توسط admin در (13.04.90) (04.07.2011)
متن زیر پاسخی به بعضی سؤالات و شبهات است که در مدارس علیه دیانت بهائی برای دانش آموزان بهائی مطرح می شد. این متن بیش از سه سال پیش تهیه و در سایت ورقا منتشر شده بود. اینک نسخۀ ویرایش شدۀ آن با اجازۀ مدیریت محترم سایت ورقا جهت استفادۀ عزیزان در اینجا منتشر می شود.
پاسخ بعضی پرسش ها برای عزیزان دبستانی و راهنمائی و دبیرستانی
۱- پاسخ به تهمت نداشتن پیامبر، كتاب، نماز و روزه.
پیامبردین بهائی حضرت بهاء الله هستند كه دارای ۱۰۰جلد كتاب آسمانی می باشند. دین بهائی دستورات و احكام نیز دارد. از جمله سه نماز در آن وجود دارد كه خواندن یكی از آنها برای هر بهائی كافی است. روزۀ بهائی نیز ۱۹روز در سال است كه بهائیان در آن از خوردن و آشامیدن از طلوع تا غروب آفتاب خودداری می كنند. هدف از نماز و روزه این است كه انسان بر بدی ها غلبه كند و بتواند گفتار و رفتار و فكری خوب و صلح جو داشته باشد تا با سایر انسان ها با محبت و دوستی زندگی نماید.
۲- پاسخ به تهمت نجس بودن بهائیان و دانش آموزان بهائی.
چون در دوره های گذشته در زمان حضرت موسی و عیسی و محمد، مردم دهات و شهرها و كشورها ازهم دور بودند و با افكار و عقاید یكدیگر كمتر آشنا بودند و همیشه به فكر جنگ با هم بودند و به هم ظلم می كردند، دین های قبلی برای حفظ اتحاد پیروان خود و جلوگیری از حیله و فریب دشمنان و به خصوص مشركین و دشمنانی كه خدای یگانه را نمی شناختند، آنها را نجس شمردند. منظور از نجس بودن این نبود كه بعضی از آدم ها تمیز و پاكیزه و بهداشتی نبودند، بلكه منظور این بود كه فكر و گفتار و اعمالشان خوب نبود و مؤمنین را گمراه می ساختند. اما حضرت بهاء الله كه آمدند، دنیا پیشرفت كرد و مردم كشورهای مختلف توانستند با هم ارتباط بیشتری پیدا كنند، بنابر این ایشان فرمودند دیگر زمان جنگ و اختلاف گذشته و همۀ انسان ها باید با هم مهربان و در صلح باشند و عقیدۀ هر انسانی محترم است و هر كسی خودش می تواند فكر كند و گول دشمنان خدا را نخورد. برای این كار لازم بود دیگر كسی، كسی را نجس نداند تا همه بتوانند با هم معاشرت و دوستی كنند. به این خاطر حضرت بهاءالله از طرف خدا حكمِ قبلی ادیان را عوض كردند و فرمودند هیچ كس نجس نیست. بنابر این بهائیان هم كه به خدای یگانه و همۀ پیامبران اعتقاد دارند و هدفشان دوستی و صلح همۀ مردم دنیاست نجس نیستند.(۱)
۳- تهمت كافر بودن بهائیان.
كافر كسی است كه خدا و پیامبران خدا را قبول ندارد. اما بهائیان خدا و پیامبران او(حضرت آدم و ابراهیم و نوح و موسی و عیسی و محمّد و سایر پیامبران) را قبول دارند و در كتاب های آسمانی بهائی نام همۀ این پیامبران و سرگذشت آنها نوشته شده و بهائیان همۀ آنها را چون پیامبر خودشان، حضرت بهاء الله، دوست دارند. اگر یك بهائی پیامبران دیگر را قبول نداشته باشد و پیروان آنها را دوست نداشته باشد، بهائی حقیقی نیست.
۴- پاسخ تهمت راجع به قیامت و معاد جسمانی.
دین بهائی نیز مثل همۀ دین های آسمانی به قیامت و معاد و رسیدگی به حساب اعمال خوب و بد همۀ انسان ها و مكافات و مجازات عقیده دارد ولی می گوید انسان های زمان های گذشته معنی این اصطلاحات را درست نفهمیدند و فكر كردند منظور معنی ظاهری آنها می باشد. آنها كه زیاد پیشرفت نكرده بودند و اكثراً مثل بچه ها فكر می كردند و همه چیز را مادی و جسمانی گمان می كردند(۲)، می گفتند كسی كه می میرد از بین می رود و خاك می شود و دیگر دو باره زنده نمی شود كه به حسابش رسیدگی شود و درآتش جهنم بیافتد و بسوزد، و یا به بهشت برود و عسل و میوۀ خوشمزه بخورد! بنابراین نتیجه می گرفتند آدم باید درهمین دنیا هر كاری كه دلش می خواهد بكند و وقتی بمیرد مجازات و پاداشی هم دركار نیست! پیامبران قبل هم برای این كه مردم به حرف خدا گوش بدهند و ازعمل به كارهای بد بترسند و به كارهای خوب تشویق شوند، به زبان خود آنها و به اندازۀ فهم آنها، دركتاب های آسمانی گفتند همه دوباره زنده خواهند شد و برای فهماندن حساب و كتاب و پاداش و جزای اُخروی از تشبیهات و مثال های مادی و جسمانی دربارۀ بهشت و جهنم و قیامت و معاد استفاده كردند. مثلاً گفتند در جهنم آتش و مار است و در بهشت چشمه و میوه های خوشگوار. آن مردم فكر نمی كردند كه منظور از چشمۀ بهشت و آتش جهنم تشبیه و مثالی است برای این كه خوشنودی خدا(بهشت) و ناخوشنودی او(جهنم) را بفهمند. اشتباه آن مردم مثل اشتباه بچه ای است كه تشبیه و مثال را با واقعیت اشتباه می گیرد. به این معنی كه وقتی مادرش به او می گوید “قربان چشم بادامی ات بروم”، فكرمی كند چشم را هم می شود مثل بادام شكست و خورد! حال آن كه منظور از چشم بادامی تشبیه و مثال است نه واقعیت آن! یعنی شكل ظاهری چشم مثل شكل بادام است و نه این كه چشم، مغزی واقعی مثل مغز بادام داشته باشد و بتوان آن را شكست و خورد! به همین خاطر در قران مجید می فرماید بعضی ها چشم دارند ولی مثل كورها نمی بینند! یعنی با این كه چشم جسمانی دارند، ولی روح و فكرشان كور است و نمی توانند خدا را بشناسند. بنابراین حضرت بهاءالله هم فرمودند این روح آدم هاست كه در دنیای بعد زنده است و همان جا پاداش و جزای معنوی كارهای خوب و بد خود را می بیند. برهمین اساس فرمودند منظور از قیامت همان طور كه در احادیث اسلامی هم آمده، قیام قائم موعود است. چنان كه در تفسیر آیه ۶۶ سوره زخرف ” انتظار می کشند جز ساعة “قیامت” را، البته می آید ناگهان و نمی فهمند”. در کتاب ینابیع زرارة ابن اعین از امام محمد باقر (ع) آمده است: “ساعة، قائم است که ناگهان می آید و مردم ادراک نمی کنند او را”. و در حدیثی دیگر نیز می فرماید: “اِذا قامَ القائِمُ، قامَتِ القیامَةُ”[= وقتی قائم بیاید، قیامت برپا می شود](۳) ومنظور ازمعاد نیز بازگشت پیامبران و مؤمنین وكفار زمان های گذشته است به شكل پیامبرجدیدومؤمنین جدید و كفارجدید. زیرا صفات واخلاق خوب پیامبرجدید و مؤمنینش مثل پیامبرقبلی و مؤمنین او می باشدوصفات بد كفار سابق مثل صفات كفار جدید است. مثل این كه بگوییم گل و خاری كه پارسال در بهار در باغ شكفت و در زمستان ازبین رفت و خاك شد، دوباره در بهار جدید به شكلی تازه ازهمان باغ می روید. این گل و خارعیناً گل و خار پارسال نیست، ولی شبیه به آن است و ازهمان دانه وبوته روئیده است و همان رنگ و بو را دارد. حضرت بهاءالله همچنین توضیح داده اند كه چون مسائل معنوی و غیرمادی را نمی توان دقیقاً برای همه توضیح داد، خداهم مثل خود آدم ها برای توضیح چنین مسائلی از تشبیه و مثال استفاده می كند. مثلاً شما برای این كه بگویید خیلی خوشحالید یا خیلی غمگین هستید، می گویید “دلم بازشد” یا “دلم گرفت”! درصورتی كه دل شما از نظر جسمانی در هر دو حال به یك شكل است و نه “باز شده” و نه “گرفته”! یا مثلاً وقتی ۵ دقیقه غصۀ زیاد می خوریم می گوییم آن ۵ دقیقه برایم مثل سالی گذشت! اما ۵ دقیقه در ظاهر یك سال نیست بلكه چون نمی توانیم شدّت غم را توضیح دهیم از تشبیه و مثال استفاده می كنیم. توضیح راجع به قیامت و معاد و رجعت و بهشت و جهنم و امثال آن نیزهمین گونه است. حضرت بهاءالله درصد جلد آثار و نوشته های آسمانی خود همۀ این حقایق را توضیح داده اند.(۴)
۵- پاسخ به تهمت ازدواج با محارم وعدم عفت و عصمت.
باید از آنها كه این تهمت را می زنند پرسید مدركشان چیست! آیا در كتب بهائی چنین چیزهائی هست؟! با مراجعه به كتاب های بهائی و بررسی جامعۀ جهانی بهائی معلوم می شود بهائیان بامحارم خود مثلاً خواهر و برادر وغیره ازدواج نكرده و نمی كنند. به عبارتی این مطلب، هم در كتابشان است، وهم حتی یك نمونه در این ۱۶۴ سال نمی توان ارائه داد كه بهائیان با محارم خود ازدواج كرده باشند! دربارۀ عفت و عصمت نیزحضرت بهاءالله فرموده اند كه هر كه فاسد و بی عفت و عصمت باشد بهائی حقیقی نیست و یك ذره عفت و عصمت از صد هزار سال نماز و دعا و عبادت هم بالاتراست.(۵)
۶- پاسخ به تهمت ارتباط بااسرائیل، انگلیس، روس، …
دین های خدا برای همۀ انسان ها و كشورها و مردم آنها و حكومت ها می آیند تا همه را به راه راست هدایت كنند. بنابراین پیامبران به همۀ آنها خطاب می كنند. اما این خطاب كلی دلیل این نیست كه با یكی ازآنها علیه دیگران همدست شده اند! اما آنانی كه دشمن پیامبران هستند برای مخالفت با آنها چون نمی توانند دلیل بیاورند تهمت می زنند كه پیامبران از طرف خدا نیستند و اگر پیشرفتی هم كرده اند به خاطر كمك فلان دولت یا فلان قدرت و یا فلان ملت است تا دولتی و یا ملتی دیگر را از بین ببرند! اما چه بسیارحكومت ها كه از بین رفته اند ولی دین های خدا باقی مانده اند! به حضرت محمد هم تهمت زده اند كه قران را اجنبی ها به ایشان آموخته اند و رفتن مؤمنین به حبشه دلیل ارتباط حضرت محمد با امپراطورمسیحی حبشه بوده است كه می خواست از حضرت محمد علیه قبیلۀ قریش استفاده كند. حضرت بهاءالله هم از طرف خدا آمده اند و نه از طرف روس و انگلیس و اسرائیل. چنان كه حضرتشان از زندان برای پادشاهان روسیه و انگلیس نیز الواحی [= نامه های آسمانی] فرستاده اند وبا لحن وخطابی آسمانی آنها را به دین بهائی و اجرای صلح و عدالت و خودداری از كارهای بد و ظلم و جنگ دعوت فرموده اند. اسرائیل هم كه اصلاً در سال ۱۹۴۸، یعنی ۱۰۰ سال بعد از پیدا شدن آئین بهائی به وجودآمد، و اگر منظور این است كه چرا بهائیان به اسرائیل می روند، به این خاطراست كه مقبرۀ حضرت بهاءالله قبل از به وجود آمدن اسرائیل در آنجا بوده، و با تغییررژیم های سیاسی در فلسطین و اسرائیل، مقبره عوض نشده و مثل قبل زیارتگاه بهائیان است و خواهد بود. مثل مقبرۀ حضرت علی در نجف كه صدها سال است در آنجا بوده، حال آنكه دهها حكومت در آنجا آمده اند و رفته اند! پس همان طور كه رفتن مسلمانان ایران به نجف و كربلا و عربستان برای زیارت به معنی ارتباط سیاسی آنها با حكومت های عراق و عربستان علیه دیگران نیست، بهائیان نیز ارتباطی سیاسی با حكومت اسرائیل علیه دیگران ندارند.
۷- پاسخ به مسألۀ خاتمیت، خاتم الانبیا، حضرت محمد آخرین پیامبر است.
خاتمیت فقط مورد ادعای اكثریت مسلمانان عزیز نیست، بلكه اكثر پیروان ادیان دیگر نیز به أشكال مختلف و با استناد به بعضی آیات و كلمات در كتب دینی خود و به خاطر تفسیراشتباه آنها، معتقد شده اند دینشان آخرین و كامل ترین دین است.(۶) به همین خاطر بوده است كه اكثر پیروان دین قبل دین یا ادیان بعد از خود را باطل دانسته اند.حال آن كه حقیقت و منظور از آن آیات و كلمات چیزی دیگر بوده است. در تشبیه و مثال، دین ها مانند سال ها و دوره های تحصیلی هستند؛ پیامبران نیز مانند مربّیان و معلمّین می باشند؛ انسان ها نیز شاگردان ایشان اند. بنابراین هر پیامبری پایان دورۀ قبل از خود و آغاز دورۀ خود است. مثلاً حضرت مسیح پایان دورۀ حضرت موسی و پیامبران قبل از ایشان، و آغازدورۀ مسیحی و دوره های بعد از آن بودند؛ حضرت محمّد پایان دورۀ حضرت موسی و عیسی و سایر پیامبران قبل از ایشان، و آغاز دورۀ اسلام و دوره های پس از آن بودند؛ به همین ترتیب نیز حضرت بهاءالله (و حضرت باب) پایان دورۀ اسلام و ادیان قبل از آن، و آغاز دورۀ بهائی و دوره های پس از آن هستند. به این ترتیب هر پیامبری، هم اوّل است وهم آخر؛ اول است برای ظهور خود و بعد از خود، و آخر است برای ظهورات قبل از خود. به همین دلیل است كه در كتاب مفاتیح الجنان،ضمن زیارت مطلقۀ امیرالمؤمنین، در توصیف حضرت محمّد چنین آمده است: “الخاتم لِما سَبَقَ و الفاتِح لِما استُقبِلَ” [پایان برای آنچه گذشت، و آغاز برای آنچه خواهد آمد]. برای همین نیز هست كه هر پیامبری در دورۀ خود فرمود وظیفۀ پیامبری خود را انجام داده و دین و رسالت خود را كامل فرموده است. زیرا انبیاء الهی تا رسالت دورۀ خود را انجام ندهند و مردم زمان خود را به اندازۀ لازم و كافی هدایت نكنند، وفات نمی كنند. مانند هر معلمی كه درس سال تحصیلی خود را تمام و كمال تدریس می كند. گفته شد هر پیامبری هم اوّل است وهم آخر. حضرت بهاءالله برای این معنی ِ بسیارعالی و مهم، توضیح دیگری نیز داده اند. می فرمایند چون همۀ پیامبران از طرف یك خدا هستند، پس حقیقت همۀ آنها، برخلاف زمان ها و مكان ها و نام و نشان های مختلفشان، یكی است. به این خاطراست كه در حدیث آمده وقتی حضرت قائم موعود ظاهرمی شود می فرماید هر كه می خواهد پیامبران گذشته را ببیند، مرا ببیند.(۷) به این خاطر در تأئید معنی فوق است كه حضرت محمّد فرموده اند: “أنا خاتمُ النّبیینَ وَ أنتَ یا علی خاتمُ الوُصیینَ”[من خاتم پیامبرانم و تو ای علی خاتم جانشینان هستی].(۸) در صورتی كه شیعیان بعد ازحضرت علی دیگر ائمه را نیز جانشینان و وصی حضرت رسول می دانند. پس منظور از خاتم، تمام شدن ادیان و نیامدن پیامبران دیگر با جانشینانشان نیست، بلكه مقصودختم دورۀ خاص هر یك از آنها می باشد، و یا این كه منظور یكی بودن حقیقت همۀ آنهاست. در تأئید حقیقت فوق است كه در زیارت صاحب الزّمان راجع به همۀ ائمه آمده است كه “أنتُمُ الأوّلُ وَ الآخِرُ”[= شما اول و آخرهستید].(۹) و یا خطاب به حضرت قائم موعود است كه “السّلامُ عَلی وارِثِ الأنبیاءِ وَخاتمُ الأوصِیاءِ”[= سلام بروارث انبیاء و خاتم جانشینان].(۱۰) حال اگر به مفهوم غلطی كه در ذهن بعضی جا گرفته معنی كنیم، باید بگوئیم چون قبلاً “خاتم الوصیین” به حضرت علی گفته شد، پس دیگرقائمی نباید باشد كه به او هم “خاتم الاوصیا” گفته شود! حال آن كه همۀ ائمه هم اول اوصیا بوده اند و هم آخر اوصیا! توضیح دیگری كه برای روشن شدن بیشترمعنی خاتمیت در آثار بهائی آمده است آن كه، حضرت عبدالبهاء می فرمایند: “دین الهی یكی است ولی تجدّد لازم … درختی را چون بنشانی … بعد از مدّت مَدید كُهَن گردد، از ثمر باز ماند. لهذا باغبان ِ حقیقت دانۀ همان شجر را گرفته در زمین پاك میكارد، دوباره شجرِ اول ظاهر میشود. دقت نمایید در عالم ِ وجود هرچیز را تجدّد لازم. نظر به عالم جسمانی نمایید كه حال چنان تجدّد یافته، مشروعات و اكتشافات تجدّد یافته، ادراكات تجدّد یافته، پس چگونه میشود كه امر عظیم دین كه كافل ِ ترقّیات فوقالعادۀ عالم انسانی است و سبب حیات ابدی و مروّج ِ فضائل نامتناهی و نورانیت دوجهانی، بیتجدّد ماند؟ این مخالف فضل و موهبت حضرت یزدانی است.”(۱۱)
بنابراین بهائیان حضرت محمّد را خاتم النبّیین می دانند، اما نه به این معنی كه پس از ایشان دیگر پیامبر و دینی نخواهد آمد. حضرت بهاءالله فرموده اند بعد از ایشان نیز پیامبران دیگری نیزخواهند آمد و تا جهان و آدمیان هستند، خداوند برای ایشان راهنمایان خواهد فرستاد. توضیحات حضرت بهاءالله دربارۀ این قبیل موضوعات مندرج در كتاب های آسمانی قبل، درهای معانی جدیدی بر روی جهانیان گشوده است كه اگر همه به آن توجه كنند، همۀ اختلافات ِ مصنوعی ادیان و انسان ها حل می شود و به جای آن صلح و محبت و دوستی در جهان حكمفرما می گردد. باری توضیحات متعدد دیگری نیز در آثار حضرت بهاءالله راجع به مسألۀ خاتمیت وجود دارد كه علاقمندان باید خود به آنها مراجعه نمایند.(۱۲)
۸- پاسخ به مسألۀ الوهیت، ادعای خدائی حضرت بهاءالله.
در كتب بهائی آشكارا توضیح داده شده كه اگر یك بهائی حضرت بهاءالله را خود خدا بداند، كافراست.(۱۳) بنابراین تهمت این كه بهائیان حضرت بهاءالله را خدا می دانند، كاملاً غلط است و ناشی از بدفهمی بعضی بیانات حضرت بهاءالله می باشد. توضیح آن كه حضرت بهاءالله نیزماننددیگرپیامبران آسمانی وقتی می خواهند تعلیمات و دستورات خدا را برای انسان ها بیان فرمایند، به دو شكل مستقیم وغیرمستقیم می گویند. درست مانند بحث نقل قول مستقیم و نقل قول غیرمستقیم دردرس زبان فارسی و انگلیسی وغیره. مثلاً در یك جا از خدا نقل قول مستقیم می فرمایند كه،”نیست خدائی جز من”؛ ودر جائی دیگرنقل قول غیرمستقیم كرده، می فرمایند، “نیست خدائی جز او”. معنی هر دوی اینها یكی است. منظور از”من” مذكور در”نیست خدائی جزمن” خود خداست، و نه حضرت بهاءالله. چنان كه خود حضرت بهاءالله در یكی از آثارشان به نام “لوح شیخ نجفی” می فرمایند وقتی پیامبران می گویند “نیست خدائی جز من”، منظورشان این است كه خود را نمی بینند و فقط خدا را در نظر دارند و در خدا فانی شده اند. به توضیحی دیگر، پیامبران مانند آئینه ای هستند كه تصویر و نور و حرارت خورشید خدا را منعكس می كنند. آئینه گاهی به خاطر تأكید بر خورشیدی كه در آن افتاده، و به خاطر این كه بگوید آئینۀ وجود خودش در برابر خدا هیچ وفانی است، می گوید، “من خورشید هستم”؛ و گاهی با تأكید بر مقام بشری خود، می گوید، “من آئینه هستم”. هر یك از این دو از جنبۀ ذكر شده صحیح است. برای همین است كه مثلاً حضرت علی فرموده اند “طاعتی طاعة الله” [= اطاعت كردن از من، اطاعت از خداست](۱۴)، حال آن كه بدیهی است منظورحضرت علی از این بیان، ادعای خدائی نبوده است. حضرت بهاءالله همچنین در آثارشان توضیح فرموده اند منظور از جملاتی مثل “اِنّی أنا الله” بیان نهایت محویت و نیستی در درگاه خداست. چه كه مربیان آسمانی جز خدا را نمی بینند و برای همین اظهار نیستی كرده از زبان خدا می گویند “من خدا هستم”(۱۵) یعنی گوئی خودشان ابداً و اصلاً وجود ندارند و هرچه هست خداست و مخلوقات و خود انبیاء در برابر وجود خدا هیچ محسوب می شوند. و درلوح اشراقات، ص۴۰، در پاسخ به همین سؤال از جنبه ای دیگر چنین می فرمایند: “لعَمرُاللّه، کلمۀ مبارکۀ انّی انا الانسان، نزد ِ مظلوم (منظور حضرت بهاءالله خودشان هستند)، اَعظمَست از جمیع آنچه ادراک نمودهاند”. در اینجا قسم می خورند به خدا كه نزد ایشان جملۀ “همانا من انسان هستم” ازهمۀ آنچه دیگران ادراك نموده اند عظیم تراست.
۹- پاسخ به این شبهه كه می گویند: تغییر احكام شما مخالف اسلام است؛ اگر اسلام را قبول دارید، چرا احكام را تغییر می دهید؟(مسح نمی كشید؛ قبله را عوض می كنید.)
هردینی از دو قسمت تشكیل شده: تعلیمات و حقایق اصلی و اساسی و تغییرناپذیر؛ احكام فرعی و ثانوی و تغییرپذیر. بنابر این آنچه در ادیان بعدی نسبت به ادیان قبل از آن تغییر نمی كند، تعالیم اساسی ای همچون روحانیات و وحدانیت خدا و بقای روح و مجازات و مكافات و لزوم محبت وعدالت و كرم و فضل و بخشش و تقوی و عفت و عصمت و نیكوكاری و فروتنی و صفات والای اخلاقی و امثال آن می باشد. اما احكامی چون حلال و حرام ها، میزان مجازات ها و پاداش ها، احكام فرعی عبادات و نماز و روزه و حج و ازدواج و طلاق و ارث و اقتصاد و غیره كه عموماً بیشتر مربوط به جنبه و شرایط جسمانی و مادی زندگی بشر می شوند، به تناسب زمان و مكان و نیازها و استعدادات هر دوره از زندگی بشر در روی كرۀ زمین تغییر می كنند. اگر قرار بود پیامبری جدید بیاید و تغییری در تعالیم و احكام و سایر امور بشری ندهد، دیگر لزومی به آمدن این همه پیامبرنبود، و در آن صورت، البته از رشد و تكامل تدریجی زندگی جسمانی و انسانی و معنوی بشرهم خبری نبود! حضرت عبدالبهاء دراین مورد می فرمایند: “شریعت الله بر دو قسم منقسم: یك قسم اصل اساس است؛ روحانیت است … ابداً منسوخ نمی شود … این فضائل عالم انسانی در هر دوری از ادوار تجدید گردد؛ زیرا در اواخر هر دوره شریعت الله روحانیه یعنی فضائل انسانیه از میان می رود و صورتش باقی می ماند …[بنابراین] در دورۀ هر پیغمبری تجدید می گردد … قِسم ثانی از شریعت الله كه تعلق به عالم جسمانی دارد مثل صوم و صلات و عبادت و نكاح و عَتاق و محاكمات و معاملات و مجازات و قصاص بر قتل و ضرب و سرقت و جروحات،… در هر دور ی از ادوار ِ انبیاء، تبدیل و تغییر یابد و منسوخ گردد؛ زیرا در سیاسات و معاملات و مجازات و سائر احكام، به اقتضای زمان، لابد از تغییر و تبدیل است”(۱۶) چنین است كه همۀ ادیان گفته اند باید متقی و راستگو و درست كردار و عفیف و عادل و … بود، امّا درعوض احكام فرعی را تغییرداده اند. مثلاً اسلام نماز و روزه و حج و قبله و ازدواج و طلاق و سایر احكام فرعی دین مسیحی را تغییر داد، اما اصول تعالیم حضرت مسیح را تغییر نداد، بلكه آنها را به زبانی جدیدتر و پیشرفته تر توضیح داد و تأكید كرد. این تغییرات به این معنی نیست كه استغفرالله اسلام حضرت مسیح را قبول ندارد. به همین شكل تغییر احكام فرعی اسلام توسط دین بهائی، استغفرالله به مفهوم قبول نداشتن اسلام نیست، بلكه به این معنی است كه بعضی احكام فرعی اسلام امروزه نمی تواند موجب صلح و وحدت جهانی بشر گردد، و به این خاطر حضرت بهاءالله آنها را تغییر داده اند؛ مثل حكم نجس دانستن بعضی كه مسلمان نیستند. نكته و حقیقت شایان ذكر دیگر آن كه امروزه به جزخود مسلمانان، تنها گروهی كه اسلام را شرعاً و رسماً قبول دارند و دینی آسمانی می دانند، بهائیان هستند.
۱۰- پاسخ به این سؤال كه اگر امام زمان ظهور كرده، چرا صلح برقرار نشده؟
درست است كه در همۀ كتاب های آسمانی قبل مژده داده شده است كه در آخرالزمان كسی از طرف خدا می آید كه صلح و دوستی و عدالت می آورد، امّا برای آمدن آن موعود، شرایط و توصیفاتی نیز در آن كتب ذكر شده است. اما متأسفانه اكثر پیروان به معنی حقیقی این شرایط و توصیفات توجه نكرده، در ذهن و فكر خود انتظارات غلطی برای ظهور آن حضرت تصوّركردند كه مخالف كتب آسمانیشان می باشد. مثلاً در احادیث اسلامی آمده كه خود امام زمان و پیروانش دچار بلایا و حبس و زندان و شهادت هم می شوند. چنان كه در”پیرامون ظهور حضرت امام مهدی (عج)”، صفحه ۹۳، آمده است: “حضرت مهدی (عج) بعد از هفت یا نه سال حکومت به شهادت میرسد”. و دربِحارُالاَنوار است كه امام حسین پس ازمهدی، او را دفن می كند و چهل سال باقی می ماند. حال آنكه همه فكر می كنند قائم می آید و فوری پیروز می شود و ۷ یا ۹ سال حكومت می كند و دنیا پس از او تمام می شود! حال آن كه چنین نیست و حضرت بهاءالله كه به تعبیری رجعت حضرت مسیح و حسین هستند، پس ازایمان به حضرت باب (چنان كه ضمن پاسخ پرسش ۱۶ آمده است، در احادیث است كه حضرت مسیح برمی گردد و پشت سر قائم نماز می خواند كه اشاره به همین ایمان حضرت بهاءالله به حضرت باب است)، از سال ۱۲۶۹ه ق (اظهارامرخفی درسیاه چال طهران) تا ۱۳۰۹ه ق كه صعود فرمودند (دقیقاً همان چهل سال بشارت داده شده)، ازجانب خدا مبعوث شدند و دیانت بهائی را تشریع و كامل فرمودند و اینك پیروانشان مشغول تأسیس عدالت و صلحی هستند كه انبیاء بشارت داده بودند و حضرت باب مقدمات آن را فراهم نمودند و حضرت بهاءالله نقشۀ تأسیس آن را از طریق نظم بدیعشان طرح فرمودند و بیت العدل اعظم الهی را مأمور پیاده كردن آن نمودند. امّا اگر چنین باشد كه خداوند دنیایی بیافریند و پیامبرانی بفرستد و اكثر مردم به آن انبیاء ظلم كنند و تعالیم ادیان كاملاً اجرا نگردد و اجرای كامل آن موكول به ظهور موعود و مُنجی همۀ ادیان شود و پس از آن همه گریه و زاری برای تعجیل ظهور، موعود بیاید و همه را مجازات كند و ظالمین را بكشد و دنیا تمام شود، این نه با عقل جور در می آید و نه با آیات كتب آسمانی و احادیث اسلامی. برعكس، دراحادیث است كه پس از قائم حضرت مسیح دوباره می آید و حكم جهاد برداشته می شود(۱۷) و علمی كه ۲۷ حرف است و همۀ پیامبران قبل ازقائم موعود فقط دو حرف از آن را آورده اند، به واسطۀ آمدن حضرت قائم موعود چنان رشد می یابد كه ۲۵ حرف باقی مانده از آن نیز توسط آن حضرت آشكار می گردد و صالحان وارث زمین می شوند و جنگ های شش هزارسالۀ بشر تمام می شود و صلح برقرار می گردد.(۱۸) این توضیحات برای این است كه بدانیم راجع به چگونگی تحقق صلح وعدالت پس از ظهور قائم تصورّات نادرستی به وجود آمده! درحدیث می فرماید قائم كه بیاید، “یمَلَأُ اللهُ الاَرضَ قِسطاً و عَدلاً كَما مُلِئَت ظَلماً و جوراً”. می فرماید خداوند دنیا را پر از عدل و قسط خواهد نمود، همانطوركه [= كَما] از ظلم پر شده است.(۱۹) بدیهی است كه ظلم، حداقل در دوره ای ۶۰۰۰ ساله به شكلی تدریجی به وجود آمده و بنابر این عدل و صلح هم تدریجی ایجاد خواهد شد، و حتی این معلوم است كه ساختن و برپایی عدالت بسی دشوارتر از تخریب و ظلم است، و بساط این جهان مادی همچون خُم رنگرزی نیست كه قائم موعود بیاید و یك شبه جهان ِ اسیرجنگ های ۶۰۰۰ ساله را در آن فرو بَرَد و جامعه ای صالح وعادل بیرون بیاورد! بلكه با توضیحات فوق، باید گفت طبق وعده های قران و احادیث، قائم موعود، حضرت باب، كه در شب پنجم جمادی الاولی سنۀ ۱۲۶۰ ه. ق. قیام و دعوت خود را ــ كه طبق آنچه قبلاً گفته شد، همان قیام ِ قیامت است ــ آغاز نمودند، همان لحظه و مرحلۀ اول، دانۀ صلح وعدالت به دست قدرت خداوند كاشته شد. قران مجید از این مرحله با عبارت “كَلَمحِ البَصَر”[= مانند یك چشم به هم زدن] یاد می فرماید.(۲۰) این دانه در مرحلۀ دوم، به مرور تبدیل به نهال و درخت مقدّس تنومندی می گردد كه بتدریج سایۀ خود را در جهان خواهد گسترد و میوۀ عدالت و صلح عمومی و وحدت عالم انسانی خواهدداد. قران مجید از این مرحله و حالت رشد با تعبیر طول كشیدن قیامت به مدّت ۵۰۰۰۰ یاد فرموده است.(۲۱) چنین است كه حال آن دانۀ كاشته شده در۱۶۴سال پیش، در حال رشد است و به مرور، صلح و عدالت بر پا خواهد شد و در ادوار دیگر نیز به رشد خود ادامه خواهد داد.
در قرآن مجید همچنین اشاره شده كه در همان لمحه، چنان سریعاً به حساب انسان ها رسیدگی می شود كه خود نمی فهمند، چه كه آیات قران مجید، خداوند را “سریع الحساب” و”سریع العقاب” توصیف فرموده و پس ازآن محاسبۀ معنوی و در اثر آن، به مرور آثارش آشكار می گردد. چنان كه با آمدن حضرت باب آن محاسبه انجام شد و آثار آن ادامه دارد و در حال ظهور و بروز است.(۲۲) دراین مورد در پاسخ به چگونگی حساب و كتاب مزبور از حضرت علی نقل شده است كه خداوند در روز قیامت حساب مردم را رسیدگی می فرماید”همان طور كه به آنان روزی می دهد و آنها او را نمی بینند”.(۲۳) حضرت بهاءالله دركتاب “مستطاب ایقان” نكتۀ بسیارمهمی را دراین خصوص بیان می فرمایند كه ملاحظۀ آن ضروری است. می فرمایند:
“شخصی در یومی نزد این فقیر بحر معانی حاضر بود و ذکری از علائم قیامت و حشر و نشر و حساب به میان آمد و اصرار می نمود که حساب خلائق درظهور بدیع[= دین بابی] چگونه شد که احدی اطّلاع نیافته؟ … ذکر شد که این مدّت مگر تلاوت فرقان[= قران] ننموده و آیۀ مبارکه را که می فرماید: “فَیومَئِذٍ لا یسْاَلُ عَن ذَنْبِهِ إنسٌ و لا جَانٌّ”(۲۴) را ندیده اید و به مقصود ملتفت نشده اید که معنی سؤال چنان نیست که ادراک نموده اید بلکه سؤال به لسان و بیان نیست چنانچه همین آیه مُشعِر و مُدِلّ بر آن است؟ و بعد می فرماید: “یعْرَفُ المُجرِمُونَ بِسیمَاهُمْ فَیؤخَذُ بِالنَّواصِی وَ الاَقدَامِ.”(۲۵) این است که از وجهه، حساب خلایق کشیده می شود و کفر و ایمان وعصیان، جمیع ظاهر می گردد. چنانچه الیوم مشهود است که به سیما اهل ضلالت از اصحاب هدایت معلوم و واضح اند.”(۲۶)
۱۱- پاسخ سؤال درمورد مرجع تقلید؛ آیا مرجع تقلید دارید؟ نظرتان چیست؟
همان طور كه در پاسخ به سؤال ۹ گفته شد، هر دینی از دو قسمت اصول و فروع تشكیل شده است. علمای شیعه می گویند اصول دین تقلیدی نیست و هر كس خود باید آن را دریابد، اما فروع دین نیز تا آنجا كه ازخود قران معلوم است تقلید لازم ندارد، ولی در بعضی موارد كه فهم فروع دشوار می گردد، علما باید نظر دهند و پیروان یا مقلدین از ایشان تقلید كنند. اما در دین بهائی اگر چه تقسیم امور دین به اصول و فروع مورد قبول واقع شده، ولی بحث تقلید، آن طور كه درشیعه مطرح شده، وجود ندارد. علت آن هم این است كه حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء با تعیین كتبی و رسمی جانشینان خود (به ترتیب زمانی: حضرت عبدالبهاء، حضرت ولی امرالله، بیت العدل اعظم)، اولاً راه اختلاف و تفرقۀ دائمی را بر جامعۀ جهانی بهائی بستند، و ثانیاً با این كار به جای آن كه امور دین را به دست علمائی كه افكار و فتواهایشان متفاوت و موجب اختلاف و تفرقه در دین و جامعه است بسپارند، به جانشینان رسمی و مكتوب مزبورسپردند و به این ترتیب وظیفه ای در زمینۀ استنباط احكام فرعی را برای احدی ازعلمای بهائی قائل نشدند. به این دلیل بهائیان دردورۀ دین بهائی فقط به فرامین بیت العدل اعظم عمل می نمایند، و دچار اختلافات ناشی از فتواهای متفاوت نمی شوند.
۱۲- پاسخ این شبهه كه اگر تساوی حقوق رجال و نساء است، چرا مَهریۀ دختر عشایر و روستا كمتر از مَهریۀ دختر شهری است؟
كسی كه این پرسش را كرده مانند دیگر ایرادهائی كه به تعالیم بهائی گرفته شده، در تعلیم مزبور دقت ننموده است. حضرت بهاءالله چنین نفرموده اند، بلكه فرموده اند داماد اگر شهری است طلا می دهد، و اگر روستائی است نقره. بنابراین مسأله اصلاً ربطی به شهری یا روستائی بودن دخترندارد، بلكه مربوط به شهری یا روستائی بودن پسرــ آن هم ازجنبه و به خاطر مسائل اقتصادی و مادی و نه روحانی و معنوی ــ می باشد. مضافاً حضرت بهاءالله هم دختران و هم پسران را، چه شهری و چه روستائی، تشویق و توصیه فرموده اند كه به كمترین حَدِّ مَهریۀ نقره قناعت كنند و از خدا بركت خواهند. به این ترتیب برای سرور خاطر سائل می توان گفت اگر پسری شهری با دختری روستائی ازدواج كند، آیا مَهریۀ دختر طلا نخواهد بود! و اما بحث تساوی نیز خود بحثی مفصّل است كه فرصتی دیگر می طلبد.
۱۳- پاسخ راجع به سؤال در مورد عالم بعد و كفن و دفن.
بهائیان به عالم بعد و وجود روح و بقا و زندگی آن پس از مرگ معتقدند، امّا كیفیت عالم بعد را روحانی می دانند و نه جسمانی و مادی. درمورد كفن و دفن هم در آثار بهائی است كه چون جسد هر انسانی در مدّت زندگی مادی او در كرۀ زمین درخدمت روح او بوده، و چون روح پس از مرگ نیز زنده است و از جهان مادی و جسد خود نیز آگاه است، احترام به جسد او نشانۀ احترام به او و موجب خوشنودی او است. این است كه طبق دستور حضرت بهاءالله جسد باید پس از مرگ با احترام و تجلیل كفن و دفن شود و بر آن نماز مخصوص بهائی خوانده شود. و اِلّا دین بهائی انسانیت انسان را به روح وی می داند و نه جسد او، لذا تشویق به خاك پرستی ننموده، بلكه احترام به جسدی را كه در زیر زمین تبدیل به خاك خواهد شد، نشانی از احترام به آن جان پاكی می داند كه مدتی در حیات مادی، تعلّق به آن جسد داشته.
۱۴- پاسخ به این سؤال كه، چرا حكم زنا ۹مثقال طلاست؟ با عقل جور در نمی آید.
همان طوركه ضمن پاسخ به سؤال ۹ گفته شد، دین دارای دو قسمت اصول روحانی و فروع جسمانی و مادی می باشد. ازجنبۀ آن اصول، زنا درهمۀ ادیان آسمانی حرام بوده و هست، و كلِّ انسان ها به تقوی و عفت و عصمت و حیا امر شده اند. اما از جنبۀ فروع جسمانی، راجع به انواع زنا و مجازات هر نوع، هردینی بر اساس شرایط زمان و مكان و فرهنگ و جامعۀ مربوطه، نوعی متفاوت حكم فرموده است. امّا آنچه در اینجا مهم است، این است كه حضرت بهاءالله در كتاب مستطاب اقدس و سایر آثارشان زنا را بشدّت حرام فرموده اند. آنها كه سؤال مزبور را همیشه مطرح می كنند، عمداً به این اصل اشاره ای نمی كنند. ایراد وقتی بود كه تصوّرِ مُحال كنیم كه دین بهائی زنا را حلال فرموده! با این مقدمه باید اشاره كرد كه به طور كلی در خصوص همۀ احكام فرعی درهمۀ ادیان ــ وازجمله حكم زنا ــ همیشه بحث و نظرات موافق و مخالف وجود داشته و دارد و خواهد داشت! مثلاً امروزه جهانیان به مجازات زنا دراسلام و عدم امكان اثبات آن به وسیلۀ ۴ شاهد عادل، حتی بیش از ایراد مخالفان دین بهائی در ایران در خصوص مجازات زنا، ایراد می گیرند و آن را غیرعقلانی و غیر انسانی به حساب می آورند. این امر به این حقیقت برمی گردد كه انسان ها همیشه نمی توانند حِكمت های احكام ادیان را كه خداوند نازل فرموده، تماماً و كاملاً درك كنند. به همین جهت است كه حضرت عبدالبهاء فرموده اند حلال و حرام ها و مجازات و مكافات مربوط به احكام فرعی هر دینی مانند دستورات و تجویزات اطبّا و دكترهاست. ممكن است بیمار نفهمد كه چرا دكتری فلان مقداردارو را تجویز كرده و یا داروئی دیگر را ممنوع نموده، امّا چیزی كه مهم است این است كه بیمار اول باید به دانائی و شایستگی دكتر شناخت پیدا كند، و پس از آن هر چه را كه دكتر گفت، ولو بیمار حكمت آن را درك نكند، اجرا نماید. شما یك یك احكام تمام ادیان را فهرست كنید و نظر ۷ میلیارد مردم جهان را راجع به آن بپرسید! خواهید دید كه اختلاف نظرها شاید به تعداد همۀ آنها باشد! علت این اختلاف، تفاوت ِ مراتب عقل های جائزالخطای بشری بالنّسبه به عقل كلی الهی است. البته این به آن معنا نیست كه حكمت احكام خدا را نمی توان فهمید، بلكه منظور این است كه فهم بشری به هر حال در این خصوص محدود است ــ چنان كه دربارۀ فهم سایر علوم نیز چنین است. همچنین باید گفت دین سیستمی است كه همۀ اجزایش با هم باید در نظر گرفته شود. جزء جزء كردن احكام یك دین و نقد ناقص آن، حقیقتی را روشن نخواهدكرد. فهم حكمت ِ نزول ِ هر حُكم در هر دین را باید با توجه به كل سیستم آموزه های آن بررسی كرد. خود مربیان آسمانی بهترین توضیحات را دربارۀ آموزه های خود داده اند. بر ماست كه مقصود آنها را از همۀ آثار و كتب خود ایشان جستجو كنیم و بفهمیم. احكام الهی جنبه های مختلف و حكمت های مختلفی دارند. بنابراین باید به جمیع وُجوهِ حِكمت های احكام آسمانی ناظر بود. نكتۀ بسیار مهم و اساسی دیگر در مورد مجازات زنا در دین بهائی آن كه آنها كه همیشه غیرمنصفانه به آن ایراد گرفته و می گیرند، بلا استثناء آن را تحریف كرده، ناقص بیان می كنند. حال آن كه حضرت بهاءالله دركتاب مستطاب اقدس راجع به مجازات زنا كه مربوط به افراد مجرّد و غیرمُتأهل است(۲۷)، دو جنبه را بیان فرموده اند: یكی مجازات ظاهری آن كه همان جریمۀ ۹ مثقال طلا در بار اول و دو برابر آن در بار دوم و به همین شكل دو برابر شدن آن به صورت تصاعدِ هندسی در دفعاتِ احتمالی بعدی می باشد، و دیگری مجازات معنوی آن كه بسی مهم تر از مجازات ظاهری مزبوراست. پس ازبیان مجازات ظاهری مزبور در ادامه می فرمایند:”هذا ما حَكمَ بِهِ مالِكُ الاسماءِ فِی الأولی، وَ فِی الاُخری قُدِّرَ لهُما عَذابٌ مُهینٌ”. یعنی: این است آنچه كه مالكِ اَسماء دررتبۀ اوّل به آن حكم كرد، و امّا دررتبۀ اُخری برای آن دو زناكار، عذابی خواركننده مُقدَّر شده است. حضرت عبدالبهاء نیزدرتوضیحی فرموده اند كه نام آن دو نیز در جامعه تشهیر می شود كه این اقدام را نیز می توان جنبه هائی از هر دو نوع مجازات ظاهری و باطنی مزبور دانست.(۲۸) نكتۀ آخر در این مورد آن كه حكم مشابه مجازات زنای دختر و پسر مجرّد دراسلام صد تازیانه است كه پس ازاثبات جرم توسط شهادت چهار شاهد عادل صورت می گیرد كه اساساً غیرقابل اثبات است. مقایسه ای منصفانه بین حكم بهائی دراین خصوص كه در فوق ذكرشد با این حكم اسلام شاید وجدان معترضین بی انصاف رابیداركند!
۱۵- پاسخ به این پرسش كه گفته می شود ازدواج با زن پدرحرام است، بنابر این با بقیه حلال است.
در دیانت بهائی نیز محارم وجود دارد، و حتی به این علت كه بهاییان احدی را نجس نمی دانند و می توانند با همۀ ملل عالم ازدواج كنند، تأكید شده هر چه با كسانی كه از نظر خویشاوندی دورترند ازدواج كنند بهتر است، چون این امر هم به اتحاد و وحدت عالم انسانی بیشتر كمك میكند و هم نسل سالم تری به وجود می آورد. این حكم از جمله احكامی است كه مناسب عصر وحدت و اتحاد همۀ انسان های روی كرۀ زمین است. اما دستور تعیین محارم كه در ادیان مختلف یهودی و مسیحی و زردشتی و اسلام و غیره احكام متفاوتی دارد، به عهدۀ بیتالعدل اعظم گذاشته شده است تا به موقع خود با توجه به سایر تعالیم بهایی، و با توجه به بافتِ جدید جامعۀ جهانی، حدود محارم را تعیین فرمایند. چه كه در تعالیم بهایی به علت ممنوعیت اختیار بیش از یك زن و حرام بودن مُتعه و صیغه و ممدوحیت ازدواج با نفوسی كه از نظر خویشاوندی دورترند، بافت و شكل جامعه بكلی تغییر خواهد كرد. همچنین ذكر حرام بودن ازدواج با زن پدر در یك آیۀ مجزا در كتاب مستطاب اقدس، دلیل بر حلال بودن دیگر طبقات فامیل نیست، چنانكه در قران مجید، سورۀ نساء نیز ذكر حرام بودن ازدواج با زن پدر، بتنهایی دریك آیه نازل شده و حرام بودن سایر طبقات درآیۀ دیگر نازل شده است. جالب آن كه درتورات، سفر تثنیه، فصل۳۰/۲۲ نیز حكم مزبور به تنهایی نازل شده. و یا مثلأ ذكر حرام بودن “مَیتة و خون و گوشت خوك” نیز درقران مجید، بقره، آیۀ ۱۶۸، در یكجا آمده و این دلیل بر آن نیست كه مثلأ شراب كه در آنجا ذكرنشده، حلال است. مضافأ در تاریخ بیش از یك قرن و نیم آیین بهایی، آیا كسی می تواند در جامعۀ بهایی موردی از ازدواج با محارم را نشان دهد؟!(۲۹)
۱۶- پاسخ به سؤال: چرا به فاصلۀ دو سال دو ظهور اتفاق افتاده است؟
طبق كتب آسمانی همچون تورات و قران، پیامبران قبل به مدت حدود ۶۰۰۰ سال در دوره ای كه با حضرت آدم شروع و با حضرت محمّد خاتمه می یابد، انسان ها را از بت پرستی منع و به یكتا پرستی دعوت كردند. این دورۀ ۶۰۰۰ ساله چنان كه ادیان بابی و بهائی اشاره كرده اند، به دورۀ كودكی بشر تشبیه شده است.(۳۰) در این دوران همۀ پیامبران و پیروان جانفشان آنان با فداكاری و تحمل انواع بلا و زندان و تبعید و شكنجه و شهادت جامعۀ انسانی را در مراحل اتحاد مادی و معنوی خانوادگی و قبیلهای و شهری و كشوری یكی پس از دیگری پیش بردند تا برای ورود به دورۀ بلوغ خود كه مرحلۀ اتحاد جهانی و صلح و عدالت بینالمللی است آماده گردد. توضیح آن كه در این دورۀ ۶۰۰۰ ساله كه به آن “كورآدم” گفته می شود، پیامبران بشر را آماده كردند تا در پایان دورۀ مزبور(یعنی آخرالزمان و قیامت دورۀ ۶۰۰۰ سالۀ آدم تا خاتم) به دورۀ بلوغ و جوانی خود وارد گردد. درحقیقت آخرالزمان به معنای پایان دوران بشر نیست، بلكه منظور پایان دورۀ ۶۰۰۰ سالۀ مزبور و شروع دوره ای به مراتب عظیم ترمی باشد. طلوع این دورۀ جدید كه تشبیه به دورۀ بلوغ و جوانی بشر می شود، طبق وعده های ادیان قبل درسال ۱۲۶۰ ه ق(۱۸۴۴م / ۱۲۲۳ه ش)، شروع شد. حضرت باب دراین سال ظاهر شدند و ورود بشر به دورۀ جدید را كه به وسیلۀ ظهور حضرت بهاءالله (۱۲۶۹ه ق/۱۸۵۳م ) پس از ظهور ایشان برقرار می شود، اعلان فرمودند. جالب و مهم آن كه حتی در همۀ متون مقدسۀ ادیان قبل نیز، چون یهودی و مسیحی و زرتشتی و اسلامی، به اشاره یا به صراحت تاریخ ورود به مرحلۀ جدید بلوغ مزبور نیز ذكر گردیده و فاصلۀ نزدیك دو ظهور مزبور نیز مورد تأكید قرار گرفته است.(۳۱) بعضی از القاب و اصطلاحاتی كه ادیان قبل برای دو ظهور مزبور به كار برده بودند، برای ظهور اوّل عبارت است از: ایلیا، هوشیدر، یحیی، مهدی، یا قائم، و برای ظهور دوّم عبارت است از: ربّالجنود، سیوشانس، شاه بهرام، كریشنا، میترا، بودای پنجم، مسیح، یا رجعت حسینی. با این توضیح، پاسخ سؤالی كه شده نیز آشكار می شود، و آن این كه ورود به مرحلۀ جدید بلوغ بشری پس از بیش از۶۰۰۰ سال كودكی، به قدری حسّاس و مهم بود و لزوم آمادگی برای تغییرات عظیم درفرهنگ بشری دربُعد جهانی بقدری حیاتی بود و به چنان قوای روحانی شدیدی نیاز داشت كه ضروری بود دو ظهور پی در پی واقع شود. حضرت باب اوّل ظاهر شدند تا عَلف های هَرز خرافات و پیرایه هائی را كه توسط بعضی غافلین در طول ۶۰۰۰ سال در گلستان ادیان آسمانی و جامعۀ بشری روئیده بود بكنند و همه را آماده كنند تا حضرت بهاء الله با ظهورشان پس از ایشان دانۀ درخت فرهنگ جدید بشری را در آن بكارند تا طبق وعدۀ انبیاء قبل، بمرور و بموقع خود محصول و میوه های آن كه صلح و بلوغ و عدالت و وحدت جهانی خواهد بود، آشكارگردد. حضرت عبدالبهاء دراین خصوص می فرمایند: “حیات اجتماعی عالم انسان نیز مراحل و مراتبی دارد، در وقتی در مرحله ی طفولیت بوده و در وقت دیگر در عنفوان شباب. اما حال به مرحلۀ بلوغ موعود رسیده؛ آثارش از جمیع جهات نمودار است … آن چه در مراحل بَدوی و محدودِ گذشتۀ بشر، نیازمندی های نوع انسانی را بر طرف می ساخت از عهدۀ حَوائج دورۀ تجدّد و بلوغ بر نیاید؛ زیرا انسان دیگر از آن مراحل بَدوی محدود گذشته است و باید امروز به فضائل و قوایی جدید فائز گردد و قوانینی جدید و استعدادی جدید یابد”.(۳۲)
لازم به ذكر است كه مدل كوچك تری نیز شبیه به دو ظهور پی درپی فوق درهمان دورۀ ۶۰۰۰ سالۀ آدم تا خاتم در مقطع تاریخی اواخر دورۀ دیانت یهودی اتفاق افتاد. در آن مقطع نیز یهودیان چنان قشری و فاسد و غافل شده بودند كه اصلاح ایشان نیازمند دو ظهور پی درپی بود. اوّل حضرت یحیی بن زكریا، یا یوحنای تعمید دهنده ظاهرشد و با غسل تعمید مردم، ایشان را آماده فرمود تا پس ازخودشان، حضرت مسیح ِ موعود یهود را كه درهمان زمان زندگی می فرمود، بشناسند. به این خاطر بود كه حتی خود حضرت مسیح نیز در ایّام دعوت حضرت یحیی و قبل از آشكار ساختن مقام خودشان كه از مقام حضرت یحیی بالاتر بود، از او خواستند كه ایشان را نیز تعمید دهد.(۳۳) حضرت بهاء الله هم كه رجعت معنوی و صفاتی حضرت مسیح نیز محسوب می شوند، طبق احادیث اسلامی، اوّل به دین حضرت باب گرویدند و پس از آن مقام حقیقی خود را آشكار فرمودند.(۳۴) جالب آن كه شباهت های زیادی بین دو ظهور پی درپی حضرت یحیی و مسیح، با دو ظهور حضرت باب و بهاءالله وجود دارد كه در كتب بهائی به آن اشاره شده است.(۳۵) ازجملۀ این شباهت ها همین است كه در احادیث اسلامی وارد شده پس از ظهور قائم حضرت مسیح ظاهر می شود و پشت سر قائم نماز می گزارد كه اشاره به حقیقت فوق، یعنی ایمان اولیۀ حضرت بهاءالله به حضرت باب قبل از ظهور خودشان است. در این مورد در قسمت پاسخ به سؤال ۲۵ نیز مطالبی خواهد آمد.
۱۷- پاسخ به این سؤال كه چرا آثار به زبان عربی است در صورتی كه پیامبر ایرانی است و برای ایران آمده است.
درپاسخ به این سؤال چند نكته را باید در نظر گرفت. یكی این كه پیامبران به زبانی با مردم صحبت می كنند كه آنها مقصود ایشان را بفهمند. دیگر این كه طبق بشارات اسلامی ظهور جدید باید از ایران آشكارمی شد كه شد.(۳۶) در احادیث است كه در ظهور موعود، اصحابش عَجَم (یعنی غیرعرب) هستند، اما جز به عربی صحبت نمی كنند.(۳۷) همچنین باید اشاره كرد كه زبان عربی فصیح ترین زبان هاست و بهتر می توان حقایق دینی و معنوی را در قالب آن بیان كرد. نیز باید اشاره كرد كه آثار ظهور جدید فقط به عربی نیست، بلكه به فارسی نیز هست، و ازجمله توسط حضرت ولی امرالله به انگلیسی هم ترجمه شده است. نكتۀ دیگر این كه ظهور جدید فقط برای ایران ظاهر نشده بلكه طبق بشارات پیامبران قبل(۳۸) ظهوری جهانی است و مخاطَب ِ آن همۀ جهانیان هستند. بنابراین ملاحظه می شود با وجود موجود بودن آثار مزبور به سه زبان دنیا، همۀ جهانیان می توانند پیام ظهور جدید را درك كنند. همچنین باید گفت اینك بر اساس آثار مزبور به سه زبان فارسی وعربی وانگلیسی، آن آثار به بیش از۸۰۰ زبان ترجمه و در اختیار همۀ جهانیان قرارگرفته است و همه مقصود ظهور جدید را می فهمند و لذا حُجّت بر همگان تمام شده است.
۱۸- پاسخ به این سؤال كه می گویند امام زمان، زمانی ظهور می كند كه اوضاع جامعه نابسامان است و تعداد مسلمانان حقیقی كم باشد.
طبق آنچه بعضاً ضمن پاسخ به پرسش ۱۶ آمد، موقع و تاریخ ظهور موعود از قبل در كتب اسلامی و یهودی و زردشتی و مسیحی تعیین شده بود.(۳۹) جالب است بدانیم كه كمی قبل از ظهور موعود، ازجمله معدودی از مسلمانان و مسیحیان در ایران و سایر نقاط جهان پیدا شدند كه نزدیكی زمان ظهور را از وضعیت بد جامعه و با توجه به بشارات و شرایط مذكور در كتب آسمانیشان احساس كردند وعملاً نیز آمادۀ استقبال ازآن شدند.(۴۰) مضافاً باید پرسید منظور از مسلمانان حقیقی در سؤال چه كسانی هستند؟! سنی ها، شیعیان، یا…؟! خود حضرت رسول (ص) پیش بینی فرموده بودند كه: “سَتَفْرِقُ اُمَّتی عَلی ثَلْاثَ وَ سَبْعینَ فِرْقَةٍ كُلِّها فی النّارٍ اِلّا واحِدَةٌ” (یعنی بزودی امّت من به ۷۳ فرقه تقسیم خواهند شد كه كلّ آنها جز یكی در نار جهنّّم هستند). و حضرت صادق ع نیز فرموده بودند: “اِرتدّ النّاسُ بَعدَ النّبی اِلّا ثَلاثَة أو سَبعة”، (یعنی مردم پس ازوفات حضرت رسول اكرم ص مرتد شدند مگر سه یا هفت نفر). و حضرت باب نیز كه ظاهر شدند، فرمودند: “چنانچه در ظهور فُرقان بعد ازعروج شجرۀ حقیقت در ایمان به آن نفسِ هُوِیّت ثابت نماند اِلّا آنچه ظاهراست و حال آن كه كلّ به اعمال قران عمل می كردند … امروز كه می بینی كه كلّ مؤمن اند به امیرالمؤمنین به واسطۀ آنست كه خلاف ندیده در دونِ مَحَبّتِ او پرورش ننموده و اِلّا اگرهمین نفوس، صدر اسلام می بودند همان “ثلاثه” كه در حدیث موضوع شده می دیدی…”.(۴۱) به این ترتیب حقیقتاً چه كسی جز خود خدا می توانست تشخیص دهد كه معنی و منظور از نابسامانی و كمی مسلمانان حقیقی چیست؟! با توجه به احادیث فوق، حتی باید گفت نابسامانی و كمی تعداد مزبور منحصر به نزدیكی ظهور قائم موعود نیز نبوده است. برای روشن شدن بیشتر موضوع به احادیث زیر نیز توجه فرمائید. دركتاب “اصول كافی” كه یكی از چهار كتب معتبر نزد شیعیان است، در جلد ۳، ص ۳۴۰، امام باقر ع چنین می فرمایند: “النّاسُ كُلُّهُمْ بَهائِمُ- ثَلاثاً- اِلّا قَلیلٌ مِنَ الْمؤمِنینَ، وَالْمؤمِنُ غَریبٌ- ثَلاثَ مَرّاتٍ”. (مردم همگی چهارپایانند ــ این جمله را سه بار تكرار می كرد، سپس می فرمود: جز اندكی از مؤمنین؛ ومؤمن غریب است ــ این جمله را هم سه بارمی فرمود). و نیز امام صادق ع دربارۀ مؤمنین شیعه می فرمایند: “زن مؤمن از مرد مؤمن كمیاب تر است و مرد مؤمن كمیاب تر از كِبریتِ اَحمَر است. كدام یك از شما كِبریتِ اَحمَر را دیده اید؟!”(۴۲)، مترجم اصول كافی درهمان جا توضیح می دهد كه در زبان عرب چیز كمیاب را به كبریت احمر (اِكسیر) تشبیه می كنند. و نیز در همان جا می فرمایند: “هان به خدا اگر من در میان شما سه تن مؤمن پیدا می كردم كه حدیث مرا نگه دارند و فاش نكنند، روا نمی دانستم هیچ حدیثی را از آنها نهان دارم.” سدیر صیرفی گوید: خدمت امام صادق ع رسیدم و عرض كردم: به خدا كه خانه نشستن برای شما روا نیست، فرمود: چرا ای سدیر؟! عرض كردم: برای بسیاری دوستان و شیعیان و یاورانی كه داری. به خدا كه اگر امیرالمؤمنین ع به اندازۀ شما شیعه و یاور و دوست می داشت، تیم وعدی (قبیلۀ ابوبكر و عمر) نسبت به او طمع نمی كردند(و حقش را غصب نمی نمودند)(۴۳) فرمود: ای سدیر، فكر می كنی چه اندازه باشند؟ گفتم: صدهزار. فرمود: صدهزار؟! عرض كردم آری، بلكه دویست هزار، فرمود: دویست هزار؟! عرض كردم: آری و بلكه نصف دنیا، حضرت از سخن گفتن با من سكوت كرد و سپس فرمود: برایت آسانست كه همراه ما تا ینبع بیائی؟ گفتم: آری. سپس دستور فرمود الاغ و استری را زین كنند، من پیشی گرفتم و الاغ را سوار شدم، حضرت فرمود: ای سدیر، می خواهی الاغ را به من دهی؟ گفتم: استر زیباتر و شریف تر است، فرمود: الاغ برای من رهوارتر است، من پیاده شدم، حضرت سوارالاغ شد و من سوار استر و راه افتادیم تا وقت نماز رسید؛ فرمود: پیاده شویم نماز بخوانیم، سپس فرمود: این زمین شوره زار است و نماز در آن روا نیست، پس به راه افتادیم تا به زمین خاك سرخی رسیدیم، حضرت به سوی جوانی كه بزغاله می چرانید نگریست و فرمود: ای سدیر به خدا اگرشیعیانم به شمارۀ این بزغاله ها می بودند، خانه نشستن برایم روا نبود. آن گاه پیاده شدیم و نماز خواندیم. چون از نماز فارغ شدیم به سوی بزغاله ها نگریستم و شمردم، هفده رأس بودند”.(۴۴)
و حمران بن اعین گوید: به امام باقرع عرض كردم: قربانت، چه اندازه ما شیعه كم هستیم، اگر در خوردن گوسفندی شركت كنیم آن را تمام نكنیم، فرمود: خبری شگفت تر از این به تو نگویم؟ مهاجرین و انصار (پس ازپیغمبرازحقیقت ایمان) بیرون رفتند مگرــ با انگشت اشاره كرد ــ سه تن،(سلمان و مقداد و اَبوذر). حمران گوید: عرض كردم: قربانت، عمار چگونه بود؟ فرمود: خدا رحمت كند ابا الیقظان عَمّار را كه بیعت كرد و شهید كشته شد. من با خود گفتم: چیزی بهتر از شهادت نیست ( پس چرا عَماّر هم مثل آن سه تن نباشد؟). حضرت به من نگریست و فرمود: مثل این كه تو فكر می كنی عَمّار هم مانند آن سه تن است، هیهات، هیهات ( كه مثل آنها باشد). و بالاخره از امام كاظم ع نقل شده است: “چنین نیست كه هر كه به ولایت ما معتقد شد مؤمن باشد، بلكه آنها همدم مؤمنین قرار داده شده اند”.(۴۵) در ص ۸۸۳ كتاب بِحارُ الاَنوار، ج ۱۳ نیز ذكر شده است شیعۀ حقیقی مانند “سرمه در چشم و نمك در غذا”، قلیل خواهند بود.
با این احادیث معنی این بیان حضرت محمّد ص نیز روشن می شود كه فرمودند، “الاسلامُ بَدأ غریبأ وَسَیَعُودُ غریبأ كما بَدَأ غریبأ؛ فَطوبی لِلغُرَباء” (اسلام غریب آغازشد و بزودی مانند آغاز خود، غریب برخواهد گشت). حضرت باب و بهاءالله با ظهور خود اسلام عزیز را دو باره زنده كردند چنان كه به قول عَلّامه اِقبال لاهوری، “همۀخطوط و سیرهای متنوع فكری ایرانی را بار دیگر به صورت یك تركیب جامع در نهضت دینی بزرگ ایران جدید می توان یافت، یعنی در آئین بابی و بهایی.”
۱۹- پاسخ به این سؤال كه عربی پیامبرتان ضعیف بوده، و “حدود” را كه خود جمع است، “حدودات” نوشته است.
بعضی نكات زیر در این خصوص می تواند نسبت به آیات و كلمات الهی درهمۀ ادیان وسعتِ دید بدهد. اوّل این كه پیامبران و نیز حضرت باب و بهاءالله، هیچیك ادعای داشتن سواد و تحصیلاتِ اكتسابی نداشته اند. چنان كه علمای مخالف اسلام به بیش از۳۰۰ جا ی قران ایراد صرف و نحوی وغیره گرفته اند.(۴۶) دوّم آن كه قواعد زبان عربی را كه امروز در دسترس است از خود قران استخراج كرده اند و با این وجود اِستثناآت در قواعد مزبور نیز وجود دارد و بین صَرفیون و نَحویونِ عرب نیز اختلاف وجود دارد. سوّم آن كه حتی درحیطۀ غیر ادیان نیز باید گفت زبان پدیده ای پویاست كه در طول تاریخ به وجود آمده و تغییر یافته و براساس نیاز زمان و اَشكال مختلف و متغیر ارتباط انسان ها و فرهنگ ها با یكدیگر، تكامل یافته و می یابد. بنابراین نمی توان شكل كلمات و قواعد زبانی را صد در صد ثابت نگهداشت. برای همین است كه امروزه برای فهم متون قدیمی و مقایسۀ آن با متون جدیدتر، فرهنگِ لغاتی تألیف می گردد كه براساس كاربرد “تاریخی”ِ زبان(Historical Principles) تنظیم شده است. اما ازهمۀ اینها گذشته موردی كه در سؤال مطرح شده، درعربی مشابه دارد و نوعی جَمعُ الجُموع به حساب می آید؛ مثل: “نذر”، “نذور”، “نذورات”(۴۷)؛ “كسر”، ” كسور”، “كسورات”(۴۸)؛ “صاحبة”، ” صَواحِب”، “صَواحِبات”.(۴۹) توصیه آن كه دراین خصوص به لوح قناع ازحضرت بهاءالله كه در كتاب «مجموعۀ الواح مباركه»، چاپ مصر مندرج است، رجوع شود.
۲۰- پاسخ به این سؤال كه بهائیان نجس ندارند و همه چیز را پاك می دانند؛ حتی مَنی را.
چنان كه ضمن پاسخ به سؤال شمارۀ ۲ ذكرشد حضرت بهاءالله حكم نجس دانستن دگراندیشان را از بین بردند. علت آن هم این است كه برای تحقق صلح جهانی و وحدت وعدالتی كه ادیان مژدۀ آن را داده بودند، حتماً این حكم باید نسخ می شد، چه كه در غیر این صورت از صلح و عدالت و وحدت نیز خبری نمی توان جست. اما دربارۀ نجس ندانستن اشیاء نیز باید گفت منظور از آن عدم بهداشت و پاكیزگی نیست. بلكه برعكس، همۀ بهائیان مأمور به رعایت نظافت هستند تا آنجا که حضرت بها ءالله بیانی به این مضمون می فرمایند كه اگر بر لباس کسی، لکۀ چرکی باشد دعای او به درگاه خداوند نمی رسد، امّا اگر این امر از روی ناچاری و یا عذری موجّه باشد خداوند او را می بخشد. و حضرت عبدالبها فرموده اند: “نظافت ظاهره هرچند امری جسمانی است ولكن تأثیر شدید در روحانیات دارد”.(۵۰) بنابراین بهائیان وقتی می گویند هیچ چیز نجس نیست به معنی این نیست که همه چیز را می شود خورد. معنی “سگ نجس نیست” این نیست که سگ را می شود خورد یا نخورد. این مفهوم جدای از این مقوله است و دخلی به خوردن و یا نخوردن ندارد. درمورد مَنی هم همین طوراست، اگر چه نجس نیست، ولی رعایت بهداشت در مورد آن نیز صادق است. مُضافاً دین بهائی به این حقیقت اشاره می كند كه، چطورممكن است مَنی، یعنی چیزی كه سببِ بوجود آمدن اَشرَفِ مخلوقات، یعنی انسان است تا دركرۀ خاك به عبادت خدا پردازد، نجس محسوب شود؟! برای همین است كه درزیارتنامۀ امام حسین ع نیزآمده است كه ایشان “نوری در اَصلابِ شامِخه و اَرحامِ مُطَهَّره” بوده اند.(۵۱)
۲۱- چرا می گویند دین بهایی کامل تر از دین اسلام است؟
دروهلۀ اوّل باید دانست معنی كامل بودن یك دین چیست. كامل بودن یك دین به این معنی است كه پیغمبر هر دین در زمان خود وظیفۀ ابلاغ و رساندن پیام خدا را به اُمّت و پیروان خود تماماً و كاملاً انجام می دهد. یعنی تا پیغمبر خدا رسالت و وظیفۀ الهی خود را به پایان نرساند، از دنیا نمی رود. برای همین است كه حضرت محمّد پس از ۲۳ سال ابلاغ پیام خدا به امّت اسلامی، در آخرین سال زندگی خود در كرۀ زمین، هنگام بازگشت از آخرین سفر حجّشان، حضرت علی (ع) را شفاهاً به جانشینی خود انتخاب فرمودند و توضیح دادند كه درهمان لحظه دین مسلمانان را كامل نمودند و آنچه را كه لازم بود پس از وفات ایشان امّت انجام دهند مشخص ساختند. آیۀ نازل شده مربوط به این واقعه كه در غدیر خم اتفاق افتاد در قران مجید چنین است: “ألیومَ أكمَلتُ لَكُم دینَكُم وَ أتمَمتُ عَلَیكُم نِعمَتی وَ رَضیتُ لَكُمُ الاِسلامَ دیناً” (۵۲) مؤید این حقیقت حدیث زیر از امام رضا (ع) است كه می فرمایند: “همانا خدای عَزَّ وَ جَلَّ پیغمبرخویش را قبض روح نفرمود تا دین را برایش كامل كرد و قران را بر او نازل فرمود كه بیان هرچیز در اوست حلال و حرام و حدود و احكام و تمام احتیاجات مردم را در قران بیان كرده و فرمود، “چیزی دراین كتاب فروگذار نكردیم”(۵۳) و در حجّة الوداع كه سال آخر عمر پیغمبر (ص) بود، این آیه نازل فرمود، “امروز دین شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دین اسلام را برای شما پسندیدم”(۵۴) و موضوع امامت از كمال دین است (تاپیغمبر (ص) جانشین خود را معرفی نكند تبلیغش را كامل نساخته است) و پیغمبر (ص) از دنیا نرفت تا آن كه نشانه های دین را برای امّتش بیان كرد و راه ایشان را روشن ساخت و آنها را بر شاهراه حق واداشت و علی را به عنوان پیشوا و امام منصوب كرد و همۀ احتیاجات امّت رابیان كرد. پس هر كه گمان كند خدای عَزَّ وَجَلَّ دینش راكامل نكرده قران رارد كرده وهركه قران رارد كند به آن كافراست…”(۵۵) با توضیح فوق نتیجه می گیریم كه همۀ ادیان الهی دردورۀ خود كامل ترین دستور و روش زندگی مادی و معنوی بشریت بوده اند. در تشبیه می توان گفت كه هریك از مربیان آسمانی در زمان و كلاس و رتبه و سال تحصیلی خود، كامل ترین شكل تعلیم و تربیت را ارائه فرمود و ادامۀ كار را پس از خود به پیامبر و معلّم كامل دیگری سپرد تا سیر تكاملی بشر ادامه یابد. به این ترتیب، این تعلیم و تربیت، ابدی است و تا بشر هست ادامه خواهد داشت و مربیان آسمانی یكی پس از دیگری به این امر مهم مبعوث شده و خواهند شد. با این توضیحات چنان كه در پاسخ به سؤالات ۷ و۱۶نیز اشاره شد، این حقیقت نیز روشن می شود كه كامل ترین بودن هر یك از ادیان در دورۀ خاصّ خود، به معنی خاتم و آخرین بودن آن دین نیست، و همۀ ادیان در مسیر تربیت و رشد جسمانی و انسانی و روحانی بشریت مكمّل یكدیگرند. پس معلوم می شود این سؤال كه “چرا می گویند دین بهایی کامل تر از دین اسلام است”، سؤال دقیق و صحیحی نیست. به جای آن، باید ازعلّت عظمت و اهمیت منحصر به فرد دیانت بهائی پرسید. چیزی كه موقعیت دین بهائی را نسبت به ادیان سابق متمایز می سازد این است كه همۀ ادیان قبل به آن مژده داده اند و مربیان آسمانی قبل همۀ رنج ها را قبول فرمودند و انسان ها را آماده كردند تا روز ظهور حضرت بهاءالله برسد و نُبُوّات و آرزوی همۀ پیغمبران متحقق گردد و به كمال خود برسد و صلح عمومی و وحدت عالم انسانی دركرۀ زمین مستقرّ شود و جنگ های خانمانسوز۶-۷ هزارساله بتدریج پایان یابد و بشر از دوران كودكی خود به دوران بلوغ و كمال خود وارد شود. به زبانی ساده تر، دین بهائی ثمره و میوۀ كمال و تمامیتِ دورۀ ۶-۷ هزارسالۀ مزبوراست. كافی است یادمان بیاید كه در این دوران۶-۷ هزارساله ازحضرت آدم تا حضرت خاتم، همۀ انبیاء الهی به مردم فرموده اند كه در پایان و آخرالزّمان ِ این دورۀ طولانی كه می توان آن را به پایان دوران كودكی بشر و اِتمام سال های دبستانی تشبیه كرد، دوره ای جدید و بمراتب طولانی ترآغازخواهد شد كه بشریت وارد مراحل بلوغ و كمال خود خواهد شد.(۵۶) اهمیت وعظمت دیانت بهائی دراین است كه چنین دورۀ جدیدی را تأسیس فرموده است. اگر ادیان قبل نبودند، چنین دوره ای تحقق نمی یافت؛ و اگر قرار نبود چنین دوره ای در ظلّ دین بهائی تحقق یابد، ادیان قبل ظاهر نمی شدند، و اَستغفِرُالله زندگی بشر و آمدن پیامبران بیهوده تصوّر می شد! در پاسخ سؤال بعد (سؤال ۲۲) نیز در این خصوص نكاتی ذكرخواهد شد.
۲۲- فرق دین اسلام با دیانت بهایی چیست؟
حضرت بهاءالله می فرمایند: “حقّ جلّ جَلالُه از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی آمده. الیوم دین الله و مذهب الله آن كه مذاهب مختلفه و سبل متعدده را سبب و علت بغضا ننمایند. این اصول و قوانین و راه های محكم متین از مطلع واحد ظاهر و از مَشرق واحد مُشرق و این اختلافات نظر به مصالح وقت و زمان و قرون و اعصار بوده. ای اهل بهاء كمر همت را محكم نمائید كه شاید جدال و نزاع مذهبی از بین اهل عالم مرتفع شود و محو گردد حُباً لِلّه وَ لِعِبادِه”.(۵۷) وحضرت شوقی ربانی می فرمایند: “ظهورات الهیه استمرار داشته و رو به ترقی، و تمام ادیان عظیمۀ دنیا اساس و پایۀ ملكوتی دارد و تعالیم اساسی آن ها كاملاً هم آهنگ و متوافق است و نوایا و مقاصد آن ها متحد و یكسان بوده، اوامر و احكام آن ها وجوه مختلفۀ یك حقیقت بیش نیست و اعمال آن ها مُكمّل یكدیگر است و بالجمله ادیان تنها از جهت احكام فرعی تفاوت دارند و به طور كلی در رسالت های خود به منزلۀ مراحل متتابعۀ تكامل روحانی جامعه انسانی به شمار می آیند”.(۵۸) چنان كه از دو بیان مبارك فوق پیداست و نیز ضمن پاسخ به سؤالات ۳ و۷ و۹ و۱۶ و۲۱ عرض شد، اساس دیانت بهائی مانند همۀ ادیان الهی و از جمله اسلام است. امّا فرق آن این است كه دین بهائی موعود همۀ ادیان قبل و دارای تعالیم جدیدی است كه موجب تحقق وعود آن ادیان و اسلام می باشد. ادیان قبل وحدت خدا و تا حدّی وحدت ادیان و وحدت مربّیان آسمانی را به بشریت تفهیم كردند. امّا دین بهائی با توضیحاتی بدیع و جدید،علاوه بر تعلیم و تحكیم مجدّد وحدت های مزبور، می خواهد وحدت عالم انسانی را نیز به بشر تعلیم و تفهیم كند و از طریق نظم بدیعی كه حضرت بهاءالله آورده اند، وحدت بشر و صلح جهانی را تحقق بخشد. چنان كه حضرت شوقی ربّانی ولی امر بهائی می فرمایند:”دیانت بهائی منادی وحدانیّت الهیه است، و وحدت پیغمبران را اذعان دارد و اصل وحدت و جامعیت كلیۀ نوع بشر را تعلیم می دهد و ضرورت و حتمیّت اتحاد نوع انسان را كه بتدریج به آن نزدیك می شود، اعلام می دارد و ادّعا می كند كه هیچ امری جز نفثاتِ رُوح القُدُس كه به واسطۀ نمایندۀ مبعوث او (حضرت بهاءالله) در این زمان ظاهر شده به تحقق این آمال توفیق نیابد.” برای این منظور، دین بهائی بعضی احكام فرعی ادیان قبل را كه زمانش گذشته و مانع صلح و وحدت و اتحاد جهانی است برداشته است. ازجمله حكم نجس دانستن دیگران، حكم جهاد و جنگ مذهبی، حكم قتل مرتدین و آنان كه از دین خارج می شوند، بعضی نابرابری ها بین زنان و مردان، و امثال آن. حضرت بهاءالله در این خصوص می فرمایند: “ای اهل عالم فضل این ظهور اعظم آنکه آنچه سبب اختلاف و فساد و نفاقست از کتاب محو نمودیم و آنچه علّت الفت و اتّحاد و اتّفاقست ثبت فرمودیم. نَعیماً لِلعامِلین”.(۵۹) و نیز فرموده اند: “از قلم اعلی آنچه سبب زحمت و مشقت و اختلاف بوده به امر مُبرمِ مَحتوم برداشتیم و آنچه علّت اتفاق و اتحاد نازل و جاری”.(۶۰) و نیز می فرمایند: “مقصود این مظلوم [حضرت بهاءالله] از حمل شدائد و بلایا و اِنزال آیات و اظهار بَیِّنات، اِخمادِ نارِ ضَغینه و بَغضا بوده كه شاید آفاق افئدۀ اهل عالم به نور اتفاق منوّر گردد و به آسایش حقیقی فائز گردد”.(۶۱)
۲۳- معجزه دیانت بهایی چیست ؟
برای پاسخ به این سؤال، باید توجه كرد بحث معجزه فقط مربوط به دیانت بهائی نیست. لذا برای درك حقیقت آن به چند نكته باید اشاره كرد. نكتۀ اوّل آن كه برعكس ادّعای ردّیه نویسان علیه دین بهائی، بهائیان معتقدند خداوند برهر امری و معجزه ای قادر است. یعنی خداوند می تواند معجزه های گوناگون، چه ظاهری و چه باطنی، توسط پیامبران خود آشكار سازد. چه كه خداوند قدرت مطلق است و هیچ قدرتی برتر از او نیست و همۀ عالم در دست اقتدار اوست. علّت آن هم روشن است، چه كه خود او عالم را آفریده است و به حقایق و ذات آن شناخت و احاطۀ كامل دارد. نكتۀ دوّم آن كه خداوند علیرغم توانائی مزبور، تمایلی به آوردن معجزات ظاهری ندارد و اراده فرموده است كارهای این جهان خاكی و مادّی را بیشتر از طریق اسباب و وسایل و برطبق قوانین مادّی انجام دهد. علت آن هم این است كه حتی در صورت آوردن چنین معجزاتی، آنها فقط برای كسانی دلیل اند كه در زمان وقوع آن معجزات حاضر بوده اند. بنابراین معجزات برای نسل های بعدی دلیل نمی توانند باشند و پیروان هر دینی چنین معجزاتی را برای پیامبر خود بوفور نقل كرده اند. هندوها، بودائی ها، یهودیان، مسیحی ها، زردشتی ها، مسلمانان،… همه و همه چنین معجزاتی را نقل كرده اند، و به همین دلیل نتوانسته اند حقانیت آئین های خود را از طریق معجزات ظاهری برای یكدیگر اثبات كنند. از عجایب آن كه بت پرستان نیز به بت های خود نسبت معجزه داده اند و به این ترتیب دلیل بودن معجزات ظاهری بكلی مشكوك و مخدوش است. مضافاً در خود قران مجید و تاریخ اسلام شواهد قاطعی وجود دارد كه منكران پیامبران حتی در صورت مشاهدۀ معجزۀ ظاهری نیز مؤمن نمی شدند و پیامبران را ساحر و جادوگر می گفتند. نمونۀ بارز آن ادعای شقّ القمر كردن حضرت محمّد (ص) است. گفته شده ابوجهل ازحضرت محمد (ص) معجزه خواست و حضرت ماه را به دونیم كردند. امّا فكرمی كنید حتی در صورت واقعی و ظاهری بودن دو نیم شدن ماه، نتیجه چه شد؟ آیا ابوجهل مؤمن شد؟! نه تنها مؤمن نشد، بلكه بر كفر خود افزود! امّا مقایسه كنید ابوجهل را با حضرت علی (ع) و خدیجه و اَمثال سلمان و حمزه و بِلال و مِقداد و عَمّار ِ یاسر و والدین شهیدش. اینان شقّ القمر را ندیدند و مؤمن شدند، ولی آن معرض، به اصطلاح شقّ القمر را دید ولی مؤمن نشد! پس معلوم است آنان به خاطر دلیل مهّم دیگری كه سُلطانِ دلایل است مؤمن شدند و نه به خاطر معجزات ظاهری.(درنكتۀ هفتم آن شاه دلیل ذكرخواهد شد)(۶۲) نكتۀ سوّم كه خیلی مهمّ است و درفوق اشاره شد آن كه برخلاف تصوّر مسلمانان، حضرت محمّد ــ مانند سایر انبیاء الهی ــ ادعای معجزۀ ظاهری نفرمودند و در برابر اَمیال و هوی و هوس معرضین كه هر یك معجزه ای ازحضرتشان می طلبیدند پاسخ منفی دادند! چنان كه درسورۀ بنی اسرائیل (یا اِسراء)، آیات ۸۹ تا ۹۲ می فرماید: “وَ قالوُا لَنْ نُؤمِنَ لَكَ حَتّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ ینْبوُعاً أَوْ تَكوُنَ لَكَ جَنّةٌ مِنْ نَخیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْاَنْهارَ خِلالَها تَفْجیراً أَوْ تُسْقِطَ السَّمآءَ کَما زَعَمْتَ عَلَینا کِسَفًا أَوْ تَأتِی بِاللّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبیلاً أَوْ یکوُنَ لَكَ بَیتٌ مِنْ زُخرُفٍ أَوْ تَرْقی فِی السَّمآءِ وَ لَنْ نُؤمِنَ لِرُقِیكَ حَتّی تُنَزِّلَ عَلَینا کِتابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبّی هَلْ کُنْتُ إِلّا بَشَراً رَسوُلاً”. یعنی كفارگفتند ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد تا آنكه از زمین برای ما چشمۀ آبی بیرون آوری، یا آن كه تو را باغی از خرما و انگور باشد كه در میان آن باغ نهرهای آب جاری گردد، یا آن كه آسمان بر سر ما فروافتد، یا آن كه خدا را با فرشتگانش درمقابل ما حاضر آری، یا آن كه خانه ای از زر و كاخی زرنگار دارا باشی یا آن كه بر آسمان بالا روی و باز هم هرگز ایمان به آسمان رفتنت نیاوریم تا آن كه بر ما كتابی نازل كنی كه آن را قرائت كنیم. بگو خدا منزّه است، آیا من فرد بشری بیشترم كه از جانب خدا به رسالت آمده ام؟!
درهمین مورد، حضرت عبدالبهاء در جواب كسی كه می خواسته ایشان را امتحان كند، چنین می فرمایند: “هُو اللّه، یا مَن ِامتحَنَ مَن هُوَ میزانُ الاِمتِحان!(ای كسی كه امتحان كرده كسی راكه او میزان امتحان است) حکایت کنند که روزی حضرت امیر علیهِ السّلام، بر لب بامی بود شخص بیگانهئی عرض نمود یا علی مطمئن به حفظ و حمایت و صیانت حقّ هستی فرمودند، کَیفَ لا وَ اَنا اَوّلُ مُؤمن بِاللّه. عرض کرد پس اعتماد بر حفظ حقّ نما و خود را از لب بام فرو انداز. فرمودند هرعالی، دانی را باید امتحان نماید نه هر کس در هرجا. “لِلمَولی اَن یمتحِنَ العَبدَ وَ لَیسَ لِلعَبدِ اَن یمتحِنَ المَولی”(بر مولی است كه بنده را امتحان كند و نه آن كه بنده مولی را امتحان كند). اینست که هفت قبیله از قبائل عرب در حضورحضرت رسول روحی له الفِدا حاضر، و هر یک اِمتِحاناً (به خاطراین كه حضرت را امتحان كنند) معجزهئی خواستند یکی “حَتّی تَفجّرَ لنا مِنَ الأرض ِ ینبوعاً ” گفت؛ دیگری “اَو تأتی بِکتابٍ مِنَ السّمآء” بر زبان راند؛ دیگری “اَو یکونَ لکَ بَیتٌ مِن زُخرُف” گفت؛ دیگری “اَو ترقّی اِلی السّمآء” بر زبان راند. چون مقصدشان امتحان بود جوابِ کلّ، “قل سُبحان َ رَبّی هَل کُنتُ اِلّا بَشراً رَسولاً ” شد…”(۶۳)
نكتۀ چهارم آن كه طبق آیات قران مجید، آیات كتب آسمانی به دو قسم اند: مُحكمات، مُتشابهات. محكمات آیاتی است كه معنی ظاهری آن مدّ نظراست. اما متشابهات آیاتی است كه دارای معنای باطنی و غیرظاهری است. شواهد نشان می دهد معجزات ظاهری مذكور در كتب آسمانی نیز اكثراً از آیات متشابهات است و دارای معانی باطنی می باشد. چه كه اگر منظور معنای ظاهری بود، چنان كه اشاره شد، افرادی كه آن معجزات را دیده بودند نبایستی پس از آن، انبیا را ساحر می گفتند و ردّشان می كردند. مهم تر از شواهد مزبور، وجود آیاتی در كتب مقدسه است كه گویای معنای باطنی معجزات است.
به عنوان مثال، یكی ازمشهورترین معجزات كه سرزبان هاست زنده كردن مردگان است. حال آن كه منظور از مرده و زنده دركتب آسمانی در موارد خاصّی كه به معجزه تعبیرشده، معنای باطنی آن است و نه معنای ظاهری آن. در اصطلاح وحی، بی ایمانان مرده شمرده شده اند و مؤمنان زنده. ازجمله درقران مجید، سورۀ انعام،آیۀ ۱۲۲ كه راجع به حمزه عموی حضرت رسول (ص) و ابوجهل است،(۶۴) می فرماید: “أوَ مَن كانَ مَیتاً فَأحییناهُ وَ جَعَلنا لَهُ نُوراً یمشی بِهِ فِی النّاس ِ كَمَن مَثَلَهُ فِی الظلُماتِ لَیسَ بِخارِج ٍ مِنها…”. یعنی آیا كسی كه مرده بود (اشاره به حمزه قبل از ایمانش به اسلام است؛ در اینجا وی به خاطر بی ایمانی مرده ذكر شده) و ما او را زنده كردیم (اشاره به ایمان آوردن او) و به او روشنی ایمان دادیم كه با آن در میان مردم راه می رود، مانند كسی است كه در تاریكی های بی ایمانی است (مقصود ابوجهل است) كه نمی تواند از آن خارج شود؟! درسورۀ نحل، آیات۲۰-۲۱ نیز مشركین و كفّار را مردگان می خواند: “أمواتٌ غَیرُ أحیاءٍ وَ ما یشعُرُونَ أیانَ یبعَثونَ.”
مؤید همین معنی نیز در انجیل متی، باب ۸، آیۀ ۲۲ آمده است كه در آن بی ایمانان را مرده ذكر فرموده: “مرا متابعت كن و بگذار كه مردگان، مردگان خود را دفن كنند”. در اینجا منظور از مردگان ِ اوّل بی ایمانان هستند، و مردگان ِ ثانی مردگان ِ جسمانی و ظاهری اند؛ و اِلّا مرده كه نمی تواند مرده را دفن كند! و در انجیل یوحنّا، باب ۶، آیات ۴۸-۵۱، می فرماید: “من نان حیات هستم. پدران شما در بیابان مَنّ را خوردند و مردند. این نانی است كه از آسمان نازل شد تا هر كه از آن بخورد، نمیرد. من هستم آن نان زنده كه از آسمان نازل شد. اگركسی از این نان بخورد تا اَبَد زنده خواهد ماند”.(۶۵) و در رسالۀ پولس رسول به أفَسُسیان، باب ۲ است كه: “وشما را كه در خطایا و گناهان مرده بودید، زنده گردانید”. به این ترتیب منظور از كوری و كَری مذكور در كتبِ مقدسه نیز ظاهری نیست چنانكه مشابه آیات قران، در كتاب اشعیاء نبی، باب ۴۳، آیۀ ۸ می فرماید: “قومی كه چشم دارند امّا كور هستند و گوش دارند امّا كر می باشند.”
با توضیحات فوق، از جمله رمزها و متشابهاتِ كتبِ مقدسۀ قبل كه دارای معنای باطنی اند و برای اوّلین بار معانی حقیقیشان از منبع وحیانی و الهامِ ربّانی در دو آئین بابی و بهائی روشن شده است، عبارتند از مفاهیمی چون: قیامت، آسمان، زمین، ماه، ستارگان، شب، روز، آخرالزمان، ساعت، بهشت، جهنم، شیر، عسل، شراب، آب، نان، آتش، بعث، غیبت، حشر، نشر، رجعت، برزخ، معاد، روح، قبر، دنیای بعد، خلقت آدم و حوا، خلقت آسمان و زمین در شش روز، اسم اعظم، ملائكه، جن، شیطان، حساب و كتاب و مجازات و مكافات، زنده شدن مرده ها، دجّال، سُفیانی، شفای نابینا و ناشنوا و گنگ، زنده كردن مردگان، یَدِ بیضای موسی و مار و آتش، خاتمیت حضرت محمد (ص)، ابدی بودن شریعت حضرت موسی (ص)، از بین نرفتن انجیل جلیل و كلام حضرت مسیح (ص)، دو نیمه شدن ماه، برخاستن حضرت مسیح از قبر بعد از سه روز، مفهوم وحی و الهام و جبرئیل و روح القدس و تشبیه آن به كبوتر، عمرهای طولانی همچون نوح، لقاءالله و دیدار خدا، نشستن خدا بر عرش، عالمِ ذَر، نزول مدینةالله و اورشلیم جدید، ملكوت خدا، تین و زیتون، شهرهای جابلقا و جابلسا، خضر، رفتن حضرت یونس در شكم ماهی، قصۀ اصحاب كهف، هُدهُدِ سلیمان، عوالم مُلك و ملكوت و جبروت و لاهوت و امثال آن، معنی ِ مدت زمان قیامت كه هم به یك چشم به هم زدن تعبیر شده و هم به پانصدهزار سال،… و بسیاری اسرار و رموز و متشابهات دیگر كه معانی و مفاهیمی باطنی و حكیمانه دارند.(۶۶)
به این ترتیب معنی شقّ القمرمذكوردرنكتۀ دوّم در فوق این است كه قمرِ وجودِ “ابوالحكم” به انگشتِ اقتدار و ارادۀ حضرت رسول اكرم منشقّ و بی نور گشت و او را به “ابوجهلِ” زمان تبدیل نمود. چه كه ابوجهل قبل از انكار حضرت رسول (ص) به ابوالحكم معروف بود و رئیس بنی مخزوم در قبیلۀ قریش بود و لذا بین قوم خود همچون قمر می درخشید. امّا چون خورشید حضرت محمّد در میان قریش بدرخشید و او از آن روی برتافت، نور حكمتش به تاریكی جهل تبدیل شد و در آخر در جنگ بَدر در صف كفّار كشته شد. درعوض حمزه كه روی به سوی خورشیدِ نبوّت نمود، تا اَبَد روشن گشت و در جنگ اُحُد در راه اسلام شهید شد، و قبل از حضرت حسین (ع)، به سیدالشّهداء ملقب گردید.
مشابه شَقّ القمر، در تاریخ بهائی نیز شقّ الشّمس واقع شد. حضرت بهاءالله می فرمایند:”شقّ قمر گفته اند، شقّ شمس ظاهر؛ و آن در وقتی پدید آمد كه شیخ محمّد حسن نجفی كه قطب علمای ایران بود از صِراط لغزید و به مَقرِّ خود راجع”.(۶۷) اشاره می فرمایند شیخ محمّد حسن نجفی مزبور مشهور به صاحب جواهر كه بمراتب عظیم تراز ابوجهل بود، به خاطر اِعراض از ظهور جدید، خورشیدِ وجودش خاموش گردید؛ و در كتاب مستطاب اقدس نیز ضمن ذكر اِعراضِ او، اشاره می فرمایند برعكسِ اواَمثالِ محمّد جعفر گندم پاك كن اصفهانی كه ابداً اسم و رسمی نداشتند، مؤمن شدند و همچون حمزه نامشان ابدی گردید.
حضرت عبدالبهاء در كتاب مفاوضات می فرمایند: “این معجزات ظاهره در نزد اهل حقیقت اهمّیت ندارد. مثلاً اگر کوری بینا شود عاقبت باز کور گردد یعنی بمیرد و از جمیع حواسّ و قوی محروم شود لهذا کور بینا کردن اهمّیتی ندارد زیرا این قوّه بالمآل مُختلّ گردد و اگر جسم مرده زنده شود چه ثمر دارد زیرا باز بمیرد. امّا اهمّیت در اِعطایِ بصیرت و حیات ابدیست یعنی حیات روحانی الهی زیرا این حیات جسمانی را بقائی نه و وجودش عین عدم است مثل اینکه حضرت مسیح در جواب یکی از تِلامیذ می فرمایند که بگذار مرده را مردها دفن کنند زیرا مولود از جسد، جسد است و مولود از روح، روح است. ملاحظه کنید نفوسی که بظاهر به جسم زنده بودند آنان را مسیح اَموات شمرده زیرا حیات، حیات ابدیست و وجود، وجود حقیقی. لهذا اگر در کتب مقدّسه ذکر احیای اَمواتست مقصد اینست که به حیات ابدیه موفّق شدند و یا آنکه کور بود بینا شد مقصد از این بینائی بصیرت حقیقیه است و یا آنکه کر بود شنوا شد مقصد آنکه گوش روحانی یافت و به سمع ملکوتی موفّق گشت و این به نصّ انجیل ثابت شده که حضرت مسیح می فرماید که اینها مثل آنانند که اشعیا گفته اینها چشم دارند امّا نبینند گوش دارند لکن نشنوند و من آنها را شفا دهم. و مقصد این نیست که مظاهر ظهور عاجز از اجرای معجزاتند زیرا قادر هستند لکن نزدشان بصیرت باطنی و گوش روحانی و حیات ابدی مقبول و مهمّ است. پس در هر جائی از کتب مقدّسه که مذکور است کور بود بینا شد مقصد اینست که کور باطن بود به بصیرت روحانی فائز شد و یا جاهل بود عالم شد و یا غافل بود هشیار گشت و یا ناسوتی بود ملکوتی شد چون این بصیرت و سمع و حیات و شفا ابدیست لهذا اهمّیت دارد و الّا حیات و قوای حیوانی را چه اهمّیت و قدر وحیثیتی! مانند اوهام در ایام معدوده منتهی گردد مثلاً اگر چراغ خاموشی روشن شود باز خاموش گردد، ولی چراغ آفتاب همیشه روشن است این اهمّیت دارد.”
نكتۀ پنجم آن كه چنان كه درنكتۀ اوّل ذكرشد، دیانت بهائی منكر قدرت الهی درآوردن معجزات ظاهره توسط پیامبران نیست، امّا طبق آنچه گذشت، معجزات ظاهری را دلیلی اصلی برای غیرمؤمنان و نسل های بعدی نمی داند. ولی این قبیل معجزات اگرچه برای دیگران حجّت و دلیل محسوب نمی شود، امّا برای مؤمنان، نشانی ثانوی و فرعی از حقانیت دینشان محسوب می گردد. با این دید تمام زندگی و امور انبیاء معجزه محسوب می گردد. به این ترتیب ازحضرت بهاءالله نیز چون دیگر مظاهر ظهور الهی معجزات ظاهره نیز آشكار شد ولی حتی اجازه ندادند مؤمنین به ذكر آن اشتغال ورزند و فقط گاهی می توان آنها را از لابلای بعضی الواح مباركه و یا بعضی مطالب تاریخی دریافت.
اما مهم تر از آن، كه در ادیان الهی بی سابقه است، این كه حضرتشان چند بار سلاطین و علما را دعوت فرمودند تا آنچه حجّت و برهان می طلبند ظاهر فرمایند. امّا حتّی در یك مورد هم، دعوت ایشان پذیرفته نشد و علما از ترس رسوائی به بهانه های مختلف از رویاروئی سرباز زدند. ازجمله وقتی علمای عراق طالب معجزه شدند، فرمودند همۀ آنها جمع شوند و یك معجزه را در نظرگیرند تا ظاهر فرمایند. امّا آنان ترسیدند و چنین نكردند و گفتند شاید حضرتشان جادوگر باشند و سحری بنمایند و آن وقت دیگر برای ایشان حرفی باقی نخواهد ماند و لذا منصرف شده، به دشمنی بیشتر قیام كردند! مورد دیگر در لوح ناصرالدین شاه است كه از وی خواستند علما را جمع كند تا حضرتشان دلیل ظهورشان را بیان فرمایند. امّا ناصرالدین شاه ضمن شكنجه و شهید كردن جناب بدیع، جوان ۱۷سالۀ حامل لوح مزبور، وقتی ازعلما خواست جواب لوح را بدهند ایشان به بهانۀ این كه حضرت بهاءالله طالب سلطنت اند تقاضای شاه را رد كردند. همین امر را حضرت بهاءالله از سلطان عثمانی خواستند و فرمودند ده دقیقه اجازۀ ملاقات دهد تا حجّت خود را آشكار فرمایند، ولی وی نیز مانند شاه ایران و علمای آن سرباززد.
همان طوركه مشهود است دعوت علما و سلاطین توسّط حضرت بهاءالله برای آوردن دلیل و معجزه، در ادیان بی سابقه است، چنان كه به عنوان مثال در نكتۀ دوّم ملاحظه فرمودید كه حضرت رسول تقاضای معجزۀ كفاررا رد فرمودند.
نكتۀ ششم كه نكته ای اساسی است آن كه بین ادعای پیامبری با قدرت معجزات ظاهری منطقاً ارتباطی وجود ندارد. به این معنی كه فی المثل از كسی كه مدعی پزشكی است، درمان بیماری ها انتظارمی رود و نه این كه مثلاً بتواند پرواز كند و یا سنگ را به سخن گفتن وا دارد! چه كه حتی اگر چنین كارهائی را بتواند و باعث تعجّب همگان نیز بشود، اثبات پزشكی او را نخواهد كرد! چنان كه امام محمّد غزالی عالم بزرگ مسلمان گفته: “اگر كسی گوید كه عدد چهار بیش ازعدد ده است و برهان من این است كه من این عصا را به مار تبدیل می كنم و این كار را بكند و عصا مار شود، همانا من از حیله و كار او متحیرمی شوم ولكن بر یقین خود باقی می مانم كه عدد چهار از عدد ده كمتراست”. یعنی ارتباطی بین دلیل و آنچه اِدعا شده وجود ندارد.(۶۸) همین طور پیامبران ادعای سحر و جادو نكرده اند كه از ایشان چنین خواسته شود. بلكه ایشان مربّیانی آسمانی هستند كه اصول زندگی مادی ومعنوی و اجتماعی را به بشر می آموزند تا در هر دو عالم سیرِ كمالی داشته باشد. بر طبق همین دلیل ِ منطقی است كه درآیۀ ۴۹، سورۀ انعام، قران مجید به حضرت رسول خطاب آمد كه: “قُل لا أقولُ لَكُم عِندی خَزائِنُ اللهِ وَ لا أعلَمُ الغَیبَ وَ لا أقولُ لَكُم اِنّی مَلَكٌ اِن أتّبِعُ اِلّا ما یُوحَی اِلَیّ قُل هَل یستَوِی الأعمَی وَ البَصیرُ أفَلا تَتَفَكّرونَ”. یعنی به این قوم بگو من نمی گویم خزائن خداوند نزد من است و من نمی گویم غیب می دانم و من نمی گویم فرشته هستم؛ جز این نیست كه آنچه را به من وحی شده است پیروی می كنم. یعنی من ادعای علم غیب و قدرت بر اشیاء نكرده ام كه شما گاهی از من می خواهید به آسمان روم و هنگامی چشمه جاری كردن می طلبید و وقتی خانۀ پُر از زر می جوئید و پیوسته به معجزات امتحان می كنید.(۶۹) و این می رساند كه بین ادعا و دلیل باید رابطۀ منطقی باشد.
نكتۀ هفتم آن كه با توضیحات فوق روشن می شود شاه دلیل و برهان اصلی انبیا الهی و ازجمله حضرت بهاءالله، نفسِ ظهور ایشان و نزول آیاتِ وَحیانی بوده و هست و نه معجزات ظاهری. چه كه آیات و كتب الهی، برعكس معجزات ظاهری، باقی هستند و همۀ نسل های بشری می توانند آن را ملاحظه كنند و بررسی نمایند و از آن سود معنوی و اجتماعی برند. شاهد قاطع بر این حقیقت آن كه در نكتۀ سوّم ذكر شد طبق آیات ۸۹-۹۲ سورۀ بنی اسرائیل (یا اِسراء)، آیات ۸۹ تا ۹۲(“وَ قالوُا لَنْ نُؤمِنَ لَكَ … قُلْ سُبْحانَ رَبّی هَلْ کُنْتُ إِلّا بَشَراً رَسوُلاً”)، حضرت محمد درخواست آیات (۷۰) و معجزات ظاهری توسط قوم را رَدّ فرمودند. امّا در عوض دقیقاً دو آیه قبل از این آیات (آیۀ ۸۷)، چنین آمده است: ” قُل لَئِن ِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ وَ الجِنُّ عَلی أن یأتوا بِمِثل ِ هَذَا القُران ِ لایأتونَ بِمِثلِهِ وَ لَو كانَ بَعضُهٌم لِبَعض ٍ ظَهیراً”. یعنی بگو ای پیغمبر كه اگر جِنّ و اِنس متّفق شوند كه مانند این قران كتابی بیاورند، هرگز نمی توانند؛ هرچند همه پشتیبان یكدیگر باشند.(۷۱)
همان طور كه ملاحظه می شود در این آیه همه را به مقابله می طلبند كه اگر می توانند مثل آیات قران بیاورند. ولی درست دو آیه بعد، وقتی دیگران ازحضرتشان معجزات ظاهری می خواهند، قبول نمی فرمایند و بیان می كنند كه جز بشری نیستند! واضح تر از آن در سورۀ عنكوت، آیات ۴۹-۵۰ است كه می فرماید: “وَ قالوا لَولا اُنزِلَ عَلیهِ آیاتٌ مِن رَبِِهِ، قُل اِنّمَا الآیاتُ عِندَاللهِ وَ اِنّما أنَا نَذیرٌ مُبینٌ. اَوَ لَم یكفِهِم أنّا أنزَلنا عَلَیكَ الكِتابَ یتلی عَلَیهِم!؟ اِنَّ فی ذَلِكَ لَرَحمَةً وَ ذِكرَی لِقَوم ٍ یؤمِنونَ”. یعنی كفّار می گفتند اگر پیغمبر است چرا معجزاتی ظاهر نمی كند. بعد خداوند در جواب می فرماید به آنها بگو كه معجزات نزد خداوند هست ولی من برای انذار و ترساندن ازعذاب آخرت ظاهر شده ام. و در ادامه می فرمایند: آیا كتابی كه بر تو نازل كردیم و برای ایشان تلاوت و خوانده می شود كافی نیست؟! زیرا كه در كتاب، رحمت و موعظه است برای كسانی كه ایمان می آورند. بر همین اساس حضرت رسول از طرف خدا در قران می فرمایند معجزه شان كلمات و آیاتِ وَحیانی است و از همه دعوت می كنند اگر می توانند سوره ای مثل آن بیاورند.(۷۲)
به این علت حضرت عبدالبهاء دربارۀ دلیل حقانیت حضرت محمّد می فرمایند: “از جمله برهان حضرت محمّد قرآن است که به شخص امّی وحی شده و یک معجزه از معجزات قرآن اینست که قرآن حکمت بالغه است، شریعتی در نهایت اتقان که روح آن عصر بود تأسیس می فرماید، و از این گذشته مسائل تاریخیه و مسائل ریاضیه بیان می نماید که مخالف قواعد فلکیه آن زمان بود؛ بعد ثابت شد که مَنطوقِ قرآن حق بود. در آن زمان قواعد فَلکیۀ بَطلمیوس مُسَلّم آفاق بود و کتاب مجسطی اساس قواعد ریاضیه بین جمیع فلاسفه ولی منطوقات قرآن مخالف آن قواعد مسلّمۀ ریاضیه. لهذا جمیع اعتراض کردند که این آیات قرآن دلیل بر عدم اطلاع است. امّا بعد از هزار سال تحقیق و تدقیق ریاضیون اخیر واضح و مشهود شد که صریح قرآن مطابق واقع و قواعد بَطلمیوس که نتیجۀ افکار هزاران ریاضی و فلاسفه یونان و رومان و ایران بود باطل. مثلاً یک مسئله ازمسائل ریاضیۀ قرآن اینست که تصریح به حرکت ارض نموده ولی در قواعد بطلمیوس ارض ساکن است ریاضیون قدیم آفتاب را حرکت فلکیه قائل ولی قرآن حرکت شمس را مِحوَریّه بیان فرموده و جمیع اجسام فلکیه و ارضیه را متحرّک دانسته. لهذا چون ریاضیون اخیر نهایت تحقیق و تدقیق در مسائل فلکیه نمودند و آلات و ادوات اختراع کردند و کشف اسرار نمودند ثابت و محقق شد که منطوق صریح قرآن صحیح است و جمیع فلاسفه و ریاضیون سَلَف بر خطا رفته بودند. حال باید انصاف داد که هزاران حکما و فلاسفه و ریاضیون از امم متمدنه با وجود تدرّس و تدریس در مسائل فلکیه خطا نمایند و شخص امّی از قبائل جاهله بادیة العرب که اسم فنّ ریاضی نشنیده بود با وجود آن که در صحراء در وادی غیر ذی زرع نشو و نما نموده به حقیقت مسائل غامضۀ فلکیه پی برد و چنین مشا کل ریاضیه را حل فرمود. پس هیچ شبهه نیست که این قضیه خارق العاده بوده و به قوّتِ وَحی حاصل گشته؛ برهانی از این شافی تر و کافی ترممکن نیست و این قابل انکار نه.(۷۳)
اینك به همین ترتیب بایدگفت معجزۀ حضرت بهاءالله نیز آیات و كتب ایشان است كه حدود ۱۰۰ جلد می باشد. حضرت بهاءالله با قدرت قلم خود دیانت خود را اعلان فرمودند و آن را پیش بردند. حضرت عبدالبهاء در لوحی از جمله اثراتِ آیاتِ مزبور را به این مضمون چنین فهرست می نمایند: ظهور دلایل و اشارات وعلائم و بشارات و انتشار آثار اخبار؛ انوار مشرقه از افق توحید و ظهور بشارت كبری از مبشّر ایشان(حضرت باب)؛ ظهور و ثبوت بین بلاد و احزاب مهاجم؛ مقاومت ملل و دول بزرگ در هر لحظه؛ بیان بدیع و تبیان بلیغ و سرعت نزول كلمات حكمت و آیات و خُطَب و مناجات و تفسیر مُحكمات و تأویل مُتشابهات؛ اشراق شمس علومش كه مورد اقرارعلمای بزرگ دنیاست؛ صون و حفظ جمالش با وجود شروق انوارش و هجوم دشمنان؛ صبر و بلا در زیر زنجیر و درهمان لحظه دعوتِ همه به دین خدا؛ الواح ملوك و اِنذارات و تحقق آنها؛ جلالش درسجن كه بی سابقه است؛ معجزاتی كه حاضرین در محضرش مشاهده كردند؛ رشد بی نظیرعلوم در اثر ظهورش.(۷۴) و نیز پیش بینی ده ها حوادث مهمّ تاریخی است كه در الواح ملوك و كتاب مستطاب اقدس و دیگر آثارشان ذكرشده است، و چون هم در كتب بهائی، و هم در كتب تاریخی ثبت شده است، غیرقابل انكار است. ازجملۀ آنهاست: كشفِ قوّۀ اتم، (۷۵) سقوط امپراطوری عثمانی، سقوط ناپلئون سوّم، وقوع جنگ جهانی اوّل و دوّم، انقلاب مشروطۀ ایران،…(۷۶) شایان توجه است كه بعضی از این پیش بینی ها بیش از چندین دهه قبل از وقوع آنها صورت گرفته است كه ازعهدۀ فكر بشری خارج است و صِرفاً به واسطۀ وحی الهی امكان پذیرمی باشد.
ازجمله مصادیق موارد مزبور، یكی آن كه حضرت عبدالبهاء می فرمایند: “ای بهاءالله به قربانت ای بهاءالله به فدایت حرفی زدهای که منکر ندارد چه امر عظیمی تأسیس فرمودهای که هر مجمعی را قانع نماید هر فرقهای بر عظمتش گواهی دهد در کنائس ارواح را به اِهتزاز آرد تیاسفیها را هیجان دهد روحانیون را روحانیت بخشد موحّدین را به حقیقت توحید آگاه نماید اشتراکیون را راضی و شاکر گرداند مجالس صلح را به نشاط و طرب آرد هیچ حزبی جز خضوع مَفَرّی نیابد این معجزه است این اَقوی قوای عالم وجود است این تأیید جمال مبارک است و اِلّا اگر پای لنگ و شلی را شفا دادن معجزه باشد اینکار از قدری مومیائی بر می آید شأن و هنری نیست”(۷۷)
و نیز می فرمایند: “آنچه در الواح حضرت بهاءاللّه پیش از پنجاه سال مُصَرَّح و مَنصوص بود این اَیّام مُحقّق و مشروح گشت مراجعت به الواح کنید علی الخصوص سورۀ هیکل و خطاباتی که به ملوک و سلاطین ارض شده ملاحظه نمائید که چه معجزهئی اعظم از این. ابداً نفسی را گمان چنین نبود که نفوسی از ملوک که زلزله بر آفاق انداخته و در نهایت اقتدار موجود خطاب بهاءاللّه صادر و اخبار به وقائع الیوم صریح و واضح با وجود این نفوس بیدار نشدند”(۷۸)
ونیز:”هُوالأبهی ای بنده پروردگار، در ایّامی که نَیِّر آفاق از مَشرِقِ عراق طلوع نمود و به اَشعّۀ ساطعه مطالع عالم و مفارق امم را پرتو افشاند صلای عام بر جمیع اهل امکان زد و ابواب موهبت کبری را بر وجه من علی الارض گشود کلّ طوائف و قبائل و مذاهب و طرائق در ساحت اقدس حاضر و کلّ خاضع وخاشع بودند هر سائلی از غوامض مسائل الهیه پرسش نمود جواب شافی کافی شنود و هر شخصی از اَصعَب مسائل فنون قدیمه و علوم جدیده حتّی علوم غریبه سؤال کردی جوابی مُقنِع استماع نمودی و این قضیه مشهور آفاقست و معروف نزد کلّ در جمیع اطراف با وجود آنکه کلّ می دانستند در مّدت حیات نه تدرّسی و نه تدریسی چه معجزه اعظم از این عبدالبها ع”(۷۹)
نكتۀ هشتم آن كه بسیاری گمان می كنند منظور از معجزه و انجام امور خارق العاده توسط انبیا دو نیم كردن ماه و شكافتن دریا و زنده كردن مرده و تبدیل عصا به مار و امثال آن است. حال آن كه همۀ اینها معنای باطنی دارد و در حقیقت منظور از خرق عادت و انجام امور خارق العاده، از بین بردن تقالید و رسوم و تعصّباتی است كه قرن ها در یك جامعه ریشه دوانده. حضرت عبدالبهاء در این خصوص ازجمله می فرمایند: “هُواللّه شخص محترما، کنفرانس صلح ملل اعظم نتائج این قرن عظیم است. این قرن نورانی در تاریخ انسان مثیل و نظیر ندارد؛ از جمیع قرون ممتاز است. به فضائلی اختصاص یافته که کوکب درخشنده تأییدات آسمانی از افق این قرن بر قرون و اعصار بتابد. از جمله خارق عادات این قرن که فی الحقیقه معجزه است تأسیس وحدت عالم انسانیست، و تفرّعاتِ آن، صلح عمومی طوائف و اتّحاد ملل مختلفه در این نشئه انسانی. ایران مرکز اختلاف و نزاع و جدال بین ملل بود به درجه ای که وصف نتوان نمود؛ ملل خون یکدیگر مُباح می شمردند، مال یکدیگر را تالان و تاراج می کردند و در اذیّت یکدیگر اَبَداً قصور نمی نمودند. نفرت بین ملل بدرجه ئی بود که یکدیگر را نجس می شمردند. اگر شخصی از یهود در خانه مسلمانی دخول می نمود او را روی خاک می نشاند زیرا نجس می شمرد و اگر از کاسه آب می خورد یا کاسه را می شکست و یا بکرّات و مرّات می شست. مقصود این است که عداوت و بغضاء در میان مذاهب و ملل به این درجه بود. شصت سال پیش حضرت بهاءاللّه به قوّۀ آسمانی اعلان وحدت انسانی در ایران نمود و به عموم بشر خطاب کرد که ای نوع انسانی همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار؛ و چهل سال پیش در کتاب اقدس امر به الفت ِ عمومی فرمود و جمیع دول را به صلح عمومی دعوت نمود که حدود و ثغور جمیع دول به واسطۀ مجلس دُوَلی تعیین گردد که هیچ دولتی تجاوز از آن نتواند و اگر نزاعی میان دو دولت حاصل شود در مجلس دولی محاکمه شود و مانند متنازعه بین افراد فصل شود و حکم گردد، و اگر چنانچه یک طرف تمرّد نماید، جمیع دول بر او قیام نمایند، و مرقوم فرمود که این صلح عمومی سبب آسایش عالم آفرینش است. حال چون کنفرانس صلح ملل که در لندن تشکیل شده از تفرّعات وحدت عالم انسانی است، لهذا به نهایت احترام شما را یاد می نمائیم که الحمدللّه به این خدمت عمومی قیام نمودهاید و انشآءاللّه روزبروز آن انجمن توسّع یابد و سبب حصول فوائد کلیه و الفت و محبت عمومیه در بین ملل عالم گردد و از شما خواهش دارم که احترامات فائقه مرا قبول فرمائید ع ع”(۸۰)
نكتۀ نهم آن كه معجزۀ آشكار دیگر كه در ادیان قبل بی سابقه است، عهد و میثاق حضرت بهاءالله است. توضیح آن كه درادیان آسمانی قبل، تعیین جانشین برای انبیاء الهی شفاهی انجام شد و این امر به وجود آمدن فرقه های گوناگون در یك دین را تشدید كرد. امّا در ظهور بهائی حضرت بهاءالله كتباً به اثر قلم خود جانشین خود را انتخاب فرمودند تا مثل ادیان گذشته دین بهائی فرقه فرقه نشود. در پاسخ به پرسش ۲۴ در این مورد اشاراتی خواهدشد.(۸۱)
۲۴- نقش حضرت عبدالبها چیست؟
حضرت عبدالبهاء فرزند ارشد حضرت بهاءالله هستند كه از كودكی و در تمام عمرشان شریك بلایا و زندان و تبعید پدر آسمانیشان بودند و در دورۀ حضرت بهاءالله به مدت ۴۰ سال به عنوان خادمی صدیق و فداكار به عبودیت و بندگی آستان الهی مشغول بودند به نحوی كه حضرت بهاءالله شهادت داده اند كه خدمات حضرت عبدالبهاء بعضی امور را برای حضرتشان آسان نمود و این فرزند برومند همچون سدّ محكمی سپر مشكلات پدر آسمانیشان بودند. حضرتشان پس ازصعود حضرت بهاءالله نیز تحمّل بلایا فرمودند و جامعۀ بهائی را به پیش بردند. حضرت بهاءالله در چند اثر مهم، ازجمله در كتاب مستطاب اقدس، سورۀ غصن، كتاب عهدی، و بعضی آثار دیگر، ضمن بیان مقام حضرت عبدالبهاء، ایشان را به خطّ خود رسماً به عنوان جانشینی برگزیدند و ضمن تفویض وظیفۀ تفسیر و تبیین آیات و كلماتشان، حلّ هر نوع اختلاف و نیز ادارۀ جامعۀ بهائی را برعهدۀ ایشان گذاشتند. ایشان نیز در مدت ۲۹ سال جانشینی، تمام وظایفی را كه حضرت بهاءالله بر عهدۀ ایشان گذاشته بودند انجام دادند و در سال ۱۹۲۱صعود فرمودند. از جمله امور مهمّی كه انجام دادند، حفظِ وحدت جامعۀ بهائی از طریق تعیین جانشینشان، حضرت شوقی ربانی، ولی امربهائی، درالواح مباركۀ وصایا به قلم مُلهَمشان، و تبیین و تشریح نحوۀ تشكیل بیت العدل اعظم كه منصوص در الواح حضرت بهاءالله است، و نیز صدور صدها لوح و اثر در توضیح تعالیم حضرت بهاءالله، و نیز تبلیغ دیانت مقدّس بهائی در شرق و غرب عالم و… می باشد.
۲۵- علت طول کم دوران دیانت بابی چیست؟
اگر چه پاسخ این سؤال ضمن جواب به پرسش ۱۶ داده شد، ولی در اینجا نیز باید ذكر كرد كه در احادیث اسلامی صریحاً ذكر شده كه دورۀ دیانت بابی (ظهورقائم موعود) ۵ یا ۷ یا ۹ سال، و به تعبیری دیگر ۱۹ سال می باشد.(۸۲) اختلاف سال های مزبوراشاره به مراحل اعلان ظهور بابی و طول دورۀ آن دارد كه تا ۵ سال اوّل حضرت باب خود را باب قائم موعود و سپس خودِ قائم موعود خواندند؛ پس از آن تا سال هفتم كه شهید شدند، مقام حقیقی خودشان را كه مظهر ظهور الهی و مربّی آسمانی صاحب كتاب و شریعت مستقل اند، آشكارفرمودند. چنان كه در احادیث اسلامی است كه ایشان ازهمۀ انبیا نشان هائی دارند و تمام ۲۷ حرف علمی را كه فقط دو حرفش را انبیاء قبل آورده بودند، آشكارخواهند فرمود و به كتاب و شرع جدید ظهور خواهند كرد و همۀ وعده های انبیاء قبل با ظهور ایشان تدریجاً تحقق خواهد یافت. درسال نهم از ظهور ایشان، حضرت بهاءالله كه موعودِ ایشان بودند در سیاه چال طهران اظهار امر خَفی فرمودند. امّا چون هنوز بابی ها و جهانیان آماده نبودند، حضرتشان دعوت خود را علنی نفرمودند و تا سال ۱۹ از آغاز ظهور بابی صبر نمودند تا همه آماده شوند. در این مدت حضرتشان برای حفظ وحدت و تربیت معنوی و اجتماعی مؤمنین دیانت جدید، بیشتر به آثار و تعالیم حضرت باب تأكید و تكیه فرمودند. به این ترتیب از این لحاظ می توان گفت در این ۱۹ سال، تعالیم بابی مدّ نظر بود. امّا پس از آن حضرت بهاءالله بتدریج دعوت خود را علنی فرمودند و در ادرنه و عكا تعالیم و احكام بهائی را مستقلاً تشریع فرمودند و پایان دورۀ دین بابی را اعلان كردند. چون طبق وُعُودِ انبیاء قبل قرار بود در پایان دورۀ ۶-۷هزار سالۀ قبل، دورۀ جدید عظیم تر و طولانی تری در تاریخ زندگی بشر شروع شود و صلح و وحدت عالم انسانی تحقق یابد، انتقال از دورۀ قبل به دورۀ جدید نیاز به تغییراتِ ریشه ای و عظیمی داشت كه چنان كه ضمن پاسخ پرسش ۲۳، نكتۀ هشتم ذكر شد، انجام آن از هر معجزۀ ظاهری كه تصوّر بتوان كرد دشوارتر است. برای این كار چنان كه در احادیث آمده اوّل لازم بود حضرت باب در دوره ای كوتاه، خرافات و سُنَن و اوهام و تعصّباتِ ۶-۷ هزار ساله را از بین ببرند و افكار و قلوب انسان ها را آمادۀ ورود به دورۀ جدید نمایند. حضرتشان برای این كارعمداً بعضی احكام و تعالیم بسیار دشواری را تشریع فرمودند كه درحقیقت عملاً برای دوره ای طولانی قابل اجرا نبود و منظور از آن انهدام خرافات و بدعت هائی بود كه توسط بعضی علمای بی تقوی و اُمَرای سیاسی در ادیان قبل وارد شده بود. ضمن آن، تعالیمشان را طوری تنظیم فرموده بودند كه مقصود از همۀ آنها بشارت و مژده به ظهورحضرت بهاءالله (مَن یُظهِِرُهُ الله/ كسی كه خدا او را ظاهرمی كند) بود. مثلاً ازجمله فرمودند اگر كسی شخصی را غمگین كند باید ۱۹ مثقال طلا جریمه بدهد. امّا آنچه مقصود از این حكم بود آن كه مبادا بابی ها متوجه نباشند و حضرت بهاءالله را كه موعودشان هستند محزون كنند. یعنی منظور فقط محزون نكردن من یُظهِرُهُ الله بود كه بزودی قرار بود ظاهرشوند و همۀ بابی ها به ایشان ایمان آورند. ازجمله به خاطر همین قبیل تعالیم بود كه بیش از ۹۵ درصد بابیان بهائی شدند كه درمقایسه با ظهورات قبل بی سابقه است. حضرت ولی امرالله در كتاب قرن بدیع، جلد یك، توضیح می فرمایند كه حضرت باب عمداً تعالیم و احكام سختی را تشریع فرمودند تا علاوه بر ازبین بردن خرافات و اوهام ۶-۷ هزارساله، همه را برای ظهور موعودشان آماده كنند و هر بهانه ای را از بین ببرند تا مانند ادوار قبل كه مؤمنین ظهور قبل علیه موعودشان قیام می كردند، بابی ها علیه حضرت بهاءالله قیام نكنند و ایشان را آزار نرسانند تا حضرت بهاءالله با تعالیمشان دنیا را به صلح و وحدت برسانند و وُعودِ همۀ انبیاء را تحقق بخشند.
۲۶- چرا می گوییم حضرت اعلی امام زمان هستند؟
علاوه بر آنچه ضمن پاسخ به سؤالات ۲۳ و ۲۷ آمده، باید گفت حضرتشان از جمله به این دلیل امام زمان هستند كه تمام بشارات و شرایطی كه برای ظهور ایشان در قران مجید و سایر كتب آسمانی و اَحادیث آمده بود، تحقق یافت و هر آنچه كه باقی مانده بمرور تحقق خواهد یافت. در كتب قبل، از جمله در بارۀ ظهور حضرت باب این موارد ذكرشده است: نام و نسب و سیادتشان و سال دقیق و مَحَلِّ ظهور و مدّت دوره دینشان، كم و كیف كتاب و تعالیم جدیدشان، بلایا و شهادت و استقامت خود و اصحابشان، دو غیبت صغری و كبرایشان برخلافِ مَفهوم ِ وَهم آلودِ غیبتی كه بیش از ۱۰۰۰ سال تصوّر شده است، صفات خود و اصحابشان، توصیف دشمنان ایشان كه اكثر از علمای مذهبی بودند و حتّی زمان و مَحَلِّ قیام آن ها علیه قائم، و… (۸۳) همۀ این موارد طبق بشارات مزبور در ظهور حضرت باب تحقق یافت.
۲۷- دلایل الهی بودن دیانت بهایی چیست؟
پاسخ این سؤال نیزضمن پاسخ به سؤال ۲۳ داده شد. چه خوب است دانش آموزان بهائی از دوستانشان بپرسند كه اگر تصوّر كنند همین الان چند سال اوّل ظهور حضرت محمّد بود، و ایشان در مكّه بودند، به چه دلیلی حضرت محمّد را قبول می كردند؟! چنان كه گفته شد، خود حضرت محمّد جز آیات قران دلیل دیگری را ادعا نكرده اند. همچنین باید از ایشان بپرسند چرا بعضی به همان آیات مزبور مؤمن شدند ولی بعضی نشدند! در زیر علاوه بر توضیحات تكمیلی دربارۀ حقانیت حضرت بهاءالله، اشاره ای هم به این خواهد شد كه چرا بعضی مؤمن شدند و بعضی نشدند.
در تكمیل دلایل مزبور باید گفت، دلایل الهی بودن دیانت بهائی نیز حدّاقل مثل دلایل الهی بودن ادیان قبل است. مهمّ ترین آنها نزول بیش از۱۰۰جلد كتاب آسمانی است. دلیل الهی بودن این كتب آن كه برعكس كتب فلاسفه و عرفا و دانشمندان كه محصول علوم اكتسابی است و نفوذش محدوداست، ازقلم حضرت بهاءالله كه تحصیلات رسمی نداشتند نازل شده و نافذ در افكار و قلوب بوده و تا حال هزاران نفر را از ادیان و نژادها در نقاط مختلف جهان چنان تربیت نموده كه بیش از ۲۰۰۰۰ نفرشان در راه تحقق تعالیمش جان خود را برایگان داده اند(۸۴) و جامعه ای جهانی متشكل از بیش از۷ ملیون نفر تشكیل داده اند كه علیرغم نبود ثروت و قدرت ظاهری و بدون آلوده شدن به فسادها و منازعات و اختلافات حزبی و سیاسی، نه تنها از بین نرفته، بلكه نزد جمیع ملل و دول و سازمان های جهانی همچون سازمان ملل مشهور و مورد احترام و طرفِ مشورت واقع شده و صدها نفر از بزرگان جهان برعظمت تعالیم آن شهادت داده اند. و چنان كه در نكتۀ هفتم از پاسخ پرسش ۲۳ آمد، در كتب مزبور بشارات و پیش بینی هائی آمده كه ده ها سال بعد ظاهرشده و این ازعهدۀ فهم محدودِ بشری خارج است. همۀ اینها به قدرت قلم وَحیانی حضرتشان حاصل شده، چنان كه در این باره خودشان می فرمایند: “توئی آن مقتدری كه به حركت قَلَم، امر ِ مُبرَمَت را نصرت فرمودی”.(۸۵)
علاوه بر اینها،اساساً در كتب آسمانی قبل همچون تورات و انجیل و قران، ملاك هائی برای الهی بودن و حقانیت ادیان و علامت بطلان مدّعیان دروغین ارائه شده است. مثلاً حضرت مسیح (ع) فرموده اند:”درخت را از میوه اش می شناسند”، چنان كه بوتۀ حنظل هرگز میوۀ شیرین نمی آورد. در قرآن مجید نیز نازل شده است كه:”قُل جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ؛ اِنَّ الباطِلَ كانَ زَهوقاً”(۸۶) (بگو كه حق آمد و باطل از بین رفت؛ همانا باطل از بین رفتنی است). و یا درجائی دیگر ضمن مقایسۀ حقّ و باطل می فرماید: “اَلَمْ تَرَ كَیفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَیبَةً كَشَجَرَةٍ طَیبَةٍ اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماء تُؤتی اُكُلَها كُلَّ حینٍ بِاِذنِ رَبِّها وَ یضْرِبُ اللهُ الاَمثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ یتَذَكَّرُونَ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبیثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوقِ الاَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ یثَبِّتُ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالقُولِ الثابِتِ فِی الحَیوةِ الدُّنیا و فِی الآخِرَةِ وَ یضِلُّ اللهُ الظالِمینَ وَ یفْعَلُ اللهُ ما یشاءُ اَلَمْ تَرَ اِلَی الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ اَحَلّوا قَوْمَهُمْ دارَالبَوار”(۸۷) (آیا نمی بینی كه چگونه زد خدا مثل را كلمۀ پاكیزه چون درخت پاكیزه ایست كه اصلش ثابت است و فرعش در آسمان، داده می شود هر حین [ می دهد هر حین ] میوه اش را به اذن پروردگارش و می زند خدا مثلها را از برای مردمان باشد كه ایشان پند گیرند. و مثل كلمۀ پلید چون درخت پلیدی است كه ریشه كن شده باشد از بالای زمین كه نباشد آن را هیچ قراری. ثابت می گرداند خدا آنان را كه گرویدند به گفتار ثابت در زندگانی دنیا و در آخرت و اضلال می كند خدا ستمكاران را و می كند خدا آنچه كه می خواهد . آیا ننگریستی به آنان كه تبدیل كردند نعمت خدا را به كفر و فرود آوردند قومشان را به سرای هلاك.)
درسورۀ حاقّه، آیات ۳۹-۴۷ نیز پس از آن كه می فرماید قران مجید وحی خدا و كلام رسول است و قول شاعر و یا كاهن و غیبگو نیست، تأكید می فرماید: “وَلَو تَقَوّلُ عَلَینا بَعضَ الأقاویل ِ لَأخَذنا مِنهُ بِالیمین ِ ثُمَّ لقَطَعنا مِنهُ الوَتینَ فَما مِنكُم مِن أحدٍ عَنهُ حاجِزینَ وَ اِنّهُ لَتَذكِرَة ٌ لِلمُتّقینَ” (اگرمحمد به دروغ سخنانی برما می بست، حتماً او را به دست راست خود می گرفتیم سپس رگ گردنش را قطع می كردیم و شما هیچیك بر دفاع از او قادر نبودید و این قران پندی برای پرهیزكاران است). یعنی هر كه نسبتی دروغ به خدا بندد، خدا او را نابود خواهد كرد و امرش را از بین خواهد برد.
از دلایل فوق علمای اَعلام استدلالی را برای تشخیص دین حقیقی از دین باطل استخراج كرده اند كه هم عقلانی است و هم وَحیانی و به آن دلیلِ تقریر می گویند. و آن این كه:۱- اگر شخصی مدعی رسالت شود،۲- و دینی بیاورد، ۳- و آن را به خدانسبت دهد،۴- و آن دین نفوذ نماید و درعالم باقی بماند، این نفوذ و بقا دلیل حقانیّت آن است؛ چنان كه اگرچنین نگردد، همان طور كه در فوق ذكر شد، حتماً از بین خواهد رفت و ریشه كن خواهد شد.(۸۸) البته این چهارشرط همه باید با هم وجود داشته باشند. جناب نعیم شاعر معروف بهائی ضمن استدلالی، خلاصۀ دلایل فوق را در شعر زیر، چنین آورده اند:
اوّلین حُجّت ارتفاع نداست وان ندا هر دلیل را داراست
با نفوذ كلام و رَدِّ مِلل با نزول كتاب و حمل بلاست
ارتباط نفوس و جذب قلوب وضع قانون و بعد از آن اجراست
یك تنه بی سپاه و گنج و اثاث ایستادن برابرِ أعداست
اندكی فكر اگر كنی گوئی به خدا این ندا، ندای ِ خداست
این ندا چون كه نسبتش به حق است نفس ِ دَعوی، به صدق ِ خویش گُواست
مُؤَیِّدِ دلیل تقریر، آیۀ ۱۶سورۀ شوری قران مجید است كه می فرماید: “وَ الذینَ یُحاجّونَ فِی اللهِ مِن بَعدِ مَا استُجیبَ لَهُ حُجَّتُهُم داحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِم وَ عَلَیهِم غَضَبٌ وَ لَهُم عَذابٌ شَدیدٌ”(یعنی كسانی كه در امر خدا مجادله می نمایند بعد از آن كه امرِ او موردِ قبول واقع شده (یعنی: بعضی مردم آن را قبول كرده اند) دلیل ایشان باطل و زائل است نزد پروردگار و غضب الهی بر ایشان احاطه نماید و عذاب شدید نازل گردد. توجّه فرمائید كه این سوره در مكه نازل شده و در آن وقت عدۀ كمی به اسلام مؤمن شده بودند، با این حال می فرماید پس از آن كه همین عدّۀ قلیل نیز به اسلام ایمان آورده اند، هر كه مجادله نماید و دلیل الهی بودن اسلام را رَدّ كند عذاب و غضب الهی بر اوست! همین دلیل است كه جز خدا كسی نمی تواند ادعای آوردن دین نماید، چنان كه پنج آیه بعد درهمین سورۀ شوری (آیۀ ۲۱) می فرماید: “أم لَهُم شُرَُكاءُ شَرَعوا لَهُم مِنَ الدّین ِ ما لَم یأذَن بِهِ اللهُ وَلَو لا كَلِمَة ُ الفَصل ِ لَقُضِی بَینَهُم وَ اِنّ الظّالِمینَ لَهُم عَذابٌ ألیمٌ” (یعنی: و یا برای ایشان شریك هائی است كه برایشان شریعتی تشریع نموده باشند بدون اجازۀ خداوند؟! و اگركلمۀ فصل نبود و خدا نمی خواست همه را امتحان كند تا مؤمن از كافر مشخص گردد و فصل یابد و جدا شود، حتماً میانۀ ایشان حكم شده بود و عذاب به ایشان می رسید، و هر آینه برای ستمكاران عذابی است دردناك.)
به عبارتی یعنی آیا تا حالا شده است كه احدی دین و شریعتی بدون اجازۀ خدا تشریع نموده باشد كه این ظالمان، امر اسلام را به آن قیاس كنند و شریعت مجعوله شمرند؟! قطعاً كسی نمی تواند دینی ازطرف خود بیاورد و خداوندی كه مقتدراست و فرموده باطل از بین رفتنی است اجازه دهد آن دین جعلی باقی بماند و رشد كند؟! بنابراین طبق این آیه، دیانت بهائی نیز كه ظاهرشده و حال پس از۱۶۴ سال بیش ازهفت میلیون درجهان از ادیان و نژادهای مختلف پیرو دارد، جز از طرف خدا نمی تواند باشد و اگر از جانب خدا نبود حتماً تا حال با وجود این همه مخالفت و بلایای وارده بر شارع دین و بر پیروانش ازبین رفته بود.
از طرفی طبق همان آیۀ قران مشاهده می شود خداوند در حال مجازات منكرین آن می باشد كه غرق جنگ و فساد شده اند و عذاب الهی بر ایشان نازل شده و می شود و خود نمی دانند چرا دچاراین همه بحران جهانی شده اند. طبق آیۀ مزبور، خداوند اینچنین بین مؤمنین و ظالمین منكر فصل و جدائی انداخته تا از هم مشخّص شوند. علت این فصل و جدائی مؤمنین از كفار نیز كه در اوّل همین قسمت به آن اشاره شد این است كه خداوند در همۀ ادیان و در همۀ زمان ها همه را امتحان می فرماید تا آنان كه دارای قلوب پاك و نیّات خالصه هستند مؤمن شوند و آنان كه قلوب و نیّات و اَعمالشان پاك نبوده در امتحان مشخص شوند و از فیض الهی محروم مانند. بدیهی است این محرومیت به خاطر اعمال و نیّات همان نفوس می باشد، وَ اِلّا خداوند می خواهد همه را در زیر سایۀ دیانت خود جمع فرماید. شاهد این مدعا آن كه در قران می فرماید خدا ظالمین و فاسقین و منافقین را هدایت نمی كند، ولی متقین و نیكوكاران را هدایت می كند.
۲۸- چرا در دیانت بهایی حجاب ندارید؟
ای كاش منظور از حجاب روشن بود! اگرمنظور پوشش است، باید گفت حدّ و حدود آن در خود اسلام نیز روشن نیست و بین علمای ۴۸۰ فرقۀ اسلامی در این مورد اختلاف نظر وجود دارد! امّا اگر منظور از پرسش فوق، علاوه بر پوشش ظاهری، تقوای باطنی نیز هست، پاسخ زیر برای منصفین، مفید و كافی خواهد بود. برای توضیح راجع به حجاب در دین بهائی، اوّل باید مطالبی را كه ضمن پاسخ به پرسش های ۱۶ و ۲۱ در بارۀ پایان دوران ۶-۷هزارسالۀ كودكی بشریت و آغاز دوران بلوغ آن در دورۀ حضرت بهاءالله بیان شد یادآوری نمائیم. به همین جهت حضرت بهاءالله دربارۀ این دوره كه بهائیان آن را آغاز كرده اند، می فرمایند: “اهل بها نفوسی هستند كه اگر بَر مَدائِنِ ذَهَب (شهرهای طلا) مرور كنند، نظرِ التفات به آن ننمایند، و اگر چه جمیع نساء ارض (خانم های كرۀ زمین) به أحسَن ِ طِراز وَ أبدَع ِ جَمال (با بهترین زینت و جدیدترین زیبائی) حاضر شوند، به نظر هوی (به نظرهوی و هوس و شهوت) درآنها نظر نكنند”(۸۹) نكتۀ مهم دربارۀ بیان فوق از حضرت بهاءالله آن كه اولیای الهی از قبل مژدۀ آمدن چنین ایّامی را هنگام ظهور موعود اسلام و ادیان آسمانی داده اند. در بِحارُ الاَنوار، ج ۱۳، ترجمۀ آقای دوانی، ص ۱۱۰۹، به نقل از حضرت امیرچنین آمده است: “اگر قائم ما قیام كند، آسمان باران خود را فرو می ریزد و زمین نباتات خود را بیرون می دهد، و كینه ها از دل بندگان خدا زائل می شود، و درندگان و حیوانات با هم ساخته از یكدیگر رم نمی كنند، تا جائی كه زنی كه می خواهد راه عراق و شام را بپیماید همه جا قدم بر روی سبزه و گیاهان می گذارد و زینت های خود را بر سردارد- وكسی طمع به آن نمی كند؛ نه درنده ای به او حمله می آورد و نه او از درندگان وحشت دارد”. سبحان الله! ملاحظه می فرمایید كه این حدیث، با چه تشبیهاتی همان مضمون بیان حضرت بهاءالله در فوق است! آری مربیان و اولیای آسمانی حقیقت واحده اند و اراده فرموده اند انسانها را نیز كه نوع واحدند با هم متّحد ومهربان فرمایند. با توجه به بیانات فوق از حضرت بهاءالله و حضرت علی، باید گفت تا حال فقط تأكید بر این بوده كه زنان باید خود را درحجاب سفت و سخت بپیچند كه نكند چشم مردی به آنان افتد و تحریك شود! امّا در دوره ای كه جامعۀ جهانی دورۀ بلوغ خود را طبق بشارت انبیاء و از جمله بشارت فوق ازحضرت علی آغاز كرده، مردان نیز باید به چنان بلوغی از نظر ایمانی و فرهنگی رسند كه به این آسانی به امتحان نیافتند! به عبارتی دیگر فقط زنان نیستند كه باید عفت و عصمت داشته باشند بلكه مردان نیز باید تقوی و انضباطِ معنوی ــ اخلاقی برطبق آموزه های بهایی پیشه سازند، تا هر دو جنس بتوانند با رعایت اعتدال و ادب و حیا و عفت و تقوی با هم تعامل و ارتباطی معنوی-انسانی-علمی- فرهنگی- هنری- اقتصادی داشته باشند. امّا پس ازاین مقدمه باید گفت حضرت بهاءالله به خاطر همین بلوغ دستور فرموده اند جهانیان درنحوۀ لباس پوشیدن خود آزاد هستند. امّا طبق هدایتی اساسی در كتاب اقدس تذكر داده اند نباید طوری لباس پوشید كه سبب تمسخر و بازیچۀ نادانان شد تا چه رسد به دانایان. طبق این هدایت كلی، در بیانات دیگر نیز همه را از پوششی كه موجب تحریك هوای نفس شود منع فرموده اند و از جمله لخت و بدون لباس بودن را ممنوع فرموده اند. شاید بهترین هدایت در این مورد، آوردن بیانات زیر باشد. حضرت بهاءالله می فرمایند:”زمام البسه و ترتیب لِحی[= ریش] و اصلاح آن در قبضۀ اختیارعباد گذارده شد، ولكن اِیّاكم اَن تجعَلوا اَنفسَكُم مَلعَبَ الجاهِلین”.(۹۰) و نیز: “بهترین جامه از برای اِماءُ الله (زنان مؤمن)، عصمت است”. نیز: “هر نفسی از او آثار خباثت و شهوت ظاهر شود، او از حق نبوده و نیست”(۹۱) حضرت عبدالبهاء می فرمایند: “تنزیه و تقدیس از اعظم خصائص اهل بهاء است. ورقاتِ (خانم ها) موقنۀ مطمئنه باید در كمال تنزیه و تقدیس و عفت و عصمت و ستر و حجاب و حیا، مشهور آفاق گردند تا كل بر پاكی و طهارت و كمالاتِ عفتیۀ ایشان شهادت دهند، زیرا ذرۀ از عصمت، اعظم از صد هزار سال عبادت و دریای معرفت است”.(۹۲) و نیز: “حجاب درین دور چنین است كه كسی در خانه ای كه یك زن باشد بدون اجازۀ صاحبخانه نمی تواند در آن خانه برود، مگر یك نفر از قومان زن در آنجا حاضر باشد، مثل پسر یا دختر و برادر. مقصود آ ن است اگر یك زن در خانه باشد نباید مرد غیر وارد شود”.(۹۳)
حضرت ولی امرالله همزمان با دورۀ پهلوی بیانات ذیل را فرموده اند. از جمله می فرمایند: “هرچند قارۀ اروپا مهد مدنیتِ غربی است كه به عدم معرفتِ وجودِ خالق یكتا و فسادِ اخلاق دچار شده و متأسفانه بدان افتخار می نماید، ولی ناشرین این مدنیتِ محكوم به فنا، اهالی امریكا می باشند، و اگر بدقت مطالعه در احوال ِ آن كشور بنمائید می بینید كه در وقت حاضر چگونه مظاهر این احوال ِ پُرمَلال در جمیع اطراف و اَنحاء آن خطّه نمودار است، مادیت ِ لجام گسیخته، چنان مردمان آنجا را فرا گرفته و به خود مشغول نموده كه به جمیع عالم نیز سرایت نموده است”.(۹۴) و نیز: “این مادیت، سرطانی است كه در اروپا به وجود آمده و حال در قارۀ امریكای شمالی به حدّ ِ اعلای نفوذ خود رسیده، و از آنجاست كه پنجه های قوی خود را به ملل آسیائی نیز كشیده و آثار شومش در سواحل قارۀ افریقا مشهود است. اكنون همین سرطان به غارت قلب خود پرداخته”.(۹۵)
و نیز: “این تنزیه و تقدیس با شئون و مقتضیات آن از عفّت و عصمت و پاكی و طهارت و اصالت و نجابت مستلزم حفظ اعتدال در جمیع مراتب و احوال از وضع پوشش و لباس و ادای الفاظ و كلمات و استفاده از ملكات و قرائح هنری و ادبی است. همچنین توجه و مراقبت تام در احتراز ازمشتهیات نفسانیه و ترك اهواء و تمایلات سخیفه وعادات و تفریحات رذیله مفرطه ایست كه از مقام بلند انسان بكاهد و از اوج عزّت به حضیض ذلّت متنازل سازد و نیز مستدعی اجتناب شدید از شرب مسكرات و افیون و سایر آلایشهای مضرّه و اعتیاداتِ دَنیّۀ نالایقه است. این تقدیس و تنزیه، هر امری را كه مُنافی عفّت و عصمت شمرده شود خواه از آثار و مظاهرهنر و ادب و یا پیروی از طرفداران خلع حجاب و حركتِ بِلا اِستتار در مَرآی ناس (حركت بدون پوشش درمَلأ عام) و یا آمیزش بر طریق مصاحبت و یا بیوفایی در روابط زناشوئی و به طور كلّی هر نوع ارتباط غیر مشروع و هر گونه معاشرت و مجالستِ مُنافی با احكام و سنن الهیه را محكوم و ممنوع می نماید و به هیچ وجه با اصول و موازین سیئه و شؤون و آداب غیرمرضیه عصر منحط و رو به زوال كنونی موافقت نداشته بلكه با ارائه طریق و اقامۀ برهان و دلیل بطلان این افكار و سخافت این اذكار و مَضارّ و مَفسدت اینگونه آلودگی ها را عملاً مكشوف و هتك احترام از نوامیس و مقدسات معنویه، منبعث از تجاوزات و انحرافات مضلّه را ثابت و مدلّل می سازد”.(۹۶)
ونیز: “جمهور احباء[= بهاییان] چه هنگام معاشرت و مراوده با افراد جامعۀ بهائی و چه در تماس با اهل عالم، باید تقوی و تقدیس را سر مشق روش و رفتار خویش قرار دهند … تقوی و تقدیس باید در كلیۀ شؤون زندگانی ِ پیروان این آیین، چه در سفر و چه در حَضَرْ، چه درمجامع و كلوپ ها و ضیافات و چه در مدارس و دارالتعلیم های ِ آنان، به نحوِ اَكمَل، به تمام معنی منظور و مراعات گردد”.(۹۷) و نیز: “ثانی اعتدال در شؤون و احوال نساء بهاییان است كه نظر به حّریت مفرطه ی غربیان نكنند چه كه می فرماید، “هِیَ شأنُ الحَیَوان” (آن شأن حیوانات است) و تساوی حقوق چنین نیست، بلكه تساوی در تحصیل علوم و فنون و صنایع و بدایع و كمالات و فضائل عالم انسانی است، نه حرّیتِ مُضرِّه ی عالم حیوانی. امّا حال در بعضی بلاد شرق بین بنات و نساء، بعضی نوهوسان موجود كه در خصوص البسه و اغذیه و طرز معاشرت و مجالست خواهان اوّل درجه ی حرّیت و آزادی اند ولی در علوم و فنون و تربیت و اخلاق حتّی در آداب لازمه ی معاشرت در آخرین مقام تدنّی و حشرشان با نفوس، مایه ی شرمساری و وِردِ زبانشان تساوی حقوق و آزادی”.(۹۸) و نیزمی فرمایند: “امّا راجع به قضیه ی رقص و تقلید البسه ی نساء غرب فرمودند اوّل وظیفه ی محفل ملّی بهاییان ایران در این ایام كه اخلاق در آن سامان تدنّی نموده و تقلید و عدم تقیّد و لامذهبی رواجی شدید یافته، این است كه جمهور بهاییان را از قِبَلِ این عبد كراراً و مراراً در كمال تآكید و به نهایت صراحت تذكّر دهند كه تجاوز از آداب بهایی و مخالفت مبادی سامیه ی امریه راجع به تقدیس و تنزیه و عفت و عصمت و اعتدال در امور و اجتناب از سیئات اهل غرب و عادات مذمومۀ غیرمرضیه تولید مفاسد عظیمه در جامعه نماید و بُنیه ی جامعه را ضعیف نماید و از رونق بیاندازد. بهاییان باید همت در ترویج و اقتباس از حَسَنات اهل غرب نمایند نه تقلید سیّئات آنان. امتیاز بهاییان حقیقی در این است لا غیر.” (۹۹)
و نیز در همان اوایل دوره ی پهلوی به این مضمون چنین می فرمایند: “دراین خصوص امر مبارك سركارآقا (حضرت عبدالبهاء) اینست كه زنهای احباء متابعت ارض مقصود (عكا وحیفا) نمایند. حجاب مرتفع می شود ولی به دو شرط: شرط اوّل استعداد داخلی و شرط دوّم استعداد خارجی است. استعداد داخلی یعنی آن كه زنها شب و روز بكوشند كه خود را تزكیه نمایند به طوری كه مجسمه ی عفت و عصمت و تقدیس گردند به سادگی قیام كنند آرایش و آلایش را به كلی كنار بگذارند؛ ابداً سزاوار نیست آرایش و آلایشی همراه داشته باشند میل ما اینست كه زنهای احباء خیلی ساده و موقّر و متین باشند. شب و روز دور هم جمع شوند ببینند اسباب ترقی شان چیست؛ این استعداد داخلی بود. امّا استعداد خارجی عبارت از اینست كه… این امر مبارك را دیگران پیشرفت خواهند داد؛ احبّاء پیشقدم نشوند. زن های دیگران پیش قدم می شوند آن وقت زن های احبّاء هم با كمال سادگی در عقب آنها بیرون بیایند. ولی میل ما اینست كه بعد از آن كه زن های دیگران بیرون آمدند زن های احبّاء ساده بیرون بیایند؛ برای عزّت امر بهتر است. شرط اوّل مهم است. عجالةً زن ها در استعداد داخلی بكوشند كه مجسمه ی تقدیس و عفّت و عصمت و عاری از آرایش و آلایش شوند”.(۱۰۰)
و مركز جامعۀ جهانی بهایی، بیت العدل اعظم، دراین خصوص چنین می فرمایند: “ضروری است كه جوان بهایی، تعالیم مباركه راجع به عفت وعصمت را مطالعه كرده، با عطف توجه به آنها از هر نوع رفتاری كه سبب تحریك غرائز و اِغوای آن در مسیر نقض آن تعالیم الهیه می گردد، اجتناب نماید. جهت اتخاذ تصمیم راجع به اینكه در پرتو چنین ملاحظات و تعلیماتی، چه اعمالی برای آنان مجاز است، جوانان باید خود قوّۀ تشخیص و قضاوتشان را به كار بندند و البته در این طریق از هدایت وجدان و نصیحت والدین نیز متابعت نمایند. اگر جوانان بهایی، چنین طهارت و تقدیس شخصی را با صبر و تحمّل آمیخته با عدم عیبجوئی و خرده گیری، توأم و تلفیق نمایند، ملاحظه خواهند كرد، كسانی كه از آنان انتقاد نموده، حتی تمسخرشان كرده اند، بموقع خود، رفتار و كردارشان را تمجید و تقدیرخواهند كرد، به علاوه بدین سان آنان اساسی متین و رزین برای سعادت خانوادگی آتی خود، بنیان می نهند”.(۱۰۱) و نیز: “جوانان بهایی ضمن ترك و طرد ارزش ها و موازین دنیای قدیم، شائق و مشتاقند موازینی را كه حضرت بهاءالله وضع فرموده اند تحصیل نمایند و خود را با موازین مذكور منطبق سازند و به این طریق، خلأ ئی را كه از ترك ِ نظام كهنه و فرسوده حاصل می شود با ارائۀ نظم بدیع ملكوتی مرتفع سازند.”(۱۰۲)
و نیز می فرمایند: “یكی ازعلائم جامعۀ رو به زوال، علامتی كه در دنیای امروز معلوم و واضح است، دلبستگی مفرط به خوشگذرانی، تشنگی سیری ناپذیر برای تفریح و سرگرمی، شیفتگی خاص نسبت به بازی ها و ورزش، عدم رغبت در برخورد جدی با مسائل و داشتن نظری اهانت آمیز نسبت به تقوی و پاكدامنی می باشد. ترك اعمال و رفتار بی ارزش بدان معنی نیست كه بهائیان باید ترش روی، خشك و عبوس باشند. شوخ طبعی، شادی و سرور، ممیزه های زندگی یك بهایی حقیقی هستند. اوقات را به بیهوده گذراندن موجبِ وازدگی و خستگی انسان و نهایتأ منتج به پوچی خواهد شد. امّا زندگی متعادل كه شامل داشتن اعتقادات محكم و خضوع و خشوع نسبت به حق است، سرور و لذّت حقیقی را با خود به همراه می آورد و این سرور و خوشی موجب پر بار شدن زندگی خواهد شد.”(۱۰۳)
و نیز: “درآثارالهیه چنانكه آگاهند بر حفظ عصمت و رعایت عفت تأكید گردیده، لهذا اختلاط و ارتباط مشروع و سالم بین مردان و اماءالرحمن[= خانم های بهایی] ابدأ ممنوع نبوده و نیست و ایجاد الفت و محبّت بین افراد بشر بطور اعمّ، مَرضیِّ درگاه كبریاست و حقّ جَلّ جَلاله به حكمت ِ كبرایش، جاذبه ای طبیعی بین أزواج قرار داده تا منجربه اقتران [=ازدواج] گردد و “سُلالۀ انسان در عالم امكان تسلسل یابد”. امّا مراتب مَحَبَّت و اُلفت بین افراد احبّا چه مرد و چه زن، هرگز نباید چنان تظاهراتی داشته باشد كه با موازین عالیۀ اخلاقی و كَفّ ِ نفْسْ وغلبۀ روح در وجود انسانی مغایرت یابد. امّا در فضای اجتماع كنونی در ایران، جامعۀ یاران باید مواظبتی مخصوص داشته باشند كه مبادا رفتارشان سبب سوء تفاهم گردد و به دشمنان بهانه جو كه همواره ناظر به حال یاران اند، فرصت بخشد كه بر افتراآت و اتّهامات بی اساس خویش بیفزایند”. (۵ مارچ ۱۹۹۶). و نیز می فرمایند: “به موجب تعالیم مباركه، سؤال شما در مورد رابطۀ عشقی بین یكی از زوجین با كسی غیر از زن یا شوهر خود، به صراحت پاسخ داده شده است. عفت و عصمت، شامل قبل و بعد از ازدواج هر دو می باشد و عبارتست از زندگی ِ جنسی مطلقآ عفیفانه؛ قبل از ازدواج باید كاملأ عفیف بود و بعد از ازدواج باید مطلقأ به همسر خود وفادار بود؛ وفادار در تمام روابط جنسی و وفادار هم در گفتار و هم در اعمال”.(۱۰۴)
یادداشت ها:
۱- نیز رجوع شود به پاسخ سؤال ۲۰.
۲-در این مورد رجوع شود به پاسخ سؤال شمارۀ ۱۶.
۳- در این باره رجوع شود به “جنّات نعیم”.
۴- مثل كتاب “مستطاب ایقان”. نیز به پاسخ سؤال ۱۶ مراجعه شود.
۵- نیز رجوع شود به پاسخ سؤال شمارۀ ۱۵و ۲۸.
۶- به عنوان نمونه مراجعه فرمائید به: سِفر خروج تورات، باب ۲۷ آیه ۲۱، و باب ۳۱، آیة ۱۶؛ مزامیر داوود، ۱۱۹، آیة ۴۴، و مزمور ۱۹ آیات۷-۸ (در یهودیت) ؛ انجیل متی، باب ۵ آیات ۱۸- ۱۷؛ انجیل لوقا، باب ۱۶، آیات۱۷-۱۶ و باب ۲۱، آیة ۳۳؛ انجیل متی، باب ۲۴، آیة ۳۵؛ انجیل مرقس، باب ۱۴، آیه ۳۱ (در مسیحیت). مثلاً درمزامیر۱۱۹، بند واو دربارۀ دین یهودی می فرماید: “شریعت تو را دائماً نگاه خواهم داشت تا ابدالابد”. و در انجیل مرقس، باب۱۳، آیۀ ۳۱ دربارۀ كلام حضرت مسیح و دین مسیحی می فرماید: “آسمان و زمین زایل می شود لیكن كلمات من هرگز زائل نشود.”
۷- بِحارُالاَنوار.
۸- كتاب “شب های پیشاور”، ص ۶۴۸.
۹- مَفاتیحُ الجِنان، ص۷۱۳.
۱۰- مَفاتیحُ الجِنان، ص۷۲۱.
۱۱- كتاب “پیام ملكوت”، صص ۱۸۱-۱۸۲. حضرت بهاءالله از این دین واحد الهی با عنوان “شریعت حبّ الهی” یاد فرموده اند.(كتاب ادعیۀ محبوب، ص ۳۹۱) همین معنی در آیات قران مجید نیز آمده است. به عنوان مثال قران از ادیان توحیدی و آسمانی با عنوان كلّی اسلام یاد می فرماید. مثل آیات ۱۹ آل عمران، “اِنَّ الدّینَ عندَاللهِ الْاِسلامُ”، و همان سوره آیۀ ۷۹، “ومَنْ یبْتَغِ غیرَ الاسلامِ دیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنهُ” كه در آن منظور از اسلام، مفهوم عامّ آن به عنوان دین كلّیِ یكتا پرستی و”تسلیم در برابر ارادۀ خدا” كه حقیقت همه ادیان كور آدم است، می باشد و نه اسلام خاصّ محمّدی كه در آیات دیگری ذكر آن شده است. در این مورد، علاوه بر منابع مذكور در یادداشت بعدی، مراجعه فرمائید به كتاب “قرآن در اسلام” از استاد علامه سید محمّد حسین طباطبائی چاپ دفتر انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، صص۱۱-۱۲.
۱۲- نیز رجوع شود به پاسخ سؤال ۱۶و ۲۱. برای توضیح مفصّل دعاوی خاتمیت و انحصار حقانیت یك دین توسط علمای هر یك از ادیان در كور آدم و معنی حقیقی آن و این كه هر دین و امّت آن دوره و اجل و پایانی دارد، به كتب كثیره بهائی مراجعه شود. از جمله: “ایقان”؛ “جواهر الاسرار”؛ “لوح شیخ نجفی”؛”سوره ایوب”؛ “آثار قلم اعلی”، ج۷، صص ۲۳۳-۲۲۷؛ “مائدۀ آسمانی”، ج۷، ص ۶۹ (همه این ها از آثار حضرت بهاءالله)؛ “فرائد”؛ “قاموس ایقان”، ج۱، صص۳۲۰-۲۶۱؛ جزوۀ “خاتمیت” تالیف روحی روشنی؛ “اسرارالآثار”، ج۳، ذیل لغت خاتم؛ “دلائل العرفان”؛ “جنّات نعیم”؛…
۱۳-كتاب “دوربهائی” از آثار حضرت ولی امرالله.
۱۴- كتاب “شب های پیشاور”، صص ۶۴۸-۶۴۹.
۱۵- لوح شیخ نجفی.
۱۶-كتاب ” پیام ملكوت”، صص ۱۷۸-۱۷۹.
۱۷-حدیث مربوط به برداشته شدن حكم جهاد كه در فوق اشاره شد چنین است:”لا ینقَطِعُ الجهادُ عن امّتی حتّی ینزِلُ عیسی بنُ مریم”. (كتاب ناسخ التّواریخ)یعنی جهاد از امّت من قطع نمی شود تا این كه عیسی پسر مریم بیاید.
۱۸-بِحارُالاَنوار.
۱۹- همان.
۲۰-نحل، ۷۹.
۲۱- سورۀ مَعارج، آیۀ ۴.
۲۲-رجوع شود به كتاب مستطاب ایقان و قاموس آن.
۲۳-نهج البلاغه، ترجمۀ محمّد مقیمی، ص۱۲۲۰.
۲۴-سورۀ رحمن، آیۀ ٣٩. معنی: در روز قیامت ازگناه هیچ جن و انسی پرسشكرده نمی شود.
۲۵-سورۀ رحمن، آیۀ ٤١. معنی: گناهكاران به سیما و قیافه شان شناخته می شوند و سپس به موهای پیشانی و قدم ها گرفته می شوند.
۲۶- نیز رجوع شود به پاسخ سؤال ۱۶.
۲۷- طبق آثار بهائی مجازات زنای افراد متأهل به موقع خود در آینده توسطمركزجهانی آئین بهائی، بیت العدل اعظم، تعیین خواهد گردید. شایان ذكراست كه حكم سنگسار برای این نوع زنا كه در اسلام مطرح شده، ابداً در خود قران وجود ندارد، بلكه آن را به حدیث نبوی نسبت می دهند.
۲۸- شایان ذكر است كه حضرت بهاءالله پس از بیان مجازات هایمزبور در كتاب “مستطاب اقدس”، از آنجا كه خدا هم عادل است و همفاضل و بخشنده و غفّار و توبه پذیر، به طور كلی می فرمایند اگر چه هر كسی كه به گناهی مبتلا شد مجازات می شود، امّا با این حال بایددر برابر خدا طلب آمرزش كند تا خدا او را ببخشد. و در ادامه می فرمایندخدا هر كه را بخواهد می بخشد و هر كه را بخواهد نمی بخشد.
۲۹-نیز به پاسخ سؤال شمارۀ ۵ مراجعه شود.
۳۰-این تشبیه در این منابع نیز به نحوی اشاره شده: “كتاب ختم نبوت”، مطهری، صص ۱۹ و۳۰ و۳۳؛ “احیای فكر دینی در اسلام”، علّامه اقباللاهوری، صص۱۴۳-۱۴۷.
۳۱-رجوع شود به كتاب”جنات نعیم”.
۳۲-ترجمه. نظم جهانی بهائی، ص ۱۰۳.
۳۳- “كتاب بدیع”، ص۱۶۳-۱۶۰؛ انجیل یوحنا، باب ۱.
۳۴-در مورد معنی معاد و رجعت، علاوه بر پاسخ سؤال ۴، مراجعه شود به كتاب”مفاوضات عبدالبهاء”، و”جنات نعیم”.
۳۵- از جمله رجوع شود به منابع مذكور در دو یادداشت قبلی.
۳۶-رجوع شود به “جنات نعیم”.
۳۷-همان.
۳۸-به پاسخ سؤال ۱۶ مراجعه شود.
۳۹-یعنی سال ۱۲۶۰ ه ق. رجوع شود به كتاب “مفاوضات” حضرتعبدالبهاء و كتاب “جنّات نعیم”.
۴۰-ازجمله رجوع شود به: “رحیق مختوم”، ج۲، صص۱۰۰۰- ۱۰۰۵و ۶۴۷- ۶۸۷؛ “جنات نعیم”.
۴۱- كتاب بیان فارسی، واحد ۵، باب ۱۳.
۴۲-اصول كافی، ص۳۴۰.
۴۳-توضیحات پرانتزها از خود كتاب اصول كافی است.
۴۴-همان، صص۳۴۰-۳۴۱.
۴۵-همان، ص۳۴۲.
۴۶-حتی غلط دیكته گرفته اند! مثلاً كلمۀ “یبصط”، سورۀ بقره، آیۀ ۲۴۶؛حال آن كه در لغت نامه “یبسط” آمده و در كشف الآیات قران شمارۀ ۹نیز”یبسط” نوشته شده.
۴۷-فرهنگ معین.
۴۸-المُنجِد.
۴۹-مَبادِیءُ العَرَبیّة، ج۴، ص۹۱.
۵۰- كتاب “گنجینۀ حدود و احكام”.
۵۱-مَفاتیحُ الجِنان.
۵۲-۳ سورۀ ۵.
۵۳-۳۸ سورۀ ۶.
۵۴-۳ سورۀ ۵.
۵۵-كتاب اصول كافی، جلد اوّل، صص ۲۸۴. مطالب داخل پرانتز عیناً از خود كتاب است. حدیث دیگری نیز در جلد دوّم همین كتاب، ص ۴۹ مندرج است كه همین حقیقت را بیان می دارد.همان طور كه گفته شد كامل بودن در مورد همۀ ادیان ذكرشده است. به عنوان مثالی دیگر، دربارۀ دین یهودی در كتاب مَزامیرِ داود، مَزمور ۱۹، آیۀ ۷ آمده است: “شریعت خداوند كامل است”. در قران مجید، سورۀ انعام، آیۀ ۱۵۵ نیز به كامل و تمام بودن دین و كتاب حضرت موسی شهادت داده شده است. می فرماید: “ثُمَّ آتَینا موسی الكِتابَ تَماماً” (= پس به موسی كتاب را تمام و كمال دادیم). در سورۀ نساء، آیۀ ۱۶۳ نیز می فرماید: “رُسُلاً مُبَشّرینَ وَ مُنذِرینَ لِئَلّا یكونَ لِلنّاس ِ عَلی اللهِ حُجّةٌ بَعدَ الرُّسُل ِ وَ كانَ اللهُ عَزیزاً حَكیماً”. از این آیه بخوبی واضح است خداوند رسولانی را فرستاد كه مردم را هم مژده دهند و هم بترسانند تا این كه حجّت بر همه تمام و كامل شده باشد و كسی بهانه نیاورد.
۵۶- دربارۀ این حقیقت، از جمله امام صادق (ع) در تفسیر آیات ۳۲-۳۳ سورۀ توبه (و نیز آیات مشابه ۸-۹ سورۀ صفّ) كه اشاره به تمامیت و كمال دین اسلام دارد، توضیح می فرمایند كه: “تأویل این آیه جز در زمان قائم نخواهد بود كه پس ازخروج، دیگر كافر و مشركی باقی نمی ماند”. (روایت ۳۶ از كتاب بِحارُالانوار، چاپ جدید، جلد ۵۲) به این معنی كه دورۀ ۶-۷ هزارسالۀ غلبۀ ظاهری كفر بر ایمان پایان می یابد و با عهد و پیمان محكمی كه حضرت بهاءالله تأسیس فرموده اند، كفار و مشركین و پیمان شكنان مغلوب شده، دین الهی از فرقه فرقه شدن محفوظ می ماند و در نتیجه صلح و وحدت عالم انسانی كه همۀ ادیان به آن مژده داده اند، آشكار و متحقق خواهدگردید.
۵۷-مجموعۀ اشراقات، صص۱۳۳-۱۳۴.
۵۸-جزوۀ دیانت بهائی یك آئین جهانی.
۵۹- دریای دانش، ص ۹۶.
۶۰- مائدۀ آسمانی، جلد۷، ص۱۳۶.
۶۱-ادعیۀ حضرت محبوب، ص۳۹۳.
۶۲-در آیات ۱۰۸-۱۱۰ سورۀ انعام نیز مذكور است كه حتی اگر خدا برای كفار، فرشتگان را فروفرستد و یا مردگان را به سخن گفتن آرد، باز هم ایمان نمی آورند!
۶۳-مكاتیب عبدالبهاء، جلد۸.
۶۴-مفسرین آیۀ مزبور را در شأن حمزه و ابوجهل گفته اند. برای توضیح بیشتر، رجوع شود به كتاب مستطاب ایقان و چهار جلد قاموس آن.
۶۵- از این آیات حقایق دیگری نیز معلوم می شود، و آن این كه منظور از مَنّ و سلوی كه در صحرا بر قوم بنی اسرائیل نازل شد تا از گرسنگی نجات یابند، نان معنوی است كه در رتبۀ اولی خود حضرت موسی بودند و در رتبۀ ثانی تعالیم تورات بود كه بر حضرت موسی نازل شد. می فرمایند آن كه نان ظاهری می خورد می میرد، امّا آن كه نان معنوی می خورد تا ابد زنده است. حضرت مسیح نیز در اینجا می فرمایند خود ایشان نان معنوی حیات و زندگی هستند كه هر كه به ایشان ایمان آورد هرگز نمی میرد و در عوالم بی پایان الهی زنده است. واِلّا اگر منظور معنی ظاهری بود، احدی در كرۀ خاكی زندگی ابدی نمی یابد و قران مجید فرموده است “كلُّ نفس ٍ ذائِقَةُ الموت” (هرنفسی مرگ راخواهدچشید/ آل عمران،۱۸۴). پس منظور از زندگی ابدی، زندگی معنوی پس از مرگ است.
۶۶-به عنوان نمونه یكی از چند معنی قیامت، قیام موعود یك دین است، چنان كه در انجیل یوحنا باب ۱۱، آیه ۲۴ تا ۲۶ می نویسد: “… به وی گفت می دانم كه (برادرم) در قیامت روز باز پسین خواهد برخاست. عیسی بدو گفت من قیامت و حیات هستم؛ هر كه به من ایمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد و هر كه زنده بُوَد و به من ایمان آورد تا به ابد نخواهد مرد…” و از همین بیان روشن است كه منظور از زنده شدن مردگان نیز زنده شدن به حیات ایمانی است. عین همین مفهوم دربارۀ موعود اسلام در آثار اسلامی ذكر شده است، چنان كه در تفسیر صافی و بحارالانوار معنی آیه ۱۶ سورۀ حدید “اِعْلَموا اَنَّ اللهَ یحْیی الارضَ بَعدَ مُوتِها” از حضرت باقر روایت شده،”یُحْیهَا اللهُ تعالی بِالْقائمِ بعدَ موتِها، یعنی كُفرِ أَهلِها وَ الكافرُ مَیتٌ” (خدا زمین را زنده می گرداند به قائم بعد از مردن آن؛ یعنی كافر شدن اهل آن و كافر مرده است). و در ترجمه بِحارُالاَنوار، ج ۱۳ طبع ۱۳۳۲ه ق، ص۲۸۰، در تفسیر آیه ۶۹ سورۀ زمر، “وَ اَشْرَقَتِ الارضُ بِنورِ رَبِّها”، ازحضرت صادق روایت شده، “اذا قامَ قائِمُنا اَشرقتِ الارضُ بِنورِ ربِّها” (روزی كه قائم ما قیام فرماید زمین به نور پروردگارش روشن گردد). و نیز فرموده است، “اذا قامَ القائمُ، قامتِ القیامةُ” (هنگامی كه قائم قیام كند،قیامت بر پامی شود). وهمین معنی را مولانا جلال الدین رومی (مولوی) در مثنوی خود تكرار نموده است:
هین كه اسرافیل وقتند اولیا مرده را زیشان حیات است و نما
جانهای مرده اندر گور تن بر جهد ز آوازشان اندر بدن…الخ.
و چنین بوده است كه صاحب كتاب مِرآتُ الاَنوار احادیث مربوط به تاویل آیات متشابهات را مورد بحث قرار داده و پس از مشاهدۀ اخبار و احادیث ائمه اطهار (ع) دربارۀ معنی “قیامت” اعتراف نموده است كه كلیه آیات قرآن دربارۀ قیامت كبری، تأویل به “قیام قائم موعود” شده است. (دراین مورد همچنین مراجعه شود به قاموس ایقان، ج۱، صص۵۷-۵۲، و جلدهای دیگر آن ذیل لغت قیامت). برای دیدن توضیحات مفصّل درمورد معنی اشارات و رموز مذكور در متن نیز، به آثار بابی و بهائی، از جمله موارد زیر مراجعه شود: كتاب بیان فارسی از حضرت باب؛ تفسیر سورۀ وَ الشمس از حضرت بهاءالله؛ مفاوضات؛ برهان واضح؛ رسالۀ استدلالیۀ صدرالصدور؛ مُحاضِرات؛ استدلالیۀ منثور و استدلالیۀ منظوم نعیم؛ فصل الخطاب؛ استدلالیۀ افشار؛ چهار جلد قاموس ایقان، دلائل العرفان؛ بهجت الصدور؛ انوار هدایت؛ گلشن حقایق، استدلالیۀ اهل حق، از جناب صحیح فروش و سایر كتب استدلالی بهایی. شایان ذكر است كه كلمات وحیانی دارای معانی باطنی و ظاهری زیادی است كه باید با توجه به مقام آن تشخیص داد كدام وجه از معنی آن مورد نظر است. حضرت بهاءالله در كتاب مستطاب ایقان و نیز تفسیر سوره وَالشَّمس ِ قرآن مجید، مندرج در مجموعه الواح مباركۀ چاپ مصر، ص۱۷-۲، این حقیقت را توضیح فرموده اند.
۶۷-مائدۀ ۴، ص۱۳۷. در این بیان یكی از معانی صِراط هم مشخص است؛ و آن این كه صراط درهر ظهور عبارتست ازهمان ظهور و پیامبرِ آن كه هر كه به او مؤمن شد، از صراط عبوركرده و به مقصود از حیات و بهشت ایمان و رضای الهی رسیده، و هر كه معرض شده محروم گردیده است.
۶۸-مضمون، به نقل از كتاب فرائد جناب ابوالفضائل گلپایگانی، ص۷۷. اِبنِ رُشد از فلاسفه و علمای بزرگ اسلام نیزهمین معنی را بیان نموده است (فرائد،صص۷۸-۷۹)
۶۹-به نقل از فرائد، ص۷۸.
۷۰-در قران مجید لغت “آیات” هم برای كلمات وحیانی به كار می رود، و هم برای معجزات.
۷۱-حضرت بهاءالله و حضرت باب نیزعین همین استدلال را آورده اند. از جمله رجوع شود به كتاب مائدۀ آسمانی، جلد۸، صص۱ و۳۱.
۷۲- از جمله درسورۀ بقره، آیۀ ۲۲، وسورۀ یونس، آیات۳۷-۳۸.
۷۳- خطابات، جلد۱، صص ۸۵-۸۷.
۷۴- باب سوّم، مائدۀ آسمانی، جلد ۵ ؛ و مكاتیب عبدالبهاء، جلد۱.
۷۵-رجوع شود به لوح مبارك كلمات فردوسیه، و نیز كتاب مائدۀ آسمانی، جلد ۸، صص ۱۰۰-۱۰۱.
۷۶- در كتاب تورات، سِفر تثنیه، باب ۱۸، آیات ۲۱-۲۲، می فرماید: “اگر در دل خود گوئی سخنی را كه خداوند نگفته است چگونه تشخیص نمائیم، هنگامی كه نبی به اسم خداوند سخن گوید اگرآن چیز واقع نشود و به انجام نرسد، این امریست كه خداوند نگفته است، بلكه آن نبی آن را از روی تكبّر گفته است، پس از او نترس.”
۷۷-مائدۀ آسمانی، جلد ۵، باب ۱۰، به نقل از سفرنامه، جلد اوّل.
۷۸-مكاتیب، جلد۳.
۷۹-مكاتیب، جلد۶.
۸۰-مكاتیب، جلد۴.
۸۱-در مورد كلّ بحث معجزه از جمله مراجعه شود به صص ۲۳ تا ۹۸ كتاب فصل الخطاب، از جناب ابوالفضائل گلپایگانی؛ و نیز كتاب فرائد از ایشان.
۸۲-بِحارُالاَنوار.
۸۳-در این مورد رجوع شود به منابع یاد شده در یادداشت شمارۀ ۶۵.
۸۴-یكی ازعلائم حقانیت ادعا و صادق بودن مدّعی كه در قران مجید آمده است تمنّای مرگ در راه آن ادّعا می باشد. درسورۀ بقره، آیۀ ۸۸ و در سورۀ جمعه، آیۀ ۶ می فرماید: “فَتَمَنَّوا الْمَوْتَ اِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ”(پس تمنای مرگ كنید اگرصادق هستید.)
۸۵-ادعیۀ محبوب، ص۳۴۱.
۸۶-سورۀ اِسراء، آیۀ۸۰.
۸۷-سورۀ ابراهیم، آیات ۲۹-۳۳. ترجمۀ آیات عیناً از قرآن شمارۀ ۹ درمتن آورده شد. نیز به یادداشت ۷۳ رجوع شود.
۸۸-توضیح مفصل آن را در كتاب فرائد، از جناب ابوالفضائل گلپایگانی بخوانید.
۸۹- گنجینۀ حدود و احكام، ص۲۹۹.
۹۰-كتاب گنجینۀ حدود و احكام، ص ۱۹۱. مضمون قسمت عربی: ولكن مبادا ای قوم خود را بازیچۀ نادانان قراردهید.
۹۱-گلزار تعالیم بهایی، ص ۲۱۸.
۹۲-گنجینه، ص۳۰۰.
۹۳- گلزار تعالیم بهایی، ص ۲۱۹.
۹۴-گوهر یكتا، ص۳۰۰.
۹۵- همان، صص:۳۰۲-۳۰۱.
۹۶- كتاب “ظهور عدل الهی”، صص:۶۴-۶۳، خطاب به بهاییان امریكا و كانادا.
۹۷- همان، ص۶۲.
۹۸- گلزار تعالیم بهایی، صفحه ی ۲۸۹.
۹۹- همان، ص ۴۲۰.
۱۰۰- مضمون، به نقل از كتاب «به یاد محبوب»، صص۳۱۲-۳۱۱.
۱۰۱-ترجمه. كتاب انوار هدایت، بند۱۲۱۳.
۱۰۲-مجموعۀ جوانان، ص ۱۵.
۱۰۳-ترجمه. انوار هدایت، به نقل از كتاب درس اخلاق، دورۀ عالی، ص۳۹.
۱۰۴-جزوۀ منتخبات نصوص دربارۀ حفظ و تحكیم مبانی ازدواج بهائی، جمع آوری دائرۀ تحقیق بیت العدل اعظم، بند۲۳۴۴.