Similarly, the records of all the scriptures bear witness to this lofty truth and this most exalted word. Moreover, this verse of the Qur’án, revealed concerning Hamzih, the “Prince of Martyrs,” and Abú-Jahl, is a luminous evidence and sure testimony of the truth of Our saying:
“Shall the dead, whom We have quickened, and for whom We have ordained a light whereby he may walk among men, be like him, whose likeness is in the darkness, whence he will not come forth?” This verse descended from the heaven of the Primal Will at a time when Hamzih had already been invested with the sacred mantle of faith, and Abú-Jahl had waxed relentless in his opposition and unbelief. From the Wellspring of omnipotence and the Source of eternal holiness, there came the judgment that conferred everlasting life upon Hamzih, and condemned Abú-Jahl to eternal damnation. This was the signal that caused the fires of unbelief to glow with the hottest flame in the heart of the infidels, and provoked them openly to repudiate His truth. They loudly clamored: “When did Hamzih die? When was he risen? At what hour was such a life conferred upon him?” As they understood not the significance of these noble sayings, nor sought enlightenment from the recognized expounders of the Faith, that these might confer a sprinkling of the Kawthar of divine knowledge upon them, therefore such fires of mischief were kindled amongst men.
“و همچنين بيانات ديگر که در همه کتب مذکور و ثبت شده مدلّ است بر اين مطلب عالی و کلمه متعالی٠ و همچنين آيه مبارکه که در حقّ حمزه سيّد الشّهداء و ابو جهل نازل شد برهانی است واضح و حجّتی است لائح که می فرمايد: “اَوَ مَن کَانَ مَيْتاً فَاَ حْيَينَاهُ و جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمشِی بِه فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنهَا.” و اين آيه در وقتی از سماء مشيّت نازل شد که حمزه به ردای مقدّس ايمان متردّی شده بود و ابوجهل در کفر و اعراض ثابت و راسخ بود. از مصدر الوهيّت کبری و مکمن ربوبيّت عظمی حکم حيات بعد از موت درباره حمزه شد و بر خلاف در حقّ ابوجهل. اين بود که نائره کفر در قلوب مشرکين مشتعل شد و هوای اعراض به حرکت آمد. چنانچه فرياد بر آوردند که حمزه چه زمان مرد و کی زنده شد و چه وقت اين حيات بر او عرضه گشت؟ و چون اين بيانات شريفه را ادراک نمی نمودند و به اهل ذکر هم تمسّک نجستند تا رشحی از کوثر معانی بر آنها مبذول فرمايند لهذا اين نوع فسادها در عالم جريان يافت. ”
متردی: عبا به تن کرده، سقوط کرده/ مصدر: محل صدور، سرچشمه/ مکمن: جا و مکان/ نائره: برانگیخته شدن، آتش و شعله، فتنه و دشمنی
“حمزه سيّد الشّهداء”
حَمزة بن عَبدالمُطَّلِب، ملقب به اسدالله، اسد رسول الله و سید الشهداء، عموی پیامبر اکرم(ص) و از شهدای اُحُد. حضرت حمزه، بنابر نظر مشهور دو سال از رسول خدا بزرگتر بود و بنا به گفته مشهور مورخان، او در سال دوم بعثت، اسلام را پذیرفته است. بنا به نقل ابن اثیر و گروهی از مورخان، چون حمزه سیدالشهدا ایمان خویش را اظهار کرد، سردمداران قریش فهمیدند که پیامبر از این پس نیرومند شده و اسلام دارای مدافع قوی گردیده است و با گرویدن وی به اسلام، از طرحها و نقشههای زیادی که بر علیه اسلام و مسلمین ترسیم کرده بودند منصرف شدند. حضرت حمزه در غزوه احد در۷ شوال (یا ۱۵ شوال) سال سوم قمری به شهادت رسیدند. در این غزوه، حمزه به دست وحشی بن حرب، غلام حَبَشی دختر حارث بن عامر بن نَوْفَل یا غلامِ جُبَیر بن مُطْعِم، به شهادت رسید و بدن ایشان مثله گشت. هند لباس و زیور خود را به وحشی داد و به او وعده ده دینار در مکه داد. سپس کنار بدن حمزه آمد و او را مُثْلهکرد و از اعضای بریده او، برای خود گوشواره، دست بند و خلخال درست کرد و آنها را با جگر حمزه به مکه برد. [واقدی، المغازی، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۲۸۵ـ۲۸۶]
“ابو جهل”
ابوالحکم عمرو بن هشام بن مغیرة مخزومی، مشهور به ابوجهل، از اشراف قریش، از مشرکان بنام مکه و از مخالفین سرسخت اسلام بود.
در سال دوم هجری هنگامی که کاروان دیگری از قریش به ریاست ابوسفیان مورد تهدید مسلمانان قرار گرفت، ابوجهل با لشکری که خود از عاملان بسیج آن بود، برای حمایت از آن کاروان از مکه خارج شد. با آنکه کاروان به سلامت گذشت، به اصرار ابوجهل لشکر مکه به سوی چاههای بدر حرکت کرد. ظاهراً علاوه بر ریاست طلبی، او در پی آن بود که اقتدار قریش را نه تنها بر مسلمانان بلکه بر تمام کسانی که قادر به مخاطره انداختن کاروانهای قریش بودند اثبات کند؛ اما لشکر مکه با وجود برتری نفری و ابزار در جنگ بدر از مسلمانان شکست خورد و ابوجهل به همراه شماری دیگر از سران قریش کشته شدند.[ابن هشام، ج۱، ص۶۳۵ ـ ۶۳۶ ؛ واقدی، ج۱، ص۸۹ ـ ۹۰] [ واقدی، ج۱، ص۳۳، ۳۷ ـ ۳۸]
سوره انعام آیه ۱۲۲: “اَوَ مَن کَانَ مَيْتاً فَاَ حْيَينَاهُ و جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمشِی بِه فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنهَا.” یعنی: آيا كسي كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نوري بر او قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود همانند كسي است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد، اينچنين براي كافران اعمال كه انجام ميدادند تزيين شده است.
در تفسیر المیزان در خصوص این آیه شریفه آمده است: آنچه از آيه به ذهن ساده و بسيط تبادر مى كند اينست كه مثلى است كه براى هر مؤ من و كافرى زده شده، زيرا انسان قبل از آنكه هدايت الهى دستگيريش كند شبيه ميتى است كه از نعمت حيات محروم است و حس و حركتى ندارد، و پس از آنكه موفق به ايمان شد و ايمانش مورد رضايت پروردگارش هم قرار گرفت مانند كسى است كه خداوند او را زنده كرده و نورى به او داده كه با آن نور مى تواند هر جا كه بخواهد برود، و در پرتو آن نور راه خود را از چاه و خيرش را از شر و نفعش را از ضرر تميز دهد، منافع و خيرات را بگيرد و از ضرر و شر احتراز كند. به خلاف كافر كه مثلش مثل كسى است كه در ظلمت و تاريكى محض به سرميبرد و راه نجات و مفرى پيدا نمى كند، كافر زندگى و مرگش و همچنين در عوالم بعد از مرگش همه در ظلمت است، در زندگى خير را از شر و نفع را از ضرر تشخيص نمى دهد. اين آيه از نظرى نظير آيه (انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ) و آيه (من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة ) است.
بنابراين، در آيه شريفه استعاراتى به كار رفته : ضلالت را به مرگ، ايمان و هدايت يافتن را به زندگى، هدايت به سوى ايمان را به احيا، راه پيدا كردن به اعمال صالح را به نور، و جهل را به ظلمت تشبيه كرده، و همه اين تشبيهات براى نزديك ساختن مطلب به ذهن عامه مردم است، چون فهم عامه مردم آنقدر رسا نيست كه براى انسان از آن نظر كه انسان است زندگى ديگرى غير از زندگى حيوانيش سراغ كند، او در افق پستى كه همان افق ماديت است به سرميبرد، و به لذايذ مادى و حركات ارادى به سوى آن سرگرم است، و جز اين سنخ لذايذ و اين قسم پيشرويها لذت و حركت ديگرى سراغ ندارد، و منشاء اين سنخ شعور همان زندگى حيوانى است نه انسانى تا او بتواند به زندگى انسانى خود پى ببرد.