کتاب اقدس امّ الكتاب دیانت بهائی

بند یکصد و هشتاد و چهارم : خطاب به میرزا یحیی ازل

قل يا مطلع الاعراض دع الاغماض ثمّ انطق بالحقّ بين الخلق تاللّه قد جرت دموعی علی حدودی بما اراک مقبلاً الی هواک و معرضاً عمّن خلقک و سوّاک اذکر فضل مولاک اذ ربّيناک فی اللّيالی و الايّام لخدمة الامر اتّق اللّه و کن من التّائبين * هبنی اشتبه علی النّاس امرک هل يشتبه علی نفسک خف عن اللّه ثمّ اذکر اذ کنت قآئماً لدی العرش و کتبت ما القيناک من ايات اللّه المهيمن المقتدر القدير * ايّاک ان تمنعک الحميّة عن شطر الاحديّة توجّه اليه و لا تخف من اعمالک انّه يغفر من يشآء بفضل من عنده لا اله الّا هو الغفور الکريم * انّما ننصحک لوجه اللّه ان اقبلت فلنفسک و ان اعرضت انّ ربّک غنيّ عنک و عن الّذين اتّبعوک بوهم مبين * قد اخذ اللّه من اغواک فارجع اليه خاضعاً خاشعاً متذلّلاً انّه يکفّر عنک سيّئاتک انّ ربّک لهو التّوّاب العزيز الرّحيم *


Say: O source of perversion! Abandon thy willful blindness, and speak forth the truth amidst the people. I swear by God that I have wept for thee to see thee following thy selfish passions and renouncing Him Who fashioned thee and brought thee into being. Call to mind the tender mercy of thy Lord, and remember how We nurtured thee by day and by night for service to the Cause. Fear God, and be thou of the truly repentant. Granted that the people were confused about thy station, is it conceivable that thou thyself art similarly confused? Tremble before thy Lord and recall the days when thou didst stand before Our throne, and didst write down the verses that We dictated unto thee — verses sent down by God, the Omnipotent Protector, the Lord of might and power. Beware lest the fire of thy presumptuousness debar thee from attaining to God’s Holy Court. Turn unto Him, and fear not because of thy deeds. He, in truth, forgiveth whomsoever He desireth as a bounty on His part; no God is there but Him, the Ever-Forgiving, the All-Bounteous. We admonish thee solely for the sake of God. Shouldst thou accept this counsel, thou wilt have acted to thine own behoof; and shouldst thou reject it, thy Lord, verily, can well dispense with thee, and with all those who, in manifest delusion, have followed thee. Behold! God hath laid hold on him who led thee astray. Return unto God, humble, submissive and lowly; verily, He will put away from thee thy sins, for thy Lord, of a certainty, is the Forgiving, the Mighty, the All-Merciful.
بگو ای مطلع اعراض، چشم پوشی کن و پس از آن سخن بگو به حق بین خلق به خداوند قسم، اشکهای من برروی گونه های من جاری شده است چرا که میبینم تو را که اقبال کرده ای به هوای نفس خود و از خالق خود اعراض کرده ای. بیاد بیاور فضل مولای خود را زمانی که ترا در شبها و روزها برای خدمت امر تربیت میکردیم. بترس از خدا و توبه کن. فرض میکنم اشتباه کردی و بر مردم مشتبه شد که تو امر میکنی، آیا بر تو هم حقیقت امر اشتباه شد؟ از خدا بترس، و بیاد بیاور زمانی را که میایستادی و مینوشتی آنچه را که ما به تو القا میکردیم از آیات خداوند مهیمن مقتدر توانا. مبادا منع کند ترا حمیت جهالت از شطر احدیت. توجه کن به خداوند و نترس از اعمالت، خداوند مغفرت میکند اگر بخواهد به فضل خود که نیست خدایی جز او که غفور و کریم است. ما تو را به خاطر خدا نصحیت میکنیم. اگر قبول کنی به نفع خودت است و اگر اعراض کنی پروردگار بی نیاز است، هم از تو و هم از کسانی که به صرف و هم تابع تو شده اند. خداوند اخذ کرد (هلاک کرد) کسی که تو را گمراه کرده و به اعراض از حق واداشته بود. به خدا تائب شو و با کمال خضوع و خشوع و بندگی به خدا برگرد، خداوند، تمام گناهان تو را میبخشد. همانا او توبه پذیر و عزیز و مهربان است.

“يا مطلع الاعراض”
اين آيه اشاره به ميرزا يحيی معروف به صبح ازل، يکی از برادران ناتنی حضرت بهاءاللّه است که از هيکل اقدس سنّاً جوانتر بود و به مخالفت با آن حضرت و امر مبارکش قيام کرد. حضرت اعلی ميرزا يحيی را تعيين فرمودند که تا قبل از ظهور قريب الوقوع موعود بيان زعامت اسمی جامعه بابی را عهده‌دار شود. ميرزا يحيی به اغوای سيد محمّد اصفهانی به امر حضرت اعلی خيانت کرد و مدّعی جانشينی آن حضرت شد و بر ضدّ حضرت بهاءاللّه توطئه کرد، حتّی در صدد قتل هيکل اطهر برآمد. وقتی جمال مبارک رسماً امر خود را در ادرنه به او اعلان فرمودند ميرزا يحيی در جواب، ادّعای مظهريّت نمود ولی عاقبة الامر به جز عدّه معدودی که به او گرويدند و به ازلی معروف شدند جميع، ادّعاهای او را رد نمودند حضرت ولىّ امراللّه او را مرکز نقض عهد حضرت اعلی توصيف فرمودند. (رجوع شود به ﴿گاد پاسز بای﴾، فصل دهم).

“اذكر فضل مولاك اذ ربّيناك فى اللّيالى والايّام لخدمة الامر”
حضرت ولىّ امراللّه در گاد پاسز بای به اين نکته اشاره می‌‌فرمايند که حضرت بهاءاللّه سيزده سال از ميرزا يحيی بزرگتر بودند و در ايّام کودکی و بلوغ او را تحت رعايت و دلالت خويش داشتند.

“قد اخذ الله من اغواك”
اين آيه اشاره است به سيّد محمّد اصفهانی که حضرت ولىّ امراللّه او را دجّال امر بهائی خوانده‌اند. سيّد محمّد از نظر اخلاقی منحط و جاه طلب و همان شخصی بود که ميرزا يحيی را اغوا کرد که ادّعای مظهريّت کند و به مخالفت با حضرت بهاءاللّه برخيزد. سيّد محمّد گر‌چه از پيروان ميرزا يحيی بود، ولی با جمال مبارک به عکّا تبعيد شد و در آنجا به تحريکات و توطئه‌های خود بر ضدّ حضرت بهاءاللّه ادامه داد. حضرت ولىّ امراللّه در ﴿گاد پاسز بای﴾ عواملی را که به مرگ او منجر شد تشريح می‌‌فرمايند که ترجمه آن از اين قرار است:”چنين معلوم بود که حيات جمال اقدس ابهی را خطری جديد تهديد می‌نمايد. هر‌چند هيکل مبارک مکرّراً کتباً و شفاهاً پيروان خويش را قويّاً انذار فرمودند که در مقابله با دشمنان جفاکار هرگز انتقام نجويند و حتّی عرب سرکشی را که به امر مبارک اقبال کرده بود و برای استخلاص مولای محبوبش از مصائب وارده، فکر انتقام در سر می‌پرورانيد به بيروت روانه فرمودند، با وجود اين تأکيدات، هفت نفر از مجاورين در خفا سه نفر از ستمکاران را که از جمله سيّد محمّد و آقا جان (معروف به کج کلاه) بودند به قتل رساندند. وحشت و اضطرابی که از اين عمل، جامعه ستمديده ياران الهی را فرا گرفت چنان بود که وصف نتوان کرد. تکدّر و تأثّر قلب اطهر بی نهايت شديد بود چنانکه در لوحی که اندکی بعد از اين واقعه نازل گرديد در باره تأثّرات خويش چنين می‌‌فرمايند: “لو اذکر حرفاً منه لتنفطر عنه السّموات و الارضين” و “يندکّ کلّ جبل شامخ رفيع” و در مقام ديگر می‌‌فرمايند: “ليس ضرّی سجنی بل عمل الّذين ينسبون انفسهم الىّ و يرتکبون ما ناح به قلبی و قلمی”.

مختصر شرح حال میرزا یحیی نوری
میرزا یحیی ازل فرزند جناب میرزا عباس معروف به میرزا بزرگ نوری فرزند رضا قلی بیک ابن عباس ابن محمد رضا بیگ ابن محمد علی ابن اخبر ابن شهریار حسن بود که این طایفه از معروفترین خانواده های قریه ی تاکر واقع در محلات نور مازندران آن زمان بود. مادر وی نیز کوچک خانم کرمانشاهی که ایشان یکی از شش همسر میرزا بزرگ بودند.
کوچک خانم در دم پس از تولد اولاد فوت کرده که این واقعه در حدود سال ۱۲۴۷ هجری قمری در شهر طهران× در محله ی عربها کوچه ی صدر اعظم اتفاق افتاد. وظیفه ی مراقبت و تربیت اولاد به عهده ی خدیجه خانم یکی دیگر از همسرهای میرزا عباس که مادر میرزاحسینعلی نوری (بهالله)، نساء خانم، میرزا مهدی،‌سارا خانم(اخت) و میرزا موسی کلیم افتاد و تا سن چهارده سال که ایشان نیز فوت میکند این قضیه صادق بوده است. (۱) و پس از فوت خدیجه خانم وظیفه ی تربیت میرزا یحیی را برادر ایشان میرزا حسینعلی× شخصاً به عهده گرفته و خواندن و نوشتن به خط نستعلیق را نزد ایشان میاموزد ولی هیچگاه علاقه ای به آموختن زبان عربی نداشته است هرچند که بنا به خواست بهالله، ملا مهدی کنی مدتها به وی درس میداده است.(۲) شایان ذکر است که میرزا بزرگ نوری پدر وی نیز در سال ۱۲۵۵هجری قمری فوت کرده اند.مختصر آنکه ایام طفولیت وی در طهران و تابستانها بر طبق روال خانواده به تاکر رفته و سپری شد. در سال ۱۲۶۰ هجری قمری بود که سید علیمحمد باب ادعای بابیت را در شیراز کرده و در همین سال است که میرزاحسینعلی نوری به واسطه ی نامه ای که از طرف باب و به دست میرزا حسین بشرویه ای (اول مومن به باب و یکی از هجده تن حروف حی ملقب به باب الباب) به “باب” ایمان میاورد.(۳) و از آنجا که بهالله در آن دوران در خانه چه در طهران و چه در مازندران به تبلیغ آشنایان خود و دعوت به امر جدید میپرداخت، میرزا یحیی نیز در آن جمع ها شرکت میکند و با آئین جدید آشنا شده و نهایتاً وی نیز در سال ۱۲۶۳ نیز به واسطه ی رویت کتاب احسن القصص که تفسیر سوره ی یوسف است، شریعت سید باب را تصدیق میکند. (۴) گویند هنگامی که بابیان وقت در بدشت× در اواخر رجب سال ۱۲۶۴ قصد اجماع داشتند میرزا یحیی نیز قصد آن کرد که به این جمع بپیوندد ولی بهالله او را از سفر بازداشت که میتواند علت آن صغر سن وی در آن دوران باشد. میرزا یحیی ی جوان مدتی بعد راهی نور و از آنجا راهی بارفروش شد و بنا به تحقیق در این مکان محمدعلی بارفروش معروف به قدوس (از دیگر حروف حی) و یارانش را که از بدشت به سمت ماکو راهی بودند ملاقات کرد× که روحیات و حالات و خضوع و خشوع قدوس تاثیر فراوانی بر روحیات وی گذاشته است. مختصر آنکه پس از این دیدار وی ابتدا همراه با طاهره و میرزا جانی راهی نور مازندران میشود و پس از آن به طهران باز میگردد و پس از شنیدن جریان قلعه ی شیخ طبرسی در اوایل محرم ۱۲۶۵ همراه با بهالله، ملاباقر تبریزی،‌حاجی میرزای کاشانی و ملازین العابدین عموی خود راهی قلعه ی شیخ طبرسی میشوند که در میان راه در شهر آمل دستگیر میشوند. مرحوم میرزا فضل الله نظام الملک تاکری در یادداشت های خود نقل میکند که ابتدا میرزا یحیی را لخت کرده و در حوض وسط مجلس انداخته و بیرون کشیدند که چوب بزنند که بهالله ممانعت میکند و میگوید او بچه است و تقصیری ندارد اگر قصد زدن دارید مرا بزنید لهذا او را رها کرده بهالله را چوب کاری کردند(۵) و این چوب کاری انقدر ادامه داشت تا از پاهای ایشان خون جاری شد و بعد ملازین العابدین خود را بر پاهای بهالله انداخت و او را به قدری زدند که از حال رفت و در نهایت امر ایشان را پس از چندی ( که بعضی ۴ ماه مدت آنرا میدانند ) به سفارش محمد تقی خان حاکم آمل آزاد کرده و ضمن منصرف کردن ایشان از رفتن به قلعه ی شیخ طبرسی ایشان را روانه ی طهران کردند.گویند پس از چهل روز از بازگشت به طهران خبر شهادت قدوس به میرزا یحیی میرسد که وی از شدت اندوه سه روز تب کرده و بیمار شده است.(۶) در تاریخ مثبوت است که هنگامی که میرزا یحیی ۱۹ سال داشته است که مصادف است با زمانی که سید باب در زندان چهریق بودند نامبرده نامه ای به دستخط بهالله برای حضرتش فرستاده که به وسیله ی ملا علی مراغه ای (سیاح)به سید باب تقدیم کرده و از ایشان خواسته اند که وظیفه ای را ایشان به عهده بگیرد که حضرت باب توقیعی خطاب به وی نوشته و میفرمایند کماکان در ظل حفظ، و صیانت و تربیت بهالله باشد که این نکته نیز مورد تائید مورخین بهایی و ازلی نیز میباشد.(۷)

اما پیش از شهادت سید باب در تبریز ،نامبرده میرزا یحیی را به عنوان وصی خود انتخاب میکند که علت این انتخاب همانا آن است که بهالله به علت تبلیغات گسترده، تظلم میان زمامداران وقت و شرکت در واقعه ی بدشت زبان زد خاص و عام شده بود و این موضوع بسیار سید باب و اصحاب را نگران حال ایشان کرده بود و از همین روی برای اینکه نگاهها به ایشان متمرکز نشود و به سوی دیگری جمع شود سید باب با هماهنگی بهالله تصمیم گرفت که جانشین خود را میرزا یحیی معرفی کند، چرا که وی هم بسیار آرام بود و هم در دامان خود بهالله پرورش یافته بود و همچنین از خانواده و برادر خود ایشان بود و این چنین نیست که این ادعا فقط از جانب بهالله مطرح شده باشد بلکه در خصوص این قضیه دو نفر دیگر یعنی جناب میرزا موسی کلیم و جناب ملاعبدالکریم قزوینی (‌میرزا احمد کاتب) نیز با خبر بودند و قرار بر آن شد که این موضوع از میان این جمع چهار نفره خارج نشود که از آن به بعد است که صفاتی چون ” ازل” “اسم الازل” و “مرات الازلیه” به وی داده شد. و در نهایت میرزا یحیی ازل به نسبت لوحی که در ذیل میاید ادعای جانشینی سید باب را میکند. مضمون لوح به فارسی چنین است:
“خداوند بزرگ اعظم از هر بزرگی این لوحی است از طرف خداوند مهیمن قیوم بگو پیدایش همه از خداوند است و همه به او راجع می شوند. این لوح از طرف علی قبل محمد خطاب به کسی است که اسمش با اسم وحید معادل است بگو همه از نقطه بیان ظاهر شده اند ای کسی که به نام وحید نامیده شده ای حفظ کن هر چه که در بیان نازل و به آن امر شده است زیرا تو صراط خداوند بزرگ هستی.” سجع مهر حال اگر بنا به این لوح موجود خطاب به میرزا یحیی، وی ادعای جانشینی سید باب را دارد حال باید دانست که وی در خصوص این جانشینی چه کرده است و پیش از آن دانست که اساساً تعلیم باب چه بوده است که ایشان را مامور فرمودند که آن را حفظ کند.
تک تک آیات و ابیات زیر موجود در بیان فارسی و تواقیع دیگر است که در اینجا ما به اختصار میاوریم تا روشن شود نظر سید علی محمد باب در خصوص “من یظهر الله “چه بوده است. علت اینکه به تحلیل این اسم در آثار سید باب میپردازیم این است که در کلیه ی آثار وی، علت تمام احکام و شرایع و قوانین به خاطر این اسم است که باب بشارت ظهور او را میدهد.
” ای اهل بیان نکرده مثل آنچه اهل فرقان نموده و از محبوب خود به هیچ شی محتجب نگشته که ارتفاع بیان عروج به سوی اوست و حظ آخرت اوست” ” بیان راضی نمیگردد از شما الا آنکه ایمان آورید بمن یظهره الله”
” ای اهل بیان اگر ایمان آورید به من یظهرالله، خود مومن میگردید و الا او غنی بوده از کل و هست مثلاً اگر در مقابل شمس الی مالانهایه مرات واقع شود تعکس بر میدارد و حکایت میکند از او و حال آنکه بنفسه غنی است از وجود مرایا و شمسی که در آن منطبع است”‌ ” مراقب ظهور بوده که قدر لمحه ای فاصله نشود مابین ظهور و ایمان کل من آمن بالبیان”
ایشان از کلمه ی لمحه استفاده میکنند که به معنی مدت زمان اندک و کم است و یا در جایی دیگر مینویسد:” اگر در این حین ظاهر شود من اول عابدین و ساجدینم” طبق همین گفته میشود متوجه شد که ظهور من یظهراللهی که خود باب میگوید ظهورش به خاطر بشارت اوست قریب الوقوع است.
” کسی عالم به ظهور نیست غیرالله، هر وقت شود باید کل تصدیق به نقطه ی حقیقت نمایند و شکر الهی به جا آورند”
” ظهور الله در هر ظهور که مراد از مشیت اولیه باشد بهالله بوده و هست که کل شی نزد بها او لاشی بوده و هستند “‌
“و فی سنته التسع انتم کل خیر تدرکون” و ” و فی سنته التسع انتم بلقاالله ترزقون” توجه داشته باشید که بهالله در سال ۹ و ۱۹ اظهار امر خفی و علنی کرد. و یا در جایی دیگر مینویسد “از مبدا ظهور تا عدد واحد مراقب بوده” همانطور که میدانید عدد واحد ۱۹ است. همینطور به توقیعی که خطاب به ملا باقر تبریزی از حروف حی و همچنین جناب وحید است آن جناب از باب در خصوص ظهور من یظهرالله سوال کرده و ایشان چنان پاسخ داده بودند. همچنین در باب پانزدهم از واحد سوم بیان فارسی مکتوب است : ” ظهور الله در هر ظهور که مراد از مشیت اولیه باشد بهالله بوده و هست که کل شی نزد بها او لاشی بوده و هستند …. هر کس به من یظهرالله ایمان آورد و ایمان به آنچه او امر فرموده آورد ایمان آورده است به خداوند از اولی که از برای اول نیست و در ظل رضای خداوند بیرون آمده بکل رضای او در هر ظهوری و هر کس ایمان به او نیاورد اگر چه در کل عوالم در ایمان و رضای خداوند بوده کل هباء منثوراً میگردد….”
و یا در جای دیگر مکتوب است ” اگر به ظهور او فائز شدی و اطاعت نمودی ثمره ی بیان را ظاهر کردی و الا لایق ذکر نیستی نزد خداوند” ” هیچ حجتی از برای او از نفس خود او اعظم تر نبوده و نیست در نزد کل زیرا که کل آیات و کلمات از بحر وجود او مشرق میگردد و از طمطام یم فضل او مستضیی میشود و از قمقام عز او مستتیر میگردد….”

” اگر کسی یک آیه از او شنود و تلاوت کند بهتر است از آنکه هزار مرتبه بیان را تلاوت نماید. “
“طوبی لمن ینظر الی نظم بهالله و یشکر ربه” ” کل دین نصرت اوست نه اعمالی که در بیان نازل شده”
“مالک یوم الدین در انتهای واحد و ابتدای ثمانین” ظاهر خواهد گشت. واحد همانطور که پیش تر عرض شد به حساب ابجد برابر ۱۹ و ثمانین در عربی یعنی ۸۰ لذا ملاحظه میشود که به کمال وضوح آخر ۱۹ سال بعد از اظهار امر خود باب یعنی ۱۲۷۸ و اول ۸۰ یعنی ۱۲۸۰ را معین میکنند.
حال به نسبت این آیات که به نظر واضح هم میاید که معنای آن چیست میرزا یحیی کسانی که مدعی مقام ” من یظهراللهی”‌شده بودند طرد کرده و یا حتی پا را از حد خود فراتر قرار داده و حکم قتل چند نفر از جمله میرزا اسدالله خویی(دیان) و آقا سید ابراهیم خلیل تبریزی را صادر کرد و یا در کتاب مستیقظ خود مینویسد: “‌بگو خداوند لعنت کند آنهایی را که در امر خدای تو فساد میکنند که یکی از آنها آن هندی کور و همراهان او میباشند. اینها همه از مشرکین اند و بگو لعنت کند خداوند آن کسانی را که در طهران فساد میکنند.” و یا در نامه ای با این مضمون مینویسد: … یکی از این مدعیان آن کور هندی است که از راه راست به دور افتاد است. یکی دیگر عبدالکریم در ارض تا (تبریز) است که هرگز راستگو نبود،‌یکی دیگر کسی به اسم اسد است که از نادانان بوده و غفلت بر او مستولی است و باید استغفار کند. آن دیگری شخصی است که در ارض خا (خراسان) مدعی شد لیکن توبه کرد. دیگری حسین میلانی است که دارای شهوت عظیم است و باید استغفار کند. و بعد علی اکبر در بغداد است که از نادان نادانتر است و نیز حسین نامی در هندوستان است.
ازل در میان سالهای ۱۲۶۶ تا ۱۲۶۸ گویا در تاکر و مازندران بوده است و در این سال هنگامی که میرزا ابوطالب با قشون خود برای سرکوب بابیان به نور میرود وی زن و فرزند خود را در همانجا گذاشته و با لباس درویشی به رشت و قزوین و از آنجا به کرمانشاه میرود و در آنجا آنقدری میماند که بهالله برادر او با اهل و عیال و یاران به آنجا میرسند (۸) در فاصله ی این مدت وی عامل فروش کالاهای فردی به نام عبدالله قزوینی بود. پس از رسیدن بهالله به شهر وی به سراغ برادر رفته و از ایشان خواست که در سفر به بغداد نیز با وی همراه باشد اما در خانه ای جدا زندگی کند. برادرهم ضمن پذیرفتن خواسته ی وی مبلغی به او داد و او با آن پول چند عدل پنبه خرید و به کسب پرداخت. پس از مدتی وی عازم کرکوک و اردبیل شد و سپس از طریق موصل به مندلیج به بغداد رفت و ابتدا در سوق الشیوخ به کفش فروشی اشتغال یافت و بعد ها عمامه ای به سر کرد و با لباس مبدل و با اسم حاج علی لاس فروش (گچ فروش) معروف بود. اما هرگز با وجود اینکه وصی و جانشین باب بود به اصحاب روی نشان نمیداد و از خوف مختفی بود که حتی محمد علی سلمانی که دلاک و سلمانی بهالله بود و در ایام بغداد نیز آنجا بود در خاطرات خود مینویسد که من در بین سفر به استانبول فهمیدم که وی ازل است.(۹) مختصر آنکه وی در بغداد در محله ی زغال فروشها که از محلات پست آن زمان بغداد بود سکونت میکرد و در همین دوران است که اسدالله دیان به دست غلام وی به قتل میرسد و همچنین حشر و نشر وی با محمد اصفهانی× و دشمنی با برادر خود میرزا حسینعلی (بهالله) را تحت تاثیر او در این دوران آغاز میشود و میزان این آزار و اذیت از جانب او و دیگر بابیانی که تحت تاثیر وی بودند تا شدتی است که بهالله به مدت دو سال از بغداد خارج و به کوههای سلیمانیه میرود. (۱۰)

در سال ۱۲۷۹ پس از ده سال اقامت در بغداد ‌فرمان آمد که باید آن دیار را ترک کرده و به استانبول بروند (۱۱) جناب سلمانی در خاطرات خود مینویسد” یحیای ازل در بغداد همیشه در منزل بود و گاهی که بیرون میامد طوری بود که احدی ملتفت نمیشد و در موقع حرکت – منظور سفر به استانبول است- جمال مبارک (بهالله) فرموده بودند که هر جا دلت میخواهد بروی بگو آدم با تو میفرستم که به سلامت بروی گفته بود قربان من هر جا که تشریف ببرید منهم میایم و خودش مصلحت دیده بود که مرا زودتر روانه کنید که من جلوتر باشم و با شما نباشم. یک عرب ظائی نام که مرد زرنگی بود و از احباب بود مامور شد که با ازل برود و ظائی به همراهی ازل جلوتر بطوری که احدی مسبوق نشد از بغداد خارج شده بودند تا موصل که تقریباً ده منزل است ابداً ازل دیده نشد. در موصل در کنار شط چادر مبارک زدیم در اینجا دیدیم که در یک کناری چادر آفتاب گردان کوچکی زده است و آدمی کوتاه قد و بلند ریش در آن منزل دارد ظائی هم همراهش بود به طور حدس بعضی فهمیدیم که این ازل است … میرزا یحیی ازل را هیچیک از احبا درست نشناخته بودند در موصل ازل حضور مبارک از دست ظائی شکایت کرده بود که به من احترام نمیکند و سر خود است ظائی در حضور مبارک به عربی جواب داد که قربان رجا میکنم این مردکه را در پرده نگاه دارید و بیرون نیاید که مردم او را ببینند و از دین بیرون نگردند. باری خرجی عنایت فرمودند و او به بغداد مراجعت کرد، باقر نامی بود کاشی به او فرمودند که خدمت یحیی را بکن او همراه یحیی شد. یحیی هیچوقت در قافله ی ما نبود مختصر از موصل حرکت نموده بعد از چند روز به کرکوک رسیدیم.”(۱۲) از دیگر خاطرات جناب سلمانی در این سفر داستان جلو سوار شدن ایشان در قایق است که در این حین میبیند که فرد دیگری در قایق نشسته است ” ( او ازل بود و من او را هنوز نمیشناختم) گفت تو اهل کجا هستی؟ گفتم از اهل اصفهان، گفت تو از برای چه توی قایق آمدی به اذن کی؟‌ گفتم به اذن بزرگمان- منظور بهالله است -. گفت حالا که در اینجا به جهت اینکه بی اذن آمدی اگر دو سه چوب به تو بزنم چه کار میکنی؟ (‌چوب کلفتی هم در دستش بود) گفتم اگر شخصی باشم علیم عفوت میکنم و اگر دیدم چوب اذیت میکند که از دستت میگیرم و اینقدر میکوبمت که رشادت را فراموش کنی. خیلی بدش آمد مختصر دیگر حرفی نزد و قایق به کنار رسید.” و یا در جایی دیگر در خاطراتش مینویسد :”‌ازل اگر گاهی به اندرون مبارک میرفت طوری بود که هیچکس مسبوق نمیشد. شامش را از اندرون می آوردند. شنیدم وقتی طاس کباب پیاز را میخورده بود به حضار گفته بود طاس کباب خوبی است از لیموهایش خوشم می آيد و مقصودش حیله شرعی بوده است یعنی من پیاز را با لیمو اشتباه انداختم – خوردن پیاز در آئین بابی حرام است- شامش از اندرون میرفت و همیشه یک ظرف خوراک میکشیدند و به زنش میدادند که صبح برایش برد و حقیقتاً خوراک دو نفر بیشتر بود.” از دیگر خاطرات جناب سلمانی با ازل میتوان از خاطره ی خوردن غذای ازل و یا خوردن گزهایی که بهالله به وی داده بود نام برد که این خاطرات بسیار جالب و خواندنی است که ما در اینجا از نوشتن آن خودداری میکنیم .
نهایت اینکه سفر به استانبول سه تا چهار ماه طول کشید و پس از چهارماه با آنکه بهالله راضی به رفتن به ادرنه نبود و معتقد بود که این جمع مجرم نیست که هر لحظه به جایی فرستاده شود اما بنا به درخواست اصحاب و همچنین گریه و ناله ای که ازل از خوف مرگ سر داده بود در نهایت به سوی ادرنه حرکت کرده و در اول رجب ۱۲۸۰ وارد ادرنه شدند.

مختصر آنکه با آنکه آزار و اذیت ازل به برادر خود بهالله بسیار شده بود اما در سال سومی که ایشان در ادرنه و در خانه ای معروف به خانه ی امرالله بودند لوحی برای ازل نوشتند و در آن لوح رسماً‌ از ایشان خواستند که به آئین جدید ایمان بیاورد و این لوح را توسط میرزا آقا جان به دست ازل رساندند اما وی نپذیرفته و به میرزا آقا جان گفته بود عربی هم مینویسد. (۱۲) از جمله کارهایی که میرزا یحیی بر علیه برادر خود میرزاحسینعلی که مدعی مقام من یظهراللهی بود انجام داد جریان مسموم کردن ایشان است که در سال ۱۲۸۲ میرزا یحیی روزی بهالله را بر خلاف معمول به خانه ی خود دعوت کرده و در چای ایشان مقداری سم ریختند و ایشان را مسموم کردند به نحوی که اثر آن سم سبب شد ایشان به مدت یک ماه در بستر افتند که در این دوره پزشک ایشان دکتر شیشمان بود که نام برده در همان دوران فوت میکند ولی پیش از فوت پزشک دیگری که مورد اطمینان وی بود به نام دکتر چوپان را به بهالله معرفی میکند. به هر حال این داستان خصومت ازل با برادرش کار را به آنجا میکشاند که روزی که به خانه ی امرالله برای استحمام هفتگی میرود به جناب سلمانی پیشنهاد به قتل رساندن وی را میدهد که داستان بدین قرار است:”‌روزی که موقع حمام شد اول ازل آمد سر و تن شست و حنائی هم گذاشت من نشستم خدمتش بکنم این شروع کرد به صحبت کردن و نصیحت کردن گفت میرزا نعیمی بود که در نیریز حاکم بود احبا را کشت و اذیت کرد و بسیار صدمه به امر میرسانید بعد تعریف زیادی از شجاعت و تهور کرد که بعضی ها فطرتاً‌ شجاعند هروقت باشد، صفت شجاعت از آنها ظاهر خواهد شد بعد حکایت میرزا نعیم را گفت که از اولاد احباء طفلی باقی مانده بود به سن ده یا یازده ساله. روزی میرزا نعیم رفته بود حمام این طفل هم رفته بود حمام و چاقویی دسته شاخی با خود برده بود همین که مردکه از توی آن خواسته بود بیرون بیاید این طفل چاقو را بر شکمش فرو نمود و شکمش درید فریاد میرزا نعیم بلند شد نوکرهای او از سر حمام داخل شدند و دیدند چاقو دست این پسره لذا پسر را آنچه توانستند زدند و بعد رفتند سر اربابشان میرزا نعیم ببینند حالش چطور است این پسر با آنکه زخم خورده بود از جا حرکت کرد مجدداً چاقویی به میرزا نعیم زد بعد مجدداً تعریف از شجاعت کرد که چقدرخوش است انسان شجاع باشد حالا در امرالله ببینید چه کرده اند هرکس صدمه میزند هر کس بر من برخاسته حتی اخوی من و من از هیچ جهت راحت نیستم و نوعی شده است که رفاه رفع شده (‌لحن همچون میپرورانید که من وصی و مظلوم و اخوی غاصب و استغفرالله متعدی) صفات شجاعت ممدوح معاونت امرالله لازم.(‌در مجموع لحن سخن و حکایت میرزا نعیم و مراتب شجاعت و تشویق من اینکه اخوی را بکش( یعنی میرزا حسینعلی ) این حرف را که زد به حدی حالم به هم خورد که هیچوقت در حیاتم آنقدر منقلب نبوده بودم به طوریکه احساس میکردم که حمام را به سرم کوبیدند متوحش شدم و هیچ حرفی نزدم رفتم سر حمام روی سکو نشستم و با خود فکر میکردم در نهایت انقلاب با خود فکر کردم که میروم توی حمام و سرش را میبرم هر طور بشود بشود بعد فکر کردم که کشتن این کار آسانی است اما شاید در حضور جمال مبارک مقصر بشوم و مخصوصاً در آن حال با خود چنین می اندیشیدم که پس از کشتن این مردکه اگر حضور مبارک بروم و به من بفرمایند چرا این را کشتی چه جواب بدهم و این خیال مرا متوقف داشت مختصر توی حمام آمدم و با کمال اوقات تلخی شدید گفتم پاشو برو گمشو پاشو برو بیرون. به زاری آمد آب بسرم بریز من یک آبی ریختم شسته یا ناشسته با کمال ترس خارج شد و رفت و هنوز تا به حال او را ندیده ام.” و یا در همان ایام سید محمد اصفهانی اظهار نموده بود که برای تمیز حق از باطل، جناب ازل حاضر است با بهالله مباهله کند تا حق از باطل تمییز داده شود. میر محمد مکاری این خبر را شنید و به توسط آقا میرزا محمدقلی به عرض بهالله رسانیدند. و بهالله در جواب گفته بود من برای اتمام حجت بر جمیع خلق تقاضای آنها را میپذیرم. پس قرار بر این شد که در روزی معین که خود میرزا یحیی و سید محمد اصفهانی اعلام میکنند هر دوی ایشان به مسجد سلطان سلیم رفته و با هم مباهله کنند که این جریان به گوش غریبه و آشنا رسید و در روز معین بهالله به مسجد رفتند و در حالی که همگان بودند در نهایت حضرت ثمره – از دیگر القاب میرزا یحیی– در آن جمع حاضر نشدند که این مسئله برای خیلی از حضار دلیلی شد بر حقانیت بهالله. (۱۴) و تمامی این مسائل سبب میشود که حضرت بهالله،‌میرزا یحیی را طرد کرده و به یاران و بهائیان میفرمایند که دیگر با او معاشرت نکنند. نویسنده ی کتاب حضرت باب علل اصلیه ی طرد ازل را اینگونه مینویسد:

الف) اظهار دعاوی موهومه چون ادعای وصایت حضرت باب، داعیه ی من یظهری در برابر دعوت علنی جمال ابهی و افزودن عباراتی به اذان بابی که حکایت از ادعای الوهیت وی مینماید. ب) اعراض صریح از من یظهرالله موعود ( جمال اقدس ابهی ) پ) اقدام برای قتل جمال ابهی ( که پیشتر ذکر آن رفت ) ت)‌اقدام برای مسموم کردن بهالله ( که این نیز ذکر شد) ث)فتوا بر قتل دیان و گروهی دیگر از مومنان ج) تصرف بر حرم منقطعه ی حضرت باب(۱۵) چ) هوسرانی های او ح) تلاش برای تضییع حیثیت جمال ابهی نزد اولیای امور عثمانی خ) امتناع از مباهله با جمال ابهی به هر حال آزار و اذیت حضرات ازلی و نامه هایی که بر ضد بهالله به دولت وقت عثمانی ( خصوصاً خورشید پاشا حاکم وقت ادرنه و سلطان عبدالعزیز)‌ میفرستادند از یک طرف و از طرف دیگر ورود بسیاری از بهاییان برای ملاقات حضرت بهالله به ادرنه و خلاصه رفت و آمدها سبب و ضمیمه را فراهم کرد که بهالله را به عکا و میرزا یحیی را به قبرس تبعید کنند.طبق گزارش مورخان بهایی بهالله و اصحاب و خانواده در روز چهارشنبه ۲۲ ربیع الثانی سال ۱۲۸۵ در سن ۵۳ از ادرنه خارج شدند و در ۲۲ جمادی الاول سال ۱۲۸۵ وارد عکا شدند. گویا در این سفر تعداد افراد هفتاد نفر بوده و اول همگی به عکا رفتند و از آنجا میرزا یحیی و یارانش به قبرس روانه شدند.(۱۶)
توضیح چندانی در خصوص زندگی میرزا یحیی ازل در دوران قبرس موجود نیست چرا که به روایت نویسنده ی کتاب هشت بهشت(۱۷) و تنبیه النائمین وی گوشه گیر و افسرده شده و با کسی در رفت و آمد نبوده است ” باری حال سالیان دراز است که حضرت ازل در خانه نشسته و در به روی خویش و بیگانه بسته. نه کسی را به دعوت و تبلیغ کسی میفرستد و نه از مردم اخذ جر و طلب نفعی میکند… با اینکه به حسب صورت کمال فقر و پریشانی در ظاهر دارند… و با اینکه گذشته از دشمنان خارج و داخل آن حضرت در میان اولاد و عیال خود نیز وحید و بی کس مانده و تمامی اولاد و عیال بلکه انصار و اقربای آن حضرت نا اهل و ناکس اتفاق افتاده …” البته لازم به ذکر است که پرفسور ادوارد برون در مقدمه ی نقطه الکاف مینویسد : “در جزیره ی قبرس در شهر فاماگوستا قریب پانزده روز ( ۲۶ رجب- ۱۴ شعبان ۱۳۰۷ ) ماندم و در این مدت هر روز به ملاقات صبح ازل میرفتم و از دو یا سه ساعت بعد از ظهر الی غروب آفتاب در منزل او می ماندم دفتر و مداد در دست و سراپا گوش هر چه او میگفت یادداشت میکردم و هر شب با یک خزانه معلومات مهمه و اطلاعات مفیده به منزل خود مراجعت میکردم”خلاصه آنکه میرزا یحیی در قبرس در کوچه ای به نام ازل در خانه ای کوچک و به نام شاعری ایرانی و مسلمان خود و خانواده اش شناخته میشدند و با آنکه در آن زمان قبرس زیر نظر دولت انگلستان بود و مانعی برای تبلیغ نداشت هیچگاه به تبلیغ نپرداخت. و در نهایت در روز دوشنبه ۱۷ جمادی الاول سال ۱۳۳۰ هجری قمری درهمان شهر فاماگوستا با آنکه تلاش کرده بود تابعیت کشور انگلستان را بگیرد و به آنجا برود اما نتوانست و در نهایت در همانجا فوت کرد و بنا به شهادت پسرش رضوان علی هیچیک از مومنین به ازل در مراسم تشیع جنازه ی او حضور نداشته و در نهایت امام جمعه ی شهر و تنی چند از مولایان سنی جسد او را در قبرستان مسلمانها دفن کردند. لازم به ذکر است که نوه ی او میرزا جلال ازل، بعدها جسد را بیرون آورده و به جای دیگری در همان شهر منتقل کرد.
میرزا یحیی ابتدا پسر ارشد خود ( میرزا محمد هادی (ابقه) ) را به جانشینی خود انتخاب کرده بود اما وی نیز به آئین بهایی ایمان آورد و از همین روی جانشین خود را ملاهادی دولت آبادی معرفی کرد.
از معروفترین کتابهای میرزا یحیی صبح ازل میتوان به کتب : مستیقظ، اخلاق روحانیین، متمم بیان،‌کتاب علیون،‌صحیفه النور، لئالی و مجالی،‌قضایا، اهتزاز القدس، تدلیع الانس، مرات البیان، کتاب اقصی، هزار و یک هیکل، لمعات الازل، صحیفه ی ابهجیه و نیز دیوان ازل اشاره کرد که نگارنده به علاقه مندان پیشنهاد میکند این کتابها یا لااقل یکی از آنها را خوانده تا به ایشان ثابت شود که میزان سواد و درک ازل از مباحث قرانی،دینی و عرفانی تا چه اندازه بوده است.

در انتها اسامی همسران میرزا یحیی و اسامی اولادهای وی را میاوریم که همانا بزرگترین ثمره ی او تعدد زوجات بوده است
۱- فاطمه خانم که حاجیه خانم هم میگفتند نام برده دختر میرزا محمد و طلان خانم که حاصل این ازدواج یک اولاد به نام میرزا محمد علی بوده است. یحیی میرزا در سن هفده سالگی با او ازدواج کرده و همسر اول ایشان است.
۲- رقیه خانم خواهر حاجیه خانم از ایشان پنج فرزند به نامهای محترم خانم، میرزا وحید، میرزا تقی،مریم خانم و فواد الله دارد.
۳- بدری خانم (بدری جان) که تفرشی بوده و از وی دو اولاد به نام های میرزا محمد که به او بیان الله میگفتند و طلعت خانم است که بعد ها عیال شیخ احمد نوری کرمانی پسر ملا جعفر کرمانی شد. ۴- از عیال کرمانشاهی یک اولاد به نام میرزا نورالله بود که میرزا نورالله دختری داشته به نام مسمات به خانم گل که زوجه ی مترجم همایون معروف شد.
۵- از ملکه خانم شیرازی چهار اولاد به نامهای میرزا محمد ملقت به بهاج،‌میرزاعبدالعلی، نوروز علی، صفیه خانم همسر میرزا آقا خان کرمانی و میرزا احمد. ۶- از عیال بغدادی که دختر عربی بوده که از وی یک پسر به نام میرزا رضوان الله داشت.
۷- دختر ملاعبدالفتاح معروف و بقولی دختر ملاعبدالغنی ۸- زن دیگر وی که دختر میرزا حیدرقلی نمدساب و خواهر خانم جان بوده و شاید اسم او فاطمه بوده است ۹- زن معلم که زن ملا محمد معلم نوری بود که در قلعه ی شیخ طبرسی شهید شد.
۱۰- رقیه دختر اعرج اصفهانی ۱۱- نساء خانم طهرانی ۱۲- قانته که اهل بلده ی نور بوده که جناب سلمانی میگوید نام برده فاحشه بوده است. ۱۳- فاطمه خانم دختر ملاحسین روضه خوان اصفهانی (ملارجبعلی قهیر)‌که حرم حضرت نقطه ی اولی بوده و در بغداد به عقد میرزا یحیی درآمد و پس از یک ماه از وی جدا شد. ۱۴- از صاحب جان اصفهانی نیز یک پسر به نام میرزا روح الله داشته است.
اسامی همسرهای ازل را جناب ملک خسروی در کتاب اقلیم نور ذکر کرده اند که بنده عیناً آوردم،‌ ازلی ها میگویند که میرزا یحیی فقط دو همسر داشته است این در حالی است که جناب سلمانی هم در خاطرات خود نام سه همسر ازل را نام میبرد و همچنین قمرتاج خانم دولت آبادی که از مومنین به ازل بوده است در خاطرات خود مینویسد در روزی که به قبرستان همراه با عزیه خانم رفته بودیم در میان قبرها عزیه خانم پنج قبر را به عنوان همسرهای ازل نام میبرد که وی نام آنها را در دفترچه ی خود مینویسد. به عقیده ی نویسنده چه بسا بقیه ی قبرها را عزیه خانم دیگر نام نبرده است و یا شاید بقیه زنده بوده اند به هر حال راه تحقیق برای محققین در این خصوص باز است. در انتها لازم به ذکر است که زندگی نامه ی میرزا یحیی ازل میتواند کتابی قطور باشد که در آن خصوصاً وقایع پس از سال ۱۲۶۶ هجری قمری که سال شهادت سید باب است مورد تحقیق و واکاوی بیشتری قرار بگیرد و شرح حال هر یک از نفوس اعم از بهایی و ازلی و رابطه ای که با میرزا یحیی داشتند روشن شود و نگارنده داعیه ی آن را دارد که نه تنها به وسیله ی چند مختصر منابعی که در این مقاله از آن استفاده کرده ام بلکه با دلایل و قرائن تاریخی بسیار بیشتر و موثق تر و همچنین توضیح و تشریح هر چه بیشتر آثار میرزا یحیی ازل که حتی به نظر من اسامی حروف حی را نیز نمیدانسته(۱۸) واقعیات و ادعاهای مقاله ی پشت سر گذاشته را هر چه بیشتر برای خواننده روشن کنم. باشد که فرصتی دست یابد تا چنین کنیم. اندیشمند باشید

حاشیه ها
× تهران را با طا نوشتم چراکه در آن زمان طهران را بدین گونه مینوشتند و در نزد اهل بهاء این ارض معروف به ارض طا است.
۱- در اینکه خدیجه خانم و میرزا حسینعلی در تربیت میرزا یحیی کوشا بودند هیچ شکی نیست و مورد قبول تمامی ماخذ و منابع بوده است، اما در بعضی از منابع نظیر نقطه الکاف× و کتاب خانم بدیعه ی مرآتی که البته اکثراً‌ این کتاب نحیف کپی شده و ساده نویس شده ی همان نقطه الکاف است به موضوعی به کذب اشاره شده است که در اینجا آنرا شرح میدهیم: در این کتب آمده است که در ابتدا خدیجه خانم به این کودک توجهی نکرده و او را مورد لطف و مهربانی خود قرار نمیدادند تا آنکه در شبی خوابی میبینند که حضرت محمد(ص) و امام اول شیعیان علی ابن ابی طالب وارد اتاق ایشان شدند و طفل را خواسته روی او را میبوسند و به وی میفرمایند که از این کودک مراقبت کن تا به دست قائم ما برسد که از آن به بعد بوده است که خدیجه خانم وی را مورد عنایت خود قرار میدهند و جالب آنکه روایت این داستان را نویسنده ی این کتب به میرزا حسینعلی (بهالله) نسبت میدهند که شایان ذکر است که خود بهالله هیچگاه این داستان را تائید نکرده اند و در کتاب کشف الغطاء اثر مرحوم ابوالفضایل گلپایگانی و میرزا مهدی گلپایگانی به تفصیل به این موضوع پرداخته شده است. نکته ی دیگر آنکه در کتاب نقطه الکاف خدیجه خانم را زن صیغه ای میرزا بزرگ دانسته که این از اغلاط دیگر این کتاب است و نویسنده از جانب ازل ایشان را ضعیفه خطاب میکند که این بی ادبی و در صورت صحت آن شعور فردی را میرساند که در مورد کسی که او را پرورش داده است چنین لغتی استفاده میکند . شایان ذکر است که بنا به گفته ی بعضی مورخین کوچک خانم کرمانشاهی( بعضی از مورخین گفته اند بروجردی) که مادر میرزا یحیی میشود همسر صیغه ای میرزا بزرگ نوری بوده است و نه برعکس.
× کتاب نقطه الکاف را کسانی چون پرفسور ادوارد برون گویند که این کتاب اثر میرزا جانی کاشانی است حال آنکه این کتاب به وسیله ی محمد قزوینی معروف به علامه قزوینی (فوت ۶ خرداد ۱۳۲۷ هجری شمسی) و خود پرفسور برون نوشته و چاپ شده است، که این مسئله به حدی واضح است که کسانی که میگویند این کتاب برای میرزا جانی است به این نکته دقت نکرده اند که در بعضی از صفحات خود میرزا جانی به عنوان سوم شخص در جملات آمده است به ماننداین جمله” میرزا جانی هم آنجا بود” و … که باز در این خصوص نیز علاوه بر کتاب کشف الغطا میتوان به چند مقاله از دکتر علیمراد داوودی نظیر “کس نزند به درخت بی بار سنگ” و یا ” روش اهل بها در نگارش تاریخ” اشاره کرد.
× میرزا حسینعلی نوری معروف به “جناب بهاء” و” بهالله برادر ناتنی میرزا یحیی و متولد دوم محرم ۱۲۳۳ در طهران است که حدود چهارده سال از میرزا یحیی بزرگتر بود.
۲- این مسئله تقریباً‌ مورد تصدیق تمامی کتب تاریخی است. خانم مراتی در کتاب خود مینویسند وقتی ایشان ۵ سال داشتند سه روزی به مکتب رفتند ولی از آنجا که معلم او را تنبیه کرده بود دیگر حاضر نشده است به مکتب برود.
۳- این نامه با دستخط سید علیمحمد باب و با مهر و امضای وی هم اکنون موجود است که کپی آن در کتب مختلفه از جمله کتاب تاریخ نبیل زرندی انگلیسی موجود است.
۴- در نقطه الکاف و کتاب خانم مرآتی آمده است که ایشان شبی از آن دوران در حالی که در مجلس تبلیغی حضور داشته است نصی از حضرت باب میشنود که در آن فاه و آه زیاد داشته که آن نص بر میرزا یحیی تاثیر کرده و وی ایمان میاورد. اما خود ازل در کتاب مستیقظ خود مینویسد که پس از رویت کتاب احسن القصص، امر حضرت باب را تصدیق کرده ام از همین روی ما سخن خود میرزا یحیی را اصل میگیریم.
× بدشت نام روستاییست در خراسان در هفت کیلومتری شاهرود که این واقعه در آنجا رخ داده است و از همین روی به واقعه ی بدشت معروف است. مختصر آنکه در این واقعه اول مومنین به دیانت بابی در آن مکان جمع شده و این مجمع دو هدف کلی را به همراه داشت اول آنکه دیانت اسلام را منسوخ اعلام کنند و دوم آنکه از سمت شمال کشور به ماکو رفته و سید باب را از حبس آزاد کنند که هدف دوم هیچگاه به مقصود نرسید، اما در آن مجمع بود که طاهره قرة العین(از حروف حی) برای اولین بار حجاب از روی خود در میان مسلمین تازه بابی شده باز کرد و این موضوع ضمن شکه شدن حضار خصوصاً محمدعلی بارفروش( که از دیگر حروف حی است و ایشان ملقب به قدوس میباشند.)شد که البته فصل جدیدی را در تاریخ بابیت آغاز کرد.
× سفر جناب قدوس و یارانشان البته هیچگاه به مقصد نرسید و ایشان همراه با جناب ملاحسین بشرویه و بسیاری دیگر از بابیان و اکثر حروف حی در مکانی به نام قلعه ی شیخ طبرسی محاصره شده و قتل عام شدند که شرح این واقعه خود کتابی را میطلبد که البته در کتب بسیاری این وقایع شرح و توصیف همراه با خاطرات بقیه السیف موجود است.

۵- این واقعه نیز توافق عامه در میان مورخان دارد تنها عده ای میگویند که میرزا یحیی به نام برادر همراه وی بوده است ولی عده ای میگویند که به نام خادم بهالله شناخته میشده است.
۶- حضرات ازلی بر این باور هستند که پس از این سه روز است که امر به میرزا یحیی مشتبه شده است که بازگشت مجدد قدوس است و یا نویسنده ی نقطه الکاف حماقت را تا بدانجا رسانده است که مینویسد مراد از من یظهرالله در آثار باب خود حضرت ازل است ولاغیر. حال آنکه خود میرزا یحیی جز ادعای جانشینی باب ادعای دیگری نداشته است.
۷- برای مطالعه ی بیشتر و بررسی صحت سخن میتوان به کتاب حضرت باب صفحه ی ۶۴۲ و کتاب تنبیه النائمین صفحه ی ۳۳ رجوع کرد.
۸- بهالله پس از واقعه ی رمی ناصرالدین شاه که به وسیله ی چهار بابی نادان که با تفنگ ساچمه ای قصد جان شاه را کرده بودند در اوایل ذی قعده سال ۱۲۶۸ دستگیر و در سیاهچال طهران به مدت چهار ماه محبوس بودند و چون بی گناهی ایشان در این حادثه ثابت شد وی را از زندان رها کرده اما دستور تبعید ایشان را به بغداد صادر کردند.
۹- خاطرات جناب محمد علی سلمانی صفحه ی ۱۰ و ۱۱
× در کتاب کواکب الدریه از صفحه ی ۳۷۲ تا ۳۷۵ مختصر خوبی از وصف حال او داده شده است
۱۰- بهاالله از ۱۲ رجب سال ۱۲۷۰ تا ۱۲ رجب سال ۱۲۷۲ در کوههای سلیمانیه بودند.
۱۱- بهالله اول ربیع الثانی سال ۱۲۶۹ از طهران راهی بغداد و در ۲۸ جمادی الثانی سال ۱۲۶۹ به بغداد میرسند و در ۱۴ ذیقعده سال ۱۲۷۹ که ۴۷ سال داشتند در قصر بهجی در بغداد اظهار امر علنی کردند و چند روز بعد عازم استانبول شدند.
۱۲- خاطرات جناب محمد علی سلمانی صفحه ی ۱۰
۱۳- خاطرات جناب محمد علی سلمانی صفحه ی ۱۶ ،‌ حال جالب است که خواندن و نوشتن را ازل نزد بهالله آموخته بود.
۱۴- به نقل از کواکب الدریه صفحه ی ۳۷۵ تا ۳۷۸
۱۵- میرزا یحیی در زمان اقامت در بغداد که بهالله در کوههای سلیمانیه بودند،‌فاطمه خانم حرم حضرت اعلی (‌سید باب)‌را به همسری گرفتند و پس از یک ماه به علت شکایات متعدده از طرف همسران دیگر وی، ایشان را طلاق داده و به محمد اصفهانی بخشیدند!
۱۶- نویسنده ی این سطور، از توضیحی که در کتاب قرن بدیع صفحات ۲۶۶ و ۲۶۷ در این خصوص داده است دریافتش این چنین بود که عرض شد. لازم به ذکر است که در کتاب فوق الذکر مکانهای توقف و اتفاقهایی که افتاده است در همین صفحات مفصل تر شرح داده شده است.
۱۷- هشت بهشت اثر شیخ احمد روحی و میرزا آقا خان کرمانی دامادهای ازل است که مطلب ذکر شده در صفحه ی ۳۱۶ آمده است. لازم به ذکر است موضوع فوق در تنبیه النائمین در صفحه ی ۶۲ و ۶۳ و همچنین در صفحه ی ۶۵۳ حضرت باب آمده است.
۱۸- در کتاب مجمل بدیع در وقایع ظهور منیع که یکی دیگر از آثار میرزا یحیی صبح ازل است، در هنگامی که پرفسور ادوارد برون از وی پرسش از اسامی حروف حی میکند وی پاسخ میدهد: “حروفات حی که سوال فرموده اند اکثر در مازندران شهید شده اند ظاهراً چند نفری خارج مانده است که در آنجا شهید نشده اند لیکن این امر محکم در اسم اول و آخر است و بلفظ حی کافی است شرح آن خارج از بیان است تاریخها که نوشته اند راست و دروغ آن در مقامات آن معلوم میشود در هر طریقه چنین است و در هر منهاج و شرعه ی اختلافات بسیار روی میدهد و رفع آن مشکل است و انور این امر بدیع مختصر ها نیست البته امری که سالهاست وقایع آن روایت بسیار میخواهد که جمع امور و اقوال ناس نماید و دروغ و راست معلوم شود و الله اعلم بالعالمین “
منابع
۱- تاریخ نقطه الکاف معروف به نوشته ی میرزا جانی کاشانی که در اصل ادوارد برون و علامه قزوینی آنرا نگاشته اند
۲- تاریخ نبیل زرندی
۳- شرح حال جناب میرزا یحیی ازل نوشته ی خانم بدیعه ی مرآتی
۴- کتاب حضرت باب نوشته ای فاخر از نصرت الله محمد حسینی
۵- کتاب عهد اعلی نوشته ی ابوالقاسم افنان
۶- کتاب قرن بدیع نوشته ی حضرت ولی امرالله
۷- کشف الغطا نوشته ی مرحوم ابوالفضائل گلپایگانی و میرزا مهدی گلپایگانی
۸- کتاب اقلیم نور نوشته ی منوچهر ملک خسروی
۹- خاطرات جناب محمد علی سلمانی
۱۰- تنبیه النائمین معروف است که این نوشته ی شاه سلطان خانم خواهر بهالله و ازل که وی ازلی هم بوده است ولی از آنجا که شخص مذکور بعید است که سواد آنچنانی داشته بوده است نگارنده یقین میداند که این کتاب را دیگر ازلی ها نوشته و به نام وی انتشار داده اند گفتنی است که دست خط این کتاب به قلم میرزا احمد امین الاطباء رشتی است.
۱۱- سید رسل ریاض قدیمی
۱۲- کواکب الدریه
۱۳- دفترچه خاطرات قمرتاج خانم معروف به سفرنامه ی قبرس