سوال58:بهائیان بسیار به صلح اهمیت می دهند. چرا آن مقدار در دیانت بهائی به صلح بها داده شده است؟
تمدن کنونی بدون دسترسی به صلح راستین قادر به ترقی و پیشرفت نیست.
صلح حقیقی فقط نبود جنگ نیست بلکه لازمهء صلح تغییر کلی و برقراری تفاهم و برابری برای تمام افراد نوع بشر در جامعهء بشری است.
دلیل آن واضح است و برای پاسخ دادن به این سؤال باید به پاسخ نخستین سؤال این مجموعه باز گردیم. هدف غایی دیانت بهائی وحدت عالم انسانی است و بدون شک مهم ترین وسیله اخلاقی که می تواند ما را به آن هدف برساند ، صلح و آرامش است. هیچ بنایی با جنگ پایدار نمانده است. چگونه می توان با تناقض ، منطقی متین بنیاد نهاد؟ مگر می توان برای بر پا داشتن صلح ، جنگ به راه انداخت؟
تنها وسیله برای ایجاد صلح ، تبلیغ صلح و اعمال بشر دوستانه است و نه هیچ راه دیگر. اگر کسانی با این نوع از تبلیغ مخالف بوده اند و علیه تبلیغ کنندگان صلح ، خشونت به خرج داده اند ، در این صورت برای رسیدن به آن وحدت موعود ، تنها چاره مظلومیت و صبر بوده است ، کاری که بهائیان در تمام طول حیاتشان به خوبی آن را نشان داده اند و به عنوان تنها روش پیشبرد اهداف صلح جویانه نمونه ای کاربردی در دستان مردمان جهان نهاده اند. اگر بهائیان در تاریخ صبر پیشه نمی کردند و در برابر هر ناملایمی ، مانند دیگران دست به اسلحه می بردند ، چگونه می توانستند منادی صلح باشند؟ و آیا مانند دیگران به نا کجا آباد نمی رفتند؟
ایجاد صلح تنها یک راه دارد ، تبلیغ صلح و زندگانی با محبت و عشق به همنوعان. البته تنها وسیله کارآمد در آن راه ، محبّت و دوستی است. برای رسیدن به وحدت ، تمام ساز و کارها باید بر آرامش و محبّت ساخته شوند که در غیر این صورت کسی را نتیجه ای مثبت از اقداماتت خود عاید نخواهد شد. تن در ندادن به صلح درونی و بیرونی، افزودن دشواری نوینی به دشواریهای کنونی جهان است.
سوال59:چرا بهائیان اولین گروهی هستند که برای انتشار آیینشان از ایران مهاجرت کرده اند؟
دیانت بهائی برخاسته از کشور ایران است ولی آموزه های آن برای بهبود و رفاه تمام اهل دنیاست.
حضرت بهاءالله در نامه ها و خطاب هایی به سران آنوقت جهان لزوم صلح جهانی و تاسیس پارلمان جهانی را گوشزد نموده بودند. متاسفانه ندا و پیام صلح او تا پس از جنگ جهانی اول گوش شنوایی نیافت.
آموزه های بهائی با ارائه طرحهای نوینی چون تساوی حقوق زنان و مردان ، وحدت در کثرت ، برابری نژادی و توجه به سوادآموزی توانسته اند اندیشهء متعالی وحدت عالم انسانی را به مردم جهان معرفی کنند.
تاثیر تعالیم بهائی چنان است که در آفریقای جنوبی و در سال های آپارتاید بهائیان توانستند سیاه پوستان و سفیدپوستان بهائی آن کشور را که قلبا متحد کرده بودند در جلسات بهائی مشترک گردهم آورند. این اقدام گرچه با مخالفت دولت آپارتاید روبرو شد ولی متاثر از تعالیم بهائی در برابری نژادی و اندیشهء وحدت عالم انسانی بود.
در دیانت بهائی دست به شمشیر بردن برای انتشار دین و به بهانهء سعادت بشر مجاز نیست. بهائیان پیام دیانت خود را که وحدت نوع انسان، برداشتن تبعیض و تعصب و برقراری صلح عمومی لازم می دانند. شتاب بهائیان برای انتشار آیین بهائی ، مبنی بر این ضرورت است. در این دو سده ، جهان هر روز خود را به مرگ و نابودی نزدیک تر می سازد و بهائیان به عنوان الهام گیرندگان از دنیایی ماوراء ، این را وظیفه خود می دانسته اند که برای جلوگیری از این انهدام ، پیام صلح و وحدت خود را به همگان ابلاغ دارند. نه فقط پیام صلح که روش ایجاد آن صلح را نیز در اختیار مردم جهان بگذارند. اگر این گونه نبود ، حضرت عبدالبها دو سال پیش از جنگ جهانی اول ، ندای صلح را به گوش اروپاییان نمی رساندند و آنان را انذار نمی دادند که اروپا انبار مهممات و جنگ افزار شده است. افسوس گوشی بدهکار در میان آن مردمان یافت نشد و تاوان آن نیز پرداخته گشت. نکته باریک تر زمو این جا است که بهائیان ایران ، گاهی در کوره دهات ها ، به خاطر تعالیم حضرت بهاءالله و برقراری صلح جان باخته اند تا بگویند که دنیا به یک قانون واحد نیاز دارد. اما سیاسیون عالم که خود را خدای علم و دانش می انگارند ، هنوز فریاد ناسیونالیزم افراطی می زنند و بر اساس این کوتاه فکری، سازهای منافع ملی را با کوک جنگ می نوازند! چگونه بهائیان برای ارسال آن چه که بهاءالله در اختیارشان نهاده ، با تعجیل اقدام نکنند؟ چقدر خون ها ریخته شد تا سازمان ملل متحد به وجود آمد ، آن هم با این وضع سیاسی و ناقص. بهاءالله در دوره ناصرالدین شاه وجوب چنین سازمانی را به سیاسیون و مردم عالم گوشزد نمودند و آیا برای غیر بهائیان درس عبرت نیست و نباید باشد که بهائیان دوره ناصرالدین شاه حرف از حکومت جهانی می زده اند! و امروزه هنوز دیگران بر همان منوال قدیم گام بر میدارند و خود را به هلاکت نزدیک می سازند؟
سوال60:آیا آئین بهائی ساخته سیاستهای خارجی است؟
-آموزه های بهائی خدمت به ایران و استقلال و پیشرفت ایران را تعلیم می دهد.
-در یکصد سال اول حضور دین بهائی در ایران هیچ مرجع بهائی ستیز دولتی، مذهبی و سیاسی ادعای اینکه دین بهائی ساختهء سیاستهای خارجی است نکرده بود.
-ناگفته پیداست که اگر بنیانگذاران آئین بهائی دست نشانده یا عامل دولت خارجی بودند حضرت باب زندان و به جوخه اعدام سپرده نمی شد و حضرت بهاءالله چهل سال را در حبس و زندان و زنجیر و تبعید دولت قاجار و عثمانی نمی گذراند. کما اینکه اگر امیرکبیر هم دست نشاندهء روس و انگلیس بود عزل نمی شد و به قتل نمی رسید.
-سردرگمی و آرای پریشان سازندگان ادعای توطئه از اینجا پیداست که هنوز هم نتوانسته اند تصمیم بگیرند که دین بهائی را باید به کدام سیاست خارجی نسبت دهند.
|پیامبر بهائی از ایران برخاست و از عشق به ایران و آینده درخشان این سرزمین تابان سخن گفت. بهائیان، ایران را مقدس ترین مکان دنیا می دانند و خدمت به پیشرفت ایران را وظیفه دینی و ملی خود می شمارند.
در صد سال اولیه پیدایش آئین بهائی حتی یک نفر از دشمنان بهائی هم مسئله خارجی بودن این آئین را مطرح نکرد. تنها زمانی که حساسیتهای مردم به برچسبهای سیاسی گرایش یافت بود که برای بد نام ساختن بهائیان این اتهام جعل گردید. یعنی کسانی چون امیر کبیر، میرزای شیرازی، سید جمال الدین اسدآبادی، سید محمد طباطبایی و دیگر مردان سیاسی و مذهبی که آئین بابی و بهائی را از نزدیک می شناختند و همعصر حضرت باب و حضرت بهاءالله بودند اجازهء چنین گزافه گوئی را به خود و پیروانشان ندادند. اما بهائی ستیزان عصر پهلوی به بعد راهکاری جز تهمت سیاسی بستن ندیدند. اتهام ساختهء بیگانه بودن آئین بهائی از هنگامی آغاز گردید که اتهام زنندگان چاره ای جز بستن نسبت سیاسی نیافتند.
آنان که بر آئین بهائی اتهام بیگانه پرستی می زنند مخالف آزادی سخن و عقیده برای مردم ایرانند. به همین سبب مرتب تهمت می زنند ولی به بهائیان اجازه دفاع از خود را نمی دهند. پر واضح است که در این میان دشمن ایران و دوستدار عقب افتادگی این سرزمین کیست. دشمن ایران آن است که دشمن آزادی سخن و عقیده است زیرا که زیر بنای عقب افتادگی اجتماعی و فرهنگی همین ترس از حقیقت و سرکوب آزادی سخن است. نفس اتهام، اثبات دروغ بودنش است.
آموزه های بهاءالله آموزه هایی است که لازمه رشد و پیشرفت و استقلال ایران است. چنین آموزه هایی را دشمن ایران که خواهان عقب افتادگی آن است به ایرانیان ارائه نمی دهد. بهاءالله اولین ایرانی بود که از دمکراسی، آزادی گفتار و مذهب، آشتی و وحدت ادیان، لغو احکام ارتداد، نجس دانستن دیگران، برده داری، تحقیر زنان و تبعیض حقوق گروههای گوناگون سخن گفت.
نوشته های آنانی که آئین بهائی را متهم به خارجی بودن کرده اند همواره در توضیح این مستله که این کشور خارجی چیست و این سیاست کدام است با یکدیگر در تناقضند. بهائی ستیزان توطئه پرداز هنوز نتوانسته اند در مورد ادعای پوچ خود به توافق برسند و هریک سازی می زنند. گاهی صحبت از توطئه روس تزاری و آمریکا می کنند و گاهی دیگر پای انگلستان و صهیونیزم را به میان می کشند. پراکندگی و سردرگمی بهائی ستیزان نشان می دهد که آنها از بیداری فرهنگی ایرانیان و پژوهش مستقلانه در باره آئین اصیل و نوین ایرانی واهمه دارند.
این اتهامات همگی جعل و دروغ است. بررسی علمی و تاریخی هریک از انها نادرستی آن اتهام را آشکار می سازد.
عین این اتهامات را دشمنان ادیان گذشته بر آن ادیان نیز وارد کرده اند. آنان که از حقیقت می ترسند در مبارزه با حقیقت راهی جز افترا بستن ندارند.
سوال61: ایران کشوری سیاسی است ، چرا بهائیان درگیر سیاست نیستند؟
چند دلیل موازی برای عدم مداخله بهائیان در امور سیاسی وجود دارد.اولا: امروزه سیاست یعنی پشت هم اندازی و دروغ و ریا. سیاست یعنی توجیه وسیله برای رسیدن به هدف و این حکم سیاسی به طور مطلق در آیین بهائی مردود و مطرود است. سیاستی که در پی توجیه رفتارهای ناپسند خود است، مطلقا با ساز و کار اخلاقی دیانت بهائی هماهنگ نیست.
جنبهء دوم سوال اساسی تراست: باید از کسانی که بهائیان را مورد خطاب قرار می دهند که چرا در سیاست دخالت نمی کنند ، پرسید: آنان که در این سالها در سیاست دخالت کرده اند ، چه گلی بر سر عالم زده اند؟ آیا بهبود جهان و رفاه جهانیان فقط از راه کشمکش و جدال های سیاسی ممکن است؟ ریشه و پایهء مشکلات عمدهء جهان کنونی، از جمله جنگ و فقر و اختلاف طبقاتی و گرسنگی و بیماری و تبعیض نژادی و جنسی، سیاسی نیست که بتوان با راهکار و روش و تنش سیاسی آن را ریشه کن نمود. دشواریهای کنونی جهان ریشه در حرص و آز و طمع دارد و درمان آن را باید در راهکارهای روحانی و دینی یافت.
سوال62:آیا بهائیان مرد روحانی مفهوم حرفه و شغل دینی دارند
دیانت بهائی مردان روحانی از قبیل آخوند و مفتی و کشیش ندارد.
دیانت بهائی می آموزد که هر فردی باید تا جایی که ممکن است در راه پژوهش حقیقت بکوشد.
بهائیان امور روزمره جامعهء بهائی را از راه مشورت اداره می کنند.
این حقیقتی تاریخی است که مردان روحانی در ادیان گذشته از جهتی حافظ محدوده اعتقادات بودند که به کار مردمان می آمد و از جهت دیگر ، فساد به دامان دین می انداختند که بازار حقیقت را کساد می ساخت. روزگار قدیم که دانش اندوختگان معدود بودند ، اقتضا می کرد که زمام بی سوادان در دستان باسوادان باشد و چون آن باسوادان همه متقی نبودند ، جامعه را به سویی می بردند که امیالشان اقتضا می کرد ، نه آن چه که حقیقت دینشان می خواست.
اما دنیا امروزه تغییر کرده است. ارزش و اهمیت فرد انسان در شناختن محیط پیرامون و توانایی در انتخاب نوع حرکت، مجال را از دنیای قدیم ربوده است و دیگر داستان مرید و مراد در میان افراد بشری وجهه ای جذاب ندارد و رو به نابودی است. تقلید که در ذات خود، حکایت از بی دانشی و بی خردی می کند، مورد پسند روح جامعه بشر امروزی نیست. امروز، روز آزاد اندیشی و تفکرات و تأملات شخصی است. بر همین اساس دیانت بهائی نیز مطابق با نیاز و روح زمانه، داستان تقلید را به کناری نهاده است و هر شخص بهائی را موظف ساخته به جای آن که دیگران برایش بیندیشند و تصمیم بگیرند، خود پرچم تحرّی حقیقت را به دست گیرد و بر اساس آن حرکت کند.
در آیین بهائی کنار نهادن و حذف طبقه مردان روحانی ، نوید بخش ایجاد سیستم نوینی در اداره امور اجتماع نیز بوده است. بهائیان به جای تکیه بر مردان روحانی ، سیستم مشاوره در امور جامعه مذهبی و حتی وضع قوانین دینی را مورد توجه قرار داده و پر واضح است که در سیستم مشاوره ؛ مرد حاخام ، کشیش ، موبد و یا آخوند ، به عنوان کسی که آخرین حرف را می زند ؛ دیگر جایی ندارد. این یکی از افتخارات دیانت بهائی است که این سیستم ناپسند و مخرّب را از دین خود زدوده و به جای آن بساط مجالس شور را بسط داده است.
باید توجه کنیم که پس از پیامبران در هر دین ، تقلید و سرسپردگی در امور اجتماعی و دینی ، اولین منشاء اختلاف و تحزّب بوده است. علمای ادیان هر یک به راهی رفته و سخنی گفته اند ، بنابراین عده ای نیز بر گرد ایشان جمع شده و برای اثبات حقانیت خود ، به مباحثه پرداخته اند و نتیجه منطقی این سیر تاریخی ؛ دعوا ، جنگ ، تکفیر و هرج و مرج مذهبی بوده است. اما بهائیان با حذف طبقه روحانی و پیاده کردن سیستم انتخابات برای تصمیم گیرندگان جامعه خود ، مستقیما فرد پرستی و سپس تحزّب و فرقه سازی را در دین خود ناکارآمد ساخته اند. محوریّت وحدت در آیین بهائی ، مانع کلی برای به وجود آمدن تفرقه و تقلید است و در این میان نقش مرد روحانی که عامل اصلی تفرقه است ، حذف شده است.
سوال63: به طور کلی ایرانیان از مذهب و خشکه مقدسی رنج می برند ، آیا بهائیان در مقایسه با دیگران در این مورد متفاوت هستند؟
یکی از اصول مهم دیانت بهائی تطابق و حرکت موازی عقل و دین است. دین بدون حضور فعال علم، عقل و اندیشه جزمی است و خرافه گرائی به بار می آورد. اتکاء مفرط بر عقل و زدودن روحانیت و دیانت از جامعه لجام گسیختگی و عدم توازنی ببار می آورد که می تواند برای جامعه زیان آور باشد. سعادت جوامع بشری را در توازن و هماهنگی عقل و دین باید جست. دیانت بهائی می آموزد که «دین باید مطابق علم و عقل باشد.»
سوال64: برخی از مشارکت های بهائیان در ایران چیست؟
بهائیان از پیشگامان اندیشهء آزادی و فکر دموکراسی در ایران بودند. حضرت بهاءالله بیش از سی سال قبل از مشروطیت برقراری مشروطه در ایران را پیشگوئی کرده بودند.دیانت بهائی به گونه ا ی باز و شفاف لزوم دموکراسی و مردم سالاری در کشورداری و لزوم حضور نمایندگان برگزیدهء مردم در اداره کشور را از دههء 1870 میلادی توصیه می کرد.
سهم بابیان و سپس بهائیان در تغییرات فرهنگی ایرانی به سزا است. این که کتب تاریخی در این باب سکوت کرده اند ، به دلیل سیستم سرکوب و خفقان شدیدی بوده که در ارتباط با آیین بهائی در ایران همواره رواج داشته است.
در واقع هر جا که کار مهم و مثبتی صورت گرفته ، شاید بتوان ردّی از آثار بهائی پیدا کرد. مثلا تغییر اندیشه نسبت به پیروان دیگر ادیان و مراوده با آنان ، نتیجه مستقیم رفتار و اندیشه ای است که بهائیان در ایران ترویج داده و بدان عمل کرده اند. همین رفتار در دوره قاجار باعث شد تا تعداد قابل توجهی از یهودیان و زرتشتیان علی رغم وجود مشکلات علی حدّه در اجتماع نسبت به اعتقاد بهائی ، به این دین بگروند.
در باره تأثیرات بهائیان می توان در زمینه های: حقوق و ارتباطات اجتماعی زنان ، زنده نگاه داشتن موسیقی اصیل ایرانی ، آموزش و پرورش و تاسیس مدارس جدید، فرهنگ صلح و آشتی ، فرهنگ قانون خواهی و مشروطه طلبی ، گذر از ساختارهای ذهنی و عینی ناکارآمد و حتی تجلی این گذر در کوچکترین اجزای زندگی ( مانند ساختن اولین حمام دوش ایران در آباده توسط بهائیان و بازداشتن بهائیان از استفاده از حمامهای کثیف خزینه ) و … بحث های جدّی و عمیق صورت داد.
مهم ترین تأثیری که بابیان و سپس بهائیان بر اندیشه ایرانی گذاشته اند ، موضوع لزوم تغییرات بنیادین اجتماعی ، گذار از سنت و نحوه برخورد با دنیای مدرن است. امروزه بسیاری از کسانی که مدعی روشن اندیشی در ایران اند ، حرف هایی را می زنند که دهها سال پیش از این بهائیان آن را به وجه اتم خود مطرح ساخته اند و اینک روشن اندیشان کج رفتار ، لزوم تغییرات اجتماعی را چنان با آداب نامتعادل و نامتوازن خویش آلوده ساخته اند که بازسازی آن به سالها زمان نیاز دارد.
سوال65: چرا مرکز دینی بهائیان در اسراییل است ?
در زمان حاضر اراضی مقدسه ، تحت اداره کشور اسراییل واقع شده، اما زمانی که دیانت بهائی به آن محدوده وارد شد و بهاءالله و عبدالبهاء در آن جا رهبری آیین بهائی را بر عهده داشتند، هنوز خبری از کشور اسراییل نبود.
· ورود دیانت بهائی به آن سرزمین—که در آن هنگام شام یا سوریه بود—پیرو تبعید بهاءالله و پیروانش از سوی دو دولت مسلمان قاجار و عثمانی به سال 1868 میلادی به وقوع پیوست.
· تشکیل دولت اسراییل به سال 1948 میلادی بود یعنی 80 سال پس از تبعید رهبر بهائیان به آن سرزمین.
· قرنها پیش از آن نیز یهودیان و مسیحیان و مسلمانان در همان سرزمین حضور داشتند.
· اتهام رابطهء بهائیان با صهیونیسم—که دستاویزی برای اذیت و کشتار بهائیان در ایران شده—همانقدر ارزش عقلی و تاریخی دارد که ادعای اینکه شیعیان ایران قطعا جاسوس عراق و یا عربستان سعودی هستند (چون برای زیارت به آن کشورها می روند و احیانا برای بناهای دینی و مقبره های مذهبی خود پولی هم می فرستند.)
· وجود زیارتگاههای بهائی و تاسیس مرکز جهانی بهائی در جوار این مکانهای مقدس بهائیان در همان سرزمینی که برای همه ادیان سامی مقدس است موجب اتهام بی اساس و پوچ رابطه ای بین دیانت بهائی و دولت اسراییل گشته است.
این پرسش را باید به نحو دیگری طرح کنیم: چرا مرکز جهانی بهائی در اراضی مقدسه قرار دارد. درست است که در زمان حاضر اراضی مقدسه ، تحت اداره کشور اسراییل واقع شده، اما زمانی که دیانت بهائی به آن محدوده وارد شد و بهاءالله و عبدالبهاء در آن جا رهبری آیین بهائی را بر عهده داشتند، هنوز خبری از کشور اسراییل نبود. ورود دیانت بهائی به آن سرزمین—که در آن هنگام شام یا سوریه کنونی بود—پیرو تبعید بهاءالله و پیروانش از سوی دو دولت مسلمان قاجار و عثمانی به سال 1868 میلادی به وقوع پیوست. قرنها پیش از آن هم یهودیان و مسیحیان و مسلمانان نیز در همان سرزمین حضور داشتند. تشکیل دولت اسراییل به سال 1948 میلادی بود یعنی 80 سال پس از تبعید رهبر بهائیان به آن سرزمین.
نزد بهائیان ارزش و مقام اراضی مقدسه به این دلیل است که محل تجلی و مرور پیامبرانی بزرگ چون موسی و عیسی و خصوصا حضرت بهاءالله بوده است. جز این، آن مکان را ارزشی نیست و بهائیان را نه نسبتی با خاک است و نه با حکومتی خاص. باید توجه داشت که وجود زیارتگاههای بهائی و تاسیس مرکز جهانی بهائی در جوار این مکانهای مقدس بهائیان در همان سرزمینی که برای همه ادیان سامی مقدس است موجب اتهام بی اساس و پوچ رابطه ای بین دیانت بهائی و دولت اسراییل گشته است. اتهام رابطهء بهائیان با صهیونیسم—که دستاویزی برای اذیت و کشتار بهائیان در ایران شده—همانقدر ارزش عقلی و تاریخی دارد که ادعای اینکه شیعیان ایران قطعا جاسوس عراق و یا عربستان سعودی هستند چون برای زیارت به آن کشورها می روند و احیانا برای بناهای دینی و مقبره های مذهبی پولی هم می فرستند.
سوال66:وقتی میگوییم دینی که با منطق و علم برابر نباشد قابل قبول نیست، چرا وقتی از پیروان ادیان سوال میشود میگویند که در کار های خداوند باید خموش باشیم و دم نزنیم”
بنا به تعریف کلمه ، علم الهی ، کامل و منشا همه علوم می باشد و به آن علم لدنی هم گفته می شود . پیامبران که وظیفه آنها بردن پیام خدا برای بندگان است ، فرستاده های خدا هستند، و چون روح قدسی دارند، آنچه به انسانها می آموزند از علم خداوندی سر چشمه میگیرد پس علم آنها لدنی و در نتیجه کامل است. علم کامل و یا ثابت علمی است که هرگز تغییر نکند. یعنی کسی که علم ثابت دارد شما نمیتوانید به او چیزی یاد دهید که او از قبل نداند. مثالی از قران برای شما بیاورم.
خدا در قران میگوید: “… تاویل آیات را کسی نمیداند مگر خدا و آن کسانی که ثابت هستند در علم…” سوره ال عمران ، آیه ٧
افراد ثابت در علم در حقیقت همان پیامبران هستند که منشا علم آنها علم الهی است پس کامل و ثابت است و بر اساس آیه قرآنی ، در بین ما انسانها احدی مجاز به تاویل و تعبیر آیات الهی نیست (… که ای کاش ملا ها این آیه را درست فهمیده بودند …..).
حال در دیانت بهایی گفته شده که دین باید مطابق علم و عقل باشد. این جمله را در مفهوم مطلق نباید فرض کرد چرا چون هیچ چیز در این دنیا مطلق نیست وهمه چیز نسبی است . مثلا میگوییم این اتاق نور کم دارد. نسبت به چی؟ به نور خورشید یا اتاق نورانی مجاور؟ یا میگوییم فلانی انسان دانایی است . دانا نسبت به کی ؟ ما انسانها هر چقدر هم که عا لم باشیم، تحصیلکرده، و دانا و با خرد باشیم، نمیتوانیم با علم لدنی برابری کنیم. پس در مورد کلامی که منشا آن علم لدنی است (کتب الهی ) ،دیر یا زود لحظه ای پیش خواهد آمد که علم ما قا در به درک یا توجیه یکی از آیات الهی نخواهد بود . در آن لحظه به دو فرم میتوان واکنش نشان داد :
١ – میتوان گفت: ” این آیه به عقل جور در نمی آید و در این مورد ظاهرا هماهنگی علم و دین از بین میرود. این گروه را میتوان با این بیت شعر توصیف کرد: آنکس که نداند، و نداند که نداند / در جهل مرکب ابد الدهر بماند
٢ – میتوان گفت: ” من این آیه الهی را درک نمیکنم ” یعنی علم من کم است، یعنی اگر علم من بیشتر بود آن را میفهمیدم ، پس ظاهرا هماهنگی دین و عقل بستگی مستقیم به درک من دارد !!!! در نتیجه نمیتوان گفت که دین با علم هماهنگ نیست چون درک آن از توان من خارج است. در چنین موردی است که پیروان ادیان می گویند : چون علم تو برای درک مطلبی کافی نیست، پس ” در کار های خداوند باید خموش باشیم ” . گفتن اینکه چیزی به عقل جور در نمی آید چون من آن را نمی فهمم” نهایت کبر و غرور در یک انسان است. در یک مومن حقیقی نشانی از کبر نمیبینید. برای توصیف این گروه این بیت مصداق حال است: آنکس که نداند، و بداند که نداند / لنگان خرک خویش به مقصد برساند.
پس در مجموع اگر شنیدید گفته میشود که : ” در کار های خداوند باید خموش باشیم ” ، منظور آنها این است که برای درک هماهنگی بین علم و دین در آن مورد بخصوص ، اشکال درک ما است که کفایت نمیکند.
سوال67:چرا دولت جمهوری اسلامی ایران بهائیان را مورد ازار و اذیت قرار میدهد ?
دولت جمهوری اسلامی برای مبارزه فکری و عقیدتی با دیانت بهائی مصمم است از بحث مستقیم بگریزد و ناچارا اتهامات سیاسی را دست آویزی برای سرکوب بهائیان کرده است.
دولت جمهوری اسلامی بیش از 25 سال است تمام اسناد ، آرشیوها و بایگانی ها و مخابرات جامعهء بهائی را در دست دارد.
دریغ از یک سند و مدرک که ارتباطی بین دیانت بهائی و صهیونیسم و امپریالیسم و غیره را نشان دهد.
بدون تردید مهم ترین دلیل مبارزه مسلمانان با بهائیان از جنبه اعتقادی است. بهائیان اسلام را آخرین دین نمی دانند و همین ادعای بزرگ ، انحصار حقانیت را از دست مسلمانان می گیرد و مسلمین که طبق دستورات دینی خود ، می توانند به آزار دگر اندیشان اقدام کنند ، نه تنها اذیت کردن بهائیان را مذموم نمی دانند ، بلکه برخی آنرا ثواب نیز می شمارند. در این صورت ، کاملا طبیعی است که در ایران ، بهائیان نه فقط از داشتن آزادی برای تبلیغ آیین خود محروم باشند ، که حق برگزاری مراسم درون دینی خود را نیز نداشته باشند.
اینک که حکومت اسلامی نیز هست ، منطقی خواهد بود اگر ببینیم که فشارهای وارده بر جامعه بهای ، صد چندان شده است. دو مواجهه در رودررویی جمهوری اسلامی نسبت به بهائیان می بینیم. یکی در سالیان اول انقلاب و دیگر در سال های اخیر( حدودا پس از رحلت آیت الله خمینی). در مرحلهء نخست ، این مبارزه و اذیت وجهه اعتقادی داشت. بسیاری از مسؤولان جدید کشور بدون آن که هیچ گونه اطلاعی از آیین بهائی داشته باشند ؛ بهائیان را کافر ، جاسوس و خائن می دانستند و بر اساس همین اندیشهء نادرست ، در نابودی دیانت بهائی و افراد بهائی می کوشیدند. مسأله مهم این جا است که وقتی چیزی در هیأت یک اجتماع تبدیل به اعتقاد شد ، دیگر پیدا کردن دلیل و حجت برای اثبات درستی آن اعتقاد اهمیت پیدا نمی کند. هیچ کس در آن زمان نمی خواست بپرسد که آیا بهائیان واقعا جاسوس بوده اند یا خیر. این اعتقاد راسخ آنان بود. وقتی انقلاب شد ، هیجان اسلام خواهی مردم و مهم تر از آن اندیشه حق مطلق بودن ، باعث شد که وجوهی از کارکردهای رژیم جدید در آزار بهائیان جلوه کند.
اما امروزه مبارزه جمهوری اسلامی با بهائیان دیگر بر اساس اعتقادات بی مایه نیست ، بلکه نوع مبارزه بیشتر رنگ سیاسی دارد و سیاستی است برای حفظ رژیم در بعد مذهبی. گر چه هنوز در مطبوعات و کتاب های تاریخی ، وجوه سخن های بی مایه علیه بهائیان کماکان بر روش سابق است ، اما مسؤولان حکومت دیگر می دانند که بهائیان جاسوس نبوده اند و کاری به کار سیاست نداشته اند. به وجود آمدن این حس در آنان ، نبوده مگر خون های بی گناهی که ریخته شد ، آرامشی که بهائیان از خود نشان دادند و همچنین فشارهای خارجی و نداشتن همان دلایلی که قبلا اعتقاد بود و حالا می بایست برای حقوق بشر توضیح داده می شد. یقینا توضیح برای مراجع ناظر حقوق بشر نه بر اساس توهم که می بایست بر اساس دلیل باشد و اینان چون دلیلی نداشتند ، شاید به مواضع اشتباه خود پی برده و در دستگیری های اخیر به آن اشتباهات اقرار هم کرده اند.
در این صورت امروزه مبارزه با بهائیان برای این است که می دانند اگر بهائی آزاد باشد ، حرف برای زدن دارد و این حرف زدن ، و مطرح کردن تعالیم بهائی برای آیندهء ایران بر اساس همین سیاست است که بهائی برای کسب نکردن تحصیلات عالیه و ماندن در چنبره خاموشی ، باید به دانشگاه نرود و تماسی با جامعه نداشته باشد.
کاملا مشخص است که امروزه سیاست مبارزه با بهائیان در بعدهای فرهنگی/سیاسی/ مذهبی ، با هدف بایکوت و بی حرکت ساختن جامعه بهائی صورت می گیرد تا بهائیان از درون تهی شوند و این نیز خیال باطلی است ، چه که آیین بهائی اگر در 140 سال قبل کاملا وابسته به بهائیان ایران بود ، امروزه دیگر بهائیان ایران ، تنها جزئی کوچک از جامعه جهانی بهائی اند. اگر بهائیان در قتل عام های دوره قاجار محفوظ ماندند ، باید گفت که مبارزه کنونی رژیم جمهوری اسلامی با بهائیان ، قبل از طرح ریزی ، شکست خورده است.
سوال68: نقشه و یا الگوی بهائی برای ایران چیست؟
دیانت بهائی حکومت مردم سالار و مشروطهء پارلمانی را توصیه می کند.
پیشرفت و ترقی ایران و رفاه مردم ایران در تمام ابعاد و جنبه های ممکن از اولویت های جامعهء جهانی بهائی است.
مدل بهائیان برای همه کشورها بر اساس همان تفکر جهانی باشد که در تعالیم بهائی وجود دارد و ایران و غیر ایران در آن تفاوتی نکند. حضرت بهاءالله برای همهء کشورها مدل حکومتی مشروطه پارلمانی را توصیه فرموده اند. صرف نظر از نظام سیاسی حاکم بر ایران بهائیان خدمت به ایران و ایرانیان را وظیفهء خود می دانند.
سوال69:اعتقادات بنیادین بهائیان چیست؟
بهائیان اعتقاد به وجود خداوند یکتا دارند.
· خداوند پیامبران را برای راهنمایی انسان در امور روحانی و دنیوی می فرستد.
· چون حرکت تاریخی ، مدنی و اجتماعی بشریت متوقف نمی شود بنابراین ادیان بعد تاریخی دارند و هیچ دینی نمی تواند جوابگوی تمام نیازهای جامعهء بشری در تمام دورانها باشد. پس لازمهء دیانت تجدید آن و ظهور دیانت های نوین است.
· شالودهء تمام آموزه های بهائی “وحدت عالم انسانی” است.
· وحدت عالم انسانی ، محور و مرکز اندیشه و حرکت در آیین بهائی است و تمام تلاش های این جهانی آیین بهائی، برای رسیدن به آن وحدت انجام می گیرد.
· صلح عمومی، تساوی حقوق زنان و مردان ، تعدیل معیشت—که مراد از آن حصول امکان پیشرفت اقتصادی و رفع نابرابریهای موجود اقتصادی است—ترک تعصب و دیگر تعالیم بهائی آموزه هایی است که جهان کنونی نیازمند آن است.
هر یک از ادیان الهی، گذشته از آن که مجموعه تعالیمی در اصلاح اخلاق و پای بست های متافیزیکی دارند ، در ذات خود یک هدف غایی این جهانی نیز دارند و آن هدف غایی ، تعیین کننده نحوه اندیشه و رفتار اجتماعی پیروان آن دین است. می توان گفت ادیان الهی در مجموع ، در روش های اخلاقی و اندیشه های متافیزیکی شباهت های زیادی با هم دارند ، اما در غایت های این جهانی ، رویکردهای متفاوتی از خود نشان می دهند.
اما در دیانت بهائی آن هدف نهایی که مبنای تمام تئوری های ساختاری این جهانی است ( در تمام مظاهر فلسفی ، فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی )، “وحدت عالم انسانی” است. وحدت عالم انسانی ، محور و مرکز اندیشه و حرکت در آیین بهائی است و تمام تلاش های این جهانی آیین بهائی، برای رسیدن به آن وحدت انجام می گیرد. درست است که بهائیان تعالیم خود را در قالب حرکت های گوناگون در زمینه های اندیشه ، اقتصاد و اجتماع می دانند، اما باید توجه کنیم که تعالیمی مانند صلح عمومی، پذیرفتن خط و زبان واحد، وسیله ای برای رسیدن به آن وحدت موعود است؛ همچنین تعدیل معیشت—که مراد از آن حصول امکان پیشرفت اقتصادی و رفع نابرابریهای موجود اقتصادی است—راهی برای رسیدن به آن هدف غایی است. همچنین ترک تعصب و تساوی حقوق زنان و مردان … همه ، در راستای رسیدن به آن هدف اند. بهائیان برای درک درست هر تصمیم و یا اقدام، باید ببینند که آن تصمیم و یا اقدام چه مقدار موازی و یا مطابق اصل “وحدن عالم انسانی” قرار دارد. بدیهی است که نداشتن هدف غایی، برای کسانی که مدعی اصلاح عالم اند، جز سردرگمی و پریشانی ، نتیجه ای به دست نمی دهد. برای اصلاح کاستی ها و زشتی های دنیایی که در آن زندگی می کنیم ، تنها راه این است که سنجیده ، با برنامه، به طور موازی و متحد حرکت کنیم و تمام این ویژگیها در آموزه های دیانت بهائی دیده می شود. شالودهء تمام آموزه های بهائی “وحدت عالم انسانی” است.
سوال70:تهمت نجس بودن بهائيان
قريب به اتفاق فقها، تعداد نجاسات را يازده و برخي دوازده مورد اعلام كرده اند. از جمله آنها كه همه بالاتفاق آن را ذكر كرده اند، اين است که نجاست كافر است. كافر يعني كسي كه منكر خدا باشد و يا براي خداوند متعال شريك قائل باشد و يا اينكه پيغمبري حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله (ص) را قبول نداشته باشد. همچنين كافر به كسي گفته مي شود كه ضروري دين، يعني چيزي را مثل نماز و روزه كه همه مسلمانان جزء دين اسلام مي دانند، منكر شود.
فقها در رابطه با اين موضوع، به آيه شريفه «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» يعني مشركان نجسند و روايات متعدد ديگري از جمله اين روايت كه از امام صادق نقل شده است: «من نصب ديناً غير دين المومنين(دين اسلام) فهو مشرك» استناد مي كنند. از فروعاتي كه براي اين مسئله ذكر كرده اند، اين است كه تمام بدن كافر، حتي مو و ناخن و رطوبتهاي او نجس است. لازم به ذکر است که کلمه نجس در قرآن تنها يک بار و در همان آيه فوق ذکر شده است.
با توجه به پاسخ سؤال “تهمت در مورد کافر بودن بهائيان”، در مي يابيم که بهائيان کافر نيستند، زيرا هيچ يک از موارد ذکر شده در مورد آنها صدق نمي کند. آيا تسبيح خداوند يکتا و تمجيد از حضرت محمد در آثار بهائي نشانه شرك و يا تكفير است؟ بهائيان نه تنها حضرت محمد، بلكه تمام پيغمبران قبل را نيز قبول داشته و به همه آنها احترام مي گذارند. اما صرف قبول داشتن و احترام گذاشتن دليل بر پيروي از آنها نمي باشد، زيرا به عقيده بهائيان و البته اشارات و تعبيراتي كه در قرآن هم موجود است، دوره ديانت اسلام به پايان رسيده و ما اكنون پيرو پيامبر ديگري هستيم، اما در عين حال پيامبران پيشين کاملا احترام مي گذاريم.
اما اگر منظور از قبول داشتن محمد (ص)، مسلمان بودن باشد، با اين حساب تمامي نوع بشر به غير از مسلمين نجس هستند! آيا اين تعبير درست است؟ در مورد معني ديگر کافر نيز بايد گفت بهائيان خود داراي نماز و روزه مخصوص به شريعت خود بوده و البته به واجبات ديگر اديان هم به ديده احترام مي نگرند. بنابراين چون بهائيان کافر نيستند، پس نجس هم نيستند.
اما دليل اينکه اديان گذشته برخي مردمان را نجس خوانده اند، مي تواند اين باشد که چون در دوره هاي پيشين، در زمان حضرت موسي و عيسي و محمد، مردم دهات و شهرها و كشورها از هم دور بودند و با افكار وعقايد يكديگركمترآشنا بودند و هميشه به فكرجنگ با هم بودند و به هم ظلم مي كردند، دين هاي قبلي براي حفظ اتحاد پيروان خود و جلوگيري از حيله و فريب دشمنان، به خصوص مشركين و دشمناني كه خداي يگانه را نمي شناختند، آنها را نجس شمردند. منظور از نجس بودن اين نبود كه بعضي از آدم ها تميز و پاكيزه و بهداشتي نبودند، بلكه منظور اين بودكه فكر وگفتار و اعمالشان خوب نبود و مؤمنين را گمراه مي ساختند. اما با ظهورحضرت بهاء الله، دنيا پيشرفت كرد و مردم كشورهاي مختلف توانستند با هم ارتباط بيشتري پيدا كنند. بنابراين ايشان فرمودند ديگر زمان جنگ و اختلاف گذشته و همه انسان ها بايد با هم مهربان و در صلح باشند و به اهل بهاء فرمودند که عقيده هر انساني محترم است و هر كسي خودش مي تواند فكر كند و فريب دشمنان خدا را نخورد. براي تحقق اين آرمان ها، لازم بود ديگركسي، كسي را نجس نداند تا همه بتوانند با هم معاشرت ودوستي كنند. بدين سبب حضرت بهاءالله از طرف خداوند، حكم اديان قبلي را نسخ کرده و فرمودند ديگر کسي نجس نيست.
پاسخ به سوالات در مورد دیانت بهایی:
۴ .تحرير الوسيله خميني- نجاسات- صفحه ۱۱۴ -مساله ۱ -جلد۱ -اسماعيليان نجفي- قم ط دوم ۱۳۹۰هـ ق.
۱۵ .رساله توضيح المسائل با متن فتاوي آقاي بروجردي و حواشي آيات عظام جاويدان و فراهاني- علميه-مسئله ۸۴ -صفحه ۲۶
۱۶ .شرايع الاسلام – محقق حلي- دارالاضواء- بيروت- ط دوم ۱۴۰۳ هـ- جلد ۱ -كتاب الطهاره- صفحه ۵۳
١٧ .سوره توبه – آيه ۲۸
١٨ .وسائل الشيعه- حر عاملي- جلد ۱ -كتاب الطهاره- ابواب مقدمه عبادت- باب ۲ -جلد ۳ -صفحه ۳۰ -الاحياء التراث- قم ط اول ۱۴۰۹ هـ.ق.
١٩ .وسائل الشيعه- حر عاملي- جلد ۱ -كتاب الطهاره- ابواب مقدمه عبادت- باب ۲ -جلد ۳ -صفحه ۳۱ -الاحياء التراث- قم ط اول ۱۴۰۹ هـ.ق.
سوال71:عقيده ديانت بهائي در مورد امام غايب چيست؟
امام موسي کاظم عليه السلام فرمود: «انما هي محنة من الله عزوجل امتحن بها خلقه. ۲۱» يعني به راستي امر غيبت يک آزمايش است از جانب خداي تعالي که خلقش را بوسيله آن بيازمايد.
افزايش گرايش به مسأله غيبت
طي سالهاي اخير، بار ديگر مسئله غيبت در شيعه دوازده امامي، محل توجه ناظراني قرار گرفته که وقايع سياسي و اجتماعي ايران را دنبال ميکنند. علت اين افزايش توجه، گرايش روزافزوني است که در ميان گروههاي مختلف ايرانيان نسبت به اين باور که امام دوازدهم بزودي ظهور خواهد کرد، به چشم ميخورد. اين باور در استقبال پرشور ايرانيان از مسجد جمکران با وجود سرزنش روحانيون شيعه، افزايش روز افزون تعداد مدعيان ارتباط با امام، بالا رفتن شمار خودرو هايي که عباراتي چون “اللهم عجل لوليک فرج” يا “شايد اين جمعه بيايد شايد” را بر پشت شيشه هاي خود نصب نموده اند، تجلي يافته است و حتي به دلبستگي بخشي از حاکميت جمهوري اسلامي نيز بدل گرديده است. بي ترديد يک دليل اين تشديد علاقه، تبليغاتي است که پس از انقلاب اسلامي تاکنون براي گسترش آنچه “فرهنگ مهدويت” نام گرفته به عمل آمده است. اما احتمالا بايد دليل دوم را در اين واقعيت جست که از نظر تعداد فزاينده اي از مردم ايران، انقلاب اسلامي سال ۱۳۵۷ پس از ۳ دهه هنوز در خلق آن رؤياي زيباي شيعي که وعده داده بود ناکام مانده است. چنين ناکامي ميتواند کساني را که به انقلاب اسلامي بعنوان انقلاب راستين “نايب” و عاشقان امام زمان مينگرند، به اين فکر بياندازد که شايد اکنون ديگر زمان ظهور شخص قائم فرا رسيده باشد.
به هر حال، شرايط موجود، يک بار ديگر تحليل گران مسائل ايران را با اين واقعيت مواجه ساخته که هويت ايراني- شيعي با مسئله مهدويت پيوندي گسست ناپذير خورده است. طبيعتا اين پيوند، عواقبي را براي ايرانيان در پي داشته است. ماهيت اين عواقب نه فقط در چيستي خود واقعه غيبت، بلکه در نوع برداشتي که ايرانيان از اين بخش از هويت خويش دارند نيز نهفته است. در واقع، با نگاه به تاريخ دو قرن اخير ايران مي توان از رقابت جريانات مختلف طي همين دو قرن براي ارائه تفسير متفاوت پيرامون غيبت سخن گفت. نگاهي گذرا به اين جريانات ميتواند بيانگر پاره اي از فرصتها و چالشهايي باشد که اين بخش از هويت ايراني طي دويست سال اخير براي او به ارمغان آورده است.
علل تاريخي طرح ادعاي غيبت
شايد هيچگاه نتوان پاسخي قاطع براي اين پرسش پيدا کرد که چه عواملي موجبات طرح ادعاي غيبت امام دوازدهم توسط گروهي از اطرافيان امام حسن عسکري پس از وفات آن حضرت در سال ۲۶۰ هجري قمري را فراهم آورد. آنچه که مسلم اين است که در آن زمان شيعيان بر ضرورت حضور امامي معصوم از نوادگان علي ابن ابيطالب در مقام رهبر کاريزماتيک جامعه خويش تاکيد مي ورزيدند. از سوي ديگر، به نظر ميرسد که عموم وکلاي امام يازدهم از انتقال امامت به جعفر، برادر امام حسن عسکري، استيحاش داشتند. در چنين شرايطي، طرح فرضيه غيبت از سوي وکلاي امام يازدهم موجبات حفظ جامعه شيعيان را، عليرغم فقدان ظاهري امامي که اين جامعه بتواند دل به رهبري او بسپارد، فراهم آورد. بعلاوه، اين طرح، امام غايب را از تهديدات بالقوه اي که همواره در کمين دستگاه امامت بود محفوظ نگاه داشت تا بواسطه تداوم حضور پنهان وي امکان بقاي جامعه شيعي فارق از تهديدات بالقوه دستگاه خلافت در گذر ايام فراهم آيد. اگر چه حصول اجماع بر سر وجود امام غايب در جامعه شيعيان بدوا چندان ساده نبود، اما بالاخره اين اجماع، حداقل در ميان گروههايي از پيروان ائمه شيعه حاصل شد و به اين ترتيب باور به غيبت به يکي از مهمترين ضرورتهاي جهانبيني شيعه “دوازده امامي” بدل شد.
مسئله اين جا بود که شيعيان بر نقش امام در هدايت جامعه ديني تاکيد داشتند، اما با غيبت امام، اکنون عملا از اين هدايت بي بهره مانده بودند. اين بدان معني بود که اکمال راه امامان موکول به ظهور امام غايب است. به اين ترتيب، تشيع وارد دوران انتظار شد، دوراني که شايد مهمترين ويژگي آن تلاش اين جامعه اقليت براي حفظ بقاي خود در طول قرون و به اميد قيام قائم بود. اين تلاش بخصوص در ابتدا که شيعيان مورد آزار و سرکوب دائم بودند، تلاشي معنادار بود.
با افزايش تدريجي اقتدار شيعيان کم کم اين پرسش که چگونه جامعه اي ديني که با تاکيد بر نقش محوري امام معصوم استوار گرديده ميتواند با وجود غيبت او بسوي آينده گام بردارد، به پرسشي جدي بدل شد. اين پرسش طي دو قرن اخير نيز همچنان با شيعيان ايران همراه بوده است و بطور خاص سه پاسخ را برانگيخته، که حداقل دو مورد آن را ميتوان تداوم پاسخهايي دانست که از هزار سال پيشتر براي اين پرسش فراهم آمده بود. اين پاسخ ها در ادامه مورد بررسي قرار مي گيرند.
ضرورت اجتناب عالم شيعي از قدرت
شايد شيعه اخباري را بتوان قديمي ترين پاسخ به سوال قسمت قبل ناميد. در واقع انديشه اخباري را مي توان تداوم نخستين نگرش حاکم بر تفکر شيعي پس از غيبت دانست، نگرشي که وکلا و سفراي امام را واداشت تا با آغاز غيبت کبري کل دستگاه وکالت را منحل اعلام نمايند و فقهاي اماميه را قانع ساخت که قضاي شرعي، اجراي حدود و مجازاتهاي شرعي، برگزاري نماز جماعت، و جهاد تهاجمي در دوران غيبت ممتنع است. اخباريون، مطابق آموزه هاي شيعي در دوران پيش از غيبت، اصرار داشتند که در غياب امام نميتوان صرفا با مراجعه به عقل به حقايق آموزه هاي قرآن و احاديث پي برد. از منظر بحث حاضر، اين اصرار دو نتيجه مهم بدنبال داشت. اولا، امتناع از پذيرش حجيت عقل اخباريون را از مواجهه با چالشهايي که عقلانيت ميتوانست در برابر انديشه غيبت قرار دهد در امان نگاه ميداشت. ثانيا، تاکيد ايشان بر نقش انحصاري امام معصوم موجب اکراه آنها از پذيرش مسئوليتهاي تقنيني، قضايي، يا اداري در جامعه ميشد. در واقع، ايشان پذيراي نوعي جدايي دين از حکومت در زمان غيبت امام بودند. اگر چه رويکرد اخباري در طي قرون بتدريج تضعيف گرديد، اما با آغاز دوران افول صفويه، حمله افاغنه، و بالا گرفتن نگرانيها درباره خطرات مشارکت علماي شيعي در مسئوليتهاي حکومتي، فضايي مناسب براي باليدن دوباره آن فراهم آمد. در نهايت اما، در اوايل دوران قاجار علماي اخباري در برابر رقباي خود به حاشيه هاي جهان شيعه رانده شدند و آنچه به انديشه اصولي معروف بود، عملا سيطره خود را تقريبا بر تمامي حوزه هاي عمده تفکر شيعي گسترش داد. با اين وجود، هنوز علائق اخباري يا عناصري از آن در ميان بعضي از علما يا جريانات شيعي معاصر باقي مانده است. در ايران نيز انجمن حجتيه که از دهه ۱۳۳۰ تا پيش از انقلاب بطور خاص براي مبارزه با بهائيان فعاليت مينمود، از آن جنبه که بر ضرورت اجتناب از فعاليت سياسي تاکيد ميورزيد، حامل عناصري از تفکر اخباري بود. به نظر ميرسد که رويکرد اخباري با اين مشکل مواجه است که از يک سو بر نقش رهايي بخش اماميه در جامعه انساني تاکيد ميورزد و از سوي ديگر اين رهايي را موکدا به ظهور امام غائب موکول ميکند. در زمانهايي که شيعيان، يا بطور خاص رهبران آنها، خود را در موقعيتي مييابند که امکان ايفاي نقش سياسي براي آنها فراهم است، دفاع از اين موضع مشکل ميگردد.
شيعه اصولي و ظهور عالم شيعي در مقام جانشين امام
شيعه اصولي نيز پاسخ ديگري به سوال قسمت قبل است. ظاهرا آنچه که بدوا شکل گيري انديشه اصولي را رقم زد درک اين ضرورت بود که حتي در زمان غيبت نيز جامعه شيعي نيازمند تدبير امور خود بود. اين ضرورت در ميان گروهي از انديشمندان شيعي مقدمه پذيرش حجيت اجماع و عقل را در کنار قرآن و حديث فراهم آورد. بر اين اساس جامعه شيعي، و بطور خاص رهبران ديني آن قادر بودند حتي در دوران غيبت نيز با مراجعه به اجماع و عقل براي درک حقايق ديني و تدبير امور جامعه شيعيان پردازند. اين ديدگاه به انديشه اصولي شهرت يافت. با ظهور صفويه، علماي شيعي که پيشتر عموما در مقام تنظيم کنندگان امور داخلي جامعه اي ديني ايفاي نقش کرده بودند، در نقش ارکان مشروعيت حکومت شيعي ظاهر شدند. اينجا بود که فضا براي گسترش اين باور که در غياب امام، عالم شيعي مسئوليت نهايي رهبري سياسي- ديني جامعه شيعيان را برعهده دارد هر چه بيشتر مهيا شد. انديشه ولايت فقيه نقطه اوج اين رويکرد بود. ظهور انديشه ولايت فقيه در عمل تکميل روند انتقال اقتدار امام به روحانيت شيعي است. بر اين اساس، ديگر عملا هيچ جنبه اي از امور شيعيان موکول به ظهور امام غايب نيست. از همين رو، انتظار ظهور امام غايب، در ساحت تفکر اصولي، به نحوي فزانينده وجهه اي ثانوي به خود ميگيرد. در حقيقت، درزمان حاکميت ولي فقيه، سخن گفتن از ظهور امام ميتواند به معناي نفي اقتدار ولايت فقيه و به چالش کشيدن آن باشد. از همين روست که روحانيون شيعي ايران امروز عموما ادعاهايي مبني بر ارتباط با امام غايب يا قرب ظهور را با شدت تمام انکار نموده و از آن صراحتا با عنوان خرافه نام ميبرند. با اين وجود، همانطور که اشاره شد، اعتقاد به قربيت ظهور، ظاهرا حتي در ميان بخشي از حاکميت جمهوري اسلامي که در اختيار غير روحانيون قرار گرفته نيز تقويت گرديده است. اين گروه به چالشي دروني براي حکومت ولايت فقيه بدل شده اند، چالشي که احتمالا بر سرنوشت انديشه اصولي تاثيري بسزا خواهد داشت.
از مذهب شيخي تا آيين بهائي- گذار از مهدويت
پاسخ سوم را در مذهب شيخي مي توان يافت. دو رويکرد اخباري و اصولي، عليرغم گذر اعصار، همواره از تجديد نظر در باب چيستي واقعه غيبت مصرانه اجتناب نموده اند. اما در اوايل عصر قاجار مقدمات چنين تجديد نظري در آراي شيخ احمد احسايي، که از قضا عالمي اصولي با گرايشهاي اخباري بود، فراهم آمد. شيخ احمد، همچون بسياري از اصوليون حجيت عقل و اجماع را پذيرفته بود. اما وفاداري شيخ به اين دو حجت، رويکرد کاملا متفاوتي را نسبت به غيبت در تفکر او رقم زد. شيخ تصميم گرفت که بجاي پذيرش روايتهاي مشکوک موجود در باب غيبت، به تاويل آنها روي آورد، تا هم بر اجماع جامعه شيعيان در باب تولد و سپس غيبت امام دوازدهم صحه گذارد و هم به حجيت عقل وفادار باشد. بر اين اساس، او اعلام کرد که امام غايب، نه در دنياي ما، بلکه در عالم خيال (يا آنچه او اقليم هشتم ناميد) حضور دارد. اين، حداقل براي گروهي از پيروان وي، عملا بدان معنا بود که “وقايع” زندگاني امام دوازدهم در تخيل جمعي شيعيان تحقق پذيرفته اند. اين ادعاي شيخ، همچنان بمعناي آن بود که حجت خداوند بر زمين، يعني آن کس که بر اساس اعتقادات شيعي هم اکنون ساکن اين دنيا است و مسئوليت رهبري روحاني شيعيان را عهده دار، نميتواند فرزند ذکور امام حسن عسکري باشد. بنايراين، آموزه هاي شيخيه اين مسئوليت را به “شيعه کامل” واگذاشت. وظيفه شيعه کامل اما، بر خلاف عموم علماي اصولي که عهده دار امور “شريعت” بودند، رهبري جامعه شيعي به سوي “حقيقت” بود. اين عملا همان کاري بود که شيخ احمد خود به هنگام سخن گفتن خويش از حضور امام در اقليم هشتم بدان اهتمام ورزيده بود، يعني افشاي معاني “باطني” “آموزه ها” و باورهاي ديني.
عکس العمل تند علماي اصولي در برابر آراي شيخيه به سرعت موجب رانده شدن تفکر شيخي به حاشيه شد. در عين حال همين عکس العمل زمينه را براي شکل گيري ديانت بابي فراهم کرد. در دهه ۱۲۶۰ هجري قمري، جواني شيرازي بنام سيد علي محمد، با قائم ناميدن خويش، آنچه را که پيشتر شيخ احمد بتلويح مورد اشاره قرار داده بود، صراحت بخشيد. استقبال تعداد قابل توجهي از پيروان شيخيه از دعوت سيد علي محمد باب انعکاس اين واقعيت بود که عملا بين “شيعه کامل” شيخيه و “قائم آل محمد” فاصله اي وجود نداشت. ظهور قائم اما، بمعناي اکمال راه شيعي و آغاز دوراني نو بود. به اين ترتيب ديانت بابي مقدمه ظهور آئين بهائي را فراهم آورد، آئيني که در عين وفاداري به خاستگاه شيعي- ايراني خود، آشکارا در قالب ديني نو ظاهر شد. در حقيقت، تجديد نظر درباره ماهيت واقعه غيبت در نهايت گذار از تشيع دوازده امامي را رقم زد. طبيعتا پذيرش يک چنين گذاري براي اکثريت جامعه ايران، و بطور خاص روحانيت شيعه، بهيچ وجه نميتواند ساده باشد.
بررسي تاريخي دقيق حديثهاي مربوط به تولد و کودکي امام غايب
آنچه واضح است اينکه با وفات امام حسن عسکري در 8 ربيع الاول سنه 260، شيعه به بحراني عميق در رهبري کاريزماتيک و پيشوايي ديني وارد آمد. بحراني که براي هزار سال و تا ظهور سيد علي محمد باب در يک هزار سال بعد، يعني در 1260 ه.ق دامنگير شيعه بود. براي آن دسته از شيعياني که به دين تازه نگرويدند اين چالش تا عصر کنوني ادامه دارد و راه حل هاي پيشنهادي کنوني نيز بر بار تنشها افروده اند.
مساله فقدان رهبر منصوص و عدم حضور امام زنده و حاضر در تاريخ شيعه از همان عصر ابواب اربعه، موجب يک تنش و چالش در رهبري شيعه شد. نمونه اشکار چنين تنشهايي در فضاي متشنج روز و کمبود خلاء رهبري در سالهاي پس از ادعاي “غيبت” فرزند امام يازدهم، ادعاي حسين بن منصور حلاج در مورد بابيت بود. حلاج باور داشت که او باب امام است. جالب آنکه ادعاي بابيت در راستاي رقابت با خاندان نوبختي بود که خود ادعاي باب (درب) امام غايب داشتند. حسين بن منصور حلاج شهيد عارف بزرگ که از نويسندگان ديگر به منابع تاريخي شيعه نزديکتر بوده به دوازده امام اعتقاد داشت و بر آن بود که دوازدهمين آنها وفات يافته است و ديگر امامي ظاهر نخواهد شد و قيام قيامت نزديک است. بايد توجه داشت که تسلط حسين بن منصور حلاج از مورخان و روايت پردازان نسل هاي بعدي مانند نويسنده کمال الدين بر تاريخ معاصر به مراتب بيشتر است و از غرائب مطالعات مربوط به تاريخ غيبت امام دوازدهم اينکه هميشه منابع تاريخي نزديکتر به واقعه تاريخي، تحت الشعاع و در حاشيه نويسندگان دورتر و ديرتر مانند مولف کمال الدين قرار مي گيرد. شيخ صدوق مولف کمال الدين به سال 381 ه.ق وفات يافته است، يعني 120 سال پس از واقعه اي که در مورد غيبت امام نقل مي کند. خود شيخ صدوق امام را نديده و 107 پس از وقايعي که توصيف مي کند متولد شده است!
آشکار است که تاريخ مربوط به تولد نوزاد متداول بين شيعه در مورد فرزند امام دوازدهم تماما ً از منابعي به دور از واقعه مورد نظر تدوين شده اند و بيشتر در راستاي انسجام دادن به تنشهاي دروني شيعه در نسلهاي بعد از فقدان راهبر و در راستاي يافتن راه حلي براي بحران رهبري اماميه بوده است. کما اينکه ابوسهل نوبختي در راستاي حذف رقيب براي راهبري شيعيان با ترفند و لطايف الحيل خليفه سني، در 297 ه.ق يعني هفتاد سال پيش از تاليف کمال الدين (قديمي ترين مرجع تاريخي پذيرفته شده شيعه) حکم فتواي قتل حلاج را گرفتند و در 301 او را بازداشت و در 309 ه.ق بدار آويختند. خاندان نوبختي مدعيان بابيت امام غايب بدين وسيله از قدرت سياسي خود سوء استفاده کردند و رقيب سياسي و ديني خود را اين چنين حذف کردند. يکصد سال پس از وفات امام عسکري وقتي انديشه هاي رقيب از ميدان خارج شده بودند جريان روايت سازي به اوج شکوفايي خود رسيده بود و کمال الدين نمونه برتر چنين تاريخ نويسي (تاريخ سازي) بود. آنچه آشکار است آنکه بنابر مصالح سياسي و خانوادگي، ابوسهل نوبختي از بابيت خاندان خود (مانند شيخ ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي نايب سوم) حمايت مي کند و روايت آنان را ترويج مي دهد، گرچه هيچ سند تاريخي و شاهد عيني بيطرفي نظر آنان را تائيد و توجيه نمي کند.
بايد در خاطر داشت که پس از وفات امام يازدهم در جمعه هشتم ربيع الاول 260، بين حديث، مادر امام يازدهم و جعفر، برادر حضرت اختلاف شد و بالاخره خليفه عصر پس از گذشت هفت سال، اموال و ماترک امام يازدهم را به طور مساوي بين اين دو تقسيم کردند؛ يعني وارث ديگري در کار نبود. در فضاي پس از وفات امام حسن عسکري حدود چهارده فرقه در ميان شيعيان بود که فقط يک گروه آنان نظري را داشتند که خاندان نوبختي مروج آن بودند و در نهايت اين ديد، نظرات رقيب را از ميدان به در کرد. همگان آگاهند که در اين دوره شيعيان به جز خاندان نوبختي همگي ضعيف و زيردست بودند ولي نوبختيان به واسطه ثروت کلان و نفوذ حضور سياسي در بغداد نظر خود را به کرسي نشاندند. اگر در فضاي کوچک شيعه واقعا ً فرزندي متولد شده بود و به غيبت رفته بود شيعيان به چهارده فرقه تقسيم نمي شدند و در خاتمه روايت تاريخي ماندگار به خاندان قدرت و سرمايه نوبختي تعلق نمي گرفت.
منابع شيعه که عموما ً بيش از صد سال پس از وفات امام نوشته شده اند در مورد همسر امام و مادر فرزند دچار ي تناقض هاي بغرنجي است. اين مساله اي است که جاي تعبير و اختلاف ندارد. نامي که بيشتر به چشم مي خورد صيقل است، ولي اخمط، ريحانه، سوسن، حليمه و نرجس هم نامهاي ديگري براي مادر فرزند مورد بحث هستند. روايتهاي بسيار متغير و متناقضي در مورد تاريخ و چگونگي تولد فرزند مورد نظر وجود دارد که از نظر تاريخي، همگي با آراء شيعيان آغازي دوره پس از رحلت امام حسن عسکري و قرائن تاريخي ناهمخواني شديدي دارد. در تمام جزئيات، روايتهاي نوشته شده در قرنهاي بعد، از نام مادر حضرت گرفته تا روز تولد و شيوه ولادت و ماجراهاي پيرامون تولد حضرت، نه با واقعيتهاي شناخته شده، نه با شواهد تاريخي زمان (مثل نوشته هاي حسين بن منصور حلاج)، نه حتي نوشته هاي خود اعضاي خاندان نو بختي و نه با يکديگر مطابقت دارند. براي اطلاع از اين موضوع مي توان به کتاب بحرالعرفان مراجعه نمود.
روايتهاي مربوط به ولادت فرزندي از امام يازدهم، از راوياني است که خود دهه ها بعد متولد شده اند و اين داستانها بيشتر نمايانگر فضاي متشنج و خلاء رهبري جامعه شيعيان است تا بازتاب حقايق تاريخي. اين باور که خاندان نوبختي تماسي نزديک با امام غايب داشته اند، در نهايت موجب تثبيت موقعيت اجتماعي و پيشوايي ديني آنان و حذف رقيب شده است، و به نظر مي رسد که اين داستان پردازي ابزاري براي کسب و حفظ قدرت از سوي آنان بوده است.
نظر ديانت بهائي
اما ديانت بابي و بهائي بر اين عقيده اند که هر امتي منتظر ظهور منجي خود است و اين منجي در باور شيعه، به حضرت مهدي، امام دوازدهم تعبير مي شود. همانطور که مسيحيان معتقدند حضرت مسيح زنده است و به آسمانها پر کشيده و بنابراين منتظر رجعت آن حضرت از آسمان هستند، شيعيان نيز به رجعت حضرت مهدي از سامرا مي باشند. اما مسأله مهم، جدا از تفاوت هاي ظاهري آن، اتفاق نظر تمامي اديان در ظهور موعود است، موعودي که ظلم و ستم را از بين برده و عدالت و آرامش را در سراسر پهنه گيني برقرار مي کند. به نظر اهل بهاء، موعود همه اديان، حضرت بهاءالله – که توسط حضرت باب بشارت داده شده بودند- ظهور فرموده تا عالم را از اين همه درد و اَلم رهايي بخشد و جهانيان را به سمت سعادت حقيقي سوق دهند.
….
٢١ .روزگار رهايي- صفحه ١٤٣
سوال72:چرا بهائيان معتقدند که حضرت باب امام زمان هستند؟
“امام زمان” يک نام خاص براي مسلمين است، در صورتي که تمام اديان متتظر مظهر کلي الهي هستند. با توجه به شرايط و نشانه هايي که در کتب آسماني قبل (نه تنها قرآن، بلکه انجيل و ساير کتب) براي قيامت و ظهور قائم وجود دارد، حضرت اعلي و حضرت بهاءالله دو ظهور پياپي قيامت هستند. با اندکي تامل همراه با انصاف مشاهده مي کنيم که تمامي آن نشانه ها و علائم در کتب آسماني، در زمان اظهار امر حضرت اعلي تحقق يافته است. البته بايد توجه داشت که نشانه هاي ديگر مثل شکافته شدن آسمان، زمين لرزه و… نيز در اديان گذشته وجود دارد که عدم توجه به معاني باطني آنها سبب گمراهي بسياري شده است. براي اطلاع بيشتر از مفهوم اين نشانه ها به سؤال “مفهوم قيامت در آئين بهائي” مراجعه کنيد.
در کتب آسماني گذشته درباره ظهور حضرت باب، نام و نسب ايشان، سيادتشان، سال دقيق و محل ظهورشان، مدت دوره ي ديانتشان، کم و کيف کتاب و تعاليمشان، بلايا و کميِ مومنين ايشان، استقامت ايشان و اصحابشان، توصيف دشمنان ايشان، دو غيبت صغري و کبرايشان، برخي از سفر هاي ايشان به مکه و مدينه و نهايتا محل شهادت آن حضرت، اشاراتي شده که تمامي آنها در مورد آن حضرت تحقق يافته است. برخي از اين نشانه ها در خلال ديگر سؤالات نيز آمده و تعدادي ديگر نيز در ادامه بيان خواهد شد.
قائم با دين و کتابي جديد مي آيد
حضرت باب حامل کتاب بيان و شريعت مستقل بابي بودند.
امام صادق عليه السلام فرمود: «هنگامي که قائم (عج) خروج مي کند، فرمان نو، کتاب نو و روشي نو و قضاوت نو مي آورد». در اين حديث به صراحت تمام بيان شده قائم با کتابي جديد مي آيد و به روش و فرماني نو قضاوت ميکند.
كعب الاحبار مى گويد: «مهدى قائم(عليه السلام) كه از نسل على بن ابى طالب(عليهما السلام) است در اخلاق و اوصاف، شكل و سيما، هيبت وشكوه چون عيسى بن مريم(عليه السلام) است. خداى تعالى آنچه به پيامبران داده، به او نيز با اضافات بيشترى خواهد داد». اين حديث نسبت به احاديث قبل مطلب را کاملا روشن و واضح بيان ميکند که آنچه به پيامبران قبل داده شده به قائم بيشتر داده خواهد شد.در اين حديث اولا مشخص ميشود قائم از پيامبران قبل برتر و بالاتر است و ثانيا ميتواند غير از مقام امامت داراي مقام نبوت باشد زيرا زماني قائم ميتواند برتر از پيامبران قبل باشد که مانند آنها داراي شريعت، کتاب و نفوذ کلام باشد و همچنين مقامي اضافه تر از آنها نيز داشته باشد.پس کاملا مشخص است قائم بايد داراي شريعت و کتابي جديد باشد.
ابوبصير از امام صادق (ع) نقل مىكند كه فرمود: «… واللَّه لكأنّى أنظر إليه بين الركن والمقام يبايع الناس على كتاب جديد…» يعني به خدا سوگند! گويا نظر مىكنم به مهدى در بين ركن ومقام كه با مردم بر كتاب جديد بيعت مىكند…
امام باقر (ع) فرمود: «إذا قام قآئم آل محمّد ضرب فساطيط ويعلم الناس القرآن على ما أنزل اللَّه عزّوجلّ فأصعب ما يكون على من حفظه اليوم، لأنّه يخالف فيه التأليف» يعني هنگامى كه قائم آل محمّد قيام كند خيمههايى برپا مىشود ومردم قرآن را آن گونه كه خداوند عزّوجلّ نازل كرده فرا مىگيرند، واين امر براى كسانى كه قرآن را امروز حفظ كردهاند بسيار دشوار خواهد بود؛ زيرا با آنچه كه الفت داشته واز قرآن مأنوس بودهاند مخالفت ومغايرت دارد. در اين حديث هم 2 نکته حائز اهميت است اولا کتابي که بوسيله قائم آورده ميشود ميتواند خود قرآن يا مانند قرآن باشد پس يعني عربي است و ثانيا چون در قسمت بعد عنوان شده با آنچه که افراد در حال حاضر آنرا حفظ کرده اند مغايرت دارد پس معلوم ميشود کتابي جديد است که با آيات قرآن فرق ميکند و يعني قرآن نيست.
امام باقر (ع) «…هر گاه مهدى خروج كند به امر جديد وكتاب جديد وسنت جديد… قيام خواهد كرد».
امام باقر (ع): «…هر گاه قائم آل محمّد خروج كند به سنت جديد وقضاوت جديد قيام خواهد نمود».
امام جعفر صادق عليه السلام: «إذا قامَ الْقائِمُ(عليه السلام) جاءَ بِاَمْر جَديد كَما دَعا رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله)فى بَدْوِ الاِْسْلامِ اِلى اَمْر جَديد.» يعني وقتى كه (حضرت) قائم عليه السلام قيام نمايد، چيز جديدى مى آورد، چنانچه در بدو اسلام رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم را به سوى امر جديدى فرا مى خواندند.
يکي از القاب حضرت مهدي عليه السلام صاحب الامر است. همچنين «قائم» از القاب بارز حضرت مهدي (عج) است وبه معنني «قيام کننده» است، چرا که قيام و نهضت حضرت صاحب العصر (عج) جهاني است و در تمام تاريخ بشر چنين قيام و حکومتي نبوده، آن حضرت با اين عنوان خوانده مي شود.
اسم و کنيه و نسب قائم
نام حضرت باب سيد علي محمد است، سيد بوده و نسلشان به حضرت امام حسين مي رسيد.
عن على عليه السلام قال: «اسم المهدىُّ محمد» يعني حضرت علىعليه السلام فرمود: اسم حضرت مهدىعليه السلام محمد است.
نظر اميرالمؤمنين عليٌّ إلى الحسين(عليه السلام) فقال: «اِنَّ ابْنى هذا سَيِّدٌ كَما سَمّاهُ رَسُول ُاللهِ (صلى الله عليه وآله) سَيِّداً، وَ سَيَخرُجُ اللهُ مِنْ صُلْبِه رَجُلاً بِاِسْمِ نَبِيِّكُمْ، يُشْبِهُهُ فِى الْخَلْقِ وَ الْخُلْقِ.» يعني حضرت امير المؤمنين عليه السلام نظرى به جناب امام حسين عليه السلام انداخته فرمودند: اين پسرم سيّد (و آقاست) چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را سيّد (آقا) ناميدند و بزودى خداوند از نسل او مردى به نام پيامبرتان بيرون خواهد آورد كه در خلقت و اخلاق شباهت به آن حضرت خواهد داشت.
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله:«اَلْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْـدى، اَلـَّذى يَفْتَحُ اللهُ بِه مَشارِقَ الاَْرْضِ و مَغـارِبَـها.» يعني مهدى از فرزندان من است، همان كه خداوند به وسيله او مشرق ها و مغرب هاى زمين را فتح خواهد كرد.
امام باقر (ع) فرمود: «المهدىّ رجل من ولد فاطمه»؛ «مهدى مردى از اولاد فاطمه است.»
حضرت علي در مورد اسم حضرت مهدي فرمود «فثم يقوم القائم الحق منكم و بالحق ياتيكم و بالحق ّ يعمل سمىُّ نبى ّ اللّه نفسى فدائه فلا تخذلوه يا بنىّ و عجّلوا» يعني سپس آن قيام كننده بر حق، از ميان شما قيام خواهد كرد. او حق را خواهد آورد و به آن عمل خواهد كرد. جانم فداى او كه همنام رسول خداصلى الله عليه و آله است. اى فرزندان من! به يارى او بشتابيد، مبادا او را بى يار و ياور رها سازيد.
حضرت محمد ميفرمايند «المهدي من ولدي اسمه اسمي و کنيته کنيتي اشبه الناس بي خلقا و خلقا» مهدي از فرزندان من است که هم اسم و کنيه من است و شبيه ترين مردم به من از نظر خلق و خلق (جسم) است.
امام باقر عليه السلام فرمود: «پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلّم و حضرت علي عليه السلام به دنيا رجعت مي کنند».
امام باقر عليه السلام فرمود: «پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلّم و حضرت علي عليه السلام به دنيا رجعت مي کنند». اين حديث اشاره به دو اسمي بودن حضرت باب دارد. در فرهنگ معين آمده است: او (حضرت اعلي) به مريد هاي خاصّش مي گفت: «من آن مهدي صاحب الامر هستم»، سال بعد در مکّه معظّمه دعوت خود را اظهار نمود و گفت: «علي عليه السلام و محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم دو کس بودند، اينک آن هر دو منم، لذا نام من علي و محمّد است».
نژاد قائم و اصحاب او و تعداد آنها
حضرت باب شيرازي، اصحابشان ايراني و تعداد آنها در قلعه شيخ طبرسي 313 بودند که با پرچمهاى سياه از طرف خراسان قيام کرده به سوي مازندران حرکت نمودند.
هنگامي که از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم در مورد آيه ي 54 سوره مائده سؤال کردند، پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلّم دست خود را بر شانه ي سلمان فارسي نهاد و فرمود: «منظور از اين ياران، هموطنان اين شخص هستند». سپس فرمود: «لَوْ کانَ الدَّينُ مُعَلَّقاً بِالثُّرَ يا لِتَناوَلَهُ وِجالٌ مِنْ اَبْناء الْفارْسِ» يعني اگر دين به ستاره ي ثريا بسته باشد و در آسمانها قرار گيرد، مرداني از فارس آن را در اختيار خواهند گرفت. اين حديث به اين موضوع اشاره دارد که طبق احاديث، علم 27 حرف است و تا ظهور حضرت مهدي 2 حرف آن کشف شده و پس از ظهور او که با قيامت مقارن است، 25 حرف بقيه کشف خواهد شد و اين اتفاق در فارس مي افتد، يعني با ظهور حضرت اعلي در شيراز.
امام صادق (ع) فرمود: «اتّقِ العرب فإنّ لهم خبر سوء، أما أنّه لميخرج مع القآئم منهم واحد»؛ «از عرب بپرهيز، زيرا براى آنها خبر ناگوارى است. آگاه باش كه هيچ كس از عرب با قائم خروج نخواهد كرد.»
در آيه 148 سوره بقره آمده است «أَينَ ما تَکونوا يأتِ بِکُمُ اللهُ جَميعاً» يعني هر کجا که باشيد خداوند شما را حاضر مي کند. امام باقر عليه السّلام در تفسير آيه فرمود: «منظور ياران قائم هستند که 313 نفرند، به خدا سوگند منظور از امّت معدوده (که در آيه 8، سوره هود آمده) آنها هستند، به خدا سوگند در يک ساعت همگي جمع مي شوند همچون پاره هاي ابر پائيزي که بر اثر باد جمع و متراکم مي گردد.»
«هر گاه ديديد که رايات سود (پرچمهاي سياه) از سوي خراسان (ايران) آمدند، خود را به آن پرچمها برسانيد، اگر چه خويشتن را به روي برف بکشيد، زيرا، مهدي خليفة الله، در ميان آنان است».
خصوصيات ياران قائم
اين موضوع دلالت بر جواني اصحاب قلعه شيخ طبرسي و شجاعت همه ياران قائم دارد و 20 هزار شهيد خود گواه بر اين موضوع است.
امام علي عليه السلام فرمود: “اصحاب المهدي شباب لاکهول فيهم” ياران مهدي جوانند و بزرگسالي در ميانشان نيست.”
امام علي عليه السلام فرمود: “(ياوران مهدي عليه اسلام) فقط از خدا ميهراسند، شهادت را ميطلبند و همواره آرزو داردند که در راه خدا کشته شوند.
از امام صادق (ع) در حديثى نقل شده كه فرمود: «…گويا قلبهاى آنها به مانند تكّههاى آهن است، شكى در قلوب آنها راجع به خدا وجود ندارد. محكمتر از سنگ است…».
تکرار غيبت مانند اديان گذشته
وجه غيبت حضرت مهدى (عليه السلام) را مي توان استمرار همان سنّت حكيمانه اى دانست كه در ادوار گذشته تاريخ، به غيبت معنوي و نه مادي بسيارى از انبياء و اولياء انجاميده است.
امام صادق عليه السلام فرمود: “به درستي که آنچه از سنتهاي انبيا گذشته در مورد غيبتهاشان به وقوع پيوسته، مو به مو درباره قائم ما اهل بيت رخ خواهد داد.”
حضرت محمد ميفرمايند: “آنچه در بني اسرائيل واقع شد در ميان امت من نيز مو به مو واقع ميشود و دوازدهمين فرزند من از ديده ها غايب ميگردد و ديده نميشود.”
سال غيبت
اين موضوع به سال فوت امام حسن عسکري (شروع غيبت) اشاره دارد.
امام باقر عليه السلام در تفسير آيه هاي 15 و 16 سوره شريفه ي تکوير(«فَلا اُقْسِمُ بِالخُنَّسِ» و «الْجَوارِ الْکُنَّسِ» يعني سوگند به ستارگاني که باز مي گردند، حرکت مي کنند و از ديده ها پنهان مي شوند) فرمود: «مراد از آن امامي است که در سال 260 هـ. ق غايب مي شود و آنگاه زماني مانند شهاب درخشان در شب تاريک ظاهر شود».
سال بعثت
اين قسمت به سال ظهور يا بعثت حضرت باب، يعني 1260 هجري قمري که درست هزار سال يعد از سال 260 هجري قمري است، اشاره دارد.
خداوند در قرآن شريف مي فرمايد: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقرآن الْفَجْرِ إِنَّ قرآن الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُودًا» يعني نماز را از زوال آفتاب تا نهايت تاريكى شب برپادار و [نيز] نماز صبح را، زيرا نماز صبح همواره [مقرون با] حضور [فرشتگان] است. در اين آيه، لغت “غَسَقِ اللَّيْلِ” به حروف ابجد، بدون در نظر گرفتن الف لام و با توجه به لام مشدد، برابر 1260 مي باشد و اگر الف لام را نيز محاسبه کنيم (که در اين صورت، لام ديگر مشدد نيست)، معدل 1261 مي شود که در هر دو صورت درست است، زيرا سال بعثت ما بين 1260 و 1261 بوده است. اما علما اين آيه را به معني ظاهري برپا داشتن نماز و زمان آن در نظر گرفته اند، در صورتي که اصلا اين سوره راجع به طرح احکام نيست زيرا در آيه قبل از آن بيان شده که سنت خداوند ارسال رسل است و اين سنت تغيير ناپذير است. در اين صورت معني ظاهري اين آيه با آيه قبل، بدون ارتباط است. پس مفهوم اصلي اين آيه، عمر ديانت اسلام است، يعني طلوع فجر اسلام تا غروب آن، که يراير سال 1260 است.
ابن عربي از قول حضرت علي مي نويسد: «در سال غرس (1260) شجره ي هدايت الهي در زمين کاشته خواهد شد.» همچنين او و شيخ احمد احسايي (پيش از ايمان) از قول امام صادق ذکر کرده اند که: «و في سنه الستين، يظهر امره و يئلو ذکره» يعني در سال 60 (به تصريح ابن عربي، سال 1260) ظهور الهي ظاهر ميشود و ذکر او مرتفع مي گردد.
توصيف دشمنان
اين موضوع اشاره مي کند که دشمنان قائم علماء هستند (که نهايتا ايشان را به شهادت مي رسانند).
در حديث است که «يظهر من بني هاشن صبي ذو الکتابٍ و احکام ٍ جديد. الي ان قالَ و اکثرُ اعدائه العلما» يعني جواني از بني هاشم مردم را به احکام جديد فرا مي خواند و اکثر دشمنانش علما هستند.
رنج و عذابي که قائم متحمل مي شود
اين موضوع اشاره به دوران 6 ساله پر از رنج و عذاب حضرت باب پس از اظهار امرشان دارد. (که البته با تسلط ظاهري قائم با شمشير منافات دارد!)
امام باقر عليه السلام فرمود: “صاحب اين امر هنگاهي که ظهور ميکند از مردم رنج فراوان تحمل ميکند نظير آزار و اذيتي که پيامبر (ص) تحمل کردند و بلکه بيشتر.”
امام قائم (عج) مکرّر به لقب «شريد» در زبان ائمّه عليهم السلام به خصوص، حضرت علي عليه السلام و امام باقر عليه السلام، ذکر شده است. «شريد» به معني رانده شده است. يعني رانده شده از مردمي که آن حضرت را نشناختند و قدر وجود نعمت او را ندانستند و در مقام شکر گزاري و مقام حقّش برنيامدند، بلکه پس از اينکه از دست يافتن بر او نااميد شدند، به قتل و قمع ذريه ي طاهره ي ايشان پرداختند و به کمک زبان و قلم سعي بر بيرون راندن نام و ياد او از قلوب و اذهان مردم نمودند.
شهادت قائم و محل آن
حضرت باب در 28 شعبان سال 1266 در تبريزشهيد شدند.
از امام حسن (ع) نقل شده كه فرمود: «ما منّا إلّا مسمومٌ أومقتولٌ» يعني هيچ يك از ما امامان نيست جز آنكه مسموم يا شهيد مىشود.
در حديث است که «لابد ما راست از آذربايجان، خبر وحشتناکي که هيچ کس تاب تحمل آن نتواند.» که اشاره به محل شهادت حضرت باب، يعني تبريز دارد.
رجعت
اين موضوع به معناي باطني رجعت و زنده شدن زمين يا مردگان اشاره دارد.
امام صادق عليه السّلام آيه 17 سوره حديد («إعْلَمُوا أنَّ اللهَ يحْي الْأرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» يعني بدانيد که خداوند، زمين را پس از مرگش زنده مي کند) را با ظهور امام قائم (عج) تطبيق نمودند و فرمودند: «خداوند زمين را به عدالت قائم (عج) پس از مرگ رهبران ستمگر زنده مي گرداند».
امام كاظم (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه «يحيى الأرض بعد موتها با اشاره به قيام حضرت مهدى (عليه السلام) فرمود: «مراد اين نيست كه خداوند زمين را با باران زنده مى كند، بلكه خداوند مردانى را بر مى انگيزد كه زمين را با احياى عدالت و اقامه حدود الهى زنده مى سازند».
رجعت امام حسين
اين حديث که در آن اشاره به اسم امام حسين عليه السلام شده، براحتي ميتوان معناي حقيقي آنرا درک کرد، زيرا عنوان شده امام حسين بعد از قائم رجعت ميکند و مطمئننا اشاره به اسم حضرت بهاالله است که حسينعلي ميباشد.
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «اِنّ لِعَلِىٍّ (عليه السلام) فِى الاَْرْضِ كَرَّةً مَعَ الْحُسَيْن، اِبْنِه صلوات الله عليهما» يعني بدرستى كه براى (اميرالمؤمنين) على عليه السلام و فرزندشان حسين صلوات الله عليهما بازگشتى به اين زمين خواهد بود.
نعمت ظاهر و باطن
اين حديث اشاره به مفهوم باطني تمام شدن نعمت و کامل شدن دين دارد.
از امام کاظم عليه السلام روايت کرده اند که حضرت در تفسير آيه ي 20 از سوره شريفه ي لقمان («وَ أسْبَغَ عَلَيکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً» يعني و (خداوند) نعمتهاي ظاهر و باطن خود را براي شما فراوان گردانيده است) فرمود: «نعمت ظاهر، امام ظاهر است و نعمت باطنه، امام غايب است» و در مواضيع بسياري از قرآن، نعمت به امام عيه السلام تفسير شده است.
٢۲ .حضرت مهدي (عج) – فروغ – صفحه ۱۱۱
٢٣) .۱ (بحار الانوار جلد ۵۲ – صفحه ۲۲۶) ،۲ (غيبت نعمانى – صفحه ۱۴۶
٢٤ .بحارالأنوار جلد ۵۲ – صفحه ۲۹۴
٢٥ .ارشاد مفيد- صفحه ۳۴۴
٢٦ .بحارالأنوار جلد ۵۲ – صفحه ۲۳۰ ٧ .بحارالأنوار جلد ۵۲ – صفحه ۳۴۸
٢٨ . بحار الانوار جلد ۵۲ – صفحه ۳۳۸ – حديث ۸۲
٢٩ .کمالدين جلد ۱ – صفحه ۳۰۳
٣٠ .بحار الانوار جلد ۵۱ – صفحه ۳۹ – حديث ۹ – باب صفاته و علاماته و نسبه
٣١ .الزام الناصب – صفحه ۱۲۷
٣٢ .بحارالأنوار جلد ۵۱ – صفحه ۴۳
٣٣ .بحارالانوار جلد ۵۱ – صفحه ۱۳۳
٣٤ .اعلام الوري جلد ۱ – غيبت
٣٥ .مهدي موعود – صفحه ۱۱۸۶
٣٦ .مهدي موعود – صفحه ۱۱۸۶
٣٧) .۱ (فرهنگ فارسي معين جلد ۵ – صفحه ۲۲) ،۲ (منتخب التواريخ – باب ۱۴ -صفحه ۸۶۸
٣٨ .نورالثقلين جلد ۱ -صفحه ۶۴۲
٣٩ .بحارالأنوار جلد ۵۲ = صفحه ۳۳۳
ّقلين جلد ۱ -صفحه ۱۳۹) ،۲ (بحارالانوار جلد ۵۲ – صفحه ۳۴۲
٤٠) .۱ (نور الث
٤١) .۱ (عقدالدرر – صفحه ۱۲۵) ،۲ (مسند احمد جلد ۵ – صفحه ۲۷۷
٤٢ .الغيبيه – صفحه ۴۷۶
٤٣ .الملاحم و الفتن – صفحه ۵۲
٤٤ .بحارالأنوار جلد ۵۲ – صفحه ۳۰۷
٤٥ .کمالدين جلد ۲ – صفحه ۳۴۵
٤٦ .بحار جلد ۵ – صفحه ۱۲۷
٤٧ .نجم الثاقب باب ّدوم – صفحه ۶۷
٤٨ .سوره الاسرا – آيه ۷۸
٤٩ .فتوحات مکيه
٥٠ .عوالم
٥١ .روزگار رهايي – صفحه ۶۱۶
ّاقب – صفحه ۷
٥٢ .نجم الث
٥٣ .بحارالأنوار جلد ۲۷ – صفحه ۲۱۷
٥٤ .بحار الانوار
٥٥ .اثباة الهداة جلد ۷ – صفحه ۶۳
٥٦ .مكيال المكارم جلد ۱ – صفحه ۸۱ ٧ .بحار الانوار جلد ۵۳ – صفحه ۷۴ – حديث ۷۵
٥٨ .نجم الثاقب باب ّدوم – صفحه ۶۱
سوال73:چرا دوره ديانت بابي کوتاه است؟
اگرچه پاسخ اين سؤال ضمن جواب به پرسش “چرا به فاصله دو سال، دو پيامبر ظهور کرده اند” داده شده، ولي در اينجا نيز بايد ذکر کرد که در احاديث اسلامي صريحاً ذکر شده که دوره ديانت بابي (ظهور قائم موعود) 5 يا 7 يا 9 سال، و به تعبيري ديگر 19 سال مي باشد. اختلاف سال هاي مزبور اشاره به مراحل اعلان ظهور بابي و طول دوره آن دارد.
تا 5 سال اول، حضرت باب خود را باب و سپس قائم موعود خواندند. پس از آن تا سال هفتم که شهيد شدند، مقام حقيقي خودشان را که مظهر ظهور الهي و مربي آسماني صاحب کتاب و شريعت مستقل اند، آشکار فرموند. چنان که در احاديث اسلامي است که ايشان از همه انبياء نشان هايي دارند و تمام 27 حرف علمي را که فقط دو حرفش را انبياء قبل آورده بودند، آشکار خواهند فرمود و به کتاب و شرع جديد ظهور خواهند کرد و همه وعده هاي انبياء قبل با ظهور ايشان تدريجاً تحقق خواهد يافت. در سال نهم از ظهور ايشان، حضرت بهاءالله که موعود ذکر شده در کتاب ايشان بودند، در سياه چال تهران اظهار امر خفي فرمودند و چون هنوز بابي ها و جهانيان آماده نبودند، حضرتشان دعوت خود را علني نفرمودند و تا سال 19 از ظهور بابي صبر نمودند تا همه آماده شوند. در اين مدت حضرتشان براي حفظ وحدت و تربيت معنوي و اجتماعي مؤمنين ديانت جديد، بيشتر به آثار و تعاليم حضرت باب تأکيد و تکيه فرمودند. بنابراين مي توان گفت که در اين 19 سال، تعاليم بابي مدّ نظر بود. اما پس از آن حضرت بهاءالله به تدريج دعوت خود را علني فرمودند و در ادرنه و عکا، تعاليم و احکام بهايي را مستقلاً تشريع فرمودند و پايان دوره دين بابي را اعلان کردند.
چون طبق وعود انبياء قبل قرار بود در پايان دوره 6-7 هزار ساله قبل، دوره عظيم تر و طولاني تري در تاريخ زندگي بشر شروع شود و صلح و وحدت عالم انساني تحقق يابد، انتقال از دوره قبل به دوره جديد نياز به تغييرات ريشه اي عظيمي داشت که انجام آن از هر معجزه ظاهري که بتوان تصور کرد، دشوار تر بود. براي اين کار چنانکه در احاديث آمده، اول لازم بود حضرت باب در دوره اي کوتاه، خرافات وسنن و اوهام و تعصبات 6-7 هزار ساله را از بين ببرند و افکار و قلوب انسان ها را آماده ورود به دوره جديد نمايند.
براي اين مقصود، حضرت باب عمدا بعضي احکام و تعاليم بسيار دشوار را تشريع فرمودند که درحقيقت عملا براي دوره اي طولاني قابل اجرا نبود و منظور از آن انهدام خرافات و بدعتهايي بود که توسط بعضي علماي بي تقوا و امراي سياسي در اديان قبل وارد شده بود. همچنين تعاليمشان را طوري تنظيم فرموده بودند که مقصود همه آنها، بشارت و مژده به ظهور حضرت بهاءالله (“من يظهره الله”، يعني کسي که خدا او را ظاهر مي کند) بود. مثلاً از جمله فرمودند اگر کسي شخصي را غمگين کند بايد 19 مثقال طلا جريمه بدهد، اما مقصود از اين حکم، اين بود که مبادا بابي ها متوجه نباشند و حضرت بهاءالله را که موعودشان هستند محزون کنند. يعني منظور فقط محزون نکردن من يظهره الله بود که بزودي قرار بود ظاهر شوند و همه بابي ها به ايشان ايمان آورند. بخاطر همين تعاليم بود که بيش از 95 درصد از بابيان، بهايي شدند که در مقايسه با ظهورات قبل بي سابقه است.
حضرت ولي امرالله توضيح مي فرمايند که حضرت باب عمداً تعاليم و احکام سختي را تشريع فرمودند تا علاوه بر از بين بردن خرافات و اوهام 6-7 هزار ساله، همه را براي ظهور موعودشان آماده کنند و هر بهانه اي را بين ببرند تا مانند ادوار قبل که مؤمنين ظهور قبل عليه موعودشان قيام مي کردند، بابي ها عليه حضرت بهاءالله قيام نکنند و ايشان را اذيت نکنند تا حضرت بهاءالله بتوانند با تعاليمشان دنيا را به صلح و وحدت برسانند و وعود همه انبياء را تحقق بخشند.
٦ .بحار الانوار
٩٧ .بر گرفته از قرن بديع جلد ۱
سوال74:مفهوم قيامت در آئين بهائي
قرآن تعليم مي دهد كه معني روز قضا يك راز است كه به وسيله خداوند در همان روز داوري آشكار خواهد شد: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ» يعني آنها از ساعت (قيامت) از تو سؤال مي كنند كه چه وقت متحقّق مي شود، بگو علم آن فقط نزد خداست، در آن زمان هيچ كس جز خدا آن را ظاهر نخواهد كرد. بنابراين آنچه افكار بشر درباره روز قضا فكر كرده يا مي كند صرفاً وهم و خيال است.
تأويل علامات و تشبيهات روز قيامت
همچنين قرآن فرموده «هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تأويلهِ وَمَا يَعْلَمُ تأويلهُ إِلاَّ اللّهُ» يعني او كسي است كه كتاب (قرآن) را بر تو نازل كرده، بعضي از آيات آن از محكمات است، اينها امّ الكتاب هستند و بقيه متشابهاتند، امّا كساني كه در قلوبشان تنگي و گمراهي است متشابهات آن را به خاطر فتنهجويي دنبالمي كنند و در آرزوي تأويل آن هستند، در حالي كه هيچكس جز خداوند تأويل آن را نمي داند. طبق اين آيه حتواي آن كتاب مقدّس به دو بخش تقسيم شده است: قسمتي كه بسادگي قابل فهم است (محكمات) و قسمتي كه تشبيه و تمثيل است(متشابهات). قسم اوّل واضح و صريح است، در حالي كه نوع دوم به سبكي نازل شده كه پر از استعاره است و بنابراين به وضوح فهميده نمي شود و احتياج به تأويل دارد. آن تأويل وتفسير بر اساس قرآن، به عهده خداوند است و وظيفه بشر نيست؛ به اين معني که خداوند در دور بعد توسط پيامبر بعدي تفسير آن را نازل خواهد كرد. اين مطلب در اين آيه نيز تصريح شده است: «وَلَقَدْ جِئْنَاهُم بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تأويلهُ يَوْمَ يَأْتِي تأويلهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ» يعني و حالا ما براي آنها كتابي آورده ايم، بر اساس علم آن را شرح داده ايم، هدايت و رحمتي است بر مومنين؛ حال در انتظار چه چيز هستندجز تأويل آن؟ وقتي تأويل آن بيايد، آنهايي كه از قبل به آن بي توجّه بودند خواهند گفت رسولان پروردگار ما براستي حق را براي ما آورده بودند.
اگر معني ظاهري نشانه هاي قيامت را در نظر بگيريم، چگونه ممکن است قائم (پيامبر بعد به اعتقاد مسلمانان) ظاهر شود و چنين قيامتي بر پا شود و در اين هنگامه که برادر، برادر را نمي شناسد، او به تآويل اين آيات بپردازد؟! آيا شنونده اي خواهد داشت؟ پس معني نشانه ها بايد چيز ديگري باشد. همچنين خداوند در قرآن به صراحت فرموده که در روز قيامت کتابي نازل مي شود که مسلما همراه با پيامبري جديد خواهد بود: «وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنشُورًا» يعني و در روز قيامت ما براي او(انسان) كتابي را بيرون مي آوريم كه به صورت منشوري (باز) به او القا خواهد شد.». طبق آيات قبل تأويل نشانه هاي قيامت بايد در اين کتاب باشد؛ جالب است بدانيد که حضرت باب و حضرت بهاءالله با ظهورشان اعلان كردند كه روز قيامت حقيقي آمده و همانطور که خداوند وعده داده بود، در کتبشان مفهوم حقيقي تمام سمبلها و تماثيل آن كتاب مقدّس را براي ما روشن نموده اند.
تمثيلات روز قيامت
همانطور که تا بحال ذکر شد، بهائيان به قيامت اعتقاد دارند، اما معاني آياتي را که در ذکر روز قيامت آمده با معاني ظاهري آنها متفاوت مي دانند. اگر بديده بصيرت بنگريم، مي بينيم که تحقق اتفاقات روز قيامت امکان پذير نيست و اين نشانه ها تمثيلي از واقعيت هستند. مثلا از نشانه هاي قيامت آن است که ستاره ها به زمين مي افتند، آسمان لوله در هم پيچيده مي شود و يا کوه ها مانند پشم زده مي شوند. نمونه هاي ديگري از اين تماثيل عبارتند از:
زمين زمين ديگر مي گردد (سوره زمر آيه 67، سوره ابراهيم آيه 48، سوره انشقاق آيه 3، سوره ق آيه 44، سوره روم آيه 50، سوره حديد آيه 17)
آسمان شكافته و دو نيم مي شود (سوره انشقاق آيه 1، سوره انفطار آيه 1، سوره نبأ آيه 19، سوره انبياء آيه 104، سوره رحمن آيه 37، سوره دخان آيه 10، سوره فرقان آيه 25، سوره زمر آيه 67)
آسمان براكنده مي شود (سوره تکوير آيه 11)
آسمان مثل فلزّ گداخته مي شود (سوره معارج آيه 8)
زمين مي لرزد و كوهها مرور مي نمايد (سوره نمل آيه 88، سوره واقعه آيه 5، سوره قارعه آيه 5، سوره مزمّل آيه 14، سوره مرسلات آيه 10، سوره نبا آيه 20، سوره تكوير آيه 3، سوره طه آيه 105)
خورشيد درهم پيچيده مي شود و نورش را از دست مي دهد (سوره تكوير آيه 1)
ستارگان پراكنده مي شوند و محو مي گردند (سوره انفطار آيه 82، سوره مرسلات آيه 77)
تناقض در تمثيلات در صورت توجه معاني ظاهري
اگر در اين آيات معاني ظاهري قيامت را در نظر بگيريم به تناقض مي رسيم. مثلا در جايي فرموده شده آسمان مانند فلز گداخته مي شود و در جاي ديگر فرموده که آسمان به دو نيم و يا پراکنده مي شود، حال آنکه فلز گداخته را نمي توان از هم شکافت، پراکنده و يا لوله کرد. همچنين سنگ نمي تواند مانند پشم زده شود. گذشته از اين اگر قرار بود روزي دنيا به پايان برسد براي چه خدا آن را آفريد؛ آيا اين کاري عبث نبوده؟ اگر روزي خلقت به پايان برسد، نعوذ بالله نسبت خالقيت از خداوند سلب مي شود، زيرا صفات ذات الهي لم يزل بوده و لا يزال خواهد بود. پس بايد دانست که از شمس و قمر و کوه و… منظور چيزي غير از معاني ظاهري است.
حال به آيات زير توجه کنيد:
«أَفَأَمِنُواْ أَن تَأْتِيَهُمْ غَاشِيَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ» يعني آيا آنها ايمنهستند كه عذاب سخت خداوند بر آنها خواهدآمد يا اينكه ساعت بر آنها به طور ناگهاني خواهد آمد.در حالي كه آگاه نيستند.
«وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ» يعني آنها را از يوم حسرت آگاه كنيد، زماني كه كه امر به انجام رسد، درحالي كه آنها درغفلت فرو رفته اند و مومن نيستند.
«يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضًا» يعني امّا در يوم قيامت بعضي از شما بعضي ديگر را انكار خواهيد كرد و بعضي از شما بعضي را لعنت خواهيد نمود.
«اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ» يعني نزديك شد قيامت و از هم شكافت ماه و هر گاه نشانهاي ببينند روي بگردانند و گويند سحري دايم است.
تناقض در تمثيلات و نشانه هاي ديگر روز قيامت
بروز هريک از اين نشانه هاي ظاهري قيامت سبب مي شود نه تنها افراد کره زمين، بلکه خود کره زمين نيز نابود گردد. در اين صورت چگونه ممکن است در حالي که به طور ناگهاني آسمان مانند فلز گداخته شده و حرارت چنان احاطه کرده که کسي را ياراي نفس کشيدن نيست، غير مومنين باز هم از آن “غافل” باشند، از وقوع آن آگاه نشوند و خصوصاً بعد از اينكه ” امر به انجام رسد” در “غفلت”غوطه خورند و ايمان نياورند در حالي که عدالت برقرار شده و بالاتر از همه مردم يکديگر را انكار و لعنت کنند و حتي اين حوادث را جادو بدانند؟! آيا نبايد اين علائم و نشانه ها آنقدر قوي باشند كه مجالي براي ادامه بي اعتقادي و غفلت و لعنت باقي نماند؟ مطمئنّاً پاسخ اين است كه علائم يوم قيامت بايد به طور نمادين تفسير شوند نه لفظي. اين مطلب نشان مي دهد آياتي که در مورد قيامت در هر دور نازل شده اند مطابق فهم و درک مردمان همان دور است و بيانگر حادثه عظيمي است که در عالم وجود رخ مي دهد و با عقل مردم دور بعد مطابق نيست. مردم امروز مي دانند که هر ستاره چندين هزار برابر زمين است و فرو ريختن آنها در زمين، جسمي هزاران برابر کوچکتر، ممکن نيست، اما در ادوار قبل، اين موضوع براي بشر قابل فهم و بررسي نبوده، لذا پيامبران الهي براي بيان کردن هيمنه روز قيامت به اين مثال ها روي آورده اند. توجه کنيد که نبايد تصور شود که نعوذباالله نا بحال پيامبران به بشر دروغ گفته اند، بلکه آنها تنها به اندازه فهم مردم سخن گفته اند.
معني حقيقي قيامت
طبق اعتقادات بهاييان، قيامت به معناي قيام مظهر ظهور است و با ظهور هر پيامبري، قيامت دين قبل اتفاق مي افتد. بدين ترتيب هر کلمه در وصف قيامت، معني جديدي پيدا مي کند؛ مثلا منظور از در گذر بودن کوهها به معناي در گذر بودن علما است، چرا که اگر چه بعلما سيار قدرتمند هستند، اما طبق اراده الهي براي رشد دين جديد، به تدريج کنار مي روند. منظور از سقوط شمس و قمر نيز نسخ احکام دين قبل ظهور جديد است و اگر به ديده حقيقت بنگريم اين واقعه عظيم تر از قيامت ظاهري است، زيرا در آن روز بندگان خداوند مورد امتحان سخت الهي قرار مي گيرند و چه بسا علما و زاهداني که در اين روز از پيامبر جديد روي برگردانده به خدا و آياتش کافر گشته اند و چه بسا افراد فاسقي که در اين روز حقيقت را يافتند و تا ابد پاينده گشتند؛ اين است قيامت واقعي!
قرآن مي فرمايد: «إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ» يعني هنگامى را كه خدا گفت اي عيسي من تو را برگرفته و به سوي خويش بالا ميبرم و تو را از [آلايش] كساني كه كفر ورزيدهاند پاك ميگردانم و تا روز رستاخيز كساني را كه از تو پيروي كردهاند فوق كساني كه كافر شدهاند قرار خواهم داد آنگاه فرجام شما به سوي من است پس در آنچه بر سر آن اختلاف ميكرديد ميان شما داوري خواهم كرد. توجه نماييد که فرموده اند تا روز قيامت ايشان را برتري خواهند داد، حال آنکه پس از ظهور حضرت محمد، نه تنها آنها از نظر علمي بر مسلمانان برتري نداشتند بلکه در جنگهاي صليبي نيز شکست هاي سختي از مسلمانان متحمل شدند، بنابراين قيامت دين حضرت مسيح با ظهور حضرت محمد به وقوع پيوست. همچنين در حديث است از حضرت رسول اکرم که فرمود «من با قيامت توأم آمده ايم» و نيز خداوند در انجيل مي فرمايد: «عيسي بدو گفت من قيامت و حيات هستم، هر که به من ايمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد و هرکه زنده بود و به من ايمان آورد تا ابد نخواهد مرد». به همين ترتيب قرآن فرموده: «اقتربت الساعة و انشق القمر» يعني قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت. پس قيامت دراين مورد ظهور حضرت محمد است زيرا شق القمر از معجزات آن حضرت است هرچند که دو نيم شدن ماه نيز همچون قيانت تعبيري روحاني دارد.در جاي ديگر قرآن فرموده: «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي، إِنَّ السَّاعَةَ ءاَتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى» يعني منم من خدايى كه جز من خدايى نيست پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپا دار، در حقيقت قيامت فرارسيده است، مىخواهم آن را پوشيده دارم تا هر كسى به [موجب] آنچه مىكوشد جزا يابد. اين آيه در وصف داستان وحي به حضرت موسي است و “اکاد ُ” از افعال مقاربه است و نزديک بودن زمان را مي رساند. بنابراين ساعه و وعده نزديک بودن قيامت، در ظهور حضرت موسي نيز بوده است.
بنابر آنچه گفته شد، ظهور هر پيامبر به قيامت تعبير شده و نشانه هاي آن نيز به حوادث دوران هر پيامبر مربوط مي شود. مولوي با توجه به همين مفهوم از قيانت, ابيات زير را سروده است:
پس محمد صد قيامت بود نقد
زاده ثانيست احمد در جهان
زو قيامت را همي پرسيدهاند
با زبان حال ميگفتي بسي
زانك حل شد در فناي حل و عقد
صد قيامت بود او اندر عيان
اي قيامت تا قيامت راه چند
که زمحشر حشر را پرسد كسي
معاني معنوي تمثيلات
در آخر، برخي از اشارات قرآن به معاني معنوي قيامت را بررسي مي کنيم.
زندگي
يكي از وقايع مهم در يوم آخرت اين است كه مرده زنده خواهد شد که در سؤال بعد به طور مفصل بررسي مي شود. اما يه طور خلاصه مي توان گفت که اين مطلب به معني يك زندگي روحاني يا حيات ايماني است.
اين آيه زماني نازل شد كه حمزه عموي حضرت محمّد به دين اسلام گرويد: «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا» يعني آيا مرده اي كه او را زنده گردانديم و براي او نوري قرار داديم كه به وسيله آن بتواند بين مردم راه رود مَثَلش مثل كسي است كه در تاريكي است و از آنجا خارج نخواهد شد.حمزه قبل از مسلمان شدنش يك مشرك بوده و به عنوان مرده محسوب شده است، اما به دنبال قبول اسلام، زنده شونده و دريافت كننده نور ناميده شده است. اين آيه نشان مي دهد كه “زندگي” و”نور” هر دو به صورت معنوي تعبير مي شوند نه ظاهري.
اين آيه، مشرکان را مرده ناميده است: «يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ. أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْيَاء وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ» يعني در حالي كه خداياني را جز خدا فرا مي خوانند، خلق نكرده اند چيزي را و جز اين نيست كه خودشان مخلوق هستند. مرده هايي(غير مومنيني) هستند كه حيات ندارند و نمي دانند چه وقت برانگيخته خواهند شد.
در اين آيه، ايمان به رسول خدا، حيات ناميده شده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ» يعني اي مومنين، درخواست خداوند و پيامبرش را، وقتي كه شما را براي حيات بخشيدن فراميخواند، اجابت كنيد.
نور
در روز قيامت خورشيد در هم پيچيده ميشود و نورش را از دست ميدهد و در نتيجه آشفتگي هايي در آسمان، ستاره ها، ابرها و زمين پديد ميآيد. بديهي است که اگر خورشيد، مركز منظومه شمسي، مختل شود، طبيعتاً همه انسجام آن منظومه نيز دچارآسيب خواهد شد. ديانت بهايي معتقد است كه منظور از “نور”، نور معنوي است نه ظاهري. بنابراين مركز نور در منظومه ما، يعني خورشيد، سمبلي از مظهر ظهور يا رسول الهي در هر يوم يا دور است. تاريكي يا از دست رفتن نور، نشانه بي ايماني، غفلت و شرارت مردم است. آسمان نشانه ديانت الهي است كه از آنجا مظهر ظهور الهي مي درخشد. خورشيد هميشه مي تابد امّا ما غالب اوقات به خاطر ابرهايي که جلوي آن قرار مي گيرند نور آن را نمي بينيم. در مفهوم روحاني، نور الهي هميشه پرتو مي افكند امّا انسانها هميشه نمي توانند آن را ببينند، زيرا اوهام و تصوّرات بشري كه از قلوب و افكار انسان (زمين) برمي خيزد مانع اين نور مي شود. ستارگان نشان دهنده رهبران روحاني هستند كه در سماء ديانت، بعد از غروب خورشيد، يعني بعد از رفتن مظهر امر از اين عالم، ظاهر مي شوند. سقوط ستارگان نيز نشانه افول روحانيت ايشان در نظر مردم است. در اين باره قرآن مي فرمايد:
«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» يعني خداوند نور آسمان و زمين است.
«يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» يعني تمايل دارند كه نور خداوند را با دهانهاي خود خاموش كنند امّا خداوند جز اين نمي خواهد كه نورش را كامل كند اگر چه كفّار از آن كراهت داشته باشند.
«قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِينٌ» يعني حالا يك نور و كتابي آشكار از طرف خدا براي شما آمده است.
«كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ» يعني اين كتابي است كه ما بر تو نازل كرديم براي اينكه به اجازه پروردگارشان، ايشان را از تاريكي خارج كني و به طرف نور، يعني راه خداوند عزيز و حميد، بياوري.
زمين و لرزش آن
در قرآن مي خوانيم (سوره حج آيه 1 و سوره زلزال آيه 1) كه در روز آخرت زمين به لرزه درخواهد آمد. اما طبق قرآن، معني “زمين” قلوب مردم است. در اين باره قرآن مي فرمايد:
«قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ» يعني قلوب مردم در آن روز لرزان (هراسان) است.
«هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا» يعني آنگاه مومنين امتحان شدند و با لرزشي شديد متزلزل گشتند.
آتش
حضرت محمّد موقعيت قبل از ايمان مومنين را بدين گونه برايشان را شرح مي دهند:
«وَكُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» يعني در وقت كفر شما دركنار گودالي از آتش بوديد، او شما را از آن بيرون كشيد. اينچنين خداوند بوضوح به شما نشانههايش را نشان مي دهد تا شايد شما از هدايت شدگان باشيد.»
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» يعني همانا كساني كه ايمان آورده اند (مسلمانان) و يهوديان و صابئين و مسيحيان و مجوس (زرتشتيان) و كساني كه براي خداوند واحد شريك مي گيرند (مشرکين)، در روز قيامت خداوند بين آنها حكم مي كند زيرا او بر همه چيز گواه است.
وحدت
روز قيامت بوضوح به عنوان روز وحدت بيان شده است. حضرت بهاءالله از طريق تعاليمشان وحدت بشريت را در اين عصر پر شكوه مستقر مي نمايند. قرآن در اين مورد مي فرمايد:
«رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَّ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ» يعني اي خداي ما، براي روزي كه بدون شك خواهدآمد تو مطمئنّاً ناس را با يكديگر جمع مي نمايي و به حقيقت خداوند در وعده اش كوتاهي نمي كند.
«قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ. لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ» يعني بگو اوّلين و آخرين(مذاهب)، همه آنها در ميقات روز معلوم جمع خواهند شد.
«يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ. تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ… فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ» يعني روزي كه اضطراب صداي صور، آن (جهان) را آشفته ميكند و صداي دوّم به دنبال آن ميآيد، بهحقيقت آن فقط يك صداي واحد خواهد بود. به كلمه تَتْبَعُهَا توجّه كنيد. حضرت بهاءالله بلافاصله بعد از حضرت باب آمدند. همچنين توجّه داشته باشيد كه اين دو نفخه در واقع يك صدا تلقّي مي شوند، چنانكه امر حضرت باب و حضرت بهاءالله به يك دين واحد جهاني تبديل شده است. در آيه اوّل درخشيدن زمين بِنُورِ رَبِّهَا اشاره به نام حضرت بهاءالله دارد. بهاء در عربي به معني “شكوه، جلال و نور” است. قسمت دوّم نام حضرت بهاءالله به معني “خداوند” است كه معادل “رَبِّهَا” مي باشد.
زندگي بعد از مرگ
بر طبق تفسير بهايي از قرآن و تعاليم حضرت بهاءالله، روح انسان بعد از مرگ جسم بلافاصله براي زندگي و اعمالش در اين دنياي مادّي شخصاً مورد قضاوت واقع ميشود که اين مي تواند به عنوان رستاخيز فردي روح انساني در عالم بعد تلقّي شود، جايي كه روح مجازات و مكافات اعمال خود را دريافت مي نمايد. اين مطلب نيز در سؤال بعد مفصلا بررسي مي شود. آيات ذيل از قرآن به اين حقيقت شهادت ميدهند که زندگي پس از مرگ، حيات روح است، زيرا لين آيات زماني نازل شده که جسم افراد مخاطب هنوز در اين دنيا است:
«قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ. بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ» يعني به او(حضرت محمّد) گفته شد كه به بهشت داخل شو. او گفت اي كاش قوم من ميدانستند كه خداوند مرا آمرزيد و مرا يكي از محترمين گردانيد.
«وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» يعني و گمان مكنيد كساني كه در راه خدا به قتل رسيده اند مرده اند، بلكه آنها نزد پروردگارشان زنده اند. آنها كاملاً به آنچه خداوند به ايشان عطا كرده متنعّم هستند.
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً. فَادْخُلِي فِي عِبَادِي. وَادْخُلِي جَنَّتِي» يعني اي نفس مطمئنّه، با رضايت، به خداوندي كه از تو راضي است رجوع كن. در زمره بندگان من درآي و به جنّت من داخل شو.
الفت بين قوم يهودي و مسيحي
از ديگر نشانه هاي قرآن راجع به وقوع روز قيامت اين است كه يهوديان بيشتر از آن در معرض دشمني مسيحيان قرار نمي گيرند و دشمني و نفرت بين خود يهوديان و فرقه گرايي بين مسيحيان تا روز قيامت ادامه خواهد داشت. اين آيات چنين است:
«إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ» يعني به خاطر بياور هنگامي را كه خداوند گفت: اي عيسي من كساني را كه پيرو تو هستند تا روز رستاخيز فوق كساني قرار مي دهم كه به تو اعتقاد ندارند(يهود). سپس رجوع شما به من است و در مورد آنچه اختلاف داريد ميان شما حكم خواهم نمود.
«وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» يعني ما بين ايشان (يهوديان) دشمني و نفرت قرار داديم كه تا يوم قيامت طول خواهد كشيد.
«وَمِنَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارَى… فَنَسُواْ حَظًّا مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» يعني و از بين كساني كه مي گويند ما مسيحي هستيم… آنها نيز قسمتي از آنچه را به آنها تعليم داده شده بود فراموش كرده اند، بنابراين ما عداوت و دشمني بين آنها را تا يوم قيامت برپا داشتيم.
مي بينيم كه چطور اين نبوّات به وقوع پيوسته اند. با ظهور حضرت بهاءالله که به معني قيامت است، يهوديان بعد از قرنها تابعيّت به عنوان يك ملّت مستقل در اسرائيل مستقر شده اند و دشمني و نفرت در بين يهوديان و مسيحياني كه بهايي شده اند، به وحدت و عشق تبديل شده است.
حل مشاجرات مذهبي
حضرت محمّد به امر و كتابشان را حاوي مفاهيمي مي دانند که تعيين كننده بين اختلافات و رافع مشاجرات مذهبي در يومشان است (سوره نحل آيات 63 و 64). بنابراين وقتي که از روز آخرت به عنوان روزي صحبت مي نمايندكه در آن اختلافات و مشاجرات مذهبي سرانجام رفع مي گردد، مطمئنّاً مقصودشان ظهور ميزان جديد فيض الهي از طريق نزول ديانتي ديگر از جانب خداوند است. در آيه بعد به دايره نامحدود اديان توجّه نماييد كه همه مسائل گوناگون و مشكلات خودشان را دارند و آنها را در روز قيامت زدوده اند و رفع نموده اند:
حواسّ ظاهره
قرآن حواس معنوي را به حواس ظاهره تشبيه فرموده، چنانکه مي فرمايد:
«خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ» يعني خداوند بر قلوب آنها (غير مومنين) و بر گوشهايشان مُهر و بر چشمهايشان پرده اي زده است.
«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ» يعني كر، لال و كور هستند بنابراين نمي بايست از گامهاي اشتباهشان برگردند.
«لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» يعني آنها قلوبي دارند كه با آن نمي فهمند و چشمهايي كه با آن نمي بينند و گوشهايي كه با آن نميشنوند. آنها مثل چهارپايان هستند. بلكه گمراه ترند. آنها غافلند.
رجعت
در اين آيه حضرت محمّد بحث بين خود و يهوديان را در مورد معني معنوي رجعت بيان مي كنند:
«الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّىَ يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءكُمْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» يعني آن كساني كه گفتند براستي خداوند از ما عهد گرفته است كه به رسولي ايمان نياوريم مگر اينكه قرباني آورد و آتشي از آسمان آن را بسوزاند. بگو قبل از من نيز رسولاني با معجزات و با آنچه شما مي گفتيد براي شما آمدند. چرا آنها را به قتل رسانديد. به من بگوييد اگر صادق هستيد. در اين آيه مي بينيم كه چطور حضرت محمّد يهودياني را كه در زمان ايشان زندگي مي كردند به خاطر كشتن پيامبران الهي در اعصار قبل محكوم مي كنند. چطور يهودياني كه در زمان حضرت محمّد زندگي مي كردند، هزاران سال پيش در زمان پيامبران پيشين مي توانستند وجود داشته باشند؟ چرا بايد حضرت محمّد ايشان را به كشتن پيامبران آنها متّهم كنند؟ تنها جواب اين است كه “رجعت” به معني مراجعت همان مردم نيست، بلكه رجعت به معني بازگشت همان صفات رذيله مردم شرور در زمانهاي قبل است به مردم آن زمان.
چنين انتظاري نيز در مورد رجعت عيسي مسيح در يوم قيامت وجود دارد (سوره نساء آيه 158 و سوره زخرف آيه 61). در اين آيات معني آمدن حضرت مسيح، نزول خود آن حضرت از آسمان ظاهري نيست، بلكه ظهور پيامبر الهي موعود است با همان صفاتي كه مسيح در طيّ دعوتش ابراز نمود. او بهاءالله، شكوه و جلال خداوندي بود كه حيات و تعاليم مقدّسش بر همان اساس محبّت و صلح در جهان امروز استوار است.
خداوند و ملائكه اش
در اين باره قرآن مي فرمايد:
«هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِكَةُ وَقُضِيَ الأَمْرُ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ» يعني آيا انتظاري جز اين دارند كه خداوند و همچنين ملائكه او در سايهاي از ابر بر آنها بيايد و حكم آنها امضاء شود؟ و به سوي خداوند چيزها بازگردانده شود. در اين آيه آمدن خداوند و ملائكه اش در روز قيامت بيان شده است. منظور از خداوند، مظهر ظهور او مي باشد كه در روز آخرت ظاهر مي شود زيرا خداوند روح و غير قابل رويت و مافوق همه اشياء مادّي است.
«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ» يعني همانا كساني كه با تو عهد وفاداري ميبندند (اي محمّد) در حقيقت با خدا بيعت نمودهاند. در اين آيه مشخص شده كه آنچه شامل حال مظاهر ظهور الهي است، به خود خداوند نيز نسبت داده مي شود.
«وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ» يعني و اگر ما فرشته اي را برگزينيم، مطمئنّاً او را به شكل مردي قرار ميدهيم و او را در مقابل آنان لباسي مثل خودشان ميپوشانيم. طبق اين آيه، “ملائكه” نفوس مقدّسه و قهرمانان دين الله هستند كه خبر ديانت را در هر جا اعلام ميكنند.
دو نفخه صور
قرآن خبر ميدهد كه صور خداوند، يعني امر او، در يوم قيامت دو صدا خواهد داشت که به اعتقاد اهل بهاء به معني دو ظهور الهي است كه به دنبال هم ميآيند (حضرت باب و حضرت بهاءالله)، چنانکه همه اديان منتظر دو موعود هستند. قرآن مي فرمايد:
«وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُم قِيَامٌ يَنظُرُونَ وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا» يعني و آنجا يك بار در صور دميده ميشود و همه كساني كه در آسمان و زمين هستند مگر كساني كه خداوند بخواهد، منصعق ميشوند. سپس آنجا نداي ديگري در صور دميده ميشود و كساني كه به آنها خيره هستند بر ميخيزند. و زمين با نور خداوند روشن ميشود.
مراجع
۹۲ .سوره زمر – آيه ۶۸
٩٣ .سوره حجر- آيه ۸۷
٩٤ .منتخباتى از مكاتيب حضرت عبدالبهاء جلد ۴ – صفحه ۱۹۳
٩٥) .۱ (كتاب بديع – صفحات ۱۶۳ – ۱۶۰) ،۲ (انجيل يوحنا باب ۱
٩٦ .بحار الانوار
٩٧ .بر گرفته از قرن بديع جلد ۱
٩٨ .سوره اعراف – آيه ۱۸۷
٩٩ .سوره آل عمران – آيه ۷
١٠٠ .سوره اعراف – آيات ۵۲ و ۵۳
١٠١ .سوره اسراء – آيه ۱۳
١٠٢ .سوره يوسف – آيه ۱۰۷
١٠٣ .سوره مريم – آيه ۳۹
١٠٤ .سوره عنكبوت – آيه ۲۵
١٠٥ .سوره قمر – آيات ۱ و۲
١٠٦ .سوره آل عمران – آيه ۵۵
١٠٧ .انجيل يوحنا باب ۱۱ – آيه ۲۵
١٠٨ .سوره قمر – آيه ۱
١٠٩) .۱ (تفسير الصافي براي سورة القمر، (۲ (تفسير نور الثقلين جلد ۵
١١٠ .سوره طه – آيات ۱۴ و ۱۵
١١١ .سوره انعام – آيه ۱۲۲
١١٢ .سوره نحل – آيات ۲۰ و ۲۱
١١٣ .سوره انفال – آيه ۲۴
١١٤ .سوره نور – آيه ۳۵
١١٥ .سوره توبه – آيه ۳۲
١١٦ .سوره مائده – آيه ۱۵
١١٧ .سوره ابراهيم -آیه ١
١١٨ .سوره نازعات – آيه ۸
١١٩ .سوره احزاب – آيه ۱۱
١٢٠ .سوره آل عمران – آيه ۱۰۳
١٢١ .سوره بقره – آيه ۷
١٢٢ .سوره بقره – آيه ۱۸
١٢٣ .سوره اعراف – آيه ۱۷۹
١٢٤ .سوره آل عمران – آيه ۱۸۳
١٢٥ .سوره بقره – آيه ۲۱۰
١٢٦ .سوره فتح – آيه ۱۰
١٢٧ .سوره انعام – آيه ۹
١٢٨ .سوره زمر – آيات ۶۸ و ۶۹
١٢٩ .سوره نازعات – آيات ۶ و ۷ و ۱۳
١٣٠ .سوره يس – آيات ۲۶ و ۲۷
١٣١ .سوره آل عمران – آيه ۱۶۹
١٣٢ .سوره فجر – آيات ۲۷ – ۳۰
١٣٣ .سوره آل عمران – آيه ۵۵
١٣٤ .سوره مائده – آيه ۶۴
١٣٥ .سوره مائده – آيه ۱۴
١٣٦ .سوره حج – آيه ۱۷
١٣٧ .سوره آل عمران – آيه ۹
١٣٨ .سوره واقعه – آيه ۴۹ و ۵۰
سوال75:عقيده ديانت بهائي در مورد معاد جسماني (حشر و نشر)، عالم بعد و احکام كفن و دفن
برخي معتقدند که در عالم بعد، پس از وقوع قيامت، جسم انسان به صورت اوليه باز گشته و مجازات و مکافات اعمال خود را مي بيند. اما پيامبران قبل براي اينكه مردم به نداي الهي گوش فرا دهند و از عمل به كارهاي ناشايست بهراسند و به كارهاي خوب تشويق شوند، به زبان و به اندازه فهم آنها دركتاب هاي آسماني ذکر کرده اند که همه دوباره زنده خواهند شد و براي فهماندن حساب وكتاب و پاداش وجزاي اخروي از تشبيهات ومثال هاي مادي وجسماني درباره بهشت و جهنم و قيامت و معاد استفاده كردند. مثلاً گفته اند در جهنم آتش و مار است و در بهشت چشمه وميوه هاي خوشگوار. مردم آن زمان نمي دانستند كه منظور از چشمه بهشت و آتش جهنم تشبيه و مثالي است براي اين كه خوشنودي خدا (بهشت) و ناخوشنودي او(جهنم) را درک کنند.
معاد جسماني (حشر و نشر)
منظور از معاد، بازگشت پيامبران ومؤمنين وكفار زمان هاي گذشته است به شكل پيامبرجديد ومؤمنين جديد و كفارجديد. زيرا صفات و اخلاق خوب پيامبر جديد و مؤمنينش، مثل پيامبر قبلي ومؤمنين اومي باشد و صفات بد كفار سابق نيز مانند صفات كفار جديد است. مثل اين كه بگوييم گل وخاري كه پارسال در بهار در باغ شكفت و در زمستان از بين رفت وخاك شد، دوباره در بهار جديد به شكلي تازه از همان باغ مي رويد. اين گل و خار عيناً گل وخار پارسال نيست، ولي شبيه به آن است و ازهمان دانه و بوته روئيده است و همان رنگ و بو را دارد.
در مورد زنده شدن مردگان، بايد گفت که به عقيده اهل بهاء، بعث اموات به معناي زنده شدن و بر انگيخته شدن مردگان از قبور غفلت و اوهام است. همان طور که پيش تر گفته شد حضرت عيسي مرگ و حيات را زندگي و مرگ ايماني توصيف کرده است. جسم در اين دنيا تنها وسيله است براي روح تا در اين جهان پيشرفت کند. هر عملي که انسان انجام مي دهد ناشي از اراده اوست و اراده از روح نشأت مي گيرد، اين تفاوت اصلي انسان و حيوان است. بنايراين عادلانه آن است که پاداش يا مجازات نيز به روح تعلق گيرد نه جسم. از اين رو حضرت بهاءالله هم فرمودند اين روح آدم هاست كه در دنياي بعد زنده است و همان جا پاداش و جزاي معنوي كارهاي خوب و بد خود را مي بيند.
از ائمه اطهار در تفسير قيامت و بعث اموات و حشر و نشر و صراط و ميزان در کتب اخبار و تفاسير معتبره روايات بسيار نقل شده است. از جمله در تفسير صافي در ذيل آيه مبارکه «والسماء رفعها و وضع الميزان» در حديث القمي از حضرت رضا روايت مي کند «الي ان قال السماء رسول الله رفع الله اليه و الميزان امير المومنين نصبه لخلقه». در اين حديث، منظور از ميزان امير المومنين علي (ع) بيان شده است که او را خدا نصب فرموده براي خلق خود و نيز حضرت صادق (ع) فرموده که «ان الصراط اميرالمومنين». قرآن مي فرمايد: «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» يعني بدانيد كه خدا زمين را پس از مرگش زنده مىگرداند، به راستى آيات [خود] را براى شما روشن گردانيدهايم باشد كه بينديشيد. در تفسير صافي از حضرت باقر (ع) روايت شده که فرمود: «يحيها الله تعالي با القائم بعد موتها يعني کفر اهلها و الکافر ميت» يعني خداوند زمين را زنده مي گرداند بعد از مردن آن يعني کافر شدن آن و کافر مرده است. در تفسير آيه «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاء وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ» (و زمين به نور پروردگارش روشن گردد و كارنامه [اعمال در ميان] نهاده شود و پيامبران و شاهدان را بياورند و ميانشان به حق داوري گردد و مورد ستم قرار نگيرند) حضرت صادق فرمود: «اذا قام القائم اشرقت الارض بنور ربها» يعني زماني که قائم قيام نمود زمين روشن مي شود به نور پروردگارش و همچنين فرموده اند: «اذا قام القائم قامت قيامة» يعني زماني که قائم قيام فرمود، قيامت قيام خواهد کرد. و نيز در معناي احياء و بعث اموات، قرآن مي فرمايد: «أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ» يعني آيا كسي كه مرده[دل] بود و زندهاش گردانيديم و براي او نوري پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم راه برود و اين آيه مبارکه راجع به ايمان حمزه عم حضرت رسول است. طبق اين آيه، او قبل از ايمان، کافر و مرده بود و پس از آن به روح ايماني زنده گرديد.
اما استدلالات عقلاني را که مي توان براي اثبات روحاني بودن معاد آورد، آن است که بدن انسان در طول حياتش حدود چهل بار به طور کامل عوض مي شود، يعني سلول هاي زنده به تدريج جاي سلول هاي مرده را مي گيرند و اين فرآيند در طول زندگي به اندازه چهل برابر بدن انسان انجام مي گيرد؛ به نظر شما عذاب يا پاداش اخروي به کدام سلول ها اختصاص مي يابد؟ تنها روح است که در تمام اين سالها ثابت مانده و هويت اصلي انسان را نشان مي دهد وگرنه جسم بارها عوض مي شود، پس مجازات و مکافات نيز بايد به هويت ثابت او تعلق گيرد. و ديگر آنکه جسم انسان زماني که از بين مي رود به خاک تبديل مي شود، اين خاک توسط گياهان جذب مي شود و اين گياه ممکن است توسط حيوانات خورده شود و انسانها نيز غذايي جز گياهان و حيوانات ندارند، پس آن قسمت از بدن فردي که مرده بود به صورت غذا جذب بدن ما شده و الآن جزيي از بدن ماست! پس اگر زماني قرار باشد که همه با هم زنده شوند، آن عضو هاي مشترک به چه کسي تعلق مي گيرد و تکليف بقيه چه مي شود؟
گذشته از موارد ذکر شده، عذاب روحي بسيار شديد تر از عذاب جسمي است، چنانکه مي بيند برخي از افرادي که از نظر مادي داراي رفاه و ثروت بسياري هستند، به علت اينکه روح آنها ارضاء نشده، دست به خودکشي مي زنند! خدا هم مثل خود انسان ها براي توضيح برخي مسائل معنوي از تشبيه و مثال استفاده مي كند. مثلاً شما براي اين كه بگوييد خيلي خوشحاليد يا خيلي غمگين هستيد، مي گوييد “دلم بازشد” يا “دلم گرفت” درصورتي كه دل شما از نظر جسماني درهر دو حال به يك شكل است و نه “باز شده” و نه “گرفته” است. بيان عذاب جسماني در کتب آسماني، تنها تمثيلي بوده است براي درک بهتر مفهوم معاد براي کساني که از حقيقت روح خود غافل بوده اند.
عالم بعد
خداوند كه انسان را براي شناسايي و دوستي خود خلق فرموده است البته وسائل و نيروهاي لازم را نيز براي اين منظور در اختيار او قرار داده است. همين قواست كه به او امكان ميدهد از عالم حيواني فراتر رود. پس در انسان، علاوه بر جسم، حقيقتي معنوي به نام روح انساني وجود دارد كه اصل و حقيقت وجود انسان است و منبع قوايي است كه انسان را از حيوان ممتاز ميكند. زندگي انسان در اين عالم از ارتباط روح و جسد شكل ميگيرد. از زمان انعقاد نطفه در رحم، روح به آن تعلق ميگيرد، مثل پرتو نوري كه در آينه منعكس ميشود. اين روح در دوران زندگي فرد تكامل مييابد و پس ازمرگ و نابودي جسم نيز در عوالم بيپايان الهي به ترقي و پيشرفت خود ادامه خواهد داد، اما دوران زندگي در اين عالم خاكي كه آغاز اين تكامل روحاني است از اهميت خاصي برخوردار است. بهائيان به عالم بعد و وجود روح و بقا و زندگي آن پس از مرگ معتقدند، اما كيفيت عالم بعد را روحاني مي دانند و نه جسماني و مادي.
حضرت عبدالبهاء در اين مورد چنين ميفرمايند: «در بدايت حياتش انسان در عالم رحم بود و در عالم رحم استعداد و لياقت و ترقّي باين عالم حاصل کرد و قوائي که در اين عالم لازم بود در آن عالم تحصيل نمود. چشم لازم داشت در اين عالم، در عالم رحم حاصل نمود. گوش لازم داشت در اين عالم، در عالم رحم پيدا کرد. جميع قوائي که در اين عالم لازم بود در عالم رحم تحصيل کرد. در عالم رحم مهياي اين عالم شد. و به اين عالم که آمد ديد که جميع قواي لازمه مهيا است؛ جميع اعضا و اجزائي که از براي اين عالم حيات لازم دارد در آن عالم حاصل نموده. پس در اين عالم نيز بايد تهيه و تدارک عالم بعد را ديد و آنچه در عالم ملکوت محتاج بايد تهيه و تدارک آن در اينجا بيند همچنانکه در عالم رحم قوائي که در اين عالم محتاج به آن است پيدا نمود همچنين لازم است که آنچه در عالم ملکوت لازم يعني جميع قواي ملکوتي را در اين عالم تحصيل بکند. در عالم ملکوت بعد از انتقال از اين عالم به آن عالم، محتاج به چه چيز است و محتاج به چه قوائي است؟ چون آن عالم عالم تقديس است عالم نورانيت است لهذا لازم است که در اين عالم تحصيل تقديس و نورانيت کنيم و آن نورانيت را بايد در اين عالم حاصل کنيم و در آن عالم روحانيت لازم آن روحانيت را بايد در اين عالم تحصيل نمائيم در آن عالم ايمان و ايقان و معرفت اللّه و محبّت اللّه لازم جميع را بايد در اين عالم تحصيل کرد تا بعد از صعود از اين عالم به آن عالم باقي انسان ببيند جميع آنچه لازم آن حيات ابدي است حاصل نموده است. واضح است که آن عالم، عالم انوار است لهذا نورانيت لازم است آن عالم، عالم محبّت اللّه است لهذا محبّت اللّه لازم است آن عالم، عالم کمالات است لهذا بايد در اين عالم تحصيل کمالات کرد آن عالم، عالم نفثات روح القدس است در اين عالم بايد درک نفثات روح القدس نمود آن عالم، عالم حيات ابدي است در اين عالم بايد حيات ابدي حاصل نمود. انسان بتمام همّت بايد اين مواهب را تحصيل نمايد و اين قواي رحماني را به اعلي درجه کمال بايد بدست آورد و آن اين است اوّل معرفت اللّه ثاني محبّت اللّه ثالث ايمان رابع اعمال خيريه خامس جانفشاني سادس انقطاع سابع طهارت و تقديس و تا اين قوي را پيدا نکند و اين امور را حاصل ننمايد البتّه از حيات ابديه محروم است.»
احکام كفن ودفن
به طور خلاصه احکام کفن و دفن متصاعدين در آئين بهائي به اين صورت است که حمل ميت به مسافت بيشتر از يک ساعت نهي شده و ميبايست جسد در پارچه اي کتاني و يا ابريشمي پيچيده گردد و در انگشت ميت يک انگشتري منقوش به عبارت (قد بدئت من الله و رجعت اليه منقطعاً عما سواء و متمسکاً باسمه الرحمن الرحيم) قرار داده شود. تابوت مي بايست از بلور، سنگ و يا چوب لطيف و محکم باشد. صلات مخصوصي به منظور قبل از استقرار در قبر مقرر شده است. در ديانت بهايي سوزاندن و موميايي کردن جسد نهي گرديده است. احترام به جسد شخص نشانه احترام به او و موجب خوشنودي روح او است، زيرا جسد در هنگام حيات، ميزبان روح بوده است و چون روح پس از مرگ نيز زنده است و از جهان مادي و جسد خود نيزآگاه است، بايد احترام لازم را مجري داشت و به همين سبب ارجح است که ميت را در تابوت بلورين قرار داد.
سوال76:دلايل حقانيت ديانت بابي و بهايي چيست؟
براي پرداختن به اين موضوع، بايد در اديان گذشته نظر نمود. چه چيز سبب الهي بودن اديان گذشته بوده است؟ چه دلايلي بوده است که سبب گرديده مردم مظاهر ظهور قبل را از جانب خدا بدانند؟
سيره و اخلاق مظهر ظهور
در همه ظهورات، يکي از اصلي ترين اصول براي دانستن حقيقت دين، خصوصيات و منش و يا سيره مظهر ظهور بوده است، يعني خصوصيات فردي پيامبران (که اين خصوصيات نيز به وسيله خداوند در ايشان به وديعه گذاشته شده) سبب اقبال مومنين مي گرديد که از اين خصوصيات مي توان به صداقت، امانت، پاکي و درستي ايشان اشاره نمود که برقلوب ديگران اثر مي نمود. در اين ظهور نيز اين خصوصيات به صورت اولي نمايان بود، يعني حضرت اعلي و حضرت بهاءالله از نظر حسن اخلاق و پاکي ضمير شهره اطرافيان بودند.
رنج و مشقات مظهر ظهور
دليل ديگر که مي توان اديان گذشته را از جانب پروردگار دانست، اين است که همه آنها طبق سنت الهي (بر اساس آيات قرآن) دچار صدمات و زحمات فراوان گرديدند و حتي در مواردي جان خويش را نيز در راه حق فدا نمودند. اگر به تاريخ حيات اين ظهور نظر نماييد، به اين نکته پي خواهيد برد که مظاهر اين ظهور دچار شدائد بسي فراوانتر از اديان پيشين گرديده اند. حضرت اعلي آماج صدها تير بلا گشتند و حضرت بهاءلله نيز بيشتر عمرگرانمايه خويش را در تبعيد و زندان گذراندند. اگر حضرت باب و حضرت بهاءالله مظاهر ظهور الهي نبودند و ادعاي ايشان صرفا براي تامين منافع مادي بود، آيا هرگز حاضر مي شدند که اين همه رنج و مشقت را متحمل شوند و از ادعاي خود دست بر ندارند؟!
بشارات و علامات موجوده در کتب آسماني
همچنين از جمله دلايلي که مي توان آن را در زمره دلايل ثانويه براي الهي بودن اين ظهور بيان نمو،د بشارتها و نشانه هايي است که در ظهورات گذشته، در کتب و يا ديگر آثار بيان گرديده است. اين علامت ها دقيقا به اين ظهور اشاره مي نمايند که در قسمتهاي مختلف اين جزوه بيان شده اند.
اعراض و بلواي منکرين
اعراض و بلواي منکرين، خود دليلي محکم ديگري بر الهي بودن اين امر است، چنانکه حضرت بهاءالله مي فرمايند: «هَلْ يَقْدِرُ أَحَدٌ أَنْ يَتَكَلَّمَ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِهِ بِما يَعْتَرِضُ بِهِ عَلَيْهِ العِبَادُ مِنْ كُلِّ وَضِيعٍ وَشَرِيفٍ؟ لا فَوَالَّذِي عَلَّمَ القَلَمَ أَسْرَارَ القِدَمِ إِلاّ مَنْ كانَ مُؤَيَّداً مِنْ لَدُنْ مُقْتَدِرٍ قَدِيرٍ» يعني آيا احدي قادر است که از جانب خود سخني بگويد که تمام بندگان از شريف و پست بر عليهش اعتراض کنند؟ نه قسم به کسي که به اسرار قدم آگاه است، تنها کسي که از جانب خداوند مقتدر قدير است (مي تواند).
قدرت نزول آيات و جانبازي پيروان آئين بابي و بهائي
دليل ديگر که سبب مي شد نفوس کثيري بر الهي بودن اديان گذشته مقر و معترف گردند، همان قدرت نزول آيات و بياناتي بود که از اين نفوس مبارک جاري مي گرديد. در اين دو ظهور اخير نيز همين آيات و بينات با قدرتي افزون تر، از فم مبارک اين دو ظهور بروز نمود، به طوري که حضرت اعلي در يک شب چندين برابر قرآن آيات نازل نمودند و حضرت بهاءالله در دوران پر ثمر عمرشان آثار بي شماري را به تحرير در آوردند. حضرت بهاءالله با آنکه تحصيلات رسمي نداشتند، بيش از 100 جلد کتاب آسماني نازل فرموده اند، که بر خلاف کتب فلاسفه و عرفا و دانشمندان که محصول علوم اکتسابي است و نفوذش محدود است، نافذ در افکار و قلوب بوده و تا حال هزاران نفر از اديان و نژادها در نقاط مختلف جهان چنان تربيت نموده که بيش از 20000 نفرشان در راه تحقق تعاليمش جان خود را رايگان داده اند و جامعه اي متشکل از بيش از 7 ميليون نفر تشکيل داده اند که علي رغم قدرت و ثروت ظاهري و بدون آلوده شدن به فسادها و منازعات و اختلافات مذهبي و سياسي، نه تنها از بين نرفته، بلکه نزد جميع ملل و دول و سازمان هاي جهاني همچون سازمان ملل مشهور و مورد احترام و طرف مشورت واقع شده و صد ها نفر از بزرگان جهان بر عظمت تعاليم آن شهادت داده اند. حضرت بهاءالله درباره قدرت نزول آثار مي فرمايند: «تويي آن مقتدري که به قلم، امر مبرمت را نصرت فرمودي». آيات و الواحي که حضرت بهاءالله در زماني که در ادرنه زنداني بودند، به ملوک و مظاهر قدرت در دنيا ارسال نمودند و در آن با هيمنه و اقتدار، آنها را به حق دعوت کرده و از اعراض به حق انذار فرمودند، خود دليل ديگري بر از جانب حق بودن ايشان است.
بر جا ماندن حق و محو شدن باطل
در کتب آسماني قبل همچون تورات و انجيل و قرآن، ملاک هايي براي الهي بودن و حقانيت اديان و علامت بطلان مدعيان دروغين ارائه شده است. مثلا حضرت مسيح فرموده اند: «درخت را از ميوه اش مي شناسند»، چنان که بوته حنظل هرگز ميوه شيرين نمي آورد. در قرآن مجيد نيز نازل شده است که: «وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا» يعني و بگو حق آمد و باطل نابود شد آرى باطل همواره نابودشدني است.
در جايي ديگر ضمن مقايسه حق و باطل مي فرمايد: «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ وَمَثلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ يُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللّهُ مَا يَشَاءُ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ» يعني آيا نديدي خدا چگونه مثل زده سخني پاك كه مانند درختي پاك است كه ريشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است ميوهاش را هر دم به اذن پروردگارش ميدهد و خدا مثلها را براي مردم ميزند شايد كه آنان پند گيرند و مثل سخني ناپاك چون درختي ناپاك است كه از روي زمين كنده شده و قراري ندارد خدا كساني را كه ايمان آوردهاند در زندگي دنيا و در آخرت با سخن استوار ثابت ميگرداند و ستمگران را بيراه ميگذارد و خدا هر چه بخواهد انجام ميدهد آيا به كسانى كه [شكر] نعمتخدا را به كفر تبديل كردند و قوم خود را به سراي هلاكت درآوردند ننگريستي.
در جايي ديگر نيز پس از آنکه مي فرمايد، قرآن مجيد وحي خدا و کلام رسول است و قول شاعر و يا کاهن و غيبگو نيست، تأکيد مي فرمايد: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ وَإِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ» يعني و اگر [او] پارهاى گفتهها بر ما بسته بود دست راستش را سخت ميگرفتيم سپس رگ قلبش را پاره مىكرديم و هيچ يك از شما مانع از [عذاب] او نميشد و در حقيقت [قرآن] تذكاري براى پرهيزگاران است). يعني هرکه نسبتي دروغ به خدا بندد، خدا او را نابود خواهد کرد و امرش را از بين خواهد برد.
دلايل عقلي (تقرير)
از دلايل فوق علماي اعلام استدلالي را براي تشخيص دين حقيقي از دين باطل استخراج کرده اند که هم عقلاني است و هم وحياني و به آن دليل تقرير مي گويند. و آن اين که: 1- اگر شخصي مدعي رسالت شود، 2- و ديني بياورد، 3- و آن را به خدا نسبت دهد، 4- و آن دين نفوذ نمايد و در عالم باقي بماند، اين بقا و نفوذ دليل حقانيت است؛ چنان چه اگر چنين نگردد، همان طور که در فوق ذکر شد، حتما از بين خواهد رفت و ريشه کن خواهد شد. البته اين چهار شرط همه بايد با هم وجود داشته باشند. جناب نعيم شاعر معروف بهايي ضمن استدلالي، خلاصه دلايل فوق را در شعر زير، چنين آورده اند:
اولين حجت ارتفاع نداست
با نفوذ کلام و ردّ ملل
ارتباط نفوس و جذب قلوب
يک تنه بي سپاه و جنگ و اثاث
اندکي فکر اگر کني گويي
اين ندا چون که نسبتش به حق است
وان ندا هر دليل را داراست
با نزول کتاب و حمل بلاست
وضع قانون و بعد از آن اجراست
ايستادن برابر اعداست
به خدا اين ندا، نداي خداست
نفس دعوي، به صدق خويش گواست
مؤيد دليل تقريري، اين است که مي فرمايد: «وَالَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ» يعني و كساني كه در باره خدا پس از اجابت [دعوت] او به مجادله ميپردازند حجتشان پيش پروردگارشان باطل است و خشمي [از خدا] برايشان است و براي آنان عذابي سختخواهد بود. توجه فرماييد که اين سوره در مکه نازل شده و در آن وقت عده کمي به اسلام مؤمن شده بودند، با اين حال مي فرمايد پس از آنکه همين عده قليل نيز به اسلام ايمان آورده اند، هرکه مجادله نمايد و دليل الهي بودن اسلام را رد کند عذاب و غضب الهي بر اوست! همين دليل است که جز خدا کسي نمي تواند ادعاي آوردن دين نمايد، چنان که پنج آيه بعد در همين سوره مي فرمايد: «أَمْ لَهُمْ شُرَكَاء شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَن بِهِ اللَّهُ وَلَوْلَا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» يعني آيا براى آنان شريكاني است كه در آنچه خدا بدان اجازه نداده برايشان بنياد آييني نهادهاند و اگر فرمان قاطع [در باره تاخير عذاب در كار] نبود مسلماً ميانشان داوري ميشد و براى ستمكاران شكنجهاي پر درد است.
به عبارتي يعني آيا تا به حال اتفاق افتاده که احدي دين و شريعتي را بدون اجازه خدا تشريع نموده باشد که اين ظالمان، امر اسلام را به آن قياس کنند و شريعت مجعوله شمرند؟! بنابراين طبق اين آيه، ديانت بهايي نيز که ظاهر شده و حال پس حدود 165سال، بيش از هفت ميليون در جهان از اديان و نژادهاي مختلف پيرو دارد، جز از طرف خدا نمي تواند باشد و اگر از جانب خدا نبود، حتماً تا حال با وجود اين همه مخالفت و بلاياي وارده بر شارع دين و پيروانش از بين رفته بود. اما حقيقت اينست که در تمام ظهورات الهي، اعراض دشمنان عليه حق، باعث پيشرفت و ارتفاع امر الهي شده، کما اينکه در اين ظهور کاملا مشخص است.
بشارات شعرا
در آخر به برخي بشارات شعرا به ظهور حضرت باب و حضرت بهاءالله اشاره مي شود. توجه کنيد که برخي از اين اشعار در کتب چاپي جديد حذف گرديده اند، اما اصل آنها در کتب قديمي موجود است. حضرت نطقه اولي به جناب ملاحسين بشرويه اي مي فرمايند: «روح القدس گاهي به زبان شعرا ناطق مي گردد و مطالبي به لسان آنها جاري مي سازد که غالبا خود آنها مقصود اصلي و منظور واقعي را نمي دانند».
شيخ بهايي
محمد بن حسين بن عبد الصمد جبل عاملي در سال 1546 ميلادي در بعلبک لبنان به دنيا آمد. او ادعا کرد که مقصود از اسم اعظم را يافته. اين عالم روحاني و فيلسوف عرب در اواخر قرن 16 پس از کشف اين معما لقب خود را بهايي گذاشت و به شيخ بهايي معروف گرديد.
شاه نعمت الله ولي
او به سال 730 در فارس متولد گرديد و به مدت 7 سال در مکه معظمه به تحصيل پرداخت و سالها در يزد، هرات و قندهار به رياضت مشغول شد و 25 سال آخر عمر خود را در ماهان کرمان گذراند و در 100 سالگي در همانجا وفات يافت.
اشعار شاه نعمت الله ولي در مورد نام حضرت بهاءالله
اين هفت حرف نام آن شاه منست
مجموع دويست و سي و هشت بشمارش
آن شاه مراد مظهرالله منست
تا دريابي که نام دلخواه منست
مجموع حروف هفتگانه مذکور در اين شعر به حروف ابجد عبارتست از حسين علي نام مبارک حضرت بهاءالله.
اشعار شاه نعمت الله ولي در مورد نسب و مدت رسالت حضرت بهاءالله و نيز جانشيني حضرت عبدالبهاء
نايب مهدي آشکار شود
پادشاهي تمام دانايي
بندگان جناب حضرت او
تا چهل سال اي برادر من
دور او چون شود تمام به کام
نوجواني ز دودمان ملوک
سر حد روم را زند برهم
تا سي و چهار و پنج سال تمام
دگر از بعد پادشاهي او
نعمت الله هرآنچه بود نهان
بلکه من آشکار مي بينم
سروري با وقار مي بينم
سر به سر تاجدار مي بينم
دور آن شهريار مي بينم
پسرش يادگار مي بينم
جا کند بر فراز تخت سلوک
همچو کيهان به هند زند علم
آنچه امر است نيز بگو
آنچه امر است نيز بگو
اندر اين نکته اش نمود بيان
اشعار شاه نعمت الله ولي در باره ظهور حضرت اعلي
غر س چو بگذرد از سال
غايبي آشکار مي بينم
در جلد هفتم نامه دانشوران با قدري تحريف و تصحيف ذکر شده:
در سال غرس من دو قران ميبينم
دين نوع دگر گردد و اسلام دگر
از مهدي و دجال نشان ميبينم
اين سر نهان است عيان ميبينم
«غ، ر،س» به حساب حروف ابجد برابر است با 1260، سال بعثت حضرت اعلي.
چون به برج سعد آيند آن زمان اين هفت شاه
آشکارا گردد آن مهدي که هادي ما بود
منظور از 7 شاه، 7 سياره که به دور خورشيد مي گردند است و اين هفت سياره در سال 1256 هجري قمري به برج سعد آمده اند.
مولانا
جلال الدين محمد بن بهاء الدين حسين خطيبي بلخي معروف به مولانا جلال الدين رومي يکي ديگر از اعاظم حکما و عرفا و بزرگترين شعراي ايران است که بيش از هر شاعر ديگري در آثار مقدسه به او اشاره گشته است.
تا بدمد اين دو سه قنديل را
ما همه خفتيم تو بيدار شو
روز بلند است بمجلس شتاب
در پايان اشاره به اين بيان حضرت بهاءالله مي کنيم که مي فرمايند: «اگردر آنچه ظاهر شده تفكر نمائي خود را غني و مستغني از سؤال مشاهده كني. حقّ مقدّس است از ظنون و اوهام و مشيّت و اراده انام با علم يفعل ما يشاء و راية يحكم ما يريد آمده حجّة و برهان فوق مقامات اهل امكان ظاهر فرموده آياتش در كتب و زبر و الواح موجود و مشهود و بيّناتش در سور ملوك و رئيس ظاهر و هويدا».
مولانا پيامبر بي کتاب در مورد تداوم ظهور پيامبران مي گويد:
گفت در قرآن خدا با عقل کل
سنت الله را ز پي تبديل نيست
سنت ما بوده ارسال رسل
زان در ارسال رسل تعطيل نيست
اين ابيات اشاره دارند به آيه 77 سوره بني اسرائيل (الاسراء).
تضمين وحدت از مولانا
هر لحظه به شکلي، بت عيّار برآمد
دل برد و نهان شد
هر دم به لباسي دگر آن يار بر آمد
گه پير و جوان شد
گه نوح شد و کرد جهاني به دعا غرق
خود رفت به کشتي
عيسي شد و بر گنبد دوّار برآمد
مشهور زمان شد
بالله که همو بود که مي آمد و مي رفت
هر بار که ديدي
تا عاقبت آن يار، عرب وار بيامد
داراي جهان شد
باز آن صنم خوشقدم،آن مفخر آدم
محبوب دو عالم
با نام بهاء، از شجر نار برامد
هر پير جوان شد
گر نوح، جهاني به دعا غرقه نمودست
راه گشوده است
آن کشتي دردانه به کهسار برآمد
تا حصن امان شد
عيسي به فلک رفت، ولي روح تسلّي
در اوج تجلّي!
با مهر فزاينده، پدروار برآمد
خود شاه شهان شد
گر احمد مرسل که عرب بود و کلامش
شد باده جامش
از کلک بهاء، هر در شهوار برآمد
سلطان بيان شد
گر باب بهاء،جان به فدا در ره حق داد
تا زنده شود داد
با پرچم داد، آن سرو سردار برآمد
دادار، عيان شد
در لعل بهاء، خمر بقاء، گشته مهنّا
بزمي شده بر پا
اي قوم بيا، ساقي خمّار برآمد
آن باده، روان شد
حافظ
شمس الدين محمد بن بهاءالدين شيرازي متخلص به حافظ و مشهور به لسان الغيب از بزرگترين شعراي ايران است.
اشعار حافظ درباره ظهور حضرت اعلي
شيراز پر غوغا شود شکر لبي پيدا شود
ببين هلال محرم بخواه ساغر راح
عزير دار زمان وصال را کاندم
ترسم که آشوب لبش بر هم زند بغداد را که ماه امن و امان است و سال صلح و صلاح مقابل شب قدر است و روز استفتاح
هلال محرمي را به حساب در آور که با عدد ساغر در آيد يعني در محرم سنه 1261. همچنين 2 روز از اين ماه 2 مولد مبارک است.
اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس
عراق و فارس را گرفتي به شعر خود حافظ
بوسه زن بر خاک آن وادي و مشکين کن نفس
بيا که نوبت بغداد و وقت تبريز است
زماني مسافرخانه مقام اعلي تکميل و تقديم حضرت عبدالبهاء گرديد هيکل مبارک با مسرت وافر به باني مسافرخانه آقا ميرزا جعفر رحماني شيرازي نظر فرمودند و اين دو بيت از غزل حافظ را خواندند.
خوشا شيراز و وضع بي مثالش
ميان جعفر آباد و مصلي
خداوندا نگهدار از زوالش
عبير آميز مي آيد شمالش
مسافرخانه آقا ميرزا جعفر شيرازي در کنار مصلي (مقام مقدس اعلي) واقع است و اين هواي لطيف دريا هم معرف آن شعر است.
فردوسي
فردوسي شاعر نامدار ايران با توجه به اين عقيده که شاه بهرام پيغمبر ايراني موعود زرتشتيان است چنين سروده:
از اين پس بيايد يکي شهريار
يکي مرد پاکيزه نيک خوي
کزو گردد ايمن جهان از بدي
ز دشت سواران نيزه گذار
کزو دين يزدان شود چار سوي
بتابد از او فره ايزدي
مقصود شاعر از دشت سواران مازندران است که جمال مبارک از انساب پادشاهان ساساني (يزدگرد سوم) بوده اند.
سعدي
ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله مشهور به سعدي شيرازي (حدود 585 يا حدود 606 – 671 يا 691 هجري قمري) شاعر و نويسنده پارسيگوي ايراني است. مقامش نزد اهل ادب تا بدانجاست که به وي لقب استاد سخن دادهاند.
اشعار سعدي درباره ظهور حضرت اعلي
بهُش باش که هوشيدر ز در آيد باز
طواف کعبه و مسجد الاقصي شد شيراز
عطار
عطار در مورد آفرينش زمين و نيز ظهور پيامبران مي گويد:
به قرآن چنين فرمود داور
که عالم را به شش روز آفريدم
بود عالم حقيقت عالم دين
بود شش روز دور شش پيمبر
وليکن روز دين سال هزار است
چو گردد شش هزاران سال آخ
تو تا دينش بداني اي برادر
محمد را به عالم برگزيدم
چنين دارم ز دين راه تلقين
مرا تعليم قرآن گشت ياور
بدين ترتيب عالم را مدار است
شود قائم مقام خلق ظاهر
نظامي گنجوي
شاعر بزرگ حکيم نظامي گنجوي که در سال پانصد و هفتاد که مقارن نصف يوم بوده ميزيسته گمان مي کرده که اجل امت اسلام و ظهور حضرت قائم طبق حديث «ان صلحت امتي فلها يوم و ان فسدت فلها نصف يوم و ان يوما عند ربک کالف سنته مما تعدون» در نصف يوم بايد باشد. اينست که در کتاب مخزن الاسرار در نعت سوم به همين مناسبت اشعاري سروده که چند بيت آن نقل مي شود:
اي مدني برقع و مکي نقاب
منتظران را بلب آمد نفس
سوي عجم ران منشين در عرب
ملک برآراي وجهان تازه کن
سکه تو زن تا امرا کم زنند
بازکش اين مسند ازآسورگان
خانه غولند بپردازشان
ماهمه جسميم بيا جان توباش
از طرفي رخنه دين ميکنند
خيز و بفرماي سرافيل را
خلوتي پرده اسرار شو
پانصد و هفتاد بس ايام خواب
سايه نشين چند بود آفتاب
اي ز تو فرياد بفرياد رس
زرده روز اينک و شبديز شب
هردوجهان را پر از آوازه کن
خطبه توخوان تا خطبا دم زنند
غسل ده اين منبر از آلودگان
در غله دان عدم اندازشان
ما همه موريم سليمان تو باش
وز دگر اطراف کمين ميکنند
مراجع
٢٢٨ .لوح سلطان
٢٢٩ .ادعيه حضرت محبوب – صفحه ۳۴۱
٢٣٠ .سوره الاسراء – آيه ۸۱
٢٣١ .سوره ابراهيم – آيات ۲۴ – ۲۸
٢٣٢ .سوره ّحاقه – آيات ۴۴ – ۴۸
٢٣٣ .برگرفته از فرائد – ابوالفضائل گلپايگاني
٢٣٤ .سوره شوري – آيه ۱۶
٢٣٥ .سوره شوري – آيه ۲۱
٦ ۲۳.مأخذ اشعار در آثار بهائي جلد ۲ – صفحه ۱۰۸
٢٣٧ .ادعيه حضرت محبوب – صفحه ۳۸۴
سوال77:آيا خاطرات سياسي کينياز دالغورکي واقعيت دارد؟
در جواب به اين سؤال بايد گفت کساني که مي خواستند حضرت باب و حضرت بهاءالله را مأمور دولت روسيه عنوان کنند، نوشته اي را بنام خاطرات سياسي کينياز دالغورکي در ايران منتشر ساختند. کينياز دالغورکي در فاصله سالهاي 1845 تا 1854 سفير روسيه در ايران بود. بر طبق اين يادداشتها که خاطرات کنياز دالغورگي قلمداد شده است، سفير مزبور به تفصيل توضيح ميدهد که چگونه براي ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و کاربرد سياستهاي روسيه در ايران به تهران وکربلا مي رود؛ پس از ورود به تهران پيش يکي از شاگردان حکيم احمد گيلاني عربي آموخت، عبا و عمامه در بر گرفت و در مهماني هاي برپا شده توسط حکيم احمد گيلاني و در خانه وي با بهاءالله آشنا شد و او را بفريفت؛ آنگاه به کربلا رفت و در مجلس درس سيد کاظم رشتي با سيد علي محمد آشنايي برقرار کرد. پس از ذکر داستانهاي گوناگون که بر طبق آن در همه تصميمات مربوط به آئين بهائي دالغورکي دست داشته و همه نوشته هاي حضرت بهاءالله را وي نوشته است، خاطرات مزبور گزارش مي دهد که حضرت بهاءالله را از بغداد به عکا روانه نمودند و دولت روسيه هم به تقويت آنها پرداخت و خانه و مکان براي آنها ساخت. (براي اطلاعات بيشتر در مورد اين خاطرات و نيز جعلي بودن آن به مقاله محققانه دکتر توکلي در سايت نگاه رجوع کنيد).
چاپ اين يادداشتها موجي از اعتراض و خصومت و نفرت را در جامعهء ايران نسبت به بهائيان بلند نمود و هنوز هم در بسياري از نوشته هاي بهائي ستيز، مورد استدلال و استناد قرار ميگيرد. امّا جعل اين يادداشتها آنقدر بصورتي ابلهانه و جاهلانه صورت گرفت که بخاطر اغلاط مسخرهء تاريخي آن، لحن و طرز فکر نويسندهء آن که واضحاً يک ايراني بيسواد و ناشکيباي مذهبي بوده است و فقدان نسخهء اصلي (روسي) يادداشتهاي مزبور، بسياري از ايرانيان محقق و دانشمند تصميم گرفتند که در اثبات جعلي بودن يادداشتهاي مزبور مقالاتي بنگارند. بعنوان مثال عباس اقبال آشتياني، استاد تاريخ دانشکدهء ادبيات دانشگاه طهران در مجلّه يادگار چنين نوشت: “در باب داستان کينياز دالغورکي، حقيقت مطلب اين است که آن بکلّي ساختگي و کار بعضي از شيادان است. علاوه بر اينکه وجود چنين سندي را تا اين اواخر احدي متعرض نشده بوده، آن حاوي اغلاط تاريخي مضحکي است که همانها صحت آن را بکلي مورد ترديد قرار ميدهد”.
همچنين آقاي مجتبي مينوي استاد دانشکدهء الهيات و معارف اسلامي دانشگاه طهران در مجلّهء راهنماي کتاب نوشته است: “يقين کردم که اين يادداشتهاي منسوب به دالغورکي مجعول است” و آنگاه پس از برشماري اغلاط تاريخي و تناقضات دروني و امتناع منطقي صحت آن چنين مينويسد: “از روي همين مطالب خلاف واقع و اغلاط تاريخي که در اين يادداشتهاي منسوب به دالغورکي موجود است، مي توان حکم کرد که تمام آنها مجعول است و اين جعل هم بايد در ايران شده باشد.”
برخي از دشمنان آئين بهائي مانند آدميت و کسروي که بر ضد اين آئين رديه نوشته اند نيز در مورد جعلي بودن اين خاطرات مطالبي نگاشته اند. مثلا سيد احمد کسروي که عليه دين بهائي کتاب نوشته و هيچگونه نظر موافقي در مورد آن ندارد، در مقالات متعددي مجعول بودن و مفتضح بودن يادداشتهاي مزبور را مدلل داشته و حتّي در کتاب بهائي گري چنين نوشته است: “از سه چهارسال پيش نوشته اي بنام يادداشتهاي کينياز دالغورکي بميان آمده که زنجير خوشبختي گردانيده شده و کساني نسخه هائي برداشته به اين و آن ميفرستند… بي گمان اين چيز ساخته ايست و چنانکه بتازگي دانسته شد يک مرد بي مايهء بلند پروازي که در طهران است و سالها به شناخته گردانيدن خود ميکوشد اين را ساخته و از يک راه دزدانه ميان مردم پراکنده.”
البتّه از آنجا که دشمنان پرکين امر بهائي، مردم ايران را به غلط، افرادي تصور کرده اند که هرگز شهامت تحقيق مستقل در مورد آئين بهائي را نداشته و به هر ادعاي ضد بهائي اعتماد مي کنند، بسياري ازآنان هنوز هم صحبت از خاطرات کينياز دالغورکي کرده و آن را بعنوان دليلي قاطع در اثبات بيگانه پرستي حضرت باب و حضرت بهاءالله بکار مي برند. اما اين خاطرات داراي صدها غلط فاحش تاريخي و منطقي است. از اين نکته نيز بگذريم که جعل کننده، چون خودش نادان بوده، همه علماي ايران و کربلا را مشتي نادان فرض نموده که حتي يکي از آنها هم از قيافه يا لهجه يا حالات اين شخص روسي نتوانست در مورد ايراني بودن او شک کند و بعدا هم که تقريبا ده سال سفير ايران در روسيه بود، حتي يکي از اين علما هم او را به خاطر نياورد! اما سرتاسر اين خاطرات، خود جعلي بودنش را قاطعانه ثابت مي کند. مثلا خاطرات مزبور گزارش مي دهد که حضرت بهاءالله را به عکا فرستادند و دولت روس براي ايشان در آنجا خانه ساخت. اشکال اين دروغ اين است که دالغورکي در سال 1867 وفات نمود، درحاليکه تبعيد حضرت بهاءالله به عکا در سال بعد صورت مي گيرد، چه رسد به ساختن خانه در عکا در دوران اقامت ايشان در عکا! به همين خاطر در چاپ دوم مطلب عوض مي گردد. اما از اين نوع غلطها که بگذريم، مسئله اين است که تاريخ زندگي دالغورکي در دائرة المعارف هاي روسي و فرانسوي و غيره به تفصيل نوشته شده است. در نتيجه از نظر تاريخي مسجل است که همه اين خاطرات جعلي است، چرا که آن زماني که بر طبق خاطرات مزبور دالغورکي در تهران و کربلا زندگي مي کرده است، وي در پستهاي دولتي خاص در هلند و ايتاليا و استانبول بسر مي برده است!
سوال78:علت مخالفت دولت با بهائيان چيست؟
دولت جمهوري اسلامي براي مبارزه فکري و عقيدتي با ديانت بهائي، مصمم است از بحث مستقيم بگريزد و ناچارا اتهامات سياسي را دست آويزي براي سرکوب بهائيان کرده است. همچنين علي رقم اينکه بيش از 25 سال است که تمام اسناد، آرشيوها و بايگاني ها و مخابرات جامعه بهائي در دست دولت جمهوري اسلامي است، دريغ از يک سند و مدرک که ارتباطي بين ديانت بهائي و صهيونيسم و امپرياليسم و غيره را نشان دهد.
مبارزات اعتقادي
بدون ترديد مهم ترين دليل مبارزه مسلمانان با بهائيان، از جنبه اعتقادي است. بهائيان اسلام را آخرين دين نمي دانند و همين ادعاي بزرگ، انحصار حقانيت را از دست مسلمانان مي گيرد و مسلمين که طبق دستورات ديني خود مي توانند به آزار دگر انديشان اقدام کنند، نه تنها اذيت کردن بهائيان را مذموم نمي دانند، بلکه برخي آن را ثواب نيز مي شمارند. در اين صورت، کاملا طبيعي است که بهائيان در ايران، نه تنها از داشتن آزادي براي تبليغ آيين خود محروم باشند، بلکه حق برگزاري مراسم درون ديني خود را نيز نداشته باشند. اينک که حکومت نيز اسلامي است، منطقي خواهد بود اگر ببينيم که فشارهاي وارده بر جامعه بهائي، صد چندان شده است. دو مواجهه در رو در رويي جمهوري اسلامي نسبت به بهائيان مي بينيم. يکي در ساليان اول انقلاب و ديگر در سال هاي اخير(حدودا پس از رحلت آيت الله خميني) در مرحله نخست، اين مبارزه و اذيت وجهه اعتقادي داشت. بسياري از مسؤولان جديد کشور بدون آن که هيچ گونه اطلاعي از آيين بهائي داشته باشند بهائيان را کافر، جاسوس و خائن مي دانستند و بر اساس همين انديشه نادرست، در نابودي ديانت بهائي و افراد بهائي مي کوشيدند. مسأله مهم اين جا است که وقتي چيزي در هيأت يک اجتماع تبديل به اعتقاد شد، ديگر پيدا کردن دليل و حجت براي اثبات درستي آن اعتقاد، اهميت پيدا نمي کند. هيچ کس در آن زمان نمي خواست بپرسد که آيا بهائيان واقعا جاسوس بوده اند يا خير، زيرا اين اعتقاد راسخ آنان بود. وقتي انقلاب شد، هيجان اسلام خواهي مردم و مهم تر از آن انديشه حق مطلق بودن باعث شد که وجوهي از کارکردهاي رژيم جديد در آزار بهائيان جلوه کند.
مبارزات سياسي
اما امروزه مبارزه جمهوري اسلامي با بهائيان ديگر بر اساس اعتقادات بي مايه نيست، بلکه نوع مبارزه بيشتر رنگ سياسي دارد و سياستي است براي حفظ رژيم در بعد مذهبي. گرچه هنوز در مطبوعات و کتاب هاي تاريخي، وجوه سخن هاي بي مايه عليه بهائيان کماکان بر روش سابق است، اما مسؤولان حکومت ديگر مي دانند که بهائيان جاسوس نبوده اند و کاري به کار سياست نداشته اند. به وجود آمدن اين حس در آنان به علت خون هاي بي گناهي است که ريخته شد و آرامشي که بهائيان از خود نشان دادند و همچنين فشارهاي خارجي و نداشتن همان دلايلي که قبلا اعتقاد بود و حالا مي بايست براي حقوق بشر توضيح داده مي شد. يقينا توضيح براي مراجع ناظر حقوق بشر نه بر اساس توهم، بلکه مي بايست بر اساس دليل باشد و اينان چون دليلي نداشتند، شايد به مواضع اشتباه خود پي برده و در دستگيري هاي اخير به آن اشتباهات اقرار هم کرده اند. در اين صورت امروزه مبارزه با بهائيان براي اين است که مي دانند اگر بهائي آزاد باشد، حرف براي زدن دارد و تعاليم بهائي را مطرح مي کند. بر اساس همين سياست است که بهائي براي کسب نکردن تحصيلات عاليه و ماندن در چنبره خاموشي، نبايد به دانشگاه رود و تماسي با جامعه داشته باشد.
کاملا مشخص است که امروزه سياست مبارزه با بهائيان در بعدهاي فرهنگي، سياسي و مذهبي، با هدف بايکوت و بي حرکت ساختن جامعه بهائي صورت مي گيرد تا بهائيان از درون تهي شوند و اين نيز خيال باطلي است، چه که اگر چه آيين بهائي در 140 سال قبل کاملا وابسته به بهائيان ايران بود، اما امروزه ديگر بهائيان ايران، تنها جزئي کوچک از جامعه جهاني بهائي اند. اگر بهائيان در قتل عام هاي دوره قاجار محفوظ ماندند، بايد گفت که مبارزه کنوني رژيم جمهوري اسلامي با بهائيان، قبل از طرح ريزي شکست خورده است.
اما دلايل اصلي مخالفت امروز دولت با بهائيان، اتهامات “جاسوسي براي اسرائيل، توهين به مقدّسات مذهبي و تبليغ عليه جمهوري اسلامي” است.
اتهام جاسوسي براي اسرائيل
در مورد اتهام “جاسوسي براي اسرائيل”، وجود مرکز بين المللي بهائي در خاک اسرائيل کنوني، دست آويزي براي اين تهمت گرديده است، حال آنکه اين موضوع بارها از طرف جامعه بهائي توضيح داده شده که در نيمه قرن نوزدهم حضرت بهاءالله، مؤسس آئين بهائي، توسط حکومت قاجار و امپراطوري عثماني با ظلم و جور فراوان و به طور مادام العمر به اين منطقه که در خاک فلسطين و جزو امپراطوري عثماني بود تبعيد شد و سرانجام در همان محل ديده از جهان فرو بست و در نتيجه مقبره ايشان و ديگر رهبران اين آئين در اين سرزمين واقع شده است. به اين ترتيب ملاحظه ميشود که حدود هشتاد سال قبل از تأسيس کشور اسرائيل، مرکز جهاني ديانت بهائي در اين سرزمين مستقر گرديد که متأسفانه اين وضع خود نتيجه مستقيم ظلم و ستمي است که از طرف دولت قاجار و روحانيون شيعه که ذهنيتي کاملاً مشابه رژيم کنوني ايران داشتند بر بنيان گذار آئين بهائي تحميل گرديد. البته اگر زور و اجباري در کار نبود، ايشان و خانواده شان به هيچوجه حاضر نبودند وطن عزيز را ترک کنند و آواره ديار غربت شوند. شرح اين وقايع در تاريخ ثبت گرديده و اسناد معتبر تاريخي و احکام صادره از طرف دولت ايران و امپراطوري عثماني که مؤيد اين تبعيد است، موجود ميباشد و جاي هيچ انکاري نيست.
در واقع جاسوسي مضحک ترين تهمتي است که مي توان به جامعه بهائي وارد ساخت. چگونه يک جامعه که از نظر تنوع، بسيار وسيع است و اعضايش از همه اقشار و طبقات جامعه تشکيل شده و شامل زن و مرد و پير و جوان و کودک و روستائي و شهري و اقوام مختلف است، ميتواند جاسوس خوانده شود؟ در چه نقطهاي از جهان ديده شده و در کجاي تاريخ ثبت شده که تمامي يک جامعه جاسوس باشند؟ گذشته از اين، ديانت بهائي تنها منحصر به ايران نيست، بلکه در اکثر قريب به اتفاق کشورهاي جهان تشکيلات اداري شناخته شده اي دارد و در واقع به شهادت دائرة المعارف بريتانيکا بعد از مسيحيت گسترده ترين دين جهان است. حال کدام عقل سالمي اتهام جاسوسي چنين جامعهاي را در ايران ميتواند بپذيرد؟ آيا همه پيروان اين آئين در همه کشورهاي جهان جاسوس هستند، پس چگونه است که هيچ دولتي به جز دولت جمهوري اسلامي ايران تا کنون چنين اتهاماتي به بهائيان وارد نساخته است؟
در واقع جامعه بهائي هيچگونه فعاليت پنهاني نداشته و ندارد و ديدگاههاي خود را از هيچکس پنهان نميدارد، بلکه به عکس بهائيان پيوسته در مقام آن هستند که باورهاي خود را به همه مردم اعلام دارند. معتقدات و فعاليتهاي بهائيان در همه کشورهاي جهان کاملاً روشن و شفاف است. حتي در ايران که از دير باز به خاطر معتقدات خود تحت ظلم و ستم و فشار بودهاند، هرگز هويت و عقيده خود را پنهان نکردهاند و با اينکه جانشان در خطر بوده، با شهامت ايستاده و به صراحت اقرار کردهاند که بهائي هستند. چگونه ميتوان افراد چنين جامعه اي را جاسوس خواند، حال آنکه لازمه جاسوسي پنهان کاري و مخفي بودن از انظار است؟ مسئولين و اولياي امور دولت جمهوري اسلامي خود بهتر از هرکس ديگري ميدانند که بهائيان از اين افترائات به کلي مبّرا هستند، چه که سي سال است تمام کتب و اسناد و نوشتههاي جامعه بهائي را که از تشکيلات بهائي و منازل بهائيان ضبط کردهاند در اختيار دارند و از زير ذره بين گذرانده و کوچکترين مدرکي که دليل بر جاسوسي بهائيان باشد پيدا نکردهاند. از آن گذشته بهائيان حق کار کردن در هيچ يک از ادارات دولتي را ندارند و از شرکت در دانشگاه (به جز چند سال اخير که چند نفري را ثبت نام و سپس اخراج کردند) محرومند، پس به هيچ منبعي براي جاسوسي متصل نيستند.
اتهام توهين به مقدّسات مذهبي
در مورد اتهام “توهين به مقدّسات مذهبي”، بايد گفت که هر کس با آئين بهائي و تعاليم آن اندکي آشنائي داشته باشد به خوبي ميداند که يکي از تعاليم اصلي اين آئين، وحدت اديان است. بهائيان بر طبق تعاليم خود، پيامبران و کتب مقدسه همه اديان و از جمله پيامبر اسلام و قرآن کريم را محترم مي شمرند و توهين به آنها را توهين مستقيم به مقدّسات خود ميدانند و همچنين انکار و يا توهين به هر يک از اديان الهي را به منزله انکار و توهين به همگي آنان تلقي مي کنند. توجّه خوانندگان گرامي را به مطالعه آثار مقدسه اين آئين جلب مينمائيم تا ملاحظه فرمايند که از حضرت محمد و ائمه اطهار با چه احترامي ياد شده و آيات قرآن در متن آثار بهائي با چه لحن محترمانهاي نقل گرديده است. البته خود مسئولين جمهوري اسلامي هم بر اين حقيقت واقفند، چه که همه کتب و نوشتههاي بهائي را از همان اول انقلاب مصادره نموده و مطالعه کرده اند، ولي چه ميتوان کرد که اين حضرات براي مبارزه با بهائيان به هر دروغي متوسلّ ميشوند و لابد آن را نزد خودشان دروغ مصلحت آميز توجيه ميکنند! در واقع بهائيان تنها گروهي هستند که در خارج از جهان اسلام از حقانيت اسلام دفاع ميکنند و با تأسف بايد گفت که به لحاظ تصوير موحشي که تندروهاي مذهبي از اسلام در اذهان عمومي ترسيم نمودهاند، امروزه دفاع از اسلام براي بهائيان که از همه اديان دفاع ميکنند چالشي به شمار ميرود.
اتهام تبليغ عليه جمهوري اسلامي
در مورد “تبليغ عليه جمهوري اسلامي”، لازم به تذکر است که بهائيان بر طبق تعاليم خود موظفند که در هر کشوري که ساکن هستند از دولت اطاعت نموده و تا زماني که از اجراي اعتقادات بنيادين آنها بجلوگيري نشده، به قوانين و مقررات آن مملکت احترام بگذارند. حضرت بهاءالله در لوحي ميفرمايند: «اين حزب در مملکت هر دولتي ساکن شوند بايد به امانت و صدق و صفا با آن دولت رفتار نمايند.» و همچنين ميفرمايند: «بر احدي جايز نه که ارتکاب نمايد امري را که مخالف رأي رؤساي مملکت باشد.»
مقاومت در مقابل نو انديشي
اما علت اصلي مخالفت، مقاومت در مقابل نو انديشي است. اين مسئله در طول تاريخ، در همه جوامع همواره وجود داشته است. در حقيقت، هر يک از اديان بزرگ جهان از آغاز ظهور خود با چنين مقاومتهائي از ناحيه سنت گرايان و قشريوني که تاب تحمّل انديشههاي تازه را نداشتهاند روبرو بوده و در اکثر موارد، اين مقاومتها آن چنان شدّت يافته که به مبارزات خونيني منتهي گرديده است. اوراق تاريخ شاهدي است بر اين مبارزات ناجوانمردانه که پيامدهاي اسف باري براي جامعه بشري داشته است. ميتوان گفت بارزترين نمونه اين مبارزات در تاريخ اديان، مصلوب نمودن حضرت مسيح است. نوانديشي و نو آوري در علم نيز در جامعه متحجّر اروپا در قرون وسطي با مقاومت شديدي روبرو بود که شاهد آن، مبارزات اصحاب کليسا با دانشمنداني چون گاليله است. البته به شهادت تاريخ هيچ يک از اين مبارزات موجب محو شدن آن افکار نو و سازنده نشده و در نهايت تمدّن بشري به مدد آن انديشهها به پيشرفت خود ادامه داده است.
آري همه اين مبارزات و سرکوبيها عليه جامعه بهائي که همواره با اتهامات دروغين و تحريک مردم عوام همراه بوده است، تنها و صرفاً به خاطر نوانديشي جامعه بهائي و تعاليم پيشرفته آن است.
تکرار ناگوار تاريخ در تکذيب رسولان الهي، دلايل انکار آنان و ذکر يک نمونه تاريخي
مطالعه تاريخ پيدايش اديان آسماني بسي درسها و نکته ها براي طالبان حقيقت در بر دارد. حضرت بهاءالله در لوحي مي فرمايند: «بگو اي داراي چشم، گذشته آئينه آينده است. ببينيد و آگاه شويد» بسياري از حقايق، مبني بر اينکه اديان پيشين چه سيري را طي کرده اند يا بر خيلي ها پوشيده مانده و يا از ياد رفته است. تصورات بشري در خصوص دوران اوليه اديان که عموما دوران مظلوميت و مقهوريت است و تقريبا وجه اشتراک ما بين اديان است، خلاف آن چيزي است که در واقع اتفاق افتاده، چرا که گذشت زمان خيلي چيزها را بدست فراموشي مي سپارد. در اينجا، نگاهي بر دوران اوليه پيدايش ديانت مسيحي مي اندازيم. تاريخ بيانگر اين حقيقت است که ديانتي که در حال حاضر رتبه اول را از نظر گسترش و تعداد پيروان در جهان دارا ميباشد، همچون ديگر اديان آسماني به راحتي مورد پذيرش قرار نگرفت و حضرت مسيح نيز همچون ديگر پيامبران الهي مورد تکذيب اکثر مردم، خصوصا علماي قوم يهود واقع شد، چرا که ظهور آن حضرت مطابق با انتظارات و اعتقادات يهوديان نبود. از جمله ايرادات و اعتراضاتي که در زمان ظهور هر آئين جديدي همواره تکرار شده اين است که اديان ما قبل هميشه آئين خود را آخرين آئين و پيامبر خود را آخرين پيامبر مي دانند و بنابراين انتظار ظهور ديانتي بعد از ديانت خود را ندارند (براي توضيحات بيشتر به سؤال مفهوم “خاتميت حضرت محمد و ديگر رسولان الهي” مراجعه کنيد).
آيات بسياري از کلام الله مجيد نيز اشاره به مخالفت مردم با پيامبران جديد در هر زمان دارد. في المثل مي فرمايد: «وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» يعني هيچ رسولي بر آن مردم نمي آمد جز آنکه به استهزاي او مي پرداختند. همچنين مي فرمايد «فَإِن كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ جَآؤُوا بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَالْكِتَابِ الْمُنِيرِ» يعني پس اي پيغمبر اگر ترا تکذيب کردند غمگين مباش که پيغمبران پيش از تو را که معجزات و زبورها و کتاب آسماني روشن بر آنها آوردند نيز تکذيب کردند. و نيز مي فرمايد: «أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ» يعني آيا هرگاه براي شما پيغمبري از جانب خدا بيايد و اوامري بر خلاف هواي نفس شما آرد سرکشي نموده و گروهي را تکذيب نموده و جمعي را مي کشيد؟ يوشع نبي نيز در کتاب خود همه جا شکايت مي کند که مردم زمان انبياء را ديوانه ميشمارند و درون معبد خداوند با انبياء که فرستادگان اويند دشمني ميورزند.
ديانت مسيحي تا 2 – 3 قرن به عنوان فرقه اي از يهوديت شناخته شده بود و پيروانش در اوايل ظهور اين ديانت، به طرز وحشيانه اي مورد تعقيب و آزار قرار مي گرفتند. آنتوني گيدنز در کتاب مشهور خود “جامعه شناسي” ذيل کلمه مسيحيت مي نويسد: “بسياري از عقايد يهودي توسط مسيحيت اخذ شد و به صورت جزئي از اين دين در آمد. عيسي مسيح يک يهودي درست آئين بود و مسيحيت به عنوان فرقه اي از دين يهود آغاز گرديد، روشن نيست که عيسي ميخواسته دين جداگانه اي را بنيان نهد”. نکته اي که در خور تعمق مي باشد آن است که مورخين معاصر زمان ظهور حضرت مسيح، نامي از آن حضرت در کتابهاي خود نبرده اند. في المثل ” ژوزف فلاويوس” (Joseph Flavius) که بزرگترين مورخ معاصر با ظهور حضرت مسيح بود در کتاب خود بنام جنگ يهود(La Guerre des (Juifs اسمي از عيسي نبرده، بعلاوه کتب مربوط به آن عصر نيز از حضرت عيسي نامي نبرده اند. دانيل روپس (Daniel Rops) نويسنده معروف کاتوليک فرانسوي و عضو فرهنگستان اين کشور که نوشتجات و مطالعاتش در ديانت مسيحي مقامي ارجمند دارد، موضوع عدم توجه مورخين معاصر را به ظهور حضرت مسيح (ع) با نهايت تاسف در کتاب معروف خود بنام “مبارزه براي خداي يگانه” (La Lutte Pour Dieu Unique) در غالب عبارات زير بيان نموده است: “هيچيک از ادوار تاريخ مسيحيت به اهميت نخستين دوره آن که ظهور حضرت مسيح و نخستين اقدامات تبليغي حواريون مي باشد نبوده و متاسفانه اين دوره هم يکي از تاريکترين ادوار اين دين بشمار مي رود زيرا هيچيک از مورخين معاصر حضرتش توجهي به او نکرده و حتي اسمي هم از او و يا دستوراتش در کتابهاي خود نبرده اند از اين رو ميتوان به ناچيزي و بي اهميتي که دنياي آن زمان به دين مسيحي مي نگريسته پي برد… “
در خصوص نحوه دستگيري و محاکمه حضرت عيسي آمده است که يهودا اسخريوطي که از حواريون حضرت مسيح بود به آن حضرت خيانت کرده و به سي درهم حضرت عيسي را به مأمورين و فرستادگان قيافا، رئيس کاهنان يهود آن زمان و “کاهن اعظم”، معرفي نمود که موجب دستگيري عيسي مسيح شد (يهودا اسخريوطي سرانجام از ناراحتي خود را از قله اي فرو افکند). قيافا و حنّان، پدر زن قيافا و رئيس قبلي کهنه، که هر دو از صدوقيان بودند (صدوقيان و فريسيان نام دو فرقه بزرگ از ديانت يهود هستند که در دوره حشمونائي در قرن دوم قبل از ميلاد بوجود آمدند و از سرسخت ترين دشمنان حضرت مسيح به شمار ميرفتند)، حضرت مسيح را به جرم ادعاي ابن اللهي و موعود يهود بودن و شکستن سبت (در سفر اعداد باب پانزدهم فقره سي و دوم به بعد تصريح شده که حکم قتل درباره کسي که سبت را بشکند اجرا شود… حضرت عيسي در اين خصوص ميفرمايند: «سبت بجهت انسان مقرر شد نه انسان براي سبت! بنابراين پسر انسان مالک روز سبت نيز مي باشد») و تخلف از احکام تورات محاکمه نموده و فتوي بقتل آن حضرت داده و ايشان را تسليم پيلاطس حاکم يهوديان کرده و پيلاطس دستور قتل آن حضرت را صادر نمود.
ادوارد گيبون، مورخ مشهور انگليسي، در کتاب مشهور خود ” انحطاط و سقوط امپراتوري روم” در باب “رويه حکومت روم نسبت به عيسويان” مي نويسد: ” افسانه هاي فضاحت باري براي خفيف کردن عيسويان جعل کنند و در پيش نظر مردمان خوش باور و بد گمان قرار دهند. اين افسانه ها دال بر آن بود که عيسويان تبهکارترين مردمان بودند. در خلوت و دور از انظار مردم به هر گونه عمل قبيحي که ممکن بود در کارگاه تخيل آدمي منحط شکل پذيرد مبادرت مي ورزيدند و با قربان کردن هر گونه فضيلت اخلاقي، لطف و عنايت خداي مجهول خويش را مي خريدند. بسياري از مردم متظاهر مدعي بودند که در اين گونه مجامع منفور حضور داشته اند، يا تشريفاتي را که ديده بودند وصف مي کردند. ” ليکن با توجه به تمامي مخالفت ها که با پيامبر و پيروان اوليه اين آئين آسماني شد، نه تنها آوازه اين آئين الهي خاموش نشد، بلکه خداوند نور خود را در منتهاي ظهور و حد اعلاي کمال رساند، چرا که اين آئين روح زمان بود و قوه روحانيه بتدريج غالب گرديد. مصداق آن، اين آيه مبارکه است: «يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» يعني کافران ميخواهند که نور خدا را با دهانشان خاموش کنند و خدا نگذارد، تا آنکه نور خود را در منتهاي ظهور و حد اعلاي کمال برساند هر چند کافران ناراضي و مخالف باشند. باري، حقيقت چون آفتاب خواهد درخشيد و به فرموده حضرت مسيح «چراغ زير فانوس خاموش نماند و آتش بر فراز تپه پنهان نشايد»، و سرانجام بعد از سه قرن کنستانتين، امپراطور روم، در سال 312 مسيحيت را برسميت شناخت و اين واقعه در حقيقت نقطه عطف تاريخي در مسير مسيحيت شمرده ميشود و از آن پس مسيحيت گسترش يافت و براي دو هزار سال بعد به صورت نيرويي مسلط در فرهنگ غرب در آمد.
قرآن کريم مي فرمايد: «وَكُـلاًّ نَّقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاء الرُّسُلِ… مَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ» يعني و ما از همه اين حکايات و اخبار انبياء بر تو بيان ميکنيم… مومنان را پند و عبرت و تذکري باشد. همچنين مي فرمايد: «قُلْ سِيرُواْ فِي الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ» يعني بگو در زمين بگرديد آنگاه بنگريد كه فرجام تكذيبكنندگان چگونه بوده است.
اعتقادات بهائي و مخالفتهاي پي در پي
جامعه بهائي در طول صد و پنجاه سال گذشته در ايران پيشرو نوانديشي و طرفدار اصولي مبتني بر يگانگي نوع انسان، برابري حقوق زن و مرد، صلح جهاني، وحدت اديان، برطرف نمودن فقر و هماهنگي دين و علم بوده است و عليرغم همه فشارها، کشتارها و مصائبي که از سوي مرتجعين و متعصبين مذهبي بر اين جامعه وارد شده، همچنان با عزمي راسخ و قدمي استوار در اين راه ايستادگي نموده است.
آئين بهائي آئيني خردگراست و ديدگاه نويني ارائه ميدهد که پاسخگوي نيازهاي جهان امروز است. تعاليم عالي اخلاقي اين آئين، بزرگداشت مقام انسان، خرافات زدائي، ارج نهادن بر خِرَد، تأکيد بر تعليم و تربيت و ارائه اصولي جديد و انقلابي در جهت بهبود وضع جامعه، در ابتداي ظهور اين آئين همچون مغناطيسي موجب جذب قلوب روشنفکران، اصلاح طلبان مذهبي و جمعي از مردمان آزاده ايران گرديد. استقبال پرشور مردم آزادي خواه از اين آئين جديد در ايران قرن نوزدهم که عرصه خرافات، تعصبات و تحجّر فکري بود موجي از مخالفت شديد روحانيون قشري و عناصر مرتجع و کهنه پرست سنتي را برانگيخت، چرا که منافع خود يعني قدرت و ثروت خود را در خطر مي ديدند. به اين ترتيب از بدو پيدايش اين جنبش، متعصبين مذهبي که تاب تحمل هيچگونه دگرانديشي را نداشتند و متأسفانه به عنوان روحاني و پيشواي ديني در جامعه ايراني صاحب قدرت و نفوذ فراوان بودند با تمام قوا به مخالفت با آن برخاستند و با کمک حکومت و تحريک مردم عوام، با شدت و حدّت هر چه تمام تر به مبارزه با اين آئين نوپن و کشتار و قلع و قمع پيروان بيدفاع آن پرداختند.
اما علت مخالفت يهوديان با حضرت مسيح اين بود که آنان معتقد بودند ظهور موعودشان مشروط به شرايطي ميباشد و تا اين علامات ظاهر نشود، هر کس ادعاي مسيحايي کند کاذبست. از جمله آنکه موعودشان بايد بر سرير سلطنت حضرت سليمان و داود تکيه زند و ترويج جميع احکام تورات نمايد، حال آنکه عيسي مسيح بکلي احکام تورات را نسخ کرده و حتي سبت را شکسته – حال آنکه نص تورات است که اگر نفسي ادعاي نبوت کند و معجزات ظاهر کند ولي سبت را بشکند، او را بکشيد= و همچنين در زمان او يهود بايد سرفراز و غالب بر جميع امم عالم گردد، حال آنکه يهوديان در کمال ذلت اسير و ذليل دولت رومانند و نيز در زمان سلطنت او عدالت بدرجه اي برسد که عدل و حق از عالم انسان به عالم حيوان سرايت نمايد (شير و آهو در يک چراگاه بچرند)، حال آنکه ظلم و عدوان در زمان او بدرجه اي رسيده که خود او را به صليب زدند.
باري، “از روزيکه روميان قدم بخاک يهوديه نهادند تا زمانيکه شهر اورشليم را در سال 70 ميلادي ويران ساختند انتظار ظهور مسيحا روز بروز نزد آن قوم افزايش مي يافت. و آن ملت مغلوب و شکسته باميد پيدايش نجات دهنده از غيب انواع شدائد و مظالم قوم غالب را تحمل ميکردند و اعتقاد جازم داشتند که خداوند قوم برگزيده خود را چنين خوار و زار نخواهد گذاشت… باري اکثر يهود با اين افکار اميد بخش روزگار را بسر برده و انواع رنجها و شدائد را تحمل کرده، در انتظار تحقق اين مواعيد نشسته بودند… در زمان استيلاء روميان بر فلسطين فرقه صدوقيان همچنان به امور سياسي سرگرم و جماعت فريسيان به اتفاق اکثر ناس و شوراي صنهارديم خود را مؤمنين واقعي و متدينين حقيقي شريعت موسوي و در انتظار ظهور مسيحا بودند. ” اما نکته حائز اهميت ديگر که تقريبا وجه اشتراک ما بين کليه اديان در زمان ظهور پيامبران الهي مي باشد اين است که در يوم ظهور حضرت مسيح جميع علماي يهود با آنکه مدتها منتظر ظهور موعود بودند منکر دعوي آنحضرت شدند که مخالفت آنان با حضرت مسيح، نظر بيشتر يهوديان را نيز تحت الشعاع خود قرار داد. علمايي که بفرموده حضرت بهاءالله ” بکمال زهد و انقطاع بودند و در معابد باسم حق معتکف و از جميع لذائذ دنيويه اجتناب مينمودند”، معذلک با ظهور پيامبر آسماني جديد به مخالفت برخاستند. افرادي که در لباس زهد و تقوي ظاهر شده و غرقه در حب مقام و شهرت بوده و از خود پرستي، غرور و منيّت رهايي نيافته و اين حب، چشم و دل آنها را کور کرده و به شهادت آيه 7 سوره بقره: “قهر خدا بر دلها و گوشهاي ايشان مهر نهاده و بر ديده هايشان پرده افکنده که فهم حقايق و معارف الهي را نمي کنند…”. باري، چه ابوالحکم ها که به ابوجهل ها تبديل شدند، چرا که قلبشان پذيراي عشق الهي نبود و ضمير شان از خود پرستي رهايي نيافته بود، هر چند در ظاهر مرداني عالم و روحاني بودند. به قول مولانا:
چون نبود بوجهل از اصحاب درد
ديد صد شق القمر باور نکرد
شايان ذکر است که از عمده دلايلي که با اديان نو ظهور مخالفت شده و پيامبران و پيروان اوليه شان مورد تکفير قرار گرفته اند، اينست که ظهور اين اديان همواره مشروعيت قدرت رهبران سياسي و مذهبي آن دوران را به خطر انداخته است. همچنين، افتراها و تهمت هاي بسياري (اخلاقي و سياسي و…) به مسيحيان اوليه زده مي شد تا افکار عمومي را نسبت به اين آئين و تفکر جديد خدشه دار کرده و مردم را از تحقيق درباره آئين جديد باز دارند. به مصداق آيه مبارکه: «بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ» يعني بلکه گفتند مانند آنچه پيشينيان گفتند، عيناً اين افتراها و تهمتها به پيروان ديانت بهائي نيز زده شده است. باري ” افزايش پيروان حضرت مسيح در ابتدا و قرون اوليه باعث مي شد که دو جامعه بزرگ مذهبي و حکومتي يعني جامعه يهود و دولت مقتدر روم عليه مسيحيان قيام کنند. يهوديان از هيچ مخالفت و دشمني کوتاهي نمي کردند و علاوه بر اينکه مستقيماً مسيحيان را مورد آزار و تعقيب قرار ميدادند، وسيله ابتلاء و اسارت آنها نيز مي شدند و از همه بدتر آنها را دشمن حکومت و عامل افساد عقائد و تخريب سنن مدني معرفي مي کردند.”
کساني که از همان ابتداي شکل گيري جامعه بهائي در ايران به مبارزه با اين جنبش پرداختهاند مانند همه عناصر متعصّبي که در هر جامعه به جنگ انديشههاي تازه ميروند، به ترفندهاي مختلفي متوّسل شدهاند تا اين آئين را در انظار مردم گمراه، ضد خدا، دشمن دين، منحرف، فاسد و وابسته به سياست هاي خارجي قلمداد نمايند. ابتدا کوشيدند تا با بحث و مجادله و توسّل به آيات قرآن و احاديث و اصول اسلامي، اين آئين را دروغين و مخالف مباني و اصول اسلام معرفي نموده مردم مسلمان را از توجه به آن باز دارند. در مقابل، دانشمندان و فرهيختگان بهائي نيز که خود با مطالعه کامل و احاطه به آيات قرآن و احاديث اسلامي و تبحر در الهيات وعلوم ديني به اين آئين پيوسته بودند و بعضي از آنان، مانند آقا محمد قائني ملقب به نبيل اکبر که حتي به مقام اجتهاد رسيده و از شخصيت بي نظيري چون شيخ مرتضي انصاري حکم اجتهاد گرفته بود و يا جناب ابوالفضائل گلپايگاني و ديگران، با استناد به آيات قرآن و احاديث معتبر و اصول عقلاني، با بياني روشن و استدلالي قاطع به پاسخگوئي و دفاع برخاستند و با وجود فشار و تضييقات فراوان به روشن کردن اذهان پرداختند و در اين زمينه کتب استدلاليه متعددي منتشر نمودند.
مخالفين و معارضين چون استدلال عقلي و نقلي بهائيان را قوي و مستند يافتند و توان جوابگوئي در مقابل آن را نيافتند، به سلاح ضعفا که دروغ و تهمت و افترا باشد متوسل شدند و به منظور مخدوش نمودن اذهان عمومي و بدبين ساختن مردم، شروع به تهمت و افترا و جعل اکاذيب و نشر کتب و مقالات افتراء آميز درباره اين آئين نمودند و کوشيدند آن را دست نشانده سياستهاي خارجي و عامل آنها بخوانند، ترفندي که هنوز هم به آن متمسکند. جالب اينجاست که در هر دورهاي سعي نمودند اين آئين را به سياستي نسبت دهند که در آن زمان مورد نفرت مردم بوده است. از اين روست که ملاحظه ميشود زماني اين آئين را دست نشانده روسيه خوانده و چندي بعد صد و هشتاد درجه تغيير جهت داد،ه آن را به انگليس و سپس به آمريکا و در اين زمان به اسرائيل نسبت داده اند. در واقع ناظري که با بيطرفي به اين بازي مزورانه مي نگرد حيران ميشود که چگونه ممکن است يک گروه هر چند صباحي به سياست و کشوري وابستگي داشته باشد و چگونه اين دول مختلف که داراي سياستهاي متفاوت و متضادي هستند و در بسياري موارد ديدگاههايشان مخالف و معارض يکديگر است و منافعشان به شدت با هم در اصطکاک قرار مي گيرد، ميتوانند به اتفاق در ايجاد يک جنبش مداخله داشته باشند.
چگونگي برخورد مردم با حقيقت
خوشبختانه امروزه درخشش آفتاب دانش و فناوري همه زواياي تاريخ تمدّن و صحنه افکار و انديشههاي جامعه انساني را روشن ساخته و ظهور اينترنت همه دانستههاي بشري را در دسترس تمامي مردم جهان قرار داده است. در چنين زماني ديگر براي هيچ جنبش، گروه، حزب يا سازماني امکان ندارد که عقايد و فعاليتهاي خود را از انظار مخفي نگه دارد. همه سياستها و وابستگيها آشکار شده و مي شود و بيش از پيش موجب خسران و روسياهي مفتريان و دروغ پردازان ميگردد.
ايرانيان بهائي در اين برهه از زمان که طوفان ظلم و ستم از هر جهت آنها را احاطه نموده است، از هموطنان شريف و آزاده خود صميمانه انتظار دارند که بي طرفانه با ديده انصاف در اصول آئين بهائي بنگرند و از خود سئوال کنند که آيا تعاليمي مانند اتّحاد اديان، صلح عمومي، وحدت عالم انساني، تساوي حقوق زن و مرد، تحّري حقيقت، هم آهنگي دين با علم و عقل، ترک همه تعصّبات، دين بايد سبب الفت و محبت باشد، تعليم و تربيت عمومي و مبارزه با فقر و تعديل معيشت چگونه ميتواند با سياستهاي جانبگراي روسيه، انگليس، آمريکا و اسرائيل سر سازگاري داشته باشد و کداميک از منافع اين کشورها را تأمين مينمايد؟
بايد از مردم ايران سوال نمود که با توجه به اينکه خود را عاشقان آئين محمدي مي دانند، درکدام طريق سالک هستند. اگر نور حقيقت را در وجود رسول اکرم شناخته اند، چرا تلاشي درجهت شناخت آن در ظهور جديد نمي کنند و تنها با خزيدن در زاويه خرافات و تعصب، راه خود را به سوي کمال بسته اند؟ اگر اهل منطق و دليلند، آيا اين همه نشانه را مشاهده نمي نمايند؟
اصولاً هنگامي که خورشيد حقيقت درجهان پرتو مي افکند و سروش غيب درجهان طنين مي اندازد، برخورد آدميان با آن بسيار متفاوت است و شايد به عدد نفوس مختلف باشد. آنهايي که به دنبال نور و روشنايي بوده اند و روز و شب طلوع خورشيدِ راستي را از پروردگار طلب مي کرده اند، درنهايت وجد و شعف از آشيانه هاي خود بيرون مي آيند تا گُلهاي معاني را به واسطه نور و فيضان اين خورشيد رحمت پرورش دهند. اين دسته عاشق و بنده نور هستند و به غير از آن در عالم چيزي را طالب نيستند، چون به اين مسئله عارفند همان طور که حيات موجودات أرض به وجود خورشيد ظاهري وابسته است، حيات معنوي وروحاني و عقلاني بشر نيز به طلوع شمس معاني بستگي دارد تا شقايق هاي تجريد از أرض قلوب و ارواح مردمان برويد و پرورش يابد. اين دسته برايشان مهم نيست که اين خورشيد از چه برجي طلوع مي کند و چه نامي بر آن اطلاق مي شود، بلکه براي آنها نور وروشنايي مهم است. بزرگترين دليل براي اين دسته، نفس خورشيد است که با طلوع آن درمقابلش تسليم محضند.
افراد ديگري هستند که از نور و روشنايي بيزارند و طالب تاريکي مي باشند اين دستهء خفاش صفت، در مقابل طلوع اشعه هاي شمس معاني چاره اي جز پناه بردن به لانه تاريک خود و ستيز با نور وروشنايي را ندارند. براي اين گروه نويد طلوع شمس معنا ندارد، چون دشمن آفتابند و از نور و درخشندگي حقيقت و عدالت، مخمود و محزون.
دسته ديگري نيز وجود دارند که عينک سياهي هميشه بر چشم دارند و از پائين با نور شمع راه باريکي براي حرکت کردن خود و امثال خود باز مي کنند. بعد از طلوع شمس و نويد آن به اين دسته، بسياري از آنان حاضر نيستند، عينک از چشم بردارند و به خورشيد نگاه کنند. براي اين گروه بسيار مهم است که ابتدا برايشان ثابت شود که خورشيدي طلوع کرده تا بعد از آن عينک از چشم بردارند. ولي متأسفانه اين گروه هم مي خواهند با نور شمع، وجود نور خورشيد را اثبات کنند. عاقبت افراد اين گروه متفاوت است. بعضي ها موفق به شناخت خورشيد و عظمت و درخشندگي آن مي شوند و با نور آن شروع به پيدا کردن راه خود مي کنند، بعضي ها نيز تا آخر حيات ترجيح مي دهند با همان شمع کوچک مسير حيات خويش را دنبال کنند، اما مسئله مهم درباره اين گروه اين است که اين گروه دشمن نور نيستند. آنها مصداق کساني هستند که خوابند و بايد بيدار شوند، اما گروه دوم کساني هستند که خود را به خواب زده اند و مثل قديمي مي گويد: “آنکه خواب است را مي توان بيدار نمود ولي آنکه خود را به خواب زده، هرگز”.
اگر با ذهني خالي از تعصّب، فقط همين چند تعليم ديانت بهائي که در بالا به آن اشاره شد، با ديدگاه هاي کساني که با بهائيان مبارزه ميکنند، مقايسه گردد، ابعاد وسيع اين نو انديشي آشکار ميشود و تضاد آرمان هاي ترّقي خواهانه اين آئين با افکار واپس گرائي که ايران را به بيراهه کنوني کشانده است، روشن ميگردد. به اميد روزي که ايران و ايرانيان عزيز از بند خرافات و تعصّبات رهائي يابند!
وضعيت جامعه بهائي ايران در چهار سال اخير و مطالبات در زمينه حق تحصيل
نگاهي گذرا به وضعيت بهائيان ايران، طي چهار سال اخير و آنچه كه در دولت نهم بر جامعه بهائي رفت، موج وسيعي از وقايع گوناگون اعم از بازداشتها، تفتيش منازل، تخريب قبرستان ها، تعطيلي تشكيلات، احضار و تهديد افراد و نيز ممانعت از تحصيلات عاليه جوانان را به ذهن متبادر مي سازد كه بعضا ً منحصر به فرد و بي سابقه بوده اند. اما شايد مهمترين واقعه اي كه در اين بازه زماني رخ داد را بتوان دستگيري و بازداشت هفت تن از مسئولين جامعه بهائي – تحت عنوان ياران ايران – و به تبع آن، غير قانوني اعلام نمودن كليه تشكيلات بهائي در ايران توسط دادستان كل كشور بيان نمود.
علاوه بر اين، جامعه بهائي ايران طي اين سالها با فشارها و تضييقات ريز و درشت ديگري نيز دست به گريبان بوده كه پرداختن مشروح به همه آنها شايد موكول به كتابي قطور در تاريخ آئين بهائي در ايران گردد. بازداشت هاي گسترده اي در تهران، شيراز، سمنان، قائم شهر، مشهد، بابل، ياسوج، همدان، يزد و ساري رخ داد كه عموما ً با تفتيش منازل افراد و مصادره وسايل شخصي آنان همراه بود. در اين ميان برخي از دستگيرشدگان از سوي دادگاه هايي كه به صورت غير علني و عموما ً بدون حضور وكيل تشكيل گرديد، به اتهاماتي نظير تبليغ عليه نظام، جاسوسي و عضويت در گروههاي غير قانوني، محكوم به حبس يا تبعيد شدند. صدور حكم براي 54 نفر از جوانان بهائي شيراز – كه در حين انجام خدمات اجتماعي و انساندوستانه به كودكان و نوجوانان مناطق محروم شهر بازداشت شده بودند – از جمله اين احكام صادره از سوي دادگاه بود كه سه تن از اين افراد را به چهار سال حبس تعزيري و سايرين را به يک سال حبس تعليقي، مشروط به سه سال شرکت در کلاسهاي تبليغات اسلامي محكوم نمود.
علاوه بر بازداشتها و دستگيري هاي رسمي از سوي سازمان اطلاعات، اقدامات ديگري نظير ربودن، شكنجه، تهديد به اعدام انقلابي از طريق ايميل و نامه، حمله به منازل با مواد منفجره، آتش زدن اتومبيل و شعارنويسي بر درب و ديوار منازل نيز توسط افراد و گروههاي ناشناس در شهرهاي مختلف صورت گرفت كه فضايي از رعب و وحشت و فقدان امنيت را براي جامعه بهائي ايجاد نمود.
در اقدامي ديگر، حملات مستقيمي از سوي رسانه ملي عليه دين بهائي صورت گرفت كه طي آن برنامه ها و سخنراني هايي مبني بر انتساب و وابستگي ديانت بهائي به قدرتهاي استعماري و جاسوسي و خيانت به كشور، به صورت سريالي و ادامه دار از تلويزيون پخش شد. اين امر با توجه به سياست ديرينه ناديده گرفتن و خودداري از مطرح ساختن ديانت بهائي در عرصه عمومي جامعه، بي سابقه بود.
دشواريها و تضييقات اقتصادي نيز به طرق گوناگون از قبيل پلمپ محل كسب و باطل نمودن مجوز اشتغال، بر افراد بهائي وارد آمد تا اين جنبه از سلب حقوق مسلم شهروندي نيز مورد غفلت واقع نشده باشد!
از احضارهاي پي در پي شهروندان بهائي به اداره اطلاعات جهت اخذ تعهّداتي مبني بر زير پا گذاشتن عقايد ديني و اصول وجداني خود كه بگذريم، نوبت به آزار و اذيت مردگاني مي رسد كه احتمالا ً جرمشان بهائي بودن در زمان حيات بوده است! قبرستان هاي بهائي در قائم شهر و اصفهان، طي چند مرحله به شدت تخريب شده و زمين قبرستان مازنداران به مزايده گذاشته شد.
از سوي ديگر، يكي از پايدارترين تضييقاتي كه از زمان انقلاب فرهنگي بر جامعه بهائي ايران وارد گشته بود، اخراج و جلوگيري از ورود جوانان به عرصه تحصيلات عاليه مي باشد كه طي سالهاي اخير به اَشكال مختلف ادامه و شدت يافت. در اين راستا، شمار زيادي از داوطلبان ورود به دانشگاه با درج “نقص پرونده” در كارنامه خويش مواجه شده و از دريافت نتيجه كنكور و حضور در دانشگاه محروم گشتند. ساير داوطلباني كه موفق به اخذ كارنامه شده بودند نيز در مراحل مختلف از دانشگاه اخراج گرديدند. همچنين كودكان و نوجوانان بهائي در سطوح مختلف تحصيلي نيز به دفعات در فضايي ساخته و پرداخته شده در مدارس مورد تحقير و اهانت قرار گرفته و بعضا ً با پرونده سازي و احضار به دادگاه، از مدرسه اخراج گرديدند.
با توجه به اهميت غير قابل انكار تحصيل و آموزش عالي در جنبه هاي گوناگون حيات فردي و جمعي به عنوان يكي از حقوق اوليه و اساسي هر يك از افراد انساني، نگراني عمده اي نسبت به سلب حق تحصيل از جوانان بهائي ايران وجود دارد كه همگام با اهميت يافتن بيش از پيش مواضيع حقوق بشري در سطح ملي و بين المللي، موضوعيت بيشتري يافته و به طور جدي تر توسط جوانان بهائي محروم از تحصيل مطرح گرديده است. از جمله مطالبات اساسي در اين زمينه، استيفاي حق ورود به دانشگاههاي كشور براي كليه افراد فارغ از عقيده قلبي و وابستگي مذهبي آنان و نيز وجود امنيت تحصيلي و عدم مواجهه با تبعيض و تحقير و اهانت در مراكز علمي براي كليه دانش آموزان و دانشجويان مي باشد كه در واقع چيزي فراتر از قوانين و حقوق منظور شده در قانون اساسي كشور و منشور بين المللي حقوق بشر سازمان ملل (كه توسط ايران نيز به امضاء رسيده) نيست. بر اين اساس، ماده 2 و 18 اين منشور حاكي از آن است كه “هر کسي آزادي فکر و عقيده دارد و مي تواند بدون هيچ تمايز خصوصا ً از حيث رنگ، جنس، نژاد، مذهب، عقيده سياسي يا هر عقيده ديگر از تمام حقوق و کليه آزادي هايي که در اعلاميه حقوق بشر ذکر شده بهره مند گردد”. و همچنين طبق بند 1 ماده 26، بند 2 ماده ي 26 و بند 1 ماده ي 27، “آموزش عالي بايد بر اساس استحقاق، به يکسان در دسترس عموم باشد و هرکس آزادانه حق بهره مندي در پيشرفت علمي و فوايد آن را دارد”. به علاوه، ماده 26 نيز حاكي از آن است كه “هدف آموزش و پرورش، گسترش حسن تفاهم، دگر پذيري و دوستي ميان ملت ها و تمام گروه هاي نژادي و ديني مي باشد.”
به اميد روزي كه كليه افراد بشر فارغ از جنس و نژاد و عقيده، با صلح و آرامش در كنار يكديگر زندگي كرده و نيز حضور اقليتها و دگر انديشان را به عنوان وسيله اي جهت اعتلاي سطح فكري جامعه، ارج نهند تا ذكر وضعيت گروههاي اقليتي نظير جامعه بهايي، مُهر تأييدي بر شايستگي دولتمردان آن كشور باشد.
الگوي ديانت بهائي براي اداره ايران
ديانت بهائي حکومت مردم سالار و مشروطه پارلماني را توصيه مي کند و همچنين پيشرفت و ترقي ايران و رفاه مردم ايران در تمام ابعاد و جنبه هاي ممکن، از اولويت هاي جامعه جهاني بهائي است. مدل بهائيان براي همه کشورها بر اساس همان تفکر جهاني باشد که در تعاليم بهائي وجود دارد و ايران و غير ايران در آن تفاوتي ندارند؛ حضرت بهاءالله براي همه کشورها مدل حکومتي مشروطه پارلماني را توصيه فرموده اند. صرف نظر از نظام سياسي حاکم بر ايران، بهائيان خدمت به ايران و ايرانيان را وظيفه خود مي دانند.
سوال79:آئين بهايي با ديانت اسلام چه تفاوتي دارد؟
حضرت عبدالبهاء تعاليم الهيه را به دو قسمت اصول و فروع تقسيم نموده و در ضمن خطابه اي مي فرمايند: «مقصد از اديان الفت بين بشر است. لهذا اساس اديان الهي يکي است تعدّد ندارد هر ديني منقسم به دو قسم است قسمي به عالم اخلاق تعلّق دارد و آن علويّت عالم انساني و ترقّيات بشر و معرفة اللّه است و کشف حقايق اشياء، اين امر معنوي است و اصل اساس الهي ابداً تغييري نمي کند اين اساس جميع اديان است، لهذا اساس اديان الهي يکي است. قسم ثاني تعلّق به معاملات دارد و آن فرع است به اقتضاي زمان تغيير مي کند در زمان نوح مقتضي بود انسان حيوانات بحريّه را بخورد در زمان ابراهيم مقتضي چنان بود که انسان خواهر مادري خود را بگيرد مثل سارا که خواهر حضرت ابراهيم بود در زمان آدم چنان مقتضي بود که انسان خواهر خود را بگيرد چنان که هابيل و قابيل نمودند لکن در تورات حرام است. حضرت موسي در بيابان بود براي مجرمين چون محبس نبود اسباب نبود به اقتضاي آن وقت فرمود اگر کسي چشم کسي را کور کند او را کور نمايند اگر دنداني بشکند دندانش را بشکنند، آيا حال ممکن است؟ ده حکم قتل در تورات موجود که هيچ يک حالا ممکن نيست جاري شود در يک مسئلهء قتل قاتل حالا جميع عقلا در بحث اند که قاتل را نبايد کشت آن احکام همه حقّ است. لکن به اقتضاي زمان آن وقت براي يک دالر دست دزد بريده مي شد، آيا حالا ممکن است براي هزار دالر دست بريده شود؟ پس اين گونه احکام در هر دوري تغيير مي کند و فرع است امّا اساس اديان که تعلّق به اخلاق و روحانيّات دارد تغيير نميکند و آن اساس يکي است تعدّد و تبدّل ندارد همان اساس را حضرت مسيح تأسيس کرد همان اساس را حضرت محمّد ترويج فرمود. جميع انبياي الهي به حقيقت دعوت نمودند مقصود کلّ يکي است و آن ترقّي و عزّت عالم انساني و مدنيّت آسماني است.»
باري چون اجل ديني فرا رسد، احکامي که روزي حيات بخش جامعه بشري بوده اند، ديگر قابل اجرا نيستند و از آن جمله اند احکام نجس بودن مشرکين، حکم به کشتن مشرکين، عدم ايجاد روابط دوستانه با يهود و نصاري، حکم جنگيدن و کشتن کساني که از قرآن تبعيت نمي کنند، بريدن دستان دزد، حرام بودن ربا، آيات مربوط به خريد و فروش برده و کنيز و احکام قصاص و ازدواج دختر و پسر در نه و پانزده سالگي و…. حال اگر به ديده بصيرت بنگريم، خواهيم ديد که هيج يک از اين احکام امروزه قابل اجرا نيستند؛ آيا مي توان امروز با وجود سازمان هاي حقوق بشري عده اي را نجس دانست و به اين علت آنها را کشت و يا با پيروان اديان ديگر بي دليل درگير شد و آنها را به قتل رساند؟ آيا جامعه اسلامي مي تواند کنج عزلت برگزيند و با کشورهاي يهودي و مسيحي ارتباط نداشته باشد؟ آيا مي توان دست کسي را به خاطر دزدي بريد؟ آيا کشورهاي اسلامي مي توانند بدون سود حاصله از صادرات و يا بدون سيستم بانکداري که هر دو مشمول ربا هستند به زندگي ادامه دهند؟ آيا مي توان به خريد و فروش برده يا کنيز پرداخت و يا دختران را در نه سالگي شوهر داد؟ لا والله، هيچ کدام از اين احکام در اين زمانه قابل اجرا نيستند.
از طرفي خداوند در قرآن مي فرمايد که اگر آيه اي را نسخ و يا ترک کنيم، بهتر از آن يا مثل آن را مي آوريم. آياتي که در کتب ديانت مقدس بهايي موجود است شاهد به وقوع پيوستن وعده الهي در قرآن است و از آن جمله اند حکم رفع دون طهارت از جميع اشيا در مقابل حکم نجاست، معاشرت با جميع اديان به خوشي و مهرباني در مقابل جنگيدن و کشتن و عدم برقراري رابطه با اديان ديگر و مشرکين، حرام بودن خريد و فروش برده و کنيز، حلال بودن ربا و ربح نقود با رعايت انصاف، برابر بودن حد بلوغ 15 سال در دختران و پسران و ارجح بودن دختران از لحاظ تربيت و….
از جمله تفاوت هايي که ديانت بهايي با اسلام دارد، ويژگيهاي اعتقاد بهائي در آشتي دادن اعتقادات مذهبي با عقل و نيازهاي انسان زمان و دوري از خرافات است و ارائه تعاليمي براي درمان دردهاي مبتلا به عالم انساني. تعاليمي مثل برابري حقوق همه انسانها اعم از زن و مرد و با هر نوع اعتقاد و باور و ارتباط محبت آميز با پيروان همه اديان و تلاش در جهت نيل به وحدت عالم انساني و برقراري نظامي جهاني با خط و پول و زباني مشترک، رفع فقر و ثروت بيش از اندازه، شکيبائي مذهبي، رفع برخي موانع در جريان سالم ارتباطات مالي مثل آزاد بودن سود عادلانه براي پول، ترک تعصب و تقليد و حذف طبقه روحاني و استفاده در آمدي از دين و جايگزيني يک نظام اداري انتخابي که با اتنخاباتي آزاد و عمومي و بدون تعيين صلاحيت برگزيده مي شوند براي سرپرستي ديني جامعه، تاکيد بر کسب فضائل اخلاق و کمالات انساني و تربيت الزامي فرزندان علي الخصوص دختران، لغو حکم جهاد و هر گونه جنگ و خشونت در قالب مذهب، جستجوي آزاد حقيقت و ترک تعصبات بنحوي که حتي فرزندان بهائيان تا زماني که خود به اين باور و تصميم نرسيده باشند که بهائي شوند، عضو جامعه بهائي محسوب نمي گردند و به اصطلاح دين موروثي و يا تقليدي در اعتقاد بهائي پذيرفته نيست، بلکه نياز به تحري حقيقت است و صدها ويژگي ديگر که در اين مختصر جاي بيان آن نيست.
اما يک اصل در ديدگاه بهائي نسبت به احکام ديني موجود است که آن را با ديگر اديان متفاوت مي سازد. حضرت بهاءالله مي فرمايند: «اين ظهور از براي اجراي حدودات ظاهره نيامده… بلکه لأجل ظهورات کماليه در انفس انسانيه و ارتقاء ارواحهم الي المقامات الباقيه و مايصدقه عقولهم ظاهر و مشرق شده»، يعني ظهور پيامبر براي وضع احکام و قوانين جديد نيست، بلکه هدفي بسيار والاتر از آن دارد، يعني رساندن انسان به مقام و کمالي که شايسته خلقت اوست.
همچنين بهائيان پيروان همه اديان را محترم مي دانند و با ايشان به محبت رفتار مي کنند. حضرت بهاءالله در اين مورد مي فرمايند: «عاشروا مع الاديان بالروح والريحان ليجدوا منکم عرف الرحمان اياکم ان تأخذکم حمية الجاهلية بين البرية کل بدء من الله و يعود اليه انه لمبداء الخلق و مرجع العالمين» يعني با پيـروان ديگراديان با خوشي و خـرمي معاشرت نمائيـد تا بـوي خـوش رحماني را در شما بيابند. مبادا دچار تعصبات جاهلي رايج بين مردمان گرديد همگي از خداوند پديد آمده ايد و به او باز ميگرديد. اوست مبداء خلق و مرجع عالميان.
شالوده تمام آموزه هاي بهائي “وحدت عالم انساني” است. وحدت عالم انساني، محور و مرکز انديشه و حرکت در آيين بهائي است و تمام تلاش هاي اين جهاني آيين بهائي، براي رسيدن به آن وحدت انجام مي گيرد. بهائيان بسيار به صلح اهميت مي دهند. زيرا تمدن کنوني بدون دسترسي به صلح راستين قادر به ترقي و پيشرفت نيست و صلح حقيقي فقط نبود جنگ نيست بلکه لازمه آن، تغيير کلي و برقراري تفاهم و برابري بين تمام افراد نوع بشر در جامعه بشري است. هدف غايي ديانت بهائي وحدت عالم انساني است و بدون شک مهم ترين وسيله اخلاقي که مي تواند ما را به آن هدف برساند، صلح و آرامش است. هيچ بنايي با جنگ پايدار نمانده است. چگونه مي توان با تناقض، منطقي متين بنياد نهاد؟ مگر مي توان براي بر پا داشتن صلح، جنگ به راه انداخت؟ تنها وسيله براي ايجاد صلح، تبليغ صلح و اعمال بشر دوستانه است و نه هيچ راه ديگر. البته تنها وسيله کارآمد در آن راه، محبّت و دوستي است. براي رسيدن به وحدت، تمام ساز و کارها بايد بر آرامش و محبّت ساخته شوند که در غير اين صورت کسي را نتيجه اي مثبت از اقدامات خود عايد نخواهد شد. تن در ندادن به صلح دروني و بيروني، افزودن دشواري نويني به دشواريهاي کنوني جهان است.
سوال80:چرا آثار بهائي به زبان عربي است، در صورتي كه پيامبر ايراني است و براي ايران آمده است؟
و از جمله اعتراضات آن است که چرا حضرت باب و حضرت بهاءالله با وجود اينکه ايراني و فارسي زبان بوده اند، کتبشان به زبان عربي است. ايشان آيه «مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ» يعني ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم را دليل بر مدعاي خود آورده اند.
عدم تطابق آثار پيامبران پيشين با زبان مادري قومشان
حضرت مسيح نيز با اينکه در ميان قوم يهود مبعوث شدند انجيل مقدس به لسان يوناني نوشته شد، نه به زبان عبري. عارف کامل حکيم سنائي غزنوي مي فرمايد:
زبان گر بهر حق خواهي
مکان کز بهر حق جوئي
چه عبراني چه سرياني
چه جابلقا چه جابلسا
معناي حقيقي زبان قوم
مقصود از لسان قوم آن نيست که فارسي يا عبري يا سرياني يا زبان مادري آن قوم باشد، بلکه مقصود اين است که مطابق فهم و استعداد قوم بوده باشد:
بهر کودک آن پدر تي تي کند
چونکه با کودک سر وکارت فتاد
گرچه علمش هندسه گيتي کند
پس زبان کودکي بايد گشاد
زبان مذهبي و علمي ايران در زمان قاجار
اگر برگرديم به دوران سلطنت قاجاريه و اوضاع و احوال مردم ايران در آن زمان، خواهيم دانست که در کشور ايران دو زبان معمول (عربي و فارسي) زبان مذهبي و علمي عربي بوده و کتب درسي و علمي آن روز از قبيل علم طب و منطق و حکمت و فقه و اصول و علوم ادبي و رياضي، همه به زبان عربي تدريس مي شده، کما اينکه آثار بسياري از دانشمندان ايراني همچون ابن سينا نيز به عربي نوشته شده اند. بسياري از آثار ادبي مشهور ايران از جمله شاهکار سعدي گلستان، زيبائيش در بکار بردن استادانه همين سبک است: «خطيبي کريهالصوت خود را خوش آواز پنداشتي و فرياد بيهده برداشتي گفتي نغيب غراب البين در پردهء الحان اوست يا آيت انّ انکرالاصوات در شان او.» و يا در جاي ديگر ميگويد: «عالِم ناپرهيزگار کوريست مشعلهدار. يهدي به و هو لايهتدي.» از حافظ ياد کنيم:
الا يا ايهاالساقي ادر کأساً و ناولها که عشق آسان نمود اوّل ولي افتاد مشکلها
اصولا زبان فارسي متداول آن روز و حتي امروز هم، زباني است مرکب از لغات فارسي و عربي و بعضي لغات ديگر.
پيش بيني اسلام در مورد آثار عربي شريعت جديد
ائمه اطهار متجاوز از هزار سال قبل در اخبار پيشگويي کرده اند که اصحاب قائم عجم (غير عرب) هستند «ولکن لايتکلمون الا بالعربيه» يعني جز به زبان عربي صحبت نمي کنند و در حديث ديگر مي فرمايد: «يظهر بآثار مثل القرآن» يعني آثاري مانند قرآن ظاهر مي کند. با اين حال اگر کتاب بيان و اقدس نازل به فارسي هم مي شد، باز برخي معرضين اعتراض مي کردند که چرا به عربي نازل نشده است.
آثار غير عربي امر بابي و بهائي
حضرت بهاءالله و حضرت باب آثار فارسي زيادي نيز دارند و حتي الواحي از ايشان نازل گرديده که کاملا به فارسي سره نوشته شده و هيچ لغت با ريشه عربي در آن نيامده است و آثار عربي نيز به اين سبب نازل شده اند که ريشه اعتقاد اسلامي در اين سرزمين، انس و ارتباط مردم با متون نيايشي عربي، همچون نماز و ديگر ادعيه، بسيار بيش از فارسي بوده و براي ايشان زباني نا مفهوم و نا آشنا محسوب نمي گردد. به علاوه در يک و نيم قرن گذشته اختلاط زبان عربي و فارسي بسيار بيش از امروز بوده است و به يکباره گسستن از اين ريشه، به پيوستگي و ارتباط اعتقاد جديد و قديم لطمه وارد مي آورد. بنابراين به جهت سهولت برقراري اين ارتباط و انتقال، آثار به مقتضاي حال مخاطبين نازل شده اند، چرا که اساس اديان الهي که تخلق به اخلاق رحماني و فضائل يزداني است ثابت است و آنچه تغييرمي کند، نحوه تطابق اين فضائل با زندگي انسانهاست و آموزش بينش هائي مطابق با درک و نياز انسانهاي هر زمان. مثلا در الواحي که زرتشتيان مورد خطاب بوده اند، حتي لغات با ريشه عربي را نيز بندرت بکار برده اند. في المثل حضرت بهاءالله در لوح شيرمرد مي فرمايند: «امروز کيش يزدان پديدار، جهان دار آمد و راه نمود کيشش نيکوکاري و آئينش بردباري، اين کيش زندگي پاينده بخشد و اين آئين مردمان را به جهان بي نيازي رساند». همچنين ترجمه بسياري از کتب و آثار مقدسه بهائي تاکنون براي ممالک غرب به زبان انگليسي و السن ديگر نيز نتشر گرديده است.
جهاني بودن ديانت بهائي
ديانت بهائي ديانت قومي نيست و فقط براي ايران ظاهر نشده، بلكه طبق بشارات پيامبران قبل، يک ديانت جهاني است و طبعا خود را محدود به “لسان قوم” نمي داند و در بين همه اقوام مخاطبيني براي خود دارد. کما اينکه ادعيه و آثاري از حضرت عبدالبها به ترکي نوشته شده و آثار بسيار زيادي از شوقي افندي به زبان انگليسي است و هم اکنون آثار بهائي در بين اديان مختلف به بيشترين زبان ها ترجمه شده و تقريبا همه زبانهاي زنده دنيا را پوشش داده است.
دلايل کاربرد زبان هاي مختلف
در هر صورت زبان وسيله اي براي انتقال مفاهيم است و هر زباني که براي بيان مفهومي کارآمد تر باشد بايستي مورد استفاده قرار گيرد، همچون بسياري مقالات علمي که امروز توسط اساتيد ايراني به انگليسي نوشته مي شوند. از طرفي همان طور که مي دانيد زبان عربي کامل ترين و فصيح ترين زبان است، مثلا هر فعل در عربي شانزده صيغه دارد و برخي خصوصيات اين زبان، در ديگر زبان ها يافت نمي شود. از اين رو برخي مفهومات را نمي توان در زبان ديگري به طور کامل بيان کرد. گذشته از اين موارد، بيش از نيمي از کلماتي که ما در فارسي بکار مي بريم در اصل عربي هستند. در حقيقت فارسي و عربي آنچنان به هم آميخته اند که تفکيک آن ممکن نيست.
اهميت نزول آيات به فارسي در ايران
آنچه در اين ديانت انقلابي و نو بشمار ميآيد آنست که بنيانگذارانش با نگارش آثاري ديني به زبان فارسي و بيان انديشههاي خود به اين زبان، دين را از انحصار ملّايان و عربي دانان در آوردند و براي توده مردم قابل فهم ساختند. ايشان نه تنها آثاري به زبان فارسي نازل فرمودند، بلکه به ترجمه آثار عربي خود به فارسي نيز پرداختند، مانند قسمتي از کتاب بيان فارسي از قلم حضرت باب، و برخي آثار که حضرت بهاءالله شارع ديانت بهائي آن را به فارسي نيز ترجمه نموده است.
تفاوت آثار عربي و فارسي
حضرت بهاءالله با اينکه با اين زبان و وسعت و قواعد آن آشنا نبودند، با نوشتجات خود لسان عربي را غني ساختند و همچنان که حضرت محمّد در زمان خود سبک تازهاي خلق نمودند، ايشان نيز سبک بديعي بوجود آوردهاند که الهام بخش نويسندگان و دانشمندان بهائي بوده و هست. اين حقيقت در مورد آثار مبارکه آن حضرت به زبان فارسي نيز صادق و معتبر است. حضرت بهاءالله در يکي از الواح مبارکه عربي را بعنوان “لغت فصحي” و فارسي را بنام “لغت نورا” و “لسان شکرين” معرّفي فرمودهاند. الواح عربي آن حضرت مهيمن و مشحون از قدرت و اقتدار است و آيات منزله در آنها در کمال جلالت و فصاحت جلوهگر ميشود. آثار فارسي نيز زيبا با حرارت و روحافزاست. فارسي لطيف و ظريف است و زبان عربي عظيم و وسيع است و وقتي عظمت و وسعت با لطافت و ظرافت توأم گردد، مفاهيم عاليتر و بيشتري را ميتوان بيان نمود. مثلاً دربارهي عشق ملاحظه فرماييد، در کلمات مکنونهي عربي، عشق الهي به صورت قلعهي مستحکمي که پناهگاه ماست، مجسم شده که آن قلعهي عشق باعث حفظ و حراست ماست، ولي عشق الهي در زبان فارسي شاعرانه است، لطيف است، دلنشين است، به گونهاي است که دلها را ميربايد و ما را به معشوق حقيقي ميرساند. در عربي راجع به اين موضوع بياني ميفرمايد که مضمونش اين است: “اي پسر هستي، عشق من قلعهي من است، هر که بدرون آن رفت، نجات يافت و ايمن گرديد و هر که از آن بدر رفت، گمراه شد و بمرد”. ملاحظه کنيد همين مفهوم عشق را در کلمات مکنونه فارسي چگونه تعبير فرمودهاند: «اي دوست، در روضهي قلب جز گل عشق مکار» و يا «اي بلبل معنوي، جز در گلبن معاني جاي مگزين».
گذشته از اين، اينکه آثار بهائي به دو زبان فارسي و عربي نوشته شده جزء امتيازات اين ديانت است که موجب نزديکي قلوب عرب زبانان و فارسي زبانان مي گردد و انتقاد از آن تعجب برانگيز است. اما اگر کسي بخواهد متون عربي ديانت بهائي را بيطرفانه ارزيابي کند، از اعتراف به اين نکته گريزي نخواهد داشت که روح اين آثار فرهنگ و جهان بيني ايراني است و نميتوان آنها را جز بخشي از ادبيات فارسي، چيز ديگري بشمار آورد، بلکه آن آثار نيز از فرهنگ و ادب ايران و اصطلاحات ادبي فارسي متاثر است.
حضرت بهاءالله جل اسمه الاعلي در يکي از مناجاتها مي فرمايند: «اگر از لغات مختلفه عالم عرف ثناي تو متضوّع شود همه محبوب جان و مقصود روان، چه تازي چه فارسي اگر از آن محروم ماند قابل ذكر، نه چه الفاظ چه معاني». همچنين حضرت عبدالبهاء مي فرمايند: «فارسي و عربي و ترکي هر سه لسان عاشقان جمال جانان است. عشق را خود صد زبان ديگر است. مقصد معاني است نه الفاظ، حقيقت است نه مجاز، صهباي حقايق و معاني در هر کأس گوارا، خواه جام زرّين باشد خواه کاسه گلين. ولي البته جام بلور و مرصّع لطيفتر است». بنابراين مهم مفاهيمي است که در آيات الهي وجود دارند، نه زبان آنها.
سوال81:آيا يهائيان متعصب و خشکه مقدسند؟
از آنجا که به طور کلي ايرانيان از مذهب و خشکه مقدسي رنج مي برند، برخي مايلند بدانند که آيا بهائيان در اين مورد در مقايسه با ديگران متفاوتند يا خير.
يکي از اصول مهم ديانت بهائي تطابق و حرکت موازي عقل و دين است. دين بدون حضور فعال علم، عقل و انديشه جزمي است و خرافه گرائي به بار مي آورد. اتکاء مفرط بر عقل و زدودن روحانيت و ديانت از جامعه، لجام گسيختگي و عدم توازني ببار مي آورد که مي تواند براي جامعه زيان آور باشد. سعادت جوامع بشري را در توازن و هماهنگي عقل و دين بايد جست. ديانت بهائي مي آموزد که «دين بايد مطابق علم و عقل باشد».
ترک تعصبات نيز تعليم ديگري است که براي رسيدن به صلح و آرامش ضروري است. بهائيان به عقايد تمام انسانها احترام مي گذارند و هرگز کسي را ملزم به تغيير عقيده نمي نمايند. همچنين بر روي اعتقادات خود تعصب ندارند، بلکه در حفظ عقايدشان تا حد جان استقامت مي ورزند. بايد به اين نکته توجه داشت که تفاوت بسياري ميان استقامت و تعصب وجود دارد. استقامت به معناي پايداري است، در حالي که تعصب به معناي دوست داشتن يک عقيده و تنفر از بقيه عقايد است.
سوال82:چرا بهائيان معتقدند که هر کس به حضرت بهاءالله ايمان نياورد، از گمراهان است؟
اين اعتراض اشاره به فقره اول در کتاب اقدس دارد که مي فرمايد: «من فاز به قد فاز بکلّ الخير و الّذي منع انّه من اهل الضّلال ولو يأتي بکلّ الاعمال» يعني هرکس موفق به شناخت او (بهاءالله) شد به همه خيرها دست يافته است و کسي که از چنين شناختي محروم شد، از اهل گمراهي است، هرچند که همه اعمال را بجا آورد».
بهائيان عالم هيچگاه هيچ گونه توهيني را به هيچ انساني روا نمي دارند، چه آن فرد بهائي باشد و چه غير بهائي. بنابراين آنان، برخلاف پيروان اديان ديگر هيچ گاه به طور مستقيم مخاطب خود را گمراه نمي خوانند.
اما آيه اي که در بالا اشاره شد، به اين موضوع دلالت دارد که تعاليم و دستورات الهي بر طبق احتياج بشري از روي مهر و محبت الهي حق، براي رشد و تکامل روحاني، جسماني، اجتماعي، فکري، روحي، عقلي، سياسي و ساير جنبه هاي وجود انساني مي باشد. بديهيست کسي که از چنين تعاليم مطابق زماني پيروي نمي کند، خود را محروم از اين ترقيات مي نمايد و راه گم کرده است. اولين امري که خداوند بر بندگان فرض فرموده، شناخت مظهر امر است (شناخت پيامبر الهي) در هر زمان که ظاهر مي شود که به منزله اثبات ايمان شخصي است، نه تقليد. به همين دليل است که ظهور مظهر الهي در هر عصري به قيامت يا رستاخيز تعبير شده، وگرنه اعتقادي که هر فرد در ايتدا دارد، همان است که پدرش يا مادرش به او داده است. ايمان به مظهر امر جديد نشانه آن است که اگر اين فرد در زمان مظهر ظهور قبلي هم زندگي مي کرد، ايمان مي آورد. کما اينکه اکنون که در زمان اين مظهر امر جديد زندگي مي کند، به او و آياتش ايمان آورده است. مرحله بعد هنگامي است که ايمان و عمل با هم توأم شوند. اين عمل در صورتي مورد قبول حق قرار مي گيرد که براي عشق به مظهر امر باشد.
از طرفي، از آنجايي که بالاترين ثمره خلقت، هدايت الهي و قدم نهادن در مسير کمالات روحاني است، هر که از اين مسير بدور باشد، ره گم کرده (اهل ضلال) است، چنين ديدگاهي نسبت به مؤمن و غير مؤمن در همه اديان بگونه اي بسيار سختگيرانه تر وجود دارد. مثلا اگر اين بيان را با ديدگاه قرآن در اين مورد مقايسه کنيد، متوجه تفاوت عملکرد خداوند در زمان هاي قبل خواهيد شد. قرآن مي فرمايد: «قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ» يعني با كساني از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نميآورند و آنچه را خدا و فرستادهاش حرام گردانيدهاند حرام نميدارند و متدين به دين حق نميگردند كارزار كنيد تا با [كمال] خواري به دستخود جزيه دهند. و نيز در جاي ديگر مي فرمايد: «وَ مَن يَبْتَغِ غَيرَْ الْاسْلَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فىِ الاَْخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ» يعني هر كه جز اسلام ديني [ديگر] جويد هرگز از وي پذيرفته نشود و وي در آخرت از زيانكاران است.
اگر به نماز يوميه مسلمانان توجه کنيد, متوجه خواهيد شد که در روز، چندين مرتبه آيه «اهدنا الصراط المستقيم» را تلاوت مي کنند. مشخص است که اگر حضرت محمد آخرين پيامبر بود، تکرار اين آيه براي فرد مسلمان، ضرورتي نداشت، چون از قبل در مسير مستقيم قرار داشت. همين امر مشخص مي کند که پيامبر بعدي نيز در راه بوده است و همچنين مبرهن مي شود که بيراهه يا صراط غير مستقيم، همان اعراض از مظهر ظهور جديد است.
سوال83:رابطه دين و سياست و نظر ديانت بهائي در مورد دخالت در سياست
هدف اين سؤال، تميز دادن و بررسي دو سؤال مختلف است که از جهت شباهت مطالب با يکديگر، مي تواند موجب سوء تفاهم و خطا در درک آن گردد. بنايراين سؤال اول اينست که رابطه دين و سياست در آموزه هاي بهائي چگونه توجيه مي گردد؟ و سؤال دوم اينست که آيا بهائيان مي توانند درفعاليتهاي سياسي شرکت کنند؟ چگونه و تحت چه شرايطي، آري يا نه؟
سؤال اول مسئله اي بنيادين را مطرح مي سازد و رابطه دو مرجع مهم اجتماع يعني دين و سياست را بطور کلّي از ديدگاه بهائي مورد تحقيق قرار مي دهد. جواب سوال دوم به حکم منطق، بايد جواب مشروطي باشد و برحسب شرايط زمان تغير نمايد، زيرا با بسط و پيشرفت آئين بهائي، هنگامي که در مملکتي اکثريت شهروندان پيرواين آئين گردند، ناگزيرخواهند بود در فعاليتهاي سياسي کشور خود نيز سهيم شوند.
مروري کوتاه بر تاريخ رابطه دين و سياست
چنانچه سياست را به معناى حکومت و اداره امور جامعه تعبير کنيم و دين را مجموعه اي از تعاليم معنوي و اصول اخلاقي بدانيم که بر افکار و رفتار انسانها اثر گذاشته و آنان را در جهت معيني هدايت مي کند، مسلم است که بين اين دو مرجع مهم که اولي به مسائل مادي اجتماع و دومي به تعين ارزشهاي اخلاقي مي پردازد، روابطي موجود است، زيرا سياست به معني حکومت و اداره امور جامعه مجموعه رفتار انسانها در مسير معيني است. عملکرد انسانها، رابطه آنان با يکديگر و برداشتشان از مسائل مادي و اقتصادي، همه وا بسته به باورهاي آنان و ارزشهاي حاکم بر اجتماع است. در نتيجه دين و روش اخلاقي و اعتقادات افراد يک جامعه در نوع سياست و يا در عملکرد سياسي آنها تأثير گذار است. تاريخ سياسي جهان نيز بر اين رابطه غير مستقيم صحّه مي گذارد.
رابطه مستقيم مؤسسات ديني و سياسي را ميتوان بين دو طيف متضاد، يعني تلفيق کامل آن دو به صورت حکومت ديني و يا جدائي کامل آن دو در حکومت سکولار مشاهده نمود. اثر گذاري مستقيم دين در سياست و يا استفاده سياسي از دين و کاربرد قدرت دين، در جهت پيشبرد مقاصد سياسي در اديان مختلف و در فرهنگ ها و ممالک جهان، متفاوت بوده و در هر فرهنگي مسير ويژه اي را طي نموده است. اولين حکومت ديني يا تئوکراسي را ميتوان درتاريخ قوم يهود يافت. تاريخ مسيحي قرنها شاهد نبرد و رقابت بين دو قدرت دنيائي و روحاني، يعني حکومت و کليسيا بود و با وجود آنکه هرگز به تئوکراسي نظير آنچه که قوم يهود تجربه نموده بود، منجر نگرديد، ولي از سوئي دوراني از قدرت نمائي کليسيا در تمام زمينه هاي سياسي و علمي و اجتماعي را پشت سر نهاد و از سوي ديگر شاهد سوء استفاده سياسيون از نيروي دين جهت پيشبرد اميال زميني شد که منجر به جنگ هاي خونين سي ساله در اروپا، بين سالهاي 1618 تا 1648 گرديد. خسارتهاي جاني و مالي جنگهاي سي ساله که قدرت طلبي زمامداران پيروان کاتوليک و پرتستان ها را به کشتار يکديگر واداشت، به نسبت جمعيت و موقعيت اروپا، بيش از مجموع دو جنگ جهاني در قرن بيستم بود.
در سي سال گذشته، کشور ايران شاهد تجربه تلخ ديگري از حکومت ديني است که مشروعيت خود را بر اساس دين اسلام استوار نموده و هم اکنون از درون خود مورد نقد و بازنگري قرار گرفته است.
رد حکومت ديني و جدائي دين و سياست که در فرهنگ غرب به سکولاريسم معروف است، دليل بر طرد دين از اجتماع نيست. در حکومت هاي دموکراتيک کنوني که اکثرأ خود را سکولار مي نامند، آزادي اديان بوسيله قانون اساسي تضمين گرديده و روابط حکومت و کليسيا با عقد قراردادهائي تنظيم شده و حد و مرز اختيارات مؤسسات ديني و سياسي هريک تعين گشته است. ايدئولوژي مارکسيستي- لنينيستي را گمان بر اين بود که دين در جامعه بشري ديگر نقشي نخواهد داشت، اما تاريخ دو قرن گذشته نشان داد که اين نظريه از واقعيت به دور بود. امروزه علوم سياسي، دين را ازعوامل مهمي به شمار مي آورد که مي تواند در اجتماع و سياست نقش مؤثري را ايفا کند، تا جائي که به مفاد منشور حقوق بشر لطمه اي وارد نسازد. شناخت برابري ارزش و حقوق حياتي تمامي انسانهاي جهان که در سي ماده منشور حقوق بشر خلاصه گرديده، ماوراء هر باور ديني قرار دارد و حق مسلم هر انساني بدون توجه به اعتقادات شخصي اوست.
مورد اول: رابطه دين و سياست از ديدگاه آئين بهائي
بنيانگذار آئين بهائي، حضرت بهاءالله، صريح و شفاف ادعاي هر گونه حکومت دنيائي را از خود دور مي سازد. در دو اثر کليدي خود، کتاب اقد س يا کتاب قوانين و کتاب عهد که وصيتنامه ايشان است، حکومت زميني را از آنِ زمامداران سياسي دانسته و براي خود، قلوب انسانها را اختيار مي کند. به اين ترتيب در بطن آثار بهائي، حکومت ديني مطرود مي شود. اين خط مشي را مي توان در آثار پسر ارشد و جانشين او، حضرت عبدالبها، خصوصأ در رساله سياسيه دنبال نمود. او در اين اثر، با شرح شواهدي از تاريخ اسلام نشان مي دهد که هر گاه مؤسسات ديني به امور سياسي مشغول گشتند، در اجراي وظيفه اصلي خود که تربيت اخلاقي و معنوي انسانها ست اهمال نمودند. در اين رساله مشخص مي گردد که دين و سياست داراي دو وظيفه جداگانه و دو مرجع يا مؤسسه متفاوتند، در حالي که بايد بين آن دو احترام و شناخت متقابل و روابطي شفاف موجود باشد. حضرت ولي امرالله، نوه دختري و جانشين حضرت عبدالبها نيز در آثار خود مکررأ تأکيد مي کند که آئين بهائي، غير سياسي است، ولي تأسيسات او مدلي را ارائه ميدهد که جنبه هاي مثبت و محسنات جميع سيستم هاي موجود را در بر مي گيرد.
مورد دوم: بهائيان و شرکت در فعاليت هاي سياسي
به حکم منطق، شرکت نکردن بهائيان در فعاليتهاي سياسي مسئله اي مشروط است و بسته به بعد زماني و محتواي سياست شامل تحولاتي خواهد گرديد. حضرت بهاءالله تصميم در مورد چگونگي اين تحولات را به عالي ترين مرجع تشکيلات بهائي، يعني بيت العدل اعظم واگذار نمودند. اين مرجع که به شيوه دموکراتيک يعني بوسيله انتخابات عمومي، سري و آزاد و بدون کانديدا يا نامزدهاي انتخاباتي و بري از تبليغات توسط بهائيان جهان، انخاب مي شود، نه تنها در روش انتخاب و عملکرد خود مرحله نوين و پيشرفته تري را در تکامل دموکراسي رقم ميزند، بلکه خود را خيرخواه جميع انسانهاي روي زمين مي داند، بدون توجه به گوناگوني هاي نژادي، فرهنگي و حتي ديني آنان. اين رويه در فلسفه اديان نيز آغاز مرحله جديدي را در روش ارتباط انسانها و عدالت اجتماعي نويد مي دهد. پيام ها و اظهارنامه هاي گوناگون اين مرجع که در اختيار همگان قرار دارد، گواه نيات صادقانه و بشردوستانه آئين بهائيست.
مسئله اساسي و عميقي که تاکنون مانع شرکت بهائيان در فعاليتهاي سياسي گشته در بنيادي ترين باور جامعه بشري و اصل تنازع بقا خلاصه ميگردد. تکامل و بقاي جامعه تا کنون بر اصل چيرگي و نبرد جهت پيروزي و اعمال قدرت بنا گرديده است. يدايش ايدئولوژي ها که هريک، راه خود را تنها راه صحيح و پسنديده دانسته و براي تحقق آن ميجنگد، يکي از بارزترين علائم اين نبرد است که پس از از چند قرن مبارزه و گذشت از تجربه هاي تلخ و دردآور، بشر را بساحل دموکراسي و شناخت منشور حقوق بشر رهنمون ساخت.
حال بنا به باور بهائيان بشريت وارد مرحله جديدي از رشد و تکامل فکري مي گردد. در اين مرحله بقاي بشر بر اصل تنازع و نبرد پايدار نيست، بلکه بر اساس همکاري و سعي جهت رفاه همگاني است. انسان ها بر روي اين کره خاکي، همانند ساکنان يک کشتي ميباشند. يا همه نجات يافته و يا همگي غرق خواهند شد. هدف سيستم سياسي از ديدگاه بهائي آسايش، رفاه اقتصادي و حفظ حقوق جميع شهروندان است، نه نبرد علائق و منافع شخصي يا گروهي که منجر به پيروزي و رفاه بيشتر قوي تر ها مي گردد. هرچه سياستهاي جهان به اين ايده آل نزديکتر گردند جامعه بهائي بيشتر امکان همکاري در فعاليتهاي سياسي را خواهد يافت. هم اکنون بهائيان حامي کليه فعاليت هائي هستند که هدف آن پيشبرد منشور حقوق بشر است.
ايران کشوري سياسي است، چرا بهائيان درگير سياست نيستند؟
همانطور که ذکر شد بهائيان مطلقا حق دخالت در امور سياسيه را ندارند و حتي صحبت در مورد آن را هم را نمي دانند و اين امور کلا به بيت العدل اعظم راجع است و اين مرجع مشخص خواهد کرد که دخالت بهائيان در سياست آينده جهان چگونه خواهد بود. اما چند دليل موازي ديگر نيز براي عدم مداخله کنوني بهائيان در امور سياسي (ايران) وجود دارد.
اولا امروزه سياست يعني پشت هم اندازي و دروغ و ريا. سياست يعني توجيه وسيله براي رسيدن به هدف و اين حکم سياسي به طور مطلق در آيين بهائي مردود و مطرود است. سياستي که در پي توجيه رفتارهاي ناپسند خود است، مطلقا با ساز و کار اخلاقي ديانت بهائي هماهنگ نيست.
دوما بايد از کساني که بهائيان را مورد خطاب قرار مي دهند که چرا در سياست دخالت نمي کنند، پرسيد: آنان که در اين سالها در سياست دخالت کرده اند، چه دردي را درعالم درمان کرده اند؟ آيا بهبود جهان و رفاه جهانيان فقط از راه کشمکش و جدال هاي سياسي ممکن است؟ ريشه و پايه مشکلات عمده جهان کنوني، از جمله جنگ و فقر و اختلاف طبقاتي و گرسنگي و بيماري و تبعيض نژادي و جنسي، سياسي نيست که بتوان با راهکار و روش و تنش سياسي آن را ريشه کن نمود. دشواريهاي کنوني جهان ريشه در حرص و آز و طمع دارد و درمان آن را بايد در راهکارهاي روحاني و ديني يافت.
به اميد آن روزي که جان و حيثيت هر انساني در هر گوشه جهان مقدس شمرده شود و سياست، منافع گروهي را دنبال نکرده، بلکه رفاه و خوشبختي تمامي انسان ها را در سرلوحه کار خود قرار دهد.
سوال84:اعتراض بر آيات الهي
از جمله اعتراضات معترضين، ايرادات بي اساس است بر آيات الهي. به عنوان مثال، مي گويند چرا مطالبي خلاف قواعد رايج نحوي در آثار بهائي وجود دارد؟
ايرادات قواعدي
اين مطلب که برخي آيات ايراد قواعدي دارند صحيح است و کسي هم در آنها دست نبرده است. اما ذکر چهار نکته ضروري است:
پيامبران قبل و نيز حضرت باب و حضرت بهاءالله، هيچ يک ادعاي داشتن سواد وتحصيلات اكتسابي نداشته اند و به طريق مشابه، علماي مخالف اسلام، نيز بيش از 300 مورد ايراد صرف و نحوي و غيره را در قرآن بر شمرده اند و کسي هم آن را اصلاح نکرده است و حتي غلط املايي نيز گرفته اند. مثلاً مي گويند كلمه “يبصط”، در سوره بقره، آيه 245 غلط نوشته شده، حال آن كه در لغت نامه “يبسط” آمده و در كشف الآيات قرآن شماره 9 نيز “يبسط” نوشته شده است.
قواعد زبان عربي را كه امروز در دسترس است، از خود قرآن استخراج كرده اند ولي با اين وجود، استثناآتي در قواعد مزبور نيز وجود دارد و بين صرفيون و نحويون عرب نيز بر سر همين موضوع اختلافاتي وجود دارد.
خداوند بشر را خلق فرموده، با اين حال بشر او را ملزم به رعايت قواعدي مي کند که خود ابداع نموده است! در واقع ميزان کتب الهي است نه قواعد مصنوع دست بشر.
در حيطه غير اديان نيز بايد گفت زبان پديده اي پوياست كه در طول تاريخ به وجود آمده وتغيير يافته و بر اساس نياز زمان و اَشكال مختلف و متغيّر ارتباط انسان ها و فرهنگ ها با يكديگر، تكامل يافته و مي يابد. بنابراين نمي توان شكل كلمات و قواعد زباني را صد درصد ثابت نگه داشت. براي همين است كه امروزه براي فهم متون قديمي ومقايسه آن با متون جديدتر، فرهنگ لغاتي تأليف مي گردد كه براساس كاربرد “تاريخي” (Historical Principles) زبان تنظيم شده است.
قواعد ساخته دست بشر است
زبان محملي است از براي بيان مطلب و در واقع قالبي است که مفاهيم را در آن مي ريزند تا مطلبي را به شنونده انتقال دهند. آدميان زبان را در چارچوبي محبوس ساختهاند و از براي آن قواعدي ساختهاند و خواستهاند که همگان در اين قيد بمانند و آن را رعايت کنند تا که نظمي يابد و هر کس در زبان خود آن را نامي نهاده؛ گروهي صرف و نحوش خواندهاند و گروهي دستور زبانش گفتهاند و آنقدر در اين زمينه افراط کردهاند که حتّي خداي تعالي را نيز ملزم ساختهاند در اين چارچوب مقيد بماند و از نزول آيات به فطرت اصلي خودداري کند، که اگر چنين کند و از دستور زباني که آفريدگان جعل کردهاند، عدول فرمايد، ابداً کلامش را نپذيرند و در تيه غفلت و بيابان حيرت مادام العمر حيران بمانند.
اما همانطور که ذکر شد، واضح است که ملاک و معيار، حق است نه قواعدي که انسانها خود آنها را به طور قراردادي وضع مي کنند. آيا بايد به اين عقيده داشت که حق بايد از قواعد خلق تبعيت کند يا به عکس؟ اينان به قول شاعر توجّه ننمايند که فرمود: “يک اهل دل از مدرسه نامد بيرون ويران شود اين مدرسه، دارالجهل است”.
وقتي که يعرب بن قحطان براي اوّلين بار به لسان عربي سخن گفت، آيا قواعد عربي را رعايت کرد يا پس از آن اين قواعد به وجود آمد؟ يا زماني که حضرت ابراهيم هنگام عبور از نهر اردن براي نخستين بار به لسان عبراني تکلّم فرمود، چه قواعدي را رعايت کرد که منکرين حضرتش به او متعرّض نگردند و طريق اعراض نپويند؟ زماني که مرامر الطّائي براي اوّلين بار به لسان عربي مطلب نوشت، چه قواعدي را مرعي داشت که اهل ارتياب و انتقاد به او نتازند و او را جاهل نپندارند؟ موقعي که حمير بن سبا براي اوّلين بار به لسان عربي شعر گفت، چه عروض و قافيهاي را رعايت کرد که مدرسه رفتگان به او خرده نگيرند و او را از قريحه عاري ندانند؟
ايراد به اشتباهات ظاهراً دستوري قرآن
اگر عرفاي نامي اسلام به اغلاط قرآن، که رفيق الحق تنظيم نموده، يا به اصطلاح، اشتباهات قرآن که شخصي در بيش از شصت مورد يافته که آيه اي مطلبي را عنوان کرده و در آيه ديگر خلاف آن نازل شده، اعتنا ميکردند و قواعد مجعول و استنباطات ناقص خلقالله را ملاک قضاوت خود قرار ميدادند، همه بايد از فيوضات الهي که در اثر مطالعه مفاهيم عميق قرآن کريم حاصل ميشود، محروم ميماندند.
در قرآن مجيد به کرّات تصريح شده که اين کتاب مقدّس به زبان عربي مبين نازل شده است. از آن جمله ميتوان به سوره طه آيه 113، سوره زمر آيه 28، سوره فصّلت آيه 3، سوره شوري آيه 7، سوره زخرف آيه 3 و سوره احقاف آيه 12 اشاره کرد. امّا بسياري از واژههاي غيرعربي را ميتوان در آن يافت:
کاهن (سورهء طور، آيهء 29 / قلم، آيهء 42) سُرياني است؛
مسيح (آل عمران، آيهء 45) سُرياني و معادل لغت عبري ماشيح يا مشيه است.
قسيس (مائده، آيهء 82) سرياني به معناي کشيش مسيحي.
فرقان (بقره، آيهء 50) از ريشهء “فرقن” سرياني به معني رستگاري است.
ربّاني (آل عمران، آيهء 73 / مائده، آيات 48 و 68) از ريشهء “ربن” سرياني است.
مهيمن (حديد، آيهء 12) از ريشهء سرياني به معني “مؤمن و وفادار” است.
نون (انبياء، آيهء 87) لقب حضرت يونس، لغت سرياني به معني ماهي است.
طور (طه، آيهء 80) لغت سرياني به معني “کوه” است.
جالب آن که خود نام قرآن مجيد نيز عربي نيست، بلکه اصطلاحي فنّي و به معني “درسي از کتابهاي مقدّس” است. به موارد ديگر نيز ميتوان اشاره داشت:
تابوت، طاغوت، زکوة، ملکوت (هر چهار واژه سرياني است).
سکينه، ماعون، تورات، جهنّم (که هر چهار واژه عبري است).
فردوس، صراط و حور (که هر سه فارسي است).
انجيل واژهاي يوناني است.
حال به برخي از اغلاط ظاهرا نحوي قرآن بپردازيم اشاره مي کنيم
آل عمران، آيهء 59، “قال له کُن فيکون” بايد باشد “کن، فکان”؛
نساء، آيهء 162، “يؤمنون بما انزل اليک و… مقيمين الصّلوة” بايد باشد “مقيمون الصّلوة”؛
حجرات، آيهء 9، “طائفتان من المؤمنين اقتتلوا…” بايد باشد “اقتتلا”؛
منافقون، آيهء 10، “فأصدّق و أکُن من الصّالحين” بايد “أکون من الصّالحين” باشد؛
شمس، آيهء 5، “و الشّمس و ما بنيها” بايد باشد “و الشّمس و مَن بنيها”.
معيار حقيقي زبان
از اين قبيل به ظاهر ايرادات بسيار است. امّا اهل بهاء به اين نکته قائلند که آنچه ميزان و ملاک است، کلام الهي است نه قواعد مجعولهء بشري. مگر عارفان به حقانيت حضرت رسول اکرم و واصلان به سرمنزل مقصود که لقاي مظهر ظهور الهي است، متوجّه اين قبيل به ظاهر ايرادات نحوي نشدند؟
به بيان حضرت بهاءالله، “کلمات مُنزله الهيه ميزان کلّ است و دون او ميزان او نميشود. هر يک از قواعدي که مخالف آيات الهيه است آن قاعده از درجهء اعتبار ساقط… قواعد الهيه محيط است بر قواعد بريه.” سپس اشاره ميفرمايند، «فکر کن در ايامي که فرقان از سماء مشيت رحمن نازل شد، اهل طغيان چه مقدار اعتراض نمودهاند. گويا از نظر شما محو شده. لذا لازم شد که بعضي از آن ذکر شود شايد خود را بشناسي که در حين اشراق شمس محمّدي از افق عزّ صمداني چه مقدار اعتراض نمودي. غايت آن است که در آن ايام به اسم ديگر موسوم بودي. چه، اگر تو از آن نفوس نبودي، هرگز در اين ظهور بر حق اعتراض نمينمودي. از جمله اعتراض مشرکين در اين آيهء مبارکه بود که ميفرمايد، «لانفرّق بين أحدٍ من رسله». اعتراض نمودهاند که «احد» را مابين نه و به اين جهت بر اين کلمهء محکمهء الهيه اعتراض و استهزا نمودهاند. و همچنين بر آيهء مبارکهء «خلق لکم ما في الأرض جميعاً ثمّ استوي الي السّماء فسواهنّ سبع سموات». اعتراض نمودهاند که اين مخالف آيات ديگر است؛ چه که در اکثر آيات سبقت خلق سما بر ارض نازل شده. و همچنين بر آيهء مبارکهء «خلقناکم ثمّ صوّرناکم ثمّ قلنا الملائکة اسجدوا لأدم.» اعتراض نمودهاند که سجود ملائکه قبل از تصوير خلق بوده… و همچنين بر آيهء مبارکهء «غافر الذّنب قابل التّوب شديد العقاب» اعتراض نمودهاند که «شديدالعقاب» صفت مضاف به فاعل است نعت معرفه واقع شده و مفيد تعريف نيست. و همچنين در حکايت زليخا که ميفرمايد، «و استغفري لذنبک انّک کنت من الخاطئين» اعتراض نمودهاند که بايد «خاطئات» باشد چنانچه قواعد قوم است در جمع مؤنّث و همچنين بر آيهء مبارکهء «و کلمةٌ منه اسمه المسيح»، اعتراض نمودهاند که کلمه تأنيث دارد و ضمير راجع به کلمه بايد مؤنّث باشد؛ و همچنين در «احدي الکبر» و امثال آن.»
نتيجهگيري حضرت بهاءالله همان است که مقصود اين مقال است. ايشان ميفرمايند، «علماي آن عصر و بعد بر خاتم انبياء و سلطان اصفيا اعتراض نمودهاند، چه در معاني و چه در الفاظ، و گفتهاند اين کلمات اکثر غلط است و نسبت جنون و فساد به آن معدن عقل دادهاند. قالوا انّها أي السّور و الآيات مفتريات. و به همين سبب اکثري از ناس متابعت علما نموده و از صراط حق مستقيم منحرف شده و به اصل جحيم توجّه نمودهاند.»
اين انحراف و نيز ترجيح بعضي از قصائد بر کلمات الهي ادامه داشت «تا آن که عنايت الهي احاطه فرمود؛ جمعي به اين اعتراضات ممنوع نشده به انوار هدايت کبري مهتدي گشتند و حکم سيف به ميان آمده طوعاً و کرهاً ناس در دين الهي وارد شدند… بعد از غلبهء امرالله بصر انصاف باز شد و نظر اعتراض مقطوع و محجوب و همان معرضين که آياتالله را مفتريات ميناميدند، در بعضي از آيات منزله هفتاد محسّنات فصاحتيه و بلاغتيه ذکر نمودند.»
بدين لحاظ است که بايد به منتقدين قوم که به قواعد صرف و نحو استناد ميکنند و کلام الهي را، اگر منطبق با قواعد مجعولهشان نباشد، مردود ميشمارند، بايد گفت، «اِنّ آياتالله لو تُنزل علي قواعدکم و ما عندکم اِنّها تکون مثل کلماتکم يا معشر المحتجبين.»
اگر بخواهيم از مفاهيم و معاني و هدايت مندمج از آثار الهي غافل بمانيم و به ظواهر کلمات که منطبق با قواعد قوم نيست متمسّک گرديم، بايد اطمينان داشته باشيم که، «از مجلس علم و دانش به خلوتخانهء غيب راه نبوده و نيست».
ايراد به اشتباهات ظاهراً دستوري در آثار بهائي
به همان طريق که ذکر آن گذشت، معترضين به آيات نازله در کتب مقدسه بهايي نيز ايراداتي وارد آورده اند که دو نمونه از آنها ذکر مي شود.
اعتراض به کلمه «حدودات»
به عنوان نمونه گفته اند عربي پيامبرتان ضعيف بوده، و”حدود” را كه خود جمع است، “حدودات” نوشته است.
از توضيحات بالا که بگذريم، مورد مطرح شده در عربي مشابه دارد و نوعي جمع الجموع به حساب مي آيد. مثل “نذر”، “نذور”، “نذورات”؛ “كسر”، ” كسور”، “كسورات” و”صاحبة”، ” صواحب”، ” صواحبات”. دراين خصوص به لوح “قناع” ازحضرت بهاءالله كه دركتاب “مجموعه الواح مباركه” چاپ مصرمندرج است، رجوع شود.
اعتراض به جمله «بسمه الحاکم علي ما کان و ما يکون»
مورد ديگر اينکه، مترجم کتاب مفتاح باب البواب تأليف زعيم الدوله در صفحه 268 کتاب چنين نوشته است:
“بسم الحاکم ما کان و ما يکون” بايد گفته شود: “بسمه الحاکم علي ما کان و علي ما يکون” ولي چون به قواعد زبان عربي آشنا نبوده به غلط آن طور گفته است!
اولا مترجم کتاب، عبارت کتاب اقدس را مغلوط نوشته، سپس به غلطي که خود مرتکب شده اعتراض کرده، در صورتي که اين عبارت کتاب مستطاب اقدس که در سال 1314 قمري در بمبئي هندوستان چاپ و منتشر شده، اين طور مرقوم است: «بسمه الحاکم علي ما کان و ما يکون»
ثانيا، اينکه مترجم کتاب دو “علي” قائل شده است، دليل است بر بي اطلاعي او بر قواعد زبان، زيرا که چون واو عطف دارد، “علي” شامل ما کان و ما يکون، هر دو مي شود، چنانکه در صلوات مي گوييم «اللهم صلي علي محمد و آل محمد». يک “علي” براي محمد و آل محمد کافي است. پس آنچه مترجم نوشته، از روي بغض و عناد بر خلاف واقع نوشته و اين قبيل حيله ها رويه و شيوه عموم رديه نويسان است که آيات الهي را مغلوط نوشته و مورد ايراد قرار مي دهند.
ايرادات معترضين به آيات الهي از ناتواني آنهاست
همانطور که ذکر شد معاندين و منکرين اسلام نيز مانند مغرضين و معترضين به اين امر اعظم الهي، کتب رديه متعددي تأليف و انتشار داده اند، از قبيل سنجش حقيقت و مقاله في الاسلام و تذييلي که هاشم شامي بر آن نوشته و بسياري کتب ديگر که علماي نصاري تأليف و انتشار داده اند و ايردات و اعتراضات نحوي و صرفي و تاريخي و غيره بر قرآن روا داشته و به زعم باطل خود، بسياري از آيات قرآني را مخل فصاحت دانسته اند. همچنين اعتراضات بسياري هم مخالفين و معترضين صدر اسلام به آيات قرآني نموده: «بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الأَوَّلُونَ» يعني بلكه گفتند خوابهاي شوريده است [نه] بلكه آن را بربافته بلكه او شاعري است پس همان گونه كه براي پيشينيان هم عرضه شد بايد براي ما نشانهاي بياورد و به قول شاعر:
هزار عيب مخالف گرفت قرآن را
که سورۀ الأعراف است و سورۀ الأنفال
از مفاد اين شعر که يکي از اساتيد متقدمين گفته است، چنين استنباط مي شود که معترضين و مخالفين، حتي به اسامي سوره هاي قرآن هم ايران گرفته و اعتراضي کرده اند، از قبيل سوره هاي گاو، عنکبوت، چهار پايان، مورچه، زنبور، فيل، جن و غيره. ولکن مؤمنين به قرآن براي هر کلمه از آيات آن، هزاران محسنات قائلند و فصاحت و بلاغت آيات قرآن را معجزه حضرت محمد دانسته و قرآن کريم را منشأ جميع علوم مي دانند. به همين ترتيب مؤمنين به اين امر اعظم الهي، قرآن، بيان و اقدس را کلام الهي و وحي سماوي و مافوق کلام بشر و سبب هدايت اهل عالم به راه رستگاري دانسته و بزرگترين اعجاز مي دانند.
سوال85:چرا حضرت باب و حضرت بهاءالله ادعاي خدائي کرده اند؟
از جمله اعتراضات اينست که چرا حضرت باب و حضرت بهاء الله دعوي ربوبيت و الوهيت نموده اند. اين سؤال را به اختصار در هشت قسمت بررسي مي کنيم.
اعتقاد اهل بهاء در مورد خداوند
با مروري سطحي بر آيات نماز يوميه اي که بهائيان مي خوانند، خواهيد ديد نه تنها چنين نيست، بلکه بهائيان خداوند را در چنان علو تقديسي ستايش مي نمايند که حتي اذکار مقربين را لايق صعود به آسمان قربيت او نمي دانند و طيور قلبهاي مخلصين را قابل وصول به آستانه درگاهش نمي شمرند و ذات خداوند را از انتساب هر اسم و صفتي مبرا مي دانند: «سبحانک من ان تصعد الي سماء قربک اذکار المقربين او ان تصل الي فناء بابک طيور افئدة المخلصين، اشهد انک کنت مقدسا عن الصفات و منزها عن الاسماء» يعني پاک و منزهي تو از اينکه بالا رود به آسمان قرب تو ذکرهاي مقربين يا اينکه برسد به ساحت درگاه تو پرنده هاي قلوب مخلصين، گواهي مي دهم اينکه تو پاک از صفات و منزه از اسم ها بوده اي، نيست خدايي جز تو با شکوه ترين خداي ارجمند. و «اشهد بوحدانيتک و فردانيتک و بانک لا اله الا انت» يعني شهادت مي دهم به يکتايي و يگانگي تو و به اينکه نيست خدايي جز تو. بهائيان ستايش خداوند را در چنين درجه اي را از پيامبر خود آموخته اند. حال چگونه مي توان پذيرفت شخصي که به پيروانش چنين آموخته، خود را خدا بداند؟
راجع به توحيد و شناسايي ذات احديت، حضرت بهاءالله در يکي از الواح مي فرمايند «اگر جميع صاحبان عقول و افئده اراده معرفت پست ترين خلق او را علي ما هو عليه نمايند جميع خود را قاصر و عاجز مشاهده نمايند تا چه رسد به معرفت آن آفتاب عز حقيقت و آن ذات غيب لايدرک، عرفان عرفا و بلوغ بلغا و وصف فصحا جميع به خلق او راجع بوده و خواهد بود، صد هزار موسي در طور طلب بنداي لن تراني منصعق و صد هزار روح القدس در سماء قرب از اصغاي کلمه لن تعرفني مضطرب لم يزل بعلو تقديس و تنزيه در مکمن ذات مقدس خود بوده و لايزال به سمو تمنيع و ترفيع در مخزن کينونت خود خواهد بود». همچنين مي فرمايند: «فَاعلمْ بانَّ اللّه تبارکَ و تعالى لن يظهرَ بکينونيتِهِ و لا بذاتيّتهِ لَم يزلْ کانَ مکنوناً فى قِدم ذاتهِ و مخزوناً فى سرمديّة کينونته» يعني بدان که خداي تبارک و تعالي هرگز به کينونت و ذاتيت خود ظهور نخواهد يافت و از آغازي که براي آن آغازي نيست در قدم ذات خود و سرمديت کينونت خود پوشيده و پنهان بوده است.
حضرت اعلي در توصيف خداوند مي فرمايند:»تسبيح و تقديس بساط قدس عز مجد سلطاني را لايق که لم يزل و لا يزال بوجود کينونيت ذات خود بوده و هست و لم يزل و لا يزال بعلو ازليت خود متعالي از ادراک کل شئ بوده و هست خلق نفرموده آيه عرفان خود را در هيچ شيئي از عرفان او و تجلي نفرموده بشيئي الا بنفس او. اذ لم يزل متعالي بوده از اقتران بشئي و خلق فرموده کل شئ را بشأني که کل بکينونيت فطرت اقرار کنند نزد او در يوم قيامت باينکه نيست از براي او عدلي و نه کفوي و نه شبهي و نه قريني و نه مثالي بل متفرد بوده و هست بمليک الوهيت خود و متغزز بوده و هست بسلطان ربوبيت خود…».
حضرت ولي امرالله نيز در اين مورد مي فرمايند: «بر طبق معتقدات اهل بهاء هيکل عنصري که جلوه گاه چنين ظهور مهيمني است کاملا از کينونت آن روح الارواح و جوهر الجواهر متمايز است و آن خداي غيبي که وجود او ثابت و الوهيّت مظاهر مقدّسهاش مورد ستايش اهل ارض است هرگز حقيقت نامتناهي محيطهء ازليّهء لا يدرک خود را در قالب فاني عنصري محدود تجسّم ندهد و في الحقيقه خدائي که ذات خويش را در هيکل بشري مجسّم سازد بر وفق تعاليم حضرت بهاءاللّه في الحين نسبت خدائي از او منقطع مي گردد».
مقام مظاهر ظهور
مظاهر مقدسه الهيه داراي دو مقام هستند، يکي مقام بشري، چنانکه خداوند در قرآن خطاب به حضرت محمد مي فرمايد: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ» يعني بگو (اي محمد) که من بشري هستم مانند شما و ديگر مقام الهي روحي سماوي، چنانکه حضرت محمد در همان آيه مي فرمايد «يوحي الي» يعني وحي الهي به من مي رسد، يعني کلامي که از لسان من بيرون مي آيد کلام خداست.
مثل مظاهر مقدسه الهيه با خدا، مثل ني است و ناي. اگر چه همه آوازها از ني بيرون مي آيد و از ني شنيده مي شود، لکن در حقيقت از نائي است که ني را مي نوازد:
اين همه آوازها از شه بود
گرچه از حلقوم عبدالله بود
حال اگر از ني نداي «اني انا الله» بشنوي يقين بدان که اين ندا از ني نيست بلکه از ناي است.
از طرف ديگرمثل مظاهر مقدسه الهيه مثل آينه است که شمس حق و حقيقت در آن تجلي فرموده؛ حال اگر آينه بگويد که شمس هستم صحيح فرموده، زيرا که همان تابش و تجلي که در شمس است در آفتابي که در آينه متجلي است مشاهده مي گردد و اگر بگويد که من آينه اي بيش نيستم و شمس حق در مقام تقديس خود مستقر است، باز هم صحيح فرموده است.
کيفيت خطاب
ما آيات قرآن را کلام خدا مي دانيم، هرچند که از فم مطهر حضرت محمد (ص) جاري شده است. آيات الهيه در کتب الهي به چند صورت نازل شده اند:
يکي آنکه خداوند به لسان بندگان تکلم مي فرمايد، چنانکه در سوره حمد فرموده «الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» يا در نماز کبير فرموده «يا الهي تري روحي مهتزآً في جوارحي و ارکاني» و اين گونه آيات معمولا براي مناجات بنده با خدا به کار مي رود.
وجه ديگر آياتي است که از لسان مظهر ظهور به بندگانش نازل فرموده است، چنانکه در قرآن مي فرمايد «يا ايها الکافرون» و يا در کتاب اقدس مي فرمايد «يا معشر العلماء».
وجه ديگر آياتي است که خداوند خطاب به مظهر ظهور مي فرمايد، چنانکه در قرآن کريم در سوره مدثر خطاب به حضرت محمد است که «يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنذِرْ و َرَبَّكَ فَكَبِّرْ» و در کتاب مستطاب اقدس مي فرمايد «قل روح الاعمال هو رضائي و علق کل شيئي بقبولي».
وجه ديگر آياتي است که خداوند از لسان مظهر ظهور منادي است به نداي «اني انا الله» و اين ندا، نداي خداست که از لسان مظهر ظهور او که لسان الله است جاري مي شود و خداست که مي فرمايد «اني انا الله». نظير اينگونه آيات در قرآن نيز موجود است. آنجايي که مي فرمايد «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ» و شجره موسوي در طور الهي به همين نداي رباني منادي گرديد «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي» يعني از شجره موسوي نداي الهي بلند گرديد که من هستم خدا و نيست خدايي غير از من، پس مرا پرستش کنيد. اگر مي توان اينطور برداشت کرد که خدا بصورت درخت يا شعله در آمده و سخن گفته، پس ظهور او در قلب اشرف مخلوقاتش نبايد جاي تعجب داشته باشد. به همين تعبير، چون کلام حضرت باب و حضرت بهاءالله کلام خدا است، اگر در الواح و آثار مبارکه به اين نداي الهي منادي بوده اند، در واقع خداوند غيب منيع لا يدرک از لسان مقدس آنها (که لسان الله است) به نداي «اني انا الله» منادي بوده است.
ارتباط مظاهر ظهور با خدا
در احاديث اسلامي مذکور است که حضرت رسول اکرم مي فرمايد «لي مع الله حالات هو انا و انا هو و انا انا و هو هو» يعني براي من با خدا حالاتي است وقتي او من است و من او و وقتي من من هستم و او او. غفلت از جنبه استعاري و تشبيهي اين بيانات و توهم وحدت پيامبران با ذات الهي کفر محض مي باشد. پس بايد معني باطني آن را در نظر گرفت.
همچنين فرموده اند «من عرفني فقد عرف الله و من رآني فقد رأ الحق» يعني هرکس مرا شناخت خدا را شناخته و هرکس مرا ديد حق تعالي را ديده است. و خداوند در قرآن کريم مي فرمايد «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَى» يعني اي محمد سنگي که تو انداختي بسوي دشمن تو نينداختي بلکه خدا انداخت. و همچنين فرموده اند «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» يعني کساني که با تو بيعت کردند با خدا دست بيعت داده اند، دست خدا بالاي دستهاي ايشان است. اگر به تعبير ظاهري توجه کنيم، مي توان گفت که حضرت محمد در اين آيات خود را خدا خوانده و دست خود را بالاي همه دستها قرار داد و گفت اين دست خداست.
حضرت مسيح نيز مي فرمايند: «من و پدر يکي هستيم» و يهوديان سنگها برداشتند تا او را سنگسار کنند. همچنين ميفرمايد: «پدر در من است و من در پدر هستم».
پس در کل بايد معاني باطني مندرج در کلام خداوند را در نظر گرفت و بايد در نظر داشت که مظاهر ظهور الهيه آنچه مي گويند، خدا گفته و آنچه مي کنند، خدا کرده و شناسايي آنها شناسايي خدا است. حضرت بهاءالله در مورد رابطه پيامبران با خدا فرموده اند «به ظهور و صفات و اسماي ايشان (پيامبران) ظهور الله و اسم الله و صفة الله در ارض ظاهر مي شود».
عرفا و نداي انا الحق
عرفاي بسياري نيز بانگ انا الحق سر داده اند و برخي همچون منصور بن حلاج سر خويش را بابت افشاي اين راز بالاي دار برده اند.
گفتم آن يار کزو گشت سردار بلند
جرمش آن بود که اسرار هويدا مي کرد
و شيخ محمود شبستري عارف بزرگ اسلامي در اين باره مي فرمايد:
روا باشد انا الحق از درختي
چرا نبود روا از نيکبختي
منظور از درخت، همان شجره موسوي است که نداي انا الله بلند کرد. آنان که با متون عرفاني آشنايي دارند مي دانند که بالاترين مرتبه سلوک، فنا في الله است و در اين جايگاه ذکر “تو” بر معشوق کفر محسوب مي گردد، چه که به معناي قائل شدن وجود براي خود است.
جلالالدّين مولوي در رساله فيه ما فيه سخني دارد که اين معني را خوب ميرساند. ميگويد: “آخر اين اناالحق گفتن هم از اين معناست که مردم ميپندارند که دعوي بزرگي است. اناالعبد دعوي بزرگيست، اناالحق تواضعي عظيم است. آن کس که او اناالعبد ميگويد دو هستي را اثبات ميکند يکي خود را و يکي خدا را. امّا آن که اناالحق ميگويد خود را عدم کرد و به باد داد. ميگويد اناالحق يعني من نيستم و همه اوست و جز خدا را هستي نيست و اين غايت تواضع و افکندگي باشد خود را ولي مردم اين را فهم نميکنند.”
حضرت بهاءالله در اين مورد در لوح مبارک شيخ ميفرمايد: «آن جناب يا غير گفته سوره توحيد را ترجمه نمايند تا نزد کل معلوم و مبرهن گردد که حق لم يلد و لم يولد است و بابيها به ربوبيت و الوهيت قائلند. يا شيخ، اين مقام مقام فناي از نفس و بقاء بالله است و اين کلمه اگر ذکر شود مدّل بر نيستي بحت بات است. اين مقام لاأملک لنفسي نفعاً و لاضرّاً و لاحياةً و لانشوراً است.»
عظمت ظهور کلي الهي
نکته ديگر که بايد به آن اشاره کرد اين است که عظمت اين ظهور اعظم الهي به حدي است که در تورات به ظهورالله و در انجيل به ظهور اب آسماني و در قرآن نيز به ظهور الله و لقاءالله و ظهور الرب تعبير و تصريح شده است. به عنوان مثال، قرآن مي فرمايد «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِيهُمُ الْمَلآئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ» يعني غير از اين انتظار دارند که بيايد ايشان را ملائکه يا بيايد پروردگار تو يا بعضي آيات پروردگار تو؟ آيات ديگري نيز در کتب آسماني متضمن همين مفهوم است.
بررسي آيات
توجه داشته باشيد که نياز به اين نيست که به توجيه و توضيح تمام آيات الهي که در آنها ذکر انا الحق گرديده پرداخت، زيرا چنانکه تا به حال گفته شد، معني اين ذکر در کتب مقدسه غير از معني ظاهري آن است، اما به طريق ديگر نيز مي توان اين مساله را اثبات کرد.
«اسمع ما يوحي من شطر البلأ علي بقعه المحنه و الابتلأ من سدره القضأ انه لا اله الا انا المسجون الفريد»
يعني بشنو آنچه را كه وحي مي شود از مصدر بلا بر زمين غم و اندوه از سدره قضا بر ما به اينكه نيست خدايي جز من زنداني يكتا. با توجه به اين آيه گفته اند خدا را چگونه توانسته اند زنداني کنند؟ بايد گفت که گاه خداوند رنجها و حالات مقربين خويش را به خود نسبت مي دهد. مثلا در زيارتنامه حضرت سيدالشهداء حسين بن علي (ع) مي خوانيد «السلام عليک يا ثارالله و ابن ثاره» يعني سلام بر تو اي خون خدا و پسر خون خدا. کساني که خون خدا و پسر خون خدا را توانسته اند با آن همه ذلت و مصيبت شهيد کنند، همان ها توانسته اند که حضرت بهاءالله را زنداني نمايند. آيا اين حديث مشهور را که مي فرمايد «قلب المومن عرش الرحمن» را شنيده ايد؟ پس اگر مومن را زنداني کنند، چون باز هم خداوند در زندان بر قلب او که عرش رحمن است مستقر مي گردد، چنان مي نمايد که خدا را زنداني کرده اند. حتي در اول اين آيه ذکر شده «اسمع يا يوحي» يعني بشنو آنچه وحي شد که بيانگر اين مطلب است که اين کلام خداست که از لسان مظهر ظهور او جاري مي شود.
«کذلک امر ربک اذ کان مسجونا في أخرب البلاد»
يعني اينگونه امر كرد پروردگارت، زماني كه بود زنداني در خراب ترين شهرها. در مورد اين آيه که در آن ذکر رب آمده، بايد گفت که رب علاوه بر معني پروردگار به معني مربي نيز است، چنانکه در تفسير آيه «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا» نقل گرديده که امام حسين فرمودند «رب الارض امام الارض» يعني امام، رب زمين است و حتي اگر معني رب را پروردگار نيز بگيريم، با توجه به توضيحاتي که تا به حال داده شد مغاير است با ادعاي الوهيت.
«تفكر في الدنيا و شأن اهلها ان الذي خلق العالم لنفسه قد حبس في أخرب الديار بما اكتسبت ايدي الظالمين» و «انّ الذي خلق العالم لنفسه منعوه أن ينظر الي احد من احبائه»
آيه اول به اين معني است: درباره دنيا و حالات مردم آن بينديش، زيرا آنكه جهان را براي خود خلق كرد، در خراب ترين مكان ها به دست ستمكاران زنداني است و آيه دوم به اين معني است: آن كسي كه جهان را براي خودش خلق كرد، او را منع مي كنند كه حتي به يكي از دوستانش نظر افكند. با توجه به اين آيه گفته اند که چرا حضرت بهاء الله خود را خالق دانسته؟ بايد گفت که بهائيان اعتقاد به عوالم سه گانه (حق، امر، خلق) دارند. عالم حق مربوط به خدا است که مبرا از همه اسم ها و صفات است و راهي براي شناخت او وجود ندارد و عرفا در وصف آن گفته اند «السبيل مسدود و الطلب مردود». حضرت بهاءالله نيز خداوند را ذات غيب منيع لايدرک توصيف کرده، مي فرمايند «و هرگز مرغ بينش مردمان زمين بر فراز آسمان دانش او نرسد».
عالم امر عالمي است که مشيت اوليه خوانده مي شود و عالمي است که روح مشترک انبيا از آن نشات ميگيرد و واسطي است بين عالم حق و عالم خلق، خلقت عالم به واسطه اين عالم صورت مي گيرد. بدون تصور چنين واسطي، عقلا نمي توان هيچگونه نسبتي بين عالم حق که وحدت محض و قديم و بسيط است با عالم خلق که کثرت محض و حادث و مرکب است برقرار ساخت و اگر چنين فرض کنيم واجب الوجود را در گير زمان و مکان و کثرت و نقص نموده ايم که ديگر واجب الوجود نخواهد بود. بدين سبب است که خداوند درحديث قدسي پيامبر را خطاب مي کند و مي گويد «لولاک لما خلقتُ الافلاک» يعني اگر تو نبودي افلاک را خلق نمي کردم و حال آنکه اگر ناظر به وجود ظاهري پيامبر باشيم، ايشان ميلياردها سال بعد از خلق افلاک خلق گرديده اند و اين عبارت مصداق نخواهد داشت. بنابراين خالق افلاک همان عالمي است که ارواح انبيا از آن صادر مي گردد و مفهوم خالقيتي هم که در آثار حضرت بهاءالله مشاهده مي کنيد به واسطه همين معناست.
«الالوه من رشح امري تالهت»
يعني جميع خدايان به رشحي از امر من به الهيت رسيدند. در قواعد عرب، اسم بر دو نوع عام و خاص “معرفه و نكره” تقسيم مي شود. اسم “اله“ از نظر قواعد عربي اسم عام و نكره بوده و به معناي محبوب و معبود ميباشد و در زبان عرب بر هر شيي كه جنبه تقدس داشته و مورد احترام عامه مردم باشد، اطلاق مي گردد، چنانکه در لغت نامه المنجد آمده “اَلاِلـه“: “المعبود مطلقا”، يعني اله به معناي معبود مطلق است. به همين سبب “اِله“ اسم جمع داشته و جمع آن “ الالوه“ و “الهه” مي باشد. همچنين اين كلمه فعل داشته و فعل آن “تَاَلَهُ” است و تاله به معناي الهيت را به خود بستن و الهيت را كسب كردن است. ولي هر وقت بر سر اسم “اله” كه عام و نكره است، الف لام آيد، “ الله“ مي شود که اسم خاص و معرفه بوده و تنها بر ذات الهي اطلاق مي گردد. واضح است الله “ اله“ نيز مي باشد، اما “اله” نمي تواند الله باشد. در المنجد آمده “الله“: “اسم الذات الواجب الوجود”. اكنون با اين بحث لغوي، متذكر مي شويم كه انبياء و پيامبران، ادعاي “ الهيت“ داشته و خود را محبوب و معبود مردم معرفي نموده اند، لكن هرگز مدعي مقام الوهيت ذاتي نگشته اند.
با اين توضيح مشخص شد كه در ابيات اين قصيده كلمه “الالوه” اسم جمع بوده و به معناي خدايان است و مراد از آن خدايان، مظاهر مقدسه اند كه به رشحي از امر حضرت باري تعالي به مقام الهيت ميرسند و محبوب و معبود مردم مي گردند. همچنين كلمه “تاله“ فعل بوده و به معناي كسب كردن الهيت است، چنانکه در المنجد آمده “تاله“: “صار الها”، يعني تاله به معناي اله گشتن و الهيت را به دست آوردن است. از كلمه “ تالهت“ كه در اين بيت بكار رفته است، واضح مي شود که مراد از “ الوه“ مظاهر مقدسي هستند، مانند حضرت مسيح و پيغمبر اسلام و حضرت بهاالله كه به امر الهي، الهيت را كسب نموده اند. بنايراين، اين مقام، مقام اكتسابي و موهوبي مي باشد.
مورد ديگر در مورد اين آيه آن است که قصيده مزبور، 127 بيت بوده و شارع بهايي در آغاز قصيده، خود را به وحي الهي نسبت داده، مي فرمايد: «اَجًذَبتَنًي بوارق انوار طلعته» يعني جذب كرد مرا برقهاي انوار طلعت الهي؛ يعني گوينده و قائل و متكلم اين كلمه، شخص بهاالله نيست، بلكه روح قدسي الهي مي باشد و در حقيقت ذات حق است كه مي گويد “كل الالوه من رشح امري تالهت” به اين معني که تمام خدايان (مظاهر مقدسه)، به امر من به مقام الهيت رسيدند، يعني حضرت موسي و مسيح و حضرت محمد رسول الله به اراده من و امر من، مقام شامخ مظهريت و الهيت را كسب کرده و معبود و محبوب جهانيان گشتند. بنابراين ملاحظه شد که در ابيات قصيده مزبور، به هيچ وجه ادعاي الوهيتي وجود نداشته است.
«اللهم اني اسئلک بشعراتک التي يتحرک علي صفحات الوجه»
يعني خدايا ترا به موهائي که بر صورتت مي جنبد قسمت مي دهم. برخي به اين دعا اعتراض کرده و معتقدند با توجه به اينکه خدا مو ندارد، حضرت بهاءالله اين دعا را در شأن خود فرموده اند و در نتيجه ادعاي الوهيت نموده اند. اين جمله که از آثار حضرت بهاءالله ذکر شده، از آن جهت مورد اعتراض بعضي قرار گرفته که براي خداوند نوعي تجسم ظاهري را به تصور آورده اند. جناب ابوالفضائل گلپايگاني در جواب اين مسأله ذکر کرده که “خدائي که دست دارد و چشم دارد، مگر نبايد مو داشته باشد و شما ميدانيد اگر خدا با داشتن ساير اعضاء، سرش بي مو باشد، البته کچل خواهد بود و ما بهائيان به خداي کچل اعتقاد نداريم”.
استدلال ابوالفضائل بنوعي مخاطبين را به نوع تصور خودشان از خداوند باز گردانده است. به فرموده قرآن (در مفهوم باطني) خداوند بر تخت مي نشيند، دست راست و چپ دارد و آسمان را دور دست راستش مي پيچاند، سنگ پرتاب مي کند، بيعت مي کند و دستش را بالاي دست بيعت کنندگان مي گذارد، صورت دارد، چشم دارد و بسيار خصوصيات انساني ديگر. با اين توصيفات، آيا سوگند به موهاي صورت خداوند که توصيفي عاشقانه ناشي از احساسات و عواطف پيامبر نسبت به پروردگار است جاي اعتراض دارد و آيا بقول ابولفضائل، خدائي که صورت و چشم و زبان دارد، کچل يا کوسه است؟
البته در اعتقاد بهائي هر نوع توصيف و تصور و تشبيه و ذکري در مورد خداوند باطل است و همه اين صفات به خلق کامل خداوند، پيامبر يا مشيت اوليه که همان روح مشترک انبياست و در اصطلاح بهائي به آن عالم امر مي گويند راجع است و به عالم حق راهي ندارد. حضرت ولي امرالله در اين مورد چنين مي فرمايند: «وحدت وجود و تجسّم خداوند به صورت انسان مخالف عقيدهء اهل بهاء و غير قابل قبول است».
رد اين ادعا از جانب حضرت بهاءالله
حضرت بهاءالله در مورد اين ادعا مي فرمايند: «مَنْ قالَ إنَّ هذا هُوَ الّذي ادّعي في نَفْسِهِ ما ادّعي، فَوَ اللّهِ هذا لَبُهْتانٌ عَظيمٌ، وَ ما أنا إلّا عَبْدٌ آمَنْتُ باللّهِ وَ آياتِهِ… وَ يَشْهَدُ حينَئِذٍ لِساني وَ قَلْبي وَ ظاهِري وَ باطِني بأنَّهُ هُوَ اللّهُ لا إله إلّا هُوَ وَ ما سِواهُ مَخلوقٌ بِأمْرِهِ وَ مُنْجَعَلٌ بارادَتِهِ… وَ لکِنْ إنّي حَدَّثْتُ نِعْمةَ الّتي أَنعمنِي اللّهُ بِجودهِ و إنْ کانَ هذا جُرْمي فأنا أوَّلُ المُجرِمينَ» يعني بعضي گفتهاند که ادّعاي خدائي نمودهام. قسم بخدا که اين تهمتي بزرگ است. جز يکي از بندگان خدا نبودهام که به او و آياتش ايمان آورده است… زبان و قلب و ظاهر و باطن من گواه است که جز خدا خدائي نيست و غير از او همه باراده او خلق شدهاند… من فقط نعمت الهي را که بآن سرافراز شدهام باز گفتهام. اگر اين جرم و گناه من است البتّه من از اوّل مجرمانم.
همچنين فرموده اند: «يا إلهي إذا أنْظُرُ إلي نِسْبَتي إلَيْکَ أحِبُّ بِأنْ أقولَ في کُلِّ شَيْءٍ بِأنّي أنا اللّهُ وَ إذا أنْظُرُ إلي نَفْسي أشاهِدُها أحْقَرَ مِنَ الطّينِ». بيت العدل اعظم الهي در رساله معرفي جمال مبارک آيات فوق را جنين ترجمه فرموده اند: «خداوندگارا هرگاه توجّه به پيوند خويش با تو ميکنم بر آن ميشوم که بر همه مخلوقات اعلام کنم که به درستي من خدايم و آنگاه که به نفس خويش مينگرم، آوخ، که خود را پست تر از خاک ميبينم». و همچنين آيه ديگري را بيت العدل چنين ترجمه کرده اند: «چون برگي هستم که بادهاي ارادهء خداوند آنرا بحرکت آورده است، آيا چنين برگي در مقابل وزش تندباد مقاومت تواند کرد؟ البتّه آنچنانکه اراده فرمايد آنرا به حرکت اندازد».
همچنين حضرت ولي امرالله بر اين امر تاکيد فرموده اند: «از جمله عقايد اساسيّهء اهل بهاء که بايد همواره مورد توجّه بوده، بهيچوجه انحراف از آن حاصل نگردد آنست که حضرت بهاءاللّه با آنکه اشدّ ظهوراً ظاهر گشته يکي ازمظاهر الهيّه ايست که با حقيقت غيبيّه ذات الوهيّت بکلّي متفاوت و متمايز است».
حضرت مسيح نيز مقام خود را با مقام خداوند متمايز کرده، مي فرمايند: «هيچکس را در زمين پدر مخوانيد. پدر شما يکي است که در آسمان است».
سوال86:مسأله تناسخ و وحدت ارواح پيامبران
از جمله شبهات اين است که برخي مي گويند اگر بهائيان به تناسخ اعتقاد ندارند، پس چرا معتقدند که روح تمام پيامبران يکي است.
انواع روح
ارواح بشر با ارواح مظاهر مقدسه متفاوتند، چرا که منشأ ارواح بشر، عالم خلق و منشأ ارواح مظاهر ظهور، عالم امر است و ارواح بشر مخلوق ارواح پيامبرانند. در اين صورت، روح مظهر ظهور يا روح القدس بشر را خلق مي کند، زيرا مبدأ الوهيت از ارتباط مستقيم با عالم مادي و خلق زميني مبراست.
حضرت عبدابهاء در مورد انواع روح مي فرمايند: «بدانکه کلّيّه ارواح پنج قسم است، اوّل روح نباتي و آن قوّه ايست که از ترکيب عناصر و امتزاج موادّ بتقدير خداوند متعال و تدبير و تأثير و ارتباط با سائر کائنات حاصل شود مثل الکتريک که از ترکيب بعضي اجزا حاصل و پيدا ميشود… بعد از آن روح حيواني است آن نيز چنين است از امتزاج عناصر است که ترکيب ميشود ولي اين ترکيب مکمّلتر است و بتقدير ربّ قدير امتزاج تامّ پيدا کند و روح حيواني که عبارت از قوّه حسّاسه است پيدا شود و احساس حقائق محسوسه از مبصر و منظور و مسموع و مطعوم و مشموم و ملموس نمايد… امّا روح انساني اين مَثَلش مِثل بلّور و فيض آفتابست يعني جسم انسان که مرکّب از عناصر است در اکمل صورت ترکيب و امتزاج است و غايت اتقان و اشرف ترکيب و اکمل موجودات است و بروح حيواني نشو و نما نمايد. اين جسم مکمّل مانند آئينه است و روح انساني مانند آفتاب اگر چنانچه بلّور بشکند فيض آفتاب باقيست و اگر آئينه محو و نابود شود بر فيض آفتاب ضرري نرسد آن باقيست… امّا اين روح انساني دو جنبه دارد يا رحماني يا شيطاني يعني استعداد نهايت کمال را دارد و همچنين استعداد نهايت نقص را اگر اکتساب فضائل کند اشرف ممکناتست و اگر اکتساب قبائح کند ارذل موجودات گردد. امّا روح در مرتبه چهارم روح آسماني است آن روح ايماني و فيض رحمانيست آن از نفثات روح القدس است که بقوّه الهيّه سبب حيات ابديّه شود آن قوّه ايست که انسان ارضي را سماوي کند و انسان ناقص را کامل نمايد کثيف را پاک کند ساکت را ناطق نمايد اسير شهوات نفسانيّه را مقدّس و منزّه کند جاهل را عالم نمايد. پنجم روح القدس است اين روح القدس واسطه بين حقّ و خلق است مثل آئينه است مقابل آفتاب چگونه آئينه مقدّس اقتباس انوار از آفتاب کند و بديگران فيض رساند بهمچنين روح القدس واسطه انوار تقديس است که از شمس حقيقت بحقائق مقدّسه رساند و او متّصف بجميع کمالات الهيّه است در هر وقت ظهور کند عالم تجديد گردد و دوره جديد تأسيس شود و هيکل عالم انساني را خلعت جديد پوشاند.»
معناي رجعت در مقابل تناسخ
بنابراين چون مبدأ ارواح مظاهر ظهور، روح القدس است، در مقام توحيد، اين ارواح حکم روح واحد را دارند. اين مطلب به اين معنا نيست که همه پيامبران الهي در مقام بشري يکي هستند و يا داراي روح يکسان مي باشند؛ بلکه همه آنها در صفات مشترکند و هر يک رجعت صفاتي ظهور قبل از خود، محسوب مي شوند.
حضرت عبدابهاء در مورد رجعت مي فرمايند: «در کتب مقدّسه و صحف الهيّه ذکر رجعت موجود ولي نادانان پي بمعاني آن نبردند و تناسخ گمان نمودند، زيرا مقصود انبياي الهي از رجوع رجوع ذاتي نيست بلکه رجوع صفاتيست يعني رجوع مظهر نيست رجوع کمالاتست. در انجيل ميفرمايد که يحيي بن زکرّيا حضرت ايلياست از اين بيان مراد رجوع نفس ناطقه و شخصيّت حضرت ايليا در جسد حضرت يحيي نه بلکه مراد اينست کمالات و صفات حضرت ايليا در حضرت يحيي جلوه و ظهور نمود. سراجي که شب گذشته در اين محفل برافروخت چون در شب آينده سراج ديگر برافروزد گوئيم چراغ ديشب باز روشن شد آب از چشمه اي جاري بود بعد انقطاع يافت چون باز جريان کند در جريان ثاني گوئيم اين آب آن آبست دوباره جاري شد و اين سراج بعينه آن سراج و همچنين در بهار سال گذشته گل و رياحين بشکفت و ميوه خوشگوار بار آمد در سال آينده گوئيم که آن ميوه خوشگوار بار آمد و آن گل و رياحين و ازهار عود و عروج نمود. از اين بيان مقصد آن نيست که اجزاء مرکّبه گل پارسال بعينه بعد از تحليل دوباره ترکيب يافت و عود و رجوع نمود بلکه مراد اينست که آن لطافت و ملاحت و رائحه طيّبه و لون بديع که در گل پارسال بود بعينه در گل امسال مشهود و واضح است خلاصه مقصود تشابه و تماثل بين اين گل و آن گل است و رجعتي که در صحائف الهيّه مذکور اينست و اين معني در رساله ايقان بقلم اعلي مفصّل و مشروح گشته مراجعت نمائيد تا بر حقائق اسرار الهيّه مطّلع گرديد و عليک التّحيّة و الثّناء.»
تناسخ و تواسخ
در ادامه با توضيحات حضرت عبدالبهاء متوجه مي شويم که مقصود از تناسخ مابين مذاهب و عقايد سلف چه بوده است و اعتقاد اهل بهاء در اين مورد چگونه است.
حضرت عبدالبهاء در مورد مسئله تناسخ مي فرمايند: «بدان تناسخيان بر دو قسمند قسمي معتقد بعقاب و ثواب معنوي در عالم اخروي نيستند، لهذا برآنند که انسان بتناسخ و رجوع باين عالم مجازات و مکافات بيند و نعيم و جحيم را حصر در اين جهان دانند و بجهان ديگر قائل نيستند. و اين فرقه ايضاً بر دو قسمند بعضي برآنند که انسان گاهي در رجوع باين عالم بصورت حيوان درآيد تا مجازات شديده بيند و بعد از حمل عذاب اليم از عالم حيوان دوباره بعالم انسان آيد و اين را تواسخ نامند و قسم ديگر برآنند که از عالم انسان بعالم انسان رجوع کند و در رجوع ثواب و جزاي زندگاني اوّل مشاهده نمايد و اينرا تناسخ گويند و هر دو فرقه بجهاني غير اين جهان قائل نيستند. و فرقه ديگر از اهل تناسخ بعالم اخروي قائل و تناسخ را واسطه تکامل شمرند که انسان بذهاب و اياب در اين جهان بتدريج کسب کمالات نمايد تا آنکه بمرکز کمال رسد يعني نفوس ترکيب از مادّه و قوّتند مادّه در بدايت يعني دور اوّل ناقص است و چون مکرّر باين عالم آيد مادّه ترقّي نمايد و صفا و لطافت حاصل کند تا مانند آئينه شفّاف گردد وقوّت که عبارت از روح است بجميع کمالات در آن تحقّق يابد.
… بايد از معتقدان تناسخ برهان طلبيد نه قرائن و تصوّر و وجدان ولي شما از من دلائل و براهين امتناع تناسخ ميجوئيد لهذا بيان امتناع بايد نمود. اوّل برهان امتناع اين است که ظاهر عنوان باطن است و ملک آئينه ملکوت و عالم جسماني مطابق عالم روحاني. پس در عالم محسوس ملاحظه نما که تجلّي تکرّر نيابد چه که هيچ کائني از کائنات بديگري من جميع الوجوه مشابه و مماثل نه آيت توحيد در جميع اشيا موجود و پديد اگر خزائن وجود مملوّ از دانه گردد دو دانه را من جميع الوجوه مشابه و مطابق و مماثل بدون امتياز نيابي لابدّ فرق و تمايزي در ميان. چون برهان توحيد در جميع اشيا موجود و وحدانيّت و فردانيّت حقّ در حقائق جميع کائنات مشهود پس تکرّر تجلّي واحد ممتنع و محال لهذا تناسخ که تکرّر ظهور روح واحد بماهيّت و شؤون سابق در اين جهان تجلّي واحد است و اين مستحيل و غير ممکن. و چون از براي هر کائني از کائنات ناسوتيّه تکرّر بتجلّي واحد محال و ممتنع پس از براي کائنات ملکوتيّه نيز تکرّر در مقامي از مقامات چه در قوس نزول و چه در قوس صعود ممتنع و مستحيل زيرا ناسوت مطابق ملکوتست. ولي در کائنات ناسوتيّه من حيث النّوع عود و رجوع واضح يعني اشجاري که در سنين سابق برگ و شکوفه و ثمر نموده بودند در سنه لاحق نيز بعينه همان اوراق و ازهار و اثمار ببار آوردند اين را تکرّر نوع گويند و اگر کسي اعتراض نمايد که آن ورق و شکوفه و ثمر متلاشي شد و از عالم نبات بعالم جماد تنزّل نمود دوباره از عالم جماد بعالم نبات آمد پس تکرّر يافت جواب اينست که شکوفه و برگ و ثمر پارسال متلاشي شد و آن عناصر مرکّبه تحليل گشت و در اين فضا تفريق شد آن اجزاء مرکّبه برگ و ثمر پارسال بعينها بعد از تحليل دوباره ترکيب نگشته و عود ننموده بلکه از ترکيب عناصر جديده نوعيّت عود کرده. و همچنين جسم انسان بعد از تحليل متلاشي گردد و اجزاء مرکّبه تفريق شود و اگر چنانچه از عالم جماد و يا نبات دوباره اين جسم عود کند اين جسم بعينه اجزاء مرکّبه انسان سابق نبوده آن عناصر تحليل شد و تفريق گشت و در اين فضاي واسع منتشرشد بعد اجزاء ديگر از عناصر ترکيب گشت و جسم ثاني شد و شايد جزئي از اجزاء انسان سابق در ترکيب انسان لاحق داخل شود امّا آن اجزاء بتمامها و عينها بدون زياده و نقصان محفوظ و مصون نمانده تا دوباره ترکيب گردد و از آن ترکيب و امتزاج انسان لاحق بوجود آيد و استدلال شود باينکه اين جسم بتمام اجزا عود نموده و شخص اوّل شخص ثاني شده بناء عليه تکرّر حاصل گرديده و روح مانند جسم بعينه عود و تکرّر نموده و بعد از فوت بذاته رجوع باين عالم فرموده.
و اگر گوئيم که اين تناسخ بجهت حصول کمالست تا مادّه کسب صفا نمايد و شفّاف گردد و پرتو روح بمنتهاي کمال در او ظاهر شود اين نيز تصوّر محض است زيرا بر فرض صديق اين مطلب در تجدّد و عود تغيير ماهيّت ممکن نه زيرا جوهر نقص بعود و رجوع حقيقت کمال نگردد ظلمت صرف بعود و رجوع مصدر نور نشود حقيقت عجز برجعت قدرت و قوّت نشود و ماهيّت ناسوتيّه بعود و رجوع حقيقت ملکوتيّه نشود شجره زقّوم آنچه تکرّر يابد ثمر شيرين ندهد و شجره طيّبه هر چه عود کند موه تلخ ببار نيارد پس معلوم شد که تکرّر و رجوع بعالم ناسوتي مورث کمال نشود و اين تصوّر را برهان و دليلي نه عبارت از افکار است بلکه مدار حصول کمال في الحقيقه فيض پروردگار. حضرات ثياسفيها برآنند که انسان در قوس صعود بکرّات و مرّات عود و رجوع نمايد تا اينکه بمرکز اعلي رسد در آن مقام مادّه مرآت صافي شود و انوار روح بنهايت قوّت سطوع کند و کمال ذاتي حاصل گردد و حال آنکه مسلّم مدقّقين مسائل الهيّه است که عوالم جسماني بنهايت قوس نزول منتهي گردد و مقام انسان نهايت قوس نزول و بدايت قوس صعود است که مقابل مرکز اعلي است ديگر از بدايت تا نهايت قوس صعود مراتب روحانيّه است قوس نزولرا ابداع خوانند و قوس صعود را اختراع نامند قوس نزول بجسمانيّات منتهي گردد و قوس صعود بروحانيّات و نوک پرگار در ترسيم دائره حرکت قهقري ننمايد زيرا منافي حرکت طبيعي و نظم الهي است و الّا انتظام دائره بر هم خورد. و از اين گذشته عالم ناسوتي را چندان قدر و مزيّتي نه که انسان بعد از نجات از اين قفس دوباره آرزوي اين دام نمايد بلکه بفيض ابدي استعداد و قابليّت حقيقت انسان بسير در مراتب وجود ظاهر و عيان گردد نه بتکرّر و رجوع. اين صدف هر دُرّ و خَزف که در کُمون دارد چون يک مرتبه دهان گشايد ظاهر و عيان شود و اين گياه چون يک مرتبه برويد خار يا گل ببار آرد احتياج بانبات ثاني نيست. و از اين گذشته سير و حرکت در عوالم بخطّ مستقيم بر نظم طبيعي سبب وجود است و حرکت منافي نظم و وضع طبيعي سبب انعدام است و رجوع روح بعد از صعود منافي حرکت طبيعي و مخالف نظم الهي لهذا از رجوع، حصول وجود ممتنع و مستحيل مانند آنست که انسان بعد از خلاصي از عالم رحم دوباره بعالم رحم رجوع نمايد.
ملاحظه نمائيد که اهل تناسخ و تواسخ را چه تصوّر سست، جسم را ظرف شمرند و روحرا مظروف دانند مانند آب و جام اين آب از اين جام فراغت نمود و در جام ديگر عود کرد اين تصوّر ملعبه صبيان است. آن قدر ملاحظه نکنند که روح از مجرّدات است و دخول و خروج ندارد نهايت اينست که تعلّق بتن مانند آفتاب بآئينه حاصل نمايد و اگر چنانچه روح بسبب تکرّر رجوع بعالم جسماني قطع مراتب نمايد و کمال ذاتي يابد بهتر آن بود که پروردگار روح را امتداد حيات در عالم جسماني ميداد تا اکتساب کمالات و فيوضات مينمود لزوم چشيدن جام هلاک و حصول حيات ثاني نبود. اين فکر اصلاً از تصوّر حصر وجود در اين جهان فاني و انکار جهانهاي الهي در بعضي از تناسخيان منبعث و حال آنکه عوالم الهي نامتناهي. اگر عوالم الهي باين عالم جسماني منتهي گردد ايجاد عبث شود بلکه وجود ملعبه صبيان گردد که نتيجه اين کائنات نا متناهي وجود اشرف انساني آن نيز ايّامي چند در اين دار فاني ذهاب و اياب نمايد و مکافات بيند عاقبت کلّ کامل گردند و ايجاد الهي و کائنات موجوده نامتناهي تکميل و منتهي شوند الوهيّت ربّانيّه و اسماء و صفات الهيّه در حقّ اين کائنات روحانيّه موجوده الآن از تأثير معطّل و معوّق گردد سُبْحَانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ مانند عقول قصيره فلاسفه سلف مثل بطلميوس و سائرين که چنين اعتقاد و تصوّر مينمودند که جهان حيات و وجود محصور در کره ارض است و اين فضاي نامتناهي وجود محصور در طبقات تسعه آسماني و جميع فارغ و خالي. ملاحظه نمائيد که چقدر فکرشان قصير و عقولشان ضعيف بود حال تناسخيان نيز چنان گمان نمايند که جهانهاي الهي محصور در عوالم تصوّر انساني بلکه بعضي از تناسخيان مثل دروز و نُصيري را تصوّر چنان که وجود محصور در اين جهان جسماني اين چه تصوّرجاهلانه است زيرا در اين کون الهي که در نهايت کمال و جمال و عظمت نمودار اين اجرام نورانيّه عالم جسماني نامتناهي ديگر دقّت بايد نمود که عوالم روحانيّه الهيّه که اصل اساس است چقدر نامتناهي و بي پايانست فاعتبروا يا اولي الابصار.»
عدم عروج ارواح به عالم جسماني
حضرت بهاءالله نيز در مورد عروج ارواح مي فرمايند: «خداوند عالم جلّ و عزّ روح مؤمن را قبض فرموده در اعلي علّيّين صاعد خواهد گردانيد در اين مقام عزّ روحاني ارواح مؤمنين يکديگر را بطريقي که خداوند عالم قبلا مقدّر فرمايد خواهند شناخت و با هم مستعرج باعلي علوّ خواهند شد… و راجع به عالم جسماني نخواهند شد تا زماني که مشيت لايزالي تعلق بعود خلق گيرد و عالمي ديگر شود و دراين عالم انچه بكون ايند ارواحي ديگر است نه انكه روح قبل حلول در نفسي نمايد و شخص نفس شخص سابق شود بل انچه نسبت به مظاهر است يعني در مقام نفس او خواهد بود نه انكه نفس او حلول نمايد يا انكه هيئت روح مجسم گردد بل لم يزل و لايزال خلق در مقام خود و حق در مقام خود و روح مومن و منافق در مقام خود و كل في فلك يسبحون. درك عالم ارواح در اين عالم اجساد ممكن نشود هر انچه در قوه خياليه دست دهد انعالم سواي ان است».
سوال87:تهمت استفاده از کلمات ناشايسته
حضرت بهاءالله در کتاب عهدي مي فرمايند: “لسان از براي ذکر خير است او را به گفتار زشت ميالائيد”.
تهمت ديگر معاندين در مقاله خود تحت عنوان “گزيده اي از تعاليم متعالي بهائيت” اين است که حضرت بهاء الله و حضرت عبدالبهاء در ارتباط با برادران خويش که با ايشان مخالفت کردند، القاب تندي بکار برده اند. ايشان با لحني زننده چنين مينويسند: “…از خطابه مشهور بهاءالله که در آن برادر خويش را اﻻغ معرفي نمودند بسيار شنيده ايد. در الواح وصاياي عبدالبها نيز وي برادرش را که با او در جانشيني پدر رقابت داشت با کلمات: “سگ، خوک، سوسک، کلاغ، روباه، کرم خاکي، خفّاش و پشه” توصيف نموده است. اين در حالي است که خود را “بلبل و طاووس” معرفي مي نمايد. در کتاب مائده آسماني نيز خطاب به يحيي ازل وي را حرامزاده را بکار ميبرد…”
بررسي اين اتهام
اگر چه پاراگراف باﻻ خود بزرگترين اثبات بطلان خودش است، چرا که سرتاسر پاراگراف اکنده از لحني توهين آميز و بي فرهنگ است، امّا سخافت اين مقاله بيش از هر چيز، در اين است که بکلّي دروغ باف و افتراء پرداز ميباشد. معموﻻ اين نويسندگان موقعي که مطلبي را جعل ميکنند، از ذکر مأخذ خودداري ميکنند. در همين پاراگراف نيز موقعي که نويسنده ادّعا ميکند که حضرت بهاءالله، برادر خود يحيي ازل را که بتمام قوا بر مخالفت حضرت بهاءالله قيام کرد “اﻻغ و حرامزاده” ملقّب کردند، از ذکر مأخذ احتراز ميکند و فقط در جمله غلط خود در مورد ادّعاي دوم به کتاب مائده آسماني اشاره ميکند. گويا نويسنده مقاله فکر ميکند مائده آسماني کتابيست نوشته حضرت بهاءالله و نميداند که هرگز حضرت بهاءالله چنين کتابي ننگاشتند بلکه مائده آسماني نام ٩ جلد کتاب گوناگون است که نويسنده بهائي، جناب اشراق خاوري در جلدهاي گوناگون، منتخباتي از بيانات حضرت بهاءالله، حضرت عبدالبهاء و حضرت ولي امرالله را جمع کرده است.
امّا حقيقت اينست که هرگز حضرت بهاءالله به يحيي ازل لقب اﻻغ يا حرامزاده ندادند و همانطور که ذکر شد علّت اينکه نويسنده، اين مطلب را بدون ذکر کتاب مطرح ميکند اينست که ميداند دروغ ميگويد. در پاراگراف مزبور نويسنده يک اشتباه مهمّ ميکند و آن اينست که در مورد مهمترين دليل خود ذکر مأخذ مينمايد. چنانکه ديديم نويسنده مقاله ادّعا ميکند که حضرت عبدالبهاء برادر خود را در الواح وصايا به القاب “سگ، خوک، سوسک، کلاغ، روباه، کرم خاکي، خفّاش و پشه” توصيف فرموده اند. اشکال کار اينست که الواح وصايا کتاب بزرگي نيست، بلکه صرفاً از حدود 20 تا ٢٥ صفحه تشکيل شده است. بهمين جهت بآساني ميتوان آنرا بر رسي نمود تا صحّت يا سقم ادّعاي ايشان واضح شود. در سرتاسر الواح وصاياي حضرت عبدالبهاء، نه نسبت به برادرشان و نه نسبت به هيچ موجود ديگري هرگز هيچيک از اين کلمات، چه بشکل فارسي و چه معادل عربي آن نيامده است. جالب است که حتّي يکي از اين هشت کلمه در الواح وصايا مطلقاً ذکر نشده است. البتّه يک روان شناس هم بخوبي ميتواند از ترتيب کلمات مذکور بفهمد که اين مطالب چيزي جز انعکاس فرهنگ نجاست در فقه اسلامي و برافروختن مسلمانان نيست، چرا که واژه هاي ناشايسته و رکيک، به شکل اوّل، سگ و دوّم، خوک ظاهر ميشود.
اگر چه ادّعاي نويسنده در پاراگراف مذکور صد در صد دروغ است، ولي همواره کتب آسماني و نيز فلاسفه و شعراء و ادباي جهان براي بيان حقائق فرهنگي از تمثيلات گوناگون، از جمله تشبيه به حيوانات استفاده کرده اند و در اين مورد آثار مقدّسه بهائي نيز از اين سبک ادبي استفاده مينمايد. بعنوان مثال اين مقاله مدّعي ميشود که حضرت بهاءالله برادر خود يحيي ازل را که بمخالفت ايشان قيام کرد اﻻغ خطاب کرده اند و از اين مطلب جعلي چنين نتيجه ميگيرد که حضرت بهاءالله کلمات ناشايسته و رکيک ادا کرده اند و لذا پيامبر الهي نيستند. امّا با اين حرف خود به انکار کلام الله مجيد پرداخته است و به توهين به خدا و به پيامبر اسلام مبادرت کرده است. علّت اين امر اينست که قرآن کريم کافران را به شکلهاي گوناگون به اﻻغ تشبيه فرموده است و حتّي باﻻ بردن صدا را به صداي اﻻغ تشبيه نموده است. بعنوان مثال، قرآن کريم از کافران به عنوان «حمر مستنفره فرّت من قسورة» يعني اﻻغهائي که با ديدن شير رم کرده و فرار ميکنند سخن مي گويد و يا در نفي صداي ناهنجار به نقل از لقمان «انّ انکراﻻصوات لصوت الحمير» يعني صداي اﻻغ انکر اﻻصوات است، را نازل ميفرمايد. آشکار است که نويسنده مقاله با دروغ بافي خود در واقع به آئين مقدّس اسلام مي تازد و در مورد قرآن کريم دست به جسارت و اهانت ميزند و اينهم تعجّبي ندارد چرا که انکار هر يک از پيامبران خدا، در واقع انکار همه آنهاست.
انديشه بنيادين رأفت و محبت و دوري از نزاع در آئيم بهائي
نويسندگان اين مقالات که بخاطر نيافتن هيچ اشکالي در الواح وصايا، دست به جعل و دروغ بافي زدند و حضرت عبدالبهاء را به دروغ متّهم ساختند که در الواح وصايا به برادر ناقض خويش، القاب “سگ، خوک، سوسک، کلاغ، روباه، کرم خاکي، خفّاش و پشّه” داده اند، به اين دروغ و جعل بي شرمانه خويش اکتفا نکرده، بلکه اين افتراء را مبنائي براي يک اعتراض ديگر قرار داده اند و با لحني تمسخر آميز از تناقض ميان چنين واژه هائي با شعار صلح عمومي در آثار بهائي سخن گفته اند. حقيقت اينست که الواح وصايا مشحون از ذکر مظالم و عدوان برادر خود ميباشد و در يک مورد حضرت عبدالبهاء در مناجات خود بسوي خداوند از محاصره و هجوم توسّط گرگان خونخوار نيز سخن گفته اند. امّا عليرغم ذکر همه اين عداوتها و شقاوتها، در همان الواح وصايا است که انديشه رأفت و عطوفت و محبّت و صلح و مظلوميت را نه به وسيله اي براي کينه و خشونت نسبت به ظالم، بلکه وسيله اي براي گسترش عطوفت و بخشش و محبّت و صلح و تعاون مبدّل ميسازد. بيان ذيل در الواح وصايا در باره چگونگي برخورد يک بهائي با عداوت و جهالت اشقياء است. آري، آئين بهائي، بفرموده حضرت بهاءالله، معتقد است که «نزاع و جدال شاٌن درندگان ارض بوده و هست و اعمال پسنديده شاٌن انسان.»
حضرت عبدالبهاء در الواح وصايا، پس از ذکر ظلم و ستم ناقضان عهد الهي چنين ميفرمايند: «اي احبّاي الهي، در اين دور مقدّس نزاع و جدال ممنوع و هر متعدّدي محروم. بايد با جميع طوائف و قبائل چه آشنا و چه بيگانه نهايت محبّت و راستي و درستي کرد و مهرباني از روي قلب نمود، بلکه رعايت محبّت را بدرجهء رساند که بيگانه خود را آشنا بيند و دشمن خود را دوست شمرد. يعني ابداً تفاوت معامله گمان نکند، زيرا اطلاق امريست الهي و تقييد از خواص امکاني. لهذا بايد فضائل و کماﻻت از حقيقت هر انساني ظاهر شود و پرتوش شمول بر عموم يابد. مثلاً انوار آفتاب عالمتاب است و باران رحمت پروردگار مبذول بر عالميان. نسيم جانبخش هر ذي روحي را پرورش دهد و مائده الهي جميع کائنات حي را نصيب شود. بهمچنين عواطف و الطاف بندگان حقّ بايد بنحو اطلاق شامل جميع بشر گردد، دراينمقام ابداً تقييد و تخصيص جائز نه. پس اي ياران مهربان با جميع ملل و طوائف و اديان با کمال راستي و درستي و وفاپرستي و مهرباني و خيرخواهي و دوستي معامله نمائيد تا جهان هستي سرمست جام فيض بهائي گردد و ناداني و دشمني و بغض و کين از روي زمين زائل شود، ظلمت بيگانگي از جميع شعوب و قبائل بانوار يگانگي مبدّل گردد. اگر طوائف و ملل سائره جفا کنند شما وفا نمائيد، ظلم کنند عدل نمائيد، اجتناب کنند اجتذاب کنيد، دشمني بنمايند دوستي بفرمائيد، زهر بدهند شهد ببخشيد، زخم بزنند مرهم بنهيد…»
از نقطه نظر جامعه شناسي و مردم شناسي اين نکته بسيار جالب است که نويسندگان اين گونه مقالات ذکر القاب منفي را در ارتباط با دشمنان مظاهر الهي، دليل بي فرهنگي و بطلان عقيده ميگيرند و از اين جهت به بهائيان اعتراض ميکنند، اما در عين حال همواره در ذکر مخالفان ائمّه مانند يزيد و شمر وعمر و معاويه و ابوبکر و حتّي همسر پيامبر عايشه به هزار لعن و و طعن ميپردازند و در هر طعن و لعني ثوابي براي خود مقدّر مي بينند و از کاربرد کلمات ناشايسته، احساس فضيلت و فرهنگ و ايمان ميکنند. حال بايد ديد که افرادي که تمام طرز فکرشان از دنيا و بشريت بر اساس اصولي خشونت آميز نظير ارتداد و تکفير و تفسيق بنا شده و اين خشونتِ زباني ايشان متاٌسفانه بشکل عملي هم ظاهر ميگردد، چگونه از لزوم شايسته حرف زدن سخن ميگويند!
استفاده از استعارات و تشبيهات در آثار ادبا و پيامبران الهي
از آنجا که آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء براي تفهيم مفاهيم پيچيده روحاني از زبان تشبيه و استعاره نيز استفاده مينمايند، در بسياري از موارد از ظلم ظالمان بشکل حمله گرگان و درّندگان بر کبوتران سخن گفته ميشود. امّا اين نوع تمثيل نه تنها رکيک نيست بلکه اوج فصاحت و بلاغت و زيبائي کلام و لطافت و عطوفت است. در جاي ديگر، مانند همه عرفا و ادباي نامدار ايران، مفهوم عروج و سلوک روحاني انسان به شکل پرواز يک کبوتر بطرف آسمان قلمداد ميگردد، در حاليکه اهل وقوف (در مقابل اهل سلوک) که وابسته به تعلّقات مادّي ميباشند بعنوان کرم خاکي يا کبوتر شکسته بال و غرق در گل تعريف ميشوند. چنين تمثيل و تشبيهي نه رکيک است و نه ناشايسته، بلکه اوج لطافت و عشق و ايمان است. بعنوان مثال به يکي از بيانات حضرت بهاءالله در کلمات مکنونه که حکايت از گرفتاري طير الهي در دست کلاب ارض ميکند و از نوحه و ندبه هيکل بقاء بخاطر اين قساوت و شقاوت سخن مي گويد اشاره ميگردد تا خواننده متوجّه گردد که استفاده از اين تشبيهات اثبات اصل وداد و عطوفت و ملايمت و صلح است و نه مجموعه اي از کلمات بي فرهنگ و ناشايسته.
حضرت بهاءالله ميفرمايند: «اي پسر انصاف. در ليل، جمال هيکل بقا از عقبه زمرّدي وفا به سدره منتهي رجوع نمود و گريست، گريستني که جميع ملاء عالّين و کرّوبين از ناله او گريستند، و بعد از سبب نوحه و ندبه استفسار شد. مذکور داشت که حسب الامر در عقبه وفا منتظر ماندم و رائحه وفا از اهل ارض نيافتم و بعد آهنگ رجوع نمودم. ملحوظ افتاد که حمامات قدسي چند در دست کلاب ارض مبتلا شده اند. در اين وقت حوريه الهي از قصر روحاني بي ستر و حجاب دويد و سئوال از اسامي ايشان نمود و جميع مذکور شد الّا اسمي از اسماء و چون اصرار رفت حرف اوّل اسم از لسان جاري شد، اهل غرفات از مکامن عزّ خود بيرون دويدند. و چون بحرف دوّم رسيد، جميع بر تراب ريختند. در آن وقت ندا از مکمن قرب رسيد زياده بر اين جائز نه انّا کنا شهداء علي ما فعلوا و حينئذ کانوا يفعلون.»
تشبيه نادان به حمار که در مواردي معدود در آثا حضرت بهاءالله ديده ميشود، اشاره بآيات قرآن کريم است که معارضان و نادانان را مکررا به “حمار” تشبيه فرموده است. مثلا قرآن کريم در سوره جمعه آيه 5، يهودياني را که از معاني راستين تورات غفلت ميکنند بشکل «کمثل الحمار يحمل اسفاراً» يعني همانند حماري که کتابهائي را حمل ميکند توصيف فرموده است. تشبيه يکي از معرضان به “سگ” نيز در سوره اعراف آيه ١٧٦ آمده است: «فمثله کمثل الکلب ان تحمل عليه يلهث او تترکه يلهث» يعني همانند سگي است که چه آنرا براني يا بحال خود گذاري در هر حال زبانش دراز است. بهمين سان کافران در سوره عنکبوت آيه ٤١ به عنکبوت تشبيه شده اند «کمثل العنکبوت اتخذت بيتاً» يعني مانند عنکبوتي است که از خود خانه اي ميبافد. امّا بطور کلّي قرآن کريم افرادي را که دل و چشم و گوش خود را بکار نبرده و در نتيجه نميفهمند و نمي بينند و نمي شنوند در سوره اعراف آيه ١٧٩ به حيوانات چهار پا ناميده و ايشان را چنين توصف ميفرمايد «اولئک کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون» يعني آنها مانند حيوانات چهار پايند بلکه از آنهم گمراه تر ميباشند، آنها براستي غافل هستند.
يکي ديگر از تشبيهاتي که گاهي در آثار حضرت بهاءالله بکار رفته است واژه همج رعاع است که بمعناي حشرات کوري که در هر جهت ميروند ميباشد. اين تشبيه اشاره به حديث معروف اسلامي است که در آن امام علي افرادي را که خود فکر نميکنند و با هر بادي بدنبال ناعقي حرکت ميکنند بعنوان همج رعاع تعريف فرموده است. امام علي ميفرمايد: «الناس ثلاثه: عالم ربّاني و متعلّم علي سبيل نجات و همج رعاع، اتباع کلّ ناعق يميلون مع کلّ ريح» يعني مردم سه دسته هستند: عالم ربّاني و متعلّم در راه نجات و حشرات کوري که هر ناعقي را دنبال کرده و با هر بادي حرکت ميکنند.
اختلاف ميان حضرت بهاءالله و برادر نا تني ايشان، يحيي ازل
در اينجا ﻻزم است باعتراض ديگري هم که مکرراً در نوشته هاي رديه نويسان تکرار ميشود اشاره کنيم چرا که به بحث ما مرتبط است. بسياري رديه ها عليه ديانت بهائي در بحث تاريخ آئين بهائي از اين مسئله سخن ميگويند که پس از حضرت باب ميان دو برادر يعني حضرت بهاءالله و يحيي ازل اختلاف افتاد. حضرت بهاءالله ادّعا نمود که موعود بيان است و پيامبري جديد و به تأسيس ديانتي نوين اقدام کرد در حالي که يحيي ازل اين دعوي را نفي کرد و خود را رهبر بابيان ناميد و در نتيجه بابيان به دو دسته تقسيم شدند، بهائي و ازلي.
البتّه خود اين مطلب هيچگونه اعتراض نميتواند باشد ولي نحوه بيان همين مطلب بنوعي سخره آميز صورت ميگيرد و اين امر يعني اختلاف ميان حضرت بهاءالله و مخالف ايشان يعني يحيي ازل بعنوان عاملي که با حقّانيت ادّعاي حضرت بهاءالله تناقض دارد مطرح ميشود. امّا بايد از اين نويسندگان سئوال کرد که اگر کسي تاريخ اسلام را بيان کند و از اختلاف ميان حضرت علي با ابوبکر و عمر و عثمان سخن گويد و تفرّق مسلمانان را به دو گروه شيعه و سنّي خاطر نشان گردد و از جنگ ميان حضرت علي و معاويه داد سخن دهد، آيا اين واقعيات چيزي است که بايد مورد سخره و استهزاء قرار گيرد و دليل عدم حقْانيت حضرت محمّد يا امامت حضرت علي تلقّي شود و يا آنکه بيانگر اين واقعيت است که همواره در مقابل حقّ و حقيقت، منکران و معارضان و منافقان و مخالفاني هم بوجود ميايند که عهد و پيمان الهي را در هم ميشکنند؟ يا آيا بايد قصّه يوسف نبي را که در قرآن کريم آمده و آن حضرت توسّط برادرانش مورد تهمت و دروغ و انکار قرار گرفت، قصّه اي دانست که حضرت يوسف را شايسته استهزاء و تمسخر مي داند؟! و اصولاً آيا همواره ميان پيامبر جديد و رهبران ديانت منسوخ قبل، اختلاف وجود نداشته و پيامبر جديد مورد طعن و لعن و آزار رهبر يا رهبران مذهبي قبل قرار نگرفته است (اين مطلب در قرآن نيز اشاره شده)؟ در چنين صورتي چرا اعراض و طغيان يحيي ازل، رهبر بابيان، عليه پيامبر جديد يعني حضرت بهاءالله بايد مسئله اي عجيب و غريب و يا شايسته توهين و بي ادبي قرار گيرد؟ عجيب است که دشمنان حقيقت هرگز از تاريخ عبرت نميگيرند و همواره اعتراضات اقوام گذشته عليه پيامبران قبل را تکرار ميکنند.
سوال88:چرا در آئين بهائي مهريه دختر دهاتي كمتر از مهريه دختر شهري است؟
برخي معترضند که اگر به وحدت عالم انساني و تساوي حقوق زن و مرد معتقديد، پس چرا مَهريه دختر دهاتي كمتر از مَهريه دختر شهري است؟
بررسي اشکالات اين سؤال
اولا وحدت عالم انساني به اين معني نيست که شرايط مادي همه افراد کره زمين يکسان شود، بلکه وضع مالي هر فرد با ديگري متفاوت بوده و بنابراين احکام خاصي در مورد آنها به طرز متفاوتي اجرا مي شوند.
دوما تساوي حقوق رجال و نساء به اين معني است که زنان و مردان بايد از حقوق مساوي برخوردار باشند، نه از مسئوليت ها و شرايط يکسان، چرا که زن و مرد، هر کدام شرايط مخصوص به خود را دارند و تساوي آنها در چنين موردي ممکن نيست؛ بلکه بايد عدالت اجتماعي و انساني به طور يکسان در مورد آنها اعمال شود.
سوما در سؤال فوق، دختر شهري و دختر روستايي با هم مقايسه شده اند، نه زنان و مردان؛ بنابراين اين موضوع نمي تواند ربطي به تساوي حقوق رجال و نساء داشته باشد و طرح چنين سؤالي اساساً بي مورد و عجيب مي نمايد.
چهارما طراح اين سؤال در تعليم فوق دقت لازم را نداشته، زيرا مقدار مهريه با توجه به شهري يا روستايي بودن پسر مشخص مي شود، نه دختر؛ آن هم واضح است که اشاره اي لطيف بتفاوت قدرت مالي ساکنان شهر و ده دارد، نه به دلايل روحاني ومعنوي.
حکم مهريه در امر بهائي و دليل آن
حضرت بهاء الله مي فرمايند: «لا يحقّق الصّهار الاّ با لامهار قد قدّر للمدن تسعة عشر مثقالاٌ من الذهب الابريز وللقري من الفضة و من اراد الزياده حرم عليه ان يتجاوز عن خمسة و تسعين مثقالاٌ کذالک کان الامر بالعز مسطوراٌ. و الذي اقتنع بالدرجة الاولي خير له في الکتاب انه يغني من يشاء باسباب السموات و الارض و کان الله علي کل شيء قديراٌ» يعني محقق نمي شود داماد شدن، مگر به پرداختن مهريه. مهريه تعيين شده است براي شهر نشينان نوزده مثقال طلاي خالص و براي ده نشينان نوزده مثقال نقره. کسي که خواسته باشد از اين مقدار زيادتر مهريه بدهد، حرام است بر او که تجاوز کند از نود و پنج مثقال طلا. اين طور به عزت به قلم الهي نوشته شد. اقتناع به درجه اولي (که نوزده مثقال نقره باشد)، بهتر است براي شخصي که مي خواهد نکاح بکند. در کتاب الهي خداوند بي نياز مي کند هر کسي را که بخواهد به اسباب آسمانها و زمينها و خداوند بر هر چيزي تواناست.
از آنجا که ذکر شده “داماد شدن محقق نمي شود…”، بايد دانست که شهري يا روستايي بودن وابسته به داماد است، چنانکه در رساله سؤال و جواب، درجواب به سؤال “در مهر اهل قري که فضه تعيين شده باعتبار زوج است يا زوجه يا هر دو و در صورت اختلاف که يکي شهري و ديگري از قري باشد چه بايد کرد؟”، آمده است «مهر به اعتبار زوج است اگر از اهل مدن است ذهب و اگر از اهل قري است فضّه (و ميزان، توطن اوست نه محل تولدش)». ديگر آنکه، بر طبق نصّ صريح حضرت ولي امرالله، هم پسرشهري مي تواند به نوزده مثقال نقره اقتناع کند و هم پسر روستايي و اين در درگاه خداوند پسنديده تر است.
واضح است که تفاوت حکم مهريه بخاطر آنست که همگان بتوانند ازدواج کنند و لذا هم براي مردم شهر و هم براي مردم ده ميزان ناچيزي از مهريه را مشخّص فرموده اند که تجاوز از آن را حرام فرموده اند. امّا بخاطر آنکه مردمان ساکن ده از نظر وسعت مالي بالنسبه به مردان ساکن شهر ممکن است در مضيقه باشند، حضرت بهاءالله اين مهريه ناچيز را در مورد آنان حتّي کمتر هم مقدّر فرموده اند تا مسئله مالي مانعي از ازدواج نشود.
نظر معترضين در مورد ازدواج و دختران غير شهري
ﻻزم بتذکّر نيست که طراحان اينگونه شبهات با کاربرد واژه دختر دهاتي در ارتباط با حکم بهائي، نه تنها دروغ مي گويند بلکه بعلاوه نشان ميدهند که چقدر احترام به دختران ساکن قري و قصبات دارند! بي احترامي به “دختر دهاتي” فقط در ذهن ايشان است که حال اهل بهاء را قياس بنفس مي کنند. اما علّت اينکه ايشان مسئله تفاوت مهريه را بشکل تفاوت ارزش دختر شهري و دختر دهاتي تلقّي کرده اند، اين است که در ذهن ايشان ازدواج چيزي نيست جز خريد و تملّک کاﻻئي بنام زن توسّط مردي که با اين ازدواج مالک او مي گردد و در واقع مهريه پرداخت قيمت اين کالاست که بنا به ارزش آن کالا، ميزانش کمتر يا بيشتر مي باشد. گفته آنان و اعتراضشان که مي گويد “حتّي بين دو دختر شهري و دهاتي تفاوت بين طلا و نقره فرض گرديده است!” بخوبي ذهنيت اين افراد را در مورد زن، مهريه و ازدواج نشان مي دهد.
مهريه در سنت هاي گوناگون
مهريه در کشورهاي گوناگون سنّتي، از جمله خاور ميانه در بسياري از مواقع داخل کردن مسئله طبقات در مورد ازدواج است. فرض اينست که دختر زيبا و يا از خانواده باﻻ بايد صرفاً توسّط کسي که از نظر مالي قدرت زيادي دارد و به طبقه باﻻي اقتصادي تعلّق دارد عقد شود و براي تضمين اين مطلب است که هر چه دختر زيباتر، يا از خانواده باﻻتر باشد مهريه اش بيشتر مي شود. در اين طرز فکر طبقاتي که زن را به حدّ يک کاﻻ منحط ميسازد، و نابرابري اجتماعي را تشديد ميکند، مهريه بستگي به ارزش کاﻻ دارد و لذا کم و زياد ميشود. بهمين جهت است که تفاوت طلا و نقره که مربوط به محلّ سکونت مرد است در نظر اين نويسندگان به شکل ممسوخ تفاوت ارزش دختر شهري و دختر دهاتي تلقّي شده است و آنان از اين مطلب و تناقض آن با اصل برابري به شگفت مي آيند.
تفاوت حکم مهريه در ديانت بهائي با اديان قبل
البتّه حکم مهريه در امر بهائي نفي مطلق چنين سنّتهاي ضدّ اخلاقي است. حضرت بهاءالله ميزان مهريه را مشخّص کردند و براي آن حدّ اقلّ و حدّ اکثري معين کردند که حتّي حدّ اکثر نيز ميزاني جزئي است. بدين ترتيب، مهريه براي همگان يکسان ميشود و مسئله طبقاتي بالکل از صحنه ازدواج مطرود ميگردد. از آنجا که ميزان مهريه بسيار جزئي است و حتّي حداقلّ آن که ١٩ مثقال نقره باشد، براي همگان توصيه شده است، متوجّه مي گرديم که مبناي ازدواج، عشق و علاقه مشترک و اخلاق و شخصيت و انسانيت طرفين مي گردد و نه قدرت مالي افراد بر اساس ميزان طبقات اجتماعي آنها. به عبارت ديگر، حضرت بهاءالله کاري کردند که مهريه صرفاً امري سمبليک يا نمادين ميشود و ابداً هرگز مانعي راستين براي ازدواج هيچکس نخواهد شد. امّا از آنجا که ميزان مهريه ربطي به دختر ندارد و لذا بر اساس خصال دختر باﻻ و پائين نميرود متوجّه ميشويم که مفهوم و معناي اين سمبل نيز دگرگون شده است. يعني بخلاف سنّتهائي که معترضين با شدّت و غيرت حامي آنند، که مهريه را بعنوان “اجرت” براي دسترسي به جسم زن تلقّي ميکند و لذا بستگي به ارزش کاﻻي مربوطه باﻻ و پائين ميرود، در امر بهائي مهريه سمبل اين واقعيت ميشود که در آئين بهائي هدف ازدواج ايجاد و تربيت فرزندان است و از آنجا که در اين مورد زنان هستند که دچار هزاران رنج و دشواري ميشوند، مانند ٩ ماه حاملگي و درد زايمان، لذا شوهران با دادن مهريه در واقع بيان کننده آگاهيشان از دِين خود به همسران خويش ميباشند و در واقع مهريه سمبلي از قول و تعهّد شوهر به همسر خود است که در قبال همسرش مديون زحمات و فداکاريهاي اوست و آمادگي خود را براي جبران اين فداکاريها اعلان ميکند.
بنايراين تبديل مهريه به يک مفهوم سمبليک که مستلزم پرداخت مبلغي جزئي است و لذا عامل طبقاتي را از صحنه تصميم گيري مربوط به ازدواج خارج ميکند، اثبات اصل تساوي حقوق همه انسانها و ايجاب اصل برابري حقوق زن و مرد ميباشد. بخاطر اصل تساوي حقوق همه انسانها از طرفي و اصل تساوي حقوق زنان با مردان است که حکم ازدواج در ديانت بهائي دستخوش تحوّلي بنيادي ميگردد که با همه سنن گذشته که مبتني بر نابرابري حقوق انسانها و نابرابري حقوق زن و مرد بوده است کاملاً تعارض دارد. وصال آنچه که در آئين بهائي در مورد ازدواج مطرح شده است همگي انعکاس اصل برابري حقوق همه انسانها و نيزاصل تساوي حقوق زن و مرد ميباشد. همه اصول ازدواج در ديانت بهائي وسيله اي براي تحقّق وحدت عالم انساني است و در عين حال آئينه اي از همان اصل تقدّس انسان و برابري حقوق همگان ميباشد. مفهوم مهرّيه در امر بهائي از ويژگي سنتّي در آمده و صرفاً معناي سمبليک يافته و اين معناي سمبليک هم با معاني گذشته سنتّي زمين تا آسمان فرق دارد.
زن در آئين بهائي کاﻻئي براي تمتّع جنسي که قيمت هاي گوناگون داشته و در نتيجه محدوديتي در مورد مهرّيه نبوده و ميزان مهريه بستگي به ارزش کاﻻي مورد خريد خواهد داشت نميباشد. از اينجاست که مفهوم ازدواج بيانگر تقدّس حقوق زنان و مردان و تساوي ايشان است. بهمين علّت مفهوم ازدواج با مفهوم ازدواج در آئين مقدّس اسلام تفاوت کيفي و عمده اي مي يابد. در آئين اسلام هنوز بشريت براي درک مفهوم تساوي حقوق انسانها بطور کلّي و تساوي حقوق زن و مرد بطور اخصّ آماده نبود و شرائط دنيا نيز امکان تحقّق چنين اصولي را نمي داد. بهمين علّت است که يکي از مهمترين شکلهاي ازدواج در ديانت اسلام در صورت عدم استطاعت مالي، ازدواج با کنيز است. امّا با عوض شدن زمانه و نظر به اينکه در آئين بهائي اصل وحدت عالم انساني حاکم است و حضرت بهاءالله اولّين پيامبري بودند که صريحاً، قاطعانه هر نوع برده داري و خريد و فروش کنيز و غلام را حرام فرمودند، اين نوع ازدواج هم خود بخود باطل مي گردد. بعلاوه، نظر به تساوي حقوق زن و مرد سّن ازدواج براي پسر و دختر يکسان ميشود و هيچ دختري را نميتوان بدون رضايت خودش و صرفاً باراده پدرش، بعقد مردي در آورد که در هر دو مورد، احکام بهائي با فقه اسلامي در اين خصوص تفاوت دارد.
از آن گذشته، در فقه اسلامي، نظر به برتري و تحکم و قيوميت مرد بر زن و ضرورت اطاعت زن از مرد، يک سلسله مراتب طبقات ازدواج بر اساس سلسله مراتب حقوق اجتماعي بوجود آمده است. يعني چون در داراﻻسلام، مسلمانان حاکم بر اهل کتاب هستند، و اهل کتاب مجبور به پرداخت جزيه بوده و از بسياري حقوق در مورد اجراي وظائف ديني خود ممنوع ميباشند، در نتيجه فقه اسلامي اجازه ميدهد که مرد مسلمان با زن اهل کتاب ازدواج کند امّا اجازه نميدهد که مرد اهل کتاب با زن مسلمان ازدواج نمايد. علّت اين مسئله هم واضح است، شوهر در موقف قيوميت و حاکميت و برتري نسبت به زن ميباشد و لذا فقط در صورتي که شوهر مسلمان و زن مسيحي يا کليمي باشد، امکان حفظ سلسله مراتب حقوق اجتماعي بر اساس اعتقاد مذهبي ميسّر ميگردد.
مبناي ازدواج و حکم مهريه در آئين بهائي
مي بينيم که احکام ازدواج آئينه اي از فلسفه حقوق اجتماعي در جامعه است. بهمين جهت است که ساختار نابرابري حقوق در ميان گروههاي گوناگون در داخل ازدواج مطرح ميگردد. امّا از آنجا که در آئين بهائي، اصل فائق، اصل وحدت عالم انسان و تساوي حقوق همگان است، در نتيجه، ازدواج بهائي نيز آئينه اي از همين اصل ميگردد. بهمين علّت است که نه تنها حکم جزيه يا هر نوع تبعيض حقوقي نسبت به غير مؤمن از ميان رفته است، بلکه افراد بهائي، چه مرد و چه زن، آزادند که با هر زن و يا مردي، صرفنظر از اينکه به چه قوم و ديانتي تعلّق داشته باشد ازدواج نمايند.
حکم مهريه در آئين بهائي براستي حکم عدالت اجتماعي، تقدّس انسان، حقوق ﻻينفکّ آدميان، وحدت عالم انساني، تساوي حقوق زنان و مردان، و نفي فرهنگ کاﻻ ساختن زنان است. اين اصل بخودي خود اثبات حقانيت آئين بهائي است که در وسط قرن ١٩ هنگامي که از انديشه برابري و دمکراسي و آزادي در ميان فقها و نويسندگان ايراني کوچکترين خبري نبود، حضرت بهاءالله نداي وحدت عالم انساني، دمکراسي سياسي و برابري حقوق زنان و مردان را در چارچوب اخلاق عطوفت و يگانگي و شکيبائي به ايران و جهان اعلان فرمودند.
سوال89:تهمت ازدواج با محارم
و از جمله تهمت هايي که به آئين بهايي زده مي شود، تهمت روا بودن ازدواج با محارم است غير از زن پدر است. رديه نويسان مقاله “گزيده اي از تعاليم متعالي بهائيت” در اين مورد چنين نوشته اند: “در کتاب اقدس جناب خدا (ميرزا حسينعلي) فقط زن پدر را براي ازدواج حرام کرده و براي سايرين حکمي ندارد، و آنچه حکمي ندارد و ممنوع نشده حلال است… مغالطه هم نکنيد و نگوئيد بقيه ازدواجها قبل از بهائيت هم حرام بوده (در اسلام) و لذا احتياجي به گفتن نداشته چون ازدواج با زن پدر هم در اسلام حرام بود!… کپي شناسنامه حداقل 200 بابي و بهائي را که پدر و مادر قبل از ازدواج خواهد و برادر بوده اند در دست داريم. مناظره کنيد نشانتان ميدهيم.”
عدم صورت گرفتن ازدواج با محارم در ديانت بهائي
توهين نويسندگان اين مقاله، توهين مستقيم به بسياري از مسلمانان ايران نيز مي باشد، چرا که بهائيان در سرتاسر ايران حضور دارند و اکثر آنها داراي اقوام مسلمان هم مي باشند. حال بايد ديد که چرا ايشان از چاپ شناسنامه خودداري کرده اند و صرفاً در هنگام “مناظره” حاضرند آنها را نشان دهند! ايشان صحبت مي کنند از شناسنامه افرادي که از طريق شناسنامه آن افراد مي توان ديد که پدر و مادر آنها خواهر و برادر يکديگرند. اما مشخص نيست، که ايشان چگونه از شناسنامه کودک، خواهر و برادر بودن مادر و پدر را فهميده اند. اين مطلب را از هيچ شناسنامه اي نمي شود استنتاج کرد. يکي بودن نام خانوادگي دو همسر و يا پدر و مادر چيزي است که در مورد مليونها ايراني صدق مي کند. مثلاً ازدواج دختر عمو و پسر عمو ازدواجي است که در آن طرفين اسم خانوادگي يکساني دارند و اين مطلب هم قبل از ازدواج است و هم بعد از ازدواج، امْا اين به اين معني نيست که آنها خواهر و برادر بوده اند. از طرفي همه ايرانيان عزيز مي دانند که چه در زمان رژيم گذشته و چه در زمان رژيم حاضر، اگر محضر داري متوجّه مي گشت که بهائيان دست به ازدواج خواهر و برادر و يا مادر و پسر زده اند، در آن صورت نه تنها هزاران فرياد واويلا در ايران بلند مي شد و همه کتابها و روزنامه ها عليه بهائيان داد سخن مي داد، بلکه نظائر نويسندگان اين مقاله نيز اسامي اين اشخاص را با تيراژ بزرگ در روزنامه ها و نشريات خود چاپ مي کردند تا اين قوم را مورد اهانت و ذلّت قرار دهند. اما اينکه تا بحال حتي يک مورد ازدواج بهائي با محارم صورت نگرفته، خود دليل محکمي براي رد اين ادعا است.
حرمت صريح ازدواج با محارم در آئين بابي
عامل ديگري که دروغ بودن اين سخن را نشان مي دهد اينست که علاوه بر بهائي، ايشان از بابي هم سخن ميگ ويند. اشکال کار اينست که برخلاف بهائيان که تقيه نمي کنند و بهائي بودن خود را اعلان مي نمايند، در ميان بابيان حکم تقيه محترم است و لذا نه تنها تعداد بابيان اندک است بلکه کسي هم از آنها باخبر نيست، زيرا ايشان به حکم تقيه، بابي بودن خود را کتمان مي کنند. به علاوه در آئين حضرت باب صريحاً و کتباً عين حکم قرآن کريم در مورد حرام بودن ازدواج با محارم تاٌکيد شده است و در نتيجه حکم بيان و حکم قرآن از اين نظر کاملاً يکي است. البتّه اگر ايشان از اين مطلب خبر داشتند، در ذکر شناسنامه هاي خيالي خود، حّد اقلّ از ذکر کلمه بابي احتراز مي کردند!
علت ذکر حرمت ازدواج با زن پدر در کتاب اقدس
در کتاب اقدس حضرت بهاءالله صرفاً حرام بودن ازدواج با زن پدر را ذکر کرده اند. همين حرمت درمورد ازدواج دختر با شوهر مادرش نيز مجري است زيرا احکامي را که جمال مبارک درباره روابط بين زن و مرد نازل فرمودهاند، با در نظر گرفتن تفاوتهاي لازمه جزئيّه بالسّويّه در مورد هر دو اجرا مي گردد مگر در مواردي که اين امر غير ممکن باشد و مسئلهء ازواج آباء هم همينطور است. امّا اين امر به اين معني نيست که در ديانت بهائي ازدواج با افرادي نظير مادر و خواهر اجازه داده شده است، بلکه حرمت محارم در ديگرآثار حضرت بهاءالله به صراحت ذکر شده است که در ادامه به آن مي پردازيم. امّا حتّي اگر در ديگر آثار حضرت بهاءالله هم ذکر نمي شد، جمله کتاب اقدس حکايت از حرام بودن محارم مي نمود. علّت اين مطلب اينست که حکم کتاب اقدس مستقيماً اشاره به حکم قرآن کريم دارد و در اين ظهور مبارک نيز در ساير الواح و آيات صريح است که با نفوسي که انتساب نزديک دارند، مثل مادر و خواهر و عمّه و خاله و فلان و بهمان، البتّه اين عمل نا شايسته و حرام است. بنابراين حکم اقدس حکم قرآن را تائيد مي کند، باستثناء يک تغيير جزئي و لذا آن تغيير را مطرح کرده است.
قرآن کريم در مورد طبقات محرّمات ازدواج در دو آيه پياپي سخن ميگويد. آيه اوّل صرفاً در مورد يک طبقه است و آن زن پدر ميباشد. آيه دوّم بطور دست جمعي همه ديگر طبقات را تحريم ميفرمايد. امّا نه تنها زن پدر بعنوان يکي از طبقات دسته جمعي ذکر نشده است، بلکه بعلاوه واژه هاي مربوط بآن کاملاً با واژه مربوط به طبقات ديگر فرق دارد. به عبارت ديگر ازدواج با زن پدر صرفاً نهي شده است، ولي صحبت از حرام بودن آن نيست. بلکه بالعکس ازدواج با همه ديگر گروهها با واژه حرام بودن ذکر شده است. اين تفاوت است که در کتاب مستطاب اقدس مورد بحث قرار گرفته است و در مورد ازدواج با زن پدر هم دقيقاً عين واژه قرآن در مورد طبقات دسته جمعي ذکر شده است. به عبارت ديگر، قرآن کريم ازدواج با زن پدر را را با عبارتﻻ تنکحوا
(يعني ازدواج نکنيد) بيان کرده و در مورد گروههاي ديگر با عبارتحرّمت عليکم
(حرام شده است بر شما) بحث مي کند. اما حضرت بهاءالله در کتاب اقدس استثناء قرآن در مورد ازدواج با زن پدر را از ميان برده و آن را نه تنها مشمول نهي، بلکه مشمول واژهحرّمت عليکم
فرموده است. بنابراين تفاوت حکم اقدس با حکم قرآن در اينست که حکم اقدس ازدواج با زن پدر را نيز داخل مقوله دسته جمعي تحريم گروههاي ديگر کرده است. عين آيات بدين قرار است: در کتاب مستطاب اقدس فقره 107، حضرت بهاءالله ميفرمايند «قد حّرمت عليکم ازواج آبائکم» يعني براستي حرام شده است بر شما ازدواج با زن پدرتان. و در قرآن کريم در سوره نساء آيه ٢٢ ميفرمايد «و ﻻ تنکحوا ما نکح آباؤکم من النساء» يعني با زن پدرتان نکاح نکنيد. و آنگاه در همان سوره در آيه ٢٣ ميفرمايد «حرّمت عليکم امّهاتکم و بناتکم و اخواتکم وعمّاتکم وخاﻻتکم و بنت الاخ و بنت الاخت و امّهاتکم التي ارضعنکم…» يعني حرام شده است بر شما ازدواج با مادرتان و دخترتان و خواهرتان و عمّه تان و خاله تان و دختر برادرتان و دختر خواهرتان و مادران رضائي تان…
اما يکي از دلايل حرمت ازدواج با زن پدر اين است که در دوران جاهليّت قبل از رسول اللّه، اين عمل در ميان اعراب متداول بود که هر مردي داراي تعداد زيادي زن بود و وقتي مي مرد اولاد او آن زنهائي را که مال پدرشان بود و مادر آنها محسوب نمي شد، اختصاص بخود مي دادند و با آنها همان معاملاتي را مي کردند که با زنهاي ديگر مي کردند. اين عادت جاهليّت بود. بنابراين اين نوع ازدواج در دوران حضرت محمد نهي و با تغيير زمانه، در اين ظهور اعظم حرام شده است.
عدم حليت ازدواج با ساير محارم
اما مورد ديگر آن است که اگر سخن اين نويسندگان را قبول کنيم که “آنچه حکمي ندارد و ممنوع نشده حلال است” و اين مطلب را به قرآن کريم اطلاق نمائيم، در اينصورت بايد گفت که زنان مسلمان حق دارند در آنِ واحد شوهران متعدّدي داشته باشند. علّت اين امر اينست که در قرآن کريم در مورد مردان، بصراحت آمده است که ايشان نميتوانند بيش از ٤ زن بگيرند، امّا ممنوعيت تعدّد شوهر براي زن در هيچ کجاي قرآن نيامده است. حال دو راه داريم: يا آنکه بايد بگوئيم اين امر از بديهيات است و نيازي به ذکر آن در قرآن کريم نبوده است و يا آنکه تعدّد شوهر براي زنان را حکم اسلام بدانيم. واضح است که شقّ صحيح مورد اوّل ميباشد و تعدّد شوهر براي زن مجاز نيست. گذشته از اين، حضرت عبدالبهاء در اين مورد مي فرمايند: «در خصوص حرمت نکاح پسر به زوجات پدر مرقوم نموده بوديد. صراحت اين حکم دليل بر اباحت ديگران نه. مثلاً در قرآن مي فرمايند «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِير..» (حرام است بر شما مردار و گوشت خوک…) اين دليل بر آن نيست که خمر حرام نه». همچنين در تورات تثنيه فصل ٢٢/٣. حرمت ازدواج ازواج آباء وَحْدَهْ مذکور و حرمت ديگران در مقامات ديگر وارد.
علل تحريم ازدواج با محارم
تحريم ازدواج با محارم در ديانت بهائي بسيار قاطعانه تر و جدّي تر از همه اديان گذشته است. علّت اين امر اينست که در آئين بهائي نه تنها ازدواج با محارم حرام شده است بلکه علّت فلسفي، طبّي و اجتماعي اين تحريم نيز مورد بحث قرار گرفته است و بخاطر اين مطلب است که نه تنها ازدواج با محارم حرام گرديده، بلکه اصولاً به اعتقاد امر بهائي هر چه زوج و زوجه بيشتر با يکديگر فاصله داشته باشند، بهتراست. چنانکه خواهيم ديد اين اصل انعکاسي از اصل وحدت عالم انساني و صلح عمومي است و لذا بحث در مورد ازدواج در چارچوب اين فلسفه و انديشهء بديع و خلاّق مورد بررسي قرار ميگيرد.
اولّين شکل تحريم ازدواج با محارم در آثار حضرت باب ديده ميشود. حضرت باب در نوشتجات گوناگوني ازدواج با محارم را حرام فرموده اند. مثلا در کتاب قيوم الاسماء حکم قرآن را اينچنين تأييد ميفرمايند: «ان الله قد حلل علي المؤمنين من المؤمنات غير ذوي قرابتهم الام و البنت و الاخت و العمة و ما قد جعل الله بمثلها و بنات الاخ و بنات الاخت… و ان ذلک حکم في کتاب الله علي کلمة الفرقان و قد کان الحکم في ام الکتاب مقضيا» يعني ازدواج را خداوند حلال فرموده مگر با محارم: با مادر،دختر، عمه، و نظير آن، و دختر برادر، و دختر خواهر… و اين حکم کتاب خداست در قرآن که در اين ام الکتاب عمل به آن مؤکد شده است.
همچنين حضرت باب در نوشته ديگر خويش تحت عنوان “في بيان علة تحريم المحارم” حکم قرآن را تائيد فرموده و آنرا تکرار مجدّد ميفرمايند. امّا در اين اثر حضرت باب يکقدم فراتر رفته و صرفاً بذکر حکم نپرداخته، بلکه به بررسي علل فلسفي و متا فيزيکي اين حکم نيز مبادرت مي ورزند. حضرت باب در بررسي خود از اين حکم ازدواج با محارم را تناقضي با اصول خلقت، عليت و حقيقت هستي دانسته ولذا حرام بودن ازدواج با محارم را امري ابدي و غير قابل تغيير معرّفي کرده اند. قسمتي از اين لوح بدين قرار است: «في بيان علّة تحريم المحارم من اﻻخت واﻻم والعمة والخالة الخ باﻻصل و تحريم غيرها عرضا…امّا السؤال مما حرّم الله علي الرجال من التسعة المکتوبه في الکتاب و ممّا جعل الله من ورائها… فاعلم…ماحّرم علي نفس شيئاً الاّ ما حرّم الشئي علي نفسه لان الله قد خلق اﻻشياء به و اعطاهم الله في صورة قبولهم حکم انفسهم فلذلک حرّموا عليهم کلّ ما حرّمت انفسهم بانفسهم و کذلک حکم الله في الله في البدء… و لما بعث الله الخلق في هذا العالم قد نسوا حکم البدء من غير الحقّ لذا ارسل الله اليهم الرسل والکتاب بالحقّ ليتلوا عليهم احکام قبولهم في مشهد ذر اﻻوّل…فايقن ان الله قد خلق اﻻشياء من ماء البحرين احدهما ماءالعلّه و الثانيه ماءالمعلول و لقد مرج البحرين في هذا الدنيا يلتقيان بسرّ اﻻختيار من ماء هذين البحرين… و لذا قد حرّم الله سبل المعلوليه علي العليه و لذلک حرّمت في الکتاب اﻻمّ والعمّه والخاله لسرّعليتهّن اشارة الي رتبة التثليت في الفعل البدء…و اما الستة اﻻخيرة فهي قد وجدت بعد قرب آدم بالشجره…و لذلک حرّم الله علي اشرف ذرّيته تلک السّتة.» در اين توقيع که “در بيان علّت تحريم محارم شامل خواهر و مادر و عمّه و خاله و غيره باﻻصل و تحريم مابقي بالعرض” ميباشد، حضرت باب اين تحريم را به قانون ذاتي و حقيقت هستي اشياء در اصل خلقت راجع فرموده و اين تحريم را حاصل يک تحريم ذاتي که حاصل طبيعت و ذات انسان است معرّفي ميفرمايند. اينکه در کتب مقدّسه اين تحريم بيان شده در واقع تکرار همان اصل ذاتي است که آدميان بخاطر غفلت از خداوند و فطرت راستين خود، فراموش کرده اند. بعلاوه حضرت باب ازدواج با محارم را تناقض با اصل عليت و قانون خلقت معرّفي ميفرمايند و آن را بطور مطلق تحريم ميفرمايند. ميبينيم که بر خلاف دروغ نويسندگان اين مقاله، تحريم محارم در آثار حضرت باب به يک اصل متا فيزيک تبديل شده و لذا اصلي غير قابل تغيير و مطلق ميگردد. اما توجه کنيد که حد و حلقه محرميت در هر عصر و دين متفاوت بوده و به تدريج اين حلقه بزرگتر شده، چنانکه در زمان حضرت ابراهيم برادر مي توانست با خواهر ازدواج کند، همانطور که حضرت ابراهيم با خواهرش ساره (سارا) ازدواج کرد. در دين يهود، اين نوع ازدواج حرام است، ولي عمو مي تواند با دختر برادرش ازدواج کند. در ديانت اسلام اين نوع ازدواج نيز حرام است، ولي دختر عمو و پسر عمو مي توانند با هم ازدواج کنند و همين طور اما ازدواج با زن پدر نيز نهي شده است. در ديانت بهائي ازدواج با زن پدر نيز حرام گشته است و توصيه به ازدواج با غير خويشاوندان شده است.
همين اصل تحريم محارم در مورد آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء نيز مصداق دارد. در کتاب اقدس اين اصل حتّي شديدتر نيز ميشود، يعني از آنجا که زن پدر با آنکه مادر فرد نميباشد، ولي سمبلي از مادر ميباشد، در نتيجه بخاطر حرمت مطلق محارم، ازدواج با زن پدر نيز مشمول اصل “حرمت عليکم”ميشود و صرفاً امري که مورد نهي قرار گرفته باشد، نيست. حضرت بهاءالله در آثار ديگرشان، علّت اجتماعي و طبّي تحريم محارم را مورد بحث قرار داده اند و لذا همانند حضرت باب، که علّت فلسفي اين تحريم را بررسي فرمودند، حضرت بهاءالله به علل اجتماعي و طبّي آن تاٌکيد ميفرمايند. همانطور که ذکر شد حضرت عبدالبهاء در پاسخ کساني که ممکن است عدم ذکر طبقات ديگر محرّمات در کتاب اقدس را بمعناي جواز ازدواج با محارم تلقّي کنند، توضيح ميفرمايند که اين عدم ذکر بمعناي جواز نيست، بلکه حضرت بهاءالله در آثار ديگرشان دستور داده اند که حکم الهي در ازدواج مستلزم ازدواج با جنس بعيد است. به عبارت ديگر، نه تنها ازدواج با محارم ممنوع است، بلکه حتّي ازدواج با اقربا و نزديکان و خويشان نيز اگر چه حرام نيست امّا نا مطلوب تلقّي ميشود. از نظر آئين بهائي ازدواج وسيله و آئينه اي از وحدت عالم انساني است و لذا ازدواج با محارم اصولاً تناقض در قول است، بلکه ازدواج بايد وسيله ارتباط و اتّحاد دو گروه بعيد باشد. حضرت عبدالبهاء در اين مورد مي فرمايند «در خصوص حرمت نکاح پسر به زوجات پدر مرقوم نموده بوديد، صراحت اين حکم دليل بر اباحت ديگران نه…و در الواح سائره، بصريح عبارت مرقوم،که در ازدواج، حکمت الهيه چنان اقتضاء نمايد که از جنس بعيد باشد…و چون امر بهائي قوّت گيرد مطمئنّ باشيد که ازدواج به اقربا نيز نادر الوقوع». در اين مورد جمال اقدس ابهي در کتاب اقدس صفحه 194 مي فرمايند که «تشريع احکام مربوط به حلّيّت و حرمت نکاح اقارب راجع به بيت العدل اعظم است».
علّت اين تحريم در آثار اين ديانت، امري طبّي و اجتماعي ذکر شده است. بفرموده حضرت عبدالبهاء ازدواج با محارم مخالف اصول طبّي است «يعني بين زوجين هرچند بعد بيشتر، سلاله قويتر و خوش سيماتر، صحّت و عافيت بهتر گردد و اين در فنّ طبّ نيز محقق است» و همچنين بفرموده ايشان «احکام طبّيه مشروع و عمل بموجب آن منصوص و فرض» است. بدين ترتيب، بحکم علم طبّ و دلائل بهداشتي، تحريم ازدواج با محارم در امر بهائي “منصوص و فرض” است.
علاوه بر علّت پزشکي و بهداشتي و جسماني، آئين بهائي از علّتي اجتماعي و فرهنگي نيز سخن ميگويد. در اين مورد بايد گفت که حضرت بهاءالله صد سال قبل از علم مردم شناسي جديد، علّت راستين تحريم ازدواج با محارم را بين فرموده اند. اين مطلب هم قابل تعجّب نيست، زيرا که در آئين بهائي احکام بصورت دستوري تحميلي بيان نميشوند، بلکه فلسفه، حقيقت، عملکرد اجتماعي و ضرورت اجراي آن احکام هم بيان مي گردد. براي توضيح اين مطلب بايد به کشف جديد مردم شناسان در مورد علّت راستين حرمت ازدواج با محارم اشاره شود. مردم شناس شهير فرانسوي لوي اشتراوس (Claude Levi-Strauss)، اوّلين کسي بود که در کتاب خود تحت عنوان “ساختار ابتدائي خويشاوندي” (Elementary Structures of kinship) رمز عموميت تحريم ازدواج با محارم در سرتا سر دنيا و در تقريباً همه فرهنگها را کشف نمود. بنظر او اصل تحريم ازدواج با محارم داراي يک معناي راستين است که تا کنون فهميده نشده است. لوي اشتراوس ميگويد که حکم راستين تحريم ازدواج با محارم، في المثل با خواهر، اين نيست که “با خواهرت ازدواج مکن”، بلکه حکم راستين اين تحريم بدين شکل است که “با خواهر ديگري ازدواج کن”. به عبارت ديگر تحريم ازدواج با محارم مستلزم ازدواج با جنس بعيد است، و اين امر مستلزم اتّحاد و ارتباط و تفاهم و تعاون بين گروههاي گوناگون ميگردد. لوي اشتراوس توضيح ميدهد که علّت اصلي ايجاد تمدّن، همين اصل تحريم ازدواج با محارم است که باعث شد افراد از حيطه مستقيم خانواده خود فراتر رفته و با ديگر خانواده ها و ديگر قبائل ارتباط بيابند. اين ارتباط جديد خويشآوندي بخاطر ازدواج با جنس بعيد باعث گسترش روابط اقتصادي و فرهنگي گشته و تمدّن را بتدريج امکان پذير مينمايد.
حضرت عبدالبهاء در مورد حکمت هاي وصلت با جنس بعيد چنين مي فرمايند: «و شبهه اي نيست که بقواعد مدنيت و طبابت وصلت جنس بعيد اقرب از جنس قريب». بهمين ترتيب در بيان ديگر ميفرمايند: «در اقتران هر چه دورتر موافقتر زيرا بعد نسبي و خويشي بين زوج و زوجه مدار صحّت بنيه بشر و اسباب الفت بين نوع انسان است». بنايراين حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء، علاوه بر عوامل طبّي و جسماني، اصل اصل ازدواج با غير محارم را “اسباب الفت بين نوع انسان” دانسته و آنرا “بقواعد مدنيت” ضروري معرّفي مينمايند. واضح است که در ديانت بهائي مسئله ازدواج وسيله و آئينه اي از اصل وحدت عالم انساني است و لذا بخلاف سنّتهاي گذشته، امر بهائي نه تنها ازدواج با محارم را خلاف طّب و تمدّن و دين ميداند، بلکه بعلاوه از آن هم يک قدم فراتر رفته و ازدواج با نزديکان غير محارم را نيز نامطلوب ميشمارد و انسانها را تشويق ميکند که در ازدواج با افرادي که هيچگونه نسبت خويشي با آنان ندارند، پيوند يابند تا اين امر باعث گسترش الفت و وداد در سرتاسر عالم گردد.
درباره عفت وعصمت نيز حضرت بهاءالله فرموده اند كه هركه فاسد و بي عفت وعصمت باشد بهائي حقيقي نيست و يك ذره عفت وعصمت ازصد هزار سال نماز و دعا وعبادت هم بالاتراست.
تزويج دو خواهر در يک زمان در آئين بابي
در پايان به جواب مسأله اي که يکي ديگر از رديه نويسان مطرح کرده مي پردازيم. او مي نويسد “در آئين باب تزويج دو خواهر در يک زمان جايز است و در کتاب «هشت بهشت» که در آئين باب و تاريخ بابيه نوشته شده در صفحه 189 سطر دوم و سوم مينويسد: «ششم – (از احکام نکاح) اينکه جمع مابين اختين در شريعت بيان جائز است»”. جواب آنکه در هيچ يک از نوشته هاي حضرت باب چنين مطلبي نيامده است و کتاب هشت بهشت که مورد استناد سوال کننده است توسط دو نفر که اسما” ازلي بودند، ولي در واقع با حضرت باب دشمني داشتند، يعني آقاخان کرماني و محيط کرماني نوشته شده است. اين کتاب پر از جعليات و اشتباه است که از آن جمله همين مورد است که سوال کننده نقل کرده است.
همچنين در اين کتاب نقل شده “نکاح اخت (خواهر) مادام که برادر او از هنگام ولادت رويت نکرده باشد جائز است.” همانطور که ذکر شد کتاب هشت بهشت جعلي بوده و منسوب به حضرت باب نيست و همچنين طبق موارد گفته شده در قسمت هاي قبل، ازدواج با محارم نظير خواهر، در ديانت بابي و بهائي مطلقا حرام است.
تهمت جايز بودن تعدد شوهر و صيغه در شريعت بيان
برخي معترضين آيه «ان فرض لکلّ ِ احد ٍ ان يتاهل ليبقي عنها من نفس يوحّدالله ربّها و لابدّ ان يجتهد في ذلک و اِن يظهر من احدهما ما يمنعها عن ذلک حلّ علي کلِّ ِ واحد باذن دونه لان يظهر عنه الثمره و لايجوز الاقتران لمن لم يدخل في الدين» را به اين معني دانسته اند که حضرت باب تجويز کرده که اگر کسي نتوانست همسر خود را باردار کند، اذن دهد که از ديگري باردار شود، مشروط به آنکه شخص ثالث ايمان به باب داشته باشد.
در ابتدا ذکر اين نکته ضروري است که در بيان، اشاره صريحي به عدم جواز تعدد زوجات نيست، اما صريحاً زنا حرام و ازدواج موقت (متعه يا صيغه) نهي شده است. همچنين توجه کنيد که در قرآن کريم نيز عدم جواز تعدد همسر براي زن تصريح نشده و اين مطلب فقط در احاديث نقل شده است.
اما آيه فوق متضمن چند مطلب است. نخست آنکه ازدواج را واجب مي شمارد تا سبب بقاي نسلي گردد که بتوحيد الهي قائل و ناطق باشد و در اين باره به سعي و کوشش امر شده است. دوم اينکه اگر يکي از طرفين بعللي قادر به داشتن فرزند نباشند، جائز است که به اذن و اطلاع و موافقت همسر، جدايي اختيار نمايند تا با ازدواجي ديگر اين وظيفه روحاني امکان پذير شود. توجه به متن آيه روشن مي سازد که افعال «يتاهل» و «يجتهد» و ضمير «عنه» همگي مذکر و ناظر به زوج (و نه زوجه) است و بنابراين در شريعت بابي، هيچ گاه زن نمي تواند بيش از يک همسر داشته باشد. اصطلاح اذن که در اين آيه بکار رفته است، در معني لغوي بمعني «اجازه» يا «اطلاع» است، اما در شرع اسلام مفهوم خاصي دارد و به معني اجازه اي مخصوص در شرايط معين است که فقط در موارد معلومي کاربرد دارد؛ مثلا ً مجاز بودن افطار براي شخص روزه دار، اگر سلامتي و حيات او به علتي ناگهاني در خطر افتد. لذا در آيه فوق مي توان آن را به جواز طلاق و جدايي در موارد عقيم بودن يا نازا بودن تعبير نمود. در ضمن طلاق در بيان جايز، ولي ناپسند است. مطالعه متن بالا مشخص مي کند که در صورت نازايي و ناباروري، در کتاب بيان اجازه به ازدواج دوم به مرد داده شده است. اينکه اجازه ازدواج مجدد موکول به رضاي طرفين است، اشاره ديگري بر تساوي حقوق انساني بين زن و مرد است.
نکته مهم در شريعت بيان، اين حقيقت است که ظهور موعود بيان نزديک است و بهمين جهت رد و قبول يا تأييد و نسخ احکام بيان، کلاً در اختيار موعود مقدس مزبور است که حتي به تاريخ ظهور او در چندين مورد، در بيان عربي و فارسي اشاره شده است. حکم مورد نظر در دين بهائي ادامه نيافته و ازدواج دوم در صورت ناباروري مجاز شمرده نمي شود. در ضمن ازدواج در دين بهائي با اديان و مذاهب ديگر کاملا ً آزاد است.
سوال90:مسأله 24 پير، 24 امام و 24 ولي امر
در اين قسمت به بررسي مطلب 24 شخص بزرگوار در ديانت بهائي مي پردازيم که از آن سوء برداشت هايي شده است
مسأله 24 امام
برخي به اين مطلب معترضند که چرا تا بحال تنها سه نفر از 24 نفرامامانتان يعني عباس افندي، شوقي افندي و باب آمده اند. اما مطلب اينجاست که ديانت بهائي حتي يکي امام هم ندارد، چه رسد به 24 امام! تنها چيز مشابهي که در آثار حضرت عبدالبها با اشاره به عدد 24 ذکر گرديده، 24 پير است که توضيحي زيادي هم در مورد آن داده نشده و به هر يک از بزرگاني که نقش برجسته اي در پيشبرد آئين الهي داشته اند اطلاق گرديده، که از جمله آنها حروف حي هستند و تعدادي ديگر نيز در آينده مشخص مي گردد.
در آثار هيچيک از مقدسين ديانت بهائي، از ادامه امامت و ظهور افرادي با نام “امام” ذکري نشده است. در صحيفه عدليه حضرت باب بحث امامت مطرح گرديده ولي صحبت از ائمه شيعه و جايگاه و مقام ايشان است و ابداً ذکري از مطلب فوق نيست. عباس افندي (حضرت عبدابهاء)، مبين آثار؛ شوقي افندي (حضرت ولي امرالله)، ولي امر؛ و باب (حضرت اعلي)، مبشر حضرت بهاءالله بوده اند، نه امامان ديانت بهائي.
24 پير در آئين بهائي
در ادامه به “بيست و چهار پير” مورد اشاره حضرت عبدالبهاء در هنگام تفسير مکاشفات يوحنا، نگاه دقيق تري مي اندازيم. ايشان مي فرمايند که در تمامي اديان الهي اوصيا و اصفيا تعدادشان 12 نفر بوده است، اما به دليل عظمتي اين ظهور مبارک که موعود همه اديان است، تعداد اين افراد دو برابر مي باشد، يعني برابر 24 نفر. حضرت عبدالبهاء، بياناتي از مکاشفات يوحنا نقل مي فرمايند و سپس به تشريح معناي آن مي پردازند. عين جمله ي مبارک چنين است:
«بعد ميفرمايد: “و آن بيست و چهار پير که در حضور خدا بر تختهاي خود نشستهاند بروي در افتاده خدا را سجده کردند و گفتند ترا شکر اي خداوند خداي قادر مطلق که هستي و بودي و خواهي آمد زيرا که قوّت عظيمه بدست گرفته بسلطنت پرداختي”. و در هر دوري اوصيا و اصفيا دوازده نفر بودند در ايّام حضرت يعقوب دوازده پسر بودند و در ايّام حضرت موسي دوازده نقيب رؤساي اسباط بودند و در ايّام حضرت مسيح دوازده حواري بودند و در ايّام حضرت محمّد دوازده امام بودند. و لکن در اين ظهور اعظم بيست و چهار نفر هستند دو برابر جميع زيرا عظمت اين ظهور چنين اقتضا نمايد اين نفوس مقدّسه در حضور خدا بر تختهاي خود نشستهاند يعني سلطنت ابديّه ميکنند و اين بيست و چهار نفوس بزرگوار هر چند بر سرير سلطنت ابديّه استقرار دارند با وجود اين بآن مظهر ظهور کلّي ساجدند و خاضع و خاشع و گويند که ترا شکر ميکنيم “اي خداوند قادر مطلق که بودي و هستي و خواهي آمد زيرا قوّت عظيم خود را بدست گرفته بسلطنت پرداختي” يعني تعليمات خود را بتمامه اجرا خواهي کرد و جميع من علي الارض را در ظلّ خويش جمع خواهي نمود و تمام بشر را در سايه يک خيمه خواهي آورد.»
مسأله 24 ولي امر
برخي ديگر از رديه نويسان ادعا مي کنند که اين جمله تفسيري حضرت عبدالبهاء دلالت بر آن دارد که در اين ظهور مبارکه بايد 24 ولي امر داشته باشيم! بنابراين سلسله ولايت ادامه مي يابد و اين بيان شاهدي بر اين مدعا است و از اين رو بيت العدل اعظم مشروعيت ندارد! استدلالشان هم اين جمله است که: “در هر دوري اوصيا و اصفيا دوازده نفر… و لکن در اين ظهور اعظم بيست و چهار نفر هستند دو برابر جميع زيرا عظمت اين ظهور چنين اقتضا نمايد.”
بخش عظيمي از حملات اخير معاندين امر اختصاص به تضعيف مقام و مشروعيت بيت العدل اعظم دارد. البته اين رويکرد مأخوذه در منطق رديه نويسان قاعدتا بايد دقيقترين و صحيح ترين روش براي تخريب امر مبارک و ايجاد تفرقه در بين اهل بهاء باشد. زيرا مامن بهائيان عالم و پدر روحاني تمامي محافل ملي و محلي دنيا بيت العدل اعظم مي باشد و اگر رديه نويسان بتوانند مقام اين ساحت رفيع را در چشم پيروانش بکاهند، خواهند توانست که از اقتدار بي نظير و نفوذ بي بديل آن مرجع بي مثيل بکاهند و از اين طريق اقدامات بهائيان را که هادي آن هدايات بيت العدل اعظم الهي است، سست کنند و کاهش دهند. رديه نويسان براي رسيدن به اين هدف، چاره اي جز زير سوال بردن مشروعيت بيت العدل و به ميان کشيدن مباحث سياسي و نسبت دادن آن به اعضاي محترم بيت العدل اعظم ندارند. يکي ديگر از راههاي تقليل مشروعيت آن ساحت رفيع، آن است که طرح کنيم که ولايت امرالله ادامه داشته است و ولاة امر هم طبق اين بيان حضرت عبدالبهاء بايد ادامه بيابد و همانطور هم که حضرت عبدالبهاء فرموده اند تعداد ولاة امر برابر 24 خواهد بود!
اما استفاده از اين بيان حضرت عبدالبهاء براي رسيدن به اين هدف که در امر بهائي بايستي 24 ولي امر داشته باشيم، چيزي جز مغلطه و خلط مفاهيم نيست. با مطالعه ي دقيق آثار بهائي مي توانيم پي به معني دقيقتر اين بيان مبارک حضرت عبدالبها ببريم و بدانيم که منظور ايشان از “اوصيا و اصفيا” به هيچ وجه ولاة امرالله نبوده است. حتي اگر به تنهايي در همين بيان مبارک حضرت عبدالبهاء دقت نمائيم درخواهيم يافت که مثالهايي که ايشان از وجود دوازده وصي و صفي مي زنند، الزاما ربطي به جانشيني و تعداد جانشينان ندارد، همچون مثالي که از تعداد حواريون مي زنند: “در ايّام حضرت مسيح دوازده حواري بودند”.
24 پير چه اشخاصي هستند؟
حضرت عبدالبهاء صراحتا نوزده نفس از آن نفوس اوصيا و اصفيا را در لوح احبّاي بادکوبه مشخص فرموده اند. ايشان مي فرمايند: «… ولي در اين ظهور اعظم دو برابر آنانند. در اين دور بديع هيجده حروف حي و ذات مقدّس حضرت اعلي که جمعاً نوزده نفر ميگردد و همچنين پنج نفس مقدّس مبارک ديگر که حال ذکر ايشان حکمت اقتضا ننمايد بعداً ظاهر و آشکار شود.»
پس در اين لوح مبارک، نوزده نفر از آن بيست و چهار نفر مشخص شده اند. اما ذکر پنج نفس ديگر را به آينده موکول مي فرمايند. يکي ديگر از آن پنج نفس را هم در لوح مرحوم ناطق نيستاني مشخص مي فرمايند: «از نفوس مبارکه اشخاص خمسه سؤال نموده بودي يکي از آنها حضرت متصاعد الي الله حاجي ميرزا محمّد تقي افنان است.»
بنابراين جمعا 20 نفس مبارک از 24 نفر تا به حال مشخص شده اند که هيچ کدام ولي امر نبوده اند!
سوال91:رد ادّعاها و دلائل مِيسِن رِيمى
مدتي است که برخي مخالفان آئين بهائي براي ايجاد تفرقه ميان بهائيان و خدشه دار کردن اعتبار حضرت ولي امرالله و بيت العدل اعظم الهي، دست به انتشار ادعاهاي توخالي ميسن رمي در مورد ادعاي ولايت امري کرده اند. در اين قسمت پس از بيان يک سابقه کوتاه تاريخي، اين ادعاها و پاسخ به آنها بررسي مي شوند.
مروري کوتاه بر ادعاي ميسن ريمي
زماني که در رضوان 1960، ميسن ريمي (Mason Remey) اعلام كرد كه او دومين ولى امر ميباشد، دو بهائى آمريكائى بنامهاى دكتر لى لاند (Dr. Leland) و دكتر اپال جنسن (Dr.Opal Jensen) كه فاتحين جزيره رئونيون (La Réunion) در نقشه جهاد روحاني ده ساله بودند، ادّعاى پوچ او را قبول کردند. اين فارسان حضرت بهاءالله که در آن ايام در امريكا مي زيستند، دوستان بهائى بسيارى در جزائر رئونيون و موريس (Maurice) داشتند و دست به يک مبارزه ي مکاتبه ئي تند و خشن با آنان زدند. برخي ازاحباء که امر مبارک را از طريق اين مهاجران شناخته بودند تا اندازه اي تحت تاثير استدلالهاي آن دو تن قرار گرفتند و ادّعاي ميسن ريمي را به خود قبولاندند. عدّه اى نيز عميقا مضطرب شده و شروع به طرح سؤالاتي در موردعهد و ميثاق الهى كردند. جامعه بهائي در پريشانى بود.
حضرات ايادي امرالله در ارض اقدس لازم دانستند كه يكي از اعضاى هيأت معاونت آفريقا را كه واقف بر ادّعاى ميسن ريمى بود، فورا رهسپار آن جزائر كنند تا جواب مناسب به ادّعاى آن ناقضين دهد. جناب علي نخجواني مأمور به انجام اين کار شدند. در سال1977، بيت العدل اعظم الهى، بيانيه اي بسيارروشن تحت عنوان “ميسن ريمي و كسانيكه به راه او رفتند” (Mason Remey and those who followed him) را به چاپ رسانيدند.
ياد آورى تاريخى
ميسن ريمى آرشيتكت آمريكائى که در سال 1951 توسط حضرت ولى محبوب امر الله بسِمَت ايادى امر الله منصوب شد، هنگام طرح ادّعاي خود 86 ساله بود. درهمان سال، حضرت ولى امرالله تصميم به تشکيل يک شوراى بين المللى گرفتند. در سال 1952 آن را توسعه داده و در سال 1955 تكميل نمودند. حضرت ولي امرالله اعضاء اين شورا را به ترتيب زير منصوب و اعلان فرمودند:
ايادي امرالله امة البها روحيه خانم(Amat’ul-Bahá Rúhíyyih Khánum) رابط بين حضرت ولى امرالله و شورا
ايادى امر الله ميسن ريمى (Mason Remey) رئيس
ايادى امر الله اميليا كولينز (Amelia Collins) نائب رئيس
ايادى امر الله يوگو جياكرى (Ugo – Giachery) عضو سيار
ايادى امر الله لرى آيوآس (Leroy Ioas) منشي
ژسى رول (Jessie Revell) صندوق دار
اتل رول (Ethel Revell) معاون منشي براي مکاتبه با غرب
لطف الله حكيم (Lotfullah Hakim) معاون منشي براي مکاتبه با شرق
سيلويا آيوآس (Sylvia Ioas) عضو تحت هدايت حضرت ولى امرالله
ميسن ريمي نقشه هاى مشرق الأذكار ارض اقدس، افريقا، استراليا و همچنين ساختمان دارالآثار بين المللى را ترسيم نمود. بعد از صعود حضرت ولى عزيز امرالله، ميسن ريمي دراوّلين مجمع حضرات ايادي امرالله شركت نمود و اعلاميه ي پاياني مجمع مورّخ 25 نوامبر1957 را امضا کرد. اين اعلاميه تاکيد ميکند كه “حضرت شوقى افندى هيچ وصيتنامه اى باقى نگذاشته اند” و بعلاوه “از آنجا که اغصان همگي يا صعود کرده يا حضرت ولي امرالله آنان را ناقض عهد اعلام کرده اند وارثي ندارند” و سرانجام اينکه “حضرت شوقي افندي جانشيني نيز براي خود معين نفرمونده اند”. در همين سند ميسن ريمي و سايرحضرات ايادى امرالله اعلان نمودند كه “ايادي امرالله درمورد زمان و چگونگي تکامل اين شوراي بين المللي طي مراحل متتابعى كه حضرت ولى امرالله معين فرموده اند، تصميم خواهند گرفت، مراحلى كه مقصد اعلايش استقرار بيت العدل اعظم الهى خواهد بود که اعضاي آن با راي اعضاي محافل مليه انتخاب ميشوند”. بالاخره ايادى امرالله بر اهميت بيت العدل اعظم بعنوان مشروعي مصون از خطا تاکيد کرده و بر اين نکته نيز پاي مي فشارند که “بيت العدل اعظم تنها مشروعي است که ميتواند شرايطي را که در آن جامعهء امر دست به اتخاذ تدابير لازم براي عملکرد آينده خود بزند” مورد رسيدگي قرار دهد.
اين هيأت نه نفرى ايادى امرالله كه درالواح وصايا پيش بينى شده، درزمان حيات حضرت ولى امرالله هيچگاه تشکيل نشد چرا که حضرتشان نيازي به آن نمي ديدند و از ايادى امرالله نيز چنين درخواستى نكردند. ايادى امرالله ماهيت سفسطه آميز ادّعاى ميسن ريمى را چنين روشن نمودند: “چگونه ميسن ريمى ميتواند دعوى خود را يعنى انتصاب ايشان بمقام جانشينى در دوران حيات حضرت ولى امرالله را با نص الواح وصايا كه ميفرمايند «نه نفر ايادى بايد انتخاب شوند و اين انتصاب را تصويب نمايند» تطبيق دهد؟ اگر حضرت ولى امرالله ميسن ريمى را بعنوان جانشين انتخاب نمودند پس چرا علناً برخلاف دستورات الواح وصايا رفتار نمودند؟ چنين ادّعايي كاملا حمله آشکار به شخص حضرت ولى امرالله ميباشد. “
در خصوص اين ادّعاء كه رياست شوراى بين المللى مترادف با ولايت امر مى باشد، جواب واضح و مبرهن است:
ايادى امرالله چنين اعلام کردند كه “اگر رئيس شوراى بين المللي بهائى بخودي خود ولى امر بود پس حضرت شوقى افندى ميبايست رئيس اوّلين شوراى بين المللى باشد”.
ايادى امرالله اضافه ميکنند “اگرنخستين شوراى بين المللى، كه يک شوراى منتصب حضرت ولي امرالله بود و نه يک هيأت منتخب، هيأتي دائمى بود، پس چرا حضرت ولى امرالله خواستارتشکيل يک شوراى بين المللى در آينده از طريق انتخابات، بعنوان مرحله اى از مراحل تطور اين مؤسسه و شكوفائي غائي آن بواسطه تأسيس بيت العدل اعظم را شدند؟”
وقتى مؤسسه اى ميخواهد در مملكتى آغاز به فعاليت کند ابتدا براى بررسيهاى اوليه و ارتباطات لازم دفترى با يک يا چند عضو ايجاد مى كند كه اين دفتر مقدمه ي ايجاد محل دائمى آن مؤسسه بوده و در حقيقت اين دفتر و نه اعضاى آن مرحله جنينى و مظهر آن مؤسسه بشمار مى آيد.
ما بين هيأت عامله شوراى بين المللى، عضوى وظيفه نائب رئيسى دارد. حال آنكه در الواح وصايا ى حضرت عبد البهاء چنين پيش بينى شده است كه اگر حضرت ولى امرالله شخصا نميتواند حضور داشته باشد بايد نماينده اش را انتخاب كند. نايب رئيس شورا بجاي رئيس به هنگام غيبت او انجام وظيفه ميکند. اين موضوع بما نشان ميدهد كه ما بين “رئيس مقدس و عضو اعظم ممتاز لاينعزل” و هر فردى كه او بعنوان نماينده خود در جلسات بيت العدل اعظم انتخاب نمايد از يک طرف، و رئيس و نائب رئيس شورا كه بايد مآلا به بيت العدل أعظم تبديل يابد، از طرف ديگر، فرقى وجود دارد. براي اثبات اين وجه تمايز کافي است بياد آوريم که حضرت ولي امرالله به هنگام انتخاب اعضاى شورا حضرت روحيه خانم را بعنوان عضو رابط بين ايشان و شورا انتخاب فرمودند، مقامى جدا از رياست ومقامي که ايشان به آن ارجحيت داده اند.
حتى در نهاد هاي سياسى نيزبين کارگرد رئيس يا سخنگوي قوه مقننه و رئيس کشور تفاوت وجود دارد.
شوراى بين المللى مرحله مقدماتى براى تشكيل بيت العدل اعظم الهى است اما اين دو مؤسّسه يكسان و مانند هم نمى باشند. بعنوان مثال در شورا بانوان نيز عضو بودند در صورتيكه اعضاى بيت العدل فقط رجال هستند.
دومين ادّعاء
ميسن ريمى اظهار ميدارد كه سروري که حضرت ولى امر الله در تلگراف 9 ژانويه 1951 بمناسبت تشكيل شوراى بين المللى ابراز نمودند نشان دهنده اهميتى است كه حضرت ولى امرالله به رئيس آن شورا ميدادند. متن بيان مبارك كه اساس اين ادّعاء ميباشد چنين است: “با قلبى شاکر و مسرور تشكيل شوراى بين المللى را كه پس از مدتها انتظار بوجود مى آيد تهنيت ميگويم. اين تأسيس را تاريخ به منزله بزرگترين رويداد عهد دوم عصر تكوين دور بهائى خواهد ستود. رويدادي که از آغاز ظهور نظم اداري امرالله بعد از صعود حضرت عبدالبها و وقايع شکوهمند دوران هياکل مقدّسه امر الهي هيچ واقعه ي ديگري بالقوه به اين درجه از اهميت نبوده است. و بعد از اقدامات باهره جاودانى در دوره مبشر و شارع و مركز ميثاق اين تأسيس رتبه ثاني را حائز است”.
پاسخ به دومين ادّعاء
حضرت ولى امرالله سرور خود را براى تشكيل اين شوراى بين المللى كه پس از مدتها انتظار بوجود آمد ابراز داشته اند. در همان تلگرام نيز تأكيد ميفرمايند كه يكى از دلائلى كه باعث چنين تصميمى شد: “درجه رشد كنونى محافل نه گانه مليه كه با كمال جديت در سراسر عالم به خدمات امريه قائمند” بود. بر اساس همين تلگرام، اين تصميم مبين مهمترين پيشرفت در نظم اداري بهاءالله در سي سال اخير محسوب ميشود”. حضرت ولى امر الله مسرور بودند زيرا تشکيل شورا سر آغاز فعاليتي در سطح بين المللى بود. داربستي که فوق آن قبه اي مرتفع خواهد شد. هر چند اين قبه، بيت العدل اعظم الهى، بايد با مصالحي قطعى و دائمى ساخته شود. با وجود اين حضرت ولى امرالله خرسند بودند که اين داربست گواهى ميداد که قبّه بر روى آن مرتفع خواهد شد. تمام اينها هيچ ربطى با اعضاى شورا نداشت.
سومين ادّعاء
زمانيکه حضرت ولى امر الله صفت “جنينى” را براى توصيف شوراى بين المللى بكار ميبرند ميبايست اين صفت را بر اساس بيان حضرت عبد البهاء در مورد جنين تفسير نمائيم. بيان مبارک در اين مورد اين است: “در بدايت جنين داراى جميع كمالات و نيروهاست. لكن اين قوه نامرئى است و بتدريج ظاهر ميگردد”.
پاسخ به سومين ادّعاء
صحيح نيست كه واژه اى را از متن يا بافت اصلى خود خارج كرده، بطور انتزاعي تفسير کرده و از آن نتيجه گيرى كنيم. حضرت ولى امرالله مقصود از جنين و مرحله جنينى را در همان تلگرام و حتى در همان عبارت توضيح ميفرمايند، عبارتى كه طرفداران ميسن ريمى ميخواهند توجه را به آن جلب نمايند. عين بيان مبارک بدين قرار است: “بر اين وظائف (وظائفى كه قبلا تعيين شده است: تماس با مسؤلين حكومتى اسرائيل، کمک به ساختمان مقام اعلى و غيره) وظايف ديگري در جريان تکلمل اين نخستين مشروع بين المللي جنيني افزوده خواهد شد. وظايفي كه شاخص تبديل اين مشروع به يک داد گاه بهايي به رسميت شناخته شده، تبديل آن به يک هيئت انتخابي، شكوفا شدنش با تاسيس بيت العدل اعظم و تحکيم و تقويت نهايي اش از طريق تأسيس موسّسات ياري دهنده متعدّدي که مرکز اداري جهاني را تشکيل ميدهد خواهد بود”.
اين عبارت كه شوراى بين المللى بهائى را چون جنين بيت العدل اعظم توصيف ميكند، مراحلى را كه اين شورا بايد بگذراند تا مبدّل به بيت العدل اعظم شود بر ميشمارد. يعنى محکمه بهائى؛ هيأتى منتخب ان چنانکه بايد و شايد: هيئتي که هميشه شوراى بين المللى ناميده خواهد شد و مآلاً تأسيس سپس بيت العدل اعظم منتخب به نوبه خود مؤسّسات ياري دهنده خواهد داشت. شايان توجه و دقت است كه حضرت ولى امرالله از واژه تبديل براى توصيف مرحله اى كه شورا “هيأت منتخب ميگردد” استفاده فرموده اند. همچنين حضرت ولى امرالله به نظم ادارى چون جنين نظم جهان آراى حضرت بهاءالله اشاره ميکنند. آيا رؤسا يا اعضاى چنين مؤسّساتى كه جنين را تشكيل ميدهند در مؤسّسات نظم جهانى آينده در مناصب خود باقى خواهند ماند؟ حضرت ولى امرالله با استفاده از واژه مرحله جنينى در رابطه با شوراى بين المللى هيچ امتياز ويژه اى به اعضاء يا رئيس آن اعطاء نفرموده اند.
چهارمين ادّعاء
حضرت شوقى افندى در كتاب “دور بهائى” اظهار داشته اند: ولى امرالله عبارت از “نفسى كه در اين ظهور اعظم بر حسب اصل توارث بر كرسى ولايت جالس است”. ادّعا شده است كه ميسن ريمى بعنوان رئيس شوراى بين المللى وارث حضرت شوقى افندى محسوب شده و ضامن استمرار ولايت امراست.
پاسخ به چهارمين ادّعاء
ميسن ريمى و پيروانش از خلائى كه بعد از صعود حضرت شوقى افندى ايجاد شده استفاده كرده و ما را وادار به قبول هر جانشينى مينمايند. همانطور كه قبلا خاطر نشان ساختيم وظيفه رئيس شوراى بين المللى موقت هيچگونه ارتباطي با تعيين يک وارث يا جانشين ولى امرالله ندارد. مطابق الواح وصاياى حضرت عبد البهاء ولى امرالله بايد پسر ارشد يا يكى ديگراز پسرهايش يا بهتر بگوييم از اولاد ذكور دودمان حضرت بهاء الله (اغصان) باشد و به شرايط ضرورى روحانى اين وظيفه والا تحقق بخشد. بنابراين جانشين ولى امرالله بايد از “سلاله مقدّس” باشد كه در الواح وصاياى حضرت مولى الورى توصيف و تجويز شده است. اين قيد و شرط نسبت جسمانى جانشين ولى امرالله با سلاله مقدس به قلم حضرت شوقى افندى نيز تأييد گشته است. در كتاب دور بهائى ” نه تنها عامل اصلى توارث بلكه اصل تقدم ولد ارشد” مذکور است.
روشن و آشكار است كه حضرت شوقى افندى نميتوانست ميسن ريمى را بعنوان وارث خود معين فرمايد زيرا نه ولد ارشد، نه يكى از پسران ديگر، نه از سلاله حضرت بهاء الله (غصن) و نه شخصى است كه شرايط لازمه “تقدم ولد ارشد” را بجا آورد. پس ايشان او را بر نگزيده اند.
پنجمين ادّعاء
چون حضرت ولى امرالله فرزندى از خود باقى نگذاشتند، ادّعا ميشودكه ميسن ريمى را به “شجره مقدّسه” پيوند زده اند. بيان ذيل از حضرت عبد البهاء براى صحت اين مدعا بكار برده شده است: “ملاحظه بفرمائيد باغبان الهى شاخه خشک و ضعيف آن درخت خوب را قطع مى كند و شاخه اى از يک درخت ديگر پيوند ميزند”. (ترجمه)
پاسخ به پنجمين ادّعاء
همانطور كه قبلا ذكر كرديم، وارث حضرت شوقى افندى بايد از” سلاله مقدسه” باشد، لكن بايد متوجه باشيم كه تنها “غصن” بودن يک فرد به او به خودي خود حق ولى امر شدن را نميدهد تا چه رسد به اينكه او خود را به اين مقام معرفى نمايد. ضرورى است كه ولى امر در ايام حياتش وارث خود را برگزيند و انتخابش مورد تصويب نه نفر از اياديان امر قرار گيرد. بديهى است كه رعايت اين دو شرط بويژه وقتى كه شخص معرفى شده چون اين مدّعى يک شاخه پيوند زده شده باشد بمراتب ضروري تر است.
باين ترتيب روشن و واضح است كه ولى امر حق تأكيد در تجديد نظر دارند. ولى اگر بيت العدل اعظم تصميم اوليه خود را تأكيد كردند ولى امر حق امتناع ندارند، بويژه حضرت ولى امرالله خود صريحا تأكيد فرموده اند: “نميتواند بنفسه.تصميمات اكثريت اعضاء مجلس را الغاء نمايد”. اضافه بر آن در كتاب دور بهائى تأكيد ميفرمايند: “ولى امر مبين آيات است و جز به سمت عضو بيت عدل اعظم وضع قانون نتواند”. طبق بيانات صريح حضرت شوقي افندي، ولى امر بايد همواره در مد نظر داشته باشد كه “بيت العدل اعظم حقوق و امتيازاتش وضع قوانين و احكام غير منصوصه حضرت بهاء الله است و هيچيک از اين دو مؤسسه لاينفصم، “ولايت امرالله و بيت عدل اعظم بين المللى”، نميتواند به حدود مقدسه ديگرى تجاوز نمايد و هرگز نيز تعدى نخواهد نمود و هيچيک در صدد تضعيف سلطه و اختيارات مخصوصه مسلّمه ديگرى كه از طرف خداوند عنايت گشته است بر نخواهد آمد”.
ا گر ادّعا كنيم كه ولى امرالله مصون از خطاست چه در زماني كه تصميم نهائى در اختيار ايشان باشد و چه هنگاميكه در قلمرو بيت العدل اعظم باشد باين نتيجه غير منطقى ميرسيم كه اين دو مشروع مصون از خطا ميتوانند با هم در تضاد باشند. بنايراين تنها نتيجه اى كه ميتوان گرفت اينستكه هيچيک از اين دو مؤسسه لاينفصم نميتواند “به حدود مقدسه ديگرى تجاوز نمايد” و به اين ترتيب هر يک در محدوده مجاز و مستقل خود مصون از خطاست.
در فقدان يک جانشين تعيين شده، عالم بهائى بسوى بيانات واضح و صريح حضرت بهاءالله، حضرت عبد البهاء و حضرت ولى امرالله روى مي آورد كه بر اساس اين بيانات مباركه بيت العدل اعظم الهى تنها هيأت صالح و شايسته براى وضع قوانين در مورد مسائلى كه آشكارا و به صراحت در آثار مقدسه بيان نشده اند، مى باشند. البته در الواح وصاياى حضرت عبد البهاء پيش بينى نشده است كه اگر ولى امر وارث خود را قبل از صعودش تعيين نكرده باشد چه بايد كرد. حضرت عبد البهاء اضافه ميفرمايند كه بيت العدل اعظم هيأتى است كه “اختلاف واقع” و يا “مسائل مبهمه” و يا “مسائل غير منصوصه” را بايد حل كند. مشكل فعلى ولايت امر مسئله اى است كه در آثار مقدسه پيش بينى نشده است. اين مسئله در حال حاضر يک “مسئله دشوار” و يک “مسئله مبهم” است كه همانطور كه مشاهده مى كنيم يک “اختلاف واقع” است. بنابراين تنها راه حل ما در انتظار تشكيل بيت العدل اعظم، تنها مشروع برخوردار از صلاحيت براى حل اين مشكل، ماندن است (در زمان تحقيق جناب نخجواني، هنوز بيت العدل اعظم تشکيل نشده بود).
ششمين ادّعاء
اينكه حضرت ولى امرالله ايالات متحده را”مهد نظم ادارى آئين بهائى” مقرر فرموده اند براى ميسن ريمى يک علامت مضاعف بر اعتبار ادّعايش است و چنين مينويسد: “من در سال 1874 در شهرى كنار رودخانه ميسى سى پى در فاصله 210 مايلى شيكاگو متولد شده ام كه زياد دور از مركز جغرافيائى ايالات متحده نيست، كه حضرت ولى امرالله اين كشور را مهد نظم ادارى امر بهائى ناميده اند”.(ترجمه)
پاسخ به ششمين ادّعاء
صحيح است كه حضرت شوقى افندى ايالات متحده را مهد نظم ادارى آئين بهائى ناميده اند ولي اين فقط به خاطر اينست كه اوّلين نظم ادارى بهائى در اين كشور توسعه داده شد, اساسنامه محفل ملى تدوين و ترويج گشت و محفل روحانى ملى به ثبت رسيد و اين هيج ربطى به محل تولد جانشين ندارد.
هفتمين ادّعاء
ادّعا ميشود كه به علت غياب حضرت ولى امر در هنگام تشكيل بيت العدل اعظم، اين مؤسسه نميتواند مصون از خطا باشد. براى دفاع از اين دست آويز، نبذه اى از بيانات از كتاب “دور بهائى” ذكر شده است: “هر گاه تصميمى را وجداناً مباين با روح آيات منزله تشخيص دهد بايد ابرام و تأكيد در تجديد نظرآن فرمايد”.
همچنين دو نص از الواح وصاياى حضرت عبد البهاء آورده شده است: ” اگر چنانچه عضوى از اعضاء گناهى ارتكاب نمايد كه در حق عموم ضررى حاصل شود، ولى امرالله صلاحيت اخراج او را دارد و بعد ملت شخص ديگر انتخاب نمايد”. “تشريع بايد مؤيد تنفيذ گردد و تنفيذ بايد ظهير و معين تشريع شود تا از ارتباط والتيام اين دو قوت بنيان عدل و انصاف متين و رزين گردد و اقاليم جنة النعيم و بهشت برين شود”.
پاسخ به هفتمين ادّعاء
اينكه فردى به عضويت بيت العدل عمومى انتخاب شود، دليل مصون بودن او از خطا نيست. مؤسسه مصون از خطاست، نه فرد فرد اعضاى آن.
واژه “تنفيذ” در بيان فوق، مستخرج از الواح وصايا، عطف به ولى امرالله نميشود بلكه مربوط به دولت ميگردد، همانطور كه جمله قبل به وضوح اينرا نشان ميدهد. عبارت كامل اين بيان چنين است: “اين بيت عدل مصدر تشريع است و حكومت قوه تنفيذ تشريع بايد مؤيد تنفيذ گردد و تنفيذ بايد ظهير و معين تشريع شود تا از التيام اين دو قوت بنيان عدل و انصاف متين و رزين گردد و اقاليم جنة النعيم و بهشت برين شود””. اين مشخص است كه در اينجا “تنفيذ” اشاره به دولت است نه به ولى امر الله.
در الواح وصاياى حضرت عبد البهاء مؤسسه ولايت امر رسما تأسيس شده است. ارتباط اين مؤسسه و بيت العدل در اين كتاب به تفصيل تشريح شده است و وظائف و مصون از خطا بودن بيت العدل در الواح مباركه از قلم اعلي نازل گرديده است. در هيچيک از آثار مقدس حضرت بهاء الله و حضرت عبد البهاء، مصون از خطا بودن بيت العدل اعظم مقيد به شرطى نشده است.
اگر نص متن فوق الذكر را مطابق تفسير مورد ادّعا درک كنيم باب خطا پذيرى بيت العدل را گشوده ايم كه در تضاد و تناقض با آيات الهيه خواهد بود. افزون بر اين، نصّ ذكر شده از كتاب دور بهائى نيز كامل نيست. مقدمه ي بسيار پر معناي عبارت از قلم افتاده است. متن كامل بيان مبارك چنين است: “هر چند ولى امر، رئيس لا ينعزل اين مجلس فخيم است معهذا نميتواند بنفسه حتى بطور موقت واضع قوانين و احكام گردد و يا تصميمات اكثريت اعضاى مجلس را الغاء نمايد وليكن هر گاه تصميمى را وجداناً مباين با روح آيات منزله تشخيص دهد بايد ابرام و تأكيد در تجديد نظر آن نمايد”.