پاسخ به شبهات وارده بر دیانت بهائی

سوال 3: آیا حضرت محمد آخرین فرستاده خدا و خاتم النبیین است؟

مسئله خاتميت موضوع بسيار گسترده ايست. در اينجا اين مسئله را از هفت جهت به اختصار بررسي مي نمايیم

تجديد اديان يک ضرورت است

فيض يزدان همچون ذات او جاودان است و نمودن راه برطالبان به مقتضاي درک و توانشان سنتي تغييرناپذير و بي پايان؛ تعاليم آسماني همچون داروئي شفابخش براي آلام و امراض جوامع انسانيند، اما دردها و درمانهاي هر دوران متفاوتند و غير همسان و نمي توان داروي درد قديم را براي درمان امراض جديد بکار برد. خداوند در قرآن مي فرمايد: «سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا»[ii] يعني شيوۀ ماست اينکه قبل از تو پيامبرانمان را فرستاديم و هرگز در اين شيوۀ ما تحولي رخ نخواهد داد ( يعني در آينده نيز خواهيم فرستاد) و مولانا با توجه به همين آيه اين ابيات را سروده است:

گفت در قرآن خدا با عقل کل سنت     ما بوده ارسال رسل

سنت الله را ز پي تبديل نيست     زان در ارسال رسل تعطيل نيست

همچنين واضح است که پيامبران مربيان روحاني بشريتند پس درسهاي ايشان بتناسب رشد عقل و آگاهي و شيوه زندگي مخاطبين متحول مي گردد. چنانچه پيامبر اسلام فرموده اند: «أمرنا ان نکلم الناس علي قدر عقولهم»[iii] يعني ما پيامبران مامور شده ايم تا با مردم به فراخور عقلشان سخن گوئيم. پس نمي توان به آموزشهاي دورانهاي پيشين بسنده نمود و از رشد ظرفيتها ي عقلي و آگاهيها و قابليتهاي امروز چشم پوشي کرد. از اين گذشته بمرور زمان تعاليم پيامبران دستخوش تغييرات و انحرافاتي مي گردند که ديگر خلوص و شفافيت و کارائي خود را از دست مي دهند و تجديد آنها در فواصل زماني مناسب امري اجتناب ناپذير خواهد بود.«قال رسول الله ص سيأتي علي الناس زمان لا يبقي من القرآن الا رسمه و من الاسلام الا اسمه يسمون به و هم ابعد الناس منه مساجدهم عامرة و هي خراب من الهدي فقهاء ذلک زمان شر فقهاء تحت ظل السماء منهم خرجت الفتنة و اليهم تعود»[iv] يعني رسول خدا فرمود بر مردم زماني خواهد آمد که از قرآن جز رسم آن و از اسلام جز اسم آن که به آن ناميده ميشوند نخواهد ماند. وايشان از همه کس نسبت به آن دورترند، مساجدشان آباد است ولي از هدايت خاليست فقها آن زمان بد ترين فقها زير آسمان هستند. از ايشان فتنه خارج ميگردد و به خودشان برمي گردد. لزوم نسخ و کنار گذاشتن بسياري از احکام قرآن و شرع امريست که روحانيون اهل انصاف و تحقيق نيز بدان اذعان نموده اند[v] و قوانين گذشته را غير قابل پذيرش و اجرا خوانده اند. قرآن نيز خود بر اين مسئله تأکيد دارد « وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ »[vi] يعني هيچ پيامبري بدون اجازه او آيه اي نمي آورد ( تا زمان آن فرا نرسيده باشد) براي هر زماني کتابي است و خداوند آنچه را بخواهد (از کتاب قبل) محو مي نمايد و آنچه را بخواهد تثبيت ميکند و مادر کتاب نزد اوست.

خداوند در قرآن در مورد خزانه علمش مي فرمايد: « وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ» [vii] يعني چيزي وجود ندارد مگر آنکه خزائن آن نزد ما موجود باشد و ما تنها به اندازه اي مشخص آنرا نازل مي کنيم. و در مورد وسعت کلماتش مي فرمايد: « قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا »[viii] يعني بگو اگر دريا مرکب گردد براي نگاشتن کلمات پروردگارم البته دريا تمام ميشود پيش از آنکه کلمات پروردگارم پايان پذيرد حتي اگر از درياي ديگري مشابه آن هم کمک گرفته شود. بنابر اين اعتقاد به قطع هدايت الهي و ختم ظهور فرستادگان او بمنزله محدود دانستن درياي بيکران علم و حکمت يزداني است و بدان معناست که خداوند هرآنچه در خزانه علم و فضل خويش داشته ظاهر نموده و ديگر چيزي براي آموختن به انسانها ندارد وکلمات الهي که اگر درياها مرکب شوند قادر بر نگاشتن آن نيستند تماما نوشته شده است. اين نظير همان ادعايي است که قوم يهود در زمان نزول اسلام در مورد بسته شدن دست خداوند داشتند: «َقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ »[ix] يعني يهود گفتند دستان خدا بسته است دستهاي خودشان بسته است ، و ملعون گشتند به خاطر آنچه گفتند ، بلکه دستان او باز است . بنا بر اين، اين ادعا کفري آشکار است و اگر بنا بود روزي رسالت ختم شود، خداوند اولين پيامبر را مسئول اين کار مي کرد و احتياجي به پيامبران بعدي نبود

حضرت عبدالبهاء در باره ضرورت تجدد اديان مي فرمايند: «دين الهي يكي است ولي تجدّد لازم… درختي را چون بنشاني… بعد از مدّت مَديد كُهَن گردد، از ثمر باز مانَد. لهذا باغبان ِ حقيقت دانهء همان شجر را گرفته در زمين پاك مي‌كارد، دوباره شجرِ اول ظاهر مي‌شود. دقت نماييد در عالم ِ وجود هرچيز را تجدّد لازم. نظر به عالم جسماني نماييد كه حال چنان تجدّد يافته، مشروعات و اكتشافات تجدّد يافته، ادراكات تجدّد يافته، پس چگونه مي‌شود كه امر عظيم دين كه كافل ِ ترقّيات فوق‌العادهء عالم انساني است و سبب حيات ابدي و مروّج ِ فضائل نامتناهي و نورانيّت دوجهاني، بي‌تجدّد ماند؟ اين مخالف فضل و موهبت حضرت يزداني است.»[x]

همه دين خود را آخرين دين مي دانند

قرنهاست که کثيري از پيروان اديان مختلف به سبب دلبستگي شان به کتب آسماني که در دست دارند و به استناد برداشتهاي نا صوابي که از متون مقدس خويش نموده اند راه دريافت هدايات جديد را بر دلهاي خود بسته اند و در طي اعصار از شناسائي پيام آوران زمانشان محروم مانده اند و دين خود را آخرين دين شمرده اند. نمونه اين اينست که به عنوان مثال، حضرت داود فرمود: «شريعت تو را دائما نگاه خواهم داشت تا ابدالاباد»[xi] و حضرت عيسي « آسمان و زمين زائل خواهد شد ليکن سخنان من هرگز زائل نخواهد شد»[xii] و يا استناد به آيه «خاتم النبيين» در قرآن. خداوند در قرآن در مورد اين مدعيان مي فرمايد: « وَلَقَدْ جَاءكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِّمَّا جَاءكُم بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَن يَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ »[xiii] يعني قبل از اين يوسف با بينات آمد پس به آنچه براي شما آمد در شک بوديد تا اينکه وقتي مرد گفتيد هرگز خداوند بعد از او پيامبري بر نخواهد انگيخت. اينچنين خداوند افراط گرايان شکاک را گمراه مي سازد. به همين علت در قرآن به مسلمانان هشدار داده شده است که در اين دام نيفتند. « … أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ »[xiv] يعني هرگاه که پيامبري برخلاف هواي نفس شما آمد استکبار ورزيديد بعضي را تکذيب کرديد و برخي را کشتيد. و همچنين « يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون »[xv] يعني حسرتا بر اين بندگان هيچ پيامبري بر ايشان نيامد مگر آنکه او را مورد آزار و سرزنش قرار دادند. و نيز « ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاء أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ »[xvi] يعني سپس پيامبرانمان را فرستاديم هرگاه که براي امتي پيامبر فرستاديم او را تکذيب نمودند. يهوديان آن زمان چنان بر عدم حقانتيت حضرت محمد ايمان داشتند که مي گفتند: «اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ[xvii]» يعني خدايا اگر اين [كتاب] همان حق از جانب توست پس بر ما از آسمان سنگهاي بباران يا عذابي دردناك بر سر ما بياور.

اما علي رغم هشدارهاي قرآن، مسلمانان نيز از اين قبيل استنباطات مستثني نبوده اند و مسير مشابهي را طي نمودند و موعود را با تکذيب و تمسخر و قتل استقبال کرده اند، همانگونه که پيامبر اسلام پيش بيني نموده بود: « لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ »[xviii] يعني مرحله به مرحله همان اعمال را مرتکب خواهيد شد. در تفسير اين آيه از پيامبر نقل گرديده که فرموده اند:« لترکبن سنة من کان قبلکم حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة و…»[xix] يعني البته شما هم شيوۀ پيشينيان را نعل به نعل و جزء به جزء درپيش خواهيد گرفت.

يکي از سخت ترين موانع ذهني که پيروان ديانت اسلام در برابر خود ساخته اند اعتقاد به قطع ارتباط خداوند با انسان از طريق پيامبران است که به استناد مطالبي از قرآن و احاديث به آن معتقد گشته اند و با وجودي که طي 23 سال نزول قرآن بارها آيات آن توسط پيامبر نسخ گرديده گمان نموده اند که اين کتاب الي الابد نسخ نخواهد شد. نسخ شدن آيات در اين آيه بيان شده است: « مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا »[xx] يعني هر آيه اي را نسخ يا فراموش کنيم مثل آن يا بهتر از آن را مي آوريم. اصلي ترين چيزي که موجب چنين سوء برداشتي گرديده آيه 40 از سوره احزاب است: « مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ » يعني محمد پدر هيچيک از مردان شما نيست ولکن رسول خداست و خاتم انبياء.

آيه خاتم النبيين

در نگاه نخست به آيه مزبور اين سوال در ذهن مطرح مي گردد که اگر برداشت رايج ازخاتم النبيين (پايان دهنده پيامبري) صحيح باشد، ربط عبارت با قسمت اول جمله که مربوط به زندگي خصوصي پيامبر است در چيست و چرا نکته اي به اين اهميّت که سرنوشت آتي يک امت را رقم مي زند در قرآن تنها يکبار و آنهم در عبارتي چنين بي ربط و چند پهلو گنجانده شده است. اين واقعيت که محمد هيچ فرزند پسري نداشته چه ربطي به اينکه ديگر پيامبري نخواهد آمد دارد و چرا اين دو قسمت با «ولکن» به يکديگر ربط داده شده اند؟ بنا براين لازم است که در معناي عبارت تعمق بيشتري بنمائيم.

شان نزول اين آيه را مفسرين به اين شرح آورده اند که پيامبر از زيبايي زينب بنت جحش همسر زيد ابن حارثه که پسر خوانده او بود در شگفت آمد و هنگامي که نظرش بر پيکر برهنه او افتاد «سبحان الله خالق النور تبارک الله احسن الخالقين» گفت اين سخن وقتي به گوش زيد رسيد همسر خويش را طلاق داد و او را به عقد پيامبر در آورد. چون ازدواج با همسر پسر در بين اعراب کار ناپسندي بود پيامبر را مورد سرزنش قرار دادند که چرا زن پسر خود را گرفتي؟ اين آيه در پاسخ آنان مي گويد محمد پدر هيچيک از مردان شما نيست ولکن رسول الله است و خاتم پيامبران.[xxi]

در بين اعراب لقب خاتم جهت تکريم و شاخص نمودن بکار ميرود و مثلا اصطلاح «خاتم الشعرا» لقب رايجي است که به شعراي توانا داده مي شده و کسي هم گمان نمي کرده که او آخرين شاعر است. در احاديث زيادي نيز عبارت «خاتم الوصيين » از زبان حضرت محمد، حضرت علي و يا ديگران در توصيف اميرالمومنين آمده است. از جمله: «و اني و انت سواء الا النبوة فاني خاتم النبيين و أنت خاتم الوصيين»[xxii] يعني من و تو تنها در نبوت با هم فرق داريم پس من خاتم نبيين هستم و تو خاتم وصيين. و «انا يعسوب الدين و اول السابقين و امام المتقين و خاتم الوصيين و وارث النبيين»[xxiii] يعني من مثل زنبور عسل براي دين و اولين از سابقين و امام متقين و خاتم وصيين و وارث نبيين هستم. حال اگر «خاتم وصيين» به معناي آخرين وصي باشد اعتقاد به وصايت فرزندان علي و امامت آنها باطل است.

خاتميت در روايات

گرچه در مقابل قرآن هيچ حديث و روايتي داراي اعتبار نيست ولي چون برخي به استناد رواياتي چند امکان ظهور پيامبران بعد از حضرت محمد را نفي مينمايند، مرور بر بعضي از اين روايات و مفاهيم حقيقي آنها مفيد بنظر مي رسد. نخستين روايت مربوط به زماني است که حضرت محمد به غزوۀ تبوک مي رفتند و علي(ع) را جانشين خود در مدينه قرار دادند و موقع رفتن به او فرمودند : «انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي»[xxiv] يعني تو نسبت به من مانند هارون هستي به موسي با اين تفاوت که تو نبي بعد از من نيستي (چنانچه هارون بود) و اشاره دارد به آيه «وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا » يعني و از رحمتمان به او برادرش، هارون نبي را بخشيديم.[xxv] اين تعبيري است که شيخ صدوق در قرون اوليه اسلام از معناي اين روايت نموده ولي متأخرين قسمت آخر آن را » ولکن نبيي بعد از من نيست» ترجمه کرده اند که البته آن برداشتي صحيح است که با قرآن در تعارض نباشد.

روايت ديگر مربوط به بياني از حضرت محمد است که فرموده اند: « ايّها الناس حلالي حلال الي يوم القيامة و حرامي حرام الي يوم القيامة»[xxvi] يعني اي مردم حلال من تا روز قيامت حلال است و حرام من تا روز قيامت حرام است. براي درک اين حديث شايسته است مفهوم قيامت را دقيق تر مورد بررسي قرار دهيم.

حقيقت اينست که در قرآن و ديگر کتب مقدسه قيامتِ هر ديانتي ظهور پيامبر بعد است. کما اينکه حضرت مسيح فرموده اند: «من قيامت و حيات هستم هرکه به من ايمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد»[xxvii]. ونيز ميفرمايند: «آمين آمين به شما ميگويم که ساعتي ميآيد بلکه اکنون آمده است که مردگان آواز پسر خدا را ميشنوند و هرکه بشنود زنده گردد»[xxviii]. در قرآن مي فرمايند: « وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلَكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ »[xxix] يعني امروز روز رستاخيز است ولکن شما نمي دانيد. ونيز مي فرمايند: «شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ»[xxx] يعني ما شاهديم که در روز قيامت خواهيد گفت ما از وقوع آن بي خبريم. و همچنين فرموده اند : «فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً فَقَدْ جَاء أَشْرَاطُهَا »[xxxi] يعني آيا غير از اين انتظار دارند که قيامت ناگهان واقع شود، هم اکنون نشانه هاي آن آمده است. در احاديث نيز بطور اخص يوم قيامت را يوم ظهور قائم دانسته اند: «والليل اذا يغشي … قال دولة الابليس الي يوم القيامة و هو يوم قيام القائم والنهار اذا تجلي و هو القائم اذا قام»[xxxii].

پس منظور از قيامت و رستاخيز مردگان ، ظهور پيامبر جديد و زنده شدن مردگان روحاني به روح ايمان است و هلاک گرديدن معنوي آناني که از هدايت الهي محروم مانده اند و نه پايان جهان. چنانچه در قرآن نيز ايمان حمزه عموي پيغمبر را به «کسيکه مرده بود و او را زنده گردانيديم» توصيف نموده اند: « أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ… »[xxxiii] و يا اينکه هلاکت اقوام گذشته را مقارن ظهور پيامبران و ظلم و عدم ايمان مردم به ايشان بيان داشته اند و فرمودند: « وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ وَجَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ كَذَلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ. ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الأَرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ »[xxxiv] يعني به يقين نسلهاي پيشين را چون مرتکب ظلم شدند و چون پيامبرشان آمد به او ايمان نياوردند هلاک ساختيم اينچنين قوم گناهکار را مجازات ميکنيم. سپس شما را در زمين جانشين آنها نموديم تا ببينيم شما چه ميکنيد. و نيز در آيه اي ديگر کفر و مقابله با حق را به منزله هلاکت دانسته اند:« إِذَا جَآؤُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ. وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ »[xxxv] . يعني آنگاه که نزد تو مي آيند با تو جدل مي کنند و کافران مي گويند اين ( قرآن) چيزي غير از داستانهاي اساطيري پيشينيان نيست. و ايشان (مردم را) از آن منع مي کنند و خود نيز از آن دوري مي کنند . آنان کسي را بجز نفسهاي خود هلاک نمي کنند و آگاه نيستند. جاي تعجب است که با وجود اين همه انذار باز هم کثيري از اين امت به راه پيشينيان رفتند و به هلاکت روحاني دچار گشتند.

روايت ديگري که از آن تعبير خاتمه نبوت گرديده بياني از حضرت محمد است که خود را به آخرين سنگ در بناي يک ساختمان تشبيه نموده اند: «قال انما مثلي في الانبيا کمثل رجل بني دارا فاکملها و حسنها الا موضع لبنة فکان من دخل فيها فنظر اليها قال ما احسنها الا موضع هذه البنة قال فانا موضع البنة ختم بي الانبياء».[xxxvi] به فرض صحت اين روايت آيا پايان بناي يک ساختمان به معناي اينست که بناي ديگري هم ساخته نخواهد شد.

حضرت امير در مفاتيح الجنان فرموده اند: «قل السلام علي محمد رسول الله خاتم النبيين و سيد المرسلين و صفوة رب العالمين امين الله علي وحيه و عزائم امره والخاتم لما سبق والفاتح لما استقبل»[xxxvii] يعني بگو سلام برمحمد فرستادۀ خدا، خاتم انبيا و سرور رسولان و امين خداوند در وحي و ارادۀ او و خاتم برگذشته گان و راهگشاي آيندگان. بنابر اين ختم دوران گذشته به خاتم، مقدمه آغاز دوراني جديد است که ظهور پيامبران جديد را در دل خود خواهد داشت و إن شاءالله نور اين ظهورات تيرگيهاي جهل و ظلم را از عالم برخواهد کند.

تفاوت ميان رسول و نبي

نکته ديگري که شايان توجه است تفاوت ميان نبي و رسول است . رسول داراي مقامي بالاتر از نبي است. حتي در قرآن ذکر گرديده که خداوند از نبيين پيمان گرفته که وقتي رسولان ظاهر شدند به ايشان ايمان آورند: «وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ لَمَا آتَيْتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ…»[xxxviii] يعني و آنگاه خداوند از انبياء پيمان گرفت، چون کتاب و حکمت به شما داده شده، پس وقتي که رسولي براي شما آمد که تصديق کننده آنچه نزد شماست بود به او ايمان آوريد و ياريش نمائيد. بنا براين حتي اگر خاتم النبيين را به معناي پايان دهنده نبوت هم بدانيم بدان معناست که مانند انبياي بني اسرائيل نبي جانشين رسول نخواهد شد بلکه امام خواهد بود که مقامي بالاتر از نبي دارد زيرا که خود فرموده اند علماء امت من همچون انبياء بني اسرائيلند: «علماء امتي کانبياء بني اسرائيل»[xxxix]. پس خاتميت به معناي قطع سلسله رسالت و يا مافوق آن نيست.

اما اکثر مفسرين با استدلالي عجيب که رسول نبي هم هست اين مفهوم را شامل هردو مي دانند چنانکه يکي از اين افراد گفته: «در باره فرق ميان رسول و نبي گفته شد که رسول آنست که به او به سه طريق وحي شود خواب ، شنيدن صدا و آمدن فرشته وحي . نبي آن است که فقط به وسيله خواب و شنيدن صدا وحي شود … در هر حال کلمه خاتم النبيين ، خاتم رسولان را لازم گرفته چون هر رسول نبي است ولي بعضي از نبي رسول نيست.»[xl] با مثالي ساده ميتوان مغالطۀ ايشان را آشکار کرد. مثلا کسي که داراي تحصيلات ليسانس است قطعا مدرک ديپلم هم دارد اگر بگوئيم ديگر هيچ ديپلمه اي به اينجا نخواهد آمد آيا بدان معناست که من بعد هيچ ليسانسه و يا بالاتري هم نخواهد آمد؟

معناي باطني بدويت و ختميت

پيامبران الهي در مرتبه توحيد، حکم يک شخص واحد را دارند. اين مطلب که به وحدت مظاهر معروف است، به اين معني است که هر يک از پيامبران مي توانند هم اولين و هم آخرين باشند. پيروان اديان در اين اعتقاد متفق القولند که مظاهر مقدسه جلوگاه صفات الهي و معرض کمالات حضرت باري تعالي مي باشند هياکل آسماني در مثل مانند آئينه اي هستند که در مقابل شمس حقيقت قرار گرفته و کمالات الهي را جذب و بعالم انساني منعکس مي نمايند از جمله صفات الهي که در هيکل انبيا تجلي مي يابد صفت اولويت و آخريت است. چنانچه در قرآن کريم نيز اشاره شده است که « هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ …»[xli] و از آنجائيکه پيامبر اسلام نيز مظهر صفات الهي بوده اند لذا بدين مناسبت است که حضرتشان خود را مظهر اولويت و آخريت و بدئيت و ختميت ميدانند پس اگر چنانچه به حضرتشان کلمه خاتم النبيين اطلاق شود اين ختميت به اعتبار وحدتي است که در حقيقت روح انبيا الهي موجود مي باشد چنانچه خود در مورد بدئيت مقام خود مي فرمايند «و کنت نبيا و آدم بين الماء و الطين»[xlii] يعني من نبي بودم هنگامي که گل آدم را مي سرشتند. و همچنين در جاي ديگر مي فرمايند «کنت و علي نورا بين يدي الرحمن قبل ان يخلق عرشه» يعني مثل نوري بودم ميان دست پروردگارم، پيش از آنکه عرش خود را خلق کند[xliii]. حضرت عيسي نيز فرمود: «مي روم و زود باز مي گردم»[xliv] در صورتي که در ظاهر حضرت مسيح باز نگشت و حضرت محمد بعد از ايشان ظهور فرمود و اين دلالت دارد بر وحدت پيامبران الهي.

شرح اين موضوع را حضرت بهاالله به تفصيل در کتاب مستطاب ايقان بيان نموده اند از جمله مي فرمايند «همان قسمي که در اول لا اول صدق اخريت براي مربي غيب و شهود ميايد همان قسم هم بر مظاهر او صادق ميايد و در حيني که اسم اولويت صادق است همان حين اسم آخريت صادق و در حيني که بر سر بدئيت جالسند همان حين بر عرض ختميت ساکن و اگر بصر حديد يافت شود مشاهده مينمايد که مظهر اولويت و آخريت و ظاهريت و باطنيت و بدئيت و ختميت اين ذات مقدسه و ارواح مجرده و انفس الهيه هستند» از جهت ديگر وقتي که وحدت انبيا الهي به ثبوت رسيد و مسلم گرديد که هياکل مقدسه يک حقيقت بوده و از يک منبع ساطع و متجلي ميگردند پس جميع آنان مظهر بدئيت و ختميت مي باشند و بر جميع آنان کلمه فاتح النبيين و خاتم النبيين اطلاق ميگردد در مثل اگر چنانچه آفتاب هزار بار طلوع و غروب نمايد باز هم يک آفتاب زياده نخواهد بود به همين قسم اگر هر يک از شموس حقيقي مثلا پيامبر اسلام خود را اولين و آخرين نور الهي و نخستين و آخرين مظهر آسماني بنامد درست خواهد بود و اگر ادعا فرمايد که آخرين فيض آسماني و آخرين نبي و فرستاده الهي مي باشد ايضا صحيح خواهد بود چه که ظهورات قبل از شارع اسلام نيز ظهور حقيقت محمدي بوده و ظهورات بعد از حضرتشان نيز ظهور محمد (ص) خواهد بود به عبارت ديگر ظهورات آينده نيز مجئي ثانوي همان حقيقت و همان روحي است که در وجود رسول اکرم و انبياي قبل از وي تجلي نمود چه که مظاهر مقدسه الهي بحکم آيه « وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ »[xlv] يعني نيست امر ما مگر واحد، جميعا حقيقت واحد و ذات متحدي هستند که به الوان و اشکال مختلفي تجلي نموده اند. مولوي در اين مورد مي گويد:

جان گرگان وسگان از هم جداست متحد جانهاي شيران خداست

خود پيغمبر در اين مورد مي فرمايند «اولنا محمد اوسطنا محمد اخرنا محمد فکلنا محمد»[xlvi] يعني اول و وسط و آخر و کل ما محمد است. و همچنين «اما النبيئون فانا»[xlvii] يعني تمام انبيا من هستم ، همچنين حضرت مسيح خود را مظهر بدئيت و ختميت دانسته و فرمود «من الف و يا و اول و انتها هستم»[xlviii] و در جاي ديگر انجيل خود را جوهر خاتم خدا دانسته و مي فرمايد «و به وسيله او عالمها را آفريد که فروغ و جلالش و خاتم جوهرش بود»[xlix].

شارع بهايي اين مطلب را در کتاب ايقان تشريح نموده و چنين مي فرمايد «و اگر جميع نداي اَنَا خاتَمُ النَّبيين بر آرند آن هم حقّ است و شبهه را راهي نه و سبيلي نه زيرا که جميع حکم يک ذات و يک نفس و يک روح و يک جسد و يک امر دارند و همه مظهر بدئيت و ختميت و اوّليت و آخريت و ظاهريت و باطنيت آن روح الارواح حقيقي و ساذج السّواذج ازلي اند» ايضا مي فرمايند «چه مقدار از نفوس که به سبب عدم بلوغ به اين مطلب به ذکر خاتم النّبيين محتجب شده از جميع فيوضات محجوب و ممنوع شدهاند با اينکه خود آن حضرت فرمود: «اَمَّا النَّبيونَ فَاَنَا» و همچنين فرمودند: منم آدم و نوح و موسي و عيسي چنانچه ذکر شد. مع ذلک تفکّر نمي نمايند بعد از آنکه بر آن جمال ازلي صادق مي آيد به اينکه فرمودند: منم آدم اوّل، همين قسم صادق مي آيد که بفرمايند: منم آدم آخر. و همچنانکه بدء انبياء را که آدم باشد به خود نسبت دادند همين قسم ختم انبياء هم به آن جمال الهي نسبت داده مي شود. و اين بسي واضح است که بعد از آنکه بدء النّبيين بر آن حضرت صادق است همان قسم ختم النّبيين صادق آيد»[l] و همچين مي فرمايند «لَترى کلّ النّبيين والمرسَلين کهيکلٍ واحد ونفسٍ واحدة ونورٍ واحد وروحٍ واحدة، بحيث يکون أوّلُهم آخرَهم وآخرُهم أوّلَهم»[li] يعني هر آئينه مي بيني همه انبيا و مرسلين را مانند هيکل واحد و نفس واحد و نور واحد و روح واحد بطوريکه مي باشد اول آنان آخر آنها و آخر آنها اول آنان.

حضرت باب در آثار خود انبيا الهي را به خورشيد تشبيه فرموده اند که اگر صدها بار طلوع و غروب فرمايد يک شمس واحد طلوع و غروب فرموده است چنانچه فرموده اند «بدان که مثل او مثل شمس است اگر بما لانهايه طلوع نمايد يک شمس زياده نبوده و نيست و اگر بما لانهايه غروب کند يک شمس زياده نبوده و نيست ، اوست که در کل رسل ظاهر بوده و اوست که در کل کتب ناطق بوده اولي از براي او نبوده زيرا که اول به او اول ميگردد و اخري از براي او نبوده زيرا که آخر به او آخر ميگردد».[lii]

تأکيد قرآن بر ظهور پيامبران در آينده

اين در صورتي که خداوند تبيين کلام خود را به خود اختصاص داده و دانش تأويل آنرا محدود به خود و راسخان در علم دانسته، چنانچه در اين آيات ذکر آن آمده: « فَإِذَا قرآناهُ فَاتَّبِعْ قرآنهُ. ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ »[lx] يعني چون آنرا خوانديم از قرائت آن تبعيت کن پس برماست تبيين آن. و « … وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ… »[lxi] يعني تأ ويل آنرا غيراز خدا و راسخان درعلم نمي دانند. في المثل درميان دهها تفسير منتشره از قرآن تنها تعداد اندکي اشاره به تاکيد حضرت علي به قرائت خاتم به فتح (تاء) نموده اند و از بين آنها تنها يکي و آنهم فقط در نسخه عربي بيان نموده که خاتم النبيين بنا بر تعبير حضرت علي به معناي زينت پيامبران است و براي اينکه مورد اعتراض هم قطارانش قرار نگيرد بلافاصله اظهار نموده که البته اين مطلب بسيار بعيد و دور از ذهن است مثل اين تعبير « … عن عبدالرحمن السلمي قال: کنت اقري الحسن والحسين فمر بي علي بن ابي طالب و انا اقرئهما فقال اقرئهما و خاتم النبيين به فتح تاء و الرواية الاولي اقرب و اشهر لان التعبير عن النبي بانه خاتمهم يعني زينتهم کما هو خاتم من مظاهر الزينة غير مألوف علي الظاهر و الله اعلم »[lxii]

در سوره اعراف آيه 34 آمده: « وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ » يعني براي هر امتي (پيروان هر ديانتي) پاياني است و وقتي که زمانش فرا رسد ساعتي پس و پيش نخواهد شد. بلافاصله درآيه بعد مي فرمايند: «يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ» يعني اي آدميزادگان، چون که پيامبراني از شما بيايند و آيات خداوند را بر شما بخوانند پس هرکه تقوي پيشه کرد ترسي نخواهد داشت. شايد از اين صريح تر نتوان بر ظهور پيامبران در آينده تأکيد ورزيد.

و نيز در سوره حجر آيه 5 مي فرمايند: «مَّا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ» يعني هيچ امتي اجلش پس و پيش نخواهد شد. در سوره يونس آيه 49 هم مفهوم مشابهي بيان مي گردد: «…لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاء أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ». «أمة» به معناي جماعت پيرو يک آئين و يا خودِ آئين است و در هيچ جاي قرآن أمة اسلام ابدي خوانده نشده اند و از فرا رسيدن أجل مستثني نگشته اند. براي مشخص نمودن جايگاه أمت اسلام در بين ساير أمتها مي فرمايند: «كَذَلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ»[liii] يعني اينچنين تورا درأمتي فرستاديم که قبل ازآن هم أمتهائي بوده اند و نيز مي فرمايند : «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا »[liv] يعني اين چنين شما را امتي در وسط قرار داديم تا گواه بر مردمان باشيد و رسول هم گواه بر اعمال شما. و در سوره يونس آيه 47 ميفرمايند: «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ» يعني براي هر امتي پيامبري است و آنگاه که رسولشان بيايد در ميان ايشان به عدالت قضاوت خواهد نمود و ايشان گمراه نخواهند شد. مفهومي مشابه در سوره نحل آيه 36 آمده: « وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ » يعني در هر امتي پيامبري برانگيختيم تا خدا را عبادت کنيد.

حتي زمان اجل دين اسلام نيز در قرآن بيان شده است. آنجا که ميفرمايد: « وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ. قُل لَّكُم مِّيعَادُ يَوْمٍ لَّا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلَا تَسْتَقْدِمُونَ»[lv] يعني و مىگويند اگر راست مىگوييد اين وعده چه وقت است. بگو ميعاد شما يک روز است كه نه ساعتى از آن پس توانيد رفت و نه پيشى توانيد جست. و در جاي ديگري مقدار هر روز هزار سال معلوم گرديده: «… وَإِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ»[lvi] يعني يکروز نزد پروردگارت مثل هزار سال است از آنچه شما مي شماريد. همچنين فرموده: «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ»[lvii] يعني امر از آسمان به زمين اداره شده، سپس به سوي او باز مي گردد در روزي که مقدار آن هزار سال است از آنچه شما مي شماريد. بنابر اين مدت دين اسلام هزار سال ذکر شده که با سال بعثت حضرت اعلي برابر است؛ امام حسن عسکري در سال 260 رحلت فرمودند و حضرت باب در سال 1260، يعني هزار سال بعد ظهور فرمودند.

بنا براين اگر اهل انصاف باشيم براحتي مي توانيم نتيجه بگيريم که براي هرديانتي از جمله اسلام دورۀ زماني معيني وجود دارد و اديان و امتهاي ديگر خواهند آمد که کتاب و پيامبر خويش را دارند. متأسفانه اکثر آنان که عنان تأويل و تفسير قرآن را به دست دارند به هواي نفس خود و يا طمع متاع دنيا کلام الهي را از آنچه مفهوم حقيقي آن بوده منحرف مي سازند ومعناي اصلي آنرا فراموش مي کنند. اين موارد در قرآن نيز بيان شده است: « فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا »[lviii] يعني واي بر کساني که بدست خود (به ميل خود) کتاب مي نويسند و مي گويند خدا چنين گفته تا مبلغ ناچيزي بابت آن بگيرند. و « … يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظًّا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ … »[lix] يعني کلام الهي را از موضع هاي آن منحرف مي سازند و فايدۀ آن پندي را که در کلام الهي بر ايشان داده شده فراموش مي کنند.


. مقاله خاتميت – سايت آئين بهائي

. سوره اسراء (بني اسرائيل) – آيه 77

. بحار الانوار جلد 74 – صفحه 142

. اصول کافي جلد 8 – صفحه 308

. مقاله تحقيقي از محسن کديور تحت عنوان «حقوق بشر و روشن فکري ديني» – مجله آفتاب شماره 28 – سال 82 – صفحه 110

. سوره رعد – آيات 38 و 39

. سوره حجر- آيه 21

. سوره کهف – آيه 109

. سوره مائده – آيه 64

. كتاب پيام ملكوت – صفحات 181 و182

. مزامير داوود مزمور 119 – آيه 44

. انجيل متي باب 24 – آيه 35

. سوره غافر – آيه 34

. سوره بقره – آيه 87

. سوره يس – آيه 30

. سوره مومنون – آيه 44

. سوره أنفال – آيه 32

. سوره انشقاق – آيه 19

. بحار الانوار جلد 9 – صفحه 249

. سوره بقره – آيه 106

. بنقل از تفسير مقتنيات الدرر جلد 8 – صفحه 308

. بحار الانوار جلد 29 – صفحه 17

. بحارالانوار جلد34 – صفحه 258

. اصول کافي جلد 8 – صفحه 106

. سوره مريم – آيه 53

. بحار الانوار جلد2 – صفحه 260

. انجيل يوحنا باب 11 – آيه 25

. انجيل يوحنا باب 5 – آيه 24

. سوره روم – آيه 56

. سوره اعراف – آيه 172

. سوره محمد – آيه 18

. بحار الانوار جلد 24 – صفحه 398

. سوره انعام – آيه 122

. سوره يونس – آيات 13 و 14

. سوره انعام- آيات 25 و 26

. تفسير مختصر مجمع البيان از شيخ محمد باقر ناصري – جلد3 – صفحه 57 – نقل حديث از جابر ابن عبدالله بنقل از پيامبر

. بحار الانوار جلد 97 – صفحه 360

. سوره آل عمران – آيه 81

. بحار الانوار جلد2 – صفحه 22

. تفسيراحسن الحديث نوشته سيد علي اکبر قرشي – جلد 8 – صفحه 367 – ذيل تفسير آيه 40 از سوره احزاب

. سوره الحديد – آيه 3

. الاسماء الحسنى جلد 2، کلمات مکنونه ملاحسين فيض کاشاني چاپ سنگي – صفحه ۱۸۶،کتاب روضات الجنان و جنات الجنان حافظ حسي