حضرت باب شارع دیانت بابی

قائمیت و قیامت

برگرفته از سخنرانی دکتر نادر سعیدی
لیبریا – اسپانیا 2014

قسمت اول:

بابیت نه تنها تعریف و توصیف مقام نقطه است یعنی حقیقت مظاهر امر بلکه اصولا تعریف هستی هر شیئی است. یعنی حقیقت هر چیزی را در این دنیا بخواهیم بفهمیم که چی هست از این طریق می فهمیم که هر چیزی جمع دو عامل متضاد هست.
به زبان فلسفی همه هستی از نظر حضرت باب یک پدیده دیالکتیک است. یعنی جمع اضداد هست. که این اضداد می شود جنبه الوهیت و جنبه عبودیت. می شود جنبه حق و جنبه خلق. { دیالکتیک به بیان ساده: هرگاه دو نظر فلسفی در تضاد یا تباین با همدیگر باشند عملی خردگونه که آن دو را در یک نظریه جدید جمع کند دیالیکتیک است. }
منتهی مسئله مهم جمع این دو است در نتیجه هر چیزی در حقیقت بر اساس سه عامل تعیین می شود یکی الوهیتش { وجود } که انعکاسی است از خدا.
یکی ماهیتش که انعکاسی است از اختیار خود شیئ و تفاوتش با چیزهای دیگر که ماهیتش را تعریف می کند رتبه عبودیت او است و دیگری یکی شدن این دو تا و به فرموده حضرت باب ربط بین این دو که وقتی این دو با هم جمع شدند یک شیئ مطرح می شود و به وجود می آید.
این است که برای شناخت هر شیئ ساختار Structure هر پدیداری را باید فهمید و از طریق اصل الوهیت و عبودیت این فهم حاصل می شود و همانطور که عرض کردم حضرت باب مفهوم بابیت را هم به همین معنی می گیرند و این واژه باب اینگونه معنی می شود که ب اول می شود مقام الوهیت. ب دوم می شود مقام عبودیت و الف می شود عامل ربط و جهت وحدت و جمع بین این دو. حتی در آثار حضرت باب آمده است که باب حقیقت صلیب هست. نتنها حقیقت تز تثلیت در مسیحیت هست تز Trinity بلکه حقیقت و معنای صلیب هم هست. اگر باب را بنویسیم دو ب هست و یک الف اگر هر دو را به شکل ب بزرگ بنویسیم و الف ( ب ا ب = –ا– = †) می شود حالت صلیب که یکی می شود، لاهوت دیگری ناسوت و جمع این دو که می شود حقیقت هر شیئ. بنابراین تثلیث و نیز سمبل صلیب از نظر حضرت اعلی مفهوم باب هست و می شود حقیقت هر چیزی. و از طریق واژه باب و بابیت ما می توانیم به شناسایی حقیقت هر چیزی نائل شویم.
مفهوم باب یعنی اینکه یک رتبه ای از هستی ارتباط پیدا می کند مرتبط و متصل می شود ربط پیدا می کند با یک رتبه دیگر هستی. ماهیت مرتبط می شود با وجود. عبودیت مرتبط می شود با الوهیت. البته حقیقت و هدف از زندگی در این معنا می شود یک پدیدار روحانی.
تمام این بحث ها به این معنی است که هستی در اوج خودش و در بطن خودش در ذات خودش اساسا پدیداری روحانی است. پدیداری عرفانی است. حقیقت اشیاء جنبه الوهیتشان است و ماهیت آدم ها که در آن جنبه من و شما با هم فرق داریم ما شیشه ها هستیم شیشه ها با هم فرق دارند. اما تصویری که در آن شیشه ها متجلی می شود آن یکی است. آن تصویر خداست که جهت وجود است جهت الوهیت است.


قسمت دوم:

حضرت اعلی خواستند فرهنگی به وجود بیاید که همه ما در همه چیز همه کس نبینیم مگر خدا را مگر الوهیت را و در نتیجه با هر کس و هر چیز طوری رفتار کنیم که با خدا رفتار می کنیم. یعنی همه چیز می شود زیبا و مقدس و عزیز و همه چیز دارای حق هست.
این مفهوم خیلی زیباست و البته خیلی پیچیده هست و زیر بنای تمام آثار حضرت باب هست. من گزافه گویی نمی کنم و یا اینکه بخواهم اغراق کنم. هر چه حضرت اعلی نازل فرموده اند هر بحثی که کرده اند بیان همین مطلب به شکل های مختلف است. و البته فرهنگی که حضرت بهاءالله به وجود آوردند یعنی وحدت عالم انسانی و صلح عمومی تبلور و تحقق همین تعبیر عرفانی و روحانی از هستی هست.
حالا یک مثال می زنم برای اینکه بحث امروز را شروع کنم. بحث امروز در مورد قائمیت و قیامت هست. حضرت باب اظهار امر می فرمایند. شروع دیانت بابی، شروع تقویم بهائی، شروع کور بهائی از پنجم جمادی الاول 1260 شروع می شود. دو ساعت و یازده دقیقه بعد از غروب.
حالا یک سئوال جالب که از نظر حضرت اعلی آن آغاز قیامت است. آغاز رستاخیز همان دو ساعت و یازده دقیقه از غروب گذشته پنجم جمادی الاول 1260 است. ولی جالب این است که به خلاف آنچه در ادیان گذشته تصور می شد آغاز دیانت بابی، آغاز این رستاخیز در لحظه ای نیست که حضرت باب متوجه می شوند و می فهمند و استشعار پیدا می کنند که پیامبر هستند که به ایشان وحی می شود که می توانند آیات را از قِبَل خدا نازل کنند.
در تصور گذشته از دیانت، تصور این بود که دیانت از زمانی شروع می شود که پیامبر آگاه می شود از اینکه رسالتی از جانب خدا دارد مثلا جبرئیل می آید و می گوید بخوان آیات الهی را و پیامبر متوجه می شود که رسالتی دارد. این می شود لحظه ای که اسلام آغاز می شود لحظه ای که این دیانت متولد می شود. برای همین بعثت می گویند. اظهار امر نمی گویند در این لحظه مبعوث می شود برانگیخته می شود به عنوان پیامبر.
در دیانت حضرت باب اصلا اینطور نیست حضرت باب به صراحت در چند اثر خودشان تاکید فرموده اند که مدتها قبل از پنجم جمادی الاول 1260 آگاه شده بودند که ایشان مظهر امر الهی هستند و وحی الهی به ایشان متحقق شده بود چندین بار در چندین اثر مختلف گفته شده در بعضی از آثار حتی تاریخ آن را هم می گویند که می شود حدود پنجاه روز قبل از اظهار امر.
منتهی جالب این است که آن اتفاق از نظر دیانت بهائی و از نظر آثار خود حضرت اعلی اهمیت ویژه ای ندارد. نه آغاز دیانت بابی است و نه آغاز تقویم باب و بهائی است و نه آغاز روز قیامت است. بالعکس پنجم جمادی یکدفعه یک اتفاق کوچکی می افتد که یک شخصی به نام ملا حسین و حضرت باب یک مکالمه ای با هم دارند. که این مکالمه می شود نقطه عطف تاریخ . می شود آغاز قیامت، آغاز کور بهائی و …
چرا اینطور است؟ چون اینجا لحظه ای نیست که فهمیدند از جانب خدا رسالتی دارند. لحظه ای نبود که پیغامبر شدند. علتش بر می گردد به همان مساله ای که من بحث کردم و همین الان خلاصه اش را گفتم.


قسمت سوم:

دیانت از نظر حضرت باب، از نظر حضرت بهاءالله صرفا انعکاس اراده خدا نیست که یک چیز مطلق باشد و یک چیزی باشد غیر تاریخی، غیر زمانمند که ایستا باشد و برای همیشه همان باشد که هست و بگوییم اراده خدا تغییر ناپذیر است.
برای همین است که در ادیان قبل علی رغم اینکه خودشان آمدند و دین قبلی را نسخ کردند و خودشان شدند یک دیانت جدید، همه این توهم را پیدا کردند که دیانتشان آخرین دین است. چرا؟ برای اینکه فرض کردند دیانت یعنی اراده خدا. اگر اراده خدا این است، اراده خدا مطلق است و خارج از تاریخ است. بنابراین تغییر پذیر نیست.
البته انسان و جامعه اصولا خصوصیتشان تغییر و تحول است زیرا هر چیزی که مرده هست تاریخ تحول ندارد اما هر چیزی که زنده هست متحول می شود.
به همین علت است که لغت حی یعنی زنده اینقدر در آثار حضرت اعلی اهمیت دارد. از نظر حضرت اعلی همه چیز زنده هست به خصوص انسان و حیطه روح، دیانت و کلمة الله اینها زنده هستند برای همین 18 مومن اول خودشان را به عنوان مظهری از اسم خداوند نامگذاری می کنند. حی اسم خداوند هست. در قرآن آمده “هو الحی القیوم” خداوند حی قیوم هست. حضرت اعلی فرمودند قیوم من هستم و حی 18 نفری هستند که مومن می شوند و نوزده نفر اول { حروف حی + حضرت باب = واحد اول } که می شود واحد اول این می شود تحقق و انعکاس این توصیف خداوند در قرآن.
از نظر حضرت اعلی کلمة الله و همه چیز منجمله انسان حی هست زنده هست تحول می نماید تغییر می کند تکامل می یابد به یک شکل باقی نمی ماند.
این است که اگر دیانت را صرفا اراده خداوند دانستیم و فکر کردیم آن مطلق است و تغییر ناپذیر است نتیجه اش این است که دین می شود بزرگترین عامل کشتار خلاقیت و انسانیت. یعنی می شود عامل مرگ. دین می شود تنها عاملی که مرگ را برای همه چیز می آورد. بزرگترین مانع برای تکامل و پیشرفت می شود. مانعی می شود برای ظهور روح. عامل کشتار روح می شود و ما را به حد جسم و شیئ تقلیل می دهد و ماده می شود وظیفه و عملکرد دین.
البته وظیفه و عملکرد دین این نیست درست عکس آن است. وظیفه و عملکرد دین این است که ما از رتبه طبیعت حیوانی و شیئی خارج کند و به طرف ظهور روح ببرد. اما روح حقیقتی است که خودش را می سازد خودش را تعریف می کند خلاق است دگرگون می شود و دگرگون می سازد و به همین علت متفاوت می شود و تغییر می کند.
چون در سابق دین را انعکاس اراده خدا می دانستند و این اراده را مطلق و غیر تاریخی و خارج از زمان و تحول می دانستند این توهم برایشان به وجود آمد که دیانتشان آخرین دین است. همه شان هم این اعتقاد را داشتند منحصر به مسلمانان نیست. مسلمانان صد مرتبه بیشتر باید اعتقاد به آخرین دین بودن مسیحیان و یهودیان را رد می کردند ولی بعد باز خودشان آن حرف را در مورد خودشان تکرار کردند.
حضرت اعلی در این مورد چی می فرمایند؟ مطلب ایشان یک تعبیر جدید از همه چیز منجمله دین است. دیانت الان تعریف می شود به عنوان حاصل تعامل و تفاعل الوهیت و عبودیت یعنی رابطه ایست بین اراده خداوند و استعداد و درجه تکامل و تحول انسان و جامعه. مکالمه ای است بین خداوند و انسان و به همین علت دیانت تعیین می شود، شکل بخصوصی پیدا می کند، بر اساس دو عامل و دو جنبه دارد و جمع این دو جنبه که جنبه الوهیت هست و عبودیت. یعنی اراده خدا که منعکس می شود در حضرت باب و پذیرش و اختیار و استعداد و آمادگی خلق که در اینجا می شود ملا حسین بشرویه ای { اولین مومن به حضرت باب } لحظه ای که ملا حسین بشرویه ای هم آماده می شود و این اراده الهی و عبودیت که سمبلش اینجا ملاحسین بشرویه ای است. { زوجیت روحانی } اینها با هم جمع می شوند، جمع این الوهیت و عبودیت، یک هستی نوینی را به وجود می آورد که این دیانت بابی است، که این مدنیت بدیعی است. این است که آن روز و آن لحظه می شود لحظه ای که قیامت بر پا می شود لحظه ای که دیانت جدید به وجود می آید نقطه عطف تاریخ این است. اتفاق مهم و اساسی این است.


قسمت چهارم:

همه چیز از نظر حضرت اعلی بر این اساس تعریف می شود. وقتی که دیانت تعریف شد به عنوان پدیداری که دارای دو جنبه هست اراده الهی، علم الهی از یک طرف و استعداد خلق درجه تکامل فکری و فرهنگی خلق از طرف دیگر طبیعتا دیانت می شود پدیداری تاریخی، زمانمند، متحول، سیال، پویا برای اینکه این استعداد همیشه در حال تحول و تکامل است بنابراین هر دیانتی تعریف می شود به این صورت که اراده الهی خودش را نه به یک شکل مطلق، بلکه به شکلی که انطباق دارد با درجه استعداد بشریت در آن زمان بخصوص خود را متبلور می کند و چون این استعداد بشر در تحت تاثیر همان دیانت متحول و دگرگون می شود زمانی می رسد که تحقق این دیانت مستلزم تحولش است و این معنی زنده بودن و حی بودن است حضرت اعلی در این مورد خیلی بحث فرموده اند.
می فرمایند کلام الهی زنده است، قرآن زنده است می فرمایند قرآن خود انجیل است. انجیل خود تورات است. اینها چیزهای مختلفی نیستند همان کلام الهی است که حالا شکل دیگری به خودش گرفته است. چون زنده است پدیدار زنده رشد می کند و شکلش عوض می شود شما اگر بخواهید کلام الهی را به همان شکلی که قبلا بوده است به آن تمسک کنید و شکل های جدید تکاملش را نفی کنید شما می شوید قاتل کلام الهی شما عاملی هستید که مانع می شوید که کلام الهی به بهشت خودش برسد یعنی به تکامل خودش برسد که این جریان قیامت است.
برای همین است که حضرت اعلی همیشه در آثار خودشان می فرمایند الان هیچ چیزی در دنیا به قدر قرآن غمگین نیست اندوهگین نیست می فرمایند به خاطر اینکه کسانی که ادعا می کنند که اعتقاد دارند عشق به قرآن دارند این افراد با تمام وجودشان می خواهند مانع این شوند که قرآن به جنت خودش برسد می خواهند قرآن را بکشند می خواهند تبدیل به یک پدیدار مرده شود. در حالی که قرآن و کلام الهی زنده است و به همین علت به شکل های گوناگون در می آید و پایانی برای این مسأله نیست. این موضوع هم جزء مفهوم باب است. { اشاره به الوهیت و عبودیت. یعنی اراده الهی و استعداد بشر که دین را به وجود می آورد.} ب اول و ب دوم و جمع این دو تا. همه چیز اینطوری است.


قسمت پنجم:

قائمیت و قیامت به خصوص در میان اهل تشیع در اسلام هر دو اهمیت عمده دارند و هر دو جزء اصول دین هستند. این که اصول دین در اسلام چی هست خودش یک عامل اختلاف است و شیعه و سنی در اینباره دعوا داشته و دارند که اصول دین چیست؟ در اصول دین توافقی وجود ندارد.
در این بحث ما اکتفا می کنیم به اصول دین به صورتی که شیعه تصور می کند. از نظر شیعه اصول دین پنج مورد هست.
توحید هست که شما اعتقاد دارید به وحدت خدا.
نبوت هست که اعتقاد دارید به پیامبر بودن انبیاء و این اعتقاد که آخرین آنها حضرت محمد بود و دیگر تمام شد.
و بعدی امامت هست که حضرت علی جانشین هستند و آخرین جانشین می شود امام دوازدهم که همان قائم موعود است و او در کودکی غیبت می کند ولی در این دنیا هست و زنده هست و ظاهر نخواهد شد تا زمانی که دنیا پر از ظلم و جور شود و آنوقت می آید و ظاهر می شود با شمشیر و همه ظالمان را می کشد در حالی که دنیا پر از ظلم و جور است. یعنی قتل عام و نسل کشی جهانی در سطحی بی سابقه که هیچ اتفاقی به این وحشتناکی هرگز در طول تاریخ هرگز اتفاق نیفتاده است. ظهور عدل به این معنی است که قائم می آید و همه را غیر از عده معدودی که عادل هستند می کشد. این می شود مفهوم امامت.
و بعد مفهوم عدل هست که یعنی خدا عادل است و عدل رو هم دیدید که چگونه تعریف می شود.
و البته اصل قیامت یا رستاخیز.
جالبه که در دنیای اسلام اکثرا اعتقاد بر این است که افراد اصول دین را باید به عقل خودشان و خرد خودشان قبول کنند و بسنجند تقلید نباید بکنند و اینها چیزهایی هستند که باید مطابق عقل باشند و از طریق عقل قبول بشوند.
منتهی وقتی شما نگاه کنید طوری که در دنیای شیعه و اصولا در دنیای اسلام این مفاهیم تصور شدند که مبتنی هستند بر ظاهر آیات و احادیث و … چیزی که درش وجود ندارد خردمندی است.
یعنی اگر به فقط به ظاهر آیات و احادیث توجه کنیم بدون توجه به معانی حقیقی آیات و احادیث، همه اش متناقض با خرد است تمام اعتقاداتی که هست در این موارد از اول تا آخر همه اش به ظاهر متناقض با خرد است. { منظور این است که اگر آیات و احادیث را به ظاهر معنی کنیم با خرد متناقض خواهد بود در حالی که در باطن کاملا مطابق با خرد است.} و چون راهی نیست که از طریق خرد بتوان اینها را پذیرفت یک شخص معتقد تنها استدلالی که می تواند ارائه دهد این است که قدرت خدا می تواند اینها را امکان پذیر کند. چون خدا قدرت نامحدود دارد و بنابراین غیر ممکن نیست. مثل این است که بگوییم دو باضافه دو میشود پنج و این غیر عقلانی نیست اگر خدا بخواهد می شود برای اینکه خدا قدرت دارد و در قدرت خدا دو باضافه دو پنج هم می شود بنابراین مفهوم عقلانی و غیر عقلانی دیگر مطرح نیست و بر اساس این طرز فکر همه چیز می شود عقلانی.


قسمت ششم:

خصوصیت هایی که نظریه قائمیت و قیامت در فرهنگ شیعه بازی کردند خیلی خصوصیت های جالبی هستند. حضرت اعلی آمدند و مطالب و فرهنگی که بیان کردند که در آن این دو عامل خیلی اهمیت داشت این دو مفهوم شیعه یعنی قائمیت و قیامت.
منتهی وقتی شما دقت کنید به آثار حضرت اعلی می بینید که ایشان این سمبل ها را به کار می برند برای آنکه تمامی آن فرهنگ سنتی شیعه و تا حدی فرهنگ سنتی اسلامی را که علما به وجود آورده بودند و با حقیقت اسلام تضاد دارد همه اینها را از بیخ و بن تغییر دهند.
مفهوم قائمیت و قیامت در آثار حضرت اعلی مرتب تکرار می شود اما هدف آن از میان بردن این فرهنگ متضاد با حقیقت اسلام است.
من یادم هست در ایران که بودم بچه بودم و تحت تاثیر فرهنگ بسیار بسته و محدودی که در ایران داشتیم برای اینکه همه انتقادات به جامعه بهائی از طریق همین حرف های قائمیت و قیامت و … در این حدیث اینطور گفته اند و در آن حدیث آنطور گفته اند و … حضرت باب قائم موعود نیستند به خاطر این حدیث و … این حرفها. ما ها مجبور بودیم در بحث دیانت بهائی فکرمان همیشه این باشد که این حدیث چه هست و مجلسی چیزی که گفته درسته یا نه و … معنی خاتم النبیین چیه و قیامت جسمانیه و یا روحانی و یا به این معنی هست و یا به آن معنی هست و … علائم ظهور قائم چی هست و… و بحث ها و فکرها اکثرا همه اش همین بود.
در نتیجه تصور ما از دیانت بهائی کم کم اینطور می شد که دیانت بهائی آمده که این نوع بحث ها را به وجود بیاورد و اینطور حرفها را بزند. حضرت اعلی آمدند که همه این بحث ها را نابود کنند. ایشان این حرفها را زدند در مورد قائمیت و قیامت صحبت کردند ولی به خاطر اینکه اندیشه ایشان این بود که این اندیشه ها که در میان جامعه رایج هست بخش بزرگی از آن خرافات است و هیچ ربطی به دیانت ندارد مطالبی است ارتجاعی، عقب افتاده و باید همه را مورد نفی قرار داد تا اینکه برسیم به دیانت.
کار دیانت ایجاد فرهنگی است که من قبلا توضیح دادم که ما را از جنبه مادی خارج کند و به خدا نزدیک کند به جنبه روح ما جنبه روحانی وجود ما نزدیک کند.


قسمت هفتم:

در فرهنگ اسلامی وقتی قائمیت و قیامت مطرح می شود چند عامل مشترک است. اول اینکه اگر به ظاهرش نگاه کنی همه اش ضد خرد است. مثلا در مورد قائمیت یک بچه ای متولد می شود و بعد ظاهرا خدا مجبور می شود او را به یک طریقی زنده نگاه دارد بیش از هزار سال همینطور پنهان باشد و شاید به خواب کسی بیاید و یا نیاید و هر کسی هر کاری بخواهد انجام دهد به دروغ و تزویر بیاید و بگوید من خواب امام را دیده ام و به من گفته اند …. و اینطوری خودش را توجیه کند و ظاهرا ایشان هم نمی آید تا دنیا پر از ظلم شود وقتی هم می آید شمشیر به دست می گیرد و همینطور می کشد و می کشد و می کشد که دنیا پر از عدل بشود.
یعنی عدل میشود اوج ظلم. تعریفی که از عدل در میان تشیع وجود دارد ظلم محض است نفی مطلق عدل است. حالا فرض کنید مردم همه ظالم شده باشند. اگر همه مردم ظالم هستند یعنی فرهنگی که در جامعه وجود دارد اشکال دارد مردم بدبخت تقصیری ندارند باید آن فرهنگ را از بین برد و با عشق جایگزین کرد.
حضرت عبدالبهاء لوحی دارند می فرمایند جمهور مردم منتظر یک موعودی هستند، مهدی هستند غدار خونخوار که بیاید و چکارها بکند.
ولی کار پیامبر خدا این است که مظهر موهبت باشد رحمت باشد فرق این فرهنگ با آن فرهنگ چقدر زیاد است. حضرت اعلی آمدند این فرهنگ دوم را به وجود بیاورند.
مثلا از علائم قیامت این است که همه ستاره ها بریزند روی زمین خوب اینکه امکان پذیر نیست. مثلا همه موجوداتی که مرده اند زنده بشوند و به شکل قبلی برگردند خوب در طول زمان همانطور که ابن سینا گفته آکل و مأکول مطرحه یعنی همه چیزهایی که همه خورده اند به یک اعتبار می شود قسمت هایی از اجزاء بدن گذشتگان حالا اگر من بخواهم در روز قیامت بدنم سالم ظاهر بشه باید مثلا صد هزار نفر سوراخ هایی در بدنشون باشه.
حالا فرض کنید من صد سال زندگی کردم و صد سال ظلم کردم خوب برطبق خرد ورزی عدالت مستلزم این هست که من مثلا صد سال مجازات ببینم. ولی بر طبق ظاهر قرآن و طوری که مسلمانان فکر می کنند من دیگه تا به ابد باید توی جهنم شکنجه بشوم. اگر به ظاهر تعبیر کنیم خدا می شود، عاملی که از شکنجه لذت می برد اگر این طور ظاهری تعبیر کنیم خدا می شود مظهر سادیسم.
در اندیشه شیعه و اصولا در موضوع قیامت طوری که مسلمانان به اشتباه تصورش کردند اصلا تز قیامت می شود توجیه و قبول فرهنگ شکنجه. چند نفر از روشنفکران این مسأله را فهمیدند. اگر خدا که مظهر عدالت هست که ما باید از او یاد بگیریم اگر خدا کارش این است که اگر یک کسی کار بدی می کند – که او هم در اکثر مواقع به خاطر این است که بد تربیت شده است و یا محیط اجتماعیش اشکال داشته – حالا اگر این فرد یک مدتی کار بدی هم کرده باید مجازات برای این باشد که او تربیت بشود اصلاح بشود فرصت دیگری پیدا کند که پیشرفت کند. به جای این بعضی فکر می کنند خدا دوست دارد که این شخص را بفرستد به جهنم و مرتب قیر بریزند، قیر داغ، که تمام گوشت تن این بسوزه دوباره خدا گوشت و پوست به این فرد بدهد دوباره آتش و قیر بریزند. همینطور این زجر دادن تا به ابد. آخر کدام موجودی که خردمند هست یا عدالت دارد یا رحمانیت دارد یا رحمت دارد اصلا می تواند اینطور باشد!!!
این فرهنگ شکنجه است بیخود نیست که در بعضی از موارد تضاد هست با اصول حقوق بشر این تصادفی نیست یک مقدار زیادیش انعکاس همین فرهنگ است.


قسمت هشتم:

یا قائم موعود که وقتی که دنیا پر از ظلم شده است می آید و شمشیر بر می دارد هر چه یهودی است می کشد هر چه مسیحی است می کشد هر چه سنی است می کشد و … خوب دیگر تعجب آمیز نیست که ما به خشونت دامن بزنیم.
{ کتاب المحبه (ص 727) به نقل از تفسیر عیاشی: … چونكه آن حضرت بر يهود و نصاري و صابئين و زنادقه و اهل رده و كفار شرق و غرب زمين خروج كند و اسلام را بر ايشان عرضه دارد پس كسي كه از روي طلوع و رغبت اسلام آورد او را به نماز و زكوة و آن چه را كه مسلمان بدان مأمور است و براي خدا دوست مي دارد امر فرمايد و كسي كه اسلام نياورد گردن او را بزند تا اينكه در مشارق و مغارب زمين احدي باقي نماند جز اينكه موحد گردد…}
{ یکی از مخالفان دیانت بهائی در ردیه خود می نویسد: احاديث درباره ي خروج قائم عليه السلام به شمشير و كشتار آن حضرت بسيار است… و مؤيد است اين احاديث به احاديث داله بر فتوحات آن حضرت و مسلمان نمودن تمام مردم روي زمين و پر كردن زمين را از عدل و داد چون پيداست اين امور جز با قتال و از بين بردن جرثومه هاي فساد و عناصر ظلم و ستم ميسر نگردد… و حضرات بابي و بهائيها چون ديدند سيد باب فاقد اين معني و خصلت بوده {یعنی فاقد خصلت کشتار} لذا سيف {شمشیر} در احاديث را به سيف كلام تأويل و توجيه نمودند … (کتاب بهائی چه می گوید جلد 2) }.
خلاصه یکی دیگر از مسائلی که در این موارد می بینیم فرهنگ خشونت است. از اول تا آخر مفهوم قائمیت و قیامت می شود توجیه و نهادینه شدن فرهنگ خشونت. {در سالهای اخیر برخی از روشنفکران شیعی سعی کرده اند با الهام از دیانت بهائی تصویری غیر خشن از امام زمان ارائه کنند}
مفهوم دیگری که در این دو مقوله { مفهوم قائمیت و قیامت } صدق می کند نفی مفهوم زمانمندی است. نفی مفهوم تاریخی است. دین می شود عامل توقف تاریخ. اسلام آخرین دین است و احکامش هم باید تا به ابد اجرا بشود و نسخ هم نمی تواند بشود.
خوب برده داری جزء احکام اسلام است. صد در صد در قرآن تایید شده است. یک برخورد غیر مساوی با زن صد در صد در قرآن هست. حرفی درش نیست. مساله ارتداد که مثلا اگر شما مسلمان هستید و دینتان را عوض کردید باید کشته بشوید. این اگر چه مستقیما در قرآن نیست در قرآن نهی شده مذموم هست ولی در هزار تا حدیث حکم هست که این آدم رو باید کشت و در طول تاریخ اسلام فقهای اسلام این کار را کرده اند و بهش معتقد بوده اند و هستند.
خوب آخر یک آیینی که اینها جزء پدیده های اساسی فکریش است مفهوم نجاست جزء مسائل اصلی فکریش است این چطوری می تواند دیانت آخری باشد؟ و بگوید تمام بشریت باید برگردند به این موضوعات معتقد بشوند.
هر تحولی که در قرن نوزدهم و بیستم در عالم اسلام مثلا در ایران خودمان پیدا شد به خاطر این بوده که یک اندیشه پیشرو یا از دیانت بهائی یا از غرب به وجود می آید و دنیای اسلام مجبور می شود خودش را بر طبق چیزهای جدید تعبیر مجدد بکند و در نتیجه یک جوری کمی ظاهر مترقی تری به خودش بگیرد. {مانند قائمیت غیر خشن یا برابری حقوق زن و مرد}
در این حالت دین دیگر عاملی که موجب ترقی می شود نیست دین می شود یک عامل پذیرا و منفعل که بالاخره مجبور می شود عامل خارجی که آن می شود عامل ترقی و پیشرفت را بپذیرد. فرهنگ کفر در کفرستان می شود عامل ترقی و پیشرفت. دین مجبور می شود خودش را کم کم با عامل خارجی تطبیق دهد و این توهم را به وجود آورد که این دین برای این زمان هم مناسب است . اصولا تز قیامت و تز قائمیت و خاتمیت یعنی تاریخ به پایان می رسد.
این بسیار مهم است که بدانیم حضرت اعلی مفهومی بدیع از قائمیت و قیامت مطرح کردند. بحث این مسائل در دیانت بهائی این نیست که مرتب حدیث بحارالانوار حفظ کنیم و بگوییم نه حرف این آخوند درست نیست و چهار تا حدیث بیان کنیم که قائم باید این شکلی باشد و علائمش آنطوری باشد و یا قیامت اینطوری است و آنطوری نیست و … بحث این نیست دیانت بهائی آمده است که اصلا این فرهنگ را کنار بگذارد. فرهنگ ضد خرد، ضد انسانیت را کنار بگذارد.


قسمت نهم:

شروع می کنم از مسأله قائمیت. حضرت اعلی خودشان را در آثار اولیه باب قائم معرفی کرده اند. خودشان را خود قائم معرفی کرده اند و خودشان را پیامبر و نقطه و مظهر امر الهی معرفی کرده اند. همه اینها در آثار حضرت اعلی هست.
مردم فکر می کردند حضرت اعلی دارند حرف هایشان را عوض می کنند نظرشان را عوض می کنند و یا دروغ گفتند اول گفتند من باب قائم هستم. حضرت اعلی خودشان این مسائل را خیلی مفصل توضیح داده اند.
همه مواردی که حضرت باب فرموده اند درسته. همانطور که قبلا اشاره کردم هر چیزی دارای یک رتبه فؤاد هست یک رتبه روح یا عقل هست یک رتبه نفس هست و یک رتبه جسد حضرت اعلی این موارد را در مورد مظهر امر نیز صادق می دانند. حقیقت وجود مظهر امر، رتبه فؤادش است که همان رتبه الوهیتش است. بعد سه رتبه دیگر هم دارند که این در تاریخ اسلام متجلی می شود رتبه عقل یا خرد می شود رتبه نبوت که حضرت محمد در اسلام نمایشگر آن است. رتبه نفس می شود رتبه امامت و رتبه جسد می شود رتبه باب امام. البته بابیت به معنای باب امام.
حضرت اعلی توضیح می فرمایند که ایشان در آن واحد باب قائمند یعنی جسدشان رتبه باب قائم را دارد. ایشان قائم موعود هستند همان امام دوازدهم هستند. امام دوازدهم رتبه نفس ایشان است. ایشان نبی هستند رسول هستند که این می شود رتبه عقل یا روح ایشان و ایشان مقام نقطه دارند به این معنی که در الوهیت این نقطه جز خدا را نمی شود دید. نه اینکه ایشان خدا هستند. ایشان آن آئینه ای هستند که اسماء و صفات خدا در آن تجلی کرده است. خود خدا نه چون او را نمی شود شناخت هیچ راهی به او نیست در نتیجه ما تنها چیزی که می توانیم بشنایم و هر آنچه می توانیم بگوییم به آن تجلی خدا در این دنیا باز می گردد که می شود جنبه الوهیت. تصویری که از خدا ظاهر می شود در آینه پیامبر.
در مورد حضرت اعلی همه این موارد صادق است. ایشان هم باب قائم هستند هم خود قائم هستند هم یک پیامبر جدیدند و هم برتر از آن حقیقتی هستند که وحی و کلام الهی از جنبه الوهیت او صادر می شود. البته این مسائل را به تدریج و با حکمت می گفتند چون فرهنگ آن جامعه به خرافات عادت داشت. الان هم فرهنگی هست که همه وجودش از خرافات عجین شده است. خوشبختانه از طرف مردم در این موارد مقاومت هست ولی در آن موقع همه چیز با خرافات عجین بود و در نتیجه حضرت اعلی به تدریج این موارد را مطرح می فرمودند.


قسمت دهم:

می خواهم مطلبی را با شما در میان بگذارم که احتمالا نکتۀ نوینی برای شما خواهد بود. حضرت اعلی مفهوم غیبت و قائمیت و امام دوازدهم را یک تعبیر جدیدی کردند و این مفاهیم را که سمبلی بوده از خشونت از زمانمندی، از تقلیل انسان به رتبه حیوان و… اینها را تبدیل کردند به یک مفهوم زیبای عمیق عرفانی، اجتماعی، تقدس انسان، فرهنگ وحدت عالم انسانی و …
این بحث کجا انجام می شود؟ در یکی از آثار حضرت اعلی که زیاد شناخته شده نیست. نام این اثر ” شرح دعای غیبت ” هست. دو اسم دیگر هم دارد یکی تفسیر هاء که حضرت بهاءالله در آخر ایقان از همین اثر نقل قول می فرمایند و نام دیگرش صحیفه جعفریه هست که حضرت باب مکررا از صحیفه جعفریه صحبت می فرمایند. ولی شرح دعای غیبت هست.
حالا دعای غیبت چیه؟ دعای غیبت ظاهرا از امام صادق امام ششم دنیای شیعه هست که یک دعایی نوشته اند که شیعیان موظف هستند این دعا را در زمانی که امام زمان غایب است بخوانند. قصد از خواندن این دعا این است که دوران ظلم و غیبت تمام بشود، به انتها برسد و در نتیجه قائم ظاهر بشود و در جملۀ “عجل الله تعالی فرجه” این فرج حاصل بشود همانگونه که ما می گوییم “هل من مفرج غیر الله ” به همان مفهوم است که یعنی آزادی و رهایی و استخلاص و خلاصی تحقق پیدا کند با ظهور موعود.
پس باید شیعیان در زمان غیبت این دعا را بخوانند تا آنکه دوران غیبت به انتها برسد و دوران عدل آغاز بشود و ظهور انجام گیرد و امام برگردد.
الان من عین بیان را می خوانم و بعد یک توضیحی می دهم.
” الباب الرابع فی ذکر دعاء المرویه فی ایام الغیبة ” این موضوع در باب چهارم صحیفه هست. کل صحیفه چهارده باب است. می فرمایند باب چهارم در ذکر دعایی که روایت شده مربوط به ایام غیبت امام.
بعد می فرمایند ” فانا ذا ارید شرح الدعاء التی قد امر صادق به قرائتها فی ایام الغیبة ” حضرت اعلی می فرمایند حالا من اراده می کنم که شرح بدهم دعایی که امام صادق امر کرد شیعیان را به خواندن آن در ایام غیبت. ” و هی ” می فرمایند حالا دعا چیه. بعد خود دعا را می فرمایند که در اصول کافی اینطوری آمده و بعد عین دعا را ذکر می کنند. من خود دعا را می خوانم. ” اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبيَّکَ. اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنَّ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ. اَللَّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي ” یعنی خدایا خودت را به من معرفی کن بشناسان خدایا رسولت را به من بشناسان و خدایا حجتت را من بشناسان یعنی امام زمان یا قائم. که اگر نکنی من نمی توانم بشناسم و گمراه خواهم شد.


قسمت یازدهم:

حالا حضرت اعلی می خواهند این را توضیح بدهند و شرح کنند می فرمایند ” ان الله سبحانه لن یخلق شیئاً الا و قد تمّ علیه کلما یقدر به من قدرته و لولا الامر کذالک ما کان صنع الله تامً و لا یلیق ان ینسبه الی نفسه فاذا عرفت هذا الامر و شاهدت سره به حقیقتک تعرف به ان الشیء لم یکن محتاج بشیءٍ فی بدء وجوده لیدعوا الله ربه لاجله بل خلقه الله کما ما یلیق بجلاله فاذا اعرض عن مقامه بقسمٍ کذب عن یته یحتاجه به کل شیءٍ و فی هذا المقام فرض الله علیه لخلاصه حکم الدعاء “
در اینجا می فرمایند خداوند هر شیئی را که خلق می کند در بدء وجودش، در آغاز کامل خلق می کند و آنچه که قدرت الهی امکان دارد به کار می برد برای اینکه هر چیزی که خلق می کند در کمال خودش باشد هیچ چیزی را خلق نمی کند مگر در کمال خودش. می فرمایند اگر اینطور نبود صنع خدا، مخلوق خدا تام نبود، کامل نبود و شایسته خدا نبود که آن را به خودش نسبت دهد یعنی بگوید این مخلوق من هست این آفریده من هست.
می فرمایند حالا وقتی این موضوع را فهمیدی و این سرّ را توسط وجود حقیقی خودت دیدی حالا می توانی بفهمی – این اصل تفسیر هست – که یک شیئ در ابتدای وجودش محتاج به هیچ چیزی نیست محتاج به هیچ شیئی نیست چون کامل هست خدا کامل و تام خلقش کرده است به هیچ چیزی احتیاج ندارد که در نتیجه لازم باشد که این دست به دعا بزند و از خدا بخواهد که به خاطر آن چیزی که احتیاج دارد به او چیزی بدهد. بلکه خدا او را آنچنان که شایسته و لایق جلال خداوند هست خلق کرده است. { یعنی چون کامل است چیزی از خدا نمی خواهد – در بهشت است }.
ولی این شیئ اعراض می کند از مقام خودش به طوری که انکار می کند، فراموش می کند حقیقت وجود خودش را { هبوط از بهشت – اودعت فیک روحاً منّی لتکون حبیباً لی لم ترکتنی و طلبت محبوباً سوائی } در آن لحظه حالا احتیاج پیدا می کند محتاج میشود به همه چیز و در این موقعیت هست که خداوند واجب می کند بر او به خاطر خلاصی و رهایی حکم دعا را. دعا بر این واجب می شود. { انسان در الوهیت وجودش کامل است اما هنگامی که از الوهیت و تجلی الهی وجودش هبوط می کند سقوط می کند نزول می کند به رتبه مخلوقیت و ماهیت در این زمان برای اینکه دوباره به الوهیت وجودش متصل گردد و به بهشت باز گردد دعا لازم می شود واجب می شود یعنی دعا وسیله ای است برای طی کردن قوس صعود و باز گشت به الوهیت وجود – به همین جهت حضرت محمد فرموده اند “الصلاة معراج المؤمن” و حضرت بهاءالله در نماز بزرگ می فرمایند: …تجعل صلاتي ناراً لتحرق حجباتي الّتي منعتني عن مشاهدة جمالك و نوراً يدلّني الی بحر وصالك… و نیز در قرآن: اذا سالک عبادی عنّی فانّی قَرِیبٌ اجیب دعوة الداع اذا دعان }.
توضیحی که حضرت اعلی می دهند البته خیلی مفصل است من فقط این قسمت را خواندم این هست که در ابتدای هستی خداوند هر چیزی را کامل خلق کرده است این همان است که ما می گوییم فطرت. هر چیزی در فطرت خودش – و یا در مورد انسان صحبت می کنیم – کامل هست احتیاج به چیزی ندارد بنابراین دعا اصلا معنی ندارد در اینجا. چون چیزی نیست که ناقص باشد که حالا بخواهد به چیز دیگری احتیاج داشته باشد و آن را از خدا بخواهد و خدا هم آن را به او بدهد.
حضرت اعلی می فرمایند دعا در این مرحله بزرگترین گناه است چون معنی ندارد ولی وقتی که این انسان آن حقیقت وجود خودش را فراموش کرد منهمک شد اسیر و مبتلا شد به ماهیت به این دنیا و فراموش کرد آن حقیقت روحانی عظیم مقدس وجود خودش را کمال وجود خودش را، در این موقع که فراموش کرده بیگانه شده از حقیقت وجود خودش در این لحظه هست که حالا برای اینکه دوباره برسد به حقیقت وجود خودش حالا لازم است که دست به دعا بردارد. دعا حالا واجب می شود برای اینکه وسیله ای بشود که این نجات پیدا کند از این وضع و دوباره برسد به حقیقت وجود خودش.


دوازدهم:

ببینید حضرت اعلی مفهوم غیبت امام زمان و قائمیت را نه به عنوان یک حادثه تاریخی بلکه به عنوان یک اصل فلسفی هستی انسان، یک اصل کلی عرفانی مطرح می کنند. امام دوازدهم به وجود می آید در کودکی { در کودکی رتبه امام دارد } این خلق هر شیئی هست در بدء وجودش که خدا آن را کامل خلق کرده است امام هست و کامل و زیبا و مقدس هست. منتهی موقعی که این انسان فراموش می کند حقیقت وجود خودش را، دچار بیگانگی از واقعیت وجود خودش می شود این می شود دوران غیبت. امام دیگر غیبت کرده است. در میان مردم نیست یعنی این انسان دیگر از حقیقت وجود خودش با خبرنیست در این لحظه آدم ها دستخوش پدیدار های مادی هستند. می شود دوران ظلم. در کتاب ایقان می فرمایند کدام ظلم بیشتر از این است که معرفت و عرفان از دنیا رخت بربندد. حالا راهش چیه؟ من به عنوان یک انسان خدا فطرت من را طوری خلق کرده که کامل هست و همان جنبه آگاهی از حقیقت روحانی وجود خودم هست اما من این را فراموش کردم دچار پدیدارهای مادی شدم الان خودم را بر اساس ماهیتم می بینم یعنی بر اساس خصوصیت های خاصّم خودم را می بینم به عنوان یک روح نمی بینم به عنوان صورت و مثال خدا نمی بینم. حالا راه این مسأله چی هست؟ چگونه می شود دوباره امام دوباره باز گردد؟ { یعنی دوباره به وجه الوهیت وجود باز گردیم } راهش دعا هست. اگر خاطرتان باشد گفتم که حضرت اعلی یک جا می فرمایند در مورد تقسیم بندی آیات که بحث های فلسفی، علمی، استدلالی، اجوبه اینها در حقیقت تفسیر دعا و مناجات هستند. چطوری هست که بحث های فلسفی را حضرت اعلی تفسیر دعا و مناجات می دانند؟ تفسیر را به طور کلی تفسیر آیات می دانند اما بحث های فلسفی و شئون حکمیه و علمیه را تفسیر دعا و مناجات می دانند. حالا مناجات چی هست؟ مناجات آن است که با خدا صحبت می کنیم. در حقیقت انعکاس رتبه عبودیت است. یعنی یک پدیدار که جدا هست از موجودات دیگر و یک خصوصیت مادی و جسمانی دارد و بیگانه هست از چیزهای دیگر، این از طریق دعا می خواهد آگاهی پیدا کند از حقیقت وجود خودش، از جنبه روحانی وجود خودش، می خواهد تماس پیدا کند با جنبه الوهیت وجود خودش، می خواهد تماس پیدا کند با حقیقت همه هستی، می خواهد تماس پیدا کند با خدا، می خواهد بیدار کند در وجود خودش حقیقت وجود خودش را. معنی دعا این است. کار دعا و مناجات این است که ما را از این حالت ذلتی که داریم به خاطر انهماک، غرق شدن در خود خواهی و مرحله نفس، ما را از این نجات بدهد و به بالا ببرد به مرحله روح ببرد که حقیقت وجود ماست. درسته؟ یادمان به تعبیر هستی بیاید که هستی اساسا روحانی است از جمله وجود خود ما روحانی است. دعا یعنی این. از نظر حضرت اعلی فلسفه، علم، حکمت، استدلال در معنای راستین خودش تنها کاری که می کند همین است اثر و عملکردش همین است یعنی نشان بدهد که هستی در بطن خودش پدیداری روحانی است. آثار الهی وقتی بحث علمی، استدلالی می کنند همین است ایقان همه اش همین است مفاوضات همه اش همین است. اثبات حقیقت دعا است اثبات روح دعا است یعنی اینکه حقیقت در معنای راستین خودش پدیداری روحانی است اثبات این مطلب است. حالا وقتی من فراموش کردم حقیقت وجود خودم را اسیر شدم در این دنیای مادی دیگر تعبیری نه از خودم و نه از چیز دیگر به صورتی روحانی ندارم حالا باید دعا بخوانم. دعا خواندن یعنی ارتباط و اتصال پیدا کنم با جنبه حقیقت وجود خودم آن جنبه ای که خدا من را آن طور خلق کرده بود ولی من فراموش کردم حالا دوباره باید یادم بیاید. از طریق دعا هست که من باز می گردم به حقیقت وجود خودم. خود بیگانگی من دیگر تمام می شود یعنی امام دوباره بر می گردد دوران عدالت بر می گردد. حضرت اعلی اینجا مفهوم امام زمان را غیبتش را این دعا خواندن را و بازگشت این امام را دارند تعریف می کنند نه به عنوان یک مسأله تاریخی بلکه به عنوان اصل اساسی اگزیستنشال، اصل اساسی وجودی که اصل فلسفی وجودی است که اصل فلسفی هستی است از ابتدای تاریخ تا به الان. و درباره هم شما و هم هر چیزی و هر کسی همواره صدق می کنه. ببینید آن مفهومی که آنگونه عجین بود با خرافات، ضد خرد بود مفهوم خشونت درش بود ضد مفهوم زمانمندی بود ببینید حضرت اعلی چطوری دارند تعبیر جدیدش می کنند یک تعبیر بسیار بسیار زیبای عرفانی. حقیقت وجود من آن است که خدا خلق کرده در ابتدا و من فراموش کردم این می شود غیبت امام، دوران ظلم، دوران جهل، حالا باید دعا بخوانم و از طریق این دعا یادم بیاید، برگردم به اصطلاح هگل باید من بر آن خود بیگانگیم غلبه کنم و این از طریق دعا می شود که حقیقت وجود خود را کشف کنیم. ببینید چقدر زیباست چقدر خلاق است. این جزء آثار اولیه حضرت اعلی هم هست. { 1262 ه.ق } قبل از آنکه صریح مقام خودشان را بیان کنند.


سیزدهم:

حضرت باب روز قیامت را از اول تا به آخر اصلا عوض کردند. در تصویری که متاسفانه بین مسلمانان از قیامت هست – البته عرفایی بوده اند که حقیقت این مسأله را یک مقداری فهمیده باشند – اما اکثریت متاسفانه نفهمیده اند.
روز قیامت را اگر بخواهیم ظاهری نگاه کنیم می شود روز نهادینه شدن انسان زدایی. یعنی روزی که انسان بیگانه می شود از حقیقت وجود خودش و حقیقت وجود خودش را فراموش کند. منهمک شود در دنیای مادی. البته کار دین عکس این مطلب است درسته؟ ولی روز قیامت یعنی چی؟ قیامت روزی است که اگر ما آدم های خوبی بودیم به بهشت می رویم. حالا این بهشت چیه؟ بهشت یک مشت پاداش داره. ما باید کارهای خوب بکنیم برای اینکه تا به ابد همش مشغول خوردن باشیم و مشغول سکس باشیم. تصویری که از بهشت در اندیشه عادی اسلامی وجود دارد فقط این دوتاست. هی می خوری، هی می خوری، هی می خوری چیزهای مختلف و همه خوشمزه منجمله شراب ولی مست نمی شوید. و حوریه ها (مونث) و غلمان (مذکر) هی رژه می روند و شما باهاشون هستید و بی نهایت هم هستند مثل شاخه های درخت معلق هستند این حوری ها و از شاخه های درخت می چینید و پایانی ندارد.
حالا ببینید این طرز زندگی، اوج زندگی هر حیوانی هست. هر حیوانی تمام وجودش مبتنی بر این هست یعنی کاری ندارد جز اینکه تمام فکرش مشغول خوردن باشد و تولید مثل. آیا قصد خداوند از خلق انسان، آوردن دیانت، تکامل و سلوک روحانی این هست که ما به این مرحله برسیم که فقط منهمک در رتبه جسم بشویم؟ آن هم بدون اینکه کار کنیم لااقل در این دنیا باید کار بکنیم تا غذا به دست بیاید. آن کار خودش یک خلاقیت دارد یک پدیدار روحانی هست. در بهشت کار هم نمی کنیم فقط می خواهیم فقط می شود خواهش نفسانی می خواهی و آناً تحقق پیدا می کند.
البته ما می دانیم همه این حرفهایی که قرآن مطرح می کند معانی باطنی درش هست و حوریه های الهی معانی نوینی هستند که در این بهشت که می شود فرهنگ روحانی جدید داره مطرح می شود. ایقان یعنی همه این جواهر جدید این نعمت ها و اندیشه وحدت عالم انسانی، اندیشه صلح، محبت، حقوق بشر، تساوی انسان ها، تقدس انسان ها و… اینها حقیقت همه آن حوریه ها و میوه ها و… است ولی متاسفانه علماء مذهبی این مسائل را به صورت ظاهری فهمیدند.
به صورت ظاهری اگر نگاه کنیم تز قیامت می شود تز کامل Dehumanization یعنی انسان زدایی یعنی تقلیل و انحطاط انسان به رتبه جسم و بیولوژی به جای آنکه جسم و بیولوژی وسیله ای بشود برای اینکه ما ارتقاء کنیم، عروج کنیم، معراجی داشته باشیم به طرف روح و حقائق روحانی و عرفانی، همه چیز می شود پدیده جسمانی و انهماک مطلق در پدیده های جسمی.


قسمت چهاردهم:

دیدید که تعبیر ظاهری از قیامت نفی تاریخ هست. حالا حضرت اعلی چکار می کنند؟ حضرت اعلی اولین کاری که می کنند این است که قیامت و در نتیجه بهشت و جهنم می شود خصوصیتی برای همه اشیاء. فقط برای آدم ها نیست. اینطوری نیست که همه آدم ها یا به بهشت می روند یا به جهنم می روند. همه چیز یا به بهشت می روند و یا به جهنم. این اولین نکته هست.
دومین نکته این هست که حضرت اعلی بهشت و جهنم را تعبیر جدید می کنند. بهشت هر چیز آن است که کمالات بالقوه اش شکوفا شود. اگر هر شیئی در رتبه خودش کمالات و قوای موجود در وجودش شکوفا بشود متحقق بشود آن به بهشت خودش رسیده است یا به ملکوت خودش رسیده است. حضرت اعلی می فرمایند به جنت خودش رسیده است.
دوزخ چیه؟ اگر یک شیئی ممنوع بشود، محروم بشود از اینکه کمالات و قوای درونیش شکوفا بشود این در دوزخ به سر می برد. از این مسأله حضرت اعلی نتیجه می گیرند بهشت و جهنم هم برای انسان مطرح است هم برای اشیاء. طبیعت هم بهشت و دوزخ دارد. بعد می فرمایند انسان وظیفه دارد، خدا وظیفه و مسئولیت به انسان داده است که تا حد تواناییش کاری کند که هر چیزی در هستی هم انسان ها و هم اشیاء به بهشت خودشان برسند و اگر نرسند حضرت اعلی می فرمایند خدا از او مؤاخذه می کند. هزار تا مثال می زنند در این مورد مثلا می فرمایند یک خانه که می سازید این خانه را باید سعی کنید در اوج توانایی خودتان به بهترین، خلاق ترین، زیباترین وضع ممکن، کامل ترین وضع ممکن بسازید. چون اگر اینکار را نکنید ذرات این خانه در عذابند که این آدم ما را از رسیدن به بهشتمان ممنوع کرده است و ما را در جهنم گذاشته است.
در بیان فارسی در مورد آب مثال می زنند. اگر آب در بستری که حرکت کرده است و به اینجا رسیده اگر آلودگی وجود داشته باشد در نتیجه این آب در دوزخ خودش است. می فرمایند وظیفه هر انسانی این هست که تا حد توان خودش کاری کند تا اشیاء به بهشت خودشان برسند.
ببینید اندیشه، اندیشۀ عشق کامل است به همه چیز و همه کس.
حالا در مورد انسان بهشت من چیست؟ بهشت من این است که قوای موجود در وجود من به تکامل برسد. در بیان فارسی می فرمایند: ” هيچ شيئ بجنّت خود نميرسد الّا آنكه بمنتهای كمال در حدّ خود ظاهر شود ”


قسمت پانزدهم:

و باز حضرت اعلی در کتاب بیان فارسی می فرمایند: ” و كمال علوّ انسان در ايمان بخدا است در هر ظهور و بآنچه از قِبَل آن نازل ميگردد “.
دیدیم حقیقت وجود انسان پدیداری است روحانی. البته همه چیز حقیقتش روحانی است. الوهیت و عبودیت است ولی در رتبه انسان به خصوص این الوهیت و عبودیت وجود دارد. بنابراین کمال انسان یعنی اینکه ما آگاه بشیم از حقیقت وجود خودمان به طرف روحمان حرکت کنیم به سوی جنبه روحانی وجود خودمان حرکت کنیم. این می شود شناخت ارزش های روحانی، معرفت الهی، سلوک الهی، شناخت خدا و مظاهر ظهور او. در اول کتاب اقدس در این مورد بیانی هست که اول وظیفه ای که خداوند می نویسد بر انسان ها عرفان است و بعد عمل را نتیجه می گیرند. حضرت اعلی عکس این مطلب را بیان می فرمایند. همان مفهوم است ولی برعکس. حضرت اعلی در آثارشان صحبت از علم و عمل می کنند. منظورشان از علم، فیزیک و شیمی نیست بلکه علم به خدا و حقایق روحانی هست.
می فرمایند عمل کامل نیست مگر آنکه لله انجام بشود. { لله یعنی از برای خدا } هیچ کاری درست نیست مگر آنکه لله انجام بشود. کلمه ی لله در حروف ابجد می شود 95 و برای این است که 95 مرتبه می گوییم الله ابهی یا مثلا مهریه از 95 نمی تواند بیشتر شود. برای این است که 95 سمبل لله است. هر کاری که می کنیم از برای خاطر خدا باید انجام بدهیم. برای اغراض و خواهش های شخصی نباید آن کار انجام شود.
حالا حضرت اعلی فلسفه اخلاق را بیان می فرمایند و آن این است: کاری که می کنی نیتت باید درست باشد یعنی عملی که می کنی باید لله باشد. منتها حضرت اعلی این را هم اضافه می فرمایند که وقتی می گوییم عمل باید لله باشد یعنی برای رضای خدا باشد باید واقعا اینطور باشد نه به خاطر رضای من و آنچه که در ذهنم دارم.
رضای خدا ظاهر می شود از طریق رضای مظهر امر الهی. بنابراین اگر خداوند یک مظهر امر جدیدی فرستاده است و من او را قبول نکردم و هنوز دارم بر طبق رضای خدا، بر اساس شناسایی مظهر امر یا کتاب قبل یا احکام قبل حرف می زنم؛ در حالی که رضای خدا الان این است که به این شکل جدید و در قالب تعالیم جدید ظاهر شده است. { همانطور که پیشتر اشاره شد اراده و رضای خدا در کمال انسان است و کمال انسان امری تاریخی است و به مرور زمان پیشرفت می کند یعنی موضوع ثابتی نیست. در هر زمانی مظهر الهی مشخص می کند کمال انسان چیست. برای همین امری که زمانی کمال برای بشر تصور می شد امروزه کافی نیست. مانند کودکی که زمانی تلفظ یک کلمه برایش کمالی محسوب می شد و مورد تشویق قرار می گرفت ولی همین موضوع برای فردی بالغ نه تنها کمال محسوب نمی شود بلکه اگر مانند کودک حرف بزند ناقص محسوب شده مورد تمسخر قرار می گیرد.}
می فرمایند تو خیال می کنی داری لله عمل می کنی اما لله نیست. بنابراین عمل برای اینکه درست باشد باید لله صورت بگیرد و لله باید Objectively یعنی به طور عینی باشد نه به طور ذهنی. یعنی به طور عینی هم برای خاطر خداوند باشد. از برای خاطر خدا باشد معنیش این است که یعنی باید منطبق باشد با اراده خدا در ظهور فعلی. یعنی مبتنی باشد با عرفان مظهر الهی در این زمان. از عمل و نیت که لله بود لزوم عرفان مظهر امر این زمان را نتیجه گرفتند. متوجه شدید چقدر جالب بود چقدر دقیق بود. از عمل شروع می شود و به علم می رسد و علم در اینجا یعنی عرفان مظهر امر جدید. رضای خدا در این زمان و نه آنچه که الان من فکر می کنم رضای خداوند است آن فکر من مهم نیست. آنچه رضای خداست مهم است و باید بر طبق آن عمل کنیم. { یعنی برای اینکه بدانیم رضای خداوند در این زمان چیست باید مظهر الهی این زمان را بشناسیم و با تعالیمش آشنا شویم. در غیر این صورت از رسیدن به کمالی که خداوند در این زمان از ما انتظار دارد محروم می مانیم. }


قسمت شانزدهم:

بنابراین جنت و بهشت در مورد انسان این است که ما در جهت حقیقت روحانی وجود خودمان حرکت کنیم. حقیقت روحانی همه اشیاء را درک کنیم و کشف کنیم و این مطلبی تاریخی است { یعنی ادامه دار است } اینطوری نیست که من روحانی شدم یا روحانی نیستم چنین چیزی نیست. ما در طول تاریخ در جهت روحانی شدن حرکت می کنیم نتنها به صورت شخصی سلوک عرفانی داریم بلکه به طور جمعی هم نوع بشر دارای سلوک روحانی و عرفانی هست و این سلوک در مراحل مختلف تاریخ از طریق ایجاد مدنیت های روحانی جدید { ظهور پیامبران جدید } انجام میشود و روز قیامت روزی هست که مدنیت جدید ظاهر می شود { ظهور پیامبر جدید } مرحله جدیدی ایجاد می شود برای اینکه نوع بشر در سلوک روحانی و عرفانی خود به یک پله ای بالاتری برود.
بنابراین جنت پایان تاریخ نیست بلکه اصل زمانمند بودن و تاریخی بودن است. روز قیامت یعنی روزی که یک دوره از تکامل نوع انسان به پایان می رسد و مرحلۀ جدیدی از تکامل نوع انسان آغاز می شود و این آغاز هم به پایان می رسد و دوباره مرحله جدیدی از تکامل نوع انسان شروع می شود { هر ظهور یک دور یا چرخه است } و البته اصلی که در آن هست اصل محبت و عشق و ودادی هست که همه اشیاء و همه وجود را در بر می گیرد.
به این ترتیب ملاحظه کردید که ناگهان مفهوم روز قیامت که عاملی شد برای نفرت برای انسان زدایی برای پایان تاریخ، اندیشۀ ضد خرد و … تبدیل شد به تحقق خرد، تحقق عشق، تحقق زمانمند بودن، مفهومی عرفانی و انسان را از حد مادی بالاتر بردن، به طرف خدا رفتن، به طرف اینکه عشق بورزد به همه انسان ها به همۀ هستی و وظیفه دارد آنها را به طرف جنت خودشان، تا حد خودش برساند و … این می شود فرهنگ اجابت و اتقان. { اجابت = پاسخ دادن – اتقان = کاری را محکم و استوار انجام دادن } اصطلاح حضرت اعلی هست. اجابت یعنی این که من باید همیشه حواسم باشد، بفهمم و درک کنم که وجود هر کس و هر چیزی برای رسیدن به کمال خودش چه احتیاجی دارد،{ یعنی تشخیص دهم که انسان ها و کلا هر چیزی برای رسیدن به کمال خود به چه نیاز دارند حتی اگر خود آنها بی خبر باشند } یا به من چه می گویند من بشنوم و اگر کاری از دست من بر می آید انجام دهم تا نیاز او برای رسیدن به کمال برطرف بشود. این فرهنگ اجابت است که اگر کسی از من چیزی بخواهد { به زبان ظاهر و یا باطن } من گوش بدهم و پاسخ مثبت بدهم. می فرمایند نه فقط لسانی بلکه از طریق شرایط و احوالش، هر چیزی با ما سخن می گوید و ما باید گوش بدهیم به هر چیز و هر کسی. البته اینطور بودن خیلی سخت است ولی باید کمال عشق باشیم مانند قدیسین و… و اصل اخلاقی این است که ما باید در این جهت حرکت کنیم.
و فرهنگ اتقان است یعنی هر کاری می کنی با این نیت باشد که در بهترین شکل ممکن این کار را انجام دهی. اینجاست که حضرت اعلی می فرمایند من هر کاری را که انجام می دهم سعی می کنم در کامل ترین شکل خودش آن کار را انجام دهم این مثل این است که خدا آن کار را انجام می دهد یعنی من آیینه ای از خدا شده ام چون خدا هر کاری که می کند در کمال خودش است. آن زمان من دارم تبعیت می کنم از خدا. شاید این بیان که می فرمایند هر کسی که فرزند خودش و یا دیگری را تربیت کند مانند این است که فرزند مرا تربیت کرده است به این بیانات حضرت اعلی ارتباط داشته باشد. یعنی وقتی یک انسانی دارد کاری را درست انجام می دهد با عشق و اتقان انجام می دهد عین این است که حضرت بهاء الله دارند این کار را انجام می دهند دیگر خود فرد نیست که کار را انجام می دهد بلکه او آیینه ای از حضرت بهاء الله است. حضرت بهاء الله از طریق او این کار را انجام می دهند این می شود مفهوم فنا که در من دیده نمی شود جز خدا.
اینها مثال هایی بود که ببینید چگونه حضرت اعلی، این جوان تاجر شیرازی بیست و چهار، بیست و پنج ساله آمدند و در آن فرهنگ خرافات و نفرت یک اینچنین فرهنگی را متولد کردند و توسط حضرت بهاء الله و به صورت عشق و عرفان متبلور شد.


قسمت هفدهم:

سئوال: شما بین بعثت و اظهار امر تفاوت قائل شدید آیا حضرت باب بعثت خود را تعریف فرموده اند؟ مانند حضرت بهاء الله که بعثت خود را در سیاه چال بیان کرده اند.

بله در آثار حضرت اعلی چیزهای مختلفی آمده است. اکثر این بیانات به این صورت است که ایشان خوابی می بینند رویایی می بینند و معمولا هم این رویا را به شکلی به امام حسین ارتباط می دهند و به خون امام حسین و اینکه خون امام حسین با وجود ایشان ممزوج می شود. در چند اثر خود این مطلب را توضیح می دهند. در تفسیر سوره یوسف چند بار این مطلب به صورت های دیگر بیان می شود ولی مثلا در صحیفۀ عدلیه به یک شکلی این مطلب هست و احتمالا در کتاب الفهرست که تاریخ آن را هم بیان می کنند و می فرمایند در وسط ماه {ربیع الاول} این مطلب اتفاق افتاد و می فرمایند آن موقع بود که وحی الهی آغاز شد. در صحیفه عدلیه به این صورت است که ایشان خوابی می بینند در آن رویا می بینند که امام حسین شهید شده اند و ایشان هفت جرعه از خون امام حسین می نوشند. حضرت اعلی از همان ابتدا خودشان را همانند می کنند با مفهوم حسین. در تفسیر سورۀ یوسف که قصه یوسف را تفسیر می کنند این یوسف می شود امام حسین و اینکه یوسف یازده برادر دارد یازده برادر می شوند امامان. و حسین که حقیقتش مستور می شود، در چاه هست. در دور اسلام حقیقت حسین را هیچکس نمی فهمد و نمی تواند بفهمد و در نتیجه امامان بر می گردند به ارض واحدیت یعنی در رتبه ظواهر که می شود فرهنگ اسلامی. و این حسین، این حقیقت در چاه در آن مرحلۀ احدیت که راز و سرّ الهی هست در آنجا پنهان است تا سال 1260 که در این موقع در شیراز از چاه بیرون می آید مصر می شود شیراز و به شکل باب ظاهر می شود و باب می شود حسین که همان یوسف است.
حسین خصوصیت خاصی در آثار حضرت اعلی دارد و البته مفهوم شهادت هم عمده هست در آثار ایشان و البته با حسینی که بعداً حضرت بهاء الله می شود ارتباط دارد. این است که به شکل های مختلف این مسأله را مطرح فرموده اند ولی در یکی از آثار تاریخ آن را هم می گویند که می شود حدود پنجاه روز قبل از اظهار امر.

{ حضرت باب در صحیفه عدلیه می فرمایند: ” … و بدان که این ظهور آیات و مناجات و علوم لدنیه از نومی است که مشاهده نموده به آنکه دیده رأس مطهر جناب سید الشهداء علیه السلام را مقطوع از جسد مطهر با رؤس ذوی القربی و هفت جرعه دم از کمال حب از دم آن جناب شهید نوشیده و از برکت دم آن حضرت است که صدر آن به مثل این آیات متقنه و مناجات محکمه منشرح گشته الحمد لله الذی اشربنی دم حجته و جعله حقیقة فؤادی و لذلک قد نزل علی البلآء بامضائه فانا لله و انا الیه راجعون و ان بمثل ذلک فلعمل العالمون. “
در توقیع حضرت باب خطاب به حرف حی در مورد بعثت خود می فرمایند: ” فیا الهی انک لتعلم انّ اول یوم حکمک لی فی الظهور کان فی شهر عین الاول من السنة 260 و انّ فی بدء الامر لا ما نزل علی فؤادی کلمة بعد من شیئی جری من قلمی کلماتک کمثل فتی یرکب علی فرس القوی و انّ لجامه قد اخذ من یدیه فمرة یرفعه الی راس الجبال و مرة ینزله الی الارض الموات بل بعزتک یا الهی اشاهد نفسی فی تلک الایام الماضیة اعظم من ذلک … “.
مضمون بیان مبارک: ای خدای من تو عالمی که اولین بار در ماه ربیع الاول 1260 اراده تو تعلق گرفت که قلب من به الهامات غیبی ملهم گردد بعد از اینکه وحی الهی بر قلبم حلول کرد همانند سوارکاری که بر اسبی قوی در حرکت باشد زمانی به قلل شامخه باذخه صعود می نمودم و گاه از آن ارتفاع بر روی زمین می تاختم. قسم به عزت تو ای خداوند که در آن زمان خود را ارفع و اعظم از این شئون می دیدم. (عهد اعلی ص 59 و 60 ) }


قسمت هیجدهم:

سئوال: امر الهی را چطور به دیگران ارائه دهیم؟

حضرت بهاءالله راه تبلیغ را به ما نشان داده اند و یکی از اصول اساسی آن اصل حکمت هست. حکمت یعنی حقیقت روحانی را باید طوری بیان کنید که با موقعیت و درجه استعداد شنونده انطباق داشته باشد. به یک نوعی همان الوهیت و عبودیت است. نه اینکه دروغ بگویید نه اینکه حقیقت را مطرح نکنید اما شکلی که آن حقیقت روحانی را مطرح می کنید آن ارزش ها را مطرح می کنید باید طوری باشد که باعث استیحاش و وحشت او نشود و او در حیطه خرافات خودش کمی تکان بخورد و بیدار بشود و آماده بشود که کم کم بیشتر و بهتر مسائل را بتواند بفهمد. ما برای اینکه بفهمیم شرایط چی هست باید به جهان در همین زمان نگاه کنیم و ببینیم در دنیای اسلام چه می گذرد شما نگاه کنید به عراق، به سوریه، به افغانستان نگاه کنید به نیجریه نگاه کنید به پاکستان به ایران و ببینید نقش و مفهوم و تصویری که از فرهنگ اسلامی از مفاهیم اسلامی، مقولات اسلامی الان در دنیا و در تاریخ هست چگونه است.
این است که طوری که ما دیانت بهائی را معرفی می کنیم نباید مثل پنجاه سال پیش باشد آنطور که در گذشته تبلیغ می کردند. از طرف دیگر باید یادمان باشد حتی اگر ما مجبور می شویم حرف حدیث و آیه و قرآن بزنیم و یا از بشارات بگوییم و از این نوع حرفهای سنتی که در تبلیغ خیلی از این حرف ها می زدیم. حتی اگر مجبورشدیم از این حرف ها بزنیم باید این همراه باشد با این آگاهی که حقیقت دیانت بهائی این حرف ها نیست.
حقیقت دیانت بهائی ایجاد یک فرهنگ نوینی است که اصل وحدت عالم انسانی، صلح عمومی و … مطرح است. یکی از کارهای حجتیه و تبلیغات اسلامی در ایران این بود که مفهوم دیانت بهائی و فرهنگ دیانت بهائی منحط بشود به این حرف های عجیب غریب سنتی بی ارزش و در نتیجه جامعه ایران هرگز دیانت بهائی را بر اساس این اندیشه های مترقی پیشروی انسانی تساوی، برابری، حقوق بشر، جدایی دین ازسیاست، مفهوم زمانمند و تاریخی و تحول نوع انسان، تساوی زن و مرد و … نشناخت و تلاش این بود که جامعه ایران دیانت بهائی را به عنوان یک چنین نظامی نشناسد و اصلا چنین بحث هایی مطرح نشود. همه غرق جواب دادن و بحث کردن و جواب دادن در مورد موضوع خاتمیت و اینکه رسول چی هست و نبی چی هست و نمی دانم این خاتَم است و یا خاتِم است و حدیث فلان این است و یا آن و یا “ستین” است یا “ليستبين” یا علائم امامت این است که بچه امام چهار ساله بوده یا پنج ساله بوده الان هست یا نه جابلقا هست یا جابلصا و … از این حرفها. وقتی بحث در مورد دیانت بهائی منحط می شود به این حرفها کسی به آن علاقه ای نخواهد داشت.
یکی از علل اینکه جامعه ایران محروم شد و ممنوع شد در دهه شصت و هفتاد { میلادی } از اینکه به طرف دیانت بهائی حرکت کند این بود که هم اونها این کلک را زدند و هم جامعه بهائی در دفاع از این چیزها فریب خورد و فکر کرد باید همه اش این حرفها را بزند. این حرفها هم خوب است اگر لازم بود بعضی وقتها بزنیم ولی مساله اصلی این هست که حضرت بهاءالله آمده اند که این حرفها را بگذارند کنار، جاروب کنند و یک فرهنگ نوین و مفهوم جدیدی از دیانت و انسانیت به وجود بیاورند. ما باید در بحث ها و معرفی دیانت بهائی حکمت را رعایت کنیم این که چطوری حکمت است با شرایط مختلف فرق دارد من نظر کلی خودم را عرض کردم.


قسمت نوزدهم:

سئوال: اصطلاح کل شیئ بسیار در آثار حضرت باب تکرار شده است اگر ممکن هست توضیح بفرمایید و این حکمت اعداد و استفاده از اعداد و همچنین سیستمی که حضرت اعلی برای مکاتبه و تماس با یارانشان و همه مومنین استفاده کردند چیز شگفت انگیزی است. اگر ممکن هست در این مورد توضیح بفرمایید.

این مطلبی که فرمودید خیلی مفصله و هفت، هشت جنبه مختلف دارد که اگر تمام این مدرسه تابستانه می شد بحثی در مورد این مطالب شاید فرصت می شد که مقداری این موضوع را مطرح کرد. مطلب را خلاصه می کنم.
حضرت اعلی می خواهند که ما از حقیقت روحانی هستی آگاه بشویم و این یادمان باشد و اینطور زندگی کنیم. من وقتی آثار حضرت اعلی را می خواندم به خصوص زمانی که افتخار این را داشتم که در حیفا باشم و یک مقدار کار کنم روی یک پروژه ای که بیت العدل اعظم به من محول کرده بودند، وقتی آثار حضرت اعلی را می خواندم همه اش حسم این بود که حضرت اعلی یک پایشان روی جبروت است و یک پایشان روی دنیا. هر چیزی را که نگاه می کنند اینطوری نگاه می کنند. ما وقتی به دنیا نگاه می کنیم کوه می بینیم، درخت می بینیم، شیر می بینیم، عسل می بینیم و از این حرفها. حضرت اعلی به هر چیزی که نگاه می کنند از نقطه نظر جبروت نگاه می کنند. این شیر و عسل و کوه و درخت میشه مفهوم روحانی میشه سمبلی از حقائق روحانی. این هست که هر بحثی می کنند همه چیز را مثل اکسیر که دست روی هر چیز می زنند، حقیقت وجود خودش ظاهر می شود، طلا ظاهر می شود که آن حقیقت روحانی و عرفانیش باشد. برای اینکه این کار انجام بدهند کارهای مختلفی می کنند.
یکی از کارهای ایشان این هست که زبان را دستخوش تحول عمده می کنند. زبان های گوناگون به وجود می آورند. زبان وسیله و سمبلی است که می خواهد حقیقت را مطرح کند. هم از طریق اعداد و هم از طریق مقولات و واژه ها این کار را می کنند. حضرت باب می فرمایند هر چیزی که شما می گویید، اسم هر چیزی را می آورید باید در حروف آن صفات خداوند را ببینید. در بیان فارسی مثالی می زنند در مورد سنگ چون بی ارزش ترین چیزهاست. می فرمایند در مورد واژه سنگ، در سین آن صفت سبوح { منزه، پاک، مبرا} ببینید در نون آن نور ببینید و در کاف (چون بر اساس حروف عربی فرمودند که گاف نیست در عربی) صفت کریم ببینید. یعنی ناگهان این تکه سنگ می شود تبلوری از اسماء و صفات خدا. الوهیت آن را دارند می بینند. حقیقت آن را دارند می بینند.
اینکه حضرت اعلی خیلی تاکید بر حروف دارند و هر چیزی را با حروف آن بیان می کنند به همین خاطر است. هر چیزی را بر این اساس می بینند و می فرمایند در هر زبانی این کار را انجام دهید و نه فقط در فارسی و یا عربی. مثلا اسم من نادر است و تشکیل شده از ن ا د ر می توانم در هر یک از این حروف صفتی از خداوند که با این حرف شروع می شود پیدا کنم.
مثلا صحبت از دستمال می کنند می فرمایند اگر لکه بیافتد بر روی دستمال، این دستمال نارحت است و از بهشت خود محروم شده است. این قصور است و باید دستمالی هم که در جیب هست هیچ لکه ای روی آن نباشد. البته لغت دیگری را به جای دستمال به کار می برند. ولی در کل منظور این است که حروف کلمه دستمال به ابجد مساوی می شود با عدد یکی از اسامی خدا به حساب ابجد. بنابراین هر نوع تعامل نادرست با این دستمال مانند تعامل نادرست با اسم خداوند است. البته نمی خواهند موضوع را پیچیده کنند بلکه هدف این است که به ما نشان دهند که همه چیز زیبا و مقدس است. حقیقت هر چیزی خداوند است در هیچ چیز نباید ببینیم جز خدا را. برای همین یک زبان جدیدی را به وجود می آورند.


قسمت بیستم:

در مورد کل شیئ یک آیه ای هست در قرآن که می فرماید و من الماء کُل شیئ حی. { و از آب هر چیزی زنده می شود} می فرمایند ماء {آب} می شود قلم حضرت اعلی که خون فؤاد حضرت اعلی هست که از طریق آن وحی الهی جاری می شود در آیات و الواح. و چشمه های بهشت است که خلق می کند یک بهشت را یک مدنیت بدیع را. از این آب (که می شود حقیقت عرفانی و روحانی) ” کل شیئ حی” هر چیزی زنده می شود. حی 18 نفر مومن اولیه (که می شوند انعکاس و ظهور این آب. یعنی از این آب این افراد زنده شدند) و بعد این می شود مبنایی برای ایجاد و خلق همه چیز. کل شیئ در حروف ابجد می شود 361 یعنی 19×19 در آثار حضرت اعلی 361 معادل 1000 استفاده می شود. حضرت اعلی می خواهند زمان، مکان و همه اینها بشوند وسیله ای برای بیان حقایق عرفانی. این ها را به عنوان سمبل های عرفانی و روحانی در یاد ما نگه دارند. این هست که تقویم را هم روحانی می کنند. زمان تبدیل می شود به یک پدیدار روحانی و واحد اصلی آن می شود کُل شیئ که می شود 361 که 19×19 می شود نوزده ماه نوزده روزه. بر این اساس سال 362 بدیع می شود اولین سال کل شیئ دوم.
یا کلمه واحد بر اساس ابجد می شود 19 که متشکل می شود از 18 نفر حروف حی باضافه حضرت اعلی. چرا این کار را می کنند؟ زیرا همه چیزهایی که گفتیم از الوهیت و عبودیت نقطه {مظهر الهی} بر می خیزد. نقطه همه چیز هست و در عین حال هیچ چیزی نیست. نقطه هیچ چیز به خصوصی نیست ولی سرچشمه همه چیز است شما هر چیزی بنویسی هر حرفی از نقطه و تجلی و تکرر نقطه به دست می آید. نقطه جمع اضداد هست هم آب است و آتش. این است که در تفسیر سوره یوسف همه اش صحبت می کنند از این آتش طور {کوه طور} که روی آب، روی کوه برف، کوه یخ وجود دارد آتش و آب ضد هم هستند ولی جمع اینها در نقطه هست چون نقطه سرچشمه همه چیز است کل شیئ از این نقطه به وجود می آید. اما این کل شیئ از طریق حضرت اعلی و حروف حی به وجود می آید. نقطه می شود سرچشمه این 18 نفر و با حضرت باب می شوند 19 و نوزده عدد کلمه واحد است. {کلمه واحد به حروف ابجد می شود نوزده و واحد یعنی یک و یگانه } یعنی در این نوزده کثرت و تکثر نمی بینید در این نوزده نفر فقط حضرت اعلی را می بینید. آیینه هایی می شوند که در اینها فقط وحدت را می بینید. وحدت بر اساس حقیقتشان. که آن حقیقت حضرت اعلی است. { ” مثَل حقّ را مثل شمس فرض كن و مثَل مؤمن را مثل مرآت همين قدر كه مقابل شد حكايت ميكند از او “(منتخباتی از آثار حضرت نقطه اولی ص 72) } پس حالا ” کل شیئ ” می شود انعکاس و مخلوق این واحد{19} و واحد که تکرار می شود. بنابراین در همه چیز نقطه رو می بینیم. سرّ آن این است که دارند وحدت را بیان می کنند. یعنی در همه چیز خدا را می بینیم. جز خدا در چیزها نیست. این حقیقت کل شیئ است. حقیقت هر چیزی انعکاسی از واحد است و حقیقت آن واحد انعکاسی از نقطه است. این است که نوزده می شود یکی چون دیگر تفاوتی در آنها نمی بینید. شما دیگر کاری به ملا حسین به عنوان ملا حسین ندارید. در ملاحسین حقیقت وجودش را می بینید یعنی حقیقت نقطه را حضرت اعلی را که در او متجلی شده است. خود ملاحسین مطرح نیست. این نوزده نفر پس می شوند یکی، واحد می شوند و سرچشمه کل شیئ می شوند یعنی مدنیت بابی و سیصد شصت و یک نفر اولی که بابی شدند می شوند کل شیئ اول. و نفر سیصد و شصت و دومی که بابی شد می شود اولین نفر از کل شیئ دوم بابی. همه چیز بر اساس کل شیئ شکل می گیرد { «و به عین یقین نظر کن که ابواب دین بیان مترتب گشته به عدد کلّشی»} مثلا کتاب بیان بر اساس کل شیئ است چون ظاهرا باید از نوزده واحد و هر واحد نوزده باب تشکیل می شد. یعنی از هر بابی هستی خلق می شود. خلاصه می بینید که چقدر عرفانی و روحانی هست. بحث ریاضی نیست بحث تقویم نیست بلکه بحث این است که زمان و هر چیز دیگری تبدیل می شود به پدیدارهایی که می شوند سمبلی از اصل حقیقت وجود ما و به ما گوشزد و یادآوری کند از حقیقت همه چیز و حقیقت وجود خودمان.


قسمت بیست و یکم:

یک آیه قرآنی هست که حضرت باب دوست دارند و تکرار می کنند: «کلّ شیء هالک إلا وجهه» (قصص،88) کل شیئ نیست هست مگر ” وجهه ” این کلمه وجهه به ابجد می شود نوزده. یعنی همه چیز یا کل شیئ نیستی محض است اما چیزی که درش هست و بقا دارد { خوش ساحتی است ساحت هستی اگر اندر آئی- کلمات مکنونه} تنها این نوزده هست که حقیقت دارد تنها چیزی که بقا دارد همه چیز دیگر هالک هست یعنی به هلاکت رسیده است. بنابراین در کل شیئ شما باید این وجه خداوند را ببینید. صورت خدا را ببینید در هر چیزی هیچ نباید ببینید مگر صورت خدا که می شود واحد. میشود حضرت اعلی و حروف حی که باز در آنها هم باید تنها صورت خدا را دید. حالا وقتی که قرآن را می خوانید با اتکا به آثار حضرت اعلی همه چیز یک مفهوم زیبای مقدس عرفانی خلاق بدیعی به خودش می گیرد.


منبع :کانال سفیر عرفان