کتاب ایقان مخزن حقائق اسرار الهی

رفعِ موانعِ معرفتِ موعود-خاتَمَ‌النَّبیّین

خاتَمَ‌النَّبیّین از منظر آثار بهائی به خصوص کتاب ایقان
بخش اوّل- حضرت بهاءالله مُرسِل‌الرُّسُل و حضرت محمّد خاتِمُ‌الرُّسُل
  1. «یا قوم تاللّه الحقّ انّ هذا لَبحرُ الّذی منه ظهرت البحور و الیه یذهَب کلُّها و منه اشرقتِ الشّموس و الیه یرجِع کلُّها و منه اثمرت سدراتُ الامر باثمار الّتی کلّ واحدةٍ منها بُعِثَت علی هیکل نبی و اُرسِلَ الی عالم من عوالم الّتی ما احصاها احدٌ الّا نفسُ اللّه الّتی احاطت الموجودات بحرف من کلمة الّتی خرج من قلمِه الّذی کان محکوماً تحت اِصبَعِه الّذی کان علی الحقّ قویا.»(منتخبات آثار مبارکه، نشر آلمان، فقرۀ51) (مضمون بیان مبارک با توجّه به ترجمۀ انگلیسی آن:‌ای مردم، به خداوند سوگند می‌خورم این (اشاره به نفس مقدّس خودشان)، دریایی است که تمامی دریاها از آن پدیدار گشتند و کُلِّشان هم به او راجع خواهند شد. از او است که همۀ خورشیدها صادر شدند و تمامشان نیز به او باز خواهند گشت. به قدرت او، اشجار ظهورالله ثمر دادند و هر یک به گونۀ هیکل یک رسول، حامل پیام خداوند شدند برای موجودات هر یک از عوالمی که فقط خداوند به علم فراگیرش از تعدادشان آگاه است و این کار را به واسطۀ فقط یک حرف از کلمۀ منزول از قلمش انجام داده است؛ قلمی که تحت سلطۀ انگشت هدایت‌بخشش درحرکت است؛ و انگشتی که خود، تحت حفاظت قدرت پروردگارش است.)
  1. «یا شیخ تا وقت باقی و سدرۀ مبارکه ما بین بریه بِأعلَی النّداء ناطق، خود را منع منما. تَوَکَّلْ علی اللّه و فوِّضْ أمورَک الیه ثُمَّ احضُرْ فی السّجن الأعظم لِتسمعَ ما لا سمِعتِ الآذان شِبهَهُ و‌تری ما لا رأتِ العیونُ و الأبصار . آیا بعد از این بیان از برای احدی حجّتی باقیست؟ لا و نفس اللّه القائمة علی الأمر . به راستی می‌گویم، امروز کلمۀ مبارکۀ و لکن رسولَ‌الله و خاتَمَ‌النَّبیین بیومَ یقومُ النّاسُ لِرَّبِّ العالمین منتهی شد. اُشکرِ اللّهَ بهذا الفضل العظیم.»(لوح شیخ محمّدتقی نجفی، ص84) [مضمون جملات عربی: به خدا توکّل کن و امورت به دست او بسپار و بعد، در این زندان بزرگ حاضر شو تا بشنوی آنچه را که گوش‌ها شبیهش را نشنیده است و ببینی آنچه را که چشم‌ها (مانندش را) ندیده استنه، قسم به خداوندی که بر امرش قائم استسپاس گوی خداوند را به خاطر این فضل عظیم.]
  2. «”شكّی نبوده و نیست كه ایّام مظهر حق جلّ جلاله به حق منسوب و در مقامی به ایّام الله مذكور. ولكن این یوم (یوم ظهور جمال قدم) غیر ایّام است. از خَتمیّت خاتَم مقام این یوم ظاهر و مشهود…* به راستی دور رسالت به انتها رسید، و حال حقیقت ازلیّه ظاهر گشته و عَلَم اقتدار برافراشته و اینك، انوار عظمتِ آشكار ِخود را بر جهان می‌افشاند.” [توضیح: بیان مبارك فوق از محلّ (*) به بعد، ترجمۀ شخصی است.]»(مندرج در رمزوراز، ص241)
  3. «منه (هذاالاسم= البهاء) بعثنَا الرسلَ من قبلُو نُرسلَنَّ به الرسلَ الی آخِر الذی لا آخِرَ له به قدرةٍ من لدنّا و اِنّا کنّا قادرین.»(قلم اعلی4، سورۀ اسمناالمُرسِل، ص311) [مضمون: از او (نام مبارک بهاء) از قبل، رسولان را مبعوث کردیمو به واسطۀ او، تا پایان زمان، رسولان را به قدرت خود، خواهیم فرستاد، زیرا ما به راستی قادر و تواناییم.]
  4. «امَّت فرقانخاتَمَ‌النَّبیّین درست نموده، از مُرسِل و مُبعِث آن (حضرت بهاءالله) محتجب مانده‌اند.»(حضرت بهاءالله، مائدۀ7، ص40)
  5. «یومی از ایّام در ارض طا (طهران) که مقرّ سلطنت ایرانست مشی می‌نمودیم. بغتة (ناگهان) از کلّ جهات حنین مرتفع. بعد از توجّه، نالۀ منابری که در مدن و دیار آن اقلیم است اصغا شد و به این کلمات ذاکر “الهی الهی خاتَم رُسُل و سَیِّد کلّ، رسول‌الله، روح ما سویه فداه ، ما را از برای ذکر و ثنای تو ترتیب داده، مقصود(ش) آنکه بر ما ذکر حق و ثنایش و ثنای اولیائش مرتفع گردد و حال معشر جُهلاء بر ما به سبّ و لعن حضرت مقصود مشغولند.”»(اشراقات و چند لوح دیگر، ص246)
  6. «الصّلوة و السّلام علی سَیِّد العالم و مربّی الامم (حضرت محمّد) الّذی به انتهتِ الرّسالةُ و النّبوّة و علی آله و اصحابه دائماً ابداً.»(اشراقات و چند لوح دیگر، ص293) (مضمون: سلام و درود دائمی و همیشگی بر آقای عالم و مربّی امم (حضرت محمّد) که به واسطۀ او رسالت و نُبُوّت به انتها آمد، و نیز بر خاندان و اصحاب او باد.)
  7. «فَانه (من یُظهِرُهُ‌الله) لو یجعلُ ما علی الأرض نبیاً لَیکونُنَّ انبیاء عند اللّه” (حضرت باب، مندرج در لوح شیخ محمّدتقی نجفی، ص114) [مضمون: پس او (من یُظهِرُهُ‌الله) اگر همۀ اهل زمین را نبیّ قرار دهد، تمام آنان نزد خداوند قطعاً نبیّ خواهند بود.]
  8. «و اذاً یومَ ظهور من یُظهِرُهُ‌اللّه کلُّ من علی الأرض عندَه سِواءٌ، فمَن یجعَلُه نبیاً کان نبیاً من أوّل الّذی لا أوّلَ له الی آخِر الّذی لا آخِرَ له، لان ذلک ممّا قد جعله اللّه؛ و مَن یجعَلُه ولیاً فذلک ما کان ولیاً فی کلّ العوالم، فان ذلک ممّا قد جعله اللّه؛ لان مشیّةَ اللّه لن یُظهَرَ الَّا بمشیّتِه و ارادةَ اللّه لم یَظهَر الّا بارادتِه و انّهُ لهو القاهرُ المقتدرُ المنیع.»(حضرت باب، مندرج در لوح شیح محمّدتقی نجفی، صص115- 114) (مضمون: و در روز ظهور من یُظهِرُهُ‌الله، تمام اهل زمین نزد او یکسان خواهند بود. و کسی را که او نبیّ قلمداد کند، از آغاز بی‌آغاز تا پایان بی‌پایان نبیّ خواهد بود؛ زیرا این را خداوند مقرّر داشته است؛ و کسی را که او ولیّ قرار دهد، در کُلّ عوالم الهی ولیّ خواهد بود؛ زیرا این را خداوند مقرّر داشته است؛ و چنین است چون مشیّت خداوند هرگز ظاهر نخواهد شد مگر به مشیّت او و خواست خداوند هیچ وقت باهر نگشته است مگر به خواست او، و همانا او به راستی قاهر و قادر و بلندمرتبه است.)
  9. «به راستی بدان، مظاهر مقدّسه‌ای که در آینده “در سایه‌های ابر” ظاهر خواهند شد، تا آنجا که به رابطۀ آنان با سرچشمۀ الهامشان مربوط می‌شود، در سایۀ جمال قِدَم (حضرت بهاءالله) خواهند بود. امّا در ارتباط با عصری که در آن مبعوث خواهند شد، هر کدام “هر کاری که بخواهند می‌کنند و هر حکمی که بخواهند می‌دهند”.»(حضرت عبدالبهاء، مندرج در مرور معبود، ص157) (مضمون بیان مبارک)
  10. «امیدوارم که این احتفال و نمایش (احتفال و نمایش قرن ذهبی ملکوت‌اللّه) در نهایت اتقان (برپا) گردد، چنان‌که نداء به کلمۀ توحیدِ لا اله الّا اللّه و کلّ الانبیاء از ابتدا تا خاتِم رُسُل، کلّهم علی الحقّ من عند اللّه بلند گردد.»(حضرت عبدالبهاء، فرامین تبلیغی، لوح سوّم)
  11. «نفوسی که بزرگواریشان از مشرق امکان چون آفتاب واضح و ظاهر، و عزّت مقدّسه‌اشان نزد عموم طوائف ثابت و لائح ، با وجود این هر یک به مصائب و شدائد بی‌نهایت مبتلا گشته، مورد تحقیر و تکفیر طوائف و امم شدند(از جمله) سَروَر کُلّ، خاتِم رُسُل را لب و دندان شکستند.»(حضرت عبدالبهاء، مکاتیب5، صص123- 122)
  12. «از یوم ظهور حضرت رسول تا یومنا هذا (تا امروز) ذکر خیری از آن حضرت در اینجا (سرزمین آمریکا) نبود. کسی جز به توهین ذکری نمی‌کرد. در کنائس و معابد نام آن حضرت بردن ممکن نبود. حال الحمد للّه، به قوّۀ جمال مبارک، در کنائس عظمی، اثبات حقّیت حضرت خاتَم رُسُل و‌‌ها‌دی سُبُل می‌شود و مستمعین ساکت و صامت ابداً نفسی اعتراض ننماید. ملاحظه کنید که قوّه و نفوذ جمال مبارک چه کرده که اثبات حقّیت خاتَم انبیا در کلیساهای عظمی به حضور رؤسا و قسّیس‌ها در نهایت بلاغت و ملاحت می‌شود و همه گوش می‌دهند و لاتِسمع لهم هَمْساً .»(حضرت عبدالبهاء، منتخبات مکاتیب5، فقرۀ65)
  13. «او (حضرت باب) که به فرمودۀ حضرت عبدالبهاء “صبح حقیقت” و “مبشّر نیر اعظم ابهی” بود، که ظهورش از یک سو مشخّص کنندۀ خاتمۀ «کور رسالت» و از سویی دیگر آغاز کنندۀ «کور تحقّق و اکمال» است؛ با تجلّیات خود، هم تاریکی شام ضَلالت مستولی بر سرزمینش را زدود و هم قُرب طلوع خورشید بی‌مثالی را اعلام نمود که مقدّر است انوارش تمامی عالم انسانی را فراگیرد.»(حضرت ‌ولیِّ‌امرالله، مرور معبود، ص111)
  14. «اما خاتَمَ‌النَّبیّین نظر به نصوص مبارکه (دیانت مقدّس بهایی) در بارۀ حضرت رسول (ص) در قرآن نازل شده و نه تنها آن حضرت خاتَمَ‌النَّبیّین بود، بلکه خاتِم‌الرُّسُل هم بودند و این نکته برای آن نفوس ذکر می‌شود که بین نبیّ و رسول فرق قائل هستند. جمال مبارک در آیات مقدّسه به صراحت ذکر کرده‌اند که نُبُوَّت و رسالت به حضرت محمّد (ص) انتها یافت و ختم شد؛ به این معنی که در دورۀ مخصوص شریعت آن حضرت که هزار سال مقدر شده بود، نبی و رسول و صاحب کتاب و شریعت جز آن حضرت موجود نبود و مبعوث نگردید و چون دروۀ هزار سالۀ شریعت آن حضرت خاتمه یافت، مظهر امرالله ظاهر و بِساط جدیدی به ارادۀ الهیّه منبسط گردید، یعنی حضرت ربِّ اعلی جلَّ ذکرُه (متعالی است یاد او) ظاهر شدند و خلق را به ظهورُالله مژده دادند و مقصود از ختم رسالت و نُبُوَّت نظر به تعبیر دیگری که در آیات مبارکه این ظهور اعظم نازل شده، همانا تصریح به عظمت این ظهور عظیم است که از آن به ظهور نُبُوَّت و رسالت تعبیر نگردیده، بلکه به ظهورُالله تعبیر فرموده‌اند و آیۀمبارکۀ قرآن که فرمود “هل ینظرون إلّا أن یأتیَهم الله فی ظلل من الغمام”، به نص مبارک در ایقان، بشارت از این ظهور مبارک اعظم الهی است و در لوحی، به این مضمون بیانی نازل شده که “از خَتمیّت خاتَم، مقام این ظهور معلوم و مشهود”، اشاره به همین مطلب یعنی عظمت مقام این ظهور اعظم است.»(عبدالحمید اشراق‌خاوری، قاموس ایقان، صص304- 303)
  15. «برطبق مظهریّت‌شناسی بهائی، دور تحقّق و اكمال با ظهور حضرت باب آغاز گشت و از آنجا كه این دورِ جدیدِ تجلّی، مبتنی بریك قیامت واقع است، لهذا “لِقاءُالله” نیز باید تحقّق یافته باشد. آن كس كه «خَتم» رحیق كتب مقدّسه را می‌گشاید و وعود آن‌ها را محقّق می‌سازد؛ یعنی حضرت “مَنْ یُظهِرُهُ‌الله” مهمتر از “خاتَم” است؛ زیرا كه مأموریّت هیكل قدسی اوّل آماده سازی عالم بوده است برای ظهور هیكل ربوبی دوّم. به همین سبب، حضرت بهاءالله از بحث مطروحه، چنین نتیجه‌گیری می‌كنند: “…و با جمیع این مطالب ثابته و بیانات واضحه، مِن حیثُ لایَشعُر به ذكر ختم تمسّك جسته‌اند و از موجِد خَتم و بَدء در یوم لقای او بالمرّه محتجب مانده‌اند.”»(رمزوراز، 195)
  16. «حضرت بهاءالله، بعدها، فرایند مظهریّت و رستگاری را طوری متبلور و متجلّی می‌سازند كه حضرت محمّد نه تنها “خاتَمَ‌النَّبیّین” باقی می‌مانند، بلكه حائز مرتبۀ ممتاز “خاتِمُ‌الرُسُل” نیز می‌گردند و در ورای آن، حضرت باب نیز به مقام منیع و رفیع “سلطان‌الرُسُل” متشخّص می‌شوند؛ و این درحالی است كه آن حضرت خود، اكنون “مُرسِل‌الرُسُل” می‌باشند.»(رمزوراز، ص241)
بخش دوّم- خاتَمَ‌النَّبیّین از منظر نصوص بهائی
  1. «ان یا سمعَ البقاء، اِسمع ما یقولون هؤلاء المشرکون بان اللهَ ختم النبوةَ بحبیبه محمّد رسولِ الله و لن یُبعَثَ من بعده احدٌ و جُعِلَ یداه عن الفضل مغلولا و لن یُظهَر بعدَه هیاکلُ القدس و لن یستشرقَ انوارُ الفضل و انقطع الفیض و ثم القدرة و انتهی العنایة و سُدَّت ابوابُ الجود بعد الذی کانت نسماتُ الجود لم یزل عن رضوان العز مهبوبا. قل غُلَّت ایدیکم و لُعِنتُم بما قلتم، بل احاطت یدُه کل من فی السموات و الارض یَبعَث ما یشاء بقدرته و لایُسئَلُ عمّا شاء و انّهُ کان علی کل شیئ قدیرا.»(مائدۀ آسمانی4، ص291، سورةُالصَّبر) (مضمون:‌ای گوش جاودانه، بشنو آنچه را که این مشرکان می‌گویند، این که خداوند نبوت را به حبیبش محمد، رسول خدا، ختم فرمود و دیگر هرگز بعد از او کسی مبعوث نخواهد شد و دستانش در ارسال فضل بسته شده و هرگز بعداز او هیاکل قدسی ظاهر نخواهند شد و هرگز انوار فضل تابان نخواهد گشت و فیض و قدرت الهی قطع شد و عنایت منتهی گشت و دربه‌ای جود بسته شد؛ بعد از آن که نسیم‌های جود همواره از باغستان عزّت در هبوب بوده است. بگو دست‌های خودتان بسته باد و به آنچه گفتید لعنت شدید؛ دست او بر تمامی آسمانیان و زمینیان محیط است؛ هر که را بخواهد به قدرت خود مبعوث می‌فرماید و از آنچه که می‌خواهد نیز هرگز پرسیده نخواهد شد و همانا او بر هر چیزی توانا است.)
  2. «باری، همان قسمی که در اوّل لااوّل صدق آخِریت بر آن مربّی غیب و شهود (ذات الهی) می‌آید، همان قسم هم بر مظاهر او صادق می‌آید. و در حینی که اسم اوّلیت صادق است، همان حین اسم آخِریت صادق. و در حینی که بر سریر بَدئیت جالساند، همان حین بر عرش خَتمیت ساکن. و اگر بصر حدید یافت شود، مشاهده می‌نماید که مظهر اوّلیت و آخِریت و ظاهریت و باطنیت و بَدئیت و خَتمیت، این ذوات مقدّسه و ارواح مجرّده و انفس الهیه هستند.»(کتاب ایقان، فقرۀ174)
  3. «اگر جمیع (مظاهر جامعه) ندای: “انا خاتَمَ‌النَّبیّین” برآرند، آن هم حق است و شبهه را راهی نه و سبیلی نه؛ زیرا كه جمیع حكم یك ذات و یك نفس و یك روح و یك جسد و یك امر دارند و همه مظهر بَدئیّت و خَتمیّت و اوّلیّت و آخِریّت و ظاهریّت و باطنیّت آن روح‌الارواح حقیقی و ساذج‌السَّواذج ازلیاند.»(کتاب ایقان، ص222)
  4. «شکّی نبوده و نیست که ایّام مظاهر حقّ جلّ جلاله به حقّ منسوب و در مقامی به ایّام اللّه مذکور؛ ولکن این یوم (یوم ظهور حضرت بهاءالله) غیر ایّام است. از ختمیت خاتم مقام این یوم ظاهر و مشهود.»(حضرت بهاءالله، مندرج در نظم جهانی بهایی، ص101)
  5. «للّه عباد لن یمنعَهم الاشارات و لا الدّلالات و لا یصّدهم منعُ مانعٍ و لا اعراض معرض و لو یجتمع علیهم الخلائق اجمعین اولئک الّذین ما صدّهم اشاراتُ القبل فى ذکر القیمة و ما منعهم ما نزل فى الفرقان و لکنّه رسول‌الله و خاتَم‌النَّبیّین و خرقوا تلک الحجبات بسلطان القدرة من لدنّا و دخلوا حرم القدس مقرّ ربّهم العلىّ الاعلى بصدق مبین و اعترفوا فى انفسهم بان لا ینقطع النّبوّة من حینئذٍ الی آخر الّذى لا آخر له و کذلک نفخ الرّوح فى صدورهم روح الاطمینان من لدن عزیز جمیل.»(مجموعۀ چهار‌جلدی، آثار قلم‌اعلی4، ص498) [مضمون: برای خداوند بندگانی است که اشارات و دلالات منعشان نکند و منع هیچ مانعی و اعراض هیچ معرضی (از حرکت) بازشان ندارد، حتی اگر تمامی خلق جهان بر آنان هجوم برند. اینان کسانیند که اشارات پیشینیان به قیامت (از ایمان) بازشان نداشت و آنچه نیز که در قرآن نازل شده، یعنی “ولی رسول‌ خدا و خاتم انبیاء” (از ارادت) منعشان نکرد. اینان به قدرتی از نزد ما این حجاب‌ها را دریدند، و با صداقت آشکار، به حرم قدس، جایگاه پروردگار والامقامشان وارد شدند، و در دل و جان اعتراف کردند که نبوت از اکنون تا پایان بی‌پایان قطع نخواهد شد. این گونه (حضرت) روح (مظهر الهی)، از نزد خداوند عزیز و جمیل، روح اطمینان را در قلوبشان دمید.]
  6. «از خَتمیّت خاتَم (حضرت محمّد)، مقام این یوم ظاهر و مشهود.»(حضرت بهاءالله، مندرج در کتاب “دوربهایی”، ص19)
  7. «خاتَم انبیاء روح ما سویه فداه در مقام خود شبه و مثل و شریک نداشته اولیاء صلوات اللّه علیهم به کلمۀ او خلق شده‌اند. ایشان بعد از او اعلم و افضل عباد بوده‌اند و در منتهی رتبۀ عبودیّت قائم.»(اشراقات و چند لوح دیگر، ص74)
  8. «در ظهور خاتم انبیاء و سلطان اصفیاء روح العالمین فداه ملاحظه فرمائید که بعد از اشراق شمس حقیقت از افق حجاز چه مقدار ظلم از اهل ضلال بر آن مظهر عزّ ذى الجلال وارد شده بشانى عباد غافل بودند که اذیت آن حضرت را از اعظم اعمال و سبب وصول به حقّ متعال می‌دانسته‌اند.»(مجموعۀ چهارجلدی، آثار قلم‌اعلی1، فونت نیورومن14، ص30)
  9. «در ظهور خاتم انبیاء روح ما سویه فداه و امورات بعد آن تفکّر نمایید و پند گیرید و راضی نشوید مجدّد ناحیۀ کذبه و بئر موهومه و جابلقا و جابلصای ظنونیه به میان‌‌اید و ناس بیچاره را گمراه سازد.»(اشراقات و چند لوح دیگر، ص146)
  10. «در خاتم انبیا تفکّر نما بر آن حضرت وارد شد آنچه که افئده مقرّبین و اکباد مخلصین را گداخت. از برای صاحبان سمع یک آیه‌ کافی بوده و هست: “ما ارسلنا من رسول الّا کانوا به یستهزؤن.”»(اشراقات و چند لوح دیگر، ص252)
  11. «فانظر فی الایقان ثمّ فی کتب اخری لتری و تعلم ما اعترضت به من قبل علی محمّد رسول‌الله و خاتَم النَّبیّین.»(اقتدارات و چند لوح دیگر، ص195) (مضمون: در ایقان و دیگر کتاب‌ها بنگر تا آنچه را که از پیش بر محمّد رسول خدا و خاتَم انبیاء اعتراض کردی ببینی.)
  12. . «فلسطین شرف جمیع اقالیم گشت، زیرا جمیع مظاهر مقدّسۀ الهیّه از یوم حضرت ابراهیم تا ظهور خاتَمَ‌النَّبیّین یا در این اقلیم متوطّن یا مهاجر و مسافر بودند.»(حضرت عبدالبهاء، فرامین تبلیغی، لوح اوّل)
  13. «شمس سماء تفرید و شمع شبستان توحید، خلاصة‌المُرسَلین، خاتَمَ‌النَّبیّین صلّی‌اللّهُ علیه و سلّم در مقام معرفت آن ذات احدیت به نغمه “ما عرفناك حقّ معرفتك” در فضای ملك و ملكوت تغنّی نموده‌اند و به رنّۀ “ربّ زدنی فیك تحیّراً” بر اغصان شجره وجود ترنّی فرموده‌اند.»(حضرت عبدالبهاء، مکاتیب2، ص28)
  14. «ملاحظه فرما که به چه استناد فتوی بر خون حضرت اعلی روحی له الفدا دادند. ملّا محمّد ممقانی گفت‌ ایها النّاس خدا در قرآن می‌فرماید ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتّقین یعنی هدایت عالمیان است وبه نصّ صریح می‌فرماید و لکنّه رسولَ‌‌الله وخاتَمَ‌النَّبیّین. ما چنین نصّ صریح را چگونه سبب ضَلالت دانیم با وجود این‌که عین هدایت است. این شخص که گوید اولاد رسولم بنیان رسول رابر انداخت پس بعضی از احکامی که در بیان منصوص است و (بعداً) به کتاب اقدس نسخ شده است، یک یک را شمرد بعد گفت که علامت سیادت را از سر مبارک حضرت بر داشتند و به کمال بغضا آن فتوی را بی‌‌محابا داد.»(حضرت عبدالبهاء، منتخبات مکاتیب4، ص146)
  15. «ملّا محمّد ممقانی و سایر مجتهدین حسبُنا کتابُ الله (کتاب الهی ما را کافی است) می‌دانستند و از مبیّن کتاب حضرت اعلی روحی له الفداء خویش را مستغنی می‌شمردند؛ لهذا به آیۀمبارکۀ و لکنّه رسولَ‌الله وخاتَمَ‌النَّبیّین تشبّث و تمسّک جسته، فتوی بر قتل حضرت اعلی دادند.»(منتخبات مکاتیب4، ص266)
  16. «ای ربّ (صنادید القوم و ائمّة الضّلال) ادَّعوا الایمان به مظاهر امرک و اعترضوا علی جمالک المبین و ادَّعوا معرفةَ الکتاب و قوّتَ الاستنباط و الاجتهاد ثمّ استفتحوا فی الافتاء بقتل جمالک الاعلی و تشبّثوا بایة من کتابک و صلبوا جمالک و فوّقوا الیه سهام الرّصاص و قالوا هذا ادّعی النّبوّة و خالف صریح نصوص القرآن ما کان محمّد ابا احدٍ من رجالکم ولکنّه رسولُ‌الله و خاتَمُ‌النَّبیّین.‌ای ربّ تمسّکوا بمفاهیمهم من الکتاب و افتوا بقتل من خضع له الالواح و الصّحائف و فصل الخطاب.»(منتخبات مکاتیب6، فقرۀ485) [مضمون: این پروردگار (رؤسای قوم و پیشوایان گمراهی) ادّعای ایمان به مظاهر امرت کردند و بعد به جمال مبینت اعتراض نمودند و مدَّعی معرفت کتاب و قوّت استنباط و اجتهاد شدند و بعد در فتوا برای قتل جمال اعلایت باب جدید بگشودند و به آیه‌ای از کتابت متوسّل گشتند و جمالت را به صلیب کشیدند و نیزه‌های گلوله بر او باریدند و گفتند این ادّعای نُبُوَّت کرده و با نصوص صریح قرآن که می‌گوید محمد پدر هیچ یک از شما نیست، بلکه رسولُ‌الله و خاتَم انبیاء است، مخالفت نموده.‌ای پروردگار من، به ادراکات خود از کتاب متمسّک شدند و به قتل کسی فتوا دادند که لوح‌ها و صحیفه‌ها و فصل خطاب در مقابلش سر تسلیم و خضوع فرود آوردند.]
  17. «این موضوع را نیز باید به خاطر داشت که هر چند این ظهور (ظهور حضرت بهاءالله) دارای قوّه‌ای عظیم و جامعیّت و عمومیتی نامحدود است معذلک به هیچ‌ وجه داعیۀ آن ندارد که ظهور مشیّت و اراده الهیّه به او ختم گشته و این نظر را اکیداً ردّ می‌نماید. داشتن چنین عقیده‌ای نسبت به این ظهور به منزلۀ نقض غرض و مباین روح این امر است و بالضّروره با اسّ اساس معتقدات بهایی مغایرت دارد. چه اساس این معتقدات آن است که حقایق ادیان مطلق نبوده بل نسبی است و ادیان و ظهورات الهیّه مرتّبا مستمرّاً در عالم ظاهر شده و همواره رو به ترقّی و تکامل می‌باشند و هیچیک جنبه خاتَمیَّت نداشته و بر حسب تصادف و اتّفاق ظاهر نمی‌گردند. فی الحقیقه همان طور که اهل بهاء داعیۀ پیروان مذاهب سالفه را دائر به خاتَمیَّت شارع خویش مؤکّداً و صریحاً ردّ می‌نمایند به همان نحو نیز اعتقاد به خاتَمیَّت ظهوری را که خود نیز بدان منتسبند مردود می‌شمارند. در نظر اهل بهاء این طرز فکر و ادراک که “جمیع ظهورات منتهی شده و ابواب رحمت الهی مسدود گشته، دیگر از مشارق قدس معنوی شمسی طالع نمی‌شود و از بحر قِدم صمدانی امواجی ظاهر نگردد و از خیام غیب ربانی هیکلی مشهود نیاید”، به منزلۀ انحرافی شدید و مذموم نسبت به یکی از مبادی مقدّسه و اساسیۀ این امر (دیانت بهایی) به شمار می‌رود.»(حضرت ‌ولیِّ‌امرالله، دور بهایی، صص35- 34)
  18. «این کتاب (ایقان)معانی عباراتی نمادین، مانند«خاتَمَ‌النَّبیّین»،را توضیح می‌دهد.»(حضرت ‌ولیِّ‌امرالله، مرور معبود، ص210)
  19. «رأی و نظر دادگاه استان در ببا (واقع در استان بنی‌سوئف (Bani Suef)، از مصر علیا)، که در 10 می‌‌1925 صادر شد، و بعد از آن بلندپایه‌ترین علمای دینی مقیم قاهره هم بر آن صحّه نهاده، حکم نهاییش خواندند: “اگر هر یک از آنان (شوهران) توبه کند و به حضرت محمّد ایمان آورد و به هر شکلی اعتراف نماید که محمّدرسولُ‌الله استو از جانب خدا آمدهو به دین مُبین اسلام باز گرددو شهادت دهد کهمحمّدخاتَمَ‌النَّبیّین والمُرسَلین است، و هیچ دینی جای‌گزین دین او نخواهد شد و هیچ قانونی قانون او را نسخ نخواهد کرد و اعتراف کند که قرآن آخرین کتاب خداوند و آخرین تجلّی او بر انبیاء و مُرسَلینش استپذیرفته خواهد شد و مجاز خواهد بود روابط زناشویی خود را تجدید نماید…”»(حضرت ‌ولیِّ‌امرالله، مرور معبود، ص492)
  20. «حضرت بهاءالله مسئلۀ خاتَمیَّت را چه در مورد ادیان گذشته و چه در مورد ظهور خود رد فرموده‌اند. در مورد اهل فرقان در کتاب مستطاب ایقان می‌فرمایند: “به ذکر” خاتَمُ‌النَّبیّین” محتجب شده، از جمیع فیوضات محجوب و ممنوع شده‌اند”. سپس می‌فرمایند: “و به این مطلب، جمیع اهل ارض در این ظهور ممتحن شده‌اند؛ چنانچه اکثری به همین قول تمسّک جسته از صاحب قول مُعرض شده‌اند.”»(کتاب اقدس، ص227، توضیحات، شمارۀ180)
بخش سوّم- خاتَمَ‌النَّبیّین در آثار محقّقین و مؤلّفین بهایی
  1. «مسلمین نظر به لقب خاتَمَ‌النَّبیّین که در قرآن سورۀ احزاب از لسان وحی به حضرت رسول‌الله عنایت شده است، از ایمان به ظهور مبارک حضرت ربِّ اعلی و جمال اقدس ابهی جل جلالهما محتجب شده‌اند و می‌گویند چون خاتَمَ‌النَّبیّین به معنی آن است که بعد از حضرت رسول (ص) دیگر نبی و رسولی نخواهد آمد و شریعت جدید و دین تازه‌ای بعد از دین اسلام از طرف خداوند در عالم تشریع نخواهد شد و همین دین و آیین با فروع مخصوص و احکام خاصّه الی‌الابد و تا قیام قیامت باقی و برقرار خواهد بود؛ لهذا ما نمی‌توانیم این ظهور را که با شرع جدید و دین تازه که غیر از دین و احکام اسلامی است، ظاهر شده قبول کنیم و موعود اسلام که به ظهورش بشارت داده شده وقتی ظاهر شود همین دین و همین احکام و همین دستورات اسلامیه را در جمیع دنیا منتشر خواهد فرمود و همین قرآن را که بر حضرت رسول نازل شده است ترویج خوهد کرد و به قدر سر مویی از این دین و شریعت تجاوز نخواهد فرمود و در این خصوص به گفتۀ پیشوایان دینی خود اعتقادی محکم دارند و حدیثی چند نیز روایت کرده و می‌کنند که حضرت رسول (ص) فرمودند “لا کتابَ بعد کتابی هذا و لاشریعةَ بعد شریعتی الی یوم القیامة” و نیز فرمودند “حلالُ‌محمّدٍ حلالٌ الی یوم القیامة و حرامُه حرامٌ الی یوم القیامة” و نیز خطاب به حضرت امیر فرمودند “یا علی انت منّی بمنزلة‌هارون من موسی، الّا انّهُ لا نبیَّ بعدی”. از این قبیل احادیث روایت کرده‌اند و خاتَمَ‌النَّبیّین را هم دلیل بر قطع فیض الهی و انفصام رشتۀ وحی ربانی الی‌الابد دانسته‌اند و به استناد این مسئله از عرفان مظهر امرالله و اطاعت حضرت موعود محتجب مانده اند.»(عبدالحمید اشراق‌خاوری، قاموس ایقان، صص262- 261)
  2. «حضرت رسول به دیدن زید رفتند و او در خانه نبود و زینب به ساییدن مشک ناب مشغول بود و پیغمبر از دیدن او فرمود “تبارک الله احسنُ الخالقین” و مراجعت فرمود و در دل خود می‌گفت که اگر زید او را طلاق بدهد من او را خواهم گرفت؛ ولی این نکته را مخفی می‌داشت و خداوند او را عتاب فرمود که چرا آنچه را خواهی آشکارا نمی‌گویی و خداوند راز تو را آشکار خواهد ساخت “و تُخفی ما فی نفسِک و اللهُ مُبدیه” و سپس زید که این داستان را شنید زینب را طلاق گفت و پیغمبر بر حسب ظاهر هرچه او را وادار کرد که زنش را طلاق نگوید، زید راضی نشد؛ ولی پیغبمر آنچه را به زبان می‌فرمود در دل خلاف آن را داشت و خداوند هم نظر به همین مسئله او را عتاب کرد و فرمود وقتی که زید زنش را طلاق گفت ما زینب را به نکاح تو در آوردیم و “زوَّجناکَها”، یعنی زینب را به حبالۀ نکاح تو در آوردیم تا مردمان یقین کنند که می‌توانند زن پسر خواندۀ خود را پس از طلاق بگیرند و با او ازدواج کنند. البته در تفاسیر دیگر مانند تفسیر ابوالفتوح رازی و کشّاف زمخشری و امثال آن، مانند تفسیر کبیر فخرالدین رازی این داستان را با حواشی بسیار و روایات متعدده نقل کرده اند.»(عبدالحمید اشراق‌خاوری، قاموس ایقان، صص271- 270)
  3. «ملاحظه می‌فرمایید که به هیچ وجه در نطر شیخ صدوق خاتَمَ‌النَّبیّین به معنی کسی که بعد از شریعت او، دینی جدید و کتابی جدید نباید بیاید نیست. امّا پیشوایان مذهب جعفری این فرمایش صدوق را قبول نمی‌کنند و با آنکه شیخ صدوق از علمای بزگوار دورۀ غیبت کبری و مدافع شدید مذهب جعفری است و همه در همه جا گفتارش را قبول می‌کنند و به این مقام که می‌رسد راه اعتراض و عناد می‌گیرند. به هر حال، حقیقت این است، خواه قبول کنند یا نکنند “خود دانند”.»(عبدالحمید اشراق‌خاوری، قاموس ایقان، ص282)
  4. «ملاحظه بفرمایید که حضرت امیر علیه السّلام در این بیان مبارک (حدیثی که ابن شهر آشوب علیه الرحمه در کتاب معروف خود به نام “مناقب” نقل کرده وعلامۀ مجلسی هم در مجلد نهم بحارالانوار آن را ذکر فرموده است) چگونه معنی خاتَمَ‌النَّبیّین را ذکر فرموده است و ملاحظه می‌فرمایید که به هیچ وجه نظر به این معنی که حضرت امیر (ع) فرموده‌اند، نمی‌توان معنی خاتَمَ‌النَّبیّین را مطابق اقوال علمای اسلام دانست که می‌گویند “خاتَمَ‌النَّبیّین یعنی کسی که بعد از او رسول جدید و کتاب جدید و شرع جدید نخواهد آمد.”»(عبدالحمید اشراق‌خاوری، قاموس ایقان، ص284)
  5. «علمای اسلام اعم از سنّی و شیعه در بارۀ مفهوم و معنی خاتَمَ‌النَّبیّین با هم اختلاف عقیده داشتند؛ یعنی محقّقین، خاتَمَ‌النَّبیّین را به شرحی که نوشته شد، دارای معنی خاصّی دانند و آن را به این مفهوم که دلالت بر ختم و انقطاع رشته و سلسلۀ رسالت نماید، نمی‌دانستند و در مقابل آنان، جمعی هم گفتند که خاتَمَ‌النَّبیّین یعنی کسی که بعد از او رسول و پیغمبری نباشد. به هر حال، چون در مفهوم و بیان معنی خاتَمَ‌النَّبیّین در بین علمای اسلام اختلاف نظر موجود است، استدلالات فرقۀ قائل به قطع و ختم رشتۀ سلسلۀ نُبُوَّت به کلمۀ خاتَمَ‌النَّبیّین از درجۀ اعتبار ساقط است؛ زیرا جمعی در مقابل آنان ایستاده‌اند و معنی خاتَمَ‌النَّبیّین را به نحو دیگر بیان می‌کنند و این مطلب در نهایت صراحت است.»(عبدالحمید اشراق‌خاوری، قاموس ایقان، ص288)
  6. «علامۀ بزرگوار ابوالبقاء در کتاب مفید و معروف خود به نام “کُلّیّات” در ذیل کلمۀ ختم می‌فرماید: “خداوند در قرآن فرموده “ما کان محمّد ابا احد من رجالکم ولکن رسول‌الله و خاتَمَ‌النَّبیّین”. خاتم آخر قوم است و این که خداوند فرموده خاتَمَ‌النَّبیّین، چون نبی اعم از رسول است، بنا بر این ختم نبیین مستلزم ختم رسل نیز هست؛ زیرا نبی اعمّ است و رسول اخصّ و نفی اعمّ مستلزم نفی اخصّ است؛ یعنی حضرت رسول چون خاتم انبیاء بود، خاتم رسولان هم خواهد بود، زیرا نُبُوَّت که اعم است رسالت را هم در بر دارد و کلمۀ لکن که مفید استدراک است دلیل بر آن است که علت ختم رسالت همان علت ختم نُبُوَّت است که عبارت از آن است که رسول‌الله (ص) پدر هیچ یک از رجال شما نیست و چون به این علت خاتَمَ‌النَّبیّین بود به همین علت خاتم رسل نیز هست و بعد می‌فرماید “والاَحسَنُ انّهُ من الکتم…”، یعنی بهترین معانی خاتَمَ‌النَّبیّین در نظر ما آن است که بگوییم حضرت رسول‌الله شمس نُبُوَّت و آفتاب تابان رسالت بود و سایر نبیین با آن که از نور او استفاده کرده‌اند در مقابل تابش و درخشش انوار نُبُوَّت و رسالتش تاب ظهور و بروز نداشتند و مکتوم و مستور شدند، همچنان‌که ستارگان از آفتاب کسب نور می‌کنند و هنگامی که خورشید درخشان طالع می‌شود همۀ ستارگان در پرتو آفتاب پنهان و مکتوم و مستور می‌مانند و خاتَمَ‌النَّبیّین یعنی پیغمبری که به ظهور نور رسالت او جمیع ستارگان درخشان آسمان نُبُوَّت و رسالت که قبل از او ظاهر شده بودند مکتوم و مستور می‌مانند چه نورانیت و درخشندگی رسول‌الله مجال درخشندگی و ظهور به سایر انبیا و رسل نمی‌دهد و ختم را به معنی کتم گفته که به معنی ستر و خفا است و این تعبیر بسیار زیبا و مورد قبول است.»(عبدالحمید اشراق‌خاوری، قاموس ایقان، صص290- 289)
  7. «همۀ مظاهر مقدّسه در دورۀ خود خاتَمَ‌النَّبیّین بودند و اول النبیین بودند، همه مظهر یک حقیقت بودند و از نقطه نظر وحدت شمس حقیقت، همۀ آن‌ها که مجالی آن حقیقت واحده بودند، واحد بودند، همه اوّل بودند، همه آخر بودند، همه خاتَمَ‌النَّبیّین بودند و طالب منصف، چون به بیان مبارک در ایقان مراجعه کند این حقیقت را به صراحت درک خواهد کرد، زیرا قلم مبارک حضرت سبحان به افصح بیان این مطلب مشکل را بسیار آسان شرح فرموده است.»(عبدالحمید اشراق‌خاوری، قاموس ایقان، ص302)
  8. «کلمۀ خاتَمُ‌النَّبیین که در قرآن مجید سورۀ احزاب (آیۀ40) از القاب رسولُ‌الله حضرت محمّد بن عبدالله، صاست، به معنی آن نیست که بعد از آن حضرت رسولی مبعوث و بعد از قرآن مجید کتابی جدید نازل نخواهد شد؛ بلکه مقصود این است که بعد از حضرت محمّد بن عبدالله پیغمبر اسلام، به جانشینان و اوصیای آن حضرت لقب نبیّ اطلاق نمی‌شود و استعمال کلمۀ نبیّ بر اوصیای آن حضرت ختم شد و قبل از آن حضرت به اوصیای پیغمبران قبل و رسولان الهی نبیّ می‌گفتند، فی‌المثل حضرت موسی رسول بود و یوشع، نبیّ و هرگز کلمۀ رسول به آن معنی که به موسی ع اطلاق می‌شد به حضرت یوشع اطلاق نمی‌شد و کذلک حضرت عیسی ع رسول بودند و شمعون صفا نبیّ بود و بر همین قیاس سایرین؛ ولی چون حضرت رسولُ‌الله محمّد بن عبدالله ص، افضل از رسولان قبل بودند اوصیای آن حضرت هم افضل از اوصیای قبل بودند و برای اثبات افضلیت اوصیای پیغمبر اسلام، به آن نفوس مقدّسه، دیگر نبیّ گفته نمی‌شود و استعمال کملۀ نبیّ بعد از بعثت رسول اسلام بر اوصیای آن حضرت ختم شد. لهذا نمی‌گوییم علی نبیُّ‌الله و حسین نبیُّ‌الله، بلکه در بارۀ این نفوس مقدّسه کلمۀ وصیّ و ولیّ اطلاق می‌کنیم و می‌گوییم علی ولیُّ‌الله و حسین وصیّ رسولُ‌اللهشیخ صدوق علیه ‌الرَّحمه این بیان رادر کتاب “اکمال الدّین و اتمام النّعمة” (جلد اوّل، ص105) صریحاً واضحاً بیان فرموده است..»(عبدالحمید اشراق‌خاوری، اقداح‌الفلاح1، صص470- 463)
  9. «گفتار آنان که می‌گویند معنی خاتَمُ‌النَّبیین قطع شدن رشتۀ رسالت و ختم نزول کتاب آسمانی است مورد قبول نیست. ظهور حضرت بهاءالله و اقدام به تشریع شریعت بهایی باذن الله، دلیلی قاطع است که مدعیان که به کلمۀ خاتَمُ‌النَّبیین متشبث می‌شوند، معنی خاتم را نفهمیده‌اند؛ زیرا اگر معنی خاتَمُ‌النَّبیین آن باشد که بعد از رسولُ‌الله صاحب شر یعت و کتاب و شارع جدید مستقلی نخواهد آمد، هرگز خداوند به حضرت بهاءالله چنین دینی کامل که کافل سعادت بشری در دنیا و آخرت است عطا نمی‌کرد و او را مأمور به ابلاغ و نشر آن نمی‌فرمود و جمیع لوازم خاصّه و صفات مخصوصۀ دینُ‌الله را به دین و شریعت او نمی‌داددین بهایی دارای علائم حقانیّت و جامع جمیع صفات حتمیۀ دین کامل است و البته چنین دینی جز از طرف خدا نخواهد بود. در قرآن مجید می‌فرماید لایأتیه الباطل من بین یدیه و لامن خلفه، یعنی ادیان قبل از قرآن و اسلام همه بر حق بودند و آنچه هم که از خلف یعنی بعد از قرآن و اسلام خواهد آمد حق است، زیرا دین باطل نه قبل از قرآن بوده و نه بعد از آن خواهد بود و این آیۀ مبارکه در سورۀ مبارکۀ فُصِّلت قرآن مجید (آیۀ42) است و بنا بر این خداوند این دین مبین را به وسیلۀ وحی به بهاءالله عطا فرمود و حضرتش را مأمور فرمود تا آن را به خلق عالم ابلاغ فرماید. همۀ این‌ها دلیل است که معنی خاتَمُ‌النَّبیین آن نیست که ارباب اوهام تقلیدیه می‌گویند، بلکه معنی خاتَمُ‌النَّبیین نظر به عقاید شیعه همان است که شیخ صدوق اعلی الله مقامه در “اکمال الدین” بیان فرموده (است)آنچه ذکر شد برای این بود که قائلین به قطع رشتۀ رسالت و قطع فیض مستمر الهی بدانند که علمای اعلام و بزرگان و پیشوایان دین مبین اسلام برای خاتَمُ‌النَّبیین معنی دیگر ذکر فرموده‌اند و البته قبول نظریۀ علمای اعلام مانند صدوق هزاران درجه بر نظریۀ وهمیۀ ارباب تقالید ترجیح دارد.»(عبدالحمید اشراق‌خاوری، اقداح‌الفلاح2، صص142- 139)
  10. «قبل از آنکه فصل بعد را مطالعه نمایید، مفید است که با پاسخ‌گویی به پرسش‌ھای ذیل، دانش خود را در بارۀ”عقیده خاتَمیّت”مورد آزمون قرار دھید:
    • آیا شما قطعاً ایمان دارید که اسلام آخرین دین الھی است؟ اگر چنین است، چگونه و از چه طریق به این ایمان و یقین رسیده اید؟
    • آیا شما ھرگز در بارۀ معنی عنوان”خاتم انبیاء” تحقیق و پژوھش کرده اید؟
    • آیا این عنوان برای شما چه معنی دارد؟ و چگونه شما آن را به این اعتقاد که حضرت محمّد آخرین پیامبر است ارتباط می‌دھید؟
    • آیا ھرگز از کسی پرسیده اید که چه ارتباطی بین کلمات”خاتَم”و”آخِرین”وجود دارد؟
    • آیا فرق بین این دو کلمۀ عربی را می‌دانید:”خاتم”( مُھر ( و”خاتم”(پایان دھنده)؟
    • آیا ھرگز فکر کرده اید که چرا مقام حضرت محمّد با کلمۀ”خاتَم”توصیف شده نه با کلمۀ”خاتِم”؟
    • آیا ھرگز آیۀدیگری از قرآن دیده اید که رسول اکرم را آخرین پیامبر اعلام دارد؟
    • آیا ھرگز شنیده اید کسی در بارۀ صحّت این عقیده که رسول اکرم آخرین پیامبر خدا است، ابراز شکّ نماید؟
    • آیا ھرگز آیاتی از قرآن دیده اید که به ظھور پیامبران جدیدی از جانب خدا، اشاره کنند؟
    پرسیدن و اندیشیدن دربارۀ سئوالات فوق بینش شما را در بارۀ این عقیده افزایش می‌دھد و شما را برای این مبحث آماده می‌سازد. برای بھره گرفتن از این کتاب (محمّد، خاتَم انبیاء) باید بی‌طرف باشید، یعنی عقاید اجدادی خود را موقّتاً کنار بگذارید. مانند یک قاضی بی‌طرف یا عضو ھیئت منصفه، بدون گرایش‌ھای قبلی، دلائل و شواھد این کتاب را بررسی کنید.»(دکتر محمّد ابراهیم خان،”محمّد: خاتم انبیاء”، ص16)
  11. «عقیده خاتَمیّت فقط بر پایۀ یکی از آیات قرآن استوار است. بھتر است ابتدا آن آیه را زیارت کنیم و بعد در فصل ھای آینده با توجّه به بسیاری از آیات مربوطه دیگر، آن را مورد بررسی قرار دھیم. مَّا كَان محمّد أَبا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ للهِّ وَخاتَمُ‌النَّبیین.(سورۀ احزاب، آیۀ40) (محمّد پدر ھیچ یك از مردان شما نیست، او رسول خدا و”خاتَمَ‌النَّبیین”است. مسلمانان فارسی زبان”خاتَمَ‌النَّبیین”را به سه صورت ترجمه کرده‌اند. این گروه از مترجمین از ترجمۀ واژۀ”خاتم”امتناع ورزیده، ھمان واژۀ عربی را در ترجمه به کار برده‌اند:
    مترجم ترجمه
    عبدالمجید آیتی خاتم پیامبران مھدی الھی قمشه‌ای خاتم انبیاء
    محمّد مھدی فولادوند خاتم پیمبران
    بھاءالدّین خرّمشاھی خاتم پیمبران
    این دو مترجم،”خاتم”را به این صورت ترجمه کرده‌اند:
    مترجم ترجمه
    کاظم پورجوادی آخرین پیامبر
    ابوالقاسم پاینده سرآمد پیغمبران
    این مترجم قرآن را به دو زبان ترجمه کرده به این صورت:
    مترجم ترجمه
    طاھره صفّارزاده:
    در ترجمه فارسی (خا تَم)
    در ترجمه انگلیسی ) آخرین نفر از گروه پیامبران)
    The last of the group of Messengers
    چرا اکثر مترجمین فارسی زبان از ترجمه واژه”خاتم”امتناع ورزیده‌اند؟ چرا ھیچ کدام از آنھا ترجمۀ فارسی خاتم را که”مهر”است به کار نبرده‌اند؟ ما در فارسی واژه”خاتم”را فقط در اصطلاح”خاتم‌کاری”به کار می‌بریم.”خاتم” عربی است. لازم است ایرانیان واژه برابر آن را در فارسی ببینند. چرا دو مترجم دیگر معانی غیر معمول و غیر صحیح در مورد”خاتم”به کار برده‌اند؟ آیا آنھا زبان عربی را از استادان زبان عرب بھتر می‌دانند؟ یکی از مترجمین قرآن به انگلیسی)مجید فخری( که ترجمه او از دانشگاه الازھر نیز تأیید شده (گرفته)، معنی”مهر” (را) در برابر”خاتم”به کار برده. چرا مترجمین فارسی زبان ھیچکدام کلمه”مهر”را به کار نبرده‌اند؟ آیا آنھا قصد دارند معنی اصلی آن را از ایرانیان پنھان دارند؟ علمای مسلمان معتقدند که واژه خاتم افتخار مخصوصی به رسول اکرم اعطا می‌کند که ھیچیک از پیامبران دیگر در آن شریک نیستند. ھمان‌گونه که یھودیان معتقدند که دین آنھا تنھا دین بر حقّ است و مسیحیان حضرت مسیح را تنھا ناجی می‌دانند، مسلمانان نیز معتقدند که عنوان”خاتم انبیاء”رسول اکرم را آخرین پیامبر خدا معرفی می‌کند. آیا این اعتقاد با تعالیم قرآن ھم آھنگی و ھم خوانی دارد؟ کمتر کسی از مؤمنین حاضر می‌شود مکث نموده در بارۀ مفاھیم عمیق این اصل تأمّل و تفکّر نماید. مسلمین صرفاً آن را قبول می‌نمایند و در باره‌اش فکر نمی‌کنند. اگر این موضوع را با دقت بررسی می‌نمودند، به این راحتی آن را نمی‌پذیرفتند. بنابراین بھتر است به بحث مطلبی پردازیم که اکثر مؤمنین در انجامش قصور می‌کنند. بھتر است این آموزه را با دقّت زیاد مورد مطالعه قرار دھیم تا دریابیم که واقعاً چه معنایی دارد و بعضی از مفاھیم و پی آمدھای گستردۀ آن چیست. عقیده خاتَمیّت بدین مفھوم است که: خداوند با ارسال پیامبرانی چند برای مدّت زمانی مشخّص به مکالمه با نوع بشر ادامه داد. آخرین این پیامبران رسول اکرم بود که در قرن ھفتم میلادی ظاھر شد. دوران رسالت آن پیامبر که ٢٣ سال طول کشید نشانۀ اوج تاریخ روحانی بشر است؛ زیرا در طول آن سالھا خداوند ھر چه را لازم بود به نوع بشر ابلاغ کرد؛ ھرگونه ھدایتی که بشر برای یک زندگی سرشار از آرامش و رفاه در طی حدّاقلّ سه یا چھار میلیارد سال بعد نیاز داشت از طرف خداوند نازل گردید، سه یا چھار میلیارد سالی که عمر تقریبی خورشید را تخمین زده‌اند! قرآن بیان کامل و نھایی علم الھی برای بشر تا ابد می‌باشد. ھرگز کتاب آسمانی دیگری برای نوع بشر فرستاده نخواھد شد. ھنگامی که زندگی رسول اکرم در سال ٦٣٢ میلادی به پایان رسید، صحبت خداوند با بشر به پایان رسید و راه ارتباط بین خالق و مخلوق برای ھمیشه بسته شد.»(دکتر محمّد ابراهیم خان،”محمّد: خاتم انبیاء”، صص19- 17)
  12. «مھم‌ترین سنّت بین خدا و بشر چیست؟ آیا می‌توان”سنّتی”، قاعده‌ای یا رسمی مھمتر از مکالمه بین کسانی که یکدیگر را دوست دارند تصوّر نمود؟ چرا باید خداوند ناگھان این مهم‌ترین سنّت آسمانی را لغو کند؟ پیامبران را می‌توان به یک دستگاه گیرنده یعنی تلفن یا رادیو تشبیه نمود و خداوند را به فرستندۀ پیام. چرا پروردگار ما ناگاه صحبت کردن با ما را متوقف سازد؟ چرا طریق مراوده را با کسانی که دوست دارد ترک نماید؟ چرا ناگھان از افاضۀ علم نامحدود خود باز ایستد؟ آیا خداوند دیگر ھرگز پیامی برای بشر نخواھد فرستاد؟ آیا او نمی‌خواھد که علم تازه‌ای به ما بیاموزد و به ما یادآور شود که در صلح و آشتی زندگی کنیم؟ آیا پروردگار ما دیگر سخنی برای گفتن ندارد؟ وَلَوْ اِنَّما فِی الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ یمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ للهَّ…(سورۀ لقمان، آیۀ27) (و اگر آنچه درخت در زمین است قلم شود و دریا را ھفت دریاى دیگر پشتیبان شود، سخنان خداوند پایان نپذیرد..) قُل لَّوْ كَان البَحْرُ مِدَادًا لِّكَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً. (سورۀ کهف، آیۀ109) (بگو اگر دریا برای کلمات پروردگارم مرکب شود پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان پذیرد قطعاً دریا خشک می‌شود حتی اگر دریای دیگری به یاری آن آوریم.) به این آیه توجّه کنید: قُل لَّوْ انتمْ تَمْلِكُونَ خَزَآئِنَ رَحْمَةِ رَبِّی إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْیةَ الانفَاقِ وَكَان الانسان قَتُورًا. (سورۀ اسرا، آیۀ100) (بگو اگر شما مالك گنجینه‌ھاى رحمت پروردگارم بودید باز ھم از بیم خرج كردن قطعا امساك مى ورزیدید و انسان ھمواره بخیل است.) توجّه کنید که عبدلله یوسف علی، پژوھشگر و مترجم قرآن به زبان انگلیسی، چگونه آیۀفوق را تفسیر می‌کند: حال استدلال تازه‌ای متوجّه کسانی است که ظھور الھی را منحصر به دایرۀ محدودی از بشر مانند گروھی که خود به آن متعلّق ھستند می‌دانند. در قرآن به یھودیانی اشاره شده که قادر نبودند بفھمند که چگونه غیر یھودیان توانستند ظھورات و ھدیه ھائی حتّی برتر از آنچه آنھا حقّ مسلّم خود می‌دانستند دریافت کنند. امّا این گرایش در بین نوع بشر متداوّل است. یک نژاد یا طبقۀ خاصّ یا یک فرھنگ مدعی می‌شود که نگاھبان پیام خداوند است، و حال آنکه پیام الھی عمومی است. رحمت الھی ھمه را در بر می‌گیرد و خداوند گنجینه ھای ارزشمند رحمت بالغۀ خود را در بین مخلوقات خود منتشر می‌سازد. این نعم نامحدود اتمام‌ناپذیر است. فقط خسیسان ھستند که ثروت خود را میاندوزند و از مصرف و تمام شدن آن بیم دارند.” آیا شما دچار خست روحانی ھستید که جمعیت بیشمار بشری را از پیامبران الھی محروم می‌دارید؟ آیا به این دلیل است که ظھور مرّبیان روحانی جدید را که رحمت الھی برای ھمۀ بشریّت و تمامی خلقت ھستند انکار می‌کنید؟[تأکید افزوده شده]. آیا بیان فوق شامل کسانی نیست که وحی الھی را به یک مدّت زمان معینی محدود می‌کنند؟ ھمچنین به این آیه توجّه نمایید: وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِی كُلِّ قَرْیةٍ نَذِیرًا(سورۀ فرقان، آیۀ51). (اگر مى‌خواستیم قطعاً در ھر شھرى ھشداردھنده‌اى برمى‌انگیختیم.) آنچه مربوط به خداوند است نامحدود است. چقدر غیرمنطقی است که ظھور علم الھی را به دوران معینی محدود کنیم. قسمت اعظم قرآن داستان پیامبران گذشته است. خداوند به طور مکرّر به رسول اکرم می‌فرمایند: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِّن قَبْلِكَ (سورۀ غافر، آیۀ78) (ما پیش از تو رسولانى فرستادیم.) قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِیرُواْ فِی الأَرْضِ فانظُرُواْ كَیفَ كَان عَاقِبَةُ الْمُكَذَّبِینَ ھَذَا بَیان لِّلنَّاسِ وَھُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِّلْمُتَّقِینَ (سورۀ آل‌عمران، آیات138- 137). (قطعاً پیش از شما سنّت‌هایی [بوده و] سپرى شده است. پس در زمین بگردید و بنگرید كه فرجام تكذیب‌كنندگان چگونه بوده است. این[قرآن] براى مردم بیانى و براى پرھیزگاران رھنمود و اندرزى است.) شش آیه‌ بعد آمده است: مَا محمّد إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ. (سورۀ آل‌عمران، آیۀ144) (و محمّد جز فرستاده‌اى كه پیش از او [ھم] پیامبرانى آمده‌اند، نیست.) آیۀفوق به ما چه می‌آموزد؟ این‌که حضرت محمّد نیز مانند ھمۀ پیامبرانی است که قبل از او آمدند. به عبارت دیگر ظھور او نمونه‌ای از سنّت خداوندی است و بنابراین ما نباید انتظار خارق‌العاده‌ای از او داشته باشیم.
    اگر قرار بود سلسلۀ طولانی توالی پیامبران با ظھور رسول اکرم به پایان برسد، اگر منظور قرآن این بود که با ظھور حضرت محمّد، سنّت مقرّر و پایدار الھی در ارسال پیامبران جدید باید به پایان برسد، آیا لازم نبود در آخر این آیه‌ چند کلمه‌ای راجع به مقام و موقعیت بی‌نظیر آن حضرت ذکر شود؟ آیا نمی‌بایستی در آیه‌ گفته می‌شد که رسول اکرم پیامبری است مثل ھمۀ پیامبران، باستثنای این‌که او آخرین پیامبر است؟ در حالیکه برعکس، آیۀبه روشنی نشان می‌دھد که ظھور حضرت محمّد ھیچ ویژگی خاصّی ندارد، بلکه او صرفاً پیامبر دیگری است مثل بسیاری پیامبران دیگر که قبل از آن حضرت آمدند. این آیه‌ اشارات دیگری دارد بر این‌که ظھور رسول اکرم آخرین فصل کتاب وحی علم و حکمت الھی نیست. ھمچنین به آیۀ زیر نظر کنید: قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنْ الرُّسُلِ. ..مَا اَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُّبِینٌ. (سورۀ احقاف، آیۀ46) (بگو:”من پیامبر نوظھورى نیستم…جز بیم دھندۀ آشكارى نیستم.) آنچه که آیۀفوق بیان می‌کند این است : رسول اکرم یک پیامبر غیرعادی با مأموریتی منحصر به فرد نیست. پیامبران بسیاری مانند آن حضرت آمده‌اند. آیۀبعد نیز ھمین معنا را تأیید می‌نماید: شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا…وَمَا وَصَّینَا بِهِ إِبْرَاھِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَىی. (سورۀ شورا، آیۀ13) (آیینى را براى شما تشریع كرد كه به نوح توصیه كرده بودو آنچه را بر تو وحى فرستادیم و به ابراھیم و موسى و عیسى سفارش كردیم.) اگر اسلام مثل سایر ادیان است و سایر ادیان مانند یکدیگر ھستند، چرا این ھمه پیامبر آمده‌اند؟ چون مردم فراموشکارند و ھر چند قرن یکبار نیاز به یادآوری و ھشدار دھنده تازه‌ای (نذیر) دارند که اطمینان و امید به آنھا ببخشد و از نتایج دنیا پرستی و دوربودن از خدا آنان را آگاه سازد. چون ھر دینی مانند دیگر ادیان است، بنابراین ھر دینی می‌تواند اوّلین یا آخرین دین باشد! ھمچنین به این آیۀشگرف توجّه کنید: سَمَّاكُمُ الْمسلمین مِن قَبْلُ وَفِی ھَذَا. (سورۀ حج، آیۀ78) (قبلا شما را مسلمان نامید و در این زمان.) این آیه به مسلمانانی که در زمان رسول اکرم می‌زیستند خطاب شده است. به آنھا گفته می‌شود که آنھا مسلمان بودند وقتی که نه اسلام ظاھر شده بود و نه آنھا متوّلد شده بودند! آشکار است این آیه‌ مفھومی نمادین دارد و این پیام را می‌رساند که مؤمنین حقیقی که ممکن است در ھر زمانی از تاریخ زندگی کنند، حتّی اگر ھرگز کلمۀ”اسلام”را نشنیده‌اند، مسلمان محسوب می‌شوند. از دیدگاه خداوند، اسلام از عالم زمان و عالم اسم فراتر می‌رود. به این ترتیب ھر دینی که تاکنون ظاھر شده و یا خواھد شد می‌تواند اسلام خوانده شود. اگر این امر در مورد دین الھی صادق است، آیا در مورد پیامبران نیز که دین خدا را تأسیس می‌کنند صادق نیست؟ به این ترتیب، از نظر خداوند ھر پیامبری که تا کنون ظاھر شده یا (از این پس) ظاھر خواھد شد، می‌تواند محمّد (ص) خوانده شود. آیا ھرگز خداوند به رسول اکرم فرموده‌اند که”بعد از تو پیامبری نخواھیم فرستاد”؟ آیا ھیچ آیه‌ای در قرآن وجود دارد که حتّی به نحو غیر مستقیم اشاره کند بر این‌که خداوند ناگھان سنّت گذشته خود را متوقف می‌سازد؟ به ھیچ وجه، ھیچ آیه‌ای وجود ندارد که حتّی به نحو بعیدی به این مفھوم اشاره کند. بطوری که خواھیم دید، خداوند به طور مکرّر وعده داده است که سنّت خود یا رسم خود را در ارسال پیامبران جدید و کتاب جدید ادامه خواھد داد: وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ…لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ‌یمْحُو للهُّ مَا یشَاء وَیثْبِتُ (سورۀ رعد، آیات 39- 38) (و قطعا پیش از تو [نیز] رسولانى فرستادیمبراى ھر زمانى كتابى است. خدا آنچه را بخواھد محو یا اثبات مى كند.) در این عبارت مھّم دقّت کنید”لکّل اجل کتاب…”قرنھا پیش خداوند آثار مقدّس یھود را نازل فرمود. وقتی حضرت مسیح ظاھر شد، بعضی از قوانین یھود را تغییر داد (مانند حکم طلاق) و بقیه را تأیید نمود. حضرت محمّد ھمان سنّت را پیروی فرمود. آن حضرت احکام جدیدی آورد، ولی بعضی از تعالیم پیامبران قبل را تأیید نمود. این نظامی است که از ابتدای تاریخ عمل شده و بر طبق آیات قرآن برای ھمیشه ادامه خواھد یافت. این بیان که”لکّل اجل کتاب”(برای ھر زمانی کتابی است) مانند اینست که گفته شود”برای کودکان نه ساله کتابی وجود دارد، وقتی ده ساله شدند کتاب دیگری ھست….” ظھور تکاملی و تدریجی علم و آگاھی ھرگز متوقف نمی‌شود. به آیات زیر نیز توجّه کنید: وان مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِیھَا نَذِیرٌ.(سورۀ فاطر، آیۀ24) (ھر امتى در گذشته انذاركننده‌اى داشته است!) وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولا. (در میان ھر امتى فرستاده اى برانگیختیم.) (سورۀ نحل، آیۀ36)، همچنین (سورۀ رعد آیۀ7). برای روشن شدن مفھومِ سنّت، عالم روحانی را با عالم مادی مقایسه کنید.
    ھنگامی که خدا جھان را آفرید نظام و ترتیبی در امور جھان ایجاد نمود. قوانین کلّی و عمومی بخصوصی را)قوانین طبیعت) که ھرگز تغییر نکرده‌اند ارائه داد. این معنا در مورد نظام و روش روحانی او- یعنی نظامی که رابطۀ او را با بشر تعیین می‌کند – نیز صادق است. آیا خداوند ھرگز قوانین طبیعت را تغییر داده است؟ نه تنھا”سنّت” خدا تغییرناپذیر است، بلکه ماھیّت انسان نیز تغییر نمی‌کند: فِطْرَةَ للهِّ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ (سورۀ روم، آیۀ30).(فطرت اصلی ھمان است که بر اساس آن خداوند مردمان را آفرید. آفرینش یزدان تغییرپذیر نیست(. اگر ماھیّت و طبیعت ما تغییرناپذیر است و اگر روش الھی در انجام امور نیز تغییرناپذیر است، چرا باید پیوندی که خدا را با ما مرتبط می‌سازد تغییر کند؟ این ادعا که خداوند ناگھان ارتباطش را با ما قطع کند بھمان اندازه غیر منطقی است که بگوئیم افراد بشر ناگھان صحبت کردن با یکدیگر را متوقف خواھند ساخت! سنّت تغییرناپذیر و ھمیشگی خداوند آن قدر با اھمیت است که در سراسر قرآن بر آن تأکید شده است. ملاحظه فرمائید که در آیۀبعد، این سنّت ھمیشگی سه بار در سه جمله با تقریباً کلمات یکسان تکرار شده و کلمۀ”ھرگز” دو بار تکرار گردیده. ھیچ موضوع دیگری در قرآن تا این حدّ و با چنین لحن بی‌نظیری مورد تأکید قرار نگرفته است: فَھَلْ ینظُرُونَ إِلَّا سنّة الْاوّلین فَلَن تَجِدَ لِسنّة للهِّ تَبْدِیلًا وَلَن تَجِدَ لِسنّة للهِّ تَحْوِیلًا. (سورۀ فاطر، آیۀ43).(آیا آنھا چیزى جز سنّت پیشینیان را انتظار دارند؟ ھرگز در سنّت خدا تبدیل نخواھى یافت، ھرگز در سنّت الھى تغییرى نخواھی یافت!) (همچنین سورۀ احزاب آیات 38 و 62 و سورۀ غافر، آیۀ85) توجّه نمائید که چگونه خداوند خود را در این آیه توصیف فرموده: اِنّا كُنَّا مُنذِرِینَ…انا كُنَّا مُرْسِلِینَ رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ (سورۀ دخان، آیات 6- 3).(ما ھمواره انذاركننده بوده ایم!…ما پیوسته پیامبر فرستادیم!) این به خاطر رحمتى است از سوى پروردگارت(. آیات فوق درس مھمّی به ما می‌آموزند و آن این است که فرستادن پیامبران و ھشداردھندگان دلیل فیض و رحمت الھی است. آیا خداوند فیاض فیض خود را متوقف خواھد ساخت؟ آیا تغییری در سنّت الھی که با ارسال پیامبران، عشق خود را به موجودات متفّکر خود نشان می‌دھد، به وجود خواھد آمد؟ می‌توان نتیجه گیری نمود که ھنگامی که خداوند جھان را طرح ریزی کرد و بشر را آفرید، این خلقت طبق یک نقشۀ کامل بود. ھمانطور که قوانینی که بر جھان حکومت می‌کنند تغییر نمی‌کنند، بھمان نحو نیز قوانینی که ما را با خالق خود ارتباط می‌دھند تغییرناپذیر باقی می‌مانند.»(دکتر محمّد ابراهیم خان،”محمّد: خاتم انبیاء”، صص29- 25)
  13. «بھتر است”اصل خاتَمیّت”را از دیدگاه تاریخی، اجتماعی و عملی مورد بررسی قرار دھیم. قافلۀ تمّدن تا زمان رسول اکرم به کندی پیشرفت می‌نمود، ولی در طی آن زمان خداوند پیامبرانی تقریباً به فاصله ھر ٦٠٠ سال فرستاد. ھر یک از آنھا دستورات جدیدی برای بشر آورد. میزان پیشرفت تمدن در طی قرن ھا در ھمان سطح باقی ماند. سپس در اواخر قرن ھیجدھم جھان شاھد تغییر و تحوّلات به میزانی بود که تا آن زمان سابقه نداشت. از آن زمان به بعد تغییرات سرعت پیدا کرد؛ به طوری که نمی‌توان پیش بینی نمود که در آینده چه خواھد شد. تصّور کنید که جھان از زمان حضرت محمّد تا کنون چقدر تغییر کرده؛ زمانی که داشتن کنیز یعنی زنان برده در بین اعراب بدوی عربستان آن چنان معمول و مرسوم بود که قرآن آن را نسخ ننمود. در قرآن اشاراتی به این زنان شده است، ولی از مردانی که مالک این بردگان ھستند خواسته نشده که آنھا را آزاد سازند (قرآن آیات 33:55؛ 2:221؛ 23:6؛ 24:33،58؛ 70:30) در واقع برده داری تا نیمۀ قرن نوزدھم در سراسر جھان قانونی بود. در زمان ما برده داری حتّی در کشورھای اسلامی که سعی دارند از قرآن کاملاً پیروی کنند، غیر قانونی است. ھمچنین به مجازاتی که برای دزد تعیین شده توجّه کنید (5:38). آیا کشورھای اسلامی این حکم قرآن را اجراء می‌کنند؟ مجازاتی که برای زنا تعیین شده (قرآن آیۀ24:2) آیا اجراء می‌شود؟ بھتر است چند تعلیم اجتماعی دیگر قرآن را که منسوخ شده، مورد بررسی قرار دھیم. یکی از ستون ھای تمّدن و اقتصاد امروز جھان بانکداری است. بانکداری در کشورھای اسلامی به ھمان اندازه است که در کشورھای مسیحی. ولی قرآن بھره گرفتن و بھره دادن برای قرض یا سرمایه‌گذاری را ممنوع کرده است (2:275). چند ھمسری که در قرآن مجاز است نیز در بسیاری از کشورھای اسلامی ترک شده یا در حال )ترک شدن) است. اگر بعضی از احکام قرآن در زمان ما منسوخ شده، چگونه این کتاب می‌تواند نیازھای اجتماعی نسل ھای آینده را برای ھزاران سال برآورده سازد؟ تغییر و تبدیل یکی از ویژگی ھای اصلی کمال است. در قرآن احکام در مورد مسکرات از ستودن به ممنوعیت تغییر پیدا می‌کند، اوّلین اشاره (به آن) مربوط به سال ھای اوّلیۀ اسلام در مکه می‌باشد:”به تو میوه و خرما و انگور داده ایم که از آن می‌توانی خوراکی خوب و مسکر به دست آوری”. بعد از آنکه رسول اکرم در مدینه اقامت گزید، این دستور به این صورت تغییر داده شد:”از تو راجع به مسکرات و قمار سئوال می‌کنند، بگو که این ھر دو زیان آورند و فوائدی نیز دارند ولی زیان آنھا زیادتر است”. در آخرین آیه در بارۀ این موضوع، تغییرات بیشتری ملاحظه می‌شود: “مسکراتدست آورد شیطان و نجس است، بکّلی از آن دوری کنید”. فضل الّرحمن، پژوھشگر معروف پاکستانی، در بارۀ این نقض احکام چنین توضیح می‌دھد: “مصرف الکل ظاھراً در سال ھای اوّلیه به طور آشکار جایز شمرده می‌شد. بعد نماز خواندن در ھنگام مستی ممنوع شدنھایتاً ممنوعیت کامل اعلام گردید.”آیات قرآن در بارۀ تغییر قانون مرتبط به مشروبات الکلی: وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِیلِ وَالأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا إنّ فِی ذَلِكَ لآیةً لِّقَوْمٍ یعْقِلُونَ. [سورۀ نحل، آیۀ٦٧] [و از میوه درختان خرما و انگور، مشروبات الکلی و خوراكى نیكو براى خود مى گیرید. قطعا در این(ھا) براى مردمى كه تعقل مى كنند نشانه اى است.] یسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیسِرِ قُلْ فِیھِمَا إِثْمٌ كَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُھُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْ عِھِمَا. (سورۀ بقره، آیۀ219) [در باره شراب و قمار از تو سؤال می‌كنند، بگو:”در آنھا گناه و زیان بزرگى است؛ و منافعى براى مردم در بردارد؛ )ولى) گناه آنھا از نفعشان بیشتر است.”یا أَیھَا الَّذِینَ آمَنُواْ اِنَّما الْخَمْرُ وَالْمَیسِرُ…رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیطان فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (سورۀ مائده، آیۀ90). (اى كسانى كه ایمان آورد‌ه اید شراب و قمار…از عمل شیطانند پس از آنھا دورى گزینید. باشد كه رستگار شوید.) قرآن خود شھادت می‌دھد که انطباق با شرایط جدید جزئی از نقشۀ کلی الھی است. وَإِذَا بَدَّلْنَا آیةً مَّكَان آیةٍ وَللهُّ أَعْلَمُ بِمَا ینَزِّلُ (سورۀ نحل، آیۀ101) .(و چون حكمى را به جاى حكم دیگر بیاوریم. خدا به آنچه به تدریج نازل مى كند داناتر است(. مَا نَنسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنسِھَا نَأْتِ بِخَیرٍ مِّنْھَا أَوْ مِثْلِھَا أَلَمْ تَعْلَمْ إن اللهَّ عَلَى كُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ(سورۀ بقره، آیۀ106).(ھر حكمى را نسخ كنیم، و یا نسخ آن را به تأخیر اندازیم، بھتر از آن، یا ھمانند آن را مى آوریم.
    آیا نمى دانستى كه خداوند بر ھر چیز توانا است؟) چرا خداوند بعضی از احکام خود را لغو می‌کند؟ چرا بعضی از آیاتش منسوخ شده؟ عبدلله یوسف علی، پژوھشگر معروف مسلمان، به این پرسش ھا چنین پاسخ می‌گوید:”منظور از این تغییر و تحوّل چیست؟ اگر با دیدی کلّی بنگریم، به این معنا است که پیام خداوند در زمان‌ھای مختلف ھمواره یکسان است ولی شکل و ظاھر آن ممکن است بر طبق نیازھا و مقتضیات زمان فرق کند. این پیام به حضرت موسی و سپس به حضرت مسیح و بعد به حضرت محمّد داده شده و در ھر بار شکل و ظاھری متفاوت داشت…” تغییر و تحوّل جھان را تا ھزار سال دیگر نمی‌توان تصوّر نمود، چه رسد به میلیون ھا سال دیگر. ارتباط روحانی ما افراد بشر با خدا را در نظر بگیرید. کسانی که یکدیگر را دوست دارند با ھم صحبت می‌کنند. اگر خداوند جوھر و منشأ مَحبَّت است، چگونه می‌توان تصوّر نمود که دیگر ھرگز پیامبری برای مخلوقات خود که به آنھا عشق می‌ورزد نفرستد، مخلوقاتی که بیاندازه به او نیاز دارند و شدیداً به او متکیاند. تعداد انسان ھائی که در آینده طی قرون و اعصار متمادی در کرۀ زمین زندگی خواھند کرد را تصوّر کنید. آیا آنھا نیاز ندارند که پیامی از خالق خود بگیرند؟ بعد از گذشت یک میلیون یا یک میلیارد سال، آیا خداوند سخنی برای آنھا ندارد؟ چه ھدف یا حکمتی در این سکوت نھفته است؟ چقدر با اشتیاق ما (که) منتظر وصول نامه‌ای از عزیزان خود ھستیم (سنخیت دارد)؟ ارتباط با خدا یکی از عالی‌ترین مواھب الھی برای ما است. چرا باید او ما را از این موھبت محروم سازد؟ به این ترتیب از نظر عملی، اجتماعی، و منطقی ملاحظه می‌شود که”عقیده خاتَمیّت”به معنای پایان یافتن ظھور پیامبران ابداً معقول نیست زیرا:
    • دلالت بر این دارد که نقشه یا نظام اصلی خداوند کامل نبوده، چه که سنّت خود را در قرن ھفتم میلادی تغییر داده است.
    • ھمانطور که جھان تغییر می‌کند، قوانین و تعالیم اجتماعی که بر زندگی مردم حاکم است نیز باید تغییر کند.
    • از خداوند مھربان بعید است که رابطۀ خود را با مخلوقات متفّکر خود که از روی عشق و مَحبَّت آنھا را آفریده است، متوقف سازد.
    فصل بعد نشان می‌دھد که چطور علمای دینی بدون استدلال و توجیه، معنای”پایان بخشیدن”(را) از لقب”خاتَمُ‌النَّبیین”استنباط نموده‌اند.»(دکتر محمّد ابراهیم خان، محمّد: خاتم انبیاء، صص34- 32)
  14. «”خاتَمُ‌النَّبیین،”معنی واقعی این عنوان چیست؟ برخلاف آنچه که بیشتر مسلمانان معتقدند، قرآن به ھیچ وجه باب علم و ظھور جدید الھی را به روی بشر نمی‌بندد و مھر نمی‌کند. در واقع قرآن درست عکس آن عمل می‌کند. قبل از بررسی آیاتی که آمدن پیامبران جدیدی از طرف خداوند را پیش گوئی می‌کند، بھتر است ابتدا معنی واقعی کلمۀ”خاتم”را در این فصل روشن سازیم؛ بھتر است اوّل ببینیم چگونه و چرا این کلمه از طرف بسیاری از مؤمنین و برای قرن ھا اشتباه درک شده و سوء تعبیر گردیده است. در مطالعۀ این موضوع، قدم اوّل اینست که تدابیری را که مفسّرین اسلامی به کار گرفته‌اند تا از کلمۀ”خاتم”معنی مورد نظر خود یعنی”پایان”را استنتاج نمایند، روشن سازیم. قدرت اقتدار آمیزی که علمای دین از میان ھزاران کلمۀ دیگر قرآن، به این یک کلمه بخشیده‌اند در پرتو نور دانش و معرفت تقلیل می‌یابد. کلمۀ”خاتَم” ھم در عربی و ھم در انگلیسی (Seal ) به سه صورت به کار برده می‌شود: اسم، صفت، و فعل؛ که ھر یک را در اینجا مورد مطالعه قرار می‌دھیم.
    “خاتَم”به عنوان فعل: ھنگامی که مفھوم”بستن”برای جمله مناسب باشد، کلمۀ”خا تَم”(مھر کردن) می‌تواند معنی بستن را برساند مانند مُھر کردن پاکت، بطری، لوله، حتی دھان کسی را، مثلا می‌توان گفت”من دھان خواھرم را مُھر کردم”، ولی نمی‌توان گفت”من خواھرم را مُھر کردم.” ھمین طور مصطلح است که بگوئیم”خداوند ذھن و قلب کسانی که لیاقت مشاھدۀ عظمت او را ندارند مُھر می‌کند”، ولی مصطلح نیست که گفته شود”خداوند یک پیامبر را مھر می‌کند.” قرآن غالبا کلمۀ”خاتم”را به حالت فعل به کار می‌برد، ولی استعمال آن ھمیشه با مفھوم”بستن”سازگاری دارد و اکثراً به مردمی اشاره می‌کند که لیاقت دریافت موھبت ھدایت الھی را ندارند: الْیوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاھِھِمْ.(سورۀ س، آیۀ65) (امروز بر دھانشان مھر مى نھیم.) خَتَمَ للهُّ عَلَى قُلُوبِھمْ وَعَلَى سَمْعِھِمْ وَعَلَى أَبْصَارِھِمْ غِشَاوَة.(سورۀ بقره، آیۀ7) (خدا بر دلھا و گوشھاى آنان مُھر نھاده، و بر چشمھایشان پرده‌هایی افكنده( به کار بردن کلمه خاتم در مقام فعل برای رساندن مفھوم بستن و محرمانه بودن در کتاب مقدّس نیز دیده می‌شود:
    “اما تو‌ای دانیال كلام را مخفی دار و كتاب را تا زمان آخر مُھر كن”. (دانیال، فصل ١٢، آیۀ٤)، ھمچنین (مکاشفات یوحنّا، فصل ٢٢، آیۀ١٠) “خاتم”به عنوان صفت: کلمۀ”خاتم”به عنوان صفت نیز به کار برده می‌شود، مانند”شراب مختوم”(شراب مھر و موم شده) (قرآن 28:83) یا”بطر شراب مختوم” باز کلمۀ”خاتم”در مقام صفت ممکن است معنی بستن را برساند، به شرط آنکه با مفھوم جمله سازگاری داشته باشد. می‌توانیم بگوئیم”پاکت مختوم” (پاکت مھر شده)،”بطری مختوم”(بطر مھر شده) یا”دھان مھر شده”، اما نمی‌توان گفت “کودک مھر شده”یا”پدر مھر شده”، این نوع استعمال مصطلح نیست. اغلب کلمۀ”مختوم”به عنوان صفت، به مالکیت، اختیارات و حفاظت اشاره دارد.”یک مدرک مختوم”(مهر شده) به معنی یک مدرک تمام شده نیست، بلکه مدرکی است حاوی اختیارات شخصی که مھر تأییدش را بر آن نھاده است. در این مورد”خاتم”یا مھر تقریباً با امضاء برابر است. به دلائل ذیل یک شرکت”مھر”یا”علامت رسمی”خود را بر بطر شراب می‌گذارد؛ که نشان دھد شراب ساخت کدام شرکت است؛ که انحصاری و ممتاز بودن شراب را نشان دھد؛ که شراب را نگاھداری و حفظ کند و ثابت نماید که بطر باز نشده و شراب اصیل است. دو بطر شراب را در نظر بگیرید که ھر دو در بسته است، یکی با مھر و دیگری بدون مھر. شرابی که مھر شده است ارزش بیشتری دارد، چون”علامت رسمی”شرکت مربوطه را دارد. بعلاوه مھر نشانۀ آن است که ھیچکس این بطر را باز نکرده است. ما نمی‌توانیم یک بطر شراب را با مھر ببندیم، می‌توانیم با چوب پنبه ببندیم و مھر را روی چوب پنبه بگذاریم که حفاظت محتویات آن را ضمانت نمائیم. در آمریکا سازمانی وجود دارد که محصولات مختلف را آزمایش می‌کند. اگر محصولی با موازین خاصّ تطبیق داشته باشد، برچسب معروف مھر تأیید مرغوبیت بر آن زده می‌شود. امّا چون مفھوم بستن با بطر سازگاری دارد، صفت”مھرشده”می تواند مفھوم بستن را نیز برساند.
    “خاتم”به عنوان اسم: حال به سوّمین موردِ استفادۀ کلمۀ خاتم یعنی به عنوان اسم، آن طور که در مورد حضرت محمّد به عنوان خاتم انبیاء به کار برده شده، می‌پردازیم. آیا کلمۀ خاتم در مقام اسم به معنی”پایان دادن”است؟ به ھیچوجه، مگر آنکه ما با تصورات خود چنین معنائی استنتاج کنیم. به کار بردن کلمۀ”خاتم” در مورد انسان نه مرسوم و مصطلح است و نه معنا دارد. مثلاً اگر شما بگوئید”من خاتم برادرم ھستم”این جمله چه معنائی می‌دھد؟ شنوگان از این جمله چه استنباط می‌کنند؟ آیا می‌توان بیان شما را چنین تفسیر نمود که شما آخرین برادر ھستید و بعد از شما برادری متّولد نخواھد شد. اگر بگوئید که”من خاتم ھمسایگان خود ھستم”به چه معنا خواھد بود؟ آیا به این معنا است که شما آخرین ھمسایه‌ ھستید؟ بنابراین، کلمۀ”خاتم”به عنوان اسم چه مفھومی را می‌رساند؟ مفاھیم مالکیت، پذیرش، حفاظت و اختیارات را می‌رساند.”خاتم”به عنوان اسم به معنی یک”علامت رسمی”است که برای مشّخص ساختن شخص یا نھاد خاصّی به کار برده می‌شود. در واقع معادل امضاء است.”خاتم”به عنوان اسم آنطور که در مقام فعل عمل می‌کند، به عملی دلالت ندارد؛ بلکه بیشتر مفھوم موافقت و تأیید را می‌رساند. آیۀذیل از کتاب مقدّس را در نظر بگیرید، جائی که”خاتم”به عنوان اسم به کار برده شده است:”زیرا خدای پدر بر او (عیسی)( مُھر ) تصویب زده است.”(یوحنّا، فصل ٦، آیۀ٢٧) تعاریف ذیل از دو کتاب لغت تفاوت بین معنی”خاتم”به عنوان اسم، (آن طور که در ارتباط با رسول اکرم به کار برده شده است) و به عنوان فعل را نشان می‌دھد.
    “خاتم”به عنوان فعل؛ که در مورد رسول اکرم به کار برده نشده است. کتاب لغت معانی ذیل را ارئه می‌دھد:
    ١. بستن یک مدخل، بستن یک پاکت
    ٢. علامت زدن به یک سند با مھر، مثلاً : معاھده توسّط دو دولت امضاء و مھر شد
    ٣. محکم بستن، کاملاً بستن
    “خاتم”به عنوان اسم؛ که در مورد رسول اکرم به کار برده شده است.
    معانی ذیل در کتاب لغت آمده است:
    ١. علامت رسمی، علامتی که طرحی مخصوص دارد و اختیارات یک شخص یا یک مؤسسه را می‌رساند.
    مثال: یک کتاب به مھر ریاست جمھوری ممھور شد.
    ٢. طرحی نقش شده روی قطعۀ موم یا مادۀ نرم دیگری که مالکیت و اختیارات را نشان دھد.مھر ایالات متحّده بر روی مدارک مھّم دولتی دیده می‌شود. در قرآن کلمۀ”خاتم”فقط به صورت اسم در مورد رسول اکرم به کار برده است؟ صرفاً بیان می‌دارد که ان حضرت”خاتم انبیاء ھستند:”رَّسُولَ للهِّ وَخاتَمَ‌النَّبیین.(سورۀ احزاب، آیۀ40) (رسول خدا و ختم كننده و آخرین پیامبران است.) این اظھار که حضرت محمّد”خاتم انبیاء”است، مانند آنست که گفته شود آن حضرت”امضاء رسمی” پیامبران الھی است. این گونه به کار بردن کلمه”خاتم”به ھیچ نوع عملی اشاره ندارد. به ھیچوجه بیان نمی‌دارد که ظھور آن حضرت عملکردی داشته و فرایند مستّمری را تغییر داده است. قرآن به ھیچوجه اشاره ندارد به این‌که ظھور حضرت محمّد ظھور پی در پی پیامبران الھی را در آینده خاتمه داده (فعل) یا پایان بخشیده است، بلکه فقط عنوانی به آن حضرت داده است. به کار بردن کلمۀ”خاتم”به عنوان اسم در ارتباط با افراد بشر مصطلح نیست. امّا ھمانطور که می‌دانیم کلام خداوند گاھی به صورت نمادین یا با زبان استعاره می‌باشد و به این حالت است که این عنوان در مورد رسول اکرم به کار رفته است. از آنجائی که”خاتم”(به معنی مھر) و “امضاء رسمی”برای یک منظور به کار برده می‌شود، بھتر است سعی کنیم آنھا را جایگزین ھم سازیم. این جایگزینی به ما کمک می‌کند تا در مورد چگونگی کاربرد این عنوان برای آن حضرت واقع بین‌تر باشیم: محمّد…رسول خدا و”امضاء رسمی”پیامبران است. [با توجّه به معنی آیۀفوق ( ٣٣:٤٠)] اگر”خاتم”در مقام اسم معنی”پایان”را نمی‌رساند، چگونه علمای اسلامی چنین معنائی از آن استنباط کرده‌اند؟ آنھا برای رسیدن به ھدف خود به دو روش مشخّص که بر اساس”اصل تداعی معانی”تکیه دارد، متوسّل شده‌اند. حال بھتر است این دو روش را بررسی کنیم. اوّلین روشی که مفسرّین اسلامی به کار می‌برند جایگزین کردن معنای”خاتم”به عنوان اسم (یعنی امضاء) با معنای فعل (یعنی بستن و پایان دادن) می‌باشد. یوسف علی، مفسّر و مترجم معروف قرآن، از این روش استفاده کرده است. وی می‌نویسد:”ھنگامی که یک سند مھر می‌شود، آن سند کامل است و نمی‌توان چیزی بر آن افزود حضرت محمّد سلسلۀ طولانی پیامبران را پایان داد.” به طوریکه ملاحظه می‌گردد یوسف علی معنای کلمۀ”خاتم”را به عنوان اسم (امضاء) با معنای آن به عنوان فعل (پایان دادن) عوض کرده است. او می‌گوید”ھنگامی که یک سند مھر می‌شود”[یک فعل]. قرآن نمی‌گوید که حضرت محمّد ظھور پیامبران را ختم کرد یا پایان داد، فقط آن حضرت را یک خاتم (مھر) می‌خواند و لقب افتخار آمیزی به ایشان می‌دھد. به طوریکه ملاحظه می‌شود یوسف علی با بھره گرفتن از”اصل تداعی معانی”معنائی که می‌خواسته استنباط نموده است.
    ما در ذھن خود معنای”خاتم”را به عنوان فعل با معنای این کلمه به عنوان اسم عوض می‌کنیم، ھرچند که کاملاً دو معنای جداگانه دارند. از آنجائی که بسیاری از مؤمنین این نوع استدلال را پذیرفته‌اند، بنابراین نشان می‌دھد که این روش کاملاً مؤّثر بوده است. روش دوّم که علمای دینی اسلامی برای استنباط معنای”پایان”از کلمۀ”خاتم”به کار برده‌اند، اینست که به محّل آن در یک سند اشاره می‌کنند. این روش نیز مبتنی است بر اصل”تداعی معانی”. علمای دینی می‌گویند که چون محّل مھر (یا امضاء) در پایان سند است، بنابراین رسول اکرم توالی طولانی پیامبران را خاتمه داده است. محمّد اسد، یکی دیگر از علمای اسلامی و مفسرّین قرآن این روش را ترجیح می‌دھد، وی می‌نویسد: حضرت محمّد آخرین پیامبران بود، ھمان‌گونه که یک مھر علامت پایان یک سند است اینجا نیز مفسّر با مرتبط ساختن کلمۀ”خاتم”با محّل مربوطۀ آن، معنائی که می‌خواسته اراده نموده است. استدلال فوق از چند نظر ناقص است:
    • ھدف اصلی از گذاشتن یک مھر در زیر یک سند این نیست که سند تمام شده است، بلکه ھدف تأیید اصالت آن است.
    • مھر ھمیشه در پایان سند گذاشته نمی‌شود، گاھی کنار یا بالای سند مھر می‌شود! اگر به چند نامۀ قدیمی مھر شده دقّت نمائید، ملاحظه می‌کنید که مھر در جاھای مختلف نامه دیده می‌شود.
    • یک نویسنده ممکن است نامه‌ای را تمام کند و مھر نماید، ولی ھمیشه می‌تواند نامۀ جدیدی بنویسد. آنچه که باعث می‌شود این دو روش یا استدلال موفّق شود اینست که : نتیجۀ استنباط شده آن چیزی است که مردم دوست دارند بشنوند. مؤمنین ھر دینی مایلند که به آنھا گفته شود امّتی مخصوص ھستند و دینشان استثنائی است. متأسفانه ھمۀ ما تا حدّی به این ضعف بشری مبتلا ھستیم. پیش گوئی ذیل در مورد پیروان ھمۀ ادیان صادق است:
    زمانی خواھد آمد که آدمیان به تعلیم درست گوش نخواھند داد، بلکه از امیال خودشان پیروی می‌کنند و برای خود معلمین بیشتری جمع خواھند کرد تا نصایحی را که خود دوست دارند از زبان آنھا بشنوند. (رساله دوّم پولس به تیموتاؤس، فصل ٤، آیۀ٣) حال بھتر است آیۀ قرآن که عنوان”خاتم انبیاء”به رسول اکرم اعطاء می‌کند را با دقّت بیشتری مورد مطالعه قرار دھیم: مَّا كَان محمّد أَبا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَكِن رَّسُولَ للهِّ وَخاتَمَ النَّبیین. (سورۀ احزاب، آیۀ40) [محمّد (ص) پدر ھیچ یك از مردان شما نبوده و نیست؛ ولى رسول خدا و خاتَم پیامبران است.] آیۀفوق دو مفھوم را در بارۀ رسول اکرم به ما می‌آموزد:
    • اوّل نقشی را که از آن حضرت سلب گردیده مشخّص می‌سازد.
    • دوّم آنکه دو نقشی را که آن حضرت دارا ھستند بیان می‌دارد.
    ین آیه‌ ابتدا روشن می‌سازد که حضرت محمّد پدر ھیچیک از افراد بشر نیست. این مفھوم با بسیاری از آیات دیگر قرآن ھماھنگی و سازگاری دارد که در آنھا خداوند به حضرت محمّد اعلام می‌دارد که مسئولیت مشخصّی دارد و این‌که تنھا وظیفه‌اش رساندن پیام الھی است. آیۀفوق اعلام می‌دارد که رابطۀ حضرت محمّد با ما رابطۀ پدر و فرزندی نیست. یک پدر مسئولیت ھای بسیاری در قبال فرزندان خود دارد. این مسئولیتھا آن چیزی نیست که خداوند از پیامبران خود انتظار دارد. آیات ذیل این نکته را تأیید می‌نماید: قُلْ یا أَیھَا النَّاسُ قَدْ جاءكُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنِ اھْتَدَى فانمَا یھْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فانمَا یضِلُّ عَلَیھَا وَمَا اِنّا عَلَیكُم بِوَكِیلٍ.(سورۀ یونس، آیۀ108) (بگو اى مردم حق از جانب پروردگارتان براى شما آمده است، پس ھر كه ھدایت یابد به سود خویش ھدایت مى یابد و ھر كه گمراه گردد به زیان خود گمراه مى شود و من بر شما نگھبان نیستم.) وَمَا انت عَلَیھِم بِوَكِیلٍ.(سورۀ زمر، آیۀ41) (و تو مامور اجبار آنھا به ھدایت نیستى.) فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَیھِمْ حَفِیظًا. (سورۀ شورا، آیۀ48) [ما تو را (محمّد) حافظ آنان (و مامور اجبارشان) قرار نداده ایم.] مَا عَلَیكَ مِنْ حِسَابِھِم مِّن شَیءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَیھِم مِّن شَیءٍ.(سورۀ انعام، آیۀ52) [از حساب آنان چیزى بر عھده تو نیست و از حساب تو (نیز) چیزى بر عھده آنان نیست.] لَّسْتَ عَلَیھِم بِمُصَیطِرٍ.(سورۀ غاشیه، آیۀ22) [تو سلطه گر بر آنان نیستى كه (بر ایمان) مجبورشان كنى.] ھمچنین) سورۀ مائده، آیۀ٩٤ (؛ (سورۀ انعام، آیات١٠٤ و ١٠٧ (؛ (سورۀ نساء، آیۀ٧٩ (؛ (سورۀ انعام، آیۀ۵٢ (؛ (سورۀ ھود، آیۀ٨٦). بعد از بیان این‌که حضرت محمّد نقش پدری ندارند، خداوند دو نقش دیگر برای ایشان مشخّص ساخته می‌فرمایند اوّلین نقش آن حضرت نقش پیامبر است، پیامبری که پیام الھی را به بشر ابلاغ می‌کند. آیات بسیار دیگری این نکته را تأیید می‌نمایند: مَّا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ.(سورۀ مائده، آیۀ99) [بر پیامبر (خدا وظیفه اى) جز ابلاغ (رسالت) نیست.] إن عَلَیكَ إِلَّا الْبَلَاغُ.(سورۀ شورا، آیۀ48) (وظیفۀ تو تنھا ابلاغ رسالت است!) فانمَا عَلَیكَ الْبَلاَغُ وَعَلَینَا الْحِسَابُ.(سورۀ رعد، آیۀ40) [جز این نیست كه بر تو رساندن (پیام) است و بر ما حساب (آنان). فَإن تَوَلَّوْاْ فانَّمَا عَلَیكَ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ.(سورۀ نحل، آیۀ82) [پس اگر رویگردان شوند بر تو فقط ابلاغ آشكار است.) فَھَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ.(سورۀ نحل، آیۀ35) [آیا جز ابلاغ آشكار بر پیامبران (وظیفه اى) است؟] ھمچنین (سورۀ مائده، ایۀ ٩٢) و (سورۀ بقره، ایۀ ٧٢) دوّمین نقشی که خداوند به رسول اکرم اعطاء فرمود‌ه‌اند نقش تصدیق کننده (مصّدق) است—یعنی کسی که مھر تأیید بر پیامبرانی که قبل از او آمد‌ه‌اند می‌گذارد تا نشان دھد ھمۀ آنھا از طرف خداوند بوده‌اند. آیاتی که این مأموریت را بر عھدۀ رسول اکرم و قرآن گذاشته است متعدد است و در سراسر این کتاب مجید دیده می‌شود: وَالَّذِی أَوْحَینَا إِلَیكَ مِنَ الْكِتَابِ ھُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَیهِ. (سورۀ فاطر، آیۀ31) (و آنچه از كتاب به تو وحى كردیم حق است و تصدیق كننده و ھماھنگ با كتب پیش از آن)….تَصْدِیقَ الَّذِی بَینَ یدَیهِ.(سورۀ وسف، آیۀ111) [تصدیق آنچه) از كتابھایى( است كه پیش از آن بوده] یا أَیھَا الَّذِینَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبْلِ. (سورۀ نساء، آیۀ47) (اى كسانى كه به شما كتاب داده شده است به آنچه فرو فرستادیم و تصدیق كننده ھمان چیزى است كه با شماست.) نَزَّلَ عَلَیكَ الْكِتَابَ بالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَینَ یدَیهِ وانزَلَ التَّوْرَاةَ وَالانجیل. (سورۀ آل‌عمران، آیۀ3) [این كتاب را در حالى كه مؤیّد آنچه (از كتابھاى آسمانى) پیش از خود می‌باشد به حق) و به تدریج) بر تو نازل كرد و تورات و انجیل را.] ھمچنین (سورۀ انعام، آیۀ٩٢)؛ (سورۀ بقره، آیۀ٤١)؛) سورۀ فاطر، آیۀ٣١)؛ (سورۀ مائده، آیات ٤٨ و ۵٩(؛ (سورۀ بقره، آیۀ٢٩) خداوند در ابتدای قرآن مسلمان را چنین تعریف می‌فرمایند: الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بالْغَیبِ وَیقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاھُمْ ینفِقُونَ والَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِمَا انزلَ إِلَیكَ وَمَا انزلَ مِن قَبْلِكَ وَبالآخِرَةِ ھُمْ یوقِنُونَ.(سورۀ بقره، آیات3و4) [(پرھیزكاران) كسانى ھستند كه به غیب (آنچه از حس پوشیده و پنھان است) ایمان مى آورند، و نماز را برپا مى دارند، و از تمام نعمت ھا و مواھبى كه به آنان روزى داده ایم، انفاق مى كنند. و آنان كه به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین) نازل گردیده، ایمان مى آورند، و به رستاخیز یقین دارند.] یا أَیھَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُو ا بِالله وَرَسُولِهِوَالْكِتَابِ الَّذِی انزلَ مِن قَبْلُ..(سورۀ نساء، آیۀ136) (اى كسانى كه ایمان آورده اید!
    به خدا و پیامبر او…و كتابھایى كه قبلا نازل كرده بگروید.) قرآن بیان می‌دارد که پیامبران دیگر نیز ھمین نقش را ایفاء کرده‌اند: وَإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ یا بَنِی إِسْرَائِیلَ انّی رَسُولُ للهِّ إِلَیكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءھُم بالْبَینَاتِ قَالُوا ھَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ.(سورۀ صف، آیۀ6) [و (به یاد آورید) ھنگامى را كه عیسى بن مریم گفت:”اى بنى اسرائیل! من فرستاده خدا به سوى شما ھستم در حالى كه تصدیق كننده كتابى كه قبل از من فرستاده شده ) تورات) مى باشم، و بشارت دھنده به رسولى كه بعد از من مى‌اید و نام او احمد است!”ھنگامى كه او (احمد) با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند:”این سحرى است آشكار”.] الرَّسُولَ النَّبِی الأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَكْتُوبا عِندَھُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالانجیل.(سورۀ اعراف، آیۀ157) […فرستاده پیامبر درس نخوانده كه (نام) او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مى یابند.] وَقَفَّینَا عَلَى آثَارِھِم بِعَیسَى ابْنِ مَرْیمَ مُصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَینَاهُ الانجِیلَ فِیهِ ھُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَیهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَھُدًى وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِینَ.(سورۀ مائده، آیۀ46) [و عیسى پسر مریم را به دنبال آنان) پیامبران دیگر) درآوردیم در حالى كه تورات را كه پیش از او بود تصدیق داشت و به او انجیل را عطا كردیم كه در آن ھدایت و نورى است و تصدیق كننده تورات قبل از آن است و براى پرھیزگاران رھنمود و اندرزى است.] وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً وَھَذَا كِتَابٌ مُّصَدِّق. (سورۀ احقاف، آیۀ12) [و پیش از آن، كتاب موسى كه پیشوا و رحمت بود) نشانه ھاى آن را بیان كرده)، و این كتاب ھماھنگ با نشانه ھاى تورات است.] كِتَابا انزلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقًا لِّمَا بَینَ یدَیهِ.(سورۀ احقاف، آیۀ30) (كتابى كه بعد از موسى نازل شده، ھماھنگ با نشانه ھاى كتابھاى پیش از آن.) ھمچنین به آیۀذیل توجّه کنید: لَقَدْ كَان فِی قَصَصِھِمْ عِبْرَةٌ لِّاوّلی الأَلْبابِ مَا كَان حَدِیثًا یفْتَرَى وَلَكِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَینَ یدَیهِ وَتَفْصِیلَ كُلَّ شَیءٍ وَھُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یؤْمِنُونَ.(سورۀ وسف، آیۀ111) [به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است. سخنى نیست كه به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصدیق آنچه) از كتابھایى) است كه پیش از آن بوده و روشنگر ھر چیز است و براى مردمى كه ایمان مى آورند رھنمود و رحمتى است.] از داستان ھای پیامبران گذشته چه درسی می‌آموزیم؟ مھّم‌ترین درس این است: ھر پیامبری که آمد مورد انکار مردم قرار گرفت، چون مردم کلمه‌ای از کتاب مقدّس دین خود را برگرفته آن را سوء تعبیر نموده در تفسیر آن غلو نمودند و آن را به عنوان سلاح انکار در مقابل پیامبر جدید به کار بردند. أَفَكُلَّمَا جاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَھْوَى انفسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ.(سورۀ بقره، آیۀ87) [آیا چنین نیست كه ھر زمان، پیامبرى چیزى بر خلاف ھواى نفس شما آورد، در برابر او تكبر كردید) و از ایمان آوردن به او خوددارى نمودید). پس عده اى را تكذیب كرده، و جمعى را به قتل رساندید؟ همچنین (سورۀ حج، آیات3و8) و (سورۀ انبیاء، آیۀ2) ادامۀ ظھورات متناوب پیامبران- یعنی ظھور تدریجی حقایق روحانی- بر پیمان و میثاقی استوار است که شاید بزرگ‌ترین میثاق خداوند است. آیۀذیل از قرآن کریم) سورۀ آل‌عمران آیۀ٨١) این میثاق را به صورت مکالمه‌ای بین خداوند و پیامبرانش توصیف می‌کند: وَإِذْ أَخَذَ للهّ مِیثَاقَ النَّبِیینَ لَمَا آتَیتُكُم مِّن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِی قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْھَدُواْ وَ اِنّا مَعَكُم مِّنَ الشَّاھِدِینَ.[و (یاد كن) ھنگامى را كه خداوند از پیامبران پیمان گرفت كه ھر گاه به شما كتاب و حكمتى دادم سپس شما را فرستاده اى آمد كه آنچه را با شماست تصدیق كرد البته به او ایمان بیاورید و حتما یاریش كنید آن‌گاه فرمود آیا اقرار كردید و در این باره پیمانم را پذیرفتید گفتند آرى اقرار كردیم فرمود پس گواه باشید و من با شما از گواھانم. ترجمۀ این آیه به صورت مکالمه چنین است: و ھنگامی که خداوند میثاقی با پیامبران بست(فرمود): وعدۀ خداوند و انتظارات او: من به شما کتاب و حکمت می‌دھم، سپس پیامبری (حضرت محمّد) ظاھر می‌شود که آنچه را از قبل آمده تأیید کند. شما باید به او ایمان آورید و از او حمایت نمایید. آیا پیمان مرا در این موضوع تأیید و تصدیق می‌نمایید؟ جواب پیامبران: ما این پیمان را تصدیق می‌نمائیم.
    خداوند: شھادت دھید که من با شما ھستم و به عنوان یکی از شھادت دھندگان با شما خواھم بود. سپس در سه آیۀبعد، خداوند یگانگی ھمۀ پیامبرانی را که فرستاده یا ملھم شدند اعلام می‌دارد: قُلْ آمَنَّا بالله وَمَا انزلَ عَلَینَا وَمَا انزلَ عَلَى إِبْرَاھِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَقَ وَیعْقُوبَ وَالأَسْباطِ وَمَا أُوتِی مُوسَى وَعِیسَى وَالنَّبِیونَ مِن رَّبِّھِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِّنْھُمْ وَنَحْنُ لَهُ مسلمونَ.(سورۀ آل‌عمران، آیۀ84) [بگو به خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراھیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردیده و آنچه به موسى و عیسى و انبیاى (دیگر) از جانب پروردگارشان داده شده گرویدیم و میان ھیچ یك از آنان فرق نمى گذاریم و ما او را فرمانبرداریم.] به طوریکه پیمان فوق نشان می‌دھد خداوند”خاتم یا مھر تأیید”خود را بر انبیاء خود می‌نھد و در پاسخ، انبیاء نیز”خاتم یا مھر تأیید”خود را بر یکدیگر می‌نھند. این است معنای”خاتَم انبیاء”.”اصل خاتَمیّت”یک اعتقاد محوری در اسلام شده است. این اصل شاید پراھمیت‌ترین و عمیق‌ترین مفھومی است که در این راستا ذھن بشر قادر به تصوّر آن می‌باشد. اگر این اعتقاد دروغ است، که ھست، باعث می‌شود که مؤمنین ھر پیامبری را که خدا بفرستد انکار کنند و مورد ظلم و ستم قرار دھند! چگونه یک چنین استراتژی مشکوکی، یک چنین روش استدلالی متزلزلی – مانند”محلّ مھر نامه”- یک چنین اعتقاد عمیقی را با یک چنین پیامد عظیمی موجب می‌گردد؟ چگونه می‌توان چنین ادعای باور نکردنی را حمایت نمود؟ آیا قرار دادن سرنوشت ابدی روحانی انسان بر روی چنین شالودۀ سستی عاقلانه است؟ آیا این اصل حقیقت است یا خیال پردازی و تصوّر؟ إن یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ.(سورۀ یونس، آیۀ66) (اینان جز از گمان پیروى نمى كنند.) شواھدی قرآنی این تصوّر بی‌اساس را بی‌اعتبار می‌سازد. این سوء تعبیر جدّی از کلام الھی بسیار قوّی و تأثیرگذار است. در اینجا به خاطر مطرح نمودن مطالب دیگر، ادامۀ بحث در مورد معنای کلماتی که در این آیه به کار برده شده است را به قسمت ضمائم آخر کتاب موکول می‌نمائیم.»(دکتر محمّد ابراهیم خان،”محمّد: خاتم انبیاء”، صص44- 35)
  15. «در قرآن کریم، ذکر خاتَمَ‌النَّبیین، فقط و فقط در آیۀ40 سورۀ احزاب می‌باشد، که عموم مسلمین در این مقطع زمانی بر آنند که، عبارت خاتَمَ‌النَّبیین به معنای آخرین فرستاده خداست، و رابطه خدا با بشر منقطع و باب وحی الهی مسدود می‌باشد. خیلی عجیب به نظر می‌رسد که یک چنین مسئله مهمی، مربوط به تغییر سنّت الهی و قطع سلسله رسالت و وحی الهی، بعد از ارسال 124000 پیغمبر توسّط خداوند رحمن و رحیم، برای هدایت و تربیت بشر همیشه محتاج، فقط و فقط با ذکر یک عبارت (خاتَمَ‌النَّبیین) در کل قرآن شریف که حجت باقیه و‌ام الکتاب شریعت مقدّس حضرت رسول (ص) می‌باشد، در سورۀ و آیه‌ای که شان نزولشان هیچ ربطی به مسئله مسدود شدن فیض الهی ندارد و کاملا متفاوت است، به این طریق اعلام شود. اگر چنین بود می‌بایست چنین مسئله مهمی با تصریح مکرر در کلام الله مجید و به تفسیر در بحثی کاملا مستقل بیان می‌شد! همچنین، درنگاه نخست به آیۀ مزبور این سؤال در ذهن مطرح می‌گردد که اگر برداشت رایج ازخاتَمَ‌النَّبیین (پایان دهنده پیامبران) صحیح باشد، ربط عبارت خاتَمَ‌النَّبیین با قسمت اوّل جمله که مربوط به زندگی خصوصی پیامبر است در چیست و چرا نکته‌ای به این اهمّیت که سرنوشت آتی یک امت را رقم می‌زند در قرآن تنها یکبار و آنهم در عبارتی چنین بی‌ربط و چند پهلو گنجانده شده. این واقعیت که محمّد هیچ فرزند پسری نداشته چه ربطی به این‌که دیگر پیامبری نخواهد آمد دارد؟ و چرا این دو قسمت با”ولکن”به یکدیگر ربط داده شده اند؟ به هر حال، هیچ ربط منطقی نیز بین نفی ابوّت حضرت محمّد و خاتَمَ‌النَّبیین بودن آن حضرت وجود ندارد آیۀ40 سورۀ احزاب چنین می‌باشد: “ما کان محمّد أَبا أَحد مّن رِّجالکُم ولَکن رسول‌الله وخاتَم‌النَّبیین وکان اللَّه بِکُلِّ شَیء علیماً، یعنی محمّد (ص) پدر هیچیک از مردان شما نیست ( پس زن زید زن فرزندش نبود و پس از طلاق می‌توانست او را بگیرد) لیکن او رسول خدا و خاتم انبیاءست و خدا همیشه بر امور عالم آگاهست”. همانطور که خوانندگان گرامی مستحضرند، سورۀ احزاب هنگامی نازل شد که حضرت رسول (ص) با زینب همسر پیشین زید [پسر خوانده حضرت محمّد )ص( ازدواج کرد، چنانچه آیات 40-20این سوره عبارت از شرح و وصف زندگی زید و ازدواج او با زینب می‌باشد. شان نزول این سوره، به دلیل کنایه‌ و گفتار‌های زشت و ناپسند دشمنان و کفار بود، که چگونه پیامبر خدا با زن پسر خود ازدواج کرده است) زیرا که طبق عادات و رسوم اعراب در آن زمان، پسر خوانده مثل پسر اصلی بود) و علت نزول آیۀفوق، اعلام نسخ یک سنّت کهن می‌باشد که من بعد پسر خوانده مثل پسر خونی نیست و زید بجای آنکه زید بن محمّد خوانده شود، زید بن حارثه خوانده شد. باری، شواهد مستدل و قاطعی وجود دارد که کلمه خاتم برای مسلمین اوّلیه به معنای آخرین و نهایی نبوده است و خاتَمیّت رسالت حضرت محمّد (ص) در ایام اوّلیه اسلام پذیرفته نشده بود، و از جمله معانی که مسلمین صدر اسلام برای خاتَمَ‌النَّبیین ذکر کرده‌اند می‌توان به بهترین انبیاء، زینت یا انگشتر انبیاء، و مؤیّد یا مصدق انبیاء اشاره کرد. سه تن از بزرگان اسلام به نام‌های، علامه شوکانی، از جمله محدثین و حافظین قرآن مجید در تفسیر خود به نام فتح القدیر و همچنین عالم نحوی مشهور کوفی، الثعلب (ابو العباس احمد بن یحیی شیبانی، کتاب فصیح اللغة) ، و ابوریاش القیسی در تفسیر خود در خصوص‌هاشمیه الکمیت ، در تفاسیر خود بیان کرده‌اند که خاتم الانبیاء(به کسر تاء) به معنای کسی است که انبیاء را ختم نموده و خاتم الانبیاء(به فتح تاء)به معنای “جمال انبیاء”یا “بهترین آن‌ها”و یا به معنای زینت و یا انگشتری می‌باشد که سلسلۀ نُبُوَّت به وجود حضرت محمّد (ص) زینت یافته است؛ به عبارتی، حضرت رسول (ص) در سلسلۀ انبیاء، به واسطه فضیلتی که دارد، مانند انگشتری به منزلۀ زینت انبیاء است . در تفسیر کشاف، زمخشری، دربارۀ وجه تسمیه حضرت رسول (ص) به خاتَمَ‌النَّبیین بیانی به این مضمون فرموده است:”حضرت رسول از آن جهت به لقب خاتَمَ‌النَّبیین تخصیص یافت که فرزند ذکور نداشت و اگر همانا فرزند ذکوری می‌داشت حتماً میراث نُبُوَّت بعد از آن حضرت به فرزندش می‌رسید و خداوند برای آنکه ثابت کند که حضرت رسول فرزند ذکوری نداشته است که جانشین و وارث او در نُبُوَّت بشود، او را به خاتَمَ‌النَّبیین ملقب ساخت ” انتهی.
    و علامه ابوالبقاء در کتاب مفید و معروف خود بنام کلیات در ذیل کلمه ختم تعبیری دیگر می‌فرماید:”بهترین معانی خاتَمَ‌النَّبیین در نظر ما آنست که بگوئیم حضرت رسول‌الله شمس نُبُوَّت و آفتاب تابان رسالت بود و سایر نبیین با آنکه از نور او استفاده کرده‌اند، در مقابل تابش و درخشش انوار نُبُوَّت و رسالتش تاب ظهور و بروز نداشتند و مکتوم و مستور شدند؛ همچنان‌که ستارگان از آفتاب کسب نور می‌کنند و هنگامی که خورشید درخشان طالع می‌شود، همۀ ستارگان در پرتو آفتاب پنهان و مکتوم و مستور می‌مانند ” انتهی. از سوی دیگر، در مواهب علیه کمال الدین حسین کاشفی در تفسیر خاتَمَ‌النَّبیین از کتاب عیون الاجوبه نقل می‌نماید که امام سطوعی در کتاب مزبور نوشت”که صحت هر کتابی به مهر اوست، حق سبحانه پیغمبر را مهر گفت تا دانند که تصحیح دعوی مَحبَّت الهی جز به متابعت حضرت رسالت پناهی نتوان کرد” همچنین،”عبارت خاتَمَ‌النَّبیین در موارد متعدد از اشعار کلاسیک عرب مشاهده می‌شود. شعری از دیوان امیه بن أبی السالت از حضرت محمّد به عنوان نفسی”الذی به ختم الله النبیین من قبله و من بعده” یاد می‌کند. این بیت تلویحا به ظهور انبیاء بعد از حضرت محمّد اشاره دارد، به نحوی که از فعل ختم در اینجا معنای پایان چیزی مستفاد نمی‌شود. فردمان (Friedmann) این احتمال را مطرح می‌سازد که این کلمه به معنای”او مهر (تأیید) خود را بر آن‌ها کوبید”باشد. این نظریه که حضرت محمّد برای تأیید انبیاء سلف ظهور فرمود، مؤیّد به آیۀ37 از سورۀ صافّات است که می‌فرماید،” بلْ جاء بالْحقِّ وصدّقَ الْمرْسلینَ. ” در معنای خاتم، در المنجد، ذیل ختم آمده است:”الخاتَم و الخاتِم بالکسر و الفتح ما یختَم بِه”، یعنی خاتِم و خاتَم به کسر و فتح تاء چیزیست که به آن اشیاء را مهر می‌کنند. و مقصود از مهر، امضاء و تصدیق است و نظر به (این)، معنی لغوی خاتَمَ‌النَّبیین چنین می‌شود که حضرت محمّد تصدیق کنندۀ انبیای سلف بوده است . در شرحی مذکور در صفحه 439 نقائد، که به توصیف عبارت خیر الخواتیم (بهترین مهرها) می‌پردازد، ابو عبیده مفسر، متوفی به سال 209 هجری، می‌گوید،”مقصود او (شاعر) این است که نبی اکرم خاتم انبیاء، یعنی او بهترین انبیاء می‌باشد.” علامه سیوطی در تفسیر خود، درالمنثور، در این باب می‌نویسد: “ابن انباری در مصاحف از ابن عبد الرحمن السلمی حکایت کرده که گفت من به حضرت حسین(ع) و حضرت حسن(ع) قرآن را می‌آموختم و آیۀرسول‌الله و خاتَمَ‌النَّبیین را به کسر تاء تلفظ و قرائت می‌کردم. در آن میان حضرت علی بن ابیطالب(ع) بر من گذر فرمود و قرائت مرا شنیده به من فرمود خاتَمَ‌النَّبیین به فتح تاء قرائت کن(خاتَم به فتح تاء به معنای زینت انبیاء) و به آن‌ها بیاموز که خاتَم به فتح تاء تلاوت کنند و بدیهی است که فرمایش حضرت علی(ع) حجت است؛ زیرا آن حضرت را در قرائت و تفسیر قرآن مجید معرفتی کامل حاصل است “. و نیز جلال الدین سیوطی در همان مأخذ از ابن ابی شبیه روایت کرده که گفت عایشه رضی الله عنها زوجه حضرت رسول فرمود: “قولوا خاتَمَ‌النَّبیین و لا تقولوا لانبیَّ بعدَه” ، یعنی بگویید خاتَمَ‌النَّبیین و نگویید که نبی دیگری بعد از آن حضرت نمی‌باشد [بنابراین باید حضرت رسول (ص)را خاتَمَ‌النَّبیین به فتح تاء) زینت انبیاء) بنامیم نه به کسر تاء که به معنی آخر باشد، تا بر این معنا باشد که نبی دیگری بعد از حضرتش نمی‌آید.] همچنین، علامه مجلسی در جلد نهم بحارالانوار حدیثی را که “ابن شهر آشوب” در کتاب”مناقب”خود نقل کرده از حضرت امیرالمومنین علیه السّلام نقل می‌کند که خلاصه مضمون آن چنین است :”هیچ نبی به مقام نُبُوَّت نرسید مگر آنکه از حضرت رسول، صخاتم (به فتح تاء) نُبُوَّت را دریافت کرد و خاتم (به فتح تاء) به معنی انگشتری است و پس از دریافت خاتم نُبُوَّت به مقام نُبُوَّت رسید و از این جهت است که حضرت رسول (ص)را خداوند در قرآن کریم خاتَمَ‌النَّبیین (به فتح تاء) نامیده؛ یعنی کسی که به انبیای قبل از خود خاتم و انگشتری نُبُوَّت را بخشید تا توانستند پس از دریافت خاتم نُبُوَّت از آن حضرت به مقام نُبُوَّت برسند “. از طرفی، روایتی از حضرت محمّد (ص) نقل شده است که کمک بیشتری در درك و فهم معنی خاتَمَ‌النَّبیین می‌نماید، چنانچه از ایشان روایت شده است: “انا آخر الانبیاء و مسجدی هذا آخر المساجد”، یعنی من آخرین پیامبر هستم و مسجدی که بنا می‌کنم آخرین مسجد است، که اگر اصطلاح”آخرین مسجد”به این مفهوم باشد که در دور اسلام مسجد دیگری ساخته نخواهد شد، این تناقض نا معقولی است مگر آنکه در مدح و ثنا و بی‌مثیل بودن مسجد پیامبر بیان شده باشد
    از سوی دیگر، در احادیث شیعه اثنی عشریّه از حضرت علی علیه السّلام روایت شده که آن حضرت خود را خاتم الوصیین می‌خوانند و حضرتشان به تلویح و تصریح حقیقت معنای خاتم را بیان میفرمایند که معنای خاتم را کاملا روشن می‌سازد و بنابراین، کلمۀ خاتم به معنای آخرین نمی‌تواند تلقی گردد. از جمله، مجلسی در صفحه 323 جلد سیزدهم بحارالانوار نقل فرموده که حضرت امیرالمومنین علیه السّلام در آن خطبه می‌فرمایند: “انا امیرالمومنین و یعسوب المتّقین و آیة السابقین و لسان الناطقین و خاتم الوصیین و وارث النبیین وخلیفة رب العالمین”، یعنی منم امیرالمومنین و منم سلطان متقیان و رَجعَت گذشتگان و زبان ناطقین و منم خاتم وصیین و وارث نبیین و نماینده پروردگار عالمیان. همچنین، مرحوم فیض کاشانی در کتاب تفسیر صافی از کتاب مناقب از حضرت رسول (ص) این طور نقل می‌فرمایند: عن النبی صلی الله علیه و آله أنَا خاتم الانبیاء و انت یا علی خاتم الاوصیاء) من خاتم انبیاء هستم و تو‌‌ای علی، خاتم اوصیاء هستی.) و در صفحه 17 جلد 29بحارالانوار آمده است: “و انّی و انت سواء الا النبوة، فانی خاتَمَ‌النَّبیین و انت خاتم الوصیین، یعنی من و تو تنها در نُبُوَّت با هم فرق داریم، پس من خاتم نبیین هستم و تو خاتم وصیین”. همچنین، در ترجمۀ جلد سیزدهم بحار الانوار توسّط مرحوم حسن بن محمّد ولی ارومیه رحمة الله علیه، در صفحه 752 آمده است: برادرم رسول خدا (ص) به من خبر داد که من خاتم هزار پیغمبرم و تو خاتم هزار وصی(قال اخی رسول‌الله یا علی، أنا خاتم الف نبی و انت خاتم الف وصی). و ایضا از همان مأخذ در صفحه 726 در خطبه‌ای از قول حضرت علی(ع) آمده است:منم زبان متقیان و خاتم اوصیا و وارث انبیا و خلیفه پروردگار عالمیانانتهی. در هر صورت،”اگر لفظ خاتم به معنی آخر باشد که پس از حضرت رسول (ص) دیگر پیغمبری نباید بیاید، این معنی منجر به انکار وصایت حضرات ائمۀ اطهار پس از حضرت امیرُالمؤمنین می‌گردد. نعوذ بالله من هذا القول، در این مقام هر معنائی که برای خاتم الوصیین خطبه مزبوره قائل شویم همان معنی نیز برای خاتَمَ‌النَّبیین مجری خواهد بود ” با این تفاسیر، عبارت خاتَمَ‌النَّبیین مذکور در قرآن کریم، به هیچ وجه من الوجوه دالّ بر اتمام ارسال پیامبران از جانب خداوند نمی‌تواند باشد و چنانچه در مبحث بعد ذکر خواهد شد ظهور پیامبری جدید و آمدن دیانتی بدیع در سلسله ادیان الهی حتمی الوقوع و از واجبات است. بنابراین، جز این نمی‌تواند باشد که، عبارت خاتَمَ‌النَّبیین به معنای کسی که مؤیّد انبیاء سابق بوده و به نحوی احترام آمیز به معنای بهترین انبیاء، یا زینت و انگشتر انبیاء می‌باشد. تا اینجای مبحث استناد به آیات و روایات اسلامی و قول علمای مسلمان شد؛ لیکن، چنانچه از پیش ذکر شد، کلام الهی قابل حمل بر معانی بسیار است و برای آن‌ها وجوه مختلف و متعدد می‌باشد، و با توجّه به روایات موجود که تأویل آیات و متون کتب مقدّسه در آخر الزمان می‌آید، در آثار دیانت بهایی مبحث خاتَمیّت از وجوه مختلف بررسی و بیان‌گردیده و در خصوص حقیقت این مسئله تعابیر بدیعی، از سماء مشیّت الهی نازل گردیده است. حضرت بهاءالله در کتاب مستطاب ایقان، در خصوص مقام پیامبران آسمانی، که بر دو جنبه است، می‌فرمایند: یکی مقام توحید و رتبه تجریدو مقام دیگر مقام تفصیل و عالم خلق و رتبه حدودات بشریه است اگر گفته شود که کل (مظاهر الهیه) یک شیئ‌اند صحیح و صادق است و اگر گفته شود به حدود اسمی و رسمی غیر هماند آن هم صادق است . بنابراین، به مناسبت هر مقامی، معنایی در تبیین خاتَمیّت در آثار دیانت بهایی ارائه گردیده است، که مطالب ارائه شده در این باب بسیاری از اختلافات ظاهری موجود در روایات اسلامی و آیات قرآن مجید را، مبنی بر استمرار ظهور پیامبران، با مبحث خاتَمیّت توجیه می‌نماید. باری، از جمله معانی که در خصوص خاتَمیّت آمده، تعبیری با توجّه به وحدت انبیای الهی می‌باشد. مظاهر امر (پیامبران)، در مقام وحدت محض، از آن حیث که مشیّت اوّلیه و کلمۀ الله و اوّل صادر از حق می‌باشند، حکم یک ذات دارند و همه یک وحدت حقیقی را جلوه می‌دهند، لاَ نُفَرِّقُ بینَ أَحد مّنْهم، زیرا که خدا یکی است، دین یکی است (همان یک دین اسلام است که در تمامی دوران تجدید می‌شود)و حقیقت واحد – به عبارتی، پیامبران صادر اوّل از مبدأ واحدند و از واحد جز واحد صادر نمی‌شود . بنابراین، مظاهر الهیه حقیقت واحده‌اند و روح الهی که از عالم امر در هیاکل آن‌ها القا شده روحی واحد است، و ما أَمرُنا إِلاَّ واحِدَة؛ پس، کلمة الله اختلاف نمی‌پذیرد؛ مشیّت اوّلیه کثرت نمی‌یابد و امر حق تعدد ندارد . به عبارتی، ذات نور یکی بیش نیست، اگر چه در چندین چراغ که هر یک را شدتی در حد خویش است، ظاهر شود؛ و ماهیت حرارت یکی بیش نیست، هر چند در هر آتشدانی به نسبت ظرفیت آن‌ها به درجات متعدد پدید آید .
    حضرت بهاءالله می‌فرمایند: “حاملان امانت احدیه که در عوالم ملکیه به حکم جدید و امر بدیع ظاهر می‌شوند، چون این اطیار عرش باقی از سماء مشیّت الهی نازل می‌گردند و جمیع امر مبرم ربانی قیام می‌فرمایند لهذا حکم یک نفس و یک ذات را دارند، چه، جمیع از کأس مَحبَّت الهی شاربند و از اثمار شجره توحید مرزوق” ‌ ای برادر به چشم جسمانی/ منگر در کلام روحانی هست یک شمس و یک شعاع و سطوع/ گر کند صد هزار بار طلوع در همه انبیاء همین نور است/ کفر بر نور غیر مغفور است این همه گفته‌ها نه از جسد است/ بلکه از روح واحد احد است امّا در مقام کثرت، تجلّیات این روح در هیاکل مختلفه به اقتضای استعداد و نیاز خلق تفاوت دارد و این تفاوت به شکل اسماء و صفات خاصّ و هیاکل خاصّ ظهور پیدا می‌کند، و قید زمان و حد مکان به خود می‌گیرد. این مقام در قرآن کریم در آیۀ253 سورۀ بقره تصریح گردیده است: “تلْک الرُّسلُ فَضَّلْنَا بعضَهم علَى بعضٍ مّنْهم مّن کَلَّم اللّه ورفَع بعضَهم درجات، یعنی این پیغمبران را برخی بر بعضی برتری و فضیلت دادیم، بعضی را خدا با او سخن گفته و بعضی را رفعت مقام داده است”. بنابراین،”اگر چه حقیقت کلمۀ الهیه یکی بیشتر نیست، در هر زمانی به درجه‌ای از کمال که متناسب با کمال نسبی نوع انسان در هر زمان است، پدید می‌آید. شرعی که کامل‌تر از شرع ماضی است تشریح می‌شود؛ امری که برتر از امر سابق است اظهار می‌گردد و بدین سان است که بعضی از مظاهر الهیه بر بعضی دیگر تفضیل می‌یابند و آیۀمبارکۀ “تلْک الرُّسلُ فَضَّلْنَا بعضَهم علَى بعضٍ)بقره/ 253″مفهوم می‌شود. در واقع این رجحان از لحاظ ظهور آن حقیقت در عالم امکان و به سبب کمال نسبی این عالم در این زمان است، نه این‌که نفس کلمة الله را تفاوت مراتب باشد یا روح قدسی الهی تعدّد پذیرد و آیۀ مبارکه “لاَ نُفَرِّقُ بینَ أَحد مّن رّسله ( بقره/ 285 ” نقض شود . پس،”اگر محمّد بن عبدالله سرور همه فرستادگان خداست (به اصطلاح متداول در بین اهل اسلام”سید المرسلین”) و یا اگر در مقامی است که همۀ آسمان‌ها را خدا برای او آفریده است (لولاك لما خلقت الافلاك( و خلاصه اگر در مقامی است که مظاهر الهیه سابقه در مقامی فروتر از او واقعند، این تفاوت رتبه ناشی از شدت جلوۀ روح قدسی و قوت ظهور کلمۀ الهیه از نفس اوست و این قوت و شدت و یا خود این علو مرتبت به سبب وقوع او، و دورۀ اعتبار امر او، در زمانی است که نوع انسان در حد بالاتری از کمال نسبت به ادوار سابقه بوده است و بدین سبب نور شدیدتری برای روشن ساختن جمع خود و تعلیم عالی‌تری برای رشد بنیۀ مادی و حفظ وجود معنوی خود می‌خواسته است. یعنی این تفاوت مرتبه نسبت به عالم خلق و به سبب ظهور مشیّت اوّلیه در این عالم است “. باری،”امثله‌ای را که پیش از این گفتیم باز گوئیم: اگر چه حقیقت نور یکی بیشتر نیست، در هر چراغی به درجه‌ای از شدت که متناسب با مقرّ آن چراغ است به ظهور می‌رسد، یعنی درجات شدت ظهور نور با وجود وحدت حقیقت آن اختلاف می‌پذیرد. اگر چه حقیقت آتش یکی بیشتر نیست، هر آتشدانی را چنان می‌سازند که متناسب با مکانی که در آن تعبیه می‌شود و به درجه‌ای از قوت که متناسب با این مکان و احتیاج و اقتضای آن باشد این حرارت را ظاهر سازد ” بنابراین، از دیگر تعابیر خاتَمَ‌النَّبیین، نظر به مقام کثرت انبیاء و بنا به عظمت ظهور مبارك الهی در این قرن می‌باشد، که از آن به نبا عظیم، یوم الله، یوم الدّین، یوم التَّلاق ودر آثار اسلامی یاد شده است؛ با توجّه به این حقیقت، عظمت این ظهور است که حضرت بهاءالله می‌فرمایند:”و لکن این یوم غیر ایّام است. از خَتمیّت خاتم مقام این یوم ظاهر و مشهود. قد انتهی الکور النبوة و ظهرت حقیقَة الازلیة “؛ همچنین، می‌فرمایند: الصلوة و السلام علی سید العالم و مربی الامم الّذی به انتهت الرّسالة و النّبوة و علی آله و اصحابه ؛ و در مقامی دیگر می‌فرمایند:”لان اللّه تبارك و تعالى بعد الّذى خَتَم مقام النبوةِ فى شان حبیبهوعد العباد بلقائه یوم القیمة لِعظمة ظهورِ الْبَعد “در نتیجه، همانطور که فرستادگان الهی به اسماء مختلف نامیده شده‌اند، مانند نبی، رسول، امام، که در مقامات و رتبه‌های مختلفی می‌باشند؛ ظهور بعد از حضرت رسول اکرم (ص)، به سبب آنکه “ظهور اسماء و صفات الهیه به اشد مراتب و اکمل درجات آن می‌رسد “، به ظهورُالله تسمیه شده است، که البته این در مقام تحدید می‌باشد! قابل توجّه است که، در احادیث مربوط به قائم، افضلیت مقام ایشان نسبت به پیامبران قبل صراحتاً ذکر گردیده است:”علم 27 حرف است. آنچه پیغمبران آورده‌اند دو حرف استپس موقعی که قائم قیام می‌کند بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد ؟…
    ” همچنین آمده است :”نازل خواهد شد بر قائم چیزی که نازل نشده است بر صدیقین و مرسلین و مهتدین “؛ و در جایی دیگر آمده است: “خداى تعالى آنچه به پیامبران داده، به قائم نیز با اضافات بیشترى خواهد داد ” باری، حضرت بهاءالله اعلام فرموده‌اند، که ظهورشان اکمال و تحقق نبوّات ادیان قبل و ظهور کلی الهی بوده، و دور بهایی نه دور نُبُوَّت و بشارت بلکه دور تحقّق و اکمال است . در آثار دیانت بهایی به اتمام کور آدم و آغاز دوره جدیدی اشاره رفته است :”کور آدم که 6000 سال قبل، توسّط مظهر الهی حضرت آدم تأسیس یافت، فقط یکی از اکوار متعددۀ ماضیه است. حضرت بهاءالله پایان بخش کور آدم و آغاز کنندۀ کور بهایی هستند “. همچنین، یکی از نویسندگان بهایی می‌نویسد :”ظهور حضرت بهاءالله که رسالت اعلایش تحقق اتحاد صوری و معنوی جمیع ملل عالم است، اگر مقصد آن به درستی درك شود، از فرا رسیدن دورۀ بلوغ نوع بشر حکایت می‌کند؛ یعنی بشریّت در جهت پشت سر گذاردن دوران طفولیت و ورود به مرحلۀ رشد و بلوغ و عقل و درایت می‌باشد”. حضرت عبدالبهاء می‌فرمایند: “حیات اجتماعی نوع بشر را نیز ادوار و مراحلی است. زمانی دورۀ طفولیت بود. زمان دیگر دورۀ جوانی بود، ولی حال در مرحلۀ بلوغ وارد شده است که از دیر زمانی بدان بشارت داده‌اند و آثارش در همه جا نمودار گشته (ترجمه). تعبیر بسته شدن دورۀ آدم و آغاز دورۀ جدید را نیز می‌توان در زیارتنامه‌ای از حضرت علی(ع) استنباط کرد، که در آن تلویحاً، به ظهور پیامبرانی در آینده اشاره می‌نمایند؛ چنانچه از حضرت امیر(ع) در مفاتیح الجنان آمده است :”قُل السّلاَم علَى محمّد رسول‌الله خاتَمِ‌النَّبیین و سیِّدِ الْمرْسلینَ و صفْوةِ ربِّ الْعالَمین أَمین اللَّه علَى وحیِه و عزَائمِ أَمرِه و الْخاتِمِ لِما سبقَ و الْفَاتِحِ لِمَا استُقْبِلَ، یعنی بگو سلام برمحمّد فرستادۀ خدا، خاتَم انبیا و سرور رسولان و امین خداوند در وحی و ارادۀ او و خاتِم برگذشتگان و راه‌گشای آیندگان ” با توجّه به تعابیر فوق می‌توان (به معنی) حدیثی که از آن تعبیر خاتمۀ نُبُوَّت گردیده و حضرت محمّد خود را به آخرین سنگ در بنای یک ساختمان تشبیه نموده پی برد :”قال اِنَّما مَثلی فی الانبیا کمثل رجل بنی داراً فاکملها و حسنها الا موضع لبناء‌ فکان من دخل فیها فنظر الیها قال ما احسنها الا موضع هذه البناء قال فانا موضع البناء ختم بی‌الانبیاء “؛ بنابراین، آیا پایان بنای یک ساختمان به معنای اینست که بنای دیگری هم ساخته نخواهد شد؟ اما از دیگر تعابیری که در خصوص خاتَمَ‌النَّبیین شده است، نسبی بودن این عبارت است؛ بدین ترتیب که حضرت رسول خاتم هستند تا ظهور پیامبر بعدی چنانچه حضرت بهاءالله می‌فرمایند: قل یا ملاء الفرقان تفکروا فی کتاب الذی نزل علی محمّد با لحق بحیث فیه ختم النبوة بحبیبه الی یوم القیمة التی فیها قام الله بمظهر نفسه و انتم احتجبتم عنها. (سورة الصبر).
    گر ببینی انبیای بیشمار/ از برون هر یک به رنگی آشکار
    صد رسل را بنگری در یک نبی/ چون به الله احد واقف شوی
    هر فرستاده دلیل آخری/ جملگی قائم به روح آخری (
    (بخشی از مبحث”خاتَمَ‌النَّبیین و حدیث لانبی بعدی”مندرج در مقالۀ”بحثی پیرامون اسلام و خاتَمیّت” اثر پرهام)
    در نتیجه، می‌توان گفت که، همانا اوّلیت و آخریتِ حقیقی و معنوی است، نه اوّلیت و آخریت زمانییعنی نظر به شئون جسمانی و حدود بشری آنان نیست، بلکه نظر به حقیقت واحده متجلّیه در آن نفوس قدسیه است ؛ چرا که همه مظهر یک حقیقتند. با عنایت به این حقیقت است که حضرت بهاءالله می‌فرمایند: اگر جمیع، ندای أنَا خاتَمَ‌النَّبیین برآرند آن هم حق است و شبهه را راهی نه و سبیلی نه؛ زیرا که جمیع حکم یک ذات و یک نفس و یک روح و یک جسد و یک امر دارند و همه مظهر بدئیّت و خَتمیّت و اوّلیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت آن روح الارواح حقیقی و ساذج السواذج ازلیاند . و با توجّه به این حقیقت است که حضرت مسیح، در مکاشفات، به عنوان آلفا و امگا، یعنی اوّل و آخر، یاد شده و یا حضرت رسول اکرم (ص) فرموده‌اند: کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین،(یعنی من پیامبر بودم وقتی حضرت آدم بین آب و خاك بود) و همچنین در جلد هفتم بحار الانوار از حضرتشان آمده است: اما النبیون فانا (یعنی امّا مقصود از نبییون من هستم.) حضرت بهاءالله با عنایت به این حقیقت، در لوح نصیر می‌فرمایند: “تالله لهو الذی قد ظهر مرة باسم روح، ثم باسم الحبیب، ثم باسم علیّ، ثم بهذالاسم المبارك المتعالی المهیمن العلیّ المحبوب”، مفاد آیۀ مبارکه به فارسی: سوگند به خدا که این همان کسی است که گاهی به نام عیسی روح الله، گاهی به نام محمّد رسول‌الله، گاهی به نام نقطه اولی)حضرت باب) و گاهی به این اسم مبارك (حضرت بهاءالله) ظاهر شده است . وحدت انبیاء و ادیان الهی، به صور مختلف، در قرآن شریف تصریح شده است؛ چنانچه در آیات 136- 135سورۀ بقره مذکور است: “و قالُوا کُونُوا هوداً أَو نصَارى تَهتَدوا قُلْ بلْ ملَّة إِبراهیم حنیفاً و ما کان منَ الْمشْرِکین. قُلْ آمنَّا باللّه وما انزلَ علَینَا وما انزلَ علَى إِبرَاهیم وإِسماعیلَ وإِسحاقَ ویعقُوب والأَسباط وما أُوتی موسى وعیسى والنَّبِیّونَ من رّبِّهِم لاَ نُفَرِّقُ بینَ أَحد مّنْهم ونَحنُ لَه مسلمونَ، یعنی یهود و نصاری گفتند که به آیین ما در آیید تا راه راست یافته و طریق حق پویید، بگو : بلکه ما آیین ابراهیم را پیروی می‌کنیم که به راه راست توحید بود و از مشرکان نبود. بگو ما به خدای عالم و شریعت و کتابی که به خود ما نازل شده و آنچه به موسی و عیسی و پیغمبران دیگر از جانب پروردگارشان داده شده(به همه ایمان آورده ایم) فرقی میان هیچ یک از پیغمبران نگذاریم و ما مطیع فرمان خداییم”. و در آیۀ177 سورۀ بقره می‌فرماید : لَیسَ الْبِرَّ أن تُولُّوا وجوهَکُم قِبلَ الْمشْرِقِ و الْمغْرِبِ و لکنَّ الْبِرَّ منْ آمنَ بِاللَّه و الْیومِ الْآخرِ و الْملائکَة و الْکتابِ و النَّبِیِّین، یعنی نیکوکاری این نیست که روی به جانب مشرق یا مغرب کنید (منظور جهت قبله می‌باشد که اصل و حقیقت دین نبوده و در هر دینی می‌تواند رو به جهتی باشد و معمولا این ظواهر دین تغییر پذیر می‌باشند)، لیکن نیکوکاری آن است که کسی به خدای عالم و روز قیامت و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیغمبران ایمان آرد (یعنی به روح و حقیقت ادیان و رسولان الهی باید توجّه نمود.) همچنین، در آیۀ4 سورۀ بقره می‌فرماید: “و الَّذینَ یؤْمنُونَ بِما انزلَ إِلَیک و ما انزلَ منْ قَبلک و بالْآخرَةِ هم یوقنُون، یعنی و آنان که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین) نازل گردیده، ایمان مى آورند؛ و به رستاخیز یقین دارند “. بنابراین، عهد و میثاق این کتاب آسمانی با مؤمنین اینست که به روح و حقیقت ادیان باید توجّه نمود که وحدت محض بوده و یکی بیش نیست، نه به قالب‌ها و ظواهر شرایع که از بین رفتنی است و در هر زمانی در هیکلی ظهور می‌یابد. همچنین، در حدیثی مربوط به ظهور قائم، به اصل وحدت انبیای الهی اشاره شده است که قبول دعوت آن حضرت به مثابه قبول و تأیید تمام انبیای ما قبل می‌باشد (این یکی از احادیثی می‌باشد که بیانگر این حقیقت است که قائم از مرسلین می‌باشد)؛ چنانچه مذکور است که حضرتشان پس از ظهور می‌فرمایند: “ایُّهَاالنّاس هر که در خصوص آدم(ع) با من گفتگو نماید هر آینه از همه نزدیکترم به آدم و ایُّهَاالنّاس هر که در خصوص نوح(ع) با من گفتگو نماید هر آینه من نزدیکترم به نوح(ع)، ایُّهَاالنّاس هر که در خصوص ابراهیم(ع) با من گفتگو نماید هر آینه من نزدیکترم به ابراهیم(ع)، ایُّهَاالنّاس هر که در خصوص موسی(ع) با من گفتگو نماید هر آینه از همه نزدیکترم به موسی(ع)، ایُّهَاالنّاس هر که در خصوص عیسی(ع) با من گفتگو نماید هر آینه از همه نزدیکترم به عیسی(ع)، ایُّهَاالنّاس هر که در خصوص محمّد (ص)با من گفتگو نماید هر آینه از همه نزدیکترم به محمّد (ص(، ایُّهَاالنّاس هر که در خصوص کتاب خدا با من گفتگو نماید هر آینه از همه نزدیکترم به کتاب خدا . انتهی.
  16. «کتاب ایقان بر فراز گسل ختمیت تجلّی، پلی قیامت‌نشان را فراهم نمود برای ورود به یک دنیای دینی جدید و بدیع.»(کریستفر باک، مقالۀ “در ورای خاتَمَ‌النَّبیّین”، ص2)
  17. «اگر از منظر کلاسیکِ مذهب تسنّن، و نیز تشیّع به مسئله بنگریم، معلوم می‌شود که حضرت بهاءالله بر ناممکن فائق آمدند؛ یعنی نشان دادند که خداوند بعد از حضرت محمّد پیام‌آور دیگری مبعوث خواهد کرد. قطعیّت و جذّابیتِ استدلالِ حضرت بهاءالله در این زمینه محتاج بعضی توضیحات است. آن حضرت ابتـدا از مفهوم قرآنیِ وحدت رسل استفاده می‌نمایند و مفهوم “خاتَمَ‌النَّبیّین” را به عنوان حقیقتی کـه در مورد تمـامی رسـل الهـی، و نـه فقـط حضرت محمّد، صـادق اسـت، نسبیّت می‌بخشند. به عبارت دیگر آن حضرت، داعیّۀ سنّتیِ خاتَمیَّت حضرت محمّد را نسبیّت می‌دهند تا بتوانند آن را از سر راه بردارند.»(کریستفر باک، مقالۀ “در ورای خاتَمَ‌النَّبیّین”، ص8)
  18. «یکی از مسایل مهمی که همیشه در میان پیروان ادیان گذشته مورد بحث و گفتگو و علّت عدم پذیرش و قبول پیامبران در هنگام ظهور هر یک از آنان بوده است، موضوع خاتَمیَّت است. بدین معنی که پیروان هر دینی دین خود را آخرین دین و پیامبر خویش را آخرین پیامبر و قوانینش را پسندیده‌ترین قوانین و سرانجام کتابش را آخرین کتاب و نزول وحی الهی می‌پندارند.»(علاءالدین قدس جورابچی، بهاءالله موعود کتاب‌های آسمانی، صص71)
  19. «مسلمانان بر پایۀ آیاتی از قرآن و روایاتی چند از رسول اکرم آئین اسلام را آخرین آئین و پیامبر اسلام را آخرین پیامبر الهی بر می‌شمرند. و آن عبارت است از: “ما کان محمّد ابا احدٍ من رجالکم و لکن رسول‌الله و خاتَمَ‌النَّبیّین. و کان اللّه بکلّ شیءٍ علیما.” یعنی: محمّد پدر هیچیک از مردان شما نبوده بلکه فرستاده خدا و خاتم انبیا است و خداوند از همه چیز آگاه است.” نیز: “یا علی! انت منّی بمنزلة هرون من موسی الّا انّهُ لانبی بعدی.” یعنی:‌ای علی تو و من مانند‌ها‌رون (برادر موسی) و موسی هستیم، جز این‌که پس از من نبی نخواهد بود. همچنین: “لا کتاب بعد کتابی و لا شریعة بعد شریعتی الی یوم القیامة.” یعنی: کتابی پس از کتاب من و آئینی بعد از آئین من تا روز رستاخیز نخواهد بود. نیز: “الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا” یعنی: امروز دین را برایتان کامل گردانیدم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را دینی برای شما برگزیدم.”همچنین: “و من یَبتَغ غیر الاسلام دیناً فلن یُقبَلَ منه و هو فی الآخرة من الخاسرین.” یعنی: و کسی که جز اسلام دینی را خواهد، هرگز از وی پذیرفته نشود و در روز پسین از زیانکاران شمرده گردد.”اکنون برای پاسخ به برداشت و استنتاجی که اهل اسلام از آیات و روایات بالا نموده و بر این پایه‌ سلسله ادیان را پایان یافته و نزول وحی الهی را انقطاع پذیرفته می‌دانند، بشرح زیر می‌پردازیم: ابوالفضائل در این باره می‌گوید: “عجب نیست اگر فقهای ملّت اسلام نیز به کلمۀ مبارکه خاتَمَ‌النَّبیّین و حدیث لانبیَّ بعدی که ابداً دلالت بر عدم تجدید دیانت ندارد ممتحَن گردند و به امم ماضیه ملحق شوند. و حال آنکه مقصود آن حضرت از این کلمه این بود که ترقّی امّت اسلامیه را مکشوف دارد و افضلیت ائمّه هدی را از انبیای بنی‌اسرائیل معلوم و واضح فرماید. زیرا که بر مطلّعین بر کتب مقدّسه و حالات امم ماضیه واضح است که انبیای بنی‌اسرائیل از قبیل اشعیا و یرمیا و دانیال و حزقیل و زکریا و امثالهم کلّ به توسّط رؤیا از امور آتیه اخبار می‌فرمودند و رؤیای صادقه خود را الهام تعبیر می‌نمودند. چندانکه لفظ نبی بر بینندۀ رؤیا در میان قوم دایر و مصطلح گشت و در لغت عبریه حقیقت ثانویه یافت و در کتب عهد عتیق و عهد جدید در مواضع کثیره مذکور و شایع گشت. پس چون فجر سعادت از افق بطحا طالع شدظلمت لیل زایل شد و هنگام رؤیا انقضاء یافت و میعاد رؤیت و مشاهدت فرارسید. لذا به وجود اقدس خاتم الانبیاء باب نُبُوَّت یعنی نزول الهام به رؤیا مختوم و مسدود گشت و روح فؤاد در صدور ارباب سداد سمت احاطه و کلّیت گرفت و حقایق روحانیّه که بر انبیای بنی‌اسرائیل به رؤیا افاضه می‌شد بر ائمّه اسلام علیهم السّلام به رؤیت و مشاهدت مبذول گشت و معنی حدیث”لانبی بعدی”و حدیث صحیح “علماء امّتی افضل من انبیاء بنی‌اسرائیل”واضح و مکشوف شد و به جای”کذا رأیت فی‌الرّؤیا” که در کلمات اوّلین مذکور بود “کانی أری و کانی أشاهد” در بیانات آخرین ثابت و مسطور گشت.” “رسول”و”نبی” به طور اخص و در عالم ظاهر و کثرت دارای یک معنی نیستند. زیرا رسول فرستادۀ خدا و دارندۀ آئین و کتاب است در حالیکه نبی برگزیده یزدان و ترویج دهنده آئین و تعالیم ایزد مهربان و گویندۀ رویدادهای آینده به وسیلۀ الهام خدا در عالم رؤیا است. از این رو است که در قرآن برخی از برگزیدگان خدا رسول و برخی دیگر نبی نامیده شده‌اند.
    و این نیز ناگفته نماند که هر رسولی می‌تواند نبی باشد ولیکن هر نبی دارای مقام رسالت نیست و آیات زیر از قرآن مجید گواه راستی این گفتار است: “فلمّا اعتزلهم و مایعبدون من دون اللّه وهبنا له اسحق و یعقوب و کلّاً جعلنا نبیاو اذکر فی الکتاب موسی انّهُ کان مخلصا و کان رسولاً نبیا.. و وهبنا له من رحمتنا اخاه هرون نبیا. و اذکر فی الکتاب اسمعیل. انّهُ کان صادق الوعد و کان رسولاً نبیاو اذکر فی الکتاب ادریس، انّهُ کان صدّیقا نبیا.” یعنی: پس از آنکه از ایشان و آنچه پرستش می‌کردند غیر از یزدان، دوری گرفت (مقصود ابراهیم خلیل است) اسحاق و یعقوب را به او عنایت کردیم و آنان را از انبیا گردانیدیمو یاد کن موسی را در کتاب، او پاک نهاد و رسول نبیی بودو از بخشش خویش برادرش‌ ها‌رون نبی را به وی دادیم. و یاد کن اسماعیل را در کتاب، او راست وعده دهنده و رسول نبیی بودو یاد کن ادریس را در کتاب، او نبی راست‌گویی بود.”همچنین: “و ما اَرسلنا من قبلک من رسولٍ و لا نبِیٍّ الّا اذا تمنَّی اَلقَی الشّیطان فی اُمنیَّتِه. فیَنسخُ اللّهُ ما یُلقِی الشَّیطان ثمّ یُحکِمُ اللّهُ آیاتِه و اللّهُ علیم حکیم.” یعنی: و هیچ رسول و نبیی پیش از تو نفرستادیم مگر این‌که هر هنگام آرزویی کرد، شیطان در آرزویش القای شبهه نمود. خداوند نابود می‌سازد آنچه را شیطان القا می‌کند و پس از آن آیاتش را استوار می‌گرداند و اوست دانا و آگاه.”اما”رسول”و”نبی”به طور اعمّ و در عالم باطن و وحدت از یک معنی و مفهوم برخوردارند و از آنجائیکه خداوند به صریح آیۀسوّم از سورۀ حدید در قرآن مجید”هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن”است، فرستادگان او نیز به هر اسم و رسم مظاهر و مرایای صفات و کمالات و مصادیق اوّلیت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت اویند. از اینرو هر یک از پیامبران از جمله پیامبر اسلام، در دور و زمان رسالت ویژۀ خود، اول رسولان و آخر رسولان و اول انبیا و آخر انبیا به شمار آمده است. بر این پایه است که حضرت بهاءالله نه تنها رسول اکرم را خاتم انبیا نامیده، بلکه آن حضرت را خاتم رسولان نیز بر شمرده است آنجا که می‌فرماید: “الصّلوة و السّلام علی سید العالم و مربّی الامم الّذی به انتهت الرّسالة و النّبوّة…” بنا بر این کلمه”خاتَمَ‌النَّبیّین”نباید به هیچ‌ وجه سبب پیدایش این فکر و اندیشه گردد که هدایت و راه‌نمایی حضرت یزدان و تحوّل و تجدّد ادیان با ظهور حضرت محمّد پیامبر اسلام، به انجام گرائیده است. امّا در باره روایت”کتابی پس از کتاب من و…”: از این حدیث چنین بر می‌آید که حضرت محمّد برای کتاب و شریعت خویش زمانی تعیین نموده که انجام آن روز رستاخیز است.»(حضرت بهاءالله، علاءالدین قدس جورابچی، بهاءالله موعود کتاب‌های آسمانی، ص94- 90)
  20. «”هَل یَنظُرونَ إلّا أن یَأتِیَهُمُ اللهُ فی ظُلَلٍ مِنَ الغَمامِ” : آیا جز این را منتظرند که خدا در سایه‌هایی از ابر به سوی آن‌ها بیاید؟ و ادامه آیه چنین است: “وَ المَلائکةُ وَ قُضِیَ الأمرُ وَ إلَی اللهِ تُرجَعُ الاُمورُ” یعنی و ملائکه هم بیایند. این که انجام شد و کارها و امور به سوی خدا بر می‌گردد. از جمله علامت‌هایی که مسیحیان برای آمدن دوبارۀ مسیح منتظرند این است که در سایه‌هایی از ابر، همراه ملائکه بیاید. در این آیه قرآن، خدا می‌فرماید آنچه منتظر آن هستند انجام شدپس هم بشارت انجیل صحیح است و هم در ظهور حضرت محمد این اتفاق افتاد و ائمۀ أطهار این آیه را به ظهور قائم تفسیر فرموده‌اند که در ظهور قائم هم مجدد این اتفاق می‌افتد. این حالت سؤالی داشتن آیۀ مبارکه، یعنی جز این نمی‌شود. در سورۀ أنعام آیه 158 هم همین موضوع تکرار شده و به آمدن ملائکه و ربّ و یا بعضی آیات ربّ اشاره و تاکید گشته.»(کتاب راهنمای مطالعۀ ایقان، پریوش طالبی، ص67)
  21. «”به ذکر خاتَمُ‌النَّبیین مُحتَجَب شده” : کلمۀ خاتَمُ‌النَّبیین در بارۀ رسول گرامی اسلام در سورۀ أحزاب آیۀ40 نازل گردیده است و به همین یک کلمه مسلمین امتحان شدند و از آیات بسیار زیاد دیگر قرآن در بارۀ لقاءالله و قیامت و قیام قائم و غیره چشم پوشیدند. شان نزول این آیه را چنین نوشته‌اند که وقتی حضرت محمد، زینب زن پسر خواندۀ خود زید را پس از آنکه زید او را طلاق داد به زنی گرفتند، منافقین از راه تحقیر، حضرت را ابوزید یا پدر زید می‌خواندند و طعنه می‌زدند که چرا حضرت، زن پسر خود را به زنی گرفته زیرا آن‌ها پسر خوانده را کاملا مانند پسر می‌دانستند ولی رسول الله مانند هر پیغمبری پدر امّت خود است و در این آیه می‌فرماید او را ابوزید نخوانید بلکه خاتَمُ‌النَّبیین یا رسول الله بگویید و نیز نبوت به او ختم شد و بعد از او به دیگری تعلق نخواهد گرفت. بنابر این پسران آن حضرت همگی قبل از ایشان فوت شدند . در تاریخ ادیان می‌خوانیم که خصوصاً در ادیان سامی، مقام نُبُوت اغلب از پدر به پسر می‌رسید مثلا جانشین حضرت آدم، پسرش شیث بود و سامِ نبی جانشین نوح و اسحاق جانشین ابراهیم و به همین ترتیب یعقوب و یوسف. حضرت عبدالبهاء در بیانی اشاره می‌فرمایند که پسر ارشد در قبل هم دارای امتیاز خاص بوده و حتی مقام نبوت پدر به او به ارث می‌رسید. یک مفهوم کلمۀ خاتَمُ‌النَّبیین، بنا بر این سابقۀ تاریخی که ذکر شد این است که زید جانشین و پسر حضرت محمد نیست که کسانی بعدا او را دارای مقام نبوت بدانند. موارد بسیاری در مورد کلمه خاتَمُ‌النَّبیین در کتب تفسیر اسلامی ذکر شده. اکثر علمای شیعه به این معنی گرفته‌اند که بعد از حضرت رسول، دیگر صاحب کتاب و شریعت جدید نخواهد آمد. بعضی هم مانند شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین گفته که به جانشینه‌ای رسولان قبل، نبی گفته می‌شد ولی جانشینان حضرت رسول را نبی نمی‌گوییم چون همان طور که حضرت رسول بر انبیای قبل افضلیت داشت، جانشینه‌ای او هم برترند و آن‌ها را امام یا وصیّ می‌گوییم. علامه مجلسی در جلد نهم بحارالانوار حدیثی از حضرت علی نقل کرده که فرمودند هیچ نبی به مقام نبوت نرسید مگر آنکه از حضرت رسول، خاتم نبوت را دریافت کرد و پس از دریافت این خاتم (انگشتری) نبوت، به این مقام رسید و از این جهت در قرآن خاتَمُ‌النَّبیین نامیده شده‌اند. محمّد (ص) سید و آقای نبیین است و من سیّد و آقای وصیین.(قاموس ایقان) حضرت بهاءالله در مناجاتی می‌فرمایند: “پاک و مقدسی تو‌ای پروردگار من، از تو می‌طلبم به حق اصفیائت و به حق حاملان امانتت و به حق کسی که او را خاتم انبیاء و رُسُلِ خود مقرر فرمودی…” که اشاره به حضرت محمد است که هم خاتم انبیا و هم خاتم رسل هستند.
    در مورد حدیث “حلالُ محمدٍ حلالٌ إلی یومِ القیامةِ و حرامُهُ حرامٌ إلی یومِ القیامةِ” و امثال آن، در حدیثی که هم اهل سنت و هم شیعه آن را قبول دارند حضرت محمد فرمودند: ” إن صَلُحَت اُمَّتی فَلَها یَومٌ ” یعنی اگر امت من صالح باشند دورۀ آن‌ها یک روز است که در شان نزول آیۀ”لِکُلِّ اُمَّةٍ أجَلٌ” یعنی هر امتی اجل و مهلتی دارد ، از آن حضرت نقل شده است. در احادیث روایت شده از أئمۀ اطهار، کلمه قیامت و ساعت و غیره که در قرآن نازل شده، به ظهور قائم تفسیر شده و این که قائم با کتاب و شریعت جدید می‌آید . مجلسی در جلد نهم بحار الانوار روایتی از حضرت علی نقل کرده که فرمودند: حضرت محمد خاتم 124هزار نبی بودند و من خاتم 124هزار وصی هستم. آیا این حدیث به چه معنی است؟ مطمئناً به این معنی نیست که بعد از حضرت علی وصیّ بر حق دیگری نیامده بلکه مثلا می‌تواند به این معنی باشد که برابر همه انبیا و اوصیای قبل مصائب و زحمات تحمل فرمودند و نیز احادیث بسیار دیگری در این زمینه هست .
    کلمه خاتَمُ‌النَّبیین و کلمات مشابه آن در تورات و انجیل، از جمله سُبُحات جلال است زیرا هم مانع ایمان به ظهور بعد شده و هم از اعتقاد راسخ پیروان هر دین به عظمت پیامبر خودشان حکایت دارد. کلمۀ نبی اصطلاحاً به پیامبرانی اطلاق می‌شده که در رؤیا از امور آتیه مطّلع می‌شدند یعنی از یک حقیقت غیبی و آن چه پنهان بود، برای خلق خبر می‌آوردند. این لغت به معنی عام پیامبران مصطلح شده. در قرآن صحبت از نَبأ عظیم یا خبر بزرگ است. وقتی آن خبر بزرگ خودش بیاید دیگر نیازی نیست کسانی به صورت واسطه از او خبر بیاورند و دورۀ نبوت تمام می‌شود که نشانۀ گذر عالم بشریت از یک مرحلۀ رشد و کمالِ روحانی به مرحلۀ بالاتری است.»(کتاب راهنمای مطالعۀ ایقان، پریوش طالبی، ص74- 73)
  22. «”مقصود از هر ظهور، ظهور تغییر و تبدیل است در أرکان عالم سِرّاً و جَهراً، ظاهراً و باطناً” : بیت‌العدل اعظم در کتاب قرن أنوار می‌فرمایند: هر زمان که موعود الهی ظاهر شد، جامعۀ اهل ایمان گِرد این نقطۀ مرکزی که صاحبِ امر و حیاتِ روحانی آنان بود جمع آمدند و نظامِ ارزش‌های جدیدی به وجود آمد و وجدان و رفتار افراد انسانی تربیتی تازه یافت. علم و صنعت و هنر نیز جواب مساعد داد. بالاخره قوانین و تشکیلاتِ اموری اجتماعی از نو ساخته شد. تمدنی نوین ظاهر شد و کم کم به پیش رفت و کسی بر مقاومتش قادر نیامد.(ص115)
    جناب ابوالقاسم افنان فرمود: از متقدّمین احبای شیراز که به حضور حضرت عبدالبهاء مشرَّف شده بودند شنیدم که تفسیر این حدیث “إن صَلُحَت اُمّتی فَلَها یَومٍ وَ إن فَسَدَت فَلَها نِصفُ یَومٍ وَ إنَّ یَوماً عِندَ رَبِّکَ کَألفِ سَنَةٍ مِمّا تُعَدُّونَ” (یعنی اگر امّت من صالح باشند مهلت آن‌ها یک روز و اگر فاسد باشند نصف روز است. و بعد هم آیۀ قرآن است که می‌فرماید به درستی که روز نزد پروردگار مانند هزار سال است از آنچه شما حساب می‌کنید.) را رَجا کرده بودند که بیان فرمایند. در جواب فرمودند: مقصود دورۀ دیانت اسلام است. احباء عرض کرده بودند : هنوز عرش رسول الله مدفون نشده بود که بین کِبارِ صَحابه اختلاف افتاد و اساس فساد در آیین محمدی گسترده گردید. پس چرا در سال ششصدم هجری ظهور قائم موعود اتفاق نیفتاد؟ فرمودند: ظهور مولوی و کتاب مثنوی مثلِ شمعی (ستونی) بود که به زیر آن دیوار نصب شده بود و دورۀ دیانت اسلام به هزار و دویست سال بالغ گردید .
    “در عوالم که از کتبِ مشهورۀ معتبره است” : نام کتاب، عَوالِمُ العلوم و المعارف است که تألیف عبد الله بن شیخ نورالله بحرینی است. شاگرد مجلسی بود. این کتاب حدود صد جلد است که جلد 54 آن در احوال حضرت حجةِ بن الحسن است .
    “یَظهَرُ مِن بَنی‌هاشِمِ صَبیٌّ ذو کتابٍ وَ أحکامٍ جَدیدٍ (إلی أن قالَ) وَ أکثرُ أعدائِهِ العُلماءُ”: از بنی‌هاشم جوانی ظاهر خواهد شد که صاحب کتاب و احکام جدیدی است (تا این که می‌فرماید) و بیشتر دشمنانش علماء هستند. همان طور که قبلاً مذکور شد در حدیث دیگری از امام جعفر صادق نقل شده که وقتی قائم ما ظاهر شود،سختی‌هایی خواهد دید که پیامبر ندیده. پرسیدند: چطور؟ فرمودند : زیرا وقتی که رسول الله ظاهر شد مردم سنگ و چوب را می‌پرستیدند ولی در زمان قائم، مردم با قرآن با او مجادله می‌کنند. ” وَلَقَد یَظهَرُ صَبیٌّ مِن بَنی‌هاشِمِ وَ یَأمُرُ النّاسَ بِبَیعَتِهِ وَ هُوَ ذو کتابٍ جدیدٍ یُبایِعُ النّاسَ بِکتابٍ جدیدٍ عَلَی العَرَبِ شَدیدٌ فَإن سَمِعتُم مِنهُ فَاسرُعوا إلَیهِ”: حتماً جوانی از نسل بنی‌هاشم ظاهر خواهد شد و مردم را به بیعت نمودن ( اطاعت) با خودش امر می‌کند و او صاحب کتابِ جدید و تازه‌ای است. به کتاب جدید با مردم پیمان وفاداری می‌بندد که برای عرب پذیرفتن آن دشوار است. پس اگر در بارۀ ظهور او چیزی شنیدید به سوی او بشتابید. (کتاب راهنمای مطالعۀ ایقان، پریوش طالبی، ص103- 102)
  23. در این مورد جناب نعیم نیز چنین می‌فرماید :
    «آن علائم که در کتاب خدا است/ نصِّ قرآن فتوی علما است
    که دمد در دو نفخه اسرافیل/ نفخ اولی و نفخةُ الاُخری است
    صور اوّل قیامت صغری/ صور ثانی قیامت کبری است
    یوم الآخر همان و یوم‌الدین/ باز یوم القیام و یوم لقا است
    موقعش انخساف شمس و قمر/ موعدش انشقاق ارض و سما است
    چون به حکم خدا و نص کتاب/ نفخۀ اوّل و دوّم برخاست
    قوم قرآن به قائم و قیوم/ همه گفتند این خلاف و خطا است
    ابتدا آدم و انتها خاتم/ ختم آن ختم دستگاه خدا است»
    دین اسلام آخرین دین است / مصطفی خاتَمُ‌النِّبیّین است»
بخش چهارم: خاتَمَ‌النَّبیّین در کتاب ایقان از منظر کتاب رمزوراز
  1. «حضرت بهاءالله در عین پیش‌بینی مرجعیّت خود از طریق دفاع از حقانیّت حضرت باب، می‌كوشند مردمان عادی و هم زمان، تأمّلات طبقات روحانی را از سحر غفلت نسبت به حقیقت و حقانیّت قیامت، بیرون آورند. چنین رویكردی به متن، در درك استدلالات حضرت بهاءالله و فهم اینـكه آن حضرت چگـونـه بـر مـوانـع نظـری موجود بر سر راه قیامتی محقّق(منظور ظهور حضرت باب است- م) غلبه یافتند، حائز ارزشی اكتشافی می‌باشد؛ موانعی كه مهیب‌ترین آن، اعتقاد اسلامی به خَتمیّت تجلّی است.»(رمزوراز، ص93)
  2. «دیانت اسلام مبتنی بر این اعتقاد است كه حضرت محمّد آخرین پیامبر الهی و معرّف نقطۀ اوج طیف تكاملی تاریخ رسالت می‌باشند. آن حضرت در میان همگنان اوّلین، و در زنجیرۀ تاریخ نیز آخرین هستند؛ یعنی حضرتشان كامل‌ترین تجلّی الهی را كه خداوند به تاریخ افاضه فرموده، به عالم انسانی ارزانی داشته‌اند؛ همان تجلّی كه تتمه‌اش، قرآن بوده، منطقاً مؤثّرترین كتاب در تاریخ بشریّت است. عبارت «خاتَمَ‌النَّبیّین» منبعث از متن قرآن است و لهذا از دید مسلمانان، اصل خاتَمیَّت رسول‌الله هیچ سازشی را تحمّل نمی‌كند.»(رمزوراز، ص94)
  3. «حضرت بهاءالله با بُن‌بستی اصولی و اعتقادی مواجه بودند كه جنبۀ انتزاعی صرف نداشت، بلكه اصلی محوری و مركزی محسوب می‌گشت؛ اصلی كه در طول تاریخ اسلام، به طور مؤثّر برای رفع و دفع هر تلاشی در راستای نوآوری به كار گرفته شده بود.»(رمزوراز، ص94)
  4. «رویكرد یگانه انگارانه با سایر پیامبران به زودی اهمّیت خـود را از دست داد و عقیـدۀ تفاوت مقامات پیامبران بهانه‌ای برای توجیه تفوّق حضرت محمّد قرار گرفت. نتیجه اینكه هیچ اصل اعتقادی در اسلام قاطع‌تر از این عقیده نیست كه حضرت محمّد “خاتَمَ‌النَّبیّین” است.»(رمزوراز، ص95)
  5. «این لقبِ متمایز از قرآن مجید سورۀ 33 (الاحزاب) آیۀ40 گرفته شده كه می‌فرماید: “ما كان محمّد ابا احدٍ من رجالكم ولكن رسول‌الله و خاتَمَ‌النّبیین” امّا در جریانه‌ای نخستین آگاهی اسلامی، به هیچ عنوان از این رتبۀ ممتاز درك یكسانی وجود نداشت. به علاوه، هیچ ربط منطقی نیز بین نفی ابوّتِ حضرت محمّد و خاتَمَ‌النَّبیّین بودن آن حضرت وجـود نـدارد با این وصف، مطابق نظر بعضی محدّثین، اگر نفسی رسالت حضرت محمّد را بپذیرد، امّا ایشان را آخرین پیامبر نداند، چنین شخصی مؤمن محسوب نمی‌شود.»(رمزوراز، ص95)
  6. «اصولاً عقیدۀ خَتمیّت تجلّی بدون توجّه به مسائل مربوط به تطابق قانون اسلام (با شرایط زمان- م)، هرگونه داعیّۀ جدیدی بر ظهور الهی را مردود می‌شمارد. ادراك منتج از آیۀ40 سورۀ 33 و اولویّتی كه به آن داده می‌شود، بر هر نوع ملاحظه‌ای نسبت به اَعمال تجلّی‌گونۀ خداوند در آینده، غلبه می‌یابد. این آیه به تنهایی مهیب‌ترین مانعِ عقیدتی بود در مقابل حضرت بهاءالله كـه نـه فقـط از این حقیقت آگاه بودند، بلكه می‌بایست ضربات سخت ناشی از عملكرد نهادگرایانۀ آن را نیز در طول چهل سال سرگونی و مسجونیت، تحمّل فرمایند.»(رمزوراز، ص95)
  7. «اهمّیت استدلال حضرت بهاءالله علیه خَتمیّت تجلّی (اساسی كه حضرت باب نیز در جهت آن اقامه براهین فرمودند)، در ملاحظات امانت نیز مشهود است: “همان‌گونه كه قرآن خود اشاره می‌نماید، اسلام آخرین دین و محمّد نیز “خاتَمَ‌النَّبیّین” است. این داعیّه كه جناح تندروِ اسلامی پیوسته آن را ملحوظ داشته، نه تنها با عقیدۀ استمرار رسالت در ستیز است، بلكه هر كوششی در جهت تجدّد مكتبی را نیز خنثی می‌سازد. هیچ جریانی عقلانی در خلال تاریخ اسلامی- نه حتی ادّعاهای صوفیانه به الهام شهودی یا شرح و بسط منطقی فلاسفه از شریعت اسلامی- هرگز از این تنگنا گریزی نداشته است.”»(رمزوراز، ص96)
  8. «امّا حضرت بهاءالله از چندین جناح بر مانع “خاتَمیَّت” فائق می‌آیند. آن حضرت در این راه، این خطاب را بـه عنوان صفتی مشترك برای تمامی رسولان الهی تعریف می‌نمایند. مفهوم “خاتَمیَّت” به عنوان “آخِـریّت”، دست نخـورده می‌ماند، امّا گوشزد می‌شود كه «”آخِریّت” شاخص اهمّیت است تا دنیویّت (یا مُلكیّت). آن حضرت این استدلال را با ذكر حدیثی آغاز می‌فرمایند كه در آن، حضرت محمّد می‌فرمایند: “منم عیسی” و سپس با تمركز بر مضمون قرآنی وحدت رُسُل، می‌نگارند: “خود آن حضرت (محمّد) فرمود، امَّا النَبییونَ فانا ، و همچنین فرمودند منم آدم و نوح و موسی و عیسی، چنانچه ذكر شد. مع ذلك تفكّر نمی‌نمایند بعد از آن كه بر آن جمال ازلی صادق می‌آید با اینكه فرمودند منم آدمِ اوّل، همین قسم صادق می‌آید كه بفرمایند منم آدمِ آخِر و همچنانكه بَدء انبیاء را كه آدم باشد به خود نسبت دادند همین قسم خَتم انبیاء هم به آن جمال الهی نسبت داده می‌شود و این بسی واضح است كه بعد از آنكه بَدء‌النَّبیین بر آن حضرت صادق است، همان قسم خَتمُ‌النَّبیین صادق آید.” با نظاره در پرتو این بیان، آنان (كُلِّ رُسُل) همه، رسولان آن سلطان حقیقی و ذات ازلی هستند و اگر هر كدام بگوید “من خاتَمَ‌النَّبیّین هستم”، بدون ادنی شائبۀ تردید، صرف حقیقت را می‌گوید؛ زیرا آنان تمامیشان شخص واحد، نفس واحد، روح واحد، وجود واحد و ظهور واحدند. آنان همه مظهرِ “بَدئیّت” و «”خَتمیّت” و “اوّلیّت” و “آخِریّت” و “ظاهریّت»” و “باطنیّت” می‌باشند؛ همه مرتبط و متعلّق به حقیقتی هستند كه روح‌الارواح ذاتی و جوهرالجواهر سرمدی است.»(رمزوراز، صص97- 96)
  9. «جمال ابهی، پس از ربط دادن مفهوم قرآنی وحدت رُسُل به امتیاز قرآنی خَتمیّت رسول(قرآن 40/33)، با یك جهش اثبات‌پذیر در منطق خود، مطرح می‌فرمایند همانسان كه رسولان الهی حائز ذات واحدند، باید دارای صفات واحد هم باشند؛ از جمله، صفتی كه با لقب “خاتَمَ‌النَّبیّین” بیان گشته است(لازم به ذكر است كه آن حضرت تفاوت در مقام و شدت تجلّی را به رسمیّت می‌شناسند.) براسـاس قدرت این استدلال، حضرت مسیح كاملاً معادل محمّد رسول‌الله بوده، می‌توان ایشان را نیز “خاتَمَ‌النَّبیّین” محسوب داشت. همین وضعیت صادق است در مورد حضرت آدم و انبیای عهد عتیق (19) و این چنین است كه جمال رحمن اعلام می‌دارند: “اذاً یا ملاءَالارض فی ظهوراتِ البَدء تجلّیاتِ الخَتم تَشهَدون .”»(رمزوراز، ص97)
  10. «حضرت بهاءالله مفهوم قرآنی وحدت رُسُل را برای نسبیت بخشیدن به ایدۀ “خاتَمَ‌النَّبیّین”، مورد استفاده قرار می‌دهند. در این راستا عقیدۀ رایجِ “خاتِم” به معنای “آخِرین” محفوظ می‌ماند؛ امّا آخِریّتی كه به مرجعیّت اشاره دارد تا به وصایت؛ یعنی به واسطۀ یك همسانی مشترك كه ریشه در پیام قرآنی یگانگی انبیاء دارد، «خاتَمَ‌النَّبیّین» وجه مشخّصۀ همۀ پیامبران الهی می‌گردد.»(رمزوراز، ص97)
  11. «حضرت بهاءالله در كتاب ایقان نشان می‌دهند كه مُدّعیات افراطی نسبت به خاتَمیَّت حضرت محمّد در واقع نوعی معامله‌گری بوده است به نفع عقیدۀ ظفرگرایی و در جهت دفعِ مفهوم قرآنی وحدت رُسُل. در واقع آن حضرت از یك اصلِ قرآنی به عنوان الزامی در مورد پذیرش اصلی دیگر استفاده فرموده‌اند.»(رمزوراز، ص98)
  12. «زمانی که مانع خَتمیّت ظهور كنار گذاشته شود (کاری که این تفسیر کرده است- م)، بهاءالله مفسّر در جامۀ بهاءالله مُنزِل ظاهر می‌گردد.»(رمزوراز، ص13)
  13. «حضرت بهاءالله، به نحو رازآمیزی، مظهر الهی را “موجد خَتم و بَدء” معرفی می‌فرمایند. اگر این عبارت را نوعی بیان غیرمستقیم در نظر بگیریم، به طور پوشیده، به صلاحیّت آن حضرت برای تفسیر قطعی لقب قرآنی “خاتَمَ‌النَّبیّین»” اشاره دارد. كلمۀ موجد مشتقّ از وَجَدَ بوده، به معنای “مُبدء، مؤلّف و خالق” می‌باشد.»(رمزوراز، ص144، یادداشت 8)
  14. «استدلال حضرت بهاءالله علیه خَتمیّت ظهـور، ایشان را كاملاً خارج از جهانبینی اسلامی قرار می‌دهد. مسلمین اگر نه چیزی دیگر، امّا قطعاً اشارات و استنتاجات ناشی از تفسیـر نمـادیـن آن حضـرت از قرآن را نمی‌پذیرند؛ بعلاوه، این سؤال هم مطرح است كه چگونه ممکن است قرآن خود را جای‌گزین سازد؟»(رمزوراز، ص157)
  15. «ایـن تشبیه (تشبیه مظاهر الهی به شمس- م)، به تحكیم این فرضیه كه پیام‌آوران الهی نه تنها یکسان هستند، بلكه بدون توجّه به اسم و رسم، از هویتِ ذاتیِ واحدی نیز برخوردار می‌باشند، كمك می‌کند. هدف چنین رویكردی تضعیف مقام و منزلت حضرت محمّد نیست، بلكه زدودن این جزم اندیشی اسلامی است كه بعد از آن حضرت پیام‌آور دیگری ظاهر نخواهد شد. بدینسان مشاهده می‌شود که استدلال علیه خَتمیّت ظهور، تمامیّت كتاب مستطاب ایقان را دربرمی‌گیرد.»(رمزوراز، ص163)
  16. «یـك مطالعۀ اخیر توسّط لاوسن (Lawson)، به درك غربی از اصول تفسیری شیعی، كمك می‌کند. مطابق این مطالعه، نحوۀ استدلال حضرت بهاءالله علیه خاتَمیَّت ظهور، در مكتب تشیّع هیچ‌گونه سابقه‌ای ندارد.»(رمزوراز، ص172)
  17. «حضرت بهاءالله، صرفاً با ذكر این آیۀ[“لَنْ یبعَثَ اللهُ من بعدِه (یوسف) رسولاً” (قرآن 34/40) ]، نوعی همسانی (بین گذشته و حال- م) برقرار می‌فرمایند؛ امّا در تفسیر آن، مستقیماً ذكری از یهودیان به عمل نمی‌آورند: “پس، از این آیه‌ ادراك فرمایید و یقین كنید كه در هر عصر، امم آن عهد به آیه‌ای از كتاب تمسّك جسته از این‌گونه حرف‌های مزخرف می‌گفتند، كه دیگر نبی نباید در ابداع بیاید؛ مثل آنكه آیۀانجیل را كه مذكور شده، علمای آن استدلال به آن نمودند كه هرگز حكم انجیل مرتفع نمی‌شود و پیغمبری مستقل مبعوث نگردد، الاّ برای اثبات شریعت انجیل، و اكثری از ملل مبتلا به این مرض روحی شده‌اند، چنانچه اهل فرقان را می‌بینی كه چگونه به مثل امم قبل به ذكر خاتَم‌النَّبیین محتجب گشته‌اند؛ با اینكه خود مقرّند به اینكه: “و ما یعلَمُ تاویلَهُ الاّ اللهُ و الرّاسخونَ فی العلم” (قرآن 7/3) بعد كه راسخ در علوم و اُمّها و نفسها و ذاتها و جوهرها، بیان می‌فرماید كه قدری مخالف هوای ایشان واقع می‌شود، این است كه می‌شنوی كه چه می‌گویند و چه می‌كنند و نیست این‌ها مگر از رؤسای ناس در دین؛ انه‌ایی كه الهی به جز هوی اخذ نكرده‌اند و به غیر ذهب مذهبی نیافته‌اند و به حجبات علم محتجب گشته‌اند و به ضَلالت آن گمراه شده‌اند.” این، آشكارا حمله‌ای دیگر است بر جزم اندیشی. ضربه فقط تا آن حدّ تخفیف می‌یابد كه یهود و نصاری نیز به همان اندازه نسبت به انكار حضرت محمّد، مقصّر قلمداد می‌شوند. دیگر بار گذشته همچون محملی برای آینده، مورد استفاده قرار می‌گیرد. جالب توجّه این است كه در این‌جا، هستۀ مركزی اعتقاد اسلامی، مُشعر بر خَتمیّت تجلّی، زیر سؤال می‌رود. حضرت بهاءالله اشاره می‌فرمایند كه سنّت اسلامی در تعبیر خود از «خاتَمَ‌النَّبیّین»، به نوعی اِشباع اعتقادی گرفتار گشته است.»(رمزوراز، صص213- 212)
  18. «اصل اسلامی خَتمیّت تجلّی اساساً مبتنی است بر همین آیۀ40/33 كه نیز خطیرترین آیۀ قرآنی را كـه حضرت بهاءالله باید به آن بپردازند، تشكیل می‌دهد. در واقع، می‌توان گفت كه تمامیّت كتاب ایقان تفسیـری است بر این آیه.»(رمزوراز، ص223)
  19. «آخریّت اسلام و دوام آن تا روز قیامت تضمین شده است و هر تلاشی برای آغاز مرحلۀ جدیدی از رسالت الهی باید غیرقانونی تلقی گردد. همان‌گونه كه قرآن خود اشاره می‌نماید، اسلام آخرین دین و حضرت محمّد “خاتَمَ‌النَّبیّین” است. این ادّعا كه قشریّون اسلامی از آن حمایت می‌كنند، نه فقط با عقیدۀ استمرار ظهور در ستیز است؛ بلكه هر كوششی را نیز برای نوآوری اعتقادی خنثی می‌سازد.»(رمزوراز، ص224)
  20. «ذكر این نكته نیز كه آن حضرت، چگونه این یكسان انگاری (یکسان انگاری لِقاءُالله با مظهرامرالله- م) را وارد ساختار استدلالی خود علیه خَتمیّت تجلّی یا ظهوری فراقرآنی، می‌فرمایند؛ بسیار مفید است؛ زیرا به راستی، كاری بس درخشان و تأثیرگذار است.»(رمزوراز، ص235)
  21. «ایـن آیۀیگانه (40/33)، به منزله قلب خداشناسی اسلامی است. مفهوم آخِریتی كه مبتنی بر عبارت “خاتَمَ‌النَّبیّین” است، آن‌چنان بـر صخـرۀ تفسیر اسلامی حك شده كه زدودن آن غیر ممکن به نظر می‌رسد. در این راستا تنها کاری که ممکن بود انجام شود عرضۀ تفسیری جدید در مورد آن بود و این دقیقاً همان اقدامی است که حضرت بهاءالله انجام دادند. تفسیر آن حضرت چشمگیر است: ایشان انگشت اشاره را، فقط چهار آیۀجلوتر، به آیۀ44/33، كه نسبتاً نادیده نیز انگاشته شده، متوجّه می‌سازند. نتیجه اینكه خواننده ناگهان از پیامبرِ آخِر، به روزِ آخِر؛ و از پایان پیامبری به پایان زمان، انتقال می‌یابد. در خلال چند سطر عربی منزول (اشاره به آیات مربوطۀ قرآنی است- م)، سیمای زیبای محمّدی به جلوۀ جمال الهی مبدّل می‌شود؛ امّا از آنجا كه خدانادیدنی است، وعدۀ لِقاءُالله محتاج تفسیر می‌گردد.»(رمزوراز، ص237)
  22. «حائز اهمّیت است كه توجّه شود حضرت بهاءالله مقام حضرت محمّد به عنوان خاتَمَ‌النَّبیّین را به معنای سنّتی‌ آن، آنكار نمی‌كنند؛ بلكه این لقب را در مورد تمامی طول تاریخ نجات (یعنی در مورد همۀ مظاهر مقدّسه- م)، صـادق می‌داننـد؛ تـاریخ نجاتی كه نه تنها هرگز با حضرت محمّد منتهی نمی‌شود، بلکه در یوم قیامت تغییری مثل‌واره نیز خواهد یافت.»(رمزوراز، ص240)
  23. «حضـرت بهاءالله در خلال استدلال خود(برای رفع سدّ خاتَمَ‌النَّبیّین- م)، بعضی تطابقات و تشابهات را از اشارات موجود در عبارتِ “منم عیسی” (یعنی اصل وحدت ذاتی رُسُل الهی) استخراج می‌فرمایند كه می‌توان آن‌ها را به صورت زیر خلاصه و مرتّب نمود:
    • حضرت محمّد همان حضرت مسیح است.
    • لهذا، حضرت مسیح نیز حضرت محمّد است.
    • حضرت محمّد “خاتَمَ‌النَّبیّین” است. • بنابر این حضرت مسیح نیز “خاتَمَ‌النَّبیّین” است.
    • اما حضرت مسیح در عین «”خاتَمَ‌النَّبیّین” بودن، آخرین نبی نیست.
    • لهذا، حضرت محمّد نیز گرچه “خاتَمَ‌النَّبیّین” است؛ امّا آخرین نبی نمی‌باشد. (رمزوراز، ص252)
  24. «همانسان كه اشاراتی در كتاب ایقان، به اقتدار و اختیار حضرت بهاءالله برای انزال آیات گواهی می‌دهد؛ لازم می‌نمود كه فرض خَتمیّت تجلّی نیز به چالش كشیده شود تا بابیان، مسلمانان، مسیحیان، یهودیان و (اصولاً و عملاً نیز) زرتشتیان مستعد و منتظر را برای قیام هیكلی بدیع و الوهی بر فراز افق‌های تجلّی، مهیّا سازد.»(رمزوراز، ص261)
  25. «اضافه نمودن واژۀ “رُسُل” به “انبیاء”، نسبت به آیۀ40/33، توسّط جمال ابهی ، این نظریّۀ عادی بهایی را بی‌اعتبار می‌سازد که قرآن، در بیان خاتَمَ‌النَّبیّین بودن حضرت محمّد، احتمال ظهور رُسُل را در آینده، باز می‌گذارد؛ به این دلیل که به معنای دقیـق کلمـه، حضـرت محمّد آخرین نبی است و نه آخرین رسول(در آثـار بهایی- م). امّا در این فقرۀ مبارکه، فرق بین رسول و نبی از میان می‌رود.»(رمزوراز، ص282، یادداشت192)
  26. «کتاب مستطاب ایقان بر فراز گُسل خَتمیّت اسلامی، پلی رستاخیزی مستقر می‌نماید. سالکِ معنوی در حالی که از این پل می‌گذرد می‌تواند به پشت سر بنگرد و به مبداء حرکت بیندیشد؛ به موطن مألوف؛ یعنی اسلام، دیانت مادر. ارتباط حیاتیِ مستمر با اسلام هرگز کُلاً و کاملاً گسسته نگشته. از این نقطۀ گذار، چشم انداز مقصد سالک که جمال اقدس ابهی آن را مدینۀ ایقان نامیده‌اند، نمایان می‌شود. در کرانۀ دور دست (این گسل- م)، دو هیکل اسرارآمیز ایستاده‌اند که در کتاب ایقان به آن‌ها، بر حسب مشخّصه‌های رسولیشان، با اسامی قائم(به معنی بپاخیزنده، خیزش‌گر) و مُستغاث (به معنی فریادرس، به یاری خوانده شده) اشاره گشته است.»(رمزوراز، ص289)
  27. «مفاهیم بابیِ قائم و مُستغاث چالش مستقیمی را علیه اصلِ خَتمیّت اسلامی مطرح می‌نمایند. قشریّون اسلامی (چه سُنّی و چه شیعی)، سخت بر این باورند که حضرت محمّد آخرین پیامبر است. حضرت بهاءالله چالش حاصل از عمل‌کرد این دو هیکل موعود را، مفصّلاً به بحث و بررسی می‌گذارند و راه عبـور از مانع سترگ خاتَمیَّت را با جهشی در ایمان عنوان می‌فرمایند. آن حضرت اعلان می‌کنند که اسلام، نه در نام و نشان، بلکه در اصل و بنیان، با ظهور جدیدی از جانب خداوند رحمن، جایگزین گشته است: “دینی که سال‌ها مرتفع شده باشد و جمیع در ظلّ آن نشو و نما نموده باشند و به احکام مشرقۀ آن مدت‌ها تربیت یافته و از آباء و اجداد جز ذکر آن را نشنیده؛ به قسمی که چشم‌ها جز نفوذ امرش را ادراک نکرده و گوش‌ها جز احکامش را استماع ننموده، بعد نفسی ظاهر شود و جمیع این‌ها را به قوّت و قدرت الهی تفریق نماید و فصل کند، بلکه همه را نفی فرماید. حال فکر نما که این اعظم است یا آنچه این همج رعاع گمان نموده‌اند از تفطّر سماء؟” »(رمزوراز، ص290)
  28. «بابیان مبهوت نبوغ تفسیریِ حضرت بهاءالله شدند، کـه تـا به این حدّ، مستقل از قدرت و نفوذ مِنبر و مسجد، تجلّی می‌یافت. جمال رحمن، به سان هیکلی مقتدر و بدیع بر فراز افق گستردۀ ادیان ظاهر شدند. همۀ آنچه که در آرایۀ مُنجیِ موعودِ یوم آخِر گفته شده بود، در شخص حضرت بهاءالله “تحقّق” یافت. جریان و فوران قیامت‌نشان، قاطع و قدرتمند بود.»(رمزوراز، صص333- 332)
  29. «موضوع مهم ظهورِ متکامل که حضرت بهاءالله در کتاب ایقان بنیان نهادند، به طور مؤثّر، این عقیدۀ جزمی را که حضرت محمّد آخرین مظهر الهی است، از اذهان پیروانش زدود و هنگامی که این مهم محقّق شد، آن حضرت به بارزترین شکل ممکن، در جهت اعلان امر جدید، اقدام فرمودند؛ که همانا ابلاغ خطابات سر گشاده به پادشاهان و پیشوایان شرق و غرب عالم بود.»(رمزوراز، ص335)
  30. «برای فتح میادین جدید تبلیغی لازم بود تمامی اصولِ دینیِ دالّ بر خَتمیّت ظهور به چالش کشیده شود تا نفوس مستعدّ را، از بابی و مسلمان و مسیحی و یهودی گرفته تا زرتشتی، برای ظهور هیکلی بدیع و روحانی بر فراز افق پر انوار تجلّی، مهیّا سازد.»(رمزوراز، ص343)
  31. «با کاربرد این نوع تفسیر (تفسیر بین‌الکتبی)، بـرای آن حضرت (جمال مبارک) میسّر شد، تدریجاً مانع “خاتَمَ‌النَّبیّین” را که بر سر راه ظهوری بدیع قرار داشت کنار بگذارنـد.»(رمزوراز، ص368، نقد جونا وینترز

پایان