پاسخ به شبهات وارده بر دیانت بهائی

سوال18:معجزه ديانت بهايي چيست؟

موضوع معجزه فقط مربوط به ديانت بهايي نيست، لذا براي درک حقيقت، اين مبحث در ده نکته بررسي مي شود.

نکته اول آن که بر عکس ادعاي رديه نويسان عليه دين بهايي، بهائيان معتقدند خداوند بر هر امري و معجزه اي قادر است. يعني خداوند مي تواند معجزه هاي گوناگون، چه ظاهري و چه باطني، توسط پيامبران خود آشکار سازد. چه که خدا قدرت مطلق است و هيچ قدرتي برتر از او نيست و همه عالم در دست اقتدار اوست. علت آن هم روشن است، چه که خود او عالم را آفريده است و به حقايق و ذات آن شناخت و احاطه کامل دارد.

نکته دوم آن که خداوند علي رغم توانايي مزبور، تمايلي به آوردن معجزات ظاهري ندارد و اراده فرموده است کارهاي اين جهان خاکي و مادي را بيشتر از طريق اسباب و وسايل و بر طبق قوانين مادي انجام دهد و اين است سنت الهي. علت آن هم اين است که حتي در صورت آوردن چنين معجزاتي، آنها فقط براي کساني دليل اند که در زمان وقوع آن معجزات حاضر بوده اند. بنابراين معجزات براي نسل هاي بعدي دليل نمي توانند باشند و پيروان هر ديني چنين معجزاتي را براي پيامبر خود به وفور نقل کرده اند. هندو ها، بودايي ها، يهوديان، مسيحي ها، زردشتي ها، مسلمانان، … همه و همه چنين معجزاتي را نقل کرده اند، و به همين دليل نتوانسته اند حقانيت آئين هاي خود را از طريق معجزات ظاهري براي يکديگر اثبات کنند. از عجايب آن که بت پرستان نيز به بت هاي خود نسبت معجزه داده اند و به اين ترتيب دليل بودن معجزات ظاهري به کلي مشکوک و مخدوش است.

مضافاً در خود قرآن مجيد و تاريخ اسلام شواهد قاطعي وجود دارد که منکران پيامبران حتي در صورت مشاهده معجزه ظاهري نيز مؤمن نمي شدند و پيامبران را ساحر و جادوگر مي گفتند. نمونه بارز آن ادعاي شقّ القمر کردن حضرت محمد (ص) است. گفته شده ابوجهل از حضرت محمد (ص) معجزه خواست و حضرت ماه را به دو نيم کردند. صحبت از شق القمر نيز در دنياي امروز شايسته نيست شما مي دانيد فاصله ماه تا زمين يکصد و پنجاه هزار کيلومتر است و حجم ماه تقريبا يک ششم زمين است و اگر اندکي ماه از مدار خود خارج شود، آب درياها همه شهرها را فرو خواهد برد و کما اينکه جزر و مدها در اثر جاذبه ماه رخ ميدهند. اين نوع داستانها مربوط به زماني است که بشر گمان ميکرد ماه ازجنس پنير است و آنقدر کوچک است که مي توان آن را در دست گرفت و از آستين عبور داد يا اينکه آنقدر نزديک است که با يک جهش و شمشيري که کمي بلند باشد ميتوان آن را قطعه قطعه کرد. آيا شما مي توانيد يک شمشير 150000 کيلومتري را تصور کنيد؟! مگر نه اينکه ماه از تمام نقاط زمين قابل رؤيت است و اين حادثه بسيار شگرف بوده پس چرا اين ماجرا در هيچ کتاب تاريخي مربوط به هيچ کشوري ثبت نشده؟ از اينها گذشته هر نوع معجزه اي حتي اگر معقول هم باشد فقط براي شاهدان عيني حجت است و براي ديگران افسانه اي غير قابل اعتماد است. مثلا فرض کنيد گفته شود حضرت بهاءالله به اشاره انگشت، خورشيد را به چهار قسمت کردند و هر قسمت آنرا هم به يک جهت جهان پرتاب کردند و بعد قطعات آنرا در مشت خود گرفتند و به هم چسباندند و به آسمان پرتاب کردند، عده زيادي هم شاهد اين ماجرا بودند که همه بهائي شدند و اين مطلب در فلان کتاب بهائيان نقل گرديده است. آيا اين ادعا تفاوتي با آن داستان شق القمر دارد و آيا براي پيروان اديان ديگر حجت محسوب ميگردد؟

اما فکر مي کنيد حتي در صورت واقعي و ظاهري بودن دو نيم شدن ماه، نتيجه چه شد؟ آيا ابوجهل مؤمن شد؟! نه تنها مؤمن نشد، بلکه بر کفر خود افزود! اما مقايسه کنيد ابوجهل را با حضرت علي (ع) و خديجه و امثال سلمان و حمزه و بلال و مقداد و عمار ِياسر و والدين شهيدش. اينان شقٌ القمر را نديدند و مؤمن شدند، ولي آن معرض، به اصطلاح شقٌ القمر را ديد ولي مؤمن نشد! پس معلوم است آنان به خاطر دليل مهم ديگري مؤمن شدند و نه به خاطر معجزات ظاهري چنانکه در قرآن نيز مذکور است که اگر خدا براي کفار فرشتگان را فرو فرستد و يا مردگان را به سخن آورد، باز هم ايمان نخواهند آورد(در نکته هفتم آن دليل ذکر خواهد شد).[i]

نکته سوم آن که بر خلاف تصور مسلمانان، حضرت محمد- مانند ساير انبياي الهي- ادعاي معجزه ظاهري نفرمودند و در برابر اميال و هوي و هوس معرضين که هريک معجزه اي از حضرتشان مي طلبيدند پاسخ منفي دادند! چنان که در قرآن مي فرمايد: «»وَقَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ يَنبُوعًا أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِّن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِيرًا أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاء كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ قَبِيلًا أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاء وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إَلاَّ بَشَرًا رَّسُولًا»»[ii] يعني کفار گفتند ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا آنکه از زمين براي ما چشمه آبي بيرون آوري، يا آن که تو را باغي از خرما و انگور باشد که در ميان آن باغ نهرهاي آب جاري گردد، يا آن که آسمان بر سرما فرو افتد، يا آن که خدا را با فرشتگان در مقابل ما حاضر آري، يا آنکه خانه اي از زر و کاخي زرنگار دارا باشي يا آن که بر آسمان بالا روي و باز هم هرگز ايمان به آسمان رفتنت نياوريم تا آن که بر ما کتابي نازل کني که آن را قرائت کنيم. بگو خدا منزه است، آيا من فرد بشري بيشترم که از جانب خدا به رسالت آمده ام؟!

در همين مورد، حضرت عبدالبهاء در جواب کسي که مي خواسته ايشان را امتحان کند، چنين مي فرمايند: «هُو اللّه. يا من امتحن من هو ميزان الأمتحان، حکايت کنند که روزي حضرت امير عليه السّلام بر لب بامي بود شخص بيگانه‌ئي عرض نمود يا علي مطمئن بحفظ و حمايت و صيانت حقّ هستي فرمودند کيف لا و انا اوّل مؤمن باللّه عرض کرد پس اعتماد بر حفظ حقّ نما و خود را از لب بام فرو انداز فرمودند هر عالي دانيرا بايد امتحان نمايد نه هر کس در هر جا للمولي ان يمتحن العبد و ليس للعبد ان يمتحن المولي اينست که هفت قبيله از قبائل عرب در حضور حضرت رسول روحي له الفدا حاضر و هر يک امتحاناً معجزه‌ئي خواستند يکي حتّي تفجّر لنا من الأرض ينبوعاً گفت ديگري او تأتي بکتاب من السّمآء بر زبان راند ديگري او يکون لک بيت من زخرف گفت ديگري او ترقّي الي السّمآء بر زبان راند چون مقصدشان امتحان بود جواب کلّ قل سبحان ربّي هل کنت الّا بشراً رسولا شد.»[iii]

نکته چهارم آن که طبق آيات قرآن مجيد، آيات کتب آسماني به دو قسم اند: محکمات، متشابهات. محکمات آياتي است که معني ظاهري آن مد نظر است. اما متشابهات آياتي است که داراي معناي باطني و غير ظاهري است. شواهد نشان مي دهد معجزات ظاهري مذکور در کتب آسماني نيز اکثراً از آيات متشابهات است و داراي معناي باطني مي باشد. چه که اگر منظور معناي ظاهري بود، چنان که اشاره شد، افرادي که آن معجزات را ديده بودند نبايستي پس از آن، انبيا را ساحر مي گفتند و ردشان مي کردند. مهم تر از شواهد مزبور، وجود آياتي در کتب مقدسه است که گوياي معناي باطني معجزات است.

به عنوان مثال، يکي از مشهورترين معجزات که سر زبانهاست زنده کردن مردگان است. حال آن که منظور از مرده و زنده در کتب آسماني در موارد خاصي که به معجزه تعبير شده، معناي باطني آن است و نه معناي ظاهري آن. در اصطلاح وحي، بي ايمانان مرده شمرده شده اند و مومنان زنده. از جمله در قرآن مجيد، در آيه اي که راجع به حمزه عموي حضرت رسول (ص) و ابوجهل است، مي فرمايد: «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا…»[iv] يعني آيا کسي که مرده بود (اشاره به حمزه قبل از ايمانش به اسلام است؛ در اينجا وي به خاطر بي ايماني مرده ذکر شده) و ما او را زنده کرديم ( اشاره به ايمان آوردن او) و به او روشني ايمان داديم که با آن در ميان مردم راه مي رود، مانند کسي است که در تاريکي هاي بي ايماني است (مقصود ابوجهل است) که نمي تواند از آن خارج شود؟! در جاي ديگر با ذکر آيه «أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْيَاء وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ»[v] مشرکين و کفار را نيز از مردگان مي خوانند.

مؤيد همين معني نيز در انجيل آمده است که در آن بي ايمانان را مرده ذکر فرموده: « مرا متابعت کن و بگذار که مردگان، مردگان خود را دفن کنند»[vi]. در اينجا منظور از مردگان اول بي ايمانان هستند، و مردگان ثاني مردگان جسماني و ظاهري اند؛ و الا مرده که نمي تواند مرده را دفن کند! و همچنين مي فرمايد: «من نان حيات هستم. پدران شما در بيابان من را خوردند و مردند. اين ناني است که از آسمان نازل شد تا هر که از آن بخورد، نميرد. من هستم آن نان زنده که از آسمان نازل شد. اگر کسي از اين نان بخورد تا ابد زنده خواهد ماند»[vii]. و در رساله پولس رسول به أفَسُسيان، باب 2 آمده است: « و شما را که در خطايا و گناهان مرده بوديد، زنده گردانيد». به اين ترتيب منظور از کوري و کري مذکور در کتب مقدسه نيز ظاهري نيست، چنانکه مشابه آيات قرآن، در کتاب اشعياء نبي نيزمي فرمايد: «قومي که چشم دارند اما کور هستند و گوش دارند اما کر مي باشند»[viii].

با توضيحات فوق، از جمله رمزها و متشابهات کتب مقدسه قبل که داراي معناي باطني اند و براي اولين بار معاني حقيقيشان از منبع وحياني و الهام رباني در دو آئين بابي و بهايي روشن شده است، عبارتند از مفاهيمي چون: قيامت، آسمان، زمين، ماه، شب، روز، آخرالزمان، ساعت، بهشت، جهنم، شير، عسل، شراب، آب، نان، آتش، بعث، غيبت، حشر، نشر، رجعت، برزخ، معاد، روح، قبر، دنياي بعد، خلقت آدم و حوا، خلقت آسمان و زمين در شش روز، اسم اعظم، ملائکه، جن، شيطان، حساب و کتاب و مجازات و مکافات، زنده شدن مرده ها، دجّال، سُفياني، شفاي نابينا و ناشنوا و گنگ، زنده کردن مردگان، يد بيضاي موسي و مار و آتش، خاتميت حضرت محمد(ص)، ابدي بودن شريعت حضرت موسي (ص)، از بين نرفتن انجيل جليل و کلام حضرت مسيح (ص)، دو نيم شدن ماه، برخاستن حضرت مسيح از قبر بعد از سه روز، مفهوم وحي و الهام و جبرئيل و روح القدس و تشبيه آن به کبوتر، عمرهاي طولاني همچون نوح، لقاءالله و ديدار خدا، نشستن خدا بر عرش، عالم ذر، نزول مدينة الله و اورشليم جديد، ملکوت خدا، تين و زيتون، شهرهاي جابلقا و جابلسا، خضر، رفتن حضرت يونس در شکم ماهي، قصه اصحاب کهف، هدهد سليمان، عوالم ملک و ملکوت و جبروت و لاهوت و امثال آن، معني مدت زمان قيامت که هم به يک چشم به هم زدن تعبير گشته و هم به پانصد هزار سال، … و بسياري اسرار و رموز و متشابهات ديگر که معاني و مفاهيمي باطني و حکيمانه دارد.

به اين ترتيب معني شقّ القمر مذکور در نکته دوم در فوق اين است که قمر وجود » ابوالحکم» به انگشت اقتدار و اراده حضرت رسول اکرم منشق و بي نور گشت و او را به » ابوجهل» زمان تبديل نمود. چه که ابوجهل قبل از انکار حضرت رسول (ص) به ابوالحکم معروف بود و رئيس بني مخزوم در قبيله قريش بود و لذا بين قوم خود همچون قمر مي درخشيد. اما چون خورشيد حضرت محمد در ميان قريش بدرخشيد و او از روي برتافت، نور حکمتش به تاريکي جهل تبديل شد و در آخر در جنگ بدر در صف کفار کشته شد. در عوض حمزه که روي به سوي خورشيد نبوت نمود، تا ابد روشن گشت و در جنگ احد در راه اسلام شهيد شد، و قبل از حضرت حسين(ع)، به سيدالشهداء ملقب گرديد.

مشابه شقّ القمر، در تاريخ بهايي نيز شقّ الشّمس واقع شد. حضرت بهاءالله مي فرمايند: «شقّ قمر گفته اند، شقّ شمس ظاهر؛ و آن در وقتي پديد آمد که شيخ محمد حسن نجفي که قطب علماي ايران بود از صراط لغزيد و به مقّر خود راجع»[ix]. اشاره مي فرمايند شيخ محمد حسن نجفي مزبور مشهور به صاحب جواهر که به مراتب عظيم تر از ابوجهل بود، به خاطر اعراض از ظهور جديد، خورشيد وجودش خاموش گرديد؛ و در کتاب مستطاب اقدس نيز ضمن ذکر اعراض او، اشاره مي فرمايند بر عکس او امثال محمد جعفر گندم پاک کن اصفهاني که ابداً اسم و رسمي نداشتند، مؤمن شدند و همچون حمزه نامشان ابدي گرديد.

حضرت عبدالبهاء در کتاب مفاوضات صفحه 78 مي فرمايند: «اين معجزات ظاهره در نزد اهل حقيقت اهميت ندارد. مثلا اگر کوري بينا شود عاقبت باز کور گردد يعني بميرد و از جميع حواسّ و قوي محروم شود لهذا کور بينا کردن اهميتي ندارد زيرا اين قوه بالمآل مختل گردد و اگر جسم مرده زنده شود چه ثمر دارد زيرا باز بميرد. اما اهميت در اعطاي بصيرت و حيات ابديست يعني حيات روحاني الهي زيرا اين حيات جسماني را بقايي نه و وجودش عين عدم است مثل اينکه حضرت مسيح در جواب يکي از تلاميذ مي فرمايند که بگذار مرده را مرده ها دفن کنند زيرا مولود از جسد جسد است و مولود روح روح است. ملاحظه کنيد نفوسي که بظاهر بجسم زنده بودند آنان را مسيح اموات شمرده زيرا حيات، حيات ابديست و وجود، وجود حقيقي. لهذا اگر در کتب مقدسه ذکر احياي امواتست مقصد اينست که به حيات ابديه موفق شدند و يا آنکه کور بود بينا شد مقصد از اين بينايي بصيرت حقيقيه است و يا آنکه کر بود شنوا شد مقصد آنکه گوش روحاني يافت و به سمع ملکوتي موفق گشت و اين به نص انجيل ثابت شده که حضرت مسيح مي فرمايد که اينها مثل آنانند که اشعيا گفته اينها چشم دارند اما نبينند گوش دارند لکن نشنوند و من آنها را شفا دهم. و مقصد اينست که مظاهر ظهور عاجز از اجراي معجزاتند زيرا قادر هستند لکن نزدشان بصيرت باطني و گوش روحاني و حيات ابدي مقبول و مهم است. پس در هر جايي از کتب مقدسه که مذکور است کور بينا شد مقصد اينست که کور باطن بود به بصيرت روحاني فائز شد و يا جاهل بود عالم شد و يا غافل بود هشيار گشت و يا ناسوتي بود ملکوتي شد چون اين بصيرت و سمع و حيات و شفا ابديست لهذا اهميت دارد و الا حيات و قواي حيواني را چه اهميت و قدر و حيثيتي! مانند اوهام در ايام معدوده منتهي گردد مثلا اگر چراغ خاموشي روشن شود باز خاموش گردد، ولي چراغ آفتاب هميشه روشن است اين اهميت دارد».

نکته پنجم آن که چنان که در نکته اول ذکر شد، ديانت بهايي منکر قدرت الهي در آوردن معجزات ظاهره توسط پيامبران نيست، اما طبق آنچه گذشت، معجزات ظاهري را دليلي اصلي براي غير مؤمنان و نسل هاي بعدي نمي داند. ولي اين قبيل معجزات اگرچه براي ديگران حجت و دليل محسوب نمي شود، اما براي مؤمنان، نشاني ثانوي و فرعي از حقانيت دينشان محسوب نمي گردد. با اين ديد تمام زندگي و امور انبياء معجزه محسوب مي گردد. به اين ترتيب از حضرت بهاءالله نيز چون ديگر مظاهر ظهور الهي معجزات ظاهره نيز آشکار شد ولي حتي اجازه ندادند مومنين به ذکر آن اشتغال ورزند و فقط گاهي مي توان آنها را از لابلاي بعضي الواح مبارکه و يا بعضي مطالب تاريخي دريافت.

اما مهم تر از آن که در اديان الهي بي سابقه است، اين که حضرتشان چند بار سلاطين و علما را دعوت فرمودند تا آنچه حجت و برهان مي طلبد ظاهر فرمايند. اما حتي در يک مورد هم، دعوت ايشان پذيرفته نشد و علما از ترس رسوائي به بهانه هاي مختلف از رويارويي سر باز زدند. از جمله وقتي علماي عراق طالب معجزه شدند، فرمودند همه آنها جمع شوند و يک معجزه را در نظر گيرند تا ظاهر فرمايند. اما آنان ترسيدند و چنين نکردند و گفتند شايد حضرتشان جادوگر باشند و سحري بنمايند و آن وقت ديگر براي ايشان حرفي باقي نخواهد ماند و لذا منصرف شده، به دشمني بيشتر قيام کردند! مورد ديگر در لوح ناصرالدين شاه است که از وي خواستند علما را جمع کند تا حضرتشان دليل ظهورشان رابيان فرمايند. اما ناصرالدين شاه ضمن شکنجه و شهيد کردن جناب بديع، جوان 17 ساله حامل لوح مزبور، وقتي از علما خواست جواب لوح را بدهند ايشان به بهانه اين که حضرت بهاءالله طالب سلطنت هستند تقاضاي شاه را رد کردند. همين امر را حضرت بهاءالله از سلطان عثماني خواستند و فرمودند ده دقيقه اجازه ملاقات دهد تا حجت خود را آشکار فرمايند، ولي وي نيز مانند شاه ايران و علماي آن سر باز زد.

همان طور که مشهود است دعوت علما و سلاطين توسط حضرت بهاءالله براي آوردن دليل و معجزه، در اديان بي سابقه است، چنان که به عنوان مثال در نکته دوم ملاحظه فرموديد که حضرت رسول تقاضاي معجزه کفار را رد فرمودند.

نکته ششم که نکته اساسي است آن که بين ادعاي پيامبري با قدرت معجزات ظاهري منطقاً ارتباطي وجود ندارد. به اين معني که في المثل از کسي که مدعي پزشکي است، درمان بيماري ها انتظار مي رود و نه اينکه بتواند پرواز کند و يا سنگ را به سخن گفتن وادارد! چه که حتي اگر چنين کارهايي را بتواند و باعث تعجب همگان نيز بشود، اثبات پزشکي او را نخواهد کرد! چنان که امام محمد غزالي عالم بزرگ اسلام گفته: «اگر کسي گويد که عدد 4 بيش از عدد 10 است و برهان من اين است که اين عصا را به مار تبديل مي کنم و اين کار را بکند و عصا مار شود، همانا من از حيله و کار او متحير مي شوم ولکن بر يقين خود باقي مي مانم که عدد 4 از عدد 10 کمتر است». يعني ارتباطي بين دليل و آنچه ادعا شده وجود ندارد. همين طور پيامبران ادعاي سحر و جادو نکرده اند که از ايشان چنين خواسته شود. بلکه ايشان مربياني آسماني هستند که اصول زندگي مادي و معنوي و اجتماعي را به بشر مي آموزند تا در هر دو عالم سير کمالي داشته باشد.

بر طبق همين دليل منطقي است که در قرآن مجيد به حضرت رسول خطاب آمد که: «قُل لاَّ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ»[x] يعني به اين قوم بگو من نمي گويم خزائن خداوند نزد من است و من نمي گويم غيب مي دانم و من نمي گويم فرشته هستم؛ جز اين نيست که آنچه را به من وحي شده است پيروي مي کنم. يعني من ادعاي علم غيب و قدرت بر اشياء نکرده ام که شما گاهي از من مي خواهيد به آسمان روم و هنگامي چشمه جاري کردن مي طلبيد و وقتي خانه پر از زر مي جوئيد و پيوسته به معجزات امتحان مي کنيد.[xi] و اين مي رساند که بين ادعا و دليل بايد رابطه منطقي باشد.

نکته هفتم آن که با توضيحات فوق روشن مي شود که دليل و برهان اصلي انبياء الهي و از جمله حضرت بهاءالله، نفس ظهور ايشان و نزول آيات وحياني بوده و هست ونه معجزات ظاهري؛ چه که آيات و کتب الهي، بر عکس معجزات ظاهري، باقي هستند و همه نسل هاي بشري مي توانند آن را ملاحظه کنند و بررسي نمايند و از آن سود معنوي و اجتماعي برند و به همين دليل حضرت بهاءالله به جناب نبيل امر فرمودند که معجزات مندرج در کتاب تاريخ نبيل را حذف کند، با اين حال، هنوز ذکر تعدادي از آن معجزات باقي مانده است. به همين ترتيب، همانطور که در ضمن نکته سوم ذکر شد, حضرت محمد درخواست آيات و معجزات ظاهري را رد فرمودند. اما در عوض در آيه ديگري چنين آمده است: «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقرآن لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»[xii] يعني بگو اي پيغمبر که اگر جن و انس متفق شوند که مانند اين قرآن کتابي بياورند، هرگز نمي توانند؛ هرچند همه پشتيبان يکديگر باشند. حضرت باب و حضرت بهاءالله نيز همين استدلال را آورده اند.[xiii]

همچنين خداوند در قرآن مي فرمايد: «َقَالُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَاتٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآيَاتُ عِندَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ . أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَرَحْمَةً وَذِكْرَى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[xiv] يعني کفار مي گفتند اگر پيغمبر است چرا معجزاتي ظاهر نمي کند. بعد خداوند در جواب مي فرمايد به آنها بگو که معجزات نزد خداوند هست ولي من براي انذار و ترساندن از عذاب آخرت ظاهر شده ام. و در ادامه مي فرمايند: آيا کتابي که بر تو نازل کرديم و براي ايشان تلاوت و خوانده مي شود کافي نيست؟! زيرا که در کتاب، رحمت و موعظه است براي کساني که ايمان مي آورند. بر همين اساس حضرت رسول از طرف خدا در قرآن مي فرمايند معجزه شان کلمات و آيات وحياني است و از همه دعوت مي کنند اگر مي توانند سوره اي مثل آن بياورند.[xv]

اما دليل معجزه بودن قرآن چيست؟ برخي مي گويند که فصاحت و بلاغت اين کتاب سبب معجزه بودن آن است، اما اين مستلزم مطالعه تمام کتابهاي فصيح و بليغ و مقايسه آنها با قرآن است. از اين گذشته مي توان جملاتي را در کتب ديگر نيز پيدا کرد که از برخي آيات قرآن فصيح تر و بليغ تر باشد. بنابر اين علت اصلي آنکه اين کتاب معجزه بيان گرديده، قدرت هدايتگري آن است که قوم عرب را از حضيض ذلت به اوج عزت رسانيد و همچنين اطلاعات علمي و پيشبيني هاي در مورد آينده که در قرآن بيان شده است. به اين علت حضرت عبدالبهاء درباره دليل حقانيت حضرت محمد مي فرمايند: «از جمله برهان حضرت محمد قرآن است که بشخص امّي وحي شده و يک معجزه از معجزات قرآن اينست که قرآن حکمت بالغه است شريعتي در نهايت اتقان که روح آن عصر بود تأسيس ميفرمايد و از اين گذشته مسائل تاريخيه و مسائل رياضيه بيان مينمايد که مخالف قواعد فلکيه آنزمان بود بعد ثابت شد که منطوق قرآن حق بود در آنزمان قواعد فلکيه بطلميوس مسلّم آفاق بود و کتاب مجسطي اساس قواعد رياضيه بين جميع فلاسفه ولي منطوقات قرآن مخالف آن قواعد مسلّمه رياضيه لهذا جميع اعتراض کردند که اين آيات قرآن دليل بر عدم اطلاع است امّا بعد از هزار سال تحقيق و تدقيق رياضيون اخير واضح و مشهود شد که صريح قرآن مطابق واقع و قواعد بطلميوس که نتيجهء افکار هزاران رياضيّ و فلاسفه يونان و رومان و ايران بود باطل مثلاً يک مسئله از مسائل رياضيهء قرآن اينست که تصريح بحرکت ارض نموده ولي در قواعد بطلميوس ارض ساکن است رياضيون قديم آفتاب را حرکت فلکيه قائل ولي قرآن حرکت شمس را محوريه بيان فرموده و جميع اجسام فلکيه و ارضيه را متحرک دانسته لهذا چون رياضيون اخير نهايت تحقيق و تدقيق در مسائل فلکيه نمودند و آلات و ادوات اختراع کردند و کشف اسرار نمودند ثابت و محقق شد که منطوق صريح قرآن صحيح است و جميع فلاسفه و رياضيون سلف بر خطا رفته بودند حال بايد انصاف داد که هزاران حکما و فلاسفه و رياضيون از امم متمدنه با وجود تدرس و تدريس در مسائل فلکيه خطا نمايند و شخص امّي از قبائل جاهله بادية العرب که اسم فن رياضي نشنيده بود با وجود آنکه در صحراء در وادي غير ذي زرع نشو و نما نموده بحقيقت مسائل غامضهء فلکيه پي برد و چنين مشا کل رياضيه را حل فرمود پس هيچ شبهه نيست که اين قضيه خارق العاده بوده و بقوت وحي حاصل گشته برهاني از اين شافي تر و کافي تر ممکن نيست و اين قابل انکار نه»[xvi]

به همين ترتيب بايد گفت معجزه حضرت بهاءالله نيز آيات و کتب ايشان است که حدود 100 جلد مي باشد. حضرت بهاءالله با قدرت قلم خود ديانت خود را اعلان فرمودند و آن را پيش بردند. آثار وکتب ديانت بهايي بيان کننده تعاليمي چون وحدت نوع بشر، تساوي زن و مرد، تحري حقيقت ، تعديل معيشت و بسياري از اصول انساني ديگر است که بشريت را قادر مي سازد که به سوي کمال و سعادت حقيقي پيش ببرد. آيا معجزه اي از اين عظيم تر است که تعاليم حضرت بهاءالله توانسته است کساني را که به آن تمسک مي جويند، در يک خيمه در آورد؟ ذکر اين نکته ضروري است که اين تعاليم و اصول در حدود 160 سال قبل بيان شده اند؛ در زماني که نه تنها سياه پوستان بلکه حتي زنان نيز از حقوق اساسي خود بي بهره بودند.همان طور که در زمان حضرت محمد مردم عادي از آوردن کلامي مانند قرآن عاجز بودند، در اين ظهور نيز فردي را نمي توان يافت که به اين وسعت بتواند اصول و احکامي را بيان نمايند که چنين هدايت بخش باشد.

حضرت عبدالبهاء در لوحي از جمله اثرات آيات مزبور را به اين مضمون چنين فهرست مي نمايند: »ظهور دلايل و اشارات و علائم و بشارات و انتشار آثار اخبار؛ انوار مشرقه از افق توحيد و ظهور بشارت کبري از مبشر ايشان (حضرت باب)؛ ظهور و ثبوت بين بلاد و احزاب مهاجم؛ مقاومت ملل و دول بزرگ در هر لحظه؛ بيان بديع و تبيان بليغ و سرعت نزول کلمات حکمت و آيات و خطب و مناجات و تفسير محکمات و تأويل متشابهات؛ اشراق شمس علومش که مورد اقرار علماي بزرگ دنياست؛ صون و حفظ جمالش با وجود شروق انوارش و هجوم دشمنان؛ صبر و بلا در زير زنجير و در همان لحظه دعوت همه به دين خدا؛ الواح ملوک و انذارات و تحقق آنها؛ جلالش در سجن که بي سابقه است؛ معجزاتي که حاضرين در محضرش مشاهده کردند؛ رشد بي نظير علوم در اثر ظهورش»[xvii] و نيز پيش بيني ده ها حوادث مهم تاريخي است که در الواح ملوک و کتاب مستطاب اقدس و ديگر آثارشان ذکر شده است، و چون هم در کتب بهايي و هم در کتب تاريخي ثبت شده است غير قابل انکار است. از جمله : کشف قوه اتم[xviii]، سقوط امپراطوري عثماني، سقوط ناپلئون سوم، وقوع جنگ جهاني اول و دوم، انقلاب مشروطه ايران و… شايان توجه است که بعضي از اين پيش بيني ها بيش از چندين دهه قبل از وقوع آنها صورت گرفته است که از عهده فکر بشري خارج است و صرفاً به واسطه وحي الهي امکان پذير مي باشد.

اما دليل معجزه بودن قرآن چيست؟ برخي مي گويند که فصاحت و بلاغت اين کتاب سبب معجزه بودن آن است، اما اين مستلزم مطالعه تمام کتابهاي فصيح و بليغ و مقايسه آنها با قرآن است. از اين گذشته مي توان جملاتي را در کتب ديگر نيز پيدا کرد که از برخي آيات قرآن فصيح تر و بليغ تر باشد. بنابر اين علت اصلي آنکه اين کتاب معجزه بيان گرديده، قدرت هدايتگري آن است که قوم عرب را از حضيض ذلت به اوج عزت رسانيد و همچنين اطلاعات علمي و پيشبيني هاي در مورد آينده که در قرآن بيان شده است. به اين علت حضرت عبدالبهاء درباره دليل حقانيت حضرت محمد مي فرمايند: «از جمله برهان حضرت محمد قرآن است که بشخص امّي وحي شده و يک معجزه از معجزات قرآن اينست که قرآن حکمت بالغه است شريعتي در نهايت اتقان که روح آن عصر بود تأسيس ميفرمايد و از اين گذشته مسائل تاريخيه و مسائل رياضيه بيان مينمايد که مخالف قواعد فلکيه آنزمان بود بعد ثابت شد که منطوق قرآن حق بود در آنزمان قواعد فلکيه بطلميوس مسلّم آفاق بود و کتاب مجسطي اساس قواعد رياضيه بين جميع فلاسفه ولي منطوقات قرآن مخالف آن قواعد مسلّمه رياضيه لهذا جميع اعتراض کردند که اين آيات قرآن دليل بر عدم اطلاع است امّا بعد از هزار سال تحقيق و تدقيق رياضيون اخير واضح و مشهود شد که صريح قرآن مطابق واقع و قواعد بطلميوس که نتيجهء افکار هزاران رياضيّ و فلاسفه يونان و رومان و ايران بود باطل مثلاً يک مسئله از مسائل رياضيهء قرآن اينست که تصريح بحرکت ارض نموده ولي در قواعد بطلميوس ارض ساکن است رياضيون قديم آفتاب را حرکت فلکيه قائل ولي قرآن حرکت شمس را محوريه بيان فرموده و جميع اجسام فلکيه و ارضيه را متحرک دانسته لهذا چون رياضيون اخير نهايت تحقيق و تدقيق در مسائل فلکيه نمودند و آلات و ادوات اختراع کردند و کشف اسرار نمودند ثابت و محقق شد که منطوق صريح قرآن صحيح است و جميع فلاسفه و رياضيون سلف بر خطا رفته بودند حال بايد انصاف داد که هزاران حکما و فلاسفه و رياضيون از امم متمدنه با وجود تدرس و تدريس در مسائل فلکيه خطا نمايند و شخص امّي از قبائل جاهله بادية العرب که اسم فن رياضي نشنيده بود با وجود آنکه در صحراء در وادي غير ذي زرع نشو و نما نموده بحقيقت مسائل غامضهء فلکيه پي برد و چنين مشا کل رياضيه را حل فرمود پس هيچ شبهه نيست که اين قضيه خارق العاده بوده و بقوت وحي حاصل گشته برهاني از اين شافي تر و کافي تر ممکن نيست و اين قابل انکار نه»[xvi]

به همين ترتيب بايد گفت معجزه حضرت بهاءالله نيز آيات و کتب ايشان است که حدود 100 جلد مي باشد. حضرت بهاءالله با قدرت قلم خود ديانت خود را اعلان فرمودند و آن را پيش بردند. آثار وکتب ديانت بهايي بيان کننده تعاليمي چون وحدت نوع بشر، تساوي زن و مرد، تحري حقيقت ، تعديل معيشت و بسياري از اصول انساني ديگر است که بشريت را قادر مي سازد که به سوي کمال و سعادت حقيقي پيش ببرد. آيا معجزه اي از اين عظيم تر است که تعاليم حضرت بهاءالله توانسته است کساني را که به آن تمسک مي جويند، در يک خيمه در آورد؟ ذکر اين نکته ضروري است که اين تعاليم و اصول در حدود 160 سال قبل بيان شده اند؛ در زماني که نه تنها سياه پوستان بلکه حتي زنان نيز از حقوق اساسي خود بي بهره بودند.همان طور که در زمان حضرت محمد مردم عادي از آوردن کلامي مانند قرآن عاجز بودند، در اين ظهور نيز فردي را نمي توان يافت که به اين وسعت بتواند اصول و احکامي را بيان نمايند که چنين هدايت بخش باشد.

حضرت عبدالبهاء در لوحي از جمله اثرات آيات مزبور را به اين مضمون چنين فهرست مي نمايند: »ظهور دلايل و اشارات و علائم و بشارات و انتشار آثار اخبار؛ انوار مشرقه از افق توحيد و ظهور بشارت کبري از مبشر ايشان (حضرت باب)؛ ظهور و ثبوت بين بلاد و احزاب مهاجم؛ مقاومت ملل و دول بزرگ در هر لحظه؛ بيان بديع و تبيان بليغ و سرعت نزول کلمات حکمت و آيات و خطب و مناجات و تفسير محکمات و تأويل متشابهات؛ اشراق شمس علومش که مورد اقرار علماي بزرگ دنياست؛ صون و حفظ جمالش با وجود شروق انوارش و هجوم دشمنان؛ صبر و بلا در زير زنجير و در همان لحظه دعوت همه به دين خدا؛ الواح ملوک و انذارات و تحقق آنها؛ جلالش در سجن که بي سابقه است؛ معجزاتي که حاضرين در محضرش مشاهده کردند؛ رشد بي نظير علوم در اثر ظهورش»[xvii] و نيز پيش بيني ده ها حوادث مهم تاريخي است که در الواح ملوک و کتاب مستطاب اقدس و ديگر آثارشان ذکر شده است، و چون هم در کتب بهايي و هم در کتب تاريخي ثبت شده است غير قابل انکار است. از جمله : کشف قوه اتم[xviii]، سقوط امپراطوري عثماني، سقوط ناپلئون سوم، وقوع جنگ جهاني اول و دوم، انقلاب مشروطه ايران و… شايان توجه است که بعضي از اين پيش بيني ها بيش از چندين دهه قبل از وقوع آنها صورت گرفته است که از عهده فکر بشري خارج است و صرفاً به واسطه وحي الهي امکان پذير مي باشد.

نکته دهم آن که حق بايد خلق را امتحان کند، نه خلق حق را. بنابرابن طلب معجزه از مصدر امر به منزله امتحان حق است و تکبر ورزيدن به در درگاه او.


[i]. سوره انعام – آيات 108- 110

[ii]. سوره بني اسرائيل (الاسراء) – آيات 90- 93

[iii]. مکاتيب حضرت عبدابهاء جلد 8- صفحه 217

[iv]. سوره انعام- آيه 122

[v]. سوره نحل- آيه 21

[vi]. انجيل متي باب 8 – آيه 22

[vii]. انجيل يوحّنا باب 6 – آيات 48- 51

[viii]. اشعياء نبي باب 43 – آيه 8

[ix]. مائده آسماني جلد 4 – صفحه 137

[x]. سوره انعام – آيه 50

[xi]. نقل از فرائد – صفحه 78

[xii]. سوره بني اسرائيل (الاسراء)- آيه 88

[xiii]. مائده آسماني جلد 8 – صفحات 1 و 31

[xiv]. سوره عنکبوت- آيات 49 و 50

[xv]. سوره بقره – آيه 22

[xvi]. خطابات جلد 1 – صفحات 85 – 87

[xvii]. مکاتيب حضرت عبدابهاء – جلد 1

[xviii]. کلمات فردوسيه، مائده آسماني جلد1 – صفحات 100- 101

[xix]. مائده آسماني جلد 5 – باب 10

[xx]. مکاتيب جلد 3- صفحه 91

[xxi]. مکاتيب جلد 6 – صفحه 13

[xxii]. مکاتيب جلد 4 – صفحات 160 – 162