Likewise, ere the beauty of Muhammad was unveiled, the signs of the visible heaven were made manifest. As to the signs of the invisible heaven, there appeared four men who successively announced unto the people the joyful tidings of the rise of that divine Luminary. Rúz-bih, later named Salmán, was honored by being in their service.
As the end of one of these approached, he would send Rúz-bih unto the other, until the fourth who, feeling his death to be nigh, addressed Rúz-bih saying: “O Rúz-bih! when thou hast taken up my body and buried it, go to Hijáz for there the Daystar of Muhammad will arise. Happy art thou, for thou shalt behold His face!”
“و همچنين قبل از ظهور جمال محمّدی آثار سماء ظاهره ظاهر شد. و آثار باطنه که مردم را در ارض بشارت می دادند به ظهور آن شمس هويّه چهار نفر بودند واحداً بعد واحد. چنانچه روزبه که موسوم به سلمان شد به شرف خدمتشان مشرّف بود و زمان وفات هر يک می رسيد روزبه را نزد ديگری می فرستاد تا نوبت به چهارم رسيد و او در حين موت فرمود: ای روزبه، بعد از تکفين و تدفين من برو به حجاز که شمس محمّدی اشراق می نمايد و بشارت باد تو را به لقای آن حضرت.”
” بشارت می دادند به ظهور آن شمس هويّه چهار نفر بودند”
بنابر روایات نام سلمان را پیامبر بعد از مسلمانی بر او گذارد. کنیه سلمان ابو عبدالله بود. مکان تولدش روستای جی در اصفهان و بنابر روایاتی رامهرمز[طبری، تاریخ طبری، بیروت، ج۳، ص۱۷۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، ج۴، ص۵۶.] بوده است. وی در کودکی زردشتی بود تا اینکه با دین مسیحیان آشنا شد و بدان گروید و از شهر خود به سوی شام سفر کرد تا به شاگردی روحانیون طراز اول این آیین درآید. بنابر روایت پدر سلمان به واسطه علاقهای که به وی داشت او را در خانه نگاه میداشت و سفر او به شام نوعی فرار تلقی میشد. او در شام در خدمت کلیسا به سر برد و برای استفاده از محضر مسیحیان پارسا به شهرهای موصل و نصیبین و عموریه سفر کرد.[ابن هشام، السیره النبویه، بیروت،ج۱، ص۲۱۴-۲۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، ج۴، ص۵۷-۵۸.] سلمان از عموریه قصد سفر به حجاز کرد و این بدان خاطر بود که از طریق استادان مسیحیاش با پیشگویی ظهور پیامبری در این سرزمین آشنا شده بود. او که در این سفر با کاروانی از قبیله بنی کلب همراه بود، به دست آنان اسیر شد و در حجاز به بردگی فروخته شد و به خدمت مردی از یهودیان بنی قریظه درآمد و به مدینه برده شد.[ابن هشام، السیره النبویه، بیروت، ج۱، ص۲۱۸؛ ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، ج۴، ص۵۸-۵۹.]
مشهورترین روایتی که از پیامبر(ص) درباره سلمان نقل شده و نشان دهنده علاقه آن حضرت به اوست روایت «سلمان منا اهل البیت» است. بر اساس روایات روزی سلمان وارد مسجد شد و حاضرین به احتراماش او را در صدر مجلس جای دادند ولی عمر بن خطاب به بهانه عجمیتِ (عرب نبودن) او بر این کار حاضرین خرده گرفت. پیامبر(ص) با دیدن این صحنه بر منبر رفت و خطبهای خواند و ضمن اشاره به اینکه انسانها از نظر نژاد و رنگ پوست بر هم برتری ندارند فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است» ]مفید، الاختصاص، ۱۴۱۳ق، ص ۳۴۱[همین گفتار پیامبر(ص) در روایت دیگری نیز نقل شده است. بر اساس این روایت در روزهایی که مردم مدینه در حال کندن خندق برای مقابله با سپاه احزاب بودند، سلمان فارسی که مردی تنومند بود سهم زیادی در پیشبرد کار داشت و هر یک از گروه مهاجران و انصار او را از خود میخواندند و پیامبر(ص) فرمودند سلمان از ما اهل بیت است.[ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، ج۴، ص۶۲.]