اعطاء کُلّ ذی حقٍّ حقَّه
حضرت بهاءالله این عبارت را در معنای عدالت به کار بردهاند. از جمله در سورةالملوک خطاب به سلطان عثمانی میفرمایند، “ینبغی للسّلطان بأن یکون فیضه کالشّمس یُربّی کُلّ شیءٍ و یُعطی کُلَّ ذی حقٍّ حقَّه…” (مجموعه الواح نازله خطاب به ملوک و رؤسای ارض، ص41)
مأخذ آن، آنگونه که بخاری دربارۀ صوم روایت میکند این است که سلمان فارسی به ابوالدرداء گفت، “إِنَّ لِرَبِّكَ عليك حَقًّا، وإِنَّ لِنَفْسِكَ عليك حَقًّا، ولأهْلِكَ عليك حَقًّا. فَأَعْطِ كُلَّ ذِي حَقٍّ حَقَّهُ “.(مضمون: پروردگارت را بر تو حقّی است؛ نفست را بر توحقّی است؛ خانوادهات را بر تو حقّی است؛ حق هر صاحب حقّی را به او عطا کن.”
بعد که حضرت رسول تشریف آوردند، ماجرا به ایشان گفته شد. ایشان فرمودند، “صَدَقَ سلمان.” (سلمان راست گفت.)
(السّنة و البدعة، تألیف عبدالله محفوظ، ص58)
خطاپوشی
حضرت عبدالبهآء میفرمایند، “مقصود از خطاپوشی خطایی است که ضررش به خود آن شخص است و امّا اگر ضررش به غیر رسد و آن غیر مظلوم واقع گردد، شخص خطاپوش، هرچند در حقّ متعدّی و ظالم خیر نموده، ولی در حقّ متعدّیٰ علیهِ مظلوم ظلم کرده. مثلاً شخص ظالم شخص مظلوم را زخم زند. انسان نباید این خطا را بپوشد. بلکه باید شهادت و خبر دهد. یا نفسی، معاذالله، تعدّی و جفا بر نفسی نماید، البتّه نباید این خطا را سَتر نمود. باید نصیحت کرد و اگر از نصیحت راجع نشد، باید شهادت داد.” (امر و خلق، ج3، ص186)
و نیز در جواب میرزا اسحقخان حقیقی میفرمایند، “ستّاری در اموری است که ضرّش به نفس فاعل عائد، نه به دولت و ملّت و جمعیت بشریّه و نوع انسانی راجع. مثلاً اگر شخصی ارتکاب فسقی نماید یا آن که عمل قبیحی از او صادر شود که ضرر راجع به نفس آن شخص است. مثل آن که تعاطی شُرب کند یا مرتکب فحشاء گردد. در این مقام ستّاری مقبول و خطاپوشی محمود. امّا اگر نفسی دزدی نماید، مال دیگری برباید، در این مقام سَتر، ظلم بر صاحب مال است. هرچند در حقّ سارق ستّاری عنایت است ولی در حقّ آن بیچارۀ مظلوم که اموالش منهوب گردید عین تعدّی و ظلم است. این میزان است که بیان شد. و با وجود این نباید پاپی ظهور نقائص ناس شد.” (امر و خلق، ج3، ص187)
دنیا و اهل آن
جمال قدم میفرمایند، “دنیا را اعتباری نبوده و نیست و اهل آن را هم وفایی نه؛ چه اولاد و چه غیر او، چنانچه مشاهده شده و میشود إلّا مَن شاءَالله. عملی که امروز به اذن حق ظاهر شود و به طراز قبول فائز گردد از صدهزار آثار و اولاد نیکوتر و مقبولتر. الأمرُ بِیَدِ الله یفعَلُ و یحکُمُ و هُوَ الآمرُ الحکیم.” (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 27، ص331)
جوهر و عَرَض
جمال مبارک میفرمایند، “حق، جلّ جلاله، از برای ظهور جواهر معانی از معادن انسانی آمده.” (مجموعه اشراقات، ص132)
جناب دکتر داودی مقاله نسبتاً طولانی راجع به آن دارند. از جمله مینویسند:
“جواهر در جمع جوهر آمده. جوهر چیست؟ امر پایداری است که زوال نپذیرد؛ حقیقتی است که دیگرگون نشود؛ پایۀ هستی است، بنیاد زندگی است. معنی مقابل آن عَرَض است. عَرَض چیست؟ چیزی است که میآید و میگذرد. نمودِ بی بود است. بر روی جوهر مینشیند، جوهر را ناپیدا میسازد و خود به جای آن پدید میآید. مانند غباری بر آیینه است؛ همچون جامهای در تن آدمی است … آیینه را نمیتوان دید، جز این که نخست غبار را از چهرۀ او بزدایند … گنج را نمیتوان جُست جز این که نخست خاک از آن برگیرند.
… وجود انسان را معدنی مینامد که جواهری در آن فرو خفته است. این جواهر چیست؟ او میگوید، «جواهر معانی» و با این سخن هر گونه ابهامی را در معنی جوهر برکنار میدارد … او آمده است تا ما را از این گمراهی باز رهاند؛ بگوید که به دست خود جواهر معانی را در این معدن نهفته است. عَرَض را به یک سو نهید تا جوهر پدید آید؛ غبار خاک را فرو شویید تا آیینۀ تابناک چهره گشاید … اگر انسان به معدن وجود خود راه جوید … گوهر تابناک هستیِ آدمی با خودِ وحدت اصلیۀ انسان به جلوه در آید.” (انسان در آئین بهائی، ج1، ص86-88)
معنای شعر عربی در ایقان مبارک
این بیت که در ایقان شریف به صورت “تمسّک بأذیالِ الهوی فاخلع الحیا و خلّ سبیل النّاسکین و إن جلّوا” آمده در دیوان ابن فارض به این صورت ضبط شده است:
تمسَّکْ بأذیالِ الهویٰ و اخلَعِ الحیاء و خَلَّ سبیلَ النّاسکینَ و إن جلّوا
مفهوم بیت این است: دست به دامن عشق زن، حیا را کنار گذار و راه زاهدین و عابدین را، هر قدر پر جلال باشد، رها کن. (دکتر وحید رأفتی، مآخذ اشعار در آثار بهائی، ج1، ص37)
جناب اشراق خاوری مینویسند:
این بیت از ابن فارض عارف معروف مصری است؛ از یکی از قصائد معروف اوست که در نهایت انسجام و لطافت است و حضرت عبدالبهاء نیز در بعضی الواح ابیات این قصیده را استشهاد فرمودهاند.
مفهوم ابیاتش این است: عشق کار آسانی نیست و مرد عاقل هیچ وقت خود را به دام عشق گرفتار نمیکند. زیرا راحت عشق جز رنج و مشقّت نیست. آغاز کار عاشق در عشق، بیماری و رنج و در خاتمه نثار جان در راه جانان است. ولی در نزد من مرگ در راه عشق و محبّت عین زندگانی است. تا کسی در راه عشق نمیرد، به زندگی نخواهد رسید. زیرا کسی که طالب عسل است باید نیش زنبور را تحمّل کند. بعد میفرماید:
تمسَّک بأذیال الهوی و ٱترُکِ الحیا و خَلِّ سبیلَ النّاسکین و إن جلّوا
یعنی به دامان عشق و محبّت متمسّک شو و هر گونه شرم و آزرم را کنار بگذار؛ راه عشق را در پیش گیر و از راه زُهد و تقوای ظاهرپرستان اجتناب کن هر چند عدّۀ آنها زیاد است و در نزد مردم اعتبار دارند. ولکن تو راه عشق را اختیار کن.
بعد میفرماید، به عاشقی که در راه عشق جان نثار کند بگوی که حق عشق را ادا کردی و وفاداری خود را ثابت نمودی و به کسانی که ادّعای عشق میکنند و جان نثار نمیکنند بگوی که شما ظاهرساز هستید و از اهل حقیقت بسیار دور. آری، فرق بسیار است میان چشمی زیبا که سیاه و دلربا باشد و چشمی که با سرمه خواسته باشند آن را زیبا جلوه دهند. (قاموس ایقان، ج3، ص1187-1189)
جلال، جمال، کمال
هوالله
ای جمال امروز روزی است که بايد جمال خويش را ثابت نمائی و با کمال درپيوندی تا جلال را حاصل نمائيد و چون جمال و جلال و کمال در يک صقع و مقام استقرار يابند يعنی اين سه صفت در نفسی جمع گردد آن وقت لياقت ثبوت و رسوخ بر عهد و پيمان يابد و هيچ جمالی دلبرتر از ميثاق نه و هيچ کمالی اعظم از ثبوت و رسوخ نه و هيچ جلالی بالاتر از حشر در ظلّ اين علم نيست… (منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهآء، ج5، شماره 237)
بلوغ
حضرت بهاءالله در مناجاتی میفرمایند، “ای پروردگار، ما به مثابۀ اطفالیم.تربیت لازم داریم. از دریای کرمت مسألت مینماییم که ما را به ایادی ارادهات تربیت نمایی و به مقام بلوغ، که انقطاع از غیر و توجّه به فناء باب تو است، مزیّن و فائز فرمایی.” (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 27، ص131)
روح ما با خود چه میبرد
روح نمیتواند صفات بد را با خود به دنیای بعد منتقل کند و تنها صفات خوب را با خود به آن جهان میبرد. زیرا بد در حقیقت فقدان خوبی است. همچنان که فقر فقدان غنا است. بنابراین یک شخص بد عبارت از کسی است که از نظر خصائل روحانی فقیر است و با خود مقدار کمی از سجایای الهی را به عالم بعد منتقل میکند. ولی شخصی که در این جهان زندگی با فضیلت و تقوی داشته مقدار خیلی بیشتر از سجایای روحانی به همراه میبرد. حقیقت این است که از فضل و موهبت الهی هر دوی این ارواح از تعالی روح برخوردارند، ولی هر یک در رتبۀ مخصوص خود ترقّی میکند. (ادیب طاهرزاده، نفحات ظهور حضرت بهاءالله، ج1، ص83)
تلخی و شیرینی
مدعوّین مهمانخانۀ زمین اگر از خوان مهنّای معرفت، که دست میزبان فضل در غرفههای بلند ایوانِ روح گسترده، مرزوق شوند تلخی هر طیش و مرارت در کام جانشان شیرین و گوارا آید و اگر از وجد و ذوقِ آن سفرۀ فراواننعمتِ آسمانی متنعّم و پرشور نگردند، شیرینیِ هر عیش و راحت در ذاتقۀ روانشان تلخ و ناخوش نماید – عزیزالله مصباح (حدیقۀ ثنا،، ص336)
[مهنّا = گوارا / طیش = غصّه و دلتنگی (فرهنگ سخن)]
زمان، دهر، سرمد و ازل
حضرت بهاءالله میفرمایند، “عالم زمان و آن آن است که از برای او اوّل و آخر باشد؛ و عالم دهر یعنی اوّل داشته باشد و آخرش پدید نباشد؛ و عالم سرمد که اوّلی ملاحظه نشود و آخرش مفهوم شود؛ و عالم ازل که نه اوّلی مشاهده شود و نه آخری.” (هفت وادی، آثار قلم اعلی، ج3، ص117)
فقر
از حضرت رسول اکرم روایت شده که، “الفقر فخری.” حضرت بهاءالله میفرمایند، “در این مقام که ذکر فقر میشود، یعنی فقیر است از آنچه در عالم خلق است و غنی است به آنچه در عوالم حق است. زیرا که عاشق صادق و حبیب موافق چون به لقای محبوب و معشوق رسید، از پرتو جمال محبوب و آتش قلب حبیب ناری مشتعل شود و جمیع سرادقات و حجبات را بسوزاند، بلکه آنچه با اوست حتّی مغز و پوست محترق گردد و جز دوست چیزی نماند.” (آثار قلم اعلی، ج3، ص129)
عدد وجه
در قرآن (قصص، آیۀ 88) عبارت “کلّ شیءٍ هالک إلّا وجهه” نازل و در آثار حضرت اعلی “… لیمحصن کلّ شیءٍ حتّی لایبقی إلّا وجه ربّک … و ما شهدنا علی روح ایمان یومئذٍ إلّا عدد الوجه…” (اسرارالآثار خصوصی، ج3، ص164) عزّ نزول یافته است. ولی حضرت بهاءالله “وجه” را به ظهور مبارک خود تعبیر و کلّ مؤمنین به آن حضرت را در ظلّ “وجه” محسوب میفرمایند:
“هذا یومٌ فیه نَطَقَ لسانُ العظمة کُلُّ شیءٍ هالک إلّا وجهی. هر نفسی الیوم از حقّ منیع اعراض نمود او در ظلّ نفی هالک و فانی و هر که به اقبال فائز شد در ظلّ وجه ثابت و باقی؛ و وجه محدود به حدود عددیه نبوده و نیست … مثلاً اگر کلّ مَن عَلَی الأرض الیوم بما أرادَ الله فائز شوند، کلّ در وجه مذکور و در ظلّ وجه محشور و از وجه محسوب.” (اسرارالآثار خصوصی، ج5، ص282)
محویت یعنی چه؟
جمال قدم دربارۀ “آنچه لازال عندالله مرضی و مرقاة عباد الی ملکوت السّداد و صعودهم الی جبروت عنایة مالک الإیجاد” است میفرمایند، “… آن بوده که در هیچ شأن از شئون ظاهراً و باطناً عباد مخلصین به خود ناظر نباشند. بلکه فیالحقیقه در جمیع مراتب خود را لاشئ محض و فنای صِرف مشاهده نمایند تا جمیع نفوس به تربیت آن انفس مقدّسه از شِمال هواهای نفسانیّه و مشتهیّات عالم بشریّه به یمین تُقیٰ و شطر ابهی توجّه نمایند. اگر این نفوس که از رحیق اصفیٰ نوشیدهاند واوّل خلق لدی الحقّ مذکورند، اقلّ عمّا یُحصیٰ به خود ناظر باشند البتّه از عنایات مکنونۀ الهیّه محروم مانند و از ثمرات لانهایه که در عوالم امریّه از برای ایشان مقدّر شده ممنوع گردند. باید این نفوس به شأنی مابین ناس حرکت نمایند که احدی گمان حیوٰة در ایشان ننماید تا چه رسد به مقامات دیگر.” (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 27، ص416)
فراعنۀ ارض
جمال قدم میفرمایند، “امروز ربیع رحمن ظاهر و نهالهای جدیده که از ید تربیت الهیّه در رضوان احدیّه غرس شده بود به اثمار جنیّه و اوراق لطیفه ظاهر و مشهود. ولکن ظالمان عصر، یعنی علمای جاهل، در قطع آن جهدها نموده و مینمایند. بگو، ای فراعنۀ ارض، اگر فرعون قادر بر اطفآء نور الهی شد، شما هم میشوید. ولکن هیهات هیهات، ارادۀ او مهیمن است بر ارادههای اهل عالم و قدرتش نافذ و علمش محیط بوده و خواهد بود.” (مجموعه آثار قلم اعلی، شماره 27، ص417)
حضرت خضر که بود؟
جمال قدم میفرمایند، “معلّم کلیم تأییدات الهیّه بوده که نفس تجلّیات امریّه الهیّه که الآن نطق میفرماید و آن در عالمی اسمی به اسمی از اسماء مذکور و در کتاب الهی به خضر نامیده شد.” (امر و خلق، ج2، ص201)
حضرت عبدالبهآء میفرمایند، “و امّا حضرت خضر حقیقت موسی بود نه شخص دیگر.” (امر و خلق، ج2، ص201)
ماهیِ حضرت یونس
حضرت عبدالبهآء میفرمایند، “امّا حوت؛ مراد همان قوم است که او را بلعیدند و در ظلمات جهل و حیوانیت و نفسانیتِ آنها خدا را ذکر کرده و عاقبت خدا او را نجات داد، یعنی قوم را هدایت کرد.” (امر و خلق، ج2، ص207)
[حوت = ماهی]
عدل چیست
از جمله معانی عدل اوامر مظهر ظهور است. جمال قدم میفرمایند، “فاعلَم بأنّ اصلَ العدلِ و مبدئَهُ هُوَ ما یَأمُرُ بِهِ مظهرُ نفسِ الله فی یوم ظهوره لو أنتم مِنَ العارفین.” (آثار قلم اعلی، ج4، ص253)
[مضمون: بدان که اصل عدل و مبدأ آن عبارت از آن چیزی است که مظهر ظهور الهی در هنگام ظهور امر میفرماید. اگر بدانید.]
احرف وجه
حضرت بهاءالله در موارد عدیده عبارت “احرُف وجه” را به کار بردهاند. مثلاً در بیانی نازل، “کلّ غافل إلّا عدّة احرف وجه ربّک.” (آیات الهی، ج2، ص120) یا “کل محجوب مشاهده شدند الّا عدّة احرف وجه الله المهیمن القیّوم” (همان، ص8) یا “اخذ السّکر کلّ مَن فی السّموات و الأرض الّا عدّة احرف وجه ربّک الرّحمن الرّحیم.” (مائده آسمانی، ج8، ص89) یا “أعرضَت عنه وجوه العباد الّا عدّة احرف وجه ربّک…” (آثار قلم اعلی، ج1، ص398)
بعضاً حروف وجه را به صورت ظاهر تلقّی کرده و آن را معادل 14 (و=6، ج=3، هـ = 5) دانستهاند. امّا، جمال مبارک دربارۀ مفهوم “احرف وجه” میفرمایند، “هذا یومٌ فیه ینطق لسان العظمة کلّ شیءٍ هالک إلّا وجهی. هر نفسی الیوم از حقّ منیع اعراض نمود او در ظلّ نفی هالک و فانی و هرکه به ایمان فائز شد در ظلّ وجه ثابت و باقی. و وجه محدود به حدود عددیّه نبوده و نیست. و این که به قصبات اربعة عشر [14] ذکر شد، هذا هندسة العباد. اگر کلّ مَن عَلَی الارض الیوم بما أرادالله فائز شوند کلّ در وجه مذکور و در ظلّ وجه محشور و از وجه محسوب.” (اسرارالآثار، ج5، ص282)
اهریمن
جمال قدم میفرمایند، “اهریمنان در کمینگاهان ایستادهاند آگاه باشید و به روشنایی نام بینا از تیرگیها خود را آزاد نمایید. عالَمبین باشید نه خودبین. اهریمنان نفوسی هستند که حائل و مانعند مابین عباد و ارتفاع مقاماتشان.” (مجموعه الواح طبع مصر، ص289)
مشکات، مصباح، زجاج
ای مشرق انوار ایمان و مطلع آثار ایقان، قلب به منزلۀ مشکاة است و ایمان به منزلۀ مصباح و ارکان به منزلۀ زجاجات. این انوار چون در این مشکاة روشن گردد گلشن شود و انوار فیوضات از این زجاجات ظاهر و ساطع شود. پس به جان و دل بکوش و بجوش و بخروش که شئون رحمانی از حقیقت نورانی انسانی ظاهر و باهر شود. علیک بهآءالله. عع
(مجموعه مکاتیب حضرت عبدالبهآء، شماره 88، ص264)
مقصود از صاحب الاسمین چیست؟
در رسالۀ سؤال و جواب، سؤال شماره 83 چنین آمده است:
سؤال از تعیین بکور و زوال و اصیل
جواب: حین اشراق الشّمس و الزّوال و الغروب و مهلت صلات صبح الی زوال و من الزّوال الی الغروب و من الغروب الی ساعتین. الأمر بیدالله صاحب الاسمین.
در بیانی حضرت بهآءالله دو اسم را “غفّار” و “قهّار” بیان میفرمایند:
“اشاهد بأنک أنت المذکور بهذین الاسمین و الموصوف بهذین الوصفین و لاتبالی بأن تُدعی باسمک الغفّار او باسمک القهّار. فو عزّتک لو لا علمی بأنّ رحمتک سبقت کلّ شیءٍ لتنعدم ارکانی و تنفطر کینونتی و تضمحل حقیقتی. ولکن لمّا اشاهد فضلک سبق کلّ شیءٍ و رحمتک احاطت کلّ الوجود تطمئنّ نفسی و کینونتی… (امر و خلق ، ج4، ص3-52)
[مضمون: مشاهده میکنم که تو به این دو اسم و این دو وصف موسوم و موصوفی و بیمی نداری که به اسم غفّارت خوانده شوی یا به اسم قهّارت. پس قسم به عزّتت که اگر آگاه نبودم که رحمتت بر همه چیز سبقت گرفته هرآینه ارکانم نابود میشد و وجودم از بین میرفت و حقیقتم به عدم راجع میگشت. امّا وقتی فضل تو را مشاهده میکنم که بر هر چیزی پیشی گرفته و رحمتت تمام وجود را احاطه کرده، نفسم و وجودم اطمینان حاصل میکند.]
کانال مفاهیم(concepts)