کتاب ایقان مخزن حقائق اسرار الهی

بند صد و پنجم

Gracious God! How could there be conceived any existing relationship or possible connection between His Word and they that are created of it? The verse: “God would have you beware of Himself”

unmistakably beareth witness to the reality of Our argument, and the words: “God was alone; there was none else besides Him” are a sure testimony of its truth. All the Prophets of God and their chosen Ones, all the divines, the sages, and the wise of every generation, unanimously recognize their inability to attain unto the comprehension of that Quintessence of all truth, and confess their incapacity to grasp Him, Who is the inmost Reality of all things.

“سبحان اللّه، بلکه ميانه ممکنات و کلمه او هم نسبت و ربطی نبوده و نخواهد بود. “وَ يُحَذّرُکُم اللّهُ نَفسَهُ” بر اين مطلب برهانی است واضح “وَ کانَ اللّهُ وَ لَم يَکُن مَعَهُ من شَيْءٍ ” دليلی است لائح. چنانچه جميع انبياء و اوصياء و علماء و عرفاء و حکماء بر عدم بلوغ معرفت آن جوهر الجواهر و بر عجز از عرفان و وصول آن حقيقة الحقائق مقرّ و مذعن اند.”

” ميانه ممکنات و کلمه او هم نسبت و ربطی نبوده و نخواهد بود.”
حضرت بهالله میفرمایند:” حق جل و عز به احدی نسبت و ربط و مشابهت و مشاکلت نه” (لوح سراج، منقول در مائده آسمانی جلد ۲ص ۷)
و همچنین میفرمایند:” اشهد انک کنت مقدساً عن الصفات و منزهاً عن الاسماء لا اله الا انت العلی الاعلی” (صلوة کبیر)
و همچنین میفرمایند: ” اَینَ مقامُ الاسماء و المحضر الذی خجل التسبیح من ان ینسب الی ساحته و یستحی التنزیه ان یقع فی مقام اشارته. تعالی تعالی عما ذکره الذاکرون و وصفه الواصفون” مضمون بیان مبارک چنین است: اسماء کجا میتواند به محضری فرا رسد که تسبیح شرم دارد از اینکه به ساحت او منسوب گردد و تنزیه حیا میکند از اینکه در مقام اشارت به سوی او واقع شود. فراتر از آن است که بتوان به ذکر او یا به وصف او پرداخت.
همچنین میفرمایند:” اگر جمیع صاحبان عقول و افئده اراده ی معرفت پست ترین خلق او را ، علی ما هو علیه نمایند، جمیع خود را قاصر و عاجز مشاهده نمایند. تا چه رسد به معرفت آن آفتاب عز حقیقت و آن ذات غیب لایدرک… متعارجان سماء قرب عرفانش جز به سرمنزل خیرت نرسیده اند و قاصدان حرم قرب و وصالش جز به وادی عجز و حسرت قدم نگذارده اند… اگر بگوئیم به بصر درائی، بصر خود را نبیند چگونه ترا بینید؟ و اگر بگویم به قلب ادراک شوی، قلب عارف به مقامات تجلی در خود نشده، چگونه ترا عارف شود… اگرچه لم یزل ابواب فضل و وصل و لقایت بر وجه ممکنات مفتوح و تجلیات انوار جمال بی مثالت بر عرش ظهور، از مشهود و مفقود مستوی، مع ظهور این فضل اعظم و عنایت اتم اقوم شهادت میدهم که ساحت جلال قدست از عرفان غیر مقدس بوده و بساط جلال انست از ادراک ماسوی منزه خواهد بود… چقدر از هیاکل عز احدیه که در بیدای هجر و فراقت جان باخته اند و چه مقدار از ارواح قدس صمدیه که در صحرای شهود مبهوت گشته. بسا عشاق با کمال طلب و اشتیاق از شعله ی ملتهبه ی نار فراق محترق شده و چه بسیار از احرار که به رجای وصالت جان داده اند. نه ناله و حنین عاشقین به ساحت قدست رسد و نه صیحه و ندبه قاصدین و مشتاقین به مقام قربت در آید.” (مجموعه چاپ مصر صفحه ۳۰۷)
” قل لن یعرف فضل الله علی ما هو علیه و کیف نفسه المهیمن القیوم” (سوره هیکل، کتاب مبین، ص ۱۸) یعنی: بگو فضل خدا را چنانکه هست نمیتوان شناخت تا چه رسد به نفس مهیمن و قیوم او.
“من ادعی عرفان ذاته هو من اجهل الناس یکذبه کل الذرات و یشهد بهذا لسانی الصادق الامین.” (سوره هیکل، کتاب مبین، ص ۲۶) یعنی: هر که ادعای عرفان ذات او را نماید از جاهلترین مردمان است. همه ی ذرات عالم او را تکذیب میکنند و لسان صادق امین من گواه این معنی است.
” حمد موجودات به او نرسد و شکر ممکنات به ساحت اقدسش راه نیابد. بیچون به چند و چون معروف نگردد. عرفان از وصفش عاجز و اهل دانش و بینش به تقصیر معترف….”

“میان ممکنات و کلمه او”
مقصود از “کلمه” واسطه فیض ما بین حق که قدیم بالذات و مجرد لایتنهی واجب الوجود است میباشد با حادث بالذات که عبارت از ممکن الوجود است، که اگر واسطه ای برای وصول فیض از قدیم به حادث، از واجب به ممکن، از مجرد به مرکب موجود نباشد، ربط این دو به یک دیگر محال است و تعطیل در فیض فیاض قدیم حاصل میگردد و بنا به قاعده معروف “الواحد لا یصدر عنه الا الواحد” اول صادر را به عناوین مختلفه نور اول و عقل اول و مشیت اولیه و کلمه اولیه بنا به اختلاف اصطلاحات مینامند. اما به شکل کلی یک چیز از یک جهت و از یک حیث فقط می‌تواند منشأ برای ایجاد یک چیز باشد. چنان‌که جهت و حیثیت واحده یک چیز فقط از یک چیز ناشی شده و نشأت یافته است. جهت واحد یک چیز نمی‌تواند از اشیای مختلف نشأت یافته باشد. در فلسفه ی یونان نیز بحث درباره ی کلمه که لوگوس میگفتند و صادر اول میدانستند بسیار معروف است. لوگوس را به دو معنای کلمه و تفکر ترجمه کرده اند و لفظ لاجیک نیز از ریشه ی لوگوس است که به معنای منطق است. تیتوس فلاویوس کلمنت از متکلمین قرون اول مسیحیت است که مینویسد: لوگوس آلفا و اُمگا است (حروف اول و آخر الفبای یونانی) یعنی لوگوس همه چیز و همه جا را دربرمی‌گیرد. در مقدمه انجیل یوحنا، لوگوس و مسیح یکی می‌شوند. یعنی لوگوس حالت انتزاعی ندارد. لوگوس در انجیل یوحنا از معنی عقل به معنی «کلمه» تغییر جهت می‌دهد. «در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود…» از نظر متکلمان مسیحی لوگوس در کلمه و مسیح بارز می‌شود. به همین دلیل هم هست که در قران هم میفرماید “اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى”

سوره آل عمران آیه بیست و هشت”وَ يُحَذّرُکُم اللّهُ نَفسَهُ”
و خداوند شما را از (عقوبت) خود میترساند.

“وَ کانَ اللّهُ وَ لَم يَکُن مَعَهُ من شَيْءٍ “
خدا بود و هیچکس با او نبود.

” جميع انبياء و اوصياء و علماء و عرفاء و حکماء بر عدم بلوغ معرفت آن جوهر الجواهر و بر عجز از عرفان و وصول آن حقيقة الحقائق مقرّ و مذعن اند.”
دکتر داوودی در الوهیت و مظهریت مینویسد:” نه تنها کسانی که در سلک عامه محسوبند بلکه خواص نوع انسان و حتی آنان که در عالی ترین مدارج عرفانند، یعنی ردای ولایت و نبوت و رسالت و مظهریت در بر دارند نیز از معرفت ذات خدا ناتوانند. و این به همان سبب است که اختلاف مرتبه در وجود مانع از این میشود که رتبه ی مادون به دریافت رتبه ی مافوق فرا رسد. و مظاهر الهیه مادام که در مقام تحدید قائم باشند و از جنبه ی بشریت ملحوظ شوند، با همه ی علو شأن و جلالت قدر خود، جدا از خدا و مغایر با او و مادون او و مخلوق اویند…..”