مطالبي که در مورد توبه نامه ايشان موجود است از جعلياتي است که سالها بعد از شهادت ايشان به بازار آمد و هيچ گونه نشاني از سنديت ندارد. آيا اگر ايشان توبه کرده بودند، بيش از بيست هزار نفري که بخاطر اعتقادشان به حضرت باب عمدتا بعد از تاريخ مورد ادعاي توبه، به شيوه هاي فجيع به قتل رسيدند، حاضر بودند جانشان را فدا کنند؟ آيا جواني مثل انيس که حاضر نشد تا لحظه مرگ از مولايش جدا شود و خواست که در حالي که سرش بر سينه محبوب است هدف تير ناجوانمردان گردد، خود را در راه کسي که از ادعايش توبه کرده بود هلاک مي کرد؟ چرا پس از گذشت بيش از نيم قرن، ناگهان سر از مجلس شورا بدر آورد و از اين گذشته اگر باب در مجلس وليعهد توبه کرد، چرا او را دوباره در قلعه چهريق زنداني کردند و چگونه با وجود توبه، در زندان به دعوت خود ادامه داد.
در تواريخ نوشته شده از سوي دشمنان، مانند ناسخ التواريخ نيز در شرح واقعه شهادت حضرت باب ذکر گرديده که فراشان حکومت ايشان را براي گرفتن فتواي قتل بر در منازل علماء تبريز بردند و برخي از علما با جملاتي از ايشان خواستند که توبه نمايند مثلا يکي از ايشان گفته من توبه مرتد فطري را جائز ميدانم و اگر توبه نمائي تورا نجات خواهم داد که حضرت باب جواب ميدهند حاشا و کلا حرف همان است که گفتم. ديگري پرسيده آيا بر همان دعوي صاحب الامري که در مجلس وليعهد نمودي هستي؟ و وقتي پاسخ مثبت حضرت باب را ميشنود ميگويد من اين فتواي قتل را همان موقع نوشتم، پس توبه اي در کار نبوده است.
از لحاظ ساختاري نيز اين نوشته داراي اشکالات فراواني است که آن را فاقد اعتبار مي سازد. اين برگه نه داراي مهر است و نه امضاء و نه تاريخ ، نه در متن آن اشاره اي به هويت نگارنده شده ونه خط آن با خط حضرت باب مطابقت دارد؛ با وجود اينکه در مکتوبات حضرت باب همواره امضاء و مهر ايشان با نقش «يا علي يامحمد» به چشم مي خورد. و نه حتي ذکري از توبه نسبت به ادعائي خاص گرديده و تنها سخن از استغفار در پيشگاه الهي رفته و تا حدود نيم قرن کسي از وجود چنين چيزي اطلاع نداشت و به يکباره ظاهر شد و مورد استناد مخالفين ديانت بهائي قرار گرفت. درحدود همان سالها يکي از علماء بي شرم مطلبي مشابه با عنوان »يادداشتهاي کينياز دالگورکي» نوشت که در آن از قول سفير وقت روسيه ادعا مي گرديد که من باب را وادار به ادعاي پيغمبري کردم تا در بين مسلمانان اختلاف بيندازم. اين نوشته بعنوان سند در سطحي وسيع از سوي انجمن حجتيه توزيع گرديد ولي خيلي زود محققين مسلمان همان دوره هويت جاعل را کشف وبي اساس بودن آنرا افشاء نمودند . تأسف انگيز است که بعد از سالها هنوز هم اين قبيل مهملات مورد استناد برخي بظاهر محققين قرار مي گيرد. حزن انگيز است که کينه وتعصب و يا طمع حفظ مقام وثروت آنچنان قلوب دشمنان کيش يزدان را سخت نموده که جائي براي انصاف و مروت باقي نگذاشته است.
بايد توجه نمود که اگر کسي متن توبه نامه اي را بنويسد، بايد خود آن را امضا کند، نه آنان که آرزومند شنيدن توبه او هستند. بنابر اين نه تنها ناصرالدين شانزده ساله ، بلکه اگر همه افراد حاضر در مجلس امضاء مي کردند و قسم هم مي خوردند که باب توبه کرده، سنديتي به اين ورقه نمي داد. همچنين اگر ناصرالدين که بسيار مورد کم توجهي و بي مهري محمد شاه بود و او به خيال خود با اين ادعا ( اگر فرض بر اصالت امضاء ناصرالدين باشد) خواسته توجه شاه را به توانائي خود در مغلوب کردن باب جلب نمايد، در اين کار از غلو و دروغ بهره برده است و شاهد بر بي اعتباري آن اين است که اگر چنين امري با اطلاع ناصرالدين شاه اتفاق افتاده بود، پس چرا از چنين سند مهمي براي مجاب و ساکت کردن بابيان، که در دوران حکومت او در نقاط مختلف ايران درگير جنگ با نيروهاي دولتي بودند، استفاده نشد؟
مطالبى که در مورد توبه نامه ايشان موجود است از جعلياتى است که سالها بعد از شهادت ايشان به بازار آمد و هيچ گونه نشانى از سنديت ندارد. بايد پرسيد که چرا اين توبه نامه پس از گذشت بيش از نيم قرن، ناگهان سر از مجلس شورا بدر آورد؟! چندين مسأله در مورد اين ادعا سؤال برانگيزاست که در چند قسمت به آنها پرداخته مى شود.
شهادت حضرت باب
سيد على محمد معروف به حضرت باب با دو نفر از مريدان خود به نام هاى سيد حسين کاتب و محمد على زنوزى در زندان چهريق بوده اند. شخص اول منشى حضرت باب بودهو آن طور که خود مى گويد به دستور حضرت باب توبه مى کند تا مدارک و نوشتجات او راحفظ کرده، به دست طرفداران او برساند. او چنين مى کند و از مرگ نجات پيدا مى کند.دليل درستى اين مطلب اين است که سيد حسين بعدا در تهران دستگير مى شود و چون ديگر حاضر به تقيه و توبه نيست، با فجيع ترين وضع با عده ديگرى از بابيان کشته مى شود.اگر مسأله توبه نامه صحت دارد چرا حضرت باب را به شهادت رساندند و يکى از طرفداران او را که توبه کرد آزاد نمودند؟
جزوه رفع شبهات پائيز ۱۳۸۸
شهامت و استقبال از مرگ پيروان حضرت باب
اگر واقعا حضرت باب توبه کرده بود آيا هيچ انسانى مى تواند قبول کند که صاحب ادعا خود توبه کند و همبند او که از مريدان او است با چنان شهامت بى نظيرى مرگ را با آغوش باز بپذيرد؟ در باره اين شخص که نام او ملا محمد على زنوزى و ملقب به انيس است، در کتاب “شرح حال رجال ايران” تحت نام محمد على، چنين نوشته شده است: “ميرزا محمد على هنگام ورود باب به تبريز به او گرويد و از پيروان خاص و خالص وى گرديد. در روز تيرباران باب با التماس و اصرار زياد از مامورين تقاضا مى کرد که اول او را بکشند ولى چون از اقوام سيد على زنوزى از علماى بزرگ تبريز بود ميل داشتند که کشته نشود. سيد على دستور داد زن و بچه او را به نزد او آوردند شايد ديدار آنان در وى اثر کند و از عقيده خود برگردد. زن و دختر شش ساله هر چه اصرار کردند مؤثر نيافتاد و محمد على به گفته هاى زنش اعتنائى نکرد و او را از پيش خود راند. زن که از وى مأيوس شد دختر را پيش پدر فرستاد. دختر دامن پدر را گرفت و به او گفت بابا بيا با هم برويم. ملا محمد على روى دختر خود را بوسيد و او را نزد مادر فرستاد. در وقت تيرباران تيرها سهوا و يا عمدا به خطا مى رفت. در اين بين تيرى به ملا محمد على اصابت مى کند. روى خود را به باب کرده به وى گفت از من راضى شدى؟” معين السلطنة در کتاب خود اين عبارت را به عربى “أرضيت عنى يا مولاى؟” ذکر کرده است. حال چه کسى قبول مى کند که صاحب ادعا خود توبه کند، اما يکى از مؤمنان او با اين شهامت و از خود گذشتگى مرگ را با آغوش باز بپذيرد و زن و بچه خود را بى سرپرست بگذارد و حتى به گريه و زارى طفل خردسالش هم اهميتى ندهد و حاضر نشود تا لحظه مرگ از مولايش جدا شود و بخواهد در حالى که سرش بر سينه محبوب است، هدف تير ناجوانمردان گردد؟ آيا مى شود قبول کرد که صاحب ادعا خودش امى باشد و از گفته هاى خود هم توبه کند، ولى صد ها نفر که در بين آنان عده زيادى از روحانيون بوده اند مؤمن به او شوند و با آن شهامت و از خود گذشتگى که سبب شگفتى مردم آن زمان شد دست از جاه و مقام زن و بچه بر دارند و با آغوش باز مرگ را بپذيرند؟
بابيان با چنان شهامت استقامتى در راه ايمان خود پاى فشردند که دوست و دشمن را به تحسين واداشتند. انتشار رديه هاى مختلف بر ضد آن حضرت چندين سال است که مخالفان در رد آن حضرت مقالات متعددى نوشته و از ايشان بدگويى مى نمايند. حال سؤال اينست که اگر حضرت باب توبه کرده اند، چه لزومى داردبعد از ساليان دراز، عليه کسى که به اسلام باز گشته است، رديه نوشته شود؟ برگزارى فريبانه مجلس وليعهد و طرح سؤالات بى ربط اين اتهام مربوط به جلسه گفتگوى ايشان با روحانيان تبريز و در مجلس وليعهد بوده است. در اين مجلس از طرف روحانيون سؤالاتى مطرح شد که هيچ ربطى به ادعاى حضرت باب نداشت و اگر هم ايشان به آن سؤالات مطابق ميل روحانيون جواب مى دادند، دليل صدق ادعايشان نبود. در کتاب “گفت و شنود سيد على محمد باب با روحانيون تبريز” (نوشته حسن مرسلوند ۱۳۷۴ ) سندى به نام “ناموص ناصرى” به طبع رسيد که نويسنده آن، اين سند را براى هديه به ناصر الدين شاه و به نام او نگاشته است؛ از اين رو نمى توانسته استمطالبى خلاف واقع براى شاهد عينى بنويسد، زيرا ناصر الدين شاه نيز دز آن مجلس حضور داشته است. در اين کتاب علت طرح سؤالات بى مورد چنين ذکر شده است:”چون محاورين اين مجلس اشخاص عالم حکيم بوده اند ديدند که اگر طرح گفتگو با مشار اليه با بعضى مسائل غامضه حکميه و مشاکل علوم مکتومه که مشرع هر خائضى نيست بياندازند و مجيب به طريق مغالطه و کافر ماجرائى پيش آيد نه اکثرى از مجلس و نهسامعين که غايب اند تشخيص قول محق از مبطل را نداده کار به کلى در پرده اشتباه و خطامستور مانده انعقاد آن مجلس نسبت به سايرين بالمره خالى از فايده خواهد بود و بر علم خود محاورين نيز چيزى نخواهد افسود، چه ايشان خود پيش از وقت مراتب جهالت و نادانى او را سنجيده داشتند…پس از ابتدا باب فحص و سؤال از اينگونه مسائل را که شبهه پرداز است مسدود داشته مسائلى را پيش آوردند که خواص و عوام در فهم صحيح و سقيم و منتج و عقيم آن مساوى اند “. نمونه اى از سؤالات مطرح شده بدين قرارند: سؤال نظام العلما از باب: “پادشاه ما درد پاى نقرس دارد شما دعا کنيد اين درد پا رفع شود تا ما همه به تو ايمان بياريم .” سؤال ملا محمد ممقانى: “کسور حساب چند تا است ؟”. در ادامه: “از تو ميپرسم بگو طلاق در شرع ما چند قسم است، طلاق بدعت کدام است، طلاق سنت کدام .” طرح اينگونه سؤالات ابتدائى از شخصى که ادعاى صاحب شريعت جديد بودن را داشته چه معنائى مى توانسته داشته باشد؟ اين سؤالات دقيقا حساب شده مطرح شده اند. علت طرح سؤالات نامربوط ترس روحانيان از روياروئى با حضرت باب بوده است که بدين ترتيب موفق مى شوند جلسه را به مسخرگى برگزار کنند و به هدف خود برسند. آيا اگر سيد باب به همه سؤالات مطرح شده جواب قانع کننده هم مى داد، دليل بر صحت ادعاى او بود؟ اين سؤالاتى است که هر طلبه جوانى که يک سال در مدارس علميه بوده است مى توانست جواب بدهد. بنايراين چگونه ممکن است در چنين مجلسى که عمدا به مسخرگى برگزار شد، حضرت باب از ادعاى خود توبه کرده باشند؟ در اين باره در همان کتاب از قول ملا محمد ممقانى آمده است: “حال در آن دعاوى که در مجلس همايونى در حضور ما کردى از دعوى صاحب الامرى و افتتاح وحى تاسيسى و آيتان به مثل قران و غيره در سر آنها باقى هستى؟ گفت آرى. فرمودند از اين عقائد برگرد خوب نيست خود و مردم را عبث به مهلکه نيانداز! گفت حاشا و کلا! پس مرحوم والد قدرى نصايح به آقا محمد على کردند اصلا مفيد نيافتاد . ملا محمد مامقانى به سيد باب ميگويد: چون من جزوه رفع شبهات پائيز ۱۳۸۸ توبه مرتدّ فطرى را قبول ميدارم اگر از اين عقائد اظهار توبه نامئى من تو را از اين مهلکه خلاصى ميدهم. گفت حاشا! حرف همان است که گفتم و جاى توبه نيست .” ديگرى پرسيده آيا بر همان دعوى صاحب الامرى که در مجلس وليعهد نمودى هستى؟ و وقتى پاسخ مثبت حضرت باب را مى شنود، مى گويد من اين فتواى قتل را همان موقع نوشتم. پس بنا برگفته هاى شاهد عينى جلسه، توبه اى در کار نبوده است و جلسه با خدعه و تزوير برگزار گرديده است. گذشته اگر حضرت باب در مجلس وليعهد توبه کرد، چرا او را دوباره در قلعه چهريق زندانى کردند و چگونه با وجود توبه، در زندان به دعوت خود ادامه داد؟
نزول آثار پس از محاکمه
محاکمه حضرت باب در سال ۱۲۶۴ هجرى انجام گرفته است و بعد از محاکمه، آثار متعددى از ايشان نظير پنج شأن و هيکل الدين و غيره که به طبع رسيده اند، موجود است. چگونه ممکن است که حضرت باب توبه کرده باشد و بعد از آن دوباره به نزول آيات بپردازند؟