توسط admin در (03.04.88) (24.06.2009)
طلوع عشق
تكمیل مطالب كتاب (مربوط به پائیز ۱۳۸۴ تا پائیز ۱۳۸۵)
همان طور که در آخر فهرست مطالب و آخر مقدمه ذکر شد، پس از اتمام نوشتن نسخۀ اولیۀ متن حاضر در ۳۰ / ۸ / ۱۳۸۴، به علل مشکلات موجود، تایپ و مقابلۀ آن پس از یک سال با تأخیر آماده گردید. در این مدت وقایع مهم جدیدی رخ داد که به نظر رسید حتماً باید به نحوی در تکمیل مباحث متن اولیه به آن اضافه شود. اما چون افزودن کامل آنها در جای جایِ متنِ اصلی و یادداشت ها دراین مدت کوتاه میسر نبود، لذا شرح بسیار مختصری از آنها را در این ضمیمه آورد تا هموطنان نازنین و منصف از ادامۀ اقدامات و مخالفت ها و حیله های جاعلین مسلخ عشق و سایر ردیه نویسان و معدود نفوسی که خود را دشمن ِ قسم خوردۀ بهاییان می دانند، آگاه گردند و بیشتر به عظمت امر بهائی و استقامت و صبر و مظلومیت عشّاقِ آن پی برند و واضح تر ذلت و زبونی و استیصالِ جاعلینِ بی انصاف را دریابند.
اما آنچه از پائیز سال ۱۳۸۴ تا حال که پائیز سال ۱۳۸۵ است واقع شده آنکه روزنامۀ کیهان که به سابقۀ دشمنی اش از جمله با بعضی فضلا و روشنفکران ایران و نیز با امر بهائی قبلاً اشارۀ بسیار مختصری در متن اصلی ضمن بیان نکتۀ ششم از فصل دوّم از بخش اوّل شد، به یکباره به نحوی وسیع تر و شدید تر از آنچه که روزنامۀ جام جم قبل از آن کرده بود، شروع به نوشتن سلسله مقالاتی حاوی اکاذیب و اتهامات قدیم و جدید نموده و با استفاده از ردیه های زمان قاجاریه و پهلوی تا ردیه های منتشرۀ پس از انقلاب اسلامی، انواع شبهات و دروغ و تهمت را در زمینۀ تعالیم و احکام و تاریخ و طلعات مقدسّۀ و مسئولین نظم اداری دیانت بهائی مطرح کرد تا ملت ایران را نسبت به جامعۀ بهائی بدبین نماید و بشوراند تا زمینه برای قلع و قمع بهائیان آماده گردد. در همین ایام اسناد محرزی نیز از اولیای امور دالّ بر عملیات شناسایی یک یکِ بهائیان و اقدامات جدید و فراگیر علیه ایشان توسط کمیسیون حقوق بشر افشا شد که طی تلاشی چند ماهه توسط مرکز جهانی بهائی و جوامع بهائی در کشورهای مختلف و کمیسیون حقوق بشر و افشاء آن در رسانه ها (از جمله سایت های اینترنتی و رادیو پیام دوست و غیره در زمستان ۱۳۸۴ و فروردین ۱۳۸۵) به ظاهر از شدت آن کاسته شد، ولی تا حال قطع نشده است.
مرکز جامعۀ جهانی بهائی، بیت العدل اعظم، خلاصه و چکیده ای را از آنچه در این مدت واقع شد، در پیام ۲۲ مارس ۲۰۰۶ (۲ شهرالبهاء ۱۶۳ بدیع) که در آخر همین ضمیمه کل آن درج شده است توضیح فرمودند. جالب آنکه وقتی بیت العدل اعظم در این پیام ضمن بیان جریانات فوق اشاره ای نیز به حملات رادیو تلویزیون و روزنامۀ کیهان فرمودند، روزنامۀ مزبور که خود با همدستانش از عوامل اصلی تهاجم به امر بهائی و جامعه و تشکیلات آن بوده و قصد تحریک و ایجاد شورشی عظیم را علیه بهاییان و مرکز جهانی آن داشت، در نهایت بی انصافی، در ادامۀ مقالات قبلی ِخود، طی مقاله ای با عنوان تنگی نفس در بیت العدل به آن پیام حمله کرد و درصدد بی اثر کردن انعکاسِ حقایق و اسناد لو رفتۀ مزبور برآمد و به جای آنکه راجع به آن اسناد بنویسد، تجاهل نموده و نشان داد که نفس چه کسانی تنگ شده است!
اما جالب تر آنکه برای جوّ سازی مزبور و ایجاد زمینۀ حمله ای عام به بهاییان — شاید مانند و شاید شدیدتر از حملات سازمان یافتۀ سال ۱۳۳۴ که توسط آیت الله بروجردی و واعظ معروف فلسفی و تأیید محمد رضا شاه پهلوی اجرا شد و در آن رادیو و مطبوعات به شکلی وسیع شرکت کردند — رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی نیز شروع به تحریکاتی نمود که پای آن حتی به سریال های داستانی نیز که در بهمن ماه ۱۳۸۴ از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش گردید، کشیده شد. به عنوان مثال در سریالی تحت عنوان چه کسی سرهنگ را کشت به یکباره در دقایق پایانی آخرین قسمت سریال مطلبی را بدون ارتباط به داستان به نقل از آقای خمینی مربوط به سال ۱۳۴۲ در ارتباط با تشکیل اولین کنگرۀ جهانی بهائی به مناسبت صدمین سال اظهار امر علنی حضرت بهاءالله و برگزاری اولین دورۀ انتخابات بیت العدل اعظم، که در حقیقت اولین انتخابات دموکراتیک در سطح بین الملل در طول تاریخ بشر نیز می باشد، گنجاندند. یا واضح تر و وسیع تر از آن، برنامه ای بود تحت عنوان پایان پادشاهی که در سالگرد دهۀ پیروز انقلاب اسلامی در بهمن ماه ۱۳۸۴ ا ز کانال ۲ صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شد که ضمن مطالبی دربارۀ بهائی و فراماسونر و فاسد بودن هویدا و حتی شاه و بعضی وزرا، شبهاتی را نیز علیه دین و جامعل بهائی عنوان نمود که کاملاً شبیه مزخرفات ردیه های مذکور در فصل دوّم از بخش اوّل این متن، نکتۀ ۶، بود که پاسخ آن نیز همان جا مذکور شد. اما یک مورد آن که خیلی جالب بود اینکه در برنامۀ مزبور راست یا دروغ بیان شد که مأمورین امنیتی اسرائیل در فرودگاه افراد بهائی را — که برای زیارت اماکن مقدسۀ خود به آنجا می روند — تفتیش و بازرسی بدنی نمی کنند، و با عنوان آن می خواست وابستگی بهائیان به اسرائیل را بیان کند، حال آنکه چنین اعتمادی از طرف اولیای امور اسرائیل به بهاییان، نه به خاطر ارتباطات سیاسی و جاسوسی و امثال این اکاذیب و اتهامات و شبهات است، بلکه به خاطر این است که امانت، صدق، راستی، و منع جنگ و جدال و ترور و مکر و حیله و امثال آن جزء تعالیم بهائی است و بهائیان آن را به تجربه به همۀ اهل عالم و اولیای امور از کشورهای مختلف اثبات کرده اند به طوری که هم دولت ها و هم ملت های سراسر دنیا به آن اعتراف کرده اند و به این واسطه اهل بها بین اکثر دُوَل و ملل عالم که بینش و منش ایشان را شناخته و دیده اند دارای حرمت و احترام زیادند. از معجزات در این مورد آنکه حتی خود ِآنهایی نیز که خود را دشمن اهل بها می شمرند، هر چند بعضاً در تئوری به بهائیان تهمتهای ناروا می زنند، ولی در عمل بارها و بارها مشاهده شده، بر صداقت و امانت و محبّتشان شهادت داده و می دهند. از مصادیق بارز آن اینکه حتی زندانبانان و مأمورین جمهوری اسلامی نیز در زندان ها علی رغم تفتیش حتی زندانیان مسلمان، زندانیان بهائی را بازرسیِ بدنی نمی کردندو به آنها اعتماد داشتند، و حتی زبانی نیز آن را بیان کرده و می کنند! سُبحان الله! سبحان الله!
همچنین باید خاطر نشان کرد که علاوه بر تلویزیون، رادیو نیز تهمت های مشابهی را از بعضی ایستگاه های خود پخش نمود که کاملاً شبیه مطالب ردیه های سابق الذکر می باشد. هم اكنون نیز، ازجمله در رادیو معارف، اشاعة اكاذیب مزبور ادامه دارد.
اما ماجرای سالهای ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵، فقط به اشاعۀ اکاذیب از طریق رسانه ها محدود نبود، بلکه به تدریج و به شکلی مستمر ده ها بهائی نیز در طول این مدت، احضار و بازداشت ها و حبس های چند روزه تا چند ماهه شدند و اُسِّ اساس ایراد مسئولین به ایشان این بود که چرا بیت العدل اعظم و بهائیان رفع شبهات و اکاذیب می کنند و چرا در برابر بلایا و حبس و محرومیتهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و دینی، به مراجع جهانی و نیز به دولت ایران تظلّم می نمایند، و چرا سعی دارند ملت ایران را از امر بهائی و تعالیم آن آ گاه سازند تا فریبِ اَکاذیب و افترائاتِ معدود غیر منصفینِ این مرزو بوم را نخورند و آلت دست نقشه های غیر انسانی آنان نشوند. ظاهراً توقع این بوده و هست که مخالفین امر بهائی هر چه تهمت و دروغ است بگویند و بنویسند و هر ظلمی روا دارند، ولی بهائیان حق پاسخ نباید داشته باشند و نباید تظلُّم نمایند، و اگر چنین کنند باید جلویشان گرفته شود. باری در دنبالۀ آنچه ذکر شد، غیر منصفین برای عملی شدن بیشتر منظورشان علاوه بر اقدامات فوق سعی کردند با فشارهای اقتصادی و اجتماعی بیشتر و نیز با تهدید و اِرعاب به اَشکالِ مختلف ِ مستقیم و غیر مستقیم — از جمله از طریق ارسال پیام های كوتاه (SMS) به تلفنهای همراه بعضی بهائیان در سراسر ایران با متنی مشترک و یکسان — و بستن همۀ درها به روی بهائیان به جز درِ اداراتِ گذرنامه، آنان را تشویق و مجبور به ترک ایران نمایند، حال آنکه قبل از دهۀ ۱۳۸۰، آن در نیز به روی بهائیان بسته بود!
شاید علاوه بر اسناد سرّیِ فاش شده ای که ذکرش رفت و به نمونه ای از آن در پیام ۲۲ مارس ۲۰۰۶ بیت العدل اعظم اشاره شده[i]، گفتۀ آیت الله سبحانی از اساتید محترم برجستۀ حوزۀ علمیۀ قم در سخنرانی دوازدهمین اجلاس اساتید مرکز جهانی علوم اسلامی استان قم به نقل از خبرگزاری جمهوری اسلامی، آئینۀ تمام نمای منشأ و علل ماجراهای دو سه سال اخیر می باشد که گفته اند: «فرقۀ بهائیت امروز با طرح مسائل کلامی برای متزلزل کردن عقاید جوانان تلاش می کنند» و یا، «قبل از انقلاب اسلامی خطر بهائیت کمتر احساس می شد ولی این مسئله در شرایط فعلی، بسیار جدّی می باشد.» سبحان الله از امثال برادر عزیزمان جناب سبحانی. معلوم نیست چرا در حالی که مقالات ردّیۀ روزنامه ها در دو سه سالِ اخیر و مسلخ عشقِ مهناز رئوفی و ردیه های امثال آن، رژیم پهلوی را بهترین زمانِ حملات بهائیان علیه اسلام معرفی کرده اند و کلِ سیستم پهلوی را در دست بهائیان ذکر نموده اند، و گفته اند که با پیروزی انقلاب اسلامی بهائیت قلع و قمع شده، ایشان بیان می کنند، «خطر بهائیت (در زمان پهلوی) کمتر احساس می شد ولی در شرایط فعلی (جمهوری اسلامی پس از ۲۸ سال) بسیار جدّی می باشد!» خودِ این گفته، گویای این حقیقت است که امر بهائی علیرغم آنچه بعضی عوامل انقلاب اسلامی در دهۀ اول انقلاب خیال داشتند، قلع و قمع پذیر نیست، چون امری بشری و باطل نیست که به مصداق آیۀ مبارکۀ قران که می فرماید «زَهَقَ الباطِلُ اِنّ َالباطِلَ کانَ زَهوقاً»، از بین برود، بلکه دینی الهی است که ریشه در ارادۀ الهی دارد و شاخه هایش در کل عالم بشری گسترده شده و حداقل تا هزار سال به جامعۀ بشری میوه های جدید خوشگوار ارزانی خواهد داشت.
باری اشاعۀ اکاذیب توسط روزنامۀ کیهان به دنبال مقالات پائیز و زمستان ۱۳۸۴، در بهار و تابستان و پائیز ۱۳۸۵ نیز همچنان ادامه یافت و علاوه بر حملاتی که گهگاه به امر بهائی و بهائیان می نمود، و چنانکه قبلاً نیز اشاره شد نوک حملات خود را متوجه بیت العدل اعظم ساخته بود، به یکباره در صفحۀ پاورقی ِ خود، در تابستان و پائیز ۱۳۸۵ شروع به چاپ کتابی جدید از مهناز رئوفی نمود که آن را به صورت سریال در بخشهای مختلف، در صفحۀ مزبور خود جای داد. نام کتاب سایۀ شوم؛ خاطرات یک نجات یافته از بهائیّت بود، و جالب آنکه پس از نشر چند قسمت اول کتاب، در حالی که هنوز قسمت های بیشتر آن باقی مانده بود، کیهانِ دستپاچه مثل همیشه مدعی شد که به علت استقبال شدیدِ (عوامل ِ معلوم الحال!) از همان چند قسمت اول، بلافاصله کل کتاب را در سه نوبت در سال ۱۳۸۵ توسط «دفتر پژوهش های روزنامۀ کیهان» چاپ فوری کرده است!
باید از کیهان پرسید که چه شد پس از آن همه مقالات پائیز و زمستان که به قصد شورانیدن ملت ایران علیه بهائیان چاپ نمود، دوباره دست به نشر رمان دیگری زد که همان جاعلین مسلخ عشق آن را به نام خانم مهناز رئوفی جعل نموده اند؟ آیا به این علت نبود که جز دسته ای نفوس معلوم الحال، ملت ایران نظر به سابقۀ اجتماعی، فرهنگی، دینی و سیاسیِ کیهان، وقعی برآن نگذاشتند؟ اگر چنین نیست، پس چه لزومی به تکرار اتهامات و اکاذیب و شبهات تکراری، در قالبهای مختلف؟ ازجمله اقدامات حیرت انگیز دیگر كیهان كه آن را جز خودكشی از نظر شرافت فرهنگی ومعنوی نتوان نامید، آنكه با استفاده از همان مقالات پاییز و زمستان ۱۳۸۴ و ردیه های قدیم و جدید تكراری، و با اضافات دیگر و افزودن بعضی تصاویر مربوط به امر بهائی، جلد ۲۵ قسمتی «نیمهء پنهان» خود را با عنوان سایه روشن بهائیت درسال ۱۳۸۵، توسط دفتر پژوهش های خود، در۱۸۴ صفحه، با قیمت ۱۱۰۰۰ریال در۳۳۰۰ نسخه منتشر نمود كه از طرفی سبب سرور این عبد گردید و از طرفی نیز باعث غم و اندوه جانكاه! سرور به این خاطر كه به قدری داری اغلاط فاحش در مطالب و تصاویر است كه هموطنان عزیز با آگاهی از آن به راحتی می توانند مقام و ارزش دشمنان قسم خوردۀ جامعۀ بهائی و مطالبشان را دریابند و متوجه شوند هموطنان بهائیشان در این دورۀ بیش از یك قرن و نیم آیینشان درچنگ اوهام و ظلم چه نفوسی اسیر بوده وهستند! و اما اندوه به این سبب كه چرا از طرفی حقایق آیینی كه اینك نزد جهانیان موجب افتخار ایران عزیز است، و از طرفی نیز چرا فرهنگ و شرافت ملت ایران با پیشینۀ پرشكوه ملی و دینی خود، باید زیر چكمه های ِ ناجوانمردی و اوهام و اكاذیب ِامثال كیهان بی وجدان لگدمال شود؟ اگر كیهان دربارۀ دگراندیشان، نیمهء پنهان قائل است و در آن اكاذیب می نویسد، اینك با انتشار چنین اوهام و اتهاماتی، جایی برای پنهان كردن نیمهء پنهان خود باقی نگذاشته و مثلأ دیگر نمی تواند، ۳۳۰۰ نسخه شاهد حیّ و حاضر را كه آینهء تمام نمای نیمهء آشكار و نیمهء پنهان خود اوست، پنهان سازد. افسوس كه دراینجا فرصت آن نیست كه اغلاط و اكاذیب كیهان را در آن ۱۸۴ صفحه، صفحه به صفحه آشكار سازد؛ لذا فقط به یكی از ده ها مورد آن اشاره می نماید، چه كه ملت عاقل ایران را همان اشارت بس است. (ناگفته نماند كه قبلأ در فصول اول و دوم این مجموعه، جواب های ایرادات تكراری كیهان نیز كه در دیگر ردیه ها هم موجود بوده و هست، داده شده است). در قسمت تصاویر آخر كتاب مزبور دو صفحه از زیارت نامۀ امام حسین (ع) را كه كمتر از ۱۰۰ سال قبل از انقلاب اسلامی ایران در زندان عكا از قلم وحیانی حضرت بهاءالله نازل شده، آورده و زیر آن چنین نوشته است،
درسال های آغازین انقلاب شكوهمند اسلامی بهائیان با هدف شبیه سازی و نزدیك كردن خود به مسلمانان اقدام به تكثیر زیارتنامه ای قلابی با عنوان «زیارتنامۀ حضرت سیدالشّهدا» كه فاقد روح آزادگی و سلحشوری بود نمودند و به اعضاء فرقه توصیه می كردند كه آن را در روزهای عاشورا و تاسوعا بخوانند اما با گذشت زمان، تشكیلات فرقه با تغییر رویه روزهای تاسوعا وعاشورا با اعزام پسران ودختران به سفرهای تفریحی و اردوهای دسته جمعی شمال كشور موجبات سرگرمی و دوری آنان از مراسم مذهبی مسلمانان را فراهم آوردند.
چطور زیارت نامه ای را كه ازحدود۱۰۰ سال قبل از انقلاب بارها در كتب قدیم وجدید بهائی چاپ شده، قلابی می داند؟ آیا با آنچه در بخش اول و دوم این مطالب توضیح داده شد، آشكار نیست كه كیهان و «نیمهءپنهانش» طبق نقشه ای حساب شده قصد شوراندن ملت ایران علیه بهائیان را داشته و دارد؟
می آورد تا چکیدۀ سایۀ شوم را که تکرار تُرَّهات همان مسلخ عشق و سایر ردیه هاست، ملاحظه فرمائید.
در قسمت اشاره، کیهان راجع به سایۀ شوم، چنین می نویسد:
جریان شناسی تاریخ معاصر و یا بررسی و تجزیه و تحلیل آنچه بر گذشتۀ جامعۀ مسلمان ایران رفته است، می تواند ابزاری مؤثر برای شناخت نسل حاضر به ویژه و نسلهای آینده از تاریخ این مرزو بوم باشد. در این فرایند، گاه مطالعات موضوعات تاریخی و مؤثر در جریان زیستی، سیاسی و تایخی ایران شکل و شیوه ای متفاوت به خود گرفته است. این تفاوت ناشی از روش پردازش موضوع است. گاه ماجراها و مسائل مورد توجه در قالب روایت، قصه و چه بسا خاطره نویسی شکل گرفته ا ند.
«سایۀ شوم» خاطرات یک دختر بهائی بازگشته به اسلام، از جملۀ این آثار است نویسنده در این اثر با شجاعت مسلمان شدن خود را به وضوح شرح می دهد و با تلقی روان و مؤثر از ماجراهای همزیستی با بهائیان می گوید. رفتار و مناسک آنان را به نقد می کشد و دربارۀ سلطه جویی فرقه ای آنها قلم فرسائی می کند. موضوع جاسوس پروری و مراقبت تشکیلاتی از یکدیگر و اینکه تا چه اندازه بهائیان از یکدیگر ترس دارند و نسبت به هم بی اعتمادند، مورد موشکافی و دقت نظر نویسنده قرار می گیرد. شیوع دروغ و آلودگی درمیان سران بهائیت، کوچ و زندگی اجباری، حتی در تعیین مکان زندگی، چگونگی انتخاب همسر و یا جدایی از آنها از جمله مواردی است که نویسنده به آنها اشاره داردو رفتار تشکیلاتی را در شکل گیری آنها مؤثر می داند. این کتاب به زودی توسط انتشارات کیهان منتشر می شود. – دفتر پژوهش های مؤسسۀ کیهان
سپس تحت عنوان پیشگفتار چنین می نویسد:
کتاب سایۀ شوم حکایت مهمترین حوادث زندگی کسی است که بهترین سالهای عمر و جوانی اش تحت اختیار ضد انسانی ترین سازمان فرقه ای و سیاسی به نام تشکیلات بهائیت گذشته است. سایۀ شوم توانسته حقایق تلخی را به تصویر بکشد که در آن ابتدایی ترین حقوق انسان لگد مال شده و نادیده انگاشته می شود، در این کتاب با زندگی بهائیان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران آشنا میشویم بهائیانی که همۀ اوقات شبانه روز خود را ناخواسته وقف تشکیلات بهائیت کرده اند و ندانسته به ظلم و جبر و خیانت صاحبان خویش تن داده و اسارت را در وعده و وعید پوشالی آنها به جان خریده اند.
این کتاب سرگذشت کسی است که بر دست و دل و زبان او هم مثل سایر هم مسلک های فریب خورده اش طنابی بسته و قدرت هر گونه ابراز عقیده و هر گونه شهامت و شجاعت و مبارزه را از او سلب نموده اند. اما معجزه ای رخ می دهد و او را به دنیایی دیگری می افکند دنیایی آزاد و رها، بی طناب و تازیانه، بی امر و بی فرمان و او تازه به مفهوم حقیقی آزادی، عشق و ایمان، معرفت و عرفان دست می یابد و تفاوت از زمین تا آسمان دین را با یک فرقۀ سیاسی به خوبی درک می کند.
سایۀ شوم داستان زندگی کسی است که از همۀ لذائذ دنیوی و سرگرمی های مهیّج و عیش و عشرت چشم می پوشد و برای رسیدن به تعالی و کمال حقیقی از تمامی تعلقات مادی گذشته و همه سختی های راه را متحمل شده و تغییر روش و منش می دهد. او در جامعۀ کوچک بهائی متوجه تخلفات بزرگی می شود! او شاهد اعمال غیر انسانی و ضد اخلاقی بزرگان و سران تشکیلات بهائی بوده و از آنان اعراض میکند و پس از پی بردن به بطالت بهائیت و عدم روح معنویت در این فرقۀ کذایی درصدد یافتن هویت واقعی خویش بر می آید و اصالت انسانی و جوهر حقیقی وجود خویش را در سایۀ حقیقت بزرگ و بی نظیری چون دین مقدس اسلام معنی می دهد. او از بهائیت خارج شده و اسلام که سرمنشأ همۀ پاکی ها و زیبایی ها و کامل ترین و آخرین دین آمده از سوی خداست به عنوان آخرین دین آمده از سوی خدا می پذیرد و به سعادت و رستگاری نائل شده و سزاوار بهترین دستاوردهای زندگی می شود. این داستان داستانی خیالی و غیر واقعی نیست بلکه بازگوی خاطرات واقعی و فردی کاملاً معمولی از اعضای فریب خوردۀ بهائی است که به حقیقت پی برده و مسلمان می شود و تنها اسامی اشخاص در این داستان واقعی تغییر کرده و جالب ترین قضیۀ نهفته در این کتاب این است که این اتفاقات و حوادث برای صدها تن از افراد بهائی رخ داده و در واقع پرداختن به زندگی بسیاری از بهائیان است که عده ای توانسته اند از این دام رسته و نجات یابند و عده ای برای فرار از مشکلاتی که تشکیلات بعد از ابراز عقیدۀ آنان برای آنها به وجود می آورد سکوت اختیار کرده و نسبت به بطالت بهائیت بی تفاوت مانده و طوق بندگی و بردگی را در مقابل عده ای منفعت طلب و زورگو به گردن انداخته و از عزت و افتخار اسلام بی بهره و نصیب مانده اند.
خاطرات زندگی ام را بی کم و کاست با همه فراز و نشیبهای آن به رشته تحریر در آوردم، باشد که فریب خوردگان را به خود آورده و بر ایشان قوت قلبی شوم تا صدای بلند آخرین دین خدا را به گوش جان بشنوند و از حقارت و دنائت به در آمده و از شفاعت مولای جهان امام عصر و زمان حضرت حجت ابن العسکری علیه السلام بهره مند گردند. و من الله التوفیق. – مهناز رئوفی – تابستان ۱۳۸۴
ملاحظه می فرمائید که آنچه کیهان در اول سلسه مقالات سایۀ شوم نوشته، عیناً همان اکاذیب چرا مسلمان شدم و مسلخ عشق است. نثر همان نثر، رمان همان رمان، جاعلین نیز همان جاعلین، و سبک نگارش و اصطلاحات مخصوصشان به همان شکل! (به یاد خوانندگان عزیز می آورم اصطلاحِ «بطالت بهائیت» را که به جای «بطلان بهائیت» در صفحۀ ۲۸۸ مسلخ عشق ذکر شده بود و اینک در همین پیشگفتار کیهان دربارۀ «سایۀ شوم» و قسمت نهم آن در پاورقی کیهان نیز به کار می رود! به بخش دوم این متن ضمن توضیحات راجع به صفحۀ ۲۸۸ مسلخ عشق مراجعه فرمائید. در آنجانوشته شد، «انشاءالله در ردیه های بعدی دقت بیشتری خواهند نمود!» ولی جاعلین دستپاچه به قدری مستأصل شده اندکه فقط فکرشان ادامۀ بمباران اشاعۀ اکاذیب و به تعویق انداختنِ ظهور و بروزِ «حقانیت دین بهائی است» و نه «بطالت آن»! در مورد اصطلاح «حظیرة القدس» هم همین طور است، و هنوز پس از نوشتن سه ردیه به فاصلۀ ۷ سال، آن را «حضرت القدس» یا «حضیرة القدس» می نویسند! اما از حق نگذریم در سال ۱۳۷۸ که در «چرا مسلمان شدم»، نامِ «آواره» را، که شدیداً به همراهِ «صبحی»، محبوب ردیه نویسان و کیهان و جاعلین مزبور است، به غلط ابوالقاسم نوشته بودند، در «سایۀ شوم» تصحیح کردند و عبدالحسین نوشتند!)
در بخش اول و دوم متن اشاراتی واضح تر از تصریح شد که آبشخورِ «چرا مسلمان شدم» و مسلخ عشق کجاست و چرا هر دو مورد از «ردیه های دولتی» محسوب می شوند. اما اینک به وضوح آشکار شد و لو رفت که سایۀ شوم چیزی جز ردیۀ دولتیِ دیگری در قالب داستان و رمان نیست. یکی از علل این آشکاری این است که داستانِ سایۀ شوم تماماً مربوط به پس از انقلاب اسلامی است و جاعلینِ مستأصل که همچون غریق به هر حشیش و شاخۀ خشکی چنگ می زنند تا اکاذیب و بی انصافی هایشان آشکار نشود، با شکسته شدن آن شاخه ها مجبور شده اند به جای اول برگردند و اکاذیب و افترائات تکراری را در رمانی دیگر بیاورند، اما به خاطر دستپاچگی، نتوانسته اند از نوشتن بعضی مطالب که دستشان را رو کرده خودداری کنند! چنانکه محبوسین و زندانیان بهائی از اول انقلاب اسلامی تا حال، با خواندن سایۀ شوم، تمام خاطرات زندان برایشان زنده می شود و فوراً متوجه می شوند که ایرادات و افترائات و اکاذیبِ سایۀ شوم، دقیقاً همان مواردی است که در حین بازجویی هایشان در زندان مطرح می شده و می شود! و جالب آنکه بدانید، اسامی بهائیان را که در سایۀشوم آورده اند عمداً بعضاً از اسامی حقیقیِ ِ بهائیانی است که جزء خادمین جامعۀ بهائی بوده و بارها نیز بازجویی شده اند، و برعکس آنچه در پیشگفتار سابق الذکر کیهان آمده که «داستانِ» «سایۀ شوم خیالی و غیر واقعی نیست و واقعی است و تنها اسامی اشخاص در این داستان واقعی تغییر کرده» باید گفت، «داستان» «سایۀ شوم خیالی و غیر واقعی است و تنها بعضاً از اسامی اشخاص حقیقی در این داستان جعلی و غیر واقعی استفاده شده است» تا خوانندۀ بهائی را به خاطر اُنس و آشنایی با بعضی اسامی مزبور به شبهه اندازد! ولی جاعلین مکار که فراموش کرده اند خداوند «خیرالماکرین» است، حواسشان نبوده که بهائیان فوراً می فهمند «رها» خانم، شخصیت داستان — و یا درحقیقت مهناز خانم عزیز — که در سنندج بوده، چطور اسامی بهائیانی دیگر را از سراسر ایران می دانسته و همۀ آنها نیز در سنندج در داستان زندگی ایشان شریک و دخیل بوده اند! به نظر شما چه کسانی اسامی بهائیان را به مهناز خانم دیکته کرده اند تا در لابلای داستان جعلی بنویسد؟
دلایل دیگر برای «دولتی» بودنِ سایۀ شوم، از جمله این که جاعلین در قسمت ۵۹ پاورقی در کیهان اعتراف کرده اند که «رها» یا «مهناز خانم» به ادارۀ ارشاد جمهوری اسلامی رفته و در آنجا بوده که کتب «آواره» و «صبحی» را خوانده و اساس اتهامات و افترائاتش را از آنها گرفته، و اداره با او همکاری کامل نموده تا رمانش را بنویسد، و در قسمت ۶۲ و ۶۳ پاورقی اعتراف کرده که مسئولان فرهنگی آستان قدس رضوی «رها» و شوهرش «بهروز» را که مسلمان شده بودند مورد لطف قرار داده و در «مجلۀ زائر» با ایشان مصاحبه کرده اند. و در مصاحبۀ جعلیِ کیهان با خانم رئوفی که در ادامه خواهد آمد اعتراف می کند که از دفتر مقام معظم رهبری و نیز دارُالقران حسینیۀ کربلائی ها و البته صد البته از خود کیهان عزیز برایش تقدیرنامه نوشته شده است. از جمله، اطلاع «رها» خانم از بعضی امور جامعۀ بهائی که پس از جدا شدن ایشان از جامعۀ بهائی رخ داده نیز گویای این است که اطلاعات مزبور از منابع خاص خودش است که ۲۸ سال است با احضار مکرّر بهائیان سراسر ایران ونیز از طرق دیگر به دست آمده و بر اولیای امور آشکار بوده و هست! (از جملۀ آنها اطلاع از «طرح مؤسسۀ آموزشی» از طریق «کتب روحی» است).
دلیل دیگر آنکه اولیای محترم امور هنگام احضار و منع و تهدید بعضی هموطنان عزیز مسلمان که در حال تحقیق دربارۀ امر بهائی بوده و هستند و حقانیت آن برایشان آشکار شده، همین کتب جعل شده به نام خانم رئوفی را داده اند. و با بَیان این واقعیت، همچنین معلوم می شود که برعکس آنچه در پیشگفتار سابق الذکر مهناز خانم رئوفی در کیهان که نوشته اند:
و جالب ترین قضیۀ نهفته در این کتاب این است که این اتفاقات و حوادث برای صدها تن از افراد بهائی رخ داده و در واقع پرداختن به زندگی بسیاری از بهائیان است که عده ای توانسته اند از این دام رسته، نجات یابند و عده ای برای فرار از مشکلاتی که تشکیلات بعد از ابراز عقیدۀ آنان برای آنها به وجود می آورد سکوت اختیار کرده و نسبت به بطالت بهائیت بی تفاوت مانده و طوق بندگی و بردگی را در مقابل عده ای منفعت طلب و زورگو به گردن انداخته و از عزت و افتخار اسلام بی بهره و نصیب مانده اند
جالب ترین قضیه این است که صدها تن از هموطنان عزیز مسلمانمان در حال آشنایی با امر بهائی و درک بطلان اکاذیب و افترائات و تهمت های ناروایی که بر آن بسته اند، می باشند ولی به خاطر شرایط موجود نمی توانند بهائی شدنشان را رسمی و علنی کنند، ولی هم اینک با بهاییان محشورند و به اجرای تعالیم آن در حدی که شرایط اجازه می دهد مشغولند، و از قضا به بعضی از ایشان هم ردیه های خانم رئوفی داده شده و همان ردیه ها با داستان های پوچ و جعلی اش و با لحن وقیحانه اش حتی باعث استحکام بیشتر ایمانشان شده و پی به بی انصافی جاعلین برده اند، چه که از قبل گفته اند، «تُعرَفُ الاَشیاءُبِاَضدادِها»! و جاعلین باید بدانند که اگر آن صدها تن برگشته از امر بهائی وجود حقیقی داشتند و به قول مهناز خانم در مصاحبۀ جعلی کیهان با ایشان — که ذکرش در ادامه خواهد آمد — در همدان مهناز خانم برای ۲۰۰ نفرشان سخنرانی کرده اند، پس چرا جاعلین و کیهان حداقل ۷ سال است که فقط پشت نام مهناز خانم سنگر مبارزه با بهائیت را محکم کرده اند و به آن صدها تن افتخار ِ عرضِ اندام در این میدان را نمی دهند؟ برعکسِ آنچه جاعلین نوشته اند ورود به امر بهائی و خروج از آن سهل و آسان است و و جود خود خانم رئوفی بر این حقیقت اعظم دلیل و برهان. (در این مورد در ادامه نیز ضمن بحث از مصاحبۀ جعلی کیهان با خانم رئوفی خواهد آمد. همچنین در همان جا روشن خواهد شد که چرا جاعلین مزبور این قدر از اینکه بهاییان عاشقانه و بدون دریافت پول و مقام برای دین و تشکیلاتشان خدمت می کنند، خشمگین و عصبانی هستند و سعی دارند علل این روحیۀ خدمت و عشق را وارونه جلوه دهند!)
باری اگر مصلحت بود بنده جزء به جزء دلایل فوق و دیگر دلایل در این مورد را تقدیم می کردم و همچنین افراد بهائی ای را که اسمهایشان در لابلای داستان جعلیِ سایۀ شوم گنجانده شده معرفی می نمودم تا هموطنان عزیز متوجه شوند چرا جاعلین سعی دارند با اکاذیب، آنها را بد نام نمایند! اما چون بهاییان همچون مولایشان آرزوی عزت و آبروی ایران عزیز و حکومت آن را داشته و دارند و علیرغم همۀ مظالم ۲۸ سالۀ اخیر، در امور قانونی و مصوب این مرزو بوم بر اطاعت حکومت متبوعه شان قائمند و به هموطنانشان عشق می ورزند و از مداخله در نزاع ها و حیله ها و ر قابت های سیاسی بیزارند و آن را برای سلامت جامعۀ ایران مُضرّ می دانند، و اتحاد و آمیختن ملت و حکومت را چون شیر و شکر به یکدیگر، مایۀ سعادت ایران عزیز می شمارند، لذا وارد جزئیات مزبور نمی شود، و این مقدار هم که به استحضار رسید، همان طور که در پیشگفتار این متن به تذکارش پرداخت، در ارتباط با تضییقات وارده و رفع شبهات و تظلم به خود اولیای امور بوده است و بدیهی است که امور ِ دیگر، مربوط به ملت عزیز ۷۰ میلیونی ایران و دولت محترم آن است، نه اقلیت ِ کنونی ِ ۳۰۰ تا ۳۵۰ هزار نفرۀ بهائی؛ و البته در این مسیر اگر خدمتی از بهاییان براید آن را در طَبَق اخلاص تقدیم ملت عزیز ایران خواهند كرد.
اما صرف نظر از آن جزئیات، در اینجا لازم است به بعضی موارد شبهات و اکاذیب که خود جاعلین، به دست خود، ناخواسته، سایۀ شوم ِ آن را بر اذهان و قلوب خوانندگان انداخته اند، اشاره ای هر چند مختصر بنماید، و اشاره کند که سایۀ شوم نیز چون مسلخ عشق دارای اشتباهات و تناقضات زیاد نیز می باشد که هم در قبل و هم در ادامه به آنها اشاره شده و خواهد شد.
*جاعلین مستأصل، در سایۀ شوم که به نام «رها رستگار» شخصیت اصلی داستان (که همان خانم مهناز رئوفی می باشند) اکاذیب می نویسند، عنان قلم از دستشان رها شده و علاوه بر ردِّ بر بهاییان، حتی به خود مسلمین و نیز بعضی گروههای سیاسی نیز توهین نموده اند. چنانکه در قسمت ششم پاورقی ِ کیهان از قول «رها» در سنندج می نویسد:
از دوست شدن و نامه پراکنی و اسیر هوس شدن متنفر بودم. در حالی که در مدرسه در بین همکلاسی ها و دوستانم داشتنِ دوستان پنهانی باب شده بود و من واقعاً از این کار بیزار بودم، عقیده ام بر این بود تا هنگامی که وقت ازدواجم نشده دلیلی ندارد که به کسی قول بدهم.
ملاحظه می فرمایید از قول رها خانم ِبهائی می نویسد بین دوستان مدرسه اش که از مسلمانان فرقه های مختلف سنندج بوده اند، داشتن دوستان پنهانی باب شده بوده، ولی رها خانم بهائی عفیف بوده و از این هوی و هوس ها بیزار. ملاحظه می فرمائید که اینجا حواس جاعلین پرت شده که فراموش کرده اند یکی از ایرادها و تهمت های اصلی و اساسی ِسه کتاب ردیه به نام خانم رئوفی تهمت زنا و فساد به اهل بهاست! می بینید که خداوند چطور جواب خودشان را بر قلم خودشان جاری می سازد؟ این همان پاسخی است که در فصل اوّل از بخش اوّل ضمن نکتۀ ۴ از قول یکی از علمای شیعه که نوار صوتی و تصویری آن هم موجود است نقل شد که در آن یک بچۀ بهائی و عفت و عصمت و موفقیتش در دروس مدرسه با ۸۰۰ همشاگردی شیعه اش مقایسه شده است، به طوری که در همۀ زمینه های مزبور از همۀ آنها بهتر بوده. به این ترتیب خود ِجاعلین، جواب یکی از تهمت های اساسی خود را در مسلخ عشق، و سایۀ شوم، در همین سایۀ شوم ارائه نموده اند. بنده در اینجا نظر به مصالح و حِکَمی ضروری نمی بیند علل نوشتن چنین مطالبی را از قلم رها سنندجی (در حقیقت جاعلین!) بیشتر باز کند!
از نمونه های دیگر، توهین جاعلین به سنی ها و کردهای کردستان و صوفیه (و به قول رها خانم حضرت غوث گیلانی) و نیز ذکر گروه های سیاسی و بعضاً به اصطلاح گروه های ضد انقلاب در کردستان می باشد. عجیب است که در جعلیات همیشگی شان، بهائیان را عامل تفرقه بین مسلمین می دانند، حال آنکه اینک خودشان در سایۀ شوم علیه سنی و صوفیه و غیره و حتی شیعیان می نویسند و سایۀ شومِ تفرقه را بر سر هموطنان عزیز می افکنند! گوئی خسته و مستأصل، می خواهند یکجا بر همۀ دگراندیشان بتازند و کار همه را یکجا یکسره سازند و در مقابل، فقط «گروهی خاص» را، در قسمت ۲۶ پاورقی کیهان، که جاعلین نیز خود را از آنان محسوب می کنند، پا ک و مؤمن جلوه دهند! (کافی است پاورقی سایۀ شوم کیهان، قسمتهای ۶، ۷، ۱۶، ۲۵، ۲۶، ۳۱،… و مصاحبۀ جعلیِ کیهان با مهناز رئوفی در پایان پاورقی های مزبور را از نظر بگذرانید تا عامل تفرقه را بشناسید!). شاید علت وارد کردن پای سنی و صوفی و گروههای سیاسی و حتی صدام حسین و رژیم عراق در کنار بهائیان در داستان، تحریک بیشتر طرفدران همان «گروه خاص» علیه آنان و بیشتر علیه بهائیان باشد تا با یک تیر چند نشان زده باشند و طرفداران مزبور را توجیه نمایند تا به موقع خود آمادۀ اقدام لازم گردند! در این رابطه از جمله چیزهایی که در قسمتهای ۳۱ و ۳۲ تلقین می کنند شبیه به هم دانستن صوفیه و بهائی در عقاید باطله شان، و ازعوامل استعمار بودن هر دو می باشد!
*در قسمت نهم پاورقی سایۀ شوم کیهان، برای مسخره کردن نوع استدلال بهائیان، نوشته ایشان در جواب «خاتم النبیین» بودن حضرت محمد (ص) می گویند منظور این نیست که حضرت محمد (ص) آخرین نبی هستند، بلکه خاتم یعنی نگین انگشتری و لذا منظور این است که حضرت محمد (ص) بین انبیا مثل نگینی هستند که خیلی باارزشند. هموطنان عزیز باید بدانند که بهائیان برای مفهوم و منظور از «خاتم النبیین» که به هیچ وجه به معنی قطع فیض و وحی الهی و نفرستادن پیامبران و مربیان جدید آسمانی نیست، دلایل محکم و مُقنِعی دارند که به واسطۀ همین دلایل است که در این ۱۶۳ سال از ظهور بابی و بهائی، هزاران نفر که در میان آنها صدها تن علمای شیعه نیز بوده اند، به مشهدِ فدا شتافته اند و بیش از هفت میلیون نفرنیز که حال در جهان زندگی می کنند از جمله با همان دلایل به آئینشان عشق می ورزند و بیش از ۳۰۰۰۰۰ نفراز ایشان نیز در ایران علیرغم بلایای بی شمار، صبور و مستقیم و فعالند. اما جالب تر وقتی است که هموطنان عزیز بدانند که برعکس آنچه ردیه نویسان قدیم، و نیز به اصطلاح متخصصین ضد بهائیِ انجمن حجتیۀ زمان پهلوی و جمهوری اسلامی، و نیز جاعلین ِ ردیه های خانم رئوفی و نیز سایتهای اینترنتی ِمعلوم الحال وابسته به همۀ آنها، که در ادامه ذکرشان خواهد شد، ادعا کرده اند، این استدلال بهائیان نیست که خاتم النبیین یعنی نگین همۀ انبیا، بلکه این معنی در خود کتب و آثار اسلامی بیان شده است. لذا نَفسِ این ادعا نشانۀ بی اطلاعی ِ به اصطلاح متخصصین ِ مزبور و ناآگاهی باندِ ۱۶۳ سالۀ ردیه نویسان ِ مزبور از آثار اسلامی است. چنانکه در کتب معتبرۀ شیعۀ امامیه از جمله «مناقبِ» ابن شهر آشوب، و جلد نهم ِ «بحارالانوار» مرحوم مجلسی، هر دو، حدیثی از حضرت علی نقل کرده اند که می فرماید: «هیچ نبی به مقام نبوت نرسید مگر آنکه از حضرت رسول محمد (ص)، خاتم و انگشتری ِ نبوت را دریافت کرد و از این جهت است که حضرت محمد خاتم النبیین نامیده شد.» و علمای اهل سنت نیز همین معنی را ذکر کرده اند و خاتم را به معنی انگشتر و زینت و لذا حضرت محمد را مانند انگشتری و زینت انبیا گفته اند. (تفسیر فتح القدیر از حافظ محدث شوکانی، و نیز کتاب درّ المنثور از علامه جلال الدین سیوطی. برای دیدن عین احادیث مربوطه به کتاب قاموس ایقان، ج ۱، صص۲۸۵ – ۲۸۴، مراجعه فرمایید. و برای ملاحظۀ استدلالات بهائی دربارۀ مفهوم حقیقیِ «خاتم النبیین» به آثار بهائی که قبلاً در فصول ۱ و ۲ همین متن اشاره شد، مراجعه شود).
*جاعلینِ دولتی در سایۀ شوم، دست خود را کاملاً رو کرده اند و با ایرادهایی که گرفته اند، در حقیقت آرزوهای سرکوب شدۀ ۱۶۳ ساله شان را بر ملا نموده اند. چنانکه عقاید و اقدامات و خدمات محلی و ملی و بین المللی ِ بی نظیرِ بهاییان را که موجب پیشرفت و عزت و احترام ایشان بین دُوَل و ملل عالم شده، وارونه جلوه داده اند. مثلاً چون حیران و دیوانه شده اند که در این دنیای غافل از دینِ حقیقی و اعمال و اخلاق معنوی، چطور خادمینِ تشکیلات بهائی این قدر امینِ بیت المال جامعۀ شان هستند، نوشته اند عضو محفل بهائی پولِ خیریۀ جمع آوری شده از بهائیان را در ضیافت نوزده روزه بالا کشیده! یا چون دیده اند بهائیان به تربیت معنوی و اخلاقی و فرهنگی و علمیِ فرزندان خود اهمیت شایسته می دهند و برایشان کلاسهای «گلشن توحید»، «دروس اخلاق»، «معارف عالی»، «تقویت دروس مدرسه تا دبیرستان» و امثال آن برگزار می کنند، همۀ آنها را وارونه جلوه داده و معلمین و خادمین و شاگردان آن را فاسد و متقلب جلوه می دهند. علت آن هم معلوم است، چه که آثار این اقدامات را هموطنان عزیزمان دیده اند و بارها نزد خود ما تحسین کرده اند، و اعتراف خودِ رها خانم در صفحات قبل و اعتراف آن عالِمِ سابق الذکر نیز که نوارش موجود است، شاهدی بر این مُدعاست، و جاعلین برای خنثی کردن این آثار است که معکوس نویسی می کنند، چه که بیش از هر کس دیگری از نزدیک، پی جو و پیگیرِ مستمرِ اقدامات مزبور بوده و هستند. یا چون وضعیت ازدواج را در جهان می بینند، و می دانند که بهائیان نظر به نجس ندانستن هیچ یک از انسان های کرۀ زمین و نظر به اعتقاد به وحدت عالم انسانی، می توانند با غیر بهائیان نیز ازدوج کنند، سعی می کنند این امر را وارونه جلوه دهند و تلقین کنند که اگر یک بهائی با مسلمان ازدواج کند طرد و اذیتش می کنند، حال آنکه چنانکه در بخش ۲ توضیح داده شد چنین نیست. یا چون می خواهند تأثیر آشکار و بی نظیر وجهانیِ شهدای امر بهائی را با اکاذیب و افترائات مستور بدارند و با کمال بی حیایی فکر می کنند به صِرف دروغ دانستن آن شهادت ها و تکذیب اینکه مثلاً یکی از شکل های کشته شدن، در مورد طفلی شیر خواره، باز کردن شیر سماور در گلوی او و کلّه کن کردن طفلی دیگر بوده، می توانند حقیقت ِآن را از صفحۀ تاریخ محو کنند، حقایق را کاملاً وارونه کرده و بی شرمانه تر از تکذیب فوق، به دروغ قتل هایی را نیز به بهائیان نسبت می دهند. چنانکه کیهان در همان مقالات پائیز و اسفند ۱۳۸۴ خود، قتل چند نفر را در ابرقو، با عبارات تحریک آمیز به بهائیان نسبت می دهد، و یا اینکه سناریوی دروغ عجیب و غریبی را می نویسد مبنی بر اینکه بهائیان بچه ای شیعه را از طهران به باغی نزدیک قم برده و پس از خوردن مشروبات الکلی و رقص، او را کشته اند!
و یا اینکه چون بهائیان را صرف نظر از میزان دارائیشان، متحد می بینند، و یا چون رسیدگی جامعۀ بهائی را به فقرا ولو در سخت ترین شرایط می بینند، سعی می کنند بگویند در جامعۀ بهائی تضاد و اختلاف فقیر و غنی وجود دارد. یا چون صبر و استقامت بهائیان را در ایران می بینند که علیرغم فشارها و محرومیت ها، اکثریتشان در وطن مقدسشان باقی مانده اند، و چون دوستان نامهربان خیلی مایلند بهائیان از ایران بروند، لذا به طعنه در سایۀ شوم می نویسند عضو تریاکی و مشروب خوار محفل، به بهائیان می گوید بچه هایشان را به خارج نفرستند و در ایران استقامت کنند، ولی خودش پسرانش را به خارج می فرستد، و به این وسیله می خواهد بین بهائیان و تشکیلات بهائی اختلاف اندازد و القا کند که اعضای تشکیلات بهائیان را می فریبند (پاورقی قسمت ۱۲. دربارۀ حرام بودن مواد مخدر و مشروبات الکلی در بخش ۱ و ۲ آمده است). یا اینکه چون می بینند بهائیان در عینِ مُحاط بودنِ در بلایا و مشقّاتِ ۲۸ ساله به جای آنکه افسرده و ذلیل و نابود شوند، دست به اجرای طرحهای معنوی و اخلاقی و فرهنگی و علمی در جامعۀ خود — و اگر اجازه داشته باشند برای هموطنان عزیزشان — زده اند و در عین محدودیت های موجود، کلاس ها و جلسات و برنامه های مطالعاتیِ ولو محدود خود رادنبال می کنند، سعی می کنند از زبانِ رها (مهناز خانم) به بهانۀ تعدد و زیادی و کثرتِ اقدامات مزبور، آنها را تخطئه کنند و القا نمایند که اقدامات مزبور علت اختلافات خانوادگیِ بهائیان — که شدیداً از آرزوهای سرکوب شدۀ جاعلین است و روی آن کار و تحقیق می کنند — شده است (پاورقی قسمت ۵۶) و بهائیان به جای رسیدگی به خانواده، همچون سگ و گربه، به صدای سوت تشکیلات خود از این کلاس به آن کلاس و از این میدان خدمت به میدان خدمتی دیگر می دوند (در این مورد به مطالب مربوط به صفحات ۲۷۸ – ۲۷۷ مسلخ عشق در بخش دوم مراجعه فرمایید). سبحان الله! کسی نیست از جاعلین بپرسد که واقعاً چرا این همه دلسوزیِ ظاهری و دروغی برای خانواده های بهائی می کنند. ایشان که با آمارهای کافیِ خود بهتر از هر کس می دانند که بهائیان از تشکیلاتشان جدا نیستند و از هر خانواده ای، افرادی، گوشه ای از خدمات تشکیلات جامعۀ خودشان را به عهده دارند! این عبد از صمیم قلب معتقدم جاعلین به جای غبطه خوردن به جامعه و تشکیلات بهائی، متحیرانه به آن حسادت می ورزند. آنها چون می دانند تشکیلات و نظام اداریِ بهائی، که زنده به روح تعالیم حضرت بهاءالله و قوای روحانی ملکوت است، در سازمانهای جهانی و NGO و دُوَل و ملل عالم صاحب اعتبار روزافزون شده و حتی بعضی دُوَل که بهائی هم نیستند اظهار تمایل کرده اند که از روشهای انتخابات دموکراتیک و معنوی بهائی در ادارۀ امور کشورشان استفاده کنند، خشمگین شده اند و آرزوهای سرکوب شده شان را به شکل اکاذیب و ایرادات در ردیه ها مطرح می کنند. حیف که این متن گنجایشِ نوشتنِ بیش از این را ندارد، واِلّا مختصری دربارۀ نظم اداری و نظم ِ بدیعِ بهائی می نوشت و عزت و احترام فعلی اش را در جهان با آمار و شواهد دقیق آشکار می نمود، تا عزیزان خواننده بدانند که حقیقت چیست و چرا جاعلین برای پنهان داشتنش به دست و پا افتاده اند. (در این مورد به فصل اوّل از بخش اوّل، نکتۀ ۴ ونیز پیام بیت العدل اعظم مورخ ۲۶ نوامبر ۲۰۰۳ مندرج در ضمیمۀ شمارۀ ۳ همین متن مراجعه فرمایید).
خلاصه آنکه جاعلین باید بدانند که جهانیان به تدریج مانند بهاییان در راه وحدت دنیا در مسیر همین نظم بدیع حضرت بهاءالله خواهند دوید و خدایشان را به خاطر این عطیۀ عُظمی شکر خواهند گفت.
یا چون می بینند بهائیان به جای شورش و خونریزی و مقابله به مثل در برابر این همه ستمی که برایشان رفته و میرود، فقط به خود دولت متبوعشان هزاران هزار نامه و تلگرافِ تظلم نوشته و یا مراجعۀ حضوری کرده اند، و پس از آن نیز چون به تظلماتشان یا رسیدگی نشده و یا ناقص و به شکلی حداقل توجهِ اجباری شده، به سازمان ملل و حقوق بشر مراجعه کرده اند (رجوع شود به ضمیمۀ شمارۀ ۴)، سعی می کنند این امر را فریب جلوه دهند و نوعی مظلوم نمایی به حساب آورند، حال آنکه اینک همۀ عالم در این ۲۸ سال فهمیده اند که مظلومیت حقیقی و واقعی بوده و نه مظلوم نمایی. هموطنان عزیز تعجب نفرمایید! جاعلین معتقدند بهائیان باید ظلم ببینند و تظلّم هم نکنند، چنانکه مابهائیان خود به گوش خود و چشم خود از بعضی شنیده و دیده ایم که گفته اند همین که اجازۀ نفس کشیدن در جمهوری اسلامی به شما داده شده باید شاکر باشید. و یا شاید جاعلین مایل بوده اند بهائیان مقابله به مثل نمایند و شورش و خونریزی راه بیاندازند تا در آن صورت مدرک و بهانۀ معتبری برای قلع و قمع همۀ ایشان به دست آید وکار یکسره شود! ولی حاشا که بهاییان چنین کنند، چه که به حکمِ محکمِ مولایشان اگر کشته شوند بهتر است از آنکه بکُشند، واگر زهر به ایشان دهند، شهد تقدیم نمایند؛ و این روش را نه از روی ترس، بلکه به خاطر نهایت بینش و شجاعت و مناعت و عشق به تعالیم محبوب ابهایشان، پیش گرفته اند و همیشه ادامه خواهند داد (در این مورد به نکتۀ ۶، فصل دوّم از بخش اوّل مراجعه شود).
یا اینکه وقتی می بینند هموطنان عزیز از معلمین اخراجیِ بهائی و دیگر بهائیان تحصیل کرده، که خود از ادامۀ تحصیلات تکمیلی و استخدام در آموزش و پرورش و آموزش عالی و سایر ادارات ممنوع و محرومند، برای تدریس خصوصی فرزندانشان استقبال می کنند، برای جلوگیری از همین تدریسِ خصوصی برای تهیۀ مخارج زندگیِ خانوادگی که جاعلین طبق آنچه در صفحۀ قبل آمد، شدیداً برای خانواده های مزبور دلسوزی می کنند می گویند بهائیان تدریس خصوصی می کنند تا بهائیت را تبلیغ کنند، حال آنکه برای تبلیغ نیازی به تدریس خصوصی نیست، بلکه هر کس با هر شغلی و هر موقعیتی میتواند عقیدۀ خود را در جامعه تبلیغ کند. بلکه باید گفت علت اینکه هموطنان عزیز از بعضی بهائیانی که تدریس خصوصی می کند، استقبال می کنند، این است که آنها را صدیق و امین و دارای اخلاق مناسب یافته اند، و جاعلین از این می ترسند که اعمال و اخلاقِ معلمین بهائیِ مزبور اتهامات و افترائاتِ جاعلین را نقش بر آب نماید که چنین نیز کرده است. به همین دلایل است که در سایۀ شوم چنین می نویسد تا هموطنان را از استخدام بهائیان برای تدریس خصوصی منصرف نماید، و جاعلین به این وسیله در حقیقت مواردی را تأیید کرده اند که دوستان نامهربان عملاً بعضی خانواده ها را از استخدام معلم بهائی بر حذر داشته اند.
*تهمت های چرا مسلمان شدم و مسلخ عشق در سایۀ شوم نیز تکرار شده است. مثل: استعماری و روسی و انگلیسی و اسرائیلی و امریکایی بودنِ بهائیان و پول فرستادن به اسرائیل (پاورقی قسمت ۱۶)؛ تهمت ادعای خدایی توسط حضرت بهاءالله (قسمت ۱۷)؛ ایراد شبهۀ سنۀ مستغاث مذکور در آثار حضرت باب (قسمت ۱۸)؛ تحریف واقعه ای تاریخی در امر بهائی و چسباندن آن به واقعه ای غیر مربوط به آن مبنی بر اینکه حضرت بهاءالله آثار حضرت باب را به دریا ریختند تا حقیقتِ سنۀ مستغاث آشکار نشود و کسی پی نبرد که حضرت بهاءالله موعود بابی ها نیستند، حال آنکه الان تمام آثار مزبور در این مورد موجود است و آنچه در بغداد به رودخانۀ دجله و نه دریا ریخته شد، بعضی آثار خود حضرت بهاءالله و نه آثار حضرت باب بود که به دستور خودشان چنین شد و علت آن را نیز خودشان توضیح فرمودند که عدم وجود استعداد نفوس در آن ایام بود، چه که بیان حقایق معنوی برا ی مردم بستگی به استعداد نفوس همان زمان دارد، چنانکه حضرت محمد (ص) نیز گاهی در پاسخ به نفوس زمان خود، چون از طرفی می دیدند هنوز زمان بیان حقیقتی خاص در موقعیتی خاص برای بعضی نفوسی که گنجایش و تحمل درک آن را ندشتند فرا نرسیده بوده، و از طرفی اگر بیانی و پاسخی نمی فرمودند، حمل بر عدم اطلاع می شد، موکول به بعد می فرمودند، و به همین علت است که از قبل گفته اند نه هر آنچه دانسته شود گفته شود و نه هر آنچه گفته شود زمانش رسیده باشد، و نه هر آنچه که زمانش رسیده باشد، اهلش حاضر و موجود باشد (در این مورد و دربارۀ سنۀ مستغاث، علاوه بر یادداشت شمارۀ 195، رجوع شود به قرن بدیع، ج ۱ و ۲، قاموس ایقان؛ رحیق مختوم؛ جنّات نعیم؛ دلائل العرفان؛ بهجت الصدور؛ رسائل و رقائم جناب ابوالفضائل گلپایگانی؛ فصل الخطاب؛ و سایر کتب استدلالیۀ بهائی). تهمت دیگر راجع به توبه نامۀ منتسب به حضرت باب است که پاسخ آن در کتب بهائی و از جمله «بیان حقایق» موجود است. ایرادات دیگری نیز موجود که قبلاً در فصول ۱ و ۲ مطرح و پاسخ داده شده است.
*اگر محکوم کردن تشکیلات بهائی، یکی از قسمتهای عمدۀ مسلخ عشق بود، به جرأت می توان گفت، تنها قسمت اصلی ِ سایۀ شوم، فقط و فقط حمله به نظم اداری بهائی و تشکیلات آن و در رأس آنها مرکز جهانیِ بهائی یعنی بیت العدل اعظم می باشد. در همین راستا در پاورقی کیهان قسمت ۲۳ مربوط به شهریور ماه، مانند مورد مذکور در مسلخ عشق، سندی جعلی را مربوط به دهۀ ۱۳۵۰، به نقل از کتاب قیام پانزده خرداد به روایتِ اسناد ساواک، از دکتر جواد منصوری، ج۱، ص ۳۲۲، از جلسه ای بهائی ارائه می دهد که قبلاً در بخش ۱ و ۲ جعلی بودن امثال آن به اثبات رسیده است. و باز در همین شهریور ماه، پاورقی قسمت ۲۲ راجع به طرح روحی و اهداف آن نوشته و سعی کرده اهداف آن را ایجاد فساد و گمراهی جلوه دهد، حال آنکه همان طور که جاعلین به هفت کتاب روحی اشاره کرده اند، این عبد از هموطنان عزیز ملتمسانه می خواهد که از دوستان خود کتب مزبور را بخواهند و خود مطالعه فرمایند تا متوجه شوند چرا جاعلین به استیصال رسیده اند و چرا از آشنایی ملت ایران با تعالیم بهائی می ترسند! سبحان الله! سبحان الله!چه باعث شده که جاعلین با محتوای آن کتب مخالف باشند؟ شما آن کتب را بخوانید و فکرکنید چرا. جاعلین دربارۀ آرزوهای سرکوب شدۀ خود که می خواهند جامعۀ بهائی را مشتی فاسد و رذل و زناکار و معتاد و… جلوه دهند، در ارتباط با طرح روحی، در کیهان چنین نوشته اند:
بیت العدل حیفا، افزون بر میلیون ها دلار هزینه برای خرید «فضا» و «وقت» از ماهواره های گوناگون و کمک های چشمگیر به تلویزیون های ماهواره ای، مدتی است که تبلیغات رذیلانه ای را دربارۀ اعزام دختران ایرانی به شیخ نشین های خلیج فارس، راه انداخته است. من تردید ندارم که اگر دربارۀ گروه هایی که این گونه دختران را به سودای بردن به اروپا و امریکا میفریبند و آنها را به مراکز فحشا در «دبی» و دیگر نقاط به بیگاری کثیف وامی دارند تحقیق شود، بدون تردید با این واقعیت مواجه می شویم که تمام گروه های فعال در این کار ضد انسانی، بهائی هستند.. الخ.
پاسخ به این اکاذیب را به عهدۀ جامعه شناسان و روانشناسان و نویسندگان عزیز و شجاع و منصف مسلمان هموطنمان می گذاریم تا جریان بردن دختران ایرانی به شیخ نشین های خلیج فارس و از جمله دبی و علل و عوامل آن را که شواهد موجود نشان می دهد از آن با اطلاعند، تشریح فرمایند. بنده در بخش اول و دوم پیشنهادهایی در خصوص تقوی و تفکر و توبه به خانم رئوفی و آقای شهبازی نمود و تقاضا کرد از جمله خطبۀ هَمّام از حضرت امیر را بخوانند تا بلکه بیدار شوند و از اوهام و افترا و کذب و ریا و نفاق نجات یابند، اینک از صمیم جان همین تقاضا را از جاعلین و کیهان دارد! شما را به خدا به خود رحم کنید زیرا علائم مشهود از نوشته های شما حاکی از آن است که از صراط مستقیم رضای الهی و راه روشن اسلام عزیز و محبت حقیقی رسول الله ص و ائمۀ اطهار ع بسیار فاصله گرفته اید و دور افتاده اید و از جملۀ آن علائم بی حیایی شماست که در اصول کافی فرموده آن کس که حیا ندارد ایمان ندارد! خشم و استیصال و فحّاشیِ شما مرا به غم و اندوه و گریه فرو برده، چرا که به «دوستِ حقیقیِ معنویِ» خود،حضرت بهاءالله، و مرکز نظمِ بدیع ِجهان آرایش، و عشاقش، بدجوری توهین کرده اید و بد نسبت هایی داده اید، و این جز نشانۀ عجز چیز دیگری نیست. شما را به خدا به خود کمک کنید و شما را به خون سیدالشهداء قسم می دهد، بدون حب و بغض تحقیق کنید و دوباره در آنچه نوشته اید تفکر کنید!…
آیا جاعلین و کیهان مانند روش اسلافشان قصد دارند برای پوشاندن عیوب خود، جامعۀ بهائی را وجه المصالحه کنند؟ آیا جریان بردن دختران ایرانی را به دبی می خواهند به دروغ به نام جامعۀ بهائی تمام کنند؟ حقایقی برای ما و هموطنان عزیز روشن شده است که نظر به مصالحی نمی توانم آنها را در اینجا باز کنم! آیا سناریوی بعدی کیهان و دیگر نفوس معلوم الحال در سال ۱۳۸۵ این نیست که مشکلات و فساد اقتصادی مملکت را نیز به نام بهائیان تمام کنند؟ بهتر است پیشاپیش به اطلاعتان برساند که عوامل رژیم پهلوی در دولت و مجلس شاه نیز، در سال آخر رژیم، برای فرار از انقلاب اسلامی سعی کردند به دروغ عللِ مشکلات مملکت را بهائیان معرفی کنند و با وجه المصالحه کردنِ بهائیان از چنگ انقلاب اسلامی بگریزند، ولی نتوانستند! حال چه کسی می تواند فساد اخلاقی و اقتصادی و اجتماعیِ این ۲۸ سال را به پای بهائیان بنویسد؟ آنها با این همه اتهاماتی که شما دربارۀ بهائی بودن سیستم شاه در مسلخ عشق و غیره وارد کردید نتوانستند چنین کنند، تا چه رسد به شما که از اول انقلاب بهائیان را از همۀ حقوق اجتماعی و اقتصادی و علمی و دینی محروم کرده اید. آری هر چه کرده اید خود کرده اید، و این حقیقتی است که صاحب نظران در خود ایران بارها به آن اشاره کرده اند! آنچه را نیز که دربارۀ ماهواره نوشته اید چه ربطی به بهائیان دارد؟ اگر منظور جاعلین برنامۀ بهائی در ماهواره است کافی است محتوای آن با تُرَّهاتِ شما مقایسه گردد!
*در قسمت ۱۸ پاورقی، مقایسه ای بین اسلام و مسلمین و علمای آن با امر بهائی و تشکیلات آن و بهائیان کرده که خودش پاسخ خودش است و به هیچ جوابی نیاز ندارد. فقط باید گفت و از شما پرسید که چرا بهائیانِ فاسدی که شرح داده اید، اسلام و مسلمین عزیز را دوست دارند؟ و چرا بهائیانی که شما وقیحانه به مولایشان و تعالیمش و حتی شمایل و عکسش بی احترامی و توهین می کنید، نه تنها مقابله به مثل نمی کنند؛ بلکه دعا می کنند خدا به فضل و عفو معامله فرماید و نه به عدل و شما را ببخشاید.
*در قسمت ۲۷ می نویسد بهائیان از کشته شدن مسلمانان در جنگ ایران و عراق خوشحال بودند و به جنگ نمی رفتند، حال آنکه در مصاحبۀ جعلیِ کیهان با خانم رئوفی، اعتراف می کند که سربازان بهائی در جنگ کشته شدند. از این تناقض که بگذریم باید پرسید چرا جاعلین نمی نویسند که جوانان بهائی در حالی سربازی رفته و میروند و در جنگ کشته هم شده اند که از حقوق اجتماعی و استخدام و شغل و دانشگاه محرومند. در قسمت ۲۹ و همان مصاحبۀ جعلی می گویند بهائیان از وفات مرحوم خمینی خوشحال شدند! همچنین می گویند از آیاتِ شیطانیِ سلمان رشدی نیز مسرور شدند، و برای صدام حسین نیز دعا کردند. اما نمی نویسند از کجا آمار گرفته اند!
*از نکات تأمل برانگیز آنکه رها خانم یا مهناز خانم که قبلاً خود نوشته بود در مدرسه بر عکس دوستان و همکلاسی ها و هم مدرسه ای هایش از دوست پسر داشتنِ پنهانی متنفر بوده، در طول داستان، عاشقان فراوانی پیدا می کند، به طوری که از مهدی ِ حزب اللّهی ِ شهید گرفته تا آقای رضایی معلم موسیقی او و نیز بهائی و حتی ضد انقلاب، خواستگار او بوده اند. به مولایم قسم که شک و سوء ظنّی نسبت به ایشان ندارم! فقط می خواهم بدانم، کسی که چنان بی رحمانه و بدون خشیة الله و ترس از خدا این همه تهمت فحشا به همدینان سابقش، که خانوادۀ خود او نیز جزء آنان هستند، زده و می زند، واقعاً چرا این همه خواستگارهای متفاوت از مذاهب و گروههای مختلف داشته است؟ اگر یکی از دختران بهائی که از آئینش برنگشته چنین حالتی برایش اتفاق افتاده بود، رها خانم (مهناز خانم) راجع به او چه می نوشت؟ به خدا قسم که اینک هیچ برداشت سوئی از این بابت به ایشان ندارم، فقط می خواستم در این خصوص کمی تفکر کنند! به خصوص که در مصاحبه با کیهان، خود می گوید، «خانوادۀ با آبرویی داشتم» و ما مطمئنیم که خانوادۀ بهائیِ او چنین بوده و هستند.
*در ارتباط با نکتۀ بالا، بالاخره رها خانم تن به ازدواج با بهروز بهائی می دهد و طی جریاناتی شامل طلاق و آشتی و تصادف بهروز در حادثه ای که عمداً می خواسته خود را به کشتن دهد، مسلمان می شوند و معجزه های اسلامی نصیبشان می شود! اما اصل و حقیقت ماجرا را این عبد می گذارد تا انشاء الله خود مهناز خانم بعدها آن را بنویسد! وَلَیسَ هذا عَلَی اللهِ بِعَزیزٍ!
اینک پس از اشارات مختصر فوق به بعضی موارد سایۀ شوم که پاسخ آنها قبلاً نیز در بخش ۱ و ۲ و یادداشت ها در همین متن داده شده و در یک سال اخیر نیز گهگاه توسط عزیزان دیگر بهائی در سایتهای اینترنتی بهائی و نیز سایت های منصف غیر بهائی مورد نقد و جواب قرار گرفته، باید اضافه نمود که پس از آن، کیهان در مهر و آبان ۱۳۸۵، به چاپ مصاحبه ای پرداخت که به ظاهر بین خبرنگار کیهان و خانم مهناز رئوفی است، ولی از محتوای آن نیز آشکار است که اساس آن نیز جعلی است و از تراوشات فکری جاعلین است و مهناز خانم نقش کمی در ترتیب آن ایفا کرده است. خواندن دقیق این مصاحبه گویای عجز و استیصا ل و دغدغه های فکری جاعلین دولتی است. برای ملاحظۀ این حقیقت، در ذیل بعضی نکات مصاحبه را از نظر می گذرانیم.
*به فشارهای جهانی حقوق بشر و نمایندۀ آن، از جمله گالیندوپل در سالهای ۱۳۷۴ و ۱۳۷۷ اعتراف کرده اند، ولی برای تخطئه ۲۸ سال محکومیت جهانی به خاطر ظلم های وارده بر بهائیان، سعی می کنند علت ظلم ها را این بدانند که بهائیان جاسوس هستند، و بدون آنکه به بیش از ۲۰۰ نفر شهیدی که پس از انقلاب به همین اتهام واهی شهید نموده اند اشاره کنند، می گویند این جاسوسان خود اعتراف کرده اند که اطلاعات از ایران به اسرائیل خارج کرده اند و تا پای اعدام نیز رفته اند ولی به خاطر فشارهای حقوق بشر اعدام نشده اند!
*از عجایب آنکه معلوم نیست با این همه مقالات کیهان و دیگر ردیه ها و سایتهای اینترنتی ضد بهائی و رادیو و تلویزیون، چرا کیهان به مهناز خانم می گوید در مسلخ عشق کم به ارتباط بهائیان با صهیونیسم پرداخته و در کتب بعدیش باید بیشتر بپردازد. و اضافه می کند راجع به بهائیت در ایران کم کار شده، فقط در کتب درسی چند جمله راجع به آنها بود که آن را هم حذف کرده اند. ظاهراً جواب این را باید اولیاء امور به کیهان و مهناز خانم و جاعلین بدهند که چرا چنین کرده اند! البته برای بهائیان فرق نمی کند دسته ها و گروه های مختلف سیاسی که حداقل در دشمنی با بهائیان هم نظرند، چه روشی را علیه آنان به کار میبرند، ولی ظاهراً خودِ این عزیزان از دست یکدیگر ناراحتند. حال آنکه ما راضی به ناراحتی ایشان نیستیم و تقاضا می کنیم لااقل به خاطر ما و دربارۀ ما، با هم اختلاف و جدل نکنند، چه که ما برای وصل کردن زنده ایم، و چنانکه در مقدمۀ این متن نیز عرض شد بهاییان همیشه در این مسلخ عشق آماده اند تا در راه اتحاد همۀ گروهها و اهل عالم جان ببازند تا سایۀ شومِ تعصبات مذهبی و غیره از آسمان جهان برود و خورشید وحدت و اتحاد و محبت و انصاف و حقیقت جویی بدرخشد.
*از وقایع سال اخیر و این مصاحبۀ جعلی معلوم می شود که موضوع بهائیان چنان برای کیهان و جاعلین و عوامل مشابه ایشان، مهم و حیاتی شده است که پی گیری آن به روز شده، چنانکه با هر واقعه ای که به نوعی می توان آن را با بهائیان مرتبط نمود، عوامل مزبور دست به کار نوشتن وگفتن می شوند. مثلاً در همین مصاحبه، مسألۀ بهائیان را به جنگ ۳۳ روزۀ اسرائیل و گروه حزب الله لبنان ربط می دهد! یا از حسنی مبارک ریاست جمهوری مصر می گوید که در اوایل سال ۱۳۸۵ به بهائیان رسمیت و آزادی عمل داده است (در این مورد به پیام ۲۹ / جون / ۲۰۰۶ بیت العدل اعظم که در آخر همین ضمیمه آمده است، و نیز به سایتهای اینترنتی بهائی مراجعه فرمائید).
در این مورد کیهان وکیل و وصی مصریان می شود و برای آن که در خیالات خود، آقای حسنی مبارک را پشیمان و منصرف از این کار تصور کند و دل خود را خوش گرداند، می گوید، «بهائیان سنی ها را به حساب نمی آورند و سنی ها منفور بهائیان هستند. بزرگان بهائی می گویند شیعۀ ۱۲ امامی حق است! معلوم نیست حسنی مبارک را چطور راضی کرده اند! اگر حسنی مبارک نظر بهائیان را راجع به سنی ها خوانده بود چنین نمی کرد!» هموطنان عزیز یادشان هست که همین جاعلینِ متحیّر و پریشان خاطر، امر بهائی را مخالف اسلام معرفی می کردند و در مسلخ عشق می نوشتند بهائی ها ائمۀ اطهار و حضرت حسین (ع) را قبول ندارند. حال پاسخ تهمتِ مسلخ عشق را خودشان در مصاحبه با مهناز خانم رئوفی می دهند. می بینید چطور اعتراف می کنند که بزرگان بهائی شیعۀ دوازده امامی را بر حق می دانند. آیا استیصال ایشان را حس می کنید که حرفشان را بسته به موقعیت، ولو متناقض باشد، عوض می کنند؟ آیا لحن بچگانۀ ایشان را ملاحظه می فرمائید که بوی تحریکِ سنّیان را علیه بهائیان می دهد؟ اعترافاتِ اجباریِ ناخواسته در سایۀ شوم و مصاحبۀ جعلی که به صِرفِ اراده و مشیَّتِ غالبۀ الهیه بر زبان جاعلین جاری شده، خود پاسخ به تُرَّهاتِ ردیه های قبلی ِ ایشان است. ای کاش حداقل جاعلین از همان سنّیان که راجع به ایشان می نویسند درس انصاف بگیرند و فقط به فکر رد کردن ِ دگر اندیشان به هر قیمتی که شده، نباشند!
از جمله اعترافات دیگرشان آنکه در مصاحبه می گوید: «بهائیت زنده است و فعالیت می کند، لذا سنّی ها را نیز تبلیغ می کنند.» عزیزان هموطن یادشان هست که در صص ۱۸۸ – ۱۸۷مسلخ عشق جاعلین نوشتند، «چرا در بین سنّی مذهب ها تبلیغ نمی کنند؟» دستپاچگی در نوشتن ردیه پشت ردیه را ملاحظه می فرمائید؟ و چنین است که خداوند چشم های ایشان را می بندد و قلوبشان را مهر می نهد که چنین متناقض می نویسند.
در مصاحبه در حالی که از عشق و استقامت بهائیان به دینشان عصبانی و ناراحتند، می گویند چنان بهائیان را شستشوی مغزی داده اند که بدون پول برای تشکیلات کار می کنند. سبحان الله! سبحان الله! پاک و بلند مرتبه و حکیم است خدایی که جاعلین را به این اعتراف واداشت تا ایشان بر عکس آن چه در مسلخ عشق به تقلید از ردیه های قبل نوشته بودند بهائیان به خاطر پول و مقام و سکس و مسائل جنسی بهائی می شوند و خدمت می کنند، حرف کذبشان را گیج و ناخواسته پس بگیرند و بنویسند بهائیان بدون پول برای تشکیلات دینشان کار و خدمت می کنند. هموطنان نازنینم باید بدانند که بهاییان به حکم کتاب مستطاب اقدس، برای دینشان فقط به خاطر عشق ِ مولایشان کار می کنند، چه که محبوبشان به ایشان خطاب فرموده است: «لاتَجعَلُوا الاَعمالَ شَرَکَ الامالِ»، و «اِعمَلُوا حُدُودی حُبّاً لِجَمالی» (اعمال را دام آرزوهای خود قرار مدهید. /حدود و احکام مرا به عشق جمالم انجام دهید).
در همین مصاحبه در ادامۀ تحریک سنّیان علیه بهائیان در اظهار نظری که در حقیقت توهین به سنّیان عزیز نیز محسوب است، می گوید یک دختر سنّی که دینش را مهم نمی دانست، بهائی شد تا کشف حجاب و رقص و آواز داشته باشد! ظاهراً طبق این مصاحبه و طبق مسلخ عشق و سایۀ شوم، هر بنی بشری که نیازمند رقص و آواز و سکس و فسق و فجور است، جز در جمع بهائیان آن را نمی تواند بجوید. سبحان الله! پناه بر خدا! در همین رابطه از نقشۀ جذب بچه های مسلمان می گوید که بهائیان سعی دارند این جذب را با رقص و آواز و روابط نامشروع صورت دهند.
برای آنکه سنّیان و شیعیان را بیشتر علیه بهائیان بدبین نمایند می گویند بهائیان به هر دسته که می رسند از دستۀ دیگر بد می گویند، حال آنکه بهاییان چنانکه گفته شد مأمور به محبت و خدمت به جمیع نفوس هستند و در این مورد بیانا ت و نصوص بی شماری از طلعات مقدسۀ بهائی وجود دارد که در فصول ۱ و ۲ بعضی از آنها به مناسبت درج شد (در این مورد به فصل ۱ از بخش اوّل، نکتۀ ۴ و ۵ مراجعه فرمائید). در واقع بهاییان آنچه می کنند، نه تنها ایجاد وحدت و محبت و اتحاد بین شیعیان و سنّیان است، بلکه بین همۀ ادیان و همۀ ملل و دُوَلِ عالم است.
اعتراف دیگر جاعلین، ذکر شهادت یکی از شهدای همدان در اول انقلاب است که البته ظاهراً منظورشان یکی از ۷ شهید مجید همدان است که ذکرشان در فصل اوّل از بخش اوّل، نکتۀ ۵ آمد. اعتراف ناخواستۀ دیگر جاعلین، مصادرۀ حظایر قدس بهائی در اول انقلاب است.
*از اعترافات دیگری که ناشیانه در مصاحبه آمده آنکه برای بر طرف کردن ظنّ و گمانِ نفوس که مبادا مهناز خانم تحت فشار جاعلین کتاب نوشته و با کیهان عزیز مصاحبه کرده — آن هم نه مصاحبه ای جعلی — می نویسد خودش به مؤسسۀ کیهان رجوع کرده، و کیهان را برای ضدّیت با بهائیان، با زمینۀ مثبت، خوب و روشنگر دانسته! و باز برای جلوگیری از شکّ، نوشته رمان «سایۀ شوم» کاملاً واقعی و حقیقی است، فقط اسامی را تغییر داده! و از صمیم قلب نوشته، «بهائیان بدون تعصب کتابهای مرا بخوانند، آیا جز ابراز حقیقت است؟» (البته باز فراموش کرده که در «مسلخ عشق» تعصب را برای مسلمانان لازم دانسته و فضیلت حساب کرده، ولی معلوم نیست چرا بهائیان را دعوت به بی تعصب بودن نموده). بعد هم نوشته در اینترنت بعضی راجع به کتاب های ایشان مطلب نوشته اند.
*از نکات قابل توجه اینکه مهناز خانم (جاعلین) از ردیۀ بهائیت در ایران، نوشتۀ دکتر سید سعید زاهدانی[ii]، تعریف و تمجید کرده و نوشته: «بهائیان اگر راست می گویند، برای مناظره با این بزرگان و حتی با خود من آماده شوند. چرا پشت سر اینترنت قایم شده اند و حرف می زنند!» یکی نیست به ایشان بگوید خودشان هم که سایت دارند! بسیاری ردیه نویسان علیه امر بهائی نیز سایت دارند! آیا مهناز خانم و ایشان نیز پشت سر اینترنت قایم شده اند؟ عجیب است که چرا با لحنی بچگانه و عوامانه هم در مسلخ عشق و هم در اینجا ندای «هَل مِن مُبارِز وَ هَل مِن مُناظِر» سر می دهند، در حالی که یا سایت مناظرینِ بهائی را فیلتر می کنند، یا پاسخ بهاییان به مقالات ردیۀ ایشان را در روزنامه ها چاپ نمی کنند — مثل پاسخ مقالات آقای عبدالله شهبازی در روزنامۀ جام جم، مذکور در فصل دوّم از بخش اوّل، نکتۀ ۶. وقتی با سایتهای اینترنتی و روزنامه ها چنین می کنند، وضعیت مناظرۀ حضوری که جای خود دارد، و معلوم نیست با این وضع مهناز خانم و جاعلین چرا دعوت به مناظره ای نشدنی می کنند. در این مدت ما متوجه شده ایم امثال مهناز خانم، مناظره را همین می دانند که حال در حالِ انجام است، یعنی جاعلین و ردیه نویسان بگویند و بنویسند، ولی پاسخ بهاییان را منتشر نسازند. امّا به هر حال همان طور که در فصل بخش اوّل ضمن پاسخ به مطالب صفحۀ ۲۸۸ مسلخ عشق گفته شد، «خوش بود گر محک تجربه آید به میان.» و نیز باید به مهناز خانم خاطرنشان کرد که اهل بها ۲۸ سال است که در بازجویی ها در حال مناظره هستند و بیش از ۲۰۰ نفر ایشان نیز از پای میز مناظره زنده بر نگشته اند و به خون خویش منشور عشق و استقامت به دین محبوبشان را نوشته اند و آن منشور اینک در دستان ماست و به خط سرخ عشق بر آن چنین نوشته:
گر تیغ بارد در کوی آن ماه گردن نهادیم الحُکمُ لله!
*از اوهامات عجیب و غریب دیگر در مصاحبه آنکه، به اصطلاح مهناز خانم رئوفی می گوید، «آنها که از بهائیت بر می گردند قبلاً کشته می شدند و سران بهائی به دروغ می گفتند از عشق بهاء خود کشی کرده و خود را به دریا انداخته، ولی امروز از ترس حکومت اسلامی نمی توانند بکشند! من شانس آوردم در زمان پهلوی نیستم و اِلّا کشته می شدم!» سبحان الله! کسی نیست از این بی انصافانِ کذّاب بپرسد که در زمان پهلوی کدام بهائیِ از دین برگشته را سران بهائی کشتند؟ آیا اگر این افترا و کذب، صحیح بود، چه کسانی در زمان پهلوی به اندازۀ «آواره» و «صبحی» که به اعتراف خود مهناز خانم و جاعلین، اسلاف و مرشد او محسوبند و آقا عبدالله شهبازی هم شدیداً به آن دو تعلق خاطر دارد، مستحق کشته شدن بودند؟ آیا سران بهائی آنها را کشتند؟ نه! نه تنها نکشتند بلکه چنانکه در بخش ۱ و ۲ آمد، حضرت ولیِ محبوبِ امر بهائی به عشاقشان دستور دادند که هر کس به آواره بدهکار است، تا فَلسِ آخر بدهی ِخود را باید به او پس بدهد! در حقیقت مهناز خانم (جاعلین) چون می داند بهائیان به او کاری ندارند و ادعای او مخالف حقیقت است، می خواهد به نحوی علت سلامت و راحت خود را پس از ده سال تبرّی از امر بهائی و حملات وقیحانه به آن توجیه کند تا کذب ادعایش مستور ماند! الحمدالله که امثال آواره و صبحی در رژیم پهلوی، و هم مهناز خانم رئوفی در رژیم جمهوری اسلامی از بهائیان آزاری ندیدند، چنانکه همین مهناز خانم خود چنین می گوید، «هر قدمی که در این راه برای اسلام برداشتم الحمد لله هر لحظه راحت تر از قبل شدم. هر سال خوشبخت تر از قبل شدم. الان هم با وجود تنهایی زیاد و دوری از خانواده، مواقعی که احساس خلاء می کنم می بینم علت آن در نرسیدن به معرفت واقعی ِ خداست». و نیز می گوید،
… الان ده سال است مسلمان شده ام، شادتر بوده ام، روحیه ام بهتر بوده واقعاً دلم می خواهد با تیتر درشت در روزنامه چاپ شود که من خیلی احساس بهتری نسبت به گذشته دارم؛ قبلاً اگر افسرده بودم، مشکلات روحی و جسمی داشتم، الحمد لله الان آنها را ندارم. با وجودی که خانواده ام را از دست داده ام و طبیعتاً می بایست بیشتر دچار این مشکلات شوم، ولی حالا خیلی بهتر از سابق هستم.
(راجع به این تهمت نیز که سران بهائی آنانی را که از دین بهائی برگشته می کشتند و می گفتند که آنها خود را از عشق بهاء در دریا انداخته و خودکشی کرده اند، چون مدرک و شاهدی نداده معلوم نیست منظورش چه واقعه ای است؛ اما منظورش هر چه باشد، پاسخش در فصل دوّم از بخش اوّل، نکتۀ ۶ ضمن پاسخ به تُرَّهات ِ آقای شهبازی آمده است مراجعه شود).
*از نکات قابل توجه دیگر مصاحبۀ جعلی این است که مهناز خانم راجع به کشتار مردم ابرقو به دست بهائیان نیز می گوید! حال آنکه کیهان عزیز که دارد با او مصاحبه می کند قبلاً خود در پائیز و زمستان سال ۱۳۸۴، مفصلاً با آب و تاب و لحنی تحریک آمیز، به کذب و دروغ آن را به بهائیان نسبت داده بود، و ظاهراً چون مؤثر نیافتاده، از زبان مهناز خانم نیز دوباره آن را تکرار می کند تا بلکه اثر نماید.
نکتۀ دیگر آنکه به نظر، مهناز خانم روز به روز در حال پیشرفتند و کم کم دارند کارشناس امر بهائی می شوند و برای آنکه جاعلین ایشان را به ملت ایران معرفی کنند، می گویند که او کتب آقای مطهری و آقای جعفر سبحانی را خوانده، برای ۲۰۰ نفر متبرّیان همدان نطق می کند، از دفتر روابط عمومی مردمی بیت مقام معظم رهبری و نیز از دارالقران حسینیۀ کربلائی ها هم برایش نامۀ قدردانی فرستاده شده، و چون چنین است در مصاحبه مژده می دهد درصدد نوشتن کتاب دیگری نیز پس از سایۀ شوم می باشد، اما با این حال معلوم نیست چرا می نویسد حسرت به دل مانده که از ارگان ها و نهادها کسی او را به کلاسی دعوت نمی کند! و در جایی نیز به نصیحت همکیشان جدید نیز جسارت می ورزد و می گوید خود مسلمانان هم سواد دینیشان کم است و باید مطالعه کنند. لابد برای اینکه به قول آیت الله سبحانی خطر بهائیان بیش از زمان پهلوی مشهود است و جوانان مسلمان ممکن است دچار تزلزل ایمانی شوند. ولی علیرغم آن معلوم نیست چرا در همین مصاحبه می گوید بعد از انقلاب در مقایسه یا یهودیان، مسلمانان ِ بهائی شده کم داریم! مهناز خانم درست می گویند یا آیت الله سبحانی؟ به هر حال چه قبل و چه بعد ازانقلاب، مسلمانانِ بهائی شده به مراتب بیشتر از یهودیانِ بهائی شده بوده اند و اساساً بهائی شدن ِ یهودیان، بیشتر مربوط به دورۀ حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء بوده است تا دهه های اخیر.
نکتۀ دیگر آنکه مهناز خانم (جاعلین) علیرغم پیشرفتشان در کار و اینکه کل جاعلین ایران ظاهراً جز ایشان را ندارند که از زبانش ردیه بنویسند، هنوز دارای اشتباهات زیادی دربارۀ امر بهائی هستند و باید اطلاعاتشان را بیشتر کنند تا ردیه های بعدی کم اشتباه باشد و مثلاً حظیرة القدس را دیگر حضرة القدس ننویسند؛ انگشتریِ میّت را با انگشتری ِ اسم اعظم اشتباه نگیرند؛ ننویسند بهائیان مرده ها را در حظیرة القدس می شویند! و… باری نوشتن بیش از این دربارۀ سایۀ شوم و مصاحبۀ کیهان با مهناز خانم لزومی ندارد، به خصوص که در سایتهای اینترنتی بهائی نیز پاسخ هایی به آنها داده شده است. (از جمله پاسخ ۷ مرداد ۱۳۸۵ از کاویان صادق زادۀ میلانی، و پاسخ سروش حقایق، و… می باشد).
لذا در آخر این قسمت برای تکمیل بیان وقایع پائیز ۸۴ تا پائیز ۱۳۸۵، باید به استحضار برساند که ارسال نامه های ردیه با عنوان «تشکیلات بهائی، مُفتّش بزرگ» که با امضاء «یک یا جمعی تبرّی جُسته از تشکیلات بهائی» و مضامین شبیه به آن در زمستان ۱۳۸۳ برای بعضی بهائیان طهران پست شده بود، در سال ۸۵– ۸۴ نیز در بعضی شهرستان های دیگر برای بهائیان ادامه یافت، و از نکات خوشمزه و شیرین کاری های شبکۀ ردیه نویسی و توزیع آن بین بهائیان آن که در یکی از شهرستان ها، آدرس فرستندۀ نامه را آدرس یکی از بهائیان محل، و آدرس گیرنده را نیز آدرس بهائیان دیگر از همان محل نوشته بودند! و در شهرستانی نیز پستچی که ظاهراً مجبور بوده دائم چنین نامه هایی را جدا جدا به منزل یک یک بهائیان آن شهر برساند، چون یکی از آنها را می شناخته، پاکت های ردیۀ همۀ بهائیان آن شهر را به همان بهائی داده و گفته بود خود شما باقی را به بقیه برسانید! مدیریت شبکۀ ردیه نویسی را ملاحظه می فرمایید؟ تا آنجا که این عبد اطلاع یافته، ۴ فقره از این نامه ها سه سال است به تکرار و بدون تغییر، کپی و توزیع شده که مضمون همۀ آنها شبیه به ردیه های خانم رئوفی و نیز مقالات کیهان است (مثل تهمت امریکایی بودن امر بهائی؛ فساد اخلاق؛ استبداد تشکیلات و طرد؛ حمله به بیت العدل اعظم؛ اشکال و ایراد به تعالیمی چون تحری حقیقت، عدم مداخله در سیاست، و اطاعت از حکومت،…؛ راجع به طرح روحی و رادیو پیامِ دوست و امریکایی بودن آنها که بلند گوی تبلیغاتی برای اهداف شرکتهای چند ملیتی هستند؛ راجع به اینکه مطالب رسالۀ مدنیّه از طالبوف و دیگران اخذ و اقتباس شده و لذا ایده های مطرح شده در آن از حضرت عبدالبهاء نیست؛ و…).
پاسخ اراجیف نامه های فوق نیز اکثراً قبلاً در همین متن داده شده است و از جمله پاسخ به شبهۀ جدید و بدیع نبودنِ تعالیم بهائی و اقتباس آن از اسلام و دیگران نیز در فصل دوّم از بخش اوّل، نکتۀ ششم، ضمن بحث سیرِ ردیه ها، و به خصوص یادداشت شمارۀ 260 و در ارتباط با ردیۀ دوازده تعالیم بهائیت از آقای علی نصری، آمده است که به آن مراجعه شود و در اینجا چون بحث مفصل تر آن امکان ندارد، فقط کافی است به ردیه نویسان ِ نامه های فوق یادآوری شود که یکی از ایراداتی که به رسول اکرم (ص) نیز گرفته می شد، همین بود که قرآن و تعالیم اسلام را از ادیان قبل و نفوسی چون سلمان فارسی یا دیگران که در تاریخ اسلام مذکور است اقتباس فرموده است.
اما در این مدت یک سال و نیز قبل از آن، سایتهای اینترنتی ضد بهائی هم به راه افتاده است که حال نیزمشغول به کارند ولی چون مزخرفاتشان عیناً مانند ردیه های مکتوب و برنامه های رادیو و تلویزیون است عِرضِ خود برده اند و از رشد روز افزونِ آوازه و شهرت و اعتبار جامعۀ بهائی دلخون می باشند. قبلاً در بخش اول متن گفته شد چون حملات ردیه نویسان مثل آقای شهبازی و اقدامات دیگر علیه جامعۀ بهائی رو به فزونیِ دوباره گذاشت، بیت العدل اعظم پیام ۲۶ نوامبر ۲۰۰۳ را صادر فرمودند و پس از آن یاران عزیز ایران نامه به آقای خاتمی رئیس جمهور وقت نوشتند و طرح مؤسسۀ آموزشی نیز با کتب روحی شروع شده بود. دوستان نامهربان که دیدند اشاعۀ اکاذیب ۲۵ ساله شان و تضییقاتی که بر بهاییان در این مدت وارد ساختند، نه تنها جامعۀ بهائی را از بین نبرد بلکه موجب صدور پیام و نامۀ فوق و به راه افتادن مؤسسۀ آموزشی شد، به دست و پا افتادند و باند ردیه نویسی ِ آنها دایرۀ اقدامات خود را توسعه دادند و عوامل دیگری را به امثال آقای شهبازی اضافه کردند، سناریوی مهناز رئوفی را به راه انداختند، سایت کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز (www.rahpouyan.com) را تحکیم بخشیدند، نامه های «مفتش بزرگ» را توزیع کردند، مدتی طولانی و مستمر روزنامۀ کیهان را محور باند قرار دادند، و نیز چون حس کردند ایرادات و فحاشی های «رهپویان» بی اثر است، سایت به ظاهر محققانه تری را که ظاهراً نباید مثل رهپویان فحاشیِ آشکار کند، از جمله برای خنثی کردن سایتِ www.negah.org به راه انداختند. سایت مزبور با آدرس www.bahairesearch.ir (بهائی پژوهی) به ظاهر بدون فحاشی ولی در باطن با بغض و کینه ای دیرینه کار خود را آغاز کرد. از ایرادات کلیشه ای و دسته بندی شدۀ سایت و بحث های سازمان یافتۀ آن، و نیز از ذکر خیر مرحوم حلبی در آن آشکار است که باند و شبکۀ ردیه نویسی ِدوستان نامهربان، بازماندگان حجتیه را نیز که در کنار گود حرکتی مذبوحانه می کردند، رسماً و علناً به درون گود آورده اند تا خطوط ضد بهائی بار دیگر به کمک یکدیگر بیایند، بلکه تأثیر بگذارد و کمر بهائیان را بشکنند. اما این عبد وقتی محتوای چند ماه سایت مزبور را بررسی نمود، متوجه شد که علی رغم سعی در حفظ وجهۀ ظاهری، باطناً شدیداً خشمگین و مستأصل هستند و این خشم و استیصال علاوه بر ریشۀ تاریخی ِ آن در روحیۀ گردانندگانش، معلول ِ قلّت مراجعین به سایت می باشد. این قلّت باعث شده که از زبان کاربرانِ جعلیِ طرفدار سایت، پا را از جاعلین مسلخ عشق و سایۀ شومِ کیهان فراتر نهند و از بهاییان بخواهند که بیت العدل اعظم به مناظره با سایت بیاید. یادتان هست که مهناز خانم در کیهان گفته بودند چرا بهائیان خود را پشت اینترنت قایم می کنند، اگر راست می گویند بهائیان بیایند با ایشان و امثال آقای دکتر سید سعید زاهدانی مناظره کنند؟ از مهناز خانم خواهش می کنم همین را به گردانندگان سایت بهائی پژوهی بگویند! به هر حال به نظر، دوستان نامهربان و مجموعۀ پراکنده و غیر یکپارچۀ باند ردیه نویسانشان باید تکلیف بهائیان را روشن کنند که بالاخره کدامشان می خواهند مناظره کنند و منظورشان از مناظره چیست؟ اگر منظورشان همین است که با فحّاشی و عدم تقوی در ردیه ها و سایت هایشان مطرح کرده اند، که مناظره لازم نیست چه که این روش چیزی جز مبارزه و جنگ و جدال نیست، و ده ها سال است که اهل بها در میدان جنگ و جدال سپر انداخته و از میدان خارج شده اند و از دشمنی بیزارند، اما اگر منظور تحقیق واقعی دربارۀ امر بهائی است، راههای حصول آن بیشمار است و محدود به مناظره نمی شود، بلکه به فرمودۀ حضرت علی (ع) به تعداد نفوس راه تحقیق برای شناخت حقیقتِ واحد وجود دارد و برای همین است که تقلید را شامل ِ فروع کرده اند و نه اصول تا هر کس خود در این مسیر مقدس به تحقیق پردازد و از همۀ منابع و مآخذ موافق و مخالف نیز سود جوید.
به هر حال ۲۸ سال است که بهاییان در ایران تبعۀ دولت محترم جمهوری اسلامی هستند و با آنچه در این سالها گذشته، به نظر نمی رسد برپایی چنان مناظراتی که مهناز خانم و «بهائی پژوهان» و امثال ایشان اراده نموده اند، در محدودۀ اختیارات بهائیان باشد، چه که فی المثل وقتی همین بهائیان جوابِ آقای شهبازی را به دفتر روزنامۀ جام جم بردند، آن را چاپ نکردند، تا چه رسد به برگزاری مناظرۀ حضوری. پس در واقع این مهناز خانم و کیهان و بهائی پژوهی و غیره هستند که وسایل مناظره را باید حاضر کنند. اما باید به خاطر داشته باشند که این مناظره باید در حضور خبرنگاران و ناظران بی طرف انجام شود. این عبد برای شروع حاضرم و منتظر اقدامات دوستان عزیز نامهربان هستم تا چنین جمعی را فراهم آورند. (در این مورد قبلاً نیز ضمن جواب به مطالب صفحۀ ۲۸۸ مسلخ عشق و ضمن بحث دربارۀ مصاحبۀ جعلی ِ کیهان با خانم رئوفی در همین ضمیمۀ شمارۀ ۶، مطالبی مذکور شد، مراجعه شود). باری از بهائی پژوهی نیز بگذریم و به سایت جدید بهائیت در ایران www.bahaismiran.com نیز اشاره ای مختصر کنیم. کافی است عزیزان به فهرست صفحۀ اصلی آن مراجعه کنند و دریابند که جمع آوری و کلکسیونی است از ردیه های تکراری، و به این لحاظ پاسخ آن نیز قبلاً داده شده است و ایجاد آن در کنار آن همه کتب و مطالب و سایتهای ردیه نیز نشانه ای دیگر از درماندگی ِ دوستان نامهربان است.
اینک اجازه دهید وقایع و اقدامات یک سال اخیر را، که بعضاً به گوشه هایی از آن اشاره شد و بسیاری از آن نیز ذکر نشد، ولی شرح آن در رسانه ها و اینترنت و آرشیوهای محلی و ملی و بین المللی امر مبارک موجود است، با اقدامی جالب و عجیب تمام کنیم، و آن اینکه باند دوستان نامهربان چنان آشفته و مستأصل شده اند، که علاوه بر چنگ زدن به شاخه های خشک ردیه نویسی و ردیه گویی و ردیه پخش کنی در کتب و رسانه ها و اینترنت، و ارسال بعضی کتب و نامه ها و حتی سی دی های ردیه به منازل بهائیان، و پس از آنکه از آدرس اینترنتی معدودی بهائی پیام های مستهجن برای بعضی بهائیان دیگر ارسال کردند و از آن نتیجه ای در ایجاد اختلاف بین بهائیان نگرفتند، دست به اقدامی زدند که فی الحقیقه بیانگر ماهیّتِ ایشان است. این عبد فکر نمی کرد که درماندگی ِ نامهربانانِ بی انصاف به جایی رسد که از موبایل نیز که حال برای کودکان حکم بازیچه و اسباب بازی یافته، برای تهدید و ارعاب بهائیان استفاده کنند. در یک سال اخیر مشاهده گردید که SMS های یکسان و کاملاً مشابه و هماهنگی برای بهائیان در نقاط مختلفۀ ایران از منبع معلوم الحال ارسال شد. اگر چه این کار خیلی بچگانه بود ولی حقایق بسیار ی را برای بهاییان آشکار تر کرد و دست باند ردیه نویسان دوستان نامهربان را رونمود. از جمله حقایق آشکارتر شده این بود که متن پیام های کوتاه به تلفن همراه بهائیان، کذب ادعای ردیه نویسان و «بهائی پژوهان» و کیهان و مهناز خانم و امثالهم را که دعوت به مناظر می کنند و خود را پشت نقاب «تحقیق و پژوهش» مخفی می کنند، آشکار نمود. در ردیه های مزبور و از جمله در نامه های «مفتش بزرگ» مقصود اصلی ایجاد شبهه برای بهائیان و برگرداندن ایشان ازدینشان و گمراه کردن هموطنان عزیز بود، اما چیزی که پیامهای SMS را از آن ردیه ها متمایز ساخت و دست همه شان را رو کرد، مطالب و لحن تهدید آمیز آنها بود. البته بهائیان قبل از این پیامها، بارها به شکل خصوصی و حضوری، تهدید شده بودند و حال نیز می شوند، اما تهدید از طریق پیامهای مزبور جدید بود و مُهر تأییدی بود بر عجز و شکست کامل همۀ ردیه نویسان مذکور در این متن، چه که از قبل گفته اند، سِلاح عاجز دشنام و خشونت و تهدید و ارعاب است.
با همۀ این احوال آنچه در این متن و در این ضمیمۀ آخر نوشته شده، بیان وقایع بود تا بلکه دوستان نامهربان به خود آیند و نیز هموطنان عزیز بدانند که اهل بها در دست چه بی انصاف هایی سالهاست که اسیرند. اما بیان این وقایع، به معنی این نیست که اهل بها ردیه نویسان و یاران نامهربان خود را دوست ندارند، نه قسم به خدا! اگر مصلحت بود این عبد نام بعضی از این نامهربانان و نحوۀ محبت بهاییان را به ایشان بیان می نمود، اما منتظر می ماند که خود ایشان روزی بدون ترس و ملاحظه، حقایق را بگویند و از تعشّقِ بعضی مسجونین و شهدای بهائی حتی نسبت به آن نامهربانان بگویند و بنویسند تا بر همه بار دیگر روشن شودکه بهائیان مطیع امر مولایشان هستند که فرمود، «زهر دهند شهد دهید!»
اینک در آخر این ضمیمه حسب الوعده دو پیام بیت العدل اعظم، مورخ ۲۲ مارس ۲۰۰۶، و ۲۹ جون ۲۰۰۶ را که گویای وقایع سابق الذکر و عکس العمل اهل بهاست می آورد و از آستانش می خواهد که اهل بها را به عبودیت و خدمت و چاکری دوستان و هموطنان و مردم جهان موفق و مؤید بدارد و رسم کدورت و جدایی و دشمنی و جنگ و جدال را از جهان براندازد.
قربان همه
حامد صبوری ۸/۲۲/ ۱۳۸۵