Furthermore, it is evident to thee that the Bearers of the trust of God are made manifest unto the peoples of the earth as the Exponents of a new Cause and the Bearers of a new Message.
Inasmuch as these Birds of the Celestial Throne are all sent down from the heaven of the Will of God, and as they all arise to proclaim His irresistible Faith, they therefore are regarded as one soul and the same person. For they all drink from the one Cup of the love of God, and all partake of the fruit of the same Tree of Oneness. These Manifestations of God have each a twofold station. One is the station of pure abstraction and essential unity. In this respect, if thou callest them all by one name, and dost ascribe to them the same attribute, thou hast not erred from the truth. Even as He hath revealed: “No distinction do We make between any of His Messengers!”115 For they one and all summon the people of the earth to acknowledge the Unity of God, and herald unto them the Kawthar of an infinite grace and bounty. They are all invested with the robe of Prophethood, and honored with the mantle of glory. Thus hath Muhammad, the Point of the Qur’án, revealed: “I am all the Prophets.” Likewise, He saith: “I am the first Adam, Noah, Moses, and Jesus.” Similar statements have been made by ‘Alí. Sayings such as this, which indicate the essential unity of those Exponents of Oneness, have also emanated from the Channels of God’s immortal utterance, and the Treasuries of the gems of divine knowledge, and have been recorded in the scriptures. These Countenances are the recipients of the Divine Command, and the daysprings of His Revelation. This Revelation is exalted above the veils of plurality and the exigencies of number. Thus He saith: “Our Cause is but one.”116 Inasmuch as the Cause is one and the same, the Exponents thereof also must needs be one and the same. Likewise, the Imáms of the Muhammadan Faith, those lamps of certitude, have said: “Muhammad is our first, Muhammad our last, Muhammad our all.”
“و ديگر معلوم آن جناب بوده که حاملان امانت احديّه که در عوالم ملکيّه به حکم جديد و امر بديع ظاهر می شوند چون اين اطيار عرش باقی از سماء مشيّت الهی نازل می گردند و جميع بر امر مبرم ربّانی قيام می فرمايند لهذا حکم يک نفس و يک ذات را دارند، چه جميع از کأس محبّت الهی شاربند و از اثمار شجره توحيد مرزوق. و اين مظاهر حقّ را دو مقام مقرّر است. يکی مقام صرف تجريد و جوهر تفريد. و در اين مقام اگر کلّ را به يک اسم و رسم موسوم و موصوف نمائی بأسی نيست، چنانچه می فرمايد: “لا نُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ.” زيرا که جميع مردم را به توحيد الهی دعوت می فرمايند و به کوثر فيض و فضل نامتناهی بشارت می دهند و کلّ به خلع نبوّت فائزند و به رداء مکرمت مفتخر. اين است که نقطه فرقان می فرمايد: “اَمَّا النَّبيُّونَ فَاَنَا.” و همچنين می فرمايد: منم آدم اوّل و نوح و موسی و عيسی. و همين مضمون را طلعت علوی هم فرمودهاند. و امثال اين بيانات که مشعر بر توحيد آن مواقع تجريد است از مجاری بيانات ازليّه و مخازن لئالی علميّه ظاهر شده و در کتب مذکور گشته. و اين طلعات مواقع حکم و مطالع امرند، و امر مقدّس از حجبات کثرت و عوارضات تعدّد است. اين است که می فرمايد: “وَ مَا اَمرُنَا إلّا وَاحِدَةٌ.” و چون امر واحد شد البتّه مظاهر امر هم واحدند. و همچنين أئمّه دين و سراج های يقين فرمودند: “اَوّلُنا مُحَمّدٌ و آخِرُنا مُحَمّدٌ وَ اَوسَطُنا مُحَمّدٌ.””
“اين مظاهر حقّ را دو مقام مقرّر است. يکی مقام صرف تجريد و جوهر تفريد.”
تَجْرید، اصطلاحی در تصوف و عرفان که در مراتب پایینتر به معنای در تملک نداشتن چیزی از امور دنیوی، و خواستار نبودن پاداش اخروی در ازای ترک دنیاست، و در مراتب بالاتر به زدودن ماسوای حق (از جمله شوائب انانیّت) از سرّ سالک تعبیر شده است. ]ابن عربی، محییالدین، الفتوحات المکیه، به کوشش عثمان یحیی، قاهره، ۱۹۸۵م-۱۹۹۰م[ بر این اساس، صوفیه مراتب پایینتر تجرید را برهنه شدن از اَعراض و اعواض دانستهاند و آن را به دو مرتبۀ ظاهر و باطن تقسیم کردهاند. تجرید ظاهر همان ترک مالکیت امور دنیاست. اهل تصـوف تجرید باطن را نیز نخواستن عوض و پاداش ــ چه در حال و چه در آینده ــ در ازای آنچه ترک شده است، تعبیر کردهاند و برای آن نیز حکمتهایی برشمردهاند، از جمله آنکه، بنده از خود چیزی ندارد که برای ترک آن طلب عوض کند؛ به علاوه، دنیا نزد اهل سلوک چندان بیمقدار است که آن را عوضی نیست. از سوی دیگر، آرزوی پاداش را در سر پروراندن به معنای بندگی نمودن به علتی غیر اوست، حال آنکه او را باید به جهت شایستگی و وجوب حقش عبادت کرد. از اینروست که صوفیه بر آن باورند که سالکی که از اسارت دنیا رسته است، تنها باید شکرگزار این نعمت حق باشد و از عبادت خداوند به تجارت با او نپردازد. [آملی، محمد، نفائس الفنون، تهران، ۱۳۷۷ش] این مقام صرف خاص پیامبران است، و بسیاری از عرفا با توجه به آیه مبارکه سوره شعرا که میفرمایند”فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِينَ” اشاره ای به مقام تجرید حضرت ابراهیم دانسته و همچنین آیه ی مبارکه در سوره طه که میفرماید” إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى” را نشانه ی تجرید حضرت موسی و آیه ی شریفه ی سوره ی نجم را که میفرماید ” فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى” در خصوص مقام تجرید حضرت رسول میدانند.
تفرید در لغت به معنای یگانه کردن، گوشه گرفتن و تنها ماندن است. فرد چیزی است که با چیز دیگر نیامیخته باشد یا کسی است که نظیر ندارد. فرد بودن خداوند نیز به معنای یکتایی، بی مانندی، بی شریکی و بی نیازی از غیر است. تفرید را از فروع مقام توحید، و آیات “وَ یَعلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الحَقُّ المُبین” [سوره نور آیه ۲۵] و “ذلِکَ بِأنَّ اللّهَ هَوَالحَقُّ وأَنَّ مایَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ” [سوره لقمان آیه ۳۰] و حدیث “سیروا، سَبَق المفرّدون” [حدیث از رسول اکرم، ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج۵، ص۲۴۲ـ۲۴۳] را ناظر به مقام تفرید دانسته اند. تفرید خود بر سه قسم است، تفرید احوال، تفرید افعال و تفرید اشکال. تفرید احوال یعنی فرد شدن در احوال یعنی شخص چنان به خداوند محوِّلالاحوال مشغول باشد که از احوال خود، چه در بلا و چه در نعمت، با خبر نشود. و تفرید در افعال به معنای فرد شدن در افعال است یعنی همه افعال خود را از خدا و برای خدا دانستن، پس به نفس خود اجازه عُجب به افعال ندادن و از خلق عِوض نخواستن. و تفرید در اشکال نیز یعنی با هیچ انسانی یا هیچ موجودی آرام نگرفتن و تنها با حق بودن. پس تا شخص به مقام تجرید نرسد، به مقام تفرید با حق نمیرسد، زیرا سالک ابتدا باید در ظاهر از خلق مجرد شود، آنگاه بار دیگر در میان خلق قرار گیرد و با دل از خلق مجرد و با حق باشد. بعضی از عرفا گفته اند که تجرید، نفی غیر یا رها کردن دنیا و تفرید، نفی خود (نفس) است. بنابراین، تفرید از تجرید برتر است. ] عمربن محمد سهروردی، عوارف المعارف، ج۱، ص۱۹۳، ترجمه ابومنصور عبدالمؤمن اصفهانی [
سوره بقره آیه ۲۸۵ “لا نُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ.” یعنی میان هیچ یک از پیامبران او فرق نمی گذاریم.
“اَمَّا النَّبيُّونَ فَاَنَا.” حدیث از حضرت رسول اکرم است که در بحار الانوار جلد 25 صفحه 16 ذکر شده، به این مضمون که همه ی انبیا من هستم. کل حدیث به این شکل آمده: “فقال النبي صلى الله عليه وآله: أما النبيون فأنا، وأما الصديقون فعلي بن أبي طالب، وأما الشهداء فعمي حمزة، وأما الصالحون فابنتي فاطمة وولداها الحسن والحسين.”
” منم آدم اوّل و نوح و موسی و عيسی”
شیخ رجب بن محمد بن رجب حلی در کتاب الالفین فی وصف سادة الکونین این حدیث را آورده اند که فرموده شده است که ” انا آدم الاول انا نوح و انا موسی و انا عیسی….”
در خطبه البیان و خطبه الافتخاریه از حضرت امیرالمومنین هم کلمات متشابهی وجود دارد، چنانچه آمده است که فرمود: “أنا صاحب الصراط والموقف ، أنا قاسم الجنة والنار بأمر ربي ، أنا آدم الأول ، أنا نوح الأول ، أنا آية الجبار ، أنا حقيقة الأسرار ، أنا مورق الأشجار ، أنا مونع الثمار ، أنا مفجر العيون …”
سوره قمر آیه ۵۰: “وَ مَا اَمرُنَا إلّا وَاحِدَةٌ.” و فرمان ما جز يك بار نيست.
“اَوّلُنا مُحَمّدٌ و آخِرُنا مُحَمّدٌ وَ اَوسَطُنا مُحَمّدٌ.”
از احادیث است که به شکلهای متفاوت آمده است مثلاً در بحار الانوار چنین میخوانیم: وعن زيد الشحام قال قلت لأبي عبد الله عليه السلام: ((أيّما أفضل الحسن ام الحسين؟ فقال: إن فضل أوَّلنا يلحق بفضل آخرنا، وفضل آخرنا يلحق بفضل أوَّلنا، وكلُّ له فضل، قال : قلت له جعلت فداك وسِّع عليَّ فى الجواب فإنِّي والله ما سالتك إلا مرتاداً، فقال : نحن من شجرة طيبة برانا الله من طينة واحدة، فضلُنا من الله، وعلمُنا من عند الله، ونحن أمناؤه على خلقه، والدُّعاة إلى دينه، والحجاب فيما بينه وبين خلقه، أزيدك يا زيد ! قلت نعم، فقال : خلقُنا واحد، وعلمُنا واحدٌ، وفضلنا واحد، وكلُّنا واحدُ عند الله تعالى، فقال : أخبرني بعدَّتكم، فقال : نحن إثنا عشر هكذا حولَ عرش ربنا عزّ وجلّ في مبتدأ خلقنا أوَّلنا محمد، وأوسطنا محمد، وآخرنا محمد)) (بحار الأنوار ج ۲۵ ص ۳۶۳).
همچنین میخوانیم: “لانّا كلنّا واحد؛ اولنا محمد؛ آخرنا محمد؛ اوسطنا محمد و كلنا محمد؛ فلا تفرقوا بيننا” (بحارالانوار، ج۲۶، ص۱۶)
در کتاب بدیع صفحه ۱۵۲میفرمایند: ” مظاهر احدیه از جهتی متحد و از جهتی به ظهورات مختلفه ظاهر. از آن جهت کل کل از مشرق امر مشرق و من عندالله تکلم نموده و کل به تبلیغ ناس مامور گشته اند، کل واحد بوده. این است که میفرماید: لا نفرق بین احد منهم… و اگر به دیده بصیرت ملاحظه نمائی، فوالله الذی لا اله الا هو، که کل را به حقیقت واحده و ظهور واحد و حرکت واحد و فعل واحد و شریعت واحده و اسم واحد مشاهده نمائی…. آیا ندیده ای که میفرمایند اگر صد هزار مرتبه شمس طالع شود یک شمس بوده و خواهد بود و میفرماید همین قسم به مظاهر احدیه ملاحظه نمائید. بدان که در تجلی دو نظر ملحوظ… به نظری مکرر و به نظری غیر مکرر. و این دو نظر منسوب به تجلیات ظاهریه ملکیه است و نفس اجلی در مقر خود مقدس از این دو نظر بوده و خواهد بود. ولکن ادراک این مقام قدری مشکل.”
و مجدداً در همین کتاب صفحه ۲۰۶میفرمایند: ” یا قوم انی نفسه و هو نفسی…” یعنی ” ای مردم، او (حضرت نقطه اولی) خود من است و من خود اویم.
حضرت عبدالبهاء در مفاوضات مبارک میفرمایند: ” در مظاهر ظهور سه مقام است: اول حقیقت جسمانیه… ثانی حقیقت شاخصه، یعنی نفس ناطقه… ثالث ظهور ربانی… مقام ثالث نفس فیض الهی است، جلوه ی قدیم است و اشراق انوار حی قدیر.” و نیز میفرمایند:” مقام ثالث ظهور کلی الهی و جلوه ی ربانی کلمة الله است و فیض ابدی است و روح القدس است، آن نه اول است و نه آخر، چه اولیت و آخریت بالنسبه به عالم امکان است نه بالنسبه به عالم حق. اما عند الحق اول عین آخر است و اخر عین اول است… حقیقت نبوت کلمة الله و مظهریت کامله است. بدایتی نداشته و نهایتی ندارد ولی اشراقش متفاوت.”