنم وارد میشوند. (احسایی، شرح الزیاره الجامعه الکبیره، ج۴، ص۴۵-۵۱؛ احسایی، شرح العرشیه، ص۱۹۸-۱۹۱)
درباره ی معنی معاد جمال قدم جلّ جلاله در لوح وفا ميفرمايند قوله تعالی : “اما ما سئلت فی المعاد فاعلم بان العود مثل البدء کما انت تشهد البدء کذلک فاشهد العود و کن من الشاهدين بل فاشهد البدء نفس العود و کذلک بالعکس لتکون علی بصيرة منير ثم اعلم بان کلّ الاشياء فی کلّ حين تبدء و تعود بامر ربّک المقتدر القدير و اما عود الّذی هو مقصود اللّه فی الواحه المقدس المنيع و اخبر به عباده هو عود الممکنات فی يوم القيامة و هذا اصل العود کما شهدت فی ايّام اللّه و کنت من الشاهدين و انّه لو يعيد کلّ الاسماء فی اسم و کل النفوس فی نفس ليقدر و انّه لهو المقتدر القدير و هذا العود يحقّق بامره فيما اراد و انّه لهو الفاعل المريد و انک لاتشهد فی الرجع و العود الا ما حقّق به هذان و هو کلمة ربّک العزيز العليم مثلا انّه لو يأخذ کفا من الطين و يقول هذا لهو الّذی اتبعتموه من قبل هذا لحقّ بمثل وجوده و ليس لاحد ان يعترض عليه لانّه يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد و انّک لا تنظر فی هذا المقام الی الحدود و الاشارات بل فانظر بما حقّق به الامر و کن من المتفرسين” الی قوله تعالی “فانظر فی يوم القيامة لو يحکم اللّه علی ادنی الخلق من الّذين آمنوا باللّه بان هذا اوّل من آمن بالبيان انک لاتکن مريبا فی ذلک و کن من الموقنين و لا تنظر الی الحدود و الاسماء فی هذا المقام بل بما حقّق به اوّل من آمن و هو الايمان باللّه و عرفان نفسه و الايقان بامره المبرم الحکيم فاشهد فی ظهور نقطة البيان جلّ کبريائه انّه حکم لاوّل من آمن بانّه محمد رسول اللّه هل ينبغی لاحد ان يعترض و يقول هذا عجميّ و هو عربيّ او هذا سمّی بالحسين و هو کان محمدا فی الاسم لا فو نفس اللّه العلی العظيم و انّ فطن البصير لن ينظر الی الحدود و الاسماء بل ينظر بما کان محمد عليه و هو امر اللّه و کذلک ينظر فی الحسين علی ما کان عليه فی امراللّه المقتدر المتعالی العليم الحکيم و لما کان اوّل من آمن باللّه فی البيان علی ما کان عليه محمد رسول اللّه لذا حکم عليه بانّه هو هو او بانّه عوده و رجعه و هذا المقام مقدس عن الحدود و الاسماء لايری فيهما الّا اللّه الواحد الفرد العليم” الی قوله تعالی “ثم اعلم بان يوم الظهور لعود کلّ الاشياء عمّا سوی اللّه و کلها فی صقع واحد و لو کان من اعلاها او ادناها و هذا العود لن يعرفه احد الّا بعد امر اللّه و انّه لهو الآمر فيما يريد و بعد القاء کلمة اللّه علی الممکنات من سمع و اجاب انّه من اعلی الخلق ولو يکون من الّذين يحملون الرماد و من اعرض هو من ادنی العباد و لو يکون عند الناس وليا و يکون عنده کتب السموات و الارضين ……” انتهی.
مضمون بیان مبارک چنین است: اما سوال از معاد کرده بودی بدان که بازگشتن و رجوع همانند خلق شدن و شروع کردن است همانگونه که به آفرینش و خلق شدن شهادت میدهی پس به رجوع و بازگشت هم شهادت بده و از شاهدین باش بلکه به اینکه خلقت همانا نفس رجوع است نیز هم شهادت بده و همچنین برعکس تا اینکه روشن شود. سپس بدان که برای اشیا هم درهر زمانی به امر پروردگار دانای مقتدر رجوع و شروعی است و اما رجوعی که در این وادی مقدس بلند مرتبه مقصود خداوند است و بندگان را به آن خبر میدهد آن همان رجوع ممکنات در روز قیامت است و این اصل و مقصد اصلی رجوع است همانطور که در روزهایی خدا به آن شهادت داد و از شاهدین بود. اگر همه اسمها را در یک اسم و انفس را در یک نفس قرار دهد البته که میتواند و همانا او البته توانا و قدیر است. این رجوع در هر امری که او بخواهد تحقق میپذیرد که همانا او فاعل اراده کننده است. همانا تو البته در رجع و عود چیزی بغیر از آنچه که به این دو متحقق شد مشاهده نمیکنی و آن کلمه امر پروردگار عزیز و داناست.
بطور مثال همانا اگر او یک مشت از خاک را بردارد و بگوید این چیزی است که قبل از این به آن تبعیت می کردید و این همان اصل وجود است،کسی حق اعتراض برعلیه او ندارد زیرا او البته یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید است. و دراین مقام به حدود و اشارات ناظر مباش بلکه به چیزی ناظر باش که به آن محقق شده است و از تفسیرکنندگان باش.قوله تعالی: در یوم قیامت نظر کن که اگر خداوند حکم کند بر پست ترین بندگانش از خلایق که به خداوند ایمان آورده اند به اینکه اینست اول کسیکه به بیان ایمان آورد، همانا از موقنان باش و شک مکن. در این مقام به حدود و اسمها نظر مکن بلکه به آنچه که اول من آمن به آن واصل شد و آن ایمان به خداوند و شناخت نفس او و ایمان آوردن و ایقان یافتن به امر محکم و متین اوست. پس نظر در ظهور نقطه بیان کن همانا او به اول من آمن خود گفت همانا او(من یظهره الله) محمد رسول الله است آیا حال شایسته است که کسی اعتراض کند و بگوید که او عرب بود و این عجم، این مسما به حسین است و آن اسمش محمد بود. قسم به خداوند بزرگ و بلند مرتبه که نه. و البته چشم ریزبین به حدود و اسمها نظر نمیکند بلکه به آنچه که محمد بر آن بوده نظر میکند و آن همانا امرالله است و همچنین بر آنچه که بر حسین در امر خداوند مقتدر متعالی دانای حکیم وارد شده است. پس وقتیکه اول من آمن بالله در بیان همان بوده کهئ محمد رسول الله برآن بوده پس حکم (هو هو) بر او جاری می شود و یا (همانا او رجوع و بازگشت اوست) بر او جاری می شود و این مقام از حدود و اسمها مقدس است و در آن چیزی جز خداوند فرد واحد دانا مشاهده ننما.
تا اینکه میفرماید قوله تعالی: پس آگاه باش به اینکه روز ظهور برای بازگشت همه اشیا از ماسوی الله است و همه آنها در یک طرف و سمت واحد است و حتی اگر پست ترین و یا بلند مرتبه ترین آنها باشد، این بازگشت را کسی نمیشناسد مگر اینکه بعد از جاری شدن امر خداوند باشد و البته او همانا امر کننده است در هر آنچه که بخواهد. بعد از اینکه کلمة الله بر ممکنات القاء شد کسی که شنید و آنرا اجابت کرد از بلند مرتبه ترین خلق است حتی اگر از پست ترین آنها باشد که خاک و خاکستر حمل میکند(در نزد خلق حمال) و کسی که اعراض کرد از پست ترین بندگان است حتی اگر نزد مردم از اولیا محسوب شود و همه کتابهای آسمانی و زمین نزد او باشد.
به نظر نگارنده میاید که در آیات قرآنی دو آیه موجود است که به نظر خط مشی اصلی مفهوم بقای روح را نشان میدهد. در سوره ی حجر آیه ۲۹ میفرماید: “فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی …” ” پس هنگامی که او را متعادل ساختم و در آن از روح خود دمیدم …”و همینطور در آیه ۱۵۶ از سوره ی بقره آمده است: “إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ”
در این دو آیه با ظرافت خاصی مسئله ی بقای روح تبیین شده است. در آیه ی اول چنانکه معلوم است روح آدمی را خداوندی از خود به تن آدمی دمیده است که البته نفخ الهى دمیدن نیست زیرا منزّه از تنفس و جسم است بلکه تعلق روح به بدن است که یک قدره کامله است ارتباط امر مجرد از ماده و صورت با امر مرکب از ماده و صورت که تمام عقلاء را حیران کرده،زیرا مجرد مکان ندارد جسم محتاج به مکان است. پس معلوم میشود سر منشا یا بنیان و خانه ی روح همان خداوند است. حال در آیه ی دوم میفرماید که از تو آمده ام و به تو باز میگردم. چیزی که مشخص است این است که اشاره به بازگشت همان روحی است که از سمت خداوند آمده است والا تن از آنجا که ماده است و مرکب و از غیر خود ساطع نمیشود و همینطور از آنجا که خداوند دقیقا برعکس مجرد است و نمیتواند که ماده باشد مراد نیست. پس در نهایت اول بر طبق این دو آیه ی شریفه میتوان اقلا سه نتیجه گرفت اول اینکه ارواح پس از مرگ به سرآغاز خود باید برگردند که همان خداوندی است. دوم آنکه این بازگشت، بازگشت مجردات است پس شامل تن نمیشود و فرضیه ی معاد جسمانی باطل است. و چون مجردات مکانمند و زمانمند نیستند پس بهشت و دوزخ به شکل ظاهری قرآنی تنها جنبه ی استعاری و تشبیهی دارد. بهشت ارواح مقدسه رسیدن به خانه یا بنیاد خود است و دوزخ فاصله ایست که ارواح خبیثه از آن دارند.
حضرت عبدالبهاء در کتاب مفاوضات در خصوص اثبات و بقای روح چنین میفرمایند:
“در کتب سماويّه ذکر بقای روح است و بقای روح اسّ اساس اديان الهيّه است زيرا مجازات و مکافات بر دو نوع بيان کردهاند يک نوع ثواب و عقاب وجودی و ديگری مجازات و مکافات اخروی . امّا نعيم و جحيم وجودی در جميع عوالم الهيّه است چه اين عالم و چه عوالم روحانی ملکوتی و حصول اين مکافات سبب وصول بحيات ابديّه است اينست که حضرت مسيح ميفرمايد چنين کنيد و چنان کنيد تا حيات ابديّه بيابيد و تولّد از ماء و روح جوئيد تا داخل در ملکوت شويد . و اين مکافات وجودی فضائل و کمالاتيست که حقيقت انسانيّه را تزيين دهد مثلاً ظلمانی بود نورانی شود جاهل بود دانا گردد غافل بود هشيار شود خواب بود بيدار گردد مرده بود زنده شود کور بود بينا گردد کر بود شنوا شود ارضی بود آسمانی گردد ناسوتی بود ملکوتی شود . ازين مکافات تولّد روحانی يابد خلق جديد شود مظهر اين آيه انجيل گردد که در حقّ حواريّين ميفرمايد که از خون و گوشت و اراده بشر موجود نشدند بلکه تولّد از خدا يافتند يعنی از اخلاق و صفات بهيمی که از مقتضای طبيعی بشريست نجات يافتند و بصفات رحمانيّت که فيض الهی است متّصف شدند معنی ولادت اينست . و در نزد اين نفوس عذابی اعظم از احتجاب از حقّ نيست و عقوبتی اشدّ از رذائل نفسانی و صفات ظلمانی و پستی فطرت و انهماک در شهوات نه چون بنور ايمان از ظلمات اين رذائل خلاص شوند و باشراق شمس حقيقت منوّر و بجميع فضائل مشرّف گردند اين را اعظم مکافات شمرند و جنّت حقيقی دانند . بهمچنين مجازات معنويّه يعنی عذاب و عقاب وجودی را ابتلای بعالم طبيعت و احتجاب از حقّ و جهل و نادانی و انهماک در شهوات نفسانی و ابتلای برذائل حيوانی و اتّصاف بصفات ظلمانی از قبيل کذب و ظلم و جفا و تعلّق بشؤون دنيا و استغراق در هواجس شيطانی شمرند و اينرا اعظم عقوبات و عذاب دانند . امّا مکافات اخرويّه که حيات ابديّه است و حيات ابديّه مصرّح در جميع کتب سماويّه و آن کمالات الهيّه و موهبت ابديّه و سعادت سرمديّه است مکافات اخروی کمالات و نعمی است که در عوالم روحانی بعد از عروج ازين عالم حاصل گردد . امّا مکافات وجودی کمالات حقيقی نورانيست که در اين عالم تحقّق يابد و سبب حيات ابديّه شود زيرا مکافات وجودی ترقّی نفس وجود است مثالش انسان از عالم نطفه بمقام بلوغ رسد و مظهر فتبارک اللّه احسن الخالقين گردد و مکافات اخروی نعم و الطاف روحانيست مثل انواع نعمتهای روحانی در ملکوت الهی و حصول آرزوی دل و جان و لقای رحمن در جهان ابدی . و همچنين مجازات اخرويّه يعنی عذاب اخروی محروميّت از عنايات خاصّه الهيّه و مواهب لاريبيّه و سقوط در اسفل درکات وجوديّه است و هر نفسی که ازين الطاف الهی محروم و لو بعد از موت باقيست ولی در نزد اهل حقيقت حکم اموات دارد . و امّا دليل عقلی بر بقای روح اينست که بر شیء معدوم آثاری مترتّب نشود يعنی ممکن نيست از معدوم صرف آثاری ظاهر گردد زيرا آثار فرع وجود است و فرع مشروط بوجود اصل .
مثلاً از آفتاب معدوم شعاعی ساطع نشود از بحر معدوم امواجی پيدا نگردد از ابر معدوم بارانی نبارد از شجر معدوم ثمری حاصل نشود از شخص معدوم ظهور و بروزی نگردد پس مادام آثار وجود ظاهر دليل بر اينست که صاحب اثر موجود است . ملاحظه نمائيد که الآن سلطنت مسيح موجود است ، پس چگونه از سلطان معدوم سلطنت باين عظمت ظاهر گردد و چگونه از بحر معدوم چنين امواجی اوج گيرد و چگونه از گلستان معدوم چنين نفحات قدسی منتشر شود ؟ ملاحظه نمائيد که از برای جميع کائنات بمجرّد تلاشی اعضا و تحليل ترکيب عنصری ابداً اثری و حکمی و نشانی نماند چه شیء جمادی و چه شیء نباتی و چه شیء حيوانی مگر حقيقت انسانی و روح بشری که بعد از تفريق اعضا و تشتيت اجزا و تحليل ترکيب باز آثار و نفوذ و تصرّفش باقی و برقرار . بسيار اين مسأله دقيق است درست مطالعه نمائيد اين دليل عقلی است بيان ميکنيم تا عقلا بميزان عقل و انصاف بسنجند . امّا اگر روح انسانی مستبشر شود و
منجذب بملکوت گردد و بصيرت باز شود و سامعه روحانی قوّت يابد و احساسات روحانيّه مستولی گردد بقای روح را مثل آفتاب مشاهده کند و بشارات و اشارات الهی احاطه نمايد و دلائل ديگر را فردا گوئيم .”
“بدانکه تصرّف و ادراک روح انسانی بر دو نوع است يعنی دو نوع افعال دارد دو نوع ادراک دارد يک نوع بواسطه آلات و ادوات است مثل اينکه باين چشم می بيند باين گوش ميشنود باين زبان تکلّم مينمايد اين اعمال روحست و ادراک حقيقت انسان ، ولی بوسائط آلات . يعنی بيننده روح است امّا بواسطه چشم شنونده روح است لکن بواسطه گوش ناطق روح است امّا بواسطه لسان . و نوع ديگر از تصرّفات و اعمال روح بدون آلات و ادوات است از جمله در حالت خوابست بی چشم ميبيند بی گوش ميشنود بی زبان تکلّم ميکند بی پا ميدود . باری اين تصرّفات بدون وسائط آلات و ادوات است و چه بسيار ميشود که رؤيائی در عالم خواب بيند آثارش در سال بعد مطابق واقع ظاهر شود و همچنين چه بسيار واقع که مسأله ای را در عالم بيداری حلّ نکند در عالم رؤيا حلّ نمايد چشم در عالم بيداری تا مسافت قليله مشاهده نمايد لکن در عالم رؤيا انسان در شرقست غربرا بيند در عالم بيداری حالرا بيند در عالم خواب استقبالرا بيند در عالم بيداری بوسائط سريعه در ساعتی نهايت بيست فرسخ طیّ کند در عالم خواب در يک طرفة العين شرق و غربرا طیّ نمايد . زيرا روح دو سير دارد بی واسطه يعنی سير روحانی با واسطه يعنی سير جسمانی مانند طيور که پرواز نمايند يا آنکه بواسطه حاملی حرکت نمايند و در وقت خواب اين جسد مانند مرده است نه بيند و نه شنود و نه احساس کند و نه شعور دارد و نه ادراک يعنی قوای انسان مختلّ شود لکن روح زنده است و باقی است بلکه نفوذش بيشتر است پروازش بيشتر است ادراکاتش بيشتر است . اگر بعد از فوت جسد روح را فنائی باشد مثل اينست که تصوّر نمائيم مرغی در قفس بوده بسبب شکست قفس هلاک گرديده و حال آنکه مرغرا از شکست قفس چه باک و اين جسد مثل قفس است و روح بمثابه مرغ . ما ملاحظه کنيم که اين مرغرا بدون اين قفس در عالم خواب پرواز است پس اگر قفس شکسته شود مرغ باقی و برقرار است بلکه احساسات آن مرغ بيشتر شود ادراکاتش بيشتر گردد انبساطش بيشتر شود فی الحقيقه از جحيمی بجنّت نعيم رسد زيرا از برای طيور شکور جنّتی اعظم از آزادی از قفس نيست اينست که شهدا در نهايت طرب و سرور بميدان قربانی شتابند . و همچنين در عالم بيداری چشم انسان نهايت يک ساعت مسافت بيند زيرا بواسطه جسد تصرّف روح باين مقدار است امّا ببصيرت و ديده عقل امريکا را بيند آنجا را ادراک کند و اکتشاف احوال نمايد و تمشيت امور دهد حال اگر روح عين جسد باشد لازم است که قوّه بصيرتش نيز همين قدر باشد . پس معلومست که آن روح غير اين جسد است و آن مرغ غير اين قفس و قوّت و نفوذ روح بدون واسطه جسد شديدتر است لهذا اگر آلت معطّل شود صاحب آلت در کار است مثلاً اگر قلم معطّل شود بشکند کاتب حیّ و حاضر و اگر خانه خراب شود صاحب خانه باقی و برقرار . اين از جمله براهينی است که دليل عقلی است بر بقای روح . امّا دليل ديگر اين جسد ضعيف شود فربه گردد مريض شود صحّت پيدا کند خسته گردد راحت شود بلکه احيانی دست قطع شود و پا قطع شود و قوای جسمانی مختلّ گردد چشم کور گردد گوش کر شود زبان لال گردد اعضا بمرض فلج گرفتار شود خلاصه جسد نقصان کلّی يابد باز روح بر حالت اصلی و ادراکات روحانی خويش باقی و برقرار نه نقصانی يابد و نه مختلّ گردد ولی جسد چون مبتلی بمرض و آفت کلّی گردد از فيض روح محروم شود مانند آئينه چون بشکند و يا غبار و زنگ بر دارد شعاع آفتاب در او ظاهر نشود و فيضش نمودار نگردد . از پيش بيان شد که روح انسانی داخل جسد نيست زيرا مجرّد و مقدّس از دخول و خروج است و دخول و خروج شأن اجسام است بلکه تعلّق روح بجسد مانند تعلّق آفتاب بآئينه است .
خلاصه روح انسانی بر حالت واحده است نه بمرض جسد مريض شود و نه بصحّت جسم صحيح گردد نه عليل شود نه ضعيف گردد نه ذليل شود نه حقير گردد نه خفيف شود نه صغير يعنی در روح بسبب فتور جسد هيچ خللی عارض نگردد و اثری نمودار نشود و لو جسد زار و ضعيف شود و دستها و پاها و زبانها قطع شود و قوای سمع و بصر مختلّ شود . پس معلوم و محقّق گشت که روح غير جسد است و بقايش مشروط ببقای جسد نيست بلکه روح در نهايت عظمت در عالم جسد سلطنت نمايد و اقتدار و نفوذش مانند فيض آفتاب در آئينه ظاهر و آشکار گردد و چون آئينه غباريابد و يا بشکند از شعاع آفتاب محروم ماند .”
در خصوص روح انسانی بر طبق تعالیم بهایی، روح انسان از زمان تشکیل جنین به آن تعلم میگیرد و به ترقی خود ادامه میدهد و در عوالم لایتناهی بعد از مفارقت جسد، سیر میکند، لذا پیشرفت روح انسانی نامحدود میشود. حضرت ولی امرالله میفرمایند” بیان مبارک حضرت بهالله، در خصوص حیات بعد، بدین مضمون است که روح انسان صعود به عوالم لانهائیه را ادامه خواهد داد، دانش و عقول ما را، به چگونگی و طبیعت آن عوالم راهی نیست. همانگونه که طفل در رحم مادر به درک این عالم نمیباشد، ما نیز از درک عالمی که به سویش خواهیم رفت، عاجز و قاصدریم. ” به اعتقاد اهل بهاء روح به عالم خاکی تعلق ندارد و امری مادی و جسمانی نیست، و بر خلاف مسلمین که ظاهر آیات را گرفته اند و به معاد جسمانی باور دارند بهائیان معتقدند که بقای روح امری غیر مادی و اصطلاحاً متافیزکی است. حضرت عبدالبهاء میفرمایند: ” وقتی که نفوس شریره از این عالم صعود میکنند چون کاملاً دستشان از این عالم کوتاه میشود، دیگر هیچ تسلط و نفوذی بر دیگران ندارند. مادامی که در این عالم خاکی زنده اند، اعمال و افکارشان دارای تاثیری است. به ارواح مجرده و پاک، زندگی ابدی عطا میشود و به اذن خداوند گاهی میتوانند به افراد روی زمین کمک و مساعدت نمایند.” اما ” ارواح شریری که فوت نموده اند، هیچ گونه استیلایی بر مردمان ندارند. خیر بر شر تفوق دارد، اشرار حتی در حیاتشان هم نیرویی کم دارند و این نیرو بعد از مرگ آنها کمتر خواهد شد و به علاوه، آنها از این کره خاکی بسیار بعیدند. ” همچنین حضرت عبدالبها میفرمایند: اعمال روح در این عالم جسمانی به مدد جسم صورت میگیرد. وقتی که روح از بدن قطع تعلق کرد، بدون واسطه به اعمال خود ادامه میدهد…. بدن بمثابه مرکب است و روح بمثابه راکب و گاهی راکب بدون مرکب نیز حرکت میکند. ولی نفوسی که ادراک نمیکنند، میگویند که روح وقتی که جسد را ترک گفت دیگر اعمالی ندارد. روح جسمی ندارد، روح جسم نیست. در این باره بسیار تامل و تفکر کنید. ” و در مقامی دیگر میفرمایند در عالم بعد انسان دیگر این هیکل جسمانی را نخواهد داشت بلکه هیکل آسمانی و روحانی خواهد داشت که ساخته و پرداخته عالم روحانی است. ” حضرت ولی امرالله نیز در توقیعی در خصوص پیشرفت ارواح در جهان بعد میفرمایند ” با مطالعه ی مجدد لوح مبارک حضرت بهالله، که در آن بیانی به این مضمون وجود دارد که وابستگان مومنین تا حدی در عالم بعد به ملکوت فائز میشوند، معلوم شد که مقصود مبارک قسمتی از آنهاست. این است که آنها به ملکوت نائل میشوند ولکن تا حدی. اما میتوانند بی نهایت ترقی نمایند. ترقیات روحانی در دنیای بعد بی انتهی است و منحصر به آنهایی نیست که به معرفت و شناسایی امر در ایام حیات فائز گشته اند. ” حضرت ولی عزیز امرالله بر این باورند که حتی در مواقعی هم که تفکر ما درباره این موضوعات مطلقاً معنوی عاری از خلل باشد، شخص نباید برای آنها اهمیت زیادی قائل شود. علم نیز فی نفسه، قاصر از ارائه پاسخ است و ما در این جهان جسمانی نمیتوانیم به درک عالم روحانی، حتی به صورت جزئی و ناکافی، موفق و نائل گردیم.