در یک صد سال آغاز دین بهائی اتهام دست پرورده بودن سیاستهای خارجی هرگز مطرح نشده بود.
· رجال سیاسی و مذهبی هم عصر باب و بهاءالله که آنها را از نزدیک می شناختند هرگز چنین اتهامی را به آنها نسبت ندادند.
· این اتهام پس از شکست بهائی ستیزان در رویارویی فلسفی و مذهبی با بهائیان اختراع گردید.
· بهائی ستیزان از انتشار و گسترش اندیشهء چپ سوء استفاده کردند و نسبتهای سیاسی به دین بهائی بستند. این نسبت های ضد و نقیض خود دروغین بودن آنها را آشکار می سازند.
· از آنجا که بهائیان حق آزادی سخن و دفاع از خود را نداشتند در نتیجه مردم ایران هرگز جز دروغ و افترا در باره این آئین نشنیدند و متاسفانه هر دروغی که در جامعه شایع باشد و مورد نقد قرار نگیرد و حتی تصور نقدش نیز ترس و وحشت در دلها بیافکند به تدریج مورد قبول ساده لوحان قرار می گیرد.
طرد آئین بهائی بر اساس این ادعای پوچ که این آئین ساخته سیاستهای خارجی است مساله ای نسبتا جدید است. در واقع در صد سال اولیه ظهور باب و بهاءالله دشمنان آئین جدید با وجود اینکه از هیچ نوع دیگرِ تهمت و نسبت و افترا در رد نهضت نوین روحانی خودداری نکردند هرگز از ارتباط این آئین با سیاستهای خارجی صحبتی نکردند. بلکه به عکس، اعتراضاتشان در ان موقع مربوط به مسائلی بود که در فرهنگ ان زمان بد و پلید به حساب می آمد. اما بعد که فرهنگ ایرانیان قدری غیر مذهبی تر شد و تعریف بد و پلید هم دگرگون گردید دشمنان بهائی به افترائات سیاسی در حق فرهنگ نوآور بهائی روی نمودند تا آنکه روشنفکران و تحصیل کرده ها را از آئین نوین بترسانند و ناشکیبائی و تنگ نظری مذهبی خود را پشت نقابی از وطن دوستی و ایران دوستی پنهان کنند و مانع شوند که ایرانیان در مورد آئین نوین ایرانی دست به پژوهش مستقلانه زنند و ایران در چنگال دیو سنت پرستی و عقب افتادگی و جهالت گرفتار بماند. اتهام ساختهء بیگانه بودن آئین بهائی از هنگامی آغاز گردید که اتهام زنندگان کوشیدند که فرهنگ ایران را از هرآنچه که دگر اندیش، پارسی، و غیر اسلامی است بزدایند و هر آنچه که نوین و مترقی و ایرانی است را به عنوان بیگانه جلوه دهند.
همزمان با پدیدهء بالا جریان دیگری نیز شدت گرفت و آن مطرح شدن بینش نظری چپ در ایران بود. برای بهائی ستیزان آشکار شده بود که یارای برابری با بهائیان را در مباحث فلسفی و عرفانی و دینی ندارند و ناچار به فکر چاره ای دیگر افتادند. بالا گرفتن اندیشهء چپ و جا افتادن نگرشی سطحی و الهام گرفته از مارکسیسم در ایران فرصت را به بهائی ستیزان داد تا با بستن نسبت سیاسی آب را گل آلود کنند و چند صباحی بیشتر ایرانیان را از بررسی و آشنائی با آئین بهائی دور کنند. گسترش زمینهء چپ بستر افکار عمومی را برای پذیرش این نسبت آماده ساخت. از این پس حربه و ترفند اساسی بهائی ستیزان بستن اتهام وابستگی سیاسی مد روز بود، و با مد روز نیز عوض می شد. گاهی انگاستان، گاهی آمریکا، گاهی روسیه و گاهی اسرائیل را منشاء دین بهائی قرار دادند. بدین ترتیب ادعای دروغین ارتباط پیدایش آئین بهائی با سیاست های خارجی نتیجه فعالیت بهائی ستیزان ارتجاعی در بستر برداشت ساده و جزمی الهام گرفته از اندیشهء چپ است.
لازم به تذکر است که هیچیک از رجال همعصر باب و بهاءالله که به مراتب با زندگی و آموزه های آنها از بهائی ستیزان عصرهای بعدی آشناتر بودند و هیچیک از مردان سیاسی و مذهبی عصر قاجار و آغاز دورهء پهلوی چه از مخالفان دین بهائی از قبیل شاهان قاجار و شیخ فضل الله نوری و ملا علی کنی و امیر کبیر گرفته و چه رجال بی طرف چون شیخ عبدالله انصاری و میرزای شیرازی و سید محمد طباطبائی هرگز ادعا نکرده بودند که دین بهائی منشاء سیاسی و خارجی دارد.
آنان که بر آئین بهائی اتهام بیگانه پرستی می زنند مخالف آزادی سخن و عقیده برای مردم ایرانند. به همین سبب بی وقفه تهمت می زنند ولی به بهائیان اجازه دفاع از خود را نمی دهند. پر واضح است که در این میان دشمن ایران و دوستدار عقب افتادگی این سرزمین کیست. دشمن ایران آن است که دشمن آزادی سخن و عقیده است زیرا که زیر بنای عقب افتادگی اجتماعی و فرهنگی همین ترس از حقیقت و سرکوب آزادی سخن است. نفس اتهام، اثبات دروغ بودنش است. در گذشته اعتراض به دیانت بهائی بر این اساس توجیه می شد که این ائین، بدعت مذهبی و ارتداد می باشد. استدلال دشمنان بهایی در نفی حضرت بهاءالله این بود که ان حضرت مدعی وحی جدید از جانب خدا شده است در حالیکه قوانین اسلام تا به ابد قابل اجراست. در اثبات این ادعا بود که این نویسندگان از پلید بودن آموزه های بهائی و تضاد آن با اسلام سخن می گفتند. مثلا کسانی مانند شیخ فضل الله نوری می گفتند که بهائیان دشمن ایران و اسلامند زیرا که انها طرفدار دمکراسی و حکومت پارلمانی هستند، یا انکه بهائیان ویرانگر ایرانند زیرا از لزوم آموزش دختران و مدارس دخترانه سخن می گویند، یا آنکه بهائیان دشمن خدا هستند بخاطر اینکه بر خلاف قران از تساوی حقوق همه ایرانیان ازجمله اقلیتهای مذهبی دم می زنند، یا انکه بهائیان معاند حقیقتند زیرا که برده داری را حرام می شمارند، یا انکه با مملکت محروسه خصومت دارند زیرا هیچکس را نجس نمی دانند ودر فکر انهدام دین و دینداریند چه که آزادی عقیده و دین را حق انفکاک ناپذیر هر انسانی می شمارند. هزاران بهائی در تاریخ ایران بر اساس همین اتهامات کشته و زندانی و تبعید شدند. اما بعدا ورق برگشت. حال که نفوذ اندیشه حقوق بشر در میان ایرانیان کم کم قدرت یافت همان دشمنان دیرین با برچسبهای جدیدی وارد گود شدند. این بار انچه که پلید تلقی می گشت ضعف سیاسی ایران و استعمار خارجی بود. در نتیجه افسانه های عجیب و غریب در چسباندن آئین بهائی به سیاستهای خارجی شایع گردید. اما از انجا که از همان ابتدا بهائیان حق آزادی سخن و دفاع از خود را نداشتند در نتیجه مردم ایران هرگز جز دروغ و افترا در باره این آئین نشنیدند و متاسفانه هر دروغی که در جامعه شایع باشد و مورد نقد قرار نگیرد و حتی تصور نقدش نیز ترس و وحشت در دلها بیافکند به تدریج مورد قبول ساده لوحان قرار می گیرد.
اما حقیقت این است که همه این اتهامات دروغ و بی بنیانند. در این بررسی به چهار واقعیت تاکید خواهم نمود. اول انکه عین این اتهامات را بر هر پیامبر و آئین نوینی وارد کرده اند و این منطق همان منطقی است که بر اساس ان هم اسلام و هم تشیع قبلا مورد اتهام و طرد قرار گرفته است. دوم انکه خود آن اتهامات و اعتراضات اولیه ای که دشمنان بهائی بر آئین بهائی وارد می نمودند قاطعانه ثابت می کند که این اعتراضات جدید سیاسی باید نادرست باشد و چیزی جز وارونه جلو دادن حقیقت اجتماعی و تاریخی بیش نیست. سوم آنکه تناقضات گوناگون میان انواع و اقسام این اتهامات سیاسی جدید نیز ثابت می کند که همه انها در “قلمرو خیال” صورت گرفته و فاقد هر نوع حقیقتی است. سردرگمی و آرای پریشان سازندگان ادعای توطئه از اینجا پیداست که هنوز هم نتوانسته اند تصمیم بگیرند که دین بهائی را باید به کدام سیاست خارجی نسبت دهند. چهارم انکه هریک از این اتهامات جدید سیاسی بر مشتی دروغ آشکار تاریخی بنا شده است که با کوچکترین تحقیقی می توان نادرستی انها را بسادگی درک نمود. حال به اثبات این چهار مطلب می پردازیم.
واقعیت اول: کسانی که فریاد واویلا و واشریعتا بر آورده و می آورند، به اسم ایران دوستی بر آبین بهائی می تازند. ایشان مهاجم بر ایران را پلید معرفی نموده و بر پیامبر بهائی اعتراض می نمایند که با مهاجم خارجی ارتباط داشته است. البته چنانکه خواهیم دید آئین بهائی نه تنها هرگز با تهاجم خارجی همدلی نداشته است بلکه تنها آئینی است که با هرنوع استعمار و استثماری مخالفت ورزیده است. اما حیرت من از این است که بهائی ستیزی که به اسم اسلام افتخار می کند به طرح چنین نوع اعتراضی دست می زند. اگر همین منطق را دنبال کنیم باید بگوئیم که عین این مطلب به شکلی بسیار جدی تر ظاهرا در مورد اسلام صدق می کند. به این ترتیب که اسلام نه انکه با مهاجم خارجی ارتباط داشته باشد بلکه خود مهاجم خارجی به ایران بود. جالب است که دشمنان بهائی ستیز، ائین بهائی را که پیامبرش هم ایرانی بود و همواره از عشق به ایران و پیشرفت ان سخن گفت به اسم دفاع از ایران مورد نفی و دشنام قرار می دهند ولی خود به انتساب ائینی که توسط خارجیان بوجود امد و به وسیله یورش و حمله مسلحانه بر ایران و ایرانیان به ایران راه یافت و از بومیان ایرانی بهره کشی (خراج و جزیه) می نمود و انان را از حق مساوی محروم نمود افتخار می نمایند! حال خدای نکرده اگر حضرت بهاءالله همین نوع کار را انجام داده بود در مورد ایشان چه می گفتند؟ حقیقت این است که در زمان ظهوردیانت مقدس اسلام هنوز امکان تحقق فرهنگ حقوق بشر در جهان وجود نداشت و در نتیجه اسلام نیز حکم شمشیررا نسخ ننمود. اما با ظهور حضرت بهاءالله برای اولین بار احکام دینی و روش گسترش ان نیز بر محور اصل وحدت عالم انسانی، آزادی عقیده، و بردباری مذهبی بنا شده است. به همین جهت نوشته های بهاءالله از بنیان بنای خشونت و استعمار را برکند. اما گذشته از این، همه ادیان را می توان بر اساس همین منطق غلطی که توسط بهائی ستیزان بکار می رود ساخته سیاستهای خارجی جلوه داد که البته کل این منطق غلط است. بهائی ستیزان گفته اند که ديانت بهائی بخاطر روش صلحآميزش و نسخ اسلام در شرايط عقب افتادگی ايران و سيادت غرب ساخته و پرداخته بيگانگان است زیرا که به تفرقه میان مسلمانان و پیروزی استعمار می انجامد. اما عین این استدلال در مورد آئين حضرت مسيح هم صادق است. در واقع شرايط ظهور آئين بهائی آينه شرايط ظهور آئين مسيح است. حضرت مسيح در ميان يهوديان ظاهر شد و اعلان نسخ شريعت يهود را فرمود. علمای يهود عليه او قيام کردند و در رد او فتواهای گوناگون صادر کردند. اما در آن زمان يهوديان در تحت استثمار، استعمار، امپرياليزم و چیرگی امپراطوری رم قرار داشتند. در همان زمان هم نهضتی افراطی که دعوت به مبارزه مسلحانه يهوديان مینمود در فلسطين بوجود آمده بود. امّا در همين شرايط بود که همان حقيقتی که حضرت محمّد را به رسالت مبعوث فرمود، يعنی خداوند مهربان، حضرت مسيح را به رسالتی جديد برانگيخت که نه تنها به نسخ آئين يهود پرداخت بلکه اصل خشونت و جنگ را هم که در تورات مورد تأييد قرار گرفته بود الغاء فرمود و از ضرورت صلح و آشتی و محبّت سخن گفت. شک نيست که برای برخی از يهوديان چنين تعاليمی در چنان شرايطی به معناي خيانت به يهود، ايجاد تفرقه ميان ايشان، و کمک به بيگانگان تلقی ميگشت امّا چنانکه تاريخ نيز نشان داد اين حضرت مسيح بود که با پيام برابری و برادری و صلح ارکان نظام ظالمانه امپراطوری رم را در هم شکست و برای سرتاسر جهان مدنيتی خلّاق و نوين به بار آورد. در واقع اگر منطق ناشکيبای دشمنان بهائی را دنبال کنيم بايد به خداوند هم اعتراض کرده و خداوند را استعمارگر و بازيچه استعمار بيگانگان بپنداريم. یا به عنوان مثال همان افترائاتی را که شهبازی در ردیه اش علیه حضرت باب نگاشت (وکیهان نیز این روزها بر اساس ان مرتب مقاله چاپ می کند) را سنیان در طرد تشیع مطرح کرده و می نمایند. شهبازی آئین باب را ساخته توطئه یهودیان برای تباهی اسلام معرفی نمود. این هم سنت الهی است که مخالفان و دشمنان پیامبران و اولیای الهی همه رجعت یکدیگرند و حرف و منطق ممسوخ یکسانی را در ادوار گوناگون تکرار می کنند. توضیح آنکه از ابتدای ظهور تشیّع سنّیان مدعی شدند که شیعه و ائمهء ایشان ساختهء دست یهودیان هستند که بمنظور ایجاد تفرقه در اســــــلام و تضعیف آن از درون ایجــــاد شده اند. نویسندگان سنّی گفته اند و هنوز هم می گویند که چون یهودیان در مبارزهء مستقیم با اسلام در مدینه موفق نشدند و حضرت رسول اکرم آنها را تبعید و یا کشته ساخت درنتیجه بخاطر کینه شان به اسلام با تظاهر به اسلام (بقول شهبازی جدید الاسلامها) تصمیم به ایجاد تفرقه در اسلام و تباه ساختن آن از درون کردند و به این منظور شیعه را بوجود آوردند و اسلام را متزلزل و پریشان ساختند.
به گفتهء این افراد، تشیع مخلوق عبدالله ابن سباء بود که یک یهودی یمنی بود که به اسلام تظاهر کرد و او اولّین کسی بود که مسئلهء غصب حقّ امامت و ولایت و حکومت حضرت علی را بتوسط ابوبکر و دیگران مطرح نمود و هم او بود که به مصر رفت و شورش علیه عثمان را برانگیخت و هم او بود که پس از شهادت حضرت علی ادّعا نمود که آن حضرت وفات نکرده اند و در مورد آن حضرت دست به غلو زد و بانی غالیان گردید.
در واقع وقتی نوشته های بهائی ستیز افرادی نظیر شهبازی را می خوانیم کافی است که کلمهء شیعه را جایگزین بهائی و نام ائمهء اطهار را جایگزین نام حضرت باب یا حضرت بهاءالله نمائیم و بقیهء قصّهء ناجوانمردانه هیچگونه تفاوتی نخواهد کرد. البتّه خواننده نباید گمان کند که این مطالب سخنان گذشته است بلکه همین الان هم نویسندگان و علمای سنّی به تندی و شدت همین حرفها را می زنند. بعنوان مثال همانگونه که شهبازی سایت کامپیوتری دارد و افترائاتش را بدین ترتیب اشاعه میکند مخالفان ائمهء اطهار نیز دارای سایت های گوناگون هستند و به اسم اسلام و جهاد و مبارزه علیه استعمار بر شیعه می تازند که از آن جمله است www. .Allahuakbar.net یکی از استدلالهای شهبازی این است که وقتی حضرت باب نوجوان بودند و در تجارتخانه دائیشان در بوشهر کار می کردند در همان زمان هم تاجرانی یهودی از بمبئی با جاهایی مثل بوشهر ارتباط تجاری داشتند و این ثابت می کند که باب ساخته دست ان تاجران است! از بی منطقی و تهی بودن این حرف که بگذریم باید به شهبازی گفت که شهبازی فرامــــــــوش کـــرده است که حضرت رسول اکرم در جوانی نه تنها رابطهء تجاری با تجّار امپراطوری بیزانتین داشتند بلکه به علاوه خود سفرهای متعددی به شام نمودند و اگر بخواهیم هذیانات شهبازی را جدی بگیریم در آنصورت باید بگوئیم که به دلیل قاطع حضرت رسول اکرم استغفرالله جاسوس دولت امپراطوری رم شرقی و عمال آن بوده اند و بعد برای تأیید همان هذیان به آیات قرآن در بارهء روم و اخبار از پیروزی آتیهء روم اشاره نمائیم و به ارتباط خاص و نزدیک میان نجاشی پادشاه مسیحی حبشه و آن حضرت استدلال کنیم. آیا هیچ انسان سالمی اینگونه هذیانات را می پذیرد؟
اما خود قران کریم شهادت می دهد که اعراب در اعتراض به ان حضرت می گفتند که اقوام بیگانه حامی ایشان است. این سنت خداست که آئین خدا را ساخته اقوام بیگانه قلمداد نمایند و بدین وسیله مردم را از تحقیق مستقلانه در مورد آن برحذر کنند. در سورهء فرقان آیهء چهار، قرآن کریم افتراء دشمنان اسلام را نقل می فرماید: و قال الذین کفروا ان هذا الا افک افتراه واعانه علیه قوم آخرون. یعنی کسانی که کافرند گفته اند که قرآن مشتی دروغ است که بدروغ پرداخته شده و اقوام بیگانه در این کار حضرت رسول را پشتیبانی می کنند. مثلا گفته اند که
مسلماً اگر سلمان پارسی تکنیک حفر خندق را به مسلمانان مدینه نمی آموخت و در نتیجه حملهء مکیان را به مسلمانان مدینه عقیم نمی ساخت امروز چیزی بنام اسلام در دنیا نمی بود و از این مطلب نتیجه گیری کردند که که آئین اسلام توسط خارجیان پرداخته شد. می بینیم که چیزی نیست که به آئین حضرت باب و آئین بهائی نسبت دهند که عین آنرا به اسلام هم نسبت نداده باشند. جالب است که این دشمنان خدا هرگز از گذشته درس عبرت نمی گیرند و با رجعت در هر عهد و عصر همان مزخرفاتی را که قبلاً بافته اند باز تکرار می کنند.
واقعیت دوم: در بحثهای بعدی خواهیم دید که همه “تاریخها” و نظریاتی که کوشیده اند آئین بهائی را به سیاستهای خارجی بچسبانند مشتی دروغ و تحریف حقیقت تاریخی بیش نیستند. اما قبل از ان بحث لازم است که به صورت منطقی و علمی به بررسی این ادعا بپردازیم که آیا آئین بهائی می تواند ساخته سیاستهای خارجی باشد یا نه؟ پاسخ این سوال آسان است. اگر آئین بهائی توسط سیاستهای خارجی و به منظور عقب افتاده نگاه داشتن ایران ساخته شده باشد دران صورت باید آموزه هایش باعث ترویج خرافات، و مانع پیشرفت و تکامل ایران عزیز باشد. به عکس جهان بینی دشمنان قسم خورده این آئین باید عوامل مترقی در پیشبرد و تکامل ایران بوده و باشد. از اینجاست که باید گفت آنچه که پیش از هرچیز بطلان ادعای دشمنان آئین بهائی را به اثبات می رساند تناقض درونی دو مرحله از اعتراضات و حملاتی است که یکی در صد سال اولیه ظهور این دیانت و دیگری در دوران متاخر، علیه آن مطرح شده و میشود. وقتی سخنان و اعتراضات بهائی ستیزان را در گذشته و حال پهلوی هم می گذاریم دروغ بودن اتهامات جدید را آشکارا متوجه می گردیم. چنانکه گفته شد در ابتدا مبنای حمله پاسداران فرهنگ خردستیز بر آئین بهائی آن بود که چرا این آئین از دمکراسی سیاسی حمایت کرد، و به برابری حقوق زنان و مردان تاکید نمود، و بردگی را حرام ساخت، و از آزادی عقیده و مذهب دفاع کرد، و اصل نجاست گروههای دینی را لغو نمود، و برابری حقوق همه شهروندان از جمله اقلیتهای مذهبی را موکد ساخت، و حکم ارتداد را نسخ نمود، و فرهنگ جادو و خرافات را از ریشه بر کند، و از لزوم تطابق دین و دانش و خرد سخن گفت، و بجای تکفیر و تبعیض و نفرت و جنگ با دیگر مذاهب، بر وحدت حقیقت همه ادیان و لزوم معاشرت و دوستی با پیروان آنان اصرار ورزید. بر این اساس بود که حقوق انسانی هزاران بهائی پایمال گردید و ایشان آماج هرنوع ستم و جفا شدند. اما در موج نوین اعتراض بر این ائین، همان بهائی ستیزان صلاح را در این می دانند که اعتراضات قدیم را مطرح نکنند و بجایش مردم را آماج تکرار افسانه های ارتباط سیاسی با خارجیان نمایند تا شاید آنان را از تحقیق مستقلانه در مورد آئین اصیل ایرانی بهراسانند. اما این دو موج اعتراض در تناقض منطقی با یکدیگرند. اعتراضات صد سال اول نشان می دهد که آئین بهائی آئین رشد و تکامل ایران است و به همین دلیل اعتراض جدید نمی تواند درست باشد. اگر حرف بهائی ستیزان درست باشد در ان صورت باید چنین نتیجه گرفت که این دمکراسی است که بازدارنده ایران از پیشرفت بوده و می باشد. بر عکس، استبداد سیاسی را باید عامل رشد و توسعه و پیشرفت ایران دانست. به همین تر تیب باید گفت که عامل عقب افتادگی یک جامعه، وجود آزادی عقیده و مذهب و آزادی سخن و مطبوعات در ان کشور است. به عکس، خفقان و سرکوب دگر اندیشی و خشونت و ناشکیبائی مذهبی علت تکامل علم و صنعت و اقتصاد است. به همین سان باید نتیجه گرفت که نیمی از جمعیت جامعه یعنی زنان را انسان شمردن و با آنان همانند انسان رفتار کردن مانع توسعه و منافی عدالت است در حالیکه به اسارت کشیدن ایشان باعث پیشرفت و جهش فرهنگی است. بر طبق همین منطق ممسوخ باید گفت که دوست ایران ان است که میان ایرانیان بر اساس اعتقاد مذهبیشان تفرقه می افکند و به تبعیض حقوق اقلیتها می پردازد و دگر اندیش را واجب القتل می شمارد و نفرت و خصومت مذهبی را دامان میزند. بر عکس دشمن ایران ان است که همه ادیان را یکی می شمارد، کینه مذهبی را به صلح و آشتی میان همه ایرانیان مبدل می کند و هر نوع تبعیض حقوق را نفی می کند و آزادی وجدان را حق طبیعی هر انسانی می شمارد. باز به همین ترتیب باید گفت که راه پیشرفت و ترقی ایران وایرانیان وابستگی عامه مردم به تقلید از سران مذهبی، بالا بردن این یا ان شخص در سطح پیشواگرایی و بت پرستی، و تحقیر افراد به عنوان کودکانی مقلد و تملق گو در متن فرهنگ جادو و خرافات و نجاسات و مطهرات است در حالیکه لغو اصل تقلید، تاکید بر برابری همه انسانها، تاکید براصل تحری مستقلانه حقیقت توسط همگان و تحریم خوار شدن یک انسان در مقابل یک انسان دیگر را باید عامل ذلت و انحطاط و خفت مردم ایران دانست. آشکار است که خود اعتراضات بهائی ستیزان بر آئین بهائی اثبات می کند که این آئین که آرمان ارتقا و سرفرازی و پیشرفت ایران است طلیعه دار فرهنگ عدالت و پیشرفت و عزت ایران بوده است وبر عکس این آرمان بهائی ستیزان است که از اول ایران را از کاروان تمدن غافل نگاه داشت و به انحطاط فرهنگی ایران و در نتیجه پیروزی بیگانگان بر این مملکت مقدس منجر شده و می شود.
از اینجاست که بررسی اين موج افترا علیه آئین بهائی اهميت بسزايی میيابد، چه که اين اتهامات تنها عليه جامعهی بهائی نيست، بلکه در حقيقت تهاجمی است عليه جامعهی ايران در راستای جلوگیری از تکامل و ترقی آن. حضرت عبدالبهاء در اثری که بيش از يک قرن پيش تحت عنوان «مقالهی شخصی سياح» نوشتهاند، به اين مسئله اشاره فرمودهاند.. سؤالی که حضرت عبدالبهاء در اين کتاب مطرح کردهاند، اين است: چه شد که ايران که زمانی سردمدار و پرچمدار علم و صنعت و ترقی و سيادت نظامی و اقتصادی در سرتاسر جهان بود، اکنون در اين قرن نوزدهم به اين ذلت و عقب افتادگی منحط شده و سبب چيست که بسياری از کشورهای اروپايی که زمانی از نظر فرهنگی در اوج جهالت بودند و از نظر اقتصادی و نظامی و صنعتی در مراحل بسيار ابتدايی قرار داشتند و در حقيقت توسط نيروهای ديگر از جمله تمدن اسلامی تسخير شده بودند، توانستند در دنيای جديد به رشد اقتصادی و علمی و تکامل در پيشرفت صنعتی نايل شده و درنتيجه از نظر سياسی و نطامی هم قوی شوند؟ چنانچه بسياری از ممالک را هم تسخير نموده و سوء استفاده هم از قدرتشان کردند. به طور واضحتر سؤال حضرت عبدالبهاء اين است که: چه شد که ايران که زمانی آنقدر پيشرفته بود، به اين حال افتاد و سبب چه بود که اروپا که اصلاً پيشرفته نبود، توانست به اين قدرت دست يابد؟ پاسخ حضرت عبدالبهاء در آن زمان به اين سؤال بالمآل اين است که یکی ازعلل اصلی اين مسئله اين بود که اروپا در جهت انديشهی حريت وجدان، آزادی عقيده، و آزادی فکر و سخن حرکت کرد و همين حرکت سبب خلاقیت فرهنگی و پيشرفت علم شد. در حالی که عکس اين امر متأسفانه در شرق متحقق شد و جای آن فرهنگ مشعشعی را که در ايران قبل از اسلام بود و ايران پس از اسلام هم چند قرن يکی از خلاقترين تمدنها را داشت، جمودت فرا گرفت. ما در جهت ناشکيبايی مذهبی و فکری و انجماد ذهنی و شکلهای گوناگون نابردباری حرکت کرديم و اين مسئله باعث شد که خلاقيت کاهش يابد و در نتيجه از آن اعتلاء به انحطاط متوجه شويم. سخن حضرت عبدالبهاء اين بود که ايران برای آن که پيشرفت و رشد و ترقی کند، بايد که اين فرهنگ ناشکيبايی مذهبی، فرهنگی که مخالف حريت و وجدان است، فرهنگی که اجازهی آزادی عقيده و سخن را نمیدهد کنار گذارد و مردم ايران بايد در جهت فرهنگ بردباری و شکيبايی قدم بردارند، همان فرهنگی که در زمان کورش به جای کشتار اقليتهای مذهبی، به آزاد ساختن يهوديان پرداخت و باعث افتخار ايران شد. ايران عزيز از اين طريق، يعنی از طريق تسامح، بردباری، شکيبايی فکری و مذهبی و آزادی عقيده و سخن وحرکت در جهت دمکراسی است که میتواند پيشرفت کند. از اين جهت است که حضرت عبدالبهاء در اين کتاب خودشان دربارهی تاريخ ديانت بهائی صحبت میدارند. مقالهی شخصی سياح در واقع بحثی است در اين موردکه چرا و چگونه اين ديانت توسط سران مذهبی و سياسی مورد ظلم و ستم و ناشکيبايی در تاريخ ايران قرار گرفت. اين بحث به اين علت در مقالهی شخصی سياح مطرح میشود که حضرت عبدالبهاء اين نکتهی مهم را به ايران تذکر دهند که نحوهی برخوردی که با ديانت بهائی صورت میگيرد، سمبل و انعکاسی است از مشکل اصلی ايران در جهت مسئلهی پيشرفت اقتصادی و اجتماعی. بنابراين با نگاهی به جامعهی بهائی، و نگاهی به اين همه ناشکيبايی و خشونتی که نسبت به اين نهضت نوين مذهبی از همان ابتدا در جامعهی ايران شده، جامعه و فرهنگ ايران درمیيابد که اگر مايل است، در جهت تکامل و ارتقاء و پيشرفت گام بردارد، لازم است که به بردباری مذهبی روی آورده، بر آزادی عقيده و وجدان مصمم گردد و متعهد به آزادی انديشه برای همهی گروهها شود. اما آئین بهائی تنها آئینی است که بنیان و ریشه استعمار را مورد سوال قرار داده است و فقط به عوارض ان توجه نکرده است. بهاءالله اولین ایرانی بود که از اصل دمکراسی سیاسی دفاع نمود و لزوم تحقق دمکراسی و خود مختاری را نه فقط برای کشورهای زورمند بلکه برای همه کشورها تاکید نمود. این امر نفی کامل استعمار است. استعمار به این معنی است که تصمیم گیری در مورد یک جامعه نه توسط مشارکت عمومی مردم ان جامعه بلکه توسط ساکنان جامعه ای دیگر انجام گردد. به علاوه بر خلاف تقريبا همه نظريات مربوط به استعمار، امر بهائی فقط به بررسی مظاهر نابرابری و ستم بين المللی اکتفاء نکرده بلکه بالعکس به محو علل ساختاری استثمار و استعمار جهانی نيز توجه می کند. در واقع امر بهائی خواهان نابودی استعمار در سرتاسر دنياست و اين مقصود مستلزم تغييری بنيادی در ساختار روابط بين المللی، تبديل نظام هرج و مرج جهانی به نظام دمکراتيک جهانی و ايجاد نظام وفرهنگ وحدت عالم انسانی می باشد. در این راستا باید توجه نمود که حتی لغو حکم جهاد در ديانت بهائی نیز نفی کامل هر نوع استعمار و استثمار می باشد.
لغو جهاد در امر بهائی به اين معنی است که هيچ مذهب و فرهنگی حق ندارد که با توسل به زور و خشونت خود را بر مردم و فرهنگهای ديگر تحميل کند، به کشورشان حمله کند، مملکت آنها را تصرف نمايد و از آنان ماليات اضافی و باج و خراج بگيرد. تفاوت انديشه بهائی با شعارهای ضد استعماری سنت گرایان در اين است که بهائی با استعمار به هر شکلی مخالف است در حاليکه آنان فقط با آن نوع استعماری مخالفند که در آن خود استعمارگر نباشد والا هيچ اعتراضی به تسخير و استعمار توسط خودشان به اسم دين و وظيفه دينی نداشته و ندارند. از ان گذشته اگرچه ديانت بهائی با استعمار مطلقا مخالف است ولی در اين مورد فقط به شعار دادن اکتفاء نمی کند بلکه آن شرايط اجتماعی و فرهنگی را که به انحطاط اجتماعی و اقتصادی ايران انجاميده و به چيرگی غرب منجر شده است را نيز بررسی کرده و به نقد آن می پردازد. از اينجاست که اصل آزادی مذهب و عقيده و ممنوعيت تعرض بر عقائد و لزوم عدالت اجتماعی صرفنظر از دين و جنسيت و مليت افراد تا بدين حد مورد تأکيد آئین بهائی قرار می گيرد چرا که قدرت و تکامل يک جامعه وابسته به همين اصول است. پس بر خلاف نظرواپس گرایان که قدرت اجتماعی ايران را در اين می بيند که همه ا يرانيان يک گونه فکر کنند و آن فکر هم چيزی جز لزوم اطاعت از فقهاء و وحدت دين و سياست نباشد، بهائيان قدرت راستين را در آزادی افکار و عقائد و شکوفائی فرهنگ شکيبائی و بردباری و خلاصه فرهنگ تحری حقيقت و مشورت و مساوات می يابند.
تا کنون در سرتاسر جهان تاریخ توسط زورمندان و زرسالاران و نمایندگان انان نوشته شده است. تاریخ بشر آکنده از ظلم و ستم و تبعیض و اجحاف بوده است. اما ستمکاران هرگز به پایمال کردن حقوق مظلومان بسنده نمی کنند بلکه وسواس خاصی دارند که با تحریف تاریخ و ایجاد جهان بینی های واژگونه، به بیرحمی و دیو صفتی سیاستهای خود نقشی انسانی و اخلاقی بدهند و رذالت خود را به فضیلت مبدل سازند. پس نه تنها سیاهان را به بردگی کشیدند بلکه همانند ابن سینای خودمان از کهتری ذاتی آنان سخن گفتند و نه تنها زنان را از حقوق اولیه انسانی محروم نمودند بلکه با گفتن اینکه زنان فاقد عقلند و باید کنترل و حفظ شوند، مرد را مالک زن اعلان داشته (مثلا ابن سینا در پایان شفاء) و مرد سالاری را به عنوان نظامی طبیعی مشروع نمودند، و نه تنها اقلیتهای مذهبی را از حقوق مدنی ممنوع نمودند بلکه ایشان را شریرو بیگانه پرست و توطئه گرقلمداد کردند تا فرهنگ گرگ صفتی را فرهنگ ملکوتی جلوه دهند. جای بسی خوشحالی است که در قرن بیستم اندیشه برابری و عدالت اجتماعی در سرتاسر جهان ریشه دوانید و در نتیجه هوشمندان دنیا نه تنها کمر بر مبارزه با فرهنگ تبعیض بستند بلکه کوشیدند که تاریخ را از تحریفات ظالمان بزدایند و به تعبیری نوین از فرهنگ و تاریخ پردازند. نهضتهای معطوف به آزادی زنان یا اقلیتهای مذهبی و نژادی به نقد این مسخ منظم فلسفه و تاریخ قیام کردند و سنتهای ظالمانه را به باد انتقاد گرفتند. در کشورهای پیشرفته، حداقل در داخل این کشورها، قانون و سیاست و نظام آموزشی را در جهت حمایت از ستمدیدگان و قربانیان تغییر دادند و در راستای فرهنگ حقوق بشر گام برداشتند. اما باعث تاسف بسیار است که در مملکت کورش کبیر که ندای عدالت را هزاران سال قبل به همه جهان اعلان کرد بجای حرکت در مسیر حقوق بشر، قانون و رسانه های گروهی (نظیر کیهان) و نظام آموزشی در جهت توجیه منظم انواع و اقسام تبعیضهای اجتماعی و مذهبی بسیج شده است. یکی از مهمترین این سیاستها، توجیه ستم به اقلیتهای مذهبی خاصه به بهائیان بوده است. اکنون تاریخ ایران وارونه نگاشته می شود تا انچه که باعث عقب افتادگی ایران شد به عنوان عامل ترقی و عدالت جلوه نماید و آرمان تکامل و آزادگی و سرافرازی ایران به عنوان دشمن ایران و مانع پیشرفتش وانمود گردد. بهائی ستیزان به این جهت از آئین بهائی می هراسند زیرا که از تضاد آرمانهای مترقی بهائی با جهان بینی سنت پرست و ارتجاعی خود باخبرند. منافع انان در حفظ سنتهای پوسیده ای است که از ابتدا باعث عقب افتادگی ایران شد و کمر بسته اند که این حرکت واپس گرا را ادامه دهند. اما آئین بهائی از ابتدا به طرد سنتهای ستم و نادانی و تبعیض پرداخت و بینشی از ایرانی پیشرو به ارمغان آورد که در ان جایی برای بردگی، زن ستیزی، استبداد مذهبی و سیاسی، تبعیض حقوق مردم بر اساس اعتقاد دینی و سیاسی، و فرهنگ ارتداد، و تکفیر و تنجیس دگر اندیشان نخواهد بود. امواج افترائات علیه آئین بهائی، مخصوصا موج نسبتا جدید اتهامات سیاسی به این خاطر توسط واپس گرایان به خورد مردم ایران داده می شود که آنان را از تحقیق مستقل در مورد آئین ترقی و عدالت باز دارد.
علت این موضوع این است که هرکس که به تعالیم این آئین آشنا بشود بلافاصله می فهمد که این اصول عامل رشد و پیشرفت ایران است و دشمن عقب افتادگی و استعمار، و آنگاه منافع پاسداران فرهنگ خرد ستیز و ایران ستیز مورد خطر می افتد. بهائی ستیزان می گویند که آئین بهائی دشمن تکامل ایران است چرا که اسلام را آخرین دین نمی داند و قوانین اسلام را نسخ کرده است. مسخ و وارونه ساختن حقیقت بیش از این ممکن نیست. در واقع همین سنت شکنی انقلابی و نوآوری فرهنگی آئین بهائی بود که فرهنگ عقب افتادگی را مورد سوال قرار داد و اندیشه پویائی و زمانمندی و تجدد را در گفتمان ایرانی آغاز نمود. بزرگترين مانعی که در راه تجدد و تکامل وجود دارد، فرهنگ سنت پرستی است. اين فرهنگ بدين معنی است که افراد بگويند، ما بايد دقيقاً همان راهی را برويم که پدران ما رفتهاند و ساختار اجتماعی و قانونی و فرهنگی بايد همانگونه باشد که در گذشته بوده است. همانگونه که اجداد و اخلاف ما رفتار کردهاند و پنداشتهاند، ما هم بايد همان طورعمل کنيم و بپنداريم. بنابراين هرگونه تغيير کيفی در ساختار فرهنگی و اجتماعی نفی میگردد و هرگونه تغييری کفر و بدعت و پليد بشمار می اید. چنين انديشهای، چنين طرز تفکری، يعنی سنت پرستی بزرگترين مانع تکامل و ترقی و پويايی اجتماعی است.