Notwithstanding the obviousness of this theme, in the eyes of those that have quaffed the wine of knowledge and certitude, yet how many are those who, through failure to understand its meaning, have allowed the term “Seal of the Prophets” to obscure their understanding, and deprive them of the grace of all His manifold bounties!
Hath not Muhammad, Himself, declared: “I am all the Prophets”? Hath He not said as we have already mentioned: “I am Adam, Noah, Moses, and Jesus”? Why should Muhammad, that immortal Beauty, Who hath said: “I am the first Adam” be incapable of saying also: “I am the last Adam”? For even as He regarded Himself to be the “First of the Prophets”—that is Adam—in like manner, the “Seal of the Prophets” is also applicable unto that Divine Beauty. It is admittedly obvious that being the “First of the Prophets,” He likewise is their “Seal.”
“و اين مطلب با اينکه چقدر واضح است نزد شاربان صهبای علم و ايقان، مع ذلک چه مقدار از نفوس
که به سبب عدم بلوغ به اين مطلب به ذکر خاتم النّبيّين محتجب شده از جميع فيوضات محجوب و ممنوع شدهاند با اينکه خود آن حضرت فرمود: “اَمَّا النَّبيّونَ فَاَنَا.” و همچنين فرمودند: منم آدم و نوح و موسی و عيسی چنانچه ذکر شد. مع ذلک تفکّر نمی نمايند بعد از آنکه بر آن جمال ازلی صادق می آيد به اينکه فرمودند: منم آدم اوّل، همين قسم صادق می آيد که بفرمايند: منم آدم آخر. و همچنانکه بدء انبياء را که آدم باشد به خود نسبت دادند همين قسم ختم انبياء هم به آن جمال الهی نسبت داده می شود. و اين بسی واضح است که بعد از آنکه بدء النّبيّين بر آن حضرت صادق است همان قسم ختم النّبيّين صادق آيد.”
“اَمَّا النَّبيّونَ فَاَنَا.”
همه ی پیامبران من هستم.
حدیث از حضرت رسول است که در بحار الانوار جلد بیست و پنج، صفحه شانزده آمده است به این قرار که: ” من كتاب رياض الجنان لفضل الله بن محمود الفارسي بحذف الأسانيد عن أنس بن مالك قال: بينا رسول الله صلی الله علیه و آله صلى صلاة الفجر ثم استوى في محرابه كالبدر في تمامه فقلنا: يا رسول الله إن رأيت أن تفسر لنا هذه الآية قوله تعالى: ” أولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين ” فقال النبي صلى الله عليه وآله: أما النبيون فأنا، وأما الصديقون فعلي بن أبي طالب، وأما الشهداء فعمي حمزة، وأما الصالحون فابنتي فاطمة وولداها الحسن والحسين. فنهض العباس من زاوية المسجد إلى بين يديه صلى الله عليه وآله وقال: يا رسول الله ألست أنا وأنت وعلي وفاطمة والحسن والحسين من ينبوع واحد؟ قال صلى الله عليه وآله: وما وراء ذلك يا عماه؟ قال: لأنك لم تذكرني حين ذكرتهم، ولم تشرفني حين شرفتهم. فقال رس.ل تللخ صلی الله علیه و آله يا عماه أما قولك أنا وأنت وعلي والحسن والحسين من ينبوع واحد فصدقت، ولكن خلقنا الله نحن حيث لا سماء مبنية ولا أرض مدحية ولا عرش ولا جنة ولا نار كنا نسبحه حين لا تسبيح ونقدسه حين لا تقديس، فلما أراد الله بدء الصنعة فتق نوري فخلق منه العرش فنور العرش من نوري، ونوري من نور الله وأنا أفضل من العرش.”
شکل دیگر این حدیث در بحار الانوار جلد سی و هفت صفحه 83 آمده است که میفرماید:” كنز جامع الفوائد وتأويل الآيات الظاهرة: من كتاب مصباح الأنوار لشيخ الطائفة بإسناده عن أنس بن مالك قال: صلى بنا رسول الله صلى الله عليه وآله في بعض الأيام صلاة الفجر ثم أقبل علينا بوجهه الكريم فقلت له: يا رسول الله إن رأيت أن تفسر لنا قوله تعالى: ” فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين وحسن أولئك رفيقا ” فقال صلى الله عليه وآله: أما النبيون فأنا وأما الصديقون فأخي علي، وأما الشهداء فعمي حمزة، وأما الصالحون فابنتي فاطمة وأولادها الحسن والحسين قال: وكان العباس حاضرا فوثب وجلس بين يدي رسول الله صلى الله عليه وآله وقال: ألسنا أنا وأنت وعلي وفاطمة والحسن والحسين من نبعة “
“خاتم النبیین”
مقام انبیاء با هم یکی است و تفاوتی در ایشان نیست، چنانچه در قران شریف میفرمایند” لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ” یعنی فرقی بین هیچ یک از انبیا نیست، به همین جهت است که حضرت رسول در حدیثی هم میفرمایند: کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین. یعنی من پیامبر بودم در حالی که حضرت آدم بین آب و گل بود. و یا آنکه میفرماید اولین مخلوقی که خداوند آفرید نور من بود.حدیث “لو لا علی لما خلقت الافلاک ” نیز به همین مسئله اشاره دارد که اگر حضرت رسول نبود جهان یا افلاک خلق نمیشد.
از این احادیث و ایه ی قرانی معلوم میشود که اولاً “فرقی بین رسولین وجود ندارند و تنها فرقشان این است که در عالم ممکنات بعضی بر بعضی برتری دارند. ” تِلکَ الرُّسُلُ فَضَّلنَا بَعضَهُم عَلی بَعضٍ.” دوم آنکه همگان میدانند که حضرت آدم قرنها و چند هزار سال قبل از حضرت رسول زندگی میکرده است، پس منطقاً جور در نمیاید که حضرت محمد فرموده باشند که من قبل از حضرت آدم پیامبر بودم، چرا که حضرت محمد که فرزند آمنه بنت وهب و عبدالله ابن عبدالمطلب است در تاریخی سالها بعد متولد شده است، و همچنین حدیث “لو لا علی لما خلقت الافلاک” اشاره به اول خلق دارد که همانا “نور” “اوّل ما خلق اللَّه نورى” ( ینابیع الموده، قندوزی حنفی ، ج۱، ص۴۵) یا “عقل اول” یا “مشیت اولیه” است که شرح آن در این مختصر نمیگنجد، اما این نور، یا عقل اول یا مشیت اولیه در عین حال اشاره دارد به کل مظاهر مقدسه “أوّل ما خلق اللّه روحى”، که در عالم ممکنات تمام صفات و اسماء حق را در عالم خلق دارند به دلیل اینکه اول خلق را با خود و یا بهتر آنکه گوئیم در خود دارند. از امام باقر (ع) نقل است كه فرمودند: “همانا خداوند سبحان در وحدانيتش تنها بود، سپس به كلمهای تكلم كرد و آن كلمه تبديل به نور شد. سپس از آن نور محمد و علی و عترتش (ع) را خلق كرد. سپس به كلمهای تكلم كرد و آن كلمه تبديل به روح شد، و آن كلمه را در آن نور ساكن كرد و آن روح را در بدن های ما ساكن فرمود؛ پس ما روح الله و كلمه الله هستيم كه بهوسيله ما خداوند از خلقش پنهان شده است. زمانی كه خورشيدی نبود و ماهی نبود و چشمی نبود كه بر هم زده شود.” همانطور که میدانیم در کتاب شریف قران، روح الله و کلمه الله لقب حضرت مسیح است، اما اینجا حضرت امام باقر این صفات را برای خود و دیگر ائمه قائل شده اند. ( بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۵ ص۲۳)
چه خوش مولوی گفت:
هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد/دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد/گه پیر و جوان شد
گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق/ خود رفت به کشتی
گه گشت خلیل و به دل نار بر آمد/ آتش گل از آن شد
یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی/ روشنگر عالم
از دیده یعقوب چو انوار بر آمد/تا دیده عیان شد
حقا که هم او بود کاندر ید بیضا/ میکرد شبانی
در چوب شد و بر صفت مار بر آمد/ زان فخر کیان شد
می گشت دمی چند بر این روی زمین او/ از بهر تفرج
عیسی شد و بر گنبد دوار بر آمد/ تسبیح کنان شد
بالجمله هم او بود که می آمد و می رفت/ هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عرب وار بر آمد/ دارای جهان شد الی آخر القول
بنابراین از این اولیت، آخریت هم میتوان درک کرد. “يا اوَّلَ الْأَوَّلِينَ وَ يا آخِرَ الاخِرِين” (دعای کمیل) و یا “هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ” (سوره حدید آیه سوم)
بنابراین به همان وجه که حضرت رسول فرمود من اولین خلق هستم آخرینش هم درک میشود، که وجه جسمانی آن معلوم است که نیست، چرا که من حیث عقلی و تاریخی هم نمیتواند باشد، بلکه مراد این است که از آنجا که اسماء و صفات خداوند به مرسلین او باز میگردد (در بند صد و ده کتاب ایقان توضیح داده شده است) این نیز مستفاد میشود که اولیت و آخریت و حتی اگر میگفت اوسطیت نیز به نبی اکرم و البته همه ی مرسلین بر میگردد.
لغت خاتم النبیین در کتاب قران تنها یکبار در سوره ی احزاب آیه ی چهل آمده است. شرح نزول این سوره به تحقیق در خصوص جدایی همسر زید، پسر خوانده ی پیامبر، از همسرش است و همچنین ازدواج وی با خود حضرت رسول.
اولین ایراد ممکنه به این مطلب که حضرت رسول خود را آخرین فرستاده ی خدا میداند، چنان است که اگر اینگونه میبود، این لغت به کرات و مرات در سوره ها و آیات مختلفه آمده و به تشریح و تفضیل بیان میشد و نه در سوره ای با چنین وصف شرح نزول و نه تنها یکبار.
دوم آنکه منظور از خاتم النبیین چنان است که، در شریعت اسلام، پس از حضرت محمد، نبی ای جانشین او نمیشود چنانکه در قوم بنی اسرائیل بود که طبق حدیثی هم که در بالاتر آورده شد حضرت رسول اعلام میکنند که نبی ای جانشین وی نخواهد بود، بلکه نبی در دور حضرت محمد (ص) به ولی تغییر کرد. چنانچه اهل اسلام به امام علی (ع) نمیگویند “علی نبی الله” بلکه میگویند ” علی ولی الله” و به جای آنکه چون ادیان پیشین به رهبر خود نبی – مانند هارون نبی، یوسف نبی،ذکریای نبی- گویند به ائمه ی اطهار “امام” میگویند.
سوم آنکه طبق باور بهائیان،چنان مستفاد میشود که حضرت محمد(ص) آخرین پیامبر کور آدم بودند. بدین معنا که تمامی پیامبرانی که از زمان حضرت آدم تا حضرت محمد که آخرین آنها بوده است، تماماً مسئله ی اصلی و اساسیشان مبارزه با بت پرستی و قائل شدن به تجسد خدای عز وجل و شراکت قائل شدن برای خداوند بوده است. اما در دور جدیدی که با پیامبر بهائیان آغاز میشود وضع چنین نیست؛ چرا که ندای یکتاپرستی در کره ی خاک به گوش اهل عالم رسید و کسی در عالم خاک نمانده است که این ندا به گوشش نرسیده باشد؛ و ندای جدید که اس اساس تعالیم حضرت بهالله است مسئله ی وحدت عالم انسانی است و نه دیگر یکتا پرستی. زیرا که همانطور که عرض شد یکتاپرستی و مسئله ی الوهیت دیگر اظهر من الشمس است و برهان واضحه ایست که به واسطه ی آن حکمای الهی اثبات و نشر داده شده است.
همچنین اگر منظور نه خاتم النبیین بلکه خاتم المرسلین هم باشد، نیز طبق آیاتی که در قران مبارک موجود است و البته طبق تبیین حضرت بهالله، مطلب واضح و مشخص میشود. در کتاب قران مجید در آیات بسیاری اشاره بدان شده است که در قیامت لقاء الله صورت میگیرد. چنانچه میفرمایند: روزی خداوند خواهد آمد (مطففین ۴ ـ فجر۲۲)ایام الله خواهد آمد (ابراهیم آیه ۵ ـ جاثیه ۱۴) خدا را ملاقات خواهید کرد (بقره ۴۶، انعام ۱۵۴ ، رعد آیه ۳، کهف آیه ۱۱۰، عنکبوت آیه ۵، روم آیه ۸) مردمان به سوی خدا نگاه خواهند کرد (قیامت ۲۳) بعضی از مردمان در آن روز از دیدار خدایشان در حجاب خواهند بود (مطففین ، ۱۵) در روز دیدار خدا به خداوند سوگند خواهند خورد (مجادله ، ۱۸) آیات لقاءالله و آمدن خداوند در روز قیامت بحدی مذکور و متحتم است که از حضرت رسول روایت شده که خداوند را مانند ماه شب چهارده ملاقات خواهید کرد. اگر به ظاهر این آیات توجه شود، و اگر تعاریفی که از خداوند در خود آیات قران موجود است نیز توجه داده شود، عقل سلیم پی بدان میبرد که ملاقات کردن با آن ذات الهی، که غیب است با چشم سر موجود نیست. و با توجه به معانی که از مفهوم قیامت مستفاد میشود – که ما در این رساله به تشریح آن نیز خواهیم پرداخت – و همچنین با دقیق شدن در مفهوم الوهیت، پی بدان خواهیم برد که در ظهور جدید لقاء الله صورت گرفته است و قیامت دیانت اسلام سر رسیده است. “حضرت بهاالله در کتاب ایقان معنی خاتم النبیین را به افصح بیان ذکر فرموده اند و در الواح مبارکه از حضرت رسول (ص) این طور تعبیر فرموده که: به انتهت النبوت و الرساله، و تشریح فرموده اند که مقصود از ختم نبوت و رسالت به حضرت محمد (ص) همانا مژده و بشارت لقاءالله در قیامت است که یوم الله ظاهر میشود و مظهر امرالله بر سریر خلافت الهیه مستقر میگردد.”(اقداح الفلاح جلد ۲ ص ۱۴۲)