حضرت باب شارع دیانت بابی

عاقبت ظالمان

امّا صاحبان مناصب و اشخاص مسئولی که علیه نقطه بیان و یا اصحاب ایشان قیام کردند، کلّ به مجازت های سخت و سرنوشت های شُوم در همین عالَم مبتلا شدند. از جمله:

اوّل- حاکم فارس حسین خان اِیروانی ملقّب به “آجودان باشی” و “نظام الدوله” و “صاحب اختیار” که حضرت باب را اسیر کرد و دستور داد به آن حضرت سیلی بزنند و جناب ملّا مقدّس خراسانی را هزار ضربه شلّاق زد و با جناب قدّوس و جناب ملّا علی اکبر اردستانی ریش سوزانیده، افسار کرده و در شیراز بگرداندند. … بعد از چهار سال از حکومت معزول شد و تحت تعقیب قرار گرفت بطوری که ناچار به سُفَرای خارجی پناه برد و در سال ۱۲۷۴ برابر ۱۸۵۸ در نهایت ذلّت و خفّت بطور گمنام و در اختفاء فوت نمود. القابش در آثار الهیّه “حسین شقی” و “ظالم ارض شین” و “اوّل مَن حارب الله” است.

دوّم- گرگین خان برادر زادۀ منوچهر خان که به حاجی میرزا آغاسی خبر داد و گفت حضرت اعلی در اصفهان تشریف دارند حُنّاق گرفت و خفه شد. لقبش “گرگین پُرکین” است.

سوّم- محمّد شاه که اوّلین شهادت ها و سُرگونی حضرت اعلی به جبال آذربایجان با تصویب او انجام گرفت، در سال چهارم ظهور حضرت اَعلی در سنّ چهل سالگی به امراض مختلفه دچار و با درد و رنج بسیار از بیماریهای متعدّد در ۱۲۶۴ هجری برابر ۱۸۴۸ میلادی درگذشت.

چهارم- حاجی میرزا آغاسی نخست وزیر (صدراعظم) محمّد شاه، مردی بود بدون تحصیلاتِ آن زمان امّا لوده و بذله گو بطوری که در سفر شام که پیاده طی طریق میکرد بذلۀ نامناسبی گفت و کتک مفصّلی خورد به این شرح که در مورد شاهزاده نساء بیگم دختر فتحعلی شاه که در کالسکه ای در همان کاروان بودند اظهار داشت که اگر خانم شوهر بخواهند او حاضر است، و در نتیجه آنقدر به پایش چوب زدند که نتوانست راه برود… وی بعدها در تبریز به علّت لودگی و حرّافی معلّم بچّه های کلانتر و سپس معلّم محمّد میرزای ولیعهد گردید و وقتی که محمّد میرزا محمّد شاه شد او را به جای جناب قائم مقام فراهانی (سیّد مدینه تدبیر و انشاء)، نخست وزیر نمود. حاجی میرزا آغاسی موجب تبعید حضرت اعلی به جبال آذربایجان و مانع ملاقاتشان با پادشاه گردید و مکرّر در صدد قتل حضرت باب بر آمد. حضرت ربّ اعلی در خطبۀ قهریّه شدیداً او را لَعن فرموده و عاقبتِ پُر وَبالی برایش ذکر میکنند که چند ماه بعد همانطور شد یعنی مورد غضب قرار گرفت و تمام اموالش از جمله ۱۴۳۸ قریه و مِلک و زمین و باغ او ضبط شد و خودش فرار کرد و به حضرت عبدالعظیم پناه برد و بعد مخفیانه به کربلا گریخت و در آنجا گِدا شد و در خفّت و ذلّت مُرد. القاب و اوصافش در آثار عبارتست از: “وزیر بی تدبیر” “حاجی میرزا آغاسی ِ دَنی طبع بد نَفس و پست فطرت” (ترجمه) و “وزیر شریر”.

پنجم- میرزا علی اصغر شیخ الاسلام تبریز که با دست خود به پاهای مبارک حضرت موعود قائم آل محمّد چوب زد، ازهر دو پا فلج گردید و بعد فلج تمام بدنش را گرفت و متعفّن شد و در غایت بدبختی و ذلّت مُرد بطوری که در تبریز وقتی میخواستند کَسی را نفرین کنند میگفتند “الهی مِثل شیخ الاسلام بمیری” دیگر در تبریز احدی شیخ الاسلام نشد و این سِمت از بین رفت. در آثار امری منظور از “شیخ الاسلام خبیث” همین مَرد است.

ششم- ناصرالدّین شاه اکثر شهادت های دوره بیان و عهد ابهی به امر یا تصویب او انجام گرفت که شرح آنها کتابی عظیم از شهدای عهد اعلی و عهد ابهی میگردد. وی در حکم مربوط به قلع و قمع بابیان در طبرسی مینویسد: “…. برداشتن اینها از صفحۀ روزگار و روی زمین بر همه کَس واجب و از لوازم دین است و ضروریِ مذهب و ملّت همین است….” بعد با خطّ خودش در حاشیۀ فرمان خطاب به فرماندۀ قوا مهدیقلی خان اضافه میکند: “صحیح است مهدیقلی میرزا در این باب زیاده از حدّ باید سعی بکنید، این عمل بازیچه نیست پای دین و مذهب در میان است. این طایفۀ نجسِ مردود را همچه باید از صفحۀ دارالمرز پاک کنی که اثری باقی نماند. البتّه کمال اهتمام را بکن و به نوکر لاریجانی، یار تقویت کن که از عهدۀ این خدمت و خدمات سر حدّیۀ دیگر خوب بر آید. صفر المظفّر ۱۲۶۲”.
امّا اعلی حضرت، ناصرالدّین شاه، خاقان اعظم، قبلۀ عالم، خورشید کلاه،اَنجُم حَشَم موفّق نشدند که به کلّی امرالله را از صفحۀ روزگار و روی زمین محو نماید که اثری هم باقی نمانَد …
ناصرالدّین شاه برابر آنچه در تواریخ غیر بهائی ثبت است چند شب قبل از جشن پنجاهمین سال سلطنتش یا دقیق تر بگوئیم شب قبل از مرگش خواب می بیند که ملائکۀ قهر و عذاب تابوتی از آتش بر زمین میآورند که او را در آن تابوت بگذارند که فریاد میکِشد و بیدار میشود و مَحارمش به او توصیه میکنند که تنها نخوابد امّا دو باره خواب میبیند که میرزا تقی خان امیرکبیر با چشمهای قرمز و پُرخون ظاهر میگردد و به او میگوید که فردا مُلک و ملّت از دست تو راحت میشوند و در همین موقع همسر همبسترش هم جیغ میکشد و از خواب میپرد و تعریف میکند که خواب دیدم تمام سقفهای قصر روی سرِ ما فرو ریخت. ( به نظر میرسد که محرومیّت سلطان از خوابِ راحت منحصر به آن شبِ آخِر و کابوسهائی که خود تعریف نموده نبوده زیرا حضرت بهاءالله سالها قبل در لوحی به حال پُر ملال سنین آخر عمرش اشاره میفرمایند قوله الحق: “حضرت سلطان ایّده الله را در اکثری از لوح ذکر نمودیم …. حال مبتلا شده به آنچه غیر حقّ به آن آگاه نه، قَد اَنقطعت راحته نُومه امراً مِن لَدی الله الآمر الحکیم.” انتهی). باری آن شب ناصرالدّین شاه دیگر به بستر نمیرود و نزدیک سَحر پیاده عازم خانۀ ملّاعلی کَنی مجتهد ظالم و سفّاک طهران میشود و دستور میدهد کالسکه اش را به درب منزل مجتهد ببرند … خوابها را برای مجتهد تعریف میکند امّا از تعبیرهای ملّاعلی کنی آرام نمیگیرد و با کالسکه عازم حضرت شاه عبدالعظیم میشود و در آنجا به ضرب گلولۀ میرزا رضای کرمانی مقتول و به مَقرّ اصلی و ابدیش منتقل میگردد( ۱۳۱۳ هجری قمری). القاب ناصرالدّین شاه در آثار الهیّه عبارتست از:”رئیس ظالمین”- “سلطان الظالمین”- “ناصر غدّار” و “شهریار پُرکین”.

هفتم- میرزا تقی خان امیر کبیر فرزند مشهدی قربان آشپز قائم مقام فراهانی بود که در همان خانۀ قائم مقام سواد آموخت و در بلوغ در تبریز ترقّی کرد و جزو هیئت اعزامی دولت به روسیّه رفت و بعد فرماندۀ قشون آذربایجان و سپس پیشکار آذربایجان و سرپرست ولیعهد ناصرالدّین میرزا و بعد صدر اعظم (نخست وزیر) ناصرالدّین شاه گردید. وی دستور دهندۀ و عامل تمام شهادت های دوران صدارتش است و شهادت حضرت باب به تدبیر و دستور او حتّی عَلیرَغم نظر مشاورینش دراین باره انجام گرفت و در نتیجه خودش یکسال و نیم بعد از شهادت آن حضرت مورد غضب ناصرالدّین شاه واقع شد و ابتدا به کاشان تبعید گردید و سپس در آنجا در ربیع الاوّل ۱۲۶۸ هجری برابر ۱۸۵۲ میلادی در حمّام فین کاشان به امر ناصرالدّین شاه به قتل رسید باین طرز که رگهای هر دو دستش را در حضور علی خان حاجب الدّوله نمایندۀ ناصرالدّین شاه قطع کردند و آنقدر خون او در مقابل دیدگانش رفت تا خودش هم رفت به مقرّی که بر آن وعده داده شده بود. القابش در آثار الهیّه “امیر سفّاک”- “اتابک سفّاک”- “تقی سفّاک” و “اتابک غَدّار” است.

هشتم- آقا جان بیک خمسه ای سرتیپ فوج خاصّه ناصری که داوطلب شهید کردن حضرت ربّ اعلی گردید، شش سال بعد در گلوله باران خرمشهر که به وسیلۀ کشتی های انگلیسی به عمل آمد در اثر اصابت گلولۀ توپ کشته شد.

نُهم- سربازان فوج خاصّۀ ناصری (یا فوج خمسه زیرا سربازانش اهل خمسه بودند) که به عمل خود در شهید کردن سیّد باب افتخار میکردند دویست و پنجاه نفرشان در تابستان همان سال در موقعی که زیر دیواری نشسته و در سایۀ آن به لَهو و لَعّب مشغول بودند در اثر زلزله زیر سنگ و آجر ماندند و عموماً کشته شدند و پانصد نفر دیگرشان در سال بعد در اثر طغیان دسته جمعی که نموده بودند تیرباران شدند و بعد به فرمان میرزا صادق خان نوری بدنهای آنان را با شمشیر پاره پاره کردند که موجب بعضی سخنهای عبرت انگیز بین مردم گردید که علماء شدیداً مردم را نهی و منع نمودند.

دهم- ملّا سعید دیو کلائی (بارفروشی) یا سعید العلماء که حضرت قدّوس را به آن طرز شهید نمود، به مرض عطش و سرما دچار شد بطوری که هر چه آب میخورد و لباسهای پشمی و پوستی میپوشید و در اطاق آتش روشن میکرد از تشنگی و سرما رهائی نمی یافت تا بکلّی سرد شد و با زجر بسیار در ۱۲۷۰ هجری مُرد و قصرش محلّ زباله و کثافت شد بطوری که مردم در نفرین میگفتند که الهی خانه ات مثل خانۀ سعید العلماء بشود.القاب و اوصافش عبارتست از: “اَشقی الاشقیاء”- “مجتهد متعصّب و بیرحم”- “وحشی و بی حیای باده فروش”.

یازدهم-محمود خان کلانتر طهران که عامل شهادت حضرت طاهره و بسیاری از شهادتهای دیگر شد، مورد غضب ناصرالدّین شاه واقع گردید و به دستور او به پایش طناب بستند و در کوچه ها گرداندند و بعد جسدش را شقّه نموده به دروازهای طهران آویختند. در آثار به “محمود عَنود” مذکور آمده است.

دوازدهم- حاجب الدّوله میرزا علی خان مراغه ای که موجب قتل کثیری از بابیان از جمله سیّد حسین یزدی ملقّب به عزیز،کاتب وحی حضرت باب گردید اسیر طوائف لُر شد و آنها ریش او را کَندند و مجبورش نمودند که بلع نماید و بعد افسارش کردند و بر پشتش زین نهادند و سوارش شدند و جلوی چشمهایش به اهل و عیالش تعرّض نمودند. (او غیر از حاجب الدوله جعفر قلی خان است که بعد ها موجب شهادت حضرت ورقا و حضرت روح الله گردید و با مرض جنون از این عالم رفت).

سیزدهم- مردم ایران که در هر شهر و دیار همدست علماء و مأموران شده و یا بقول نبیل زرندی با کمال بی قیدی بل خرسندی ناظر کُشت و کشتارها و شکنجه های مَهیب و بی سابقه در تاریخ گشتند، خیلی زود گرفتار مجازت های الهی شدند و وَبا و طاعون و زلزله و قحطی هزاران نفر از ایشان را هلاک نمود، از جمله وَبا که به مضمون فرمودۀ حضرت باب در دلائل سبعه در عرض چهار سال قریب صد هزار نفر از ایشان را کُشت ولی بعلّت شاعر نشدند – و زلزلۀ وحشتناک 1268 شیراز که موجب هلاک دوازده هزار نفر گردید – و بعد قحطی شدید و بی نهایت سخت که یکی بعد از دیگری ده ها هزار از مردم را زجرکش نمود که باز هم به جزا از درک علّت بلایا محروم ماندند و احبّاء از آستان حضرت بهاءالله طلب عفو و رفع بلا نمودند … ذکر این بلایا در بعضی از الواح حضرت بهاءالله و آثار مبارکه حضرت عبدالبهاء و حضرت ولیّ امرالله آمده است از جمله حضرت بهاءالله در یکی از الواح میفرمایند:” اینکه در تنگی و قحطی ایران مرقوم فرموده بودید این از وعد الهی بوده در الواح – چنانچه در همان سنه که لوح منیع به یَد منیع بدیع ارسال شد در الواح ذکر شدائد و بلایا و قحط آن دیار تصریحاً نازل شده و وعید الهی کلّ را احاطه نموده چنانچه آیه نازل که مضمون آن اینست اگر به ملاحظۀ احباب نبود کلّ هلاک میشدند…”انتهی.

سلطان رسل حضرت ربّ‌اعلیٰ
(اثر دکتر ریاض قدیمی)
صص۳۱-۴۰
-نقل از صفحات ۷-۳۶ جلد چهارم مائده آسمانی طبع ۱۲۹ بدیع


کانال تلگرام حضرت باب شارع دیانت بابی (https://t.me/HazrateBab)