خطای ششم: شهبازی می گوید: می دانیم اوّلین کسانی که در خراسان بابی شدند یهودیان جدید الاسلام مشهد بودند… معروفترین ایشان ملاّعبدالخالق یزدی است. تصحیح: در واقع استدلال وی در مورد نقش یهودیان خراسان در پیدایش و گسترش آئین بابی به همین نام یعنی ملاّعبدالخالق یزدی منحصر می گردد. امّا ملاّعبدالخالق یزدی مسلمان زاده بود و این پدر وی بود که از دیانت یهود به اسلام گروید و این اتّفاق بیش از ۵۰ سال قبل از مسلمان شدن دسته جمعی یهودیان مشهد در سال ۱۸۳۹ صورت گرفت و این اتفاق هم در مشهد نیافتاد. شهبازی خودش می نویسد که ملاّعبدالخالق از مقربان شیخ احمد احسائی بود و شیخ احمد به مدت ۷ سال در خانهء وی در یزد سکونت داشت. مرگ شیخ احمد احسائی حدود ۱۵ سال قبل از ایمان جدید الاسلامهای مشهد صورت گرفته است و واضح است که ملاّعبدالخالق یزدی و ایمان او به آئین باب مطلقاً کوچکترین ارتباطی به توطئهء کمپانی ساسون و جدید الاسلام شدن یهودیان مشهد در سال ۱۸۳۹ نداشته است مگر آنکه کمپانی ساسون ماشین زمان هم در اختیار خود داشته است. مأخذ شهبازی در مورد یهودی الاصل بودن ملاّ عبدالخالق یزدی یک مأخذ تاریخ یهود نیست بلکه یک نوشتهء تاریخ بابی است که به نقطة الکاف مشهور است. اما در همان کتاب نقطة الکاف علاوه بر ملاّعبدالخالق یزدی نام یک نفر یهودی الاصل دیگر که به اسلام گروید نیز مطرح شده است. امّا این شخص سعیدالعلماء عامل اصلی مبارزه ومخالفت با آئین بابی در مازندران و مسئول قتل اکثر رؤسای نهضت بابی در واقعهء حماسی قلعهء شیخ طبرسی بوده است. امّا شهبازی در مورد این مسئله سکوت می کند و خوانندهء او هرگز نخواهد فهمید که مغرض ترین مخالف و معاند آئین باب یک یهودی جدید الاسلام بود. امّا چون این مطلب با نظریهء توطئه اش نمی خواند فقط از عبدالخالق یزدی سخن می گوید. امّا مسئله این است که ملاّعبدالخالق یزدی اگرچه بابی شد امّا پس از ۴ سال با شنیدن اینکه باب خود را قائم موعود معرفی نمود از دیانت بابی خارج شد و بابیان را کافر دانست و سعی کرد که فرزندش را که در قلعهء شیخ طبرسی شرکت داشت از امر باب خارج نماید که موفق نشد. استدلال شهبازی در مورد نقش یهودیان جدید الاسلام مشهد در پیدایش و گسترش آئین بابی به کسی خلاصه می شود که نه از جدید الاسلامهای مشهد در سال ۱۸۳۹ بود و نه در امر باب باقی ماند بلکه بالعکس به مخالفت آن قیام کرد! اما بابیان اوّلیهء خراسان چه کسانی بودند! در پاسخ این سئوال باید گفت که اکثریت قاطع ایشان بطور قطع از شیعیان بودند. اوّلاً اوّلین مؤمن به امر باب ملاّحسین بشرویه ای خراسانی بود که از اعاظم علمای تشیّع بود. به همین ترتیب چند تن از خویشان نزدیک وی نیز از مؤمنان اوّلیهء خراسان و از حروف حی یعنی ۱۸ نفر اوّلین مؤمنان به باب محسوب می گردند. امّا با سفر ملاّحسین به خراسان تعداد کثیری از مردم و علمای شیعه به آئین باب گرویدند. اوّلین بابیان خراسان علمای طراز اوّل خراسان بودند که بدنبال هریک از آنها تعداد کثیری از پیروانشان بابی شدند. از اوّلین مؤمنان خراسان یکی میرزا احمد ازغندی بود، دیگر ملاّاحمد معلّم حصاری دیگر ملاّ شیخ علی ترشیزی ملقب به عظیم، دیگر ملاّمحمّد دوغ آبادی، دیگر میرزا محمّد باقر قائنی دیگر حاج عبدالمجید نیشابوری پدر بدیع خراسانی، و ملاّ زین العابدین. یکی از این علماء هم ملاّعبدالخالق یزدی بود. آشکار است که اوّلین بابیان خراسان یهودیان جدید الاسلام نبودند و اکثریت قریب به اتّفاق بابیان اوّلیهء خراسان نیز از شیعهء اثنی عشری آمدند و چند تن معدود از یهودیان جدید الاسلام نیز هیچگونه نقش مهمّی در گسترش آئین باب ایفا نکردند چرا که اصولاً در آئین بابی باقی نماندند.
خطای هفتم: شهبازی می نویسد: پژوهش من بر پیوندهای اوّلیهء علی محمّد باب و پیروان او با کانونهای معینی تأکید دارد… دوران اقامت باب در بوشهر مقارن است با سالهای اوّلیهء فعالیت کمپانی ساسون (متعلق به سران یهودیان بغداد) در بوشهر و بمبئی… خاندان ساسون بنیانگزاران تجارت تریاک ایران بودند. تصحیح: اگر چه شهبازی کوچکترین دلیلی برای اثبات اتهامش نمی آورد (استدلال شهبازی این است: باب در بوشهر تجارت می کرد. برخی تاجران یهودی هم در بمبئی با بوشهر تجارت داشتند. پس باب جاسوس آنان است!) و اگرچه امر عدمی را نمی شود اثبات کرد اما با این وصف همه شواهد نشان می دهند که شهبازی عامدانه دروغ می بافد. اگر حضرت باب مخلوق و بازیچهء دست دیوید ساسون که تاجر تریاک بود می بودند در آنصورت منطقی است که هم برای تضعیف ملّت ایران و هم برای ازدیاد منافع دیوید ساسون مصرف تریاک را تشویق نمایند و آنرا وظیفه ای دینی قلمداد کنند. امّا وقتی به آثار حضرت باب نگاه می کنیم و پس از آن به آثار حضرت بهاءالله می بینیم که نه تنها مصرف تریاک حرام شده است بلکه حضرت باب داشتن، خریدن، فروختن و مصرف تریاک را همگی تحریم می فرمایند. این تحریم به حدی قوی است که اصولاً آئین بابی از ابتدا بر اساس حرمت دخان و تریاک تعریف گردید. ( بیان فارسی باب هشتم از واحد نهم ” فی حرمة التریاق و المسکرات”). در بیان عربی در بارهء تریاک و مسکرات حکم می فرمایند که “لا تملکون و لا تبیعون و لا تشترون و لا تستعملون” که هم مالکیت و هم خرید و هم فروش و هم استعمال تریاک را حرام فرمودند. در واقع حرمت دخان و افیون از مهمّترین شاخصهای نهضت بابی بوده است. به علاوه در مورد دیوید ساسون کتابهای متعددی نگاشته شده است. جالب است که علیرغم همهء تحقیقات گوناگون در مورد دیوید ساسون حتّی یکی از این نویسندگان هم ذکری از واژهء بابی و یا بهائی نکرده است. دیوید ساسون یهودی متعهدی بود که در آئین یهود بسیار فعّال بود و کوچکترین ارتباطی با امر بابی و یا بهائی نداشت. به علاوه اگر دیوید ساسون عامل اصلی این توطئه بود چرا به ایران نمی آید و چرا هرگز در بمبئی و هندوستان به ترویج آئین حضرت باب و یا بعداً آئین حضرت بهاءالله اقدام نمی کند و چرا مطلقاً ارتباطی میان ساسون و آئین بدیع در هیچ مدرک و نامه و سندی از او در دست نیست با آنکه زندگانی وی موضوع دهها تحقیق علمی بوده است؟ کار تحقیق تاریخی در ایران به جائی رسیده است که تنها ملاک علمی بودن یک نوشته در مورد بهائیان فقط و فقط این است که نسبت به بهائیان دشمنی نشان دهد و اتهام بزند و دلیل اثبات این اتهام هم خود ان اتهام است. افسوس از آن زمان که خرد وقلم، شهباز ساعد زرسالاران و زورسالاران ناشکیبا گردد.
سوم: جوابیه کانون رهپویان وصال شیراز
پس از ارسال و توزيع نامه سرگشاده جامعه بهائی ايران که در کمال احترام و محبّت در رفع سوء تفاهمات مذهبي کوشيد و به ملّت ايران و سران سياسي اين مملکت تظلّم کرد و ايشان را به بردباري مذهبي و مراعات اصول حقوق بشر دعوت نمود، کانون فرهنگي رهپويان وصال دست به قلم برد و جامعه بهائی را که جرأت بر نگارش تظلمنامه کرده است محکوم ساخت و تهديد کرد که “ديگر تاب تحمّل اين کارشکنيها و زبان درازيها را ندارند و در صورت تجاوز مجدد و هرگونه تعدي به حريم منافع اسلامي و ملّي خود مشت محکمي بر دهان متجاوزان خواهند زد و در اين راه از هيچ اقدامي فروگذاری نخواهند نمود”. از دهها اغلاط عجیب و غریب و دروغهای شاخدار در جوابیه نوشته شده توسط این نویسندگان بردبار و انسان دوست که بگذریم آنان در رد ائین بهائی مورخ هم می گردند. آین جوابیه از نهضت بيداری اسلامي در ٢٠٠ سال قبل صحبت ميکند ولي اوّلين ظهور اين نهضت را با “فتواي تاريخي ميرزاي شيرازي مبني بر تحريم توتون و تنباکو” مشخص مينمايد و اين راهم بدين ترتيب تبيين ميکند که “وقتي اوج فضاحت قراردادهای ترکمانچاي و گلستان و قراردادهاي مشابه بر علما و جميع ملّت واضح گرديد” چنين فتوائی صادر شد. آنگاه واقعه رژی و تحريم تنباکو را بزرگترين و تاريخی ترين ضربه بر استعمار شمرده و دو سه صفحه جوابيه را به توضيح اين مطلب اختصاص میدهد که انگلستان پس از واقعه رژی با کمک ديگر استعمار گران جلسهای تشکيل داد و در آخرين اجلاس آن جلسه به اين نتايج رسيد که تنها عامل مانع استعمار انگليسی نهضت شيعه اسلامی بر اساس حکم جهاد و تحکّم علماء است. بر اين اساس بود که استعمار تصميم گرفت آئين بهائی را بوجود آورد تا ديانتی جديد مبتنی بر تسامح ساخته شود و بدين ترتيب در ميان مسلمانان اختلاف بياندازد. امّا اين تاريخ بيشتر خواب و خيال يک انديشه گزافهگو و پارانويد است تا يک تاريخ علمی و واقعی. اولاً نويسندگان نمی دانند که حکم جهاد عليه روسيه توسّط علماء بود که فضاحت قرار دادهاي ننگين گلستان و ترکمانچای را برای ايران به بار آورد، و البتّه فتوای سيد محمّد اصفهانی و دعوت او به جهاد عليه روسيه (که انگلستان هم از چنين جهادی بخاطر رقابتش با روسيه بسيار خشنود بود) مهمترين عامل در فضاحت قرار داد ترکمانچای بود. دوم آنکه معلوم نيست که چرا بايد متجاوز از نيم قرن از اين قراردادها بگذرد تا آنکه فضاحت قراردادها بر علماء مکشوف شده و واکنشی بشکل تحريم تنباکو محقّق گردد. سؤال اين است که چه واقعهای در ميان قرارادهای ننگين گلستان و ترکمانچاي و واقعه رژی در ايران رخ داد که اين فضاحت را بر ملا کرد و بيدار نيمه خواب را بيدار کرد؟ محقّقان بی غرض بخوبی ميدانند که عامل بيدار کننده ايران ظهور حضرت باب و حضرت بهآءالله بود که با نفي سنتهاي پوسيده عتيقه و سلب مشروعيت از زمامداران فاسد و جاهل ايران و دعوت به دمکراسی و تحری حقيقت، ملّت ايران را تا حدّی دستخوش تحوّلی فرهنگی و سياسی نمود. حال از این واقعیت که میرزای شیرازی که تحریم تنباکو را فتوا داد از منسوبان نزدیک باب بود هم می گذریم.
امّا مهمترین اشتباه و گزافهگوئی اين تاريخ خيالی در آنست که ايجاد آئينی مبتنی بر تسامح و تساهل يعنی آئين بهائی را حاصل تصميمگيری آن جلسه خيالی (که حتی تعداد جلسات آن را هم می داند!) می شمارد و با اين تبيين افشاگرايانه، برچسب بيگانهپرستی و وطن فروشی به جامعه بهائی را می زند. امّا بايد خاطر نشان ساخت که واقعه تحريم تنباکو درست مقارن وفات حضرت بهآءالله صورت ميپذيرد، و لذا جلسه خيالي استعمار پس از وفات حضرت بهآءالله تشکيل شده است، و چگونه است که استعمار انگلستان دسترسي به ماشين زمان داشته و در زمان به عقب رفته و باب و بهاءالله را بوجود آورده و تعاليم تسامح و تساهل و نفی جهاد را که ٤٠ سال قبل از اين جلسه توسّط حضرت بهآءالله اعلان شده بود طرح ريزی کرده و آنگاه به آينده باز گشته است؟ به راستی بايد گفت که از مورّخ چماق بدست غير از اينگونه تاريخ و تحليل هم نميتوان انتظار داشت.
در پایان باید به این نکته اشاره کنم که شواهد تاریخی نشان می دهد که بر خلاف آئین بهائی، در قرن نوزدهم این دشمنان آئین نوین بودند که همگی ارتباطات نزدیکی با سیاستهای استعماری داشتند. به عنوان مثال بخشی از کتاب “قبله عالم” را که در باره روابط ناصرالدین شاه و امیر کبیر با انگلیسی هاست در پائین نقل می کنم. به امید سرفرازی و عزت ایران عزیز.
نقل از کتاب قبلهء عالم: ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی قاجار. تالیف دکتر عباس امانت. ترجمهء حسن کامشان، تهران: نشر کارنامه، مهرگان 1383
علاوه بر [میرزا تقی خان] امیرنظام (امیر کبیر) که روابط حسنه با بریتانیا داشت، وجود پارهای اشخاص دیگر در اردوی شاهی نیز استیونس کنسول انگلیس را متقاعد کرد که ناصرالدین «قطعا هواخواه انگلیس و انگلیسهاست [و] از روسها و هر چیز مربوط به آنها تنفر دارد… به علاوه سپاسگزاری شاه از کنسول انگلیس برای معاضدت به او و نیز توصیهء برگماری عموی بزرگش، ملک قاسم میرزا فرزند فتحعلی شاه که هوادار انگلیس شناخته میشود، به حکومت آذربایجان، استیونس را در عقیدهاش مبنی بر هواخواهی شاه از انگلیس استوارتر ساخت. ناصرالدین حتی از طریق امیر نظام از استیونس خواست که مراقب رفتار حکمران ایالت آذربایجان باشد تا مبادا وی به سوی روسها بگراید… (به انتخاب نقل از صص 145-150).
امیر کبیر پروردهء حکومت تبریز بود و در آنجا آموخته بود که برای مهارزدن به بلندپروازیهای خطرناک همسایهء شمالی میباید خواستهای همسایهء جنوبی را گردن نهاد. بنابرین جای تعجب نیست که وزیرمختار بریتانیا که با امیر کبیر «سالیان دراز دوستی خصوصی داشته است» مشعوف شود که صدر اعظم جدید اهمیت دوستی با بریتانیا را کاملا باز شناخته و قول داده است که ارزش این دوستی را «پیوسته یادآور شاه شود.» ص 165-166
شایعات مربوط به در خطر بودن جان امیر کبیر در محافل درباری وی را بدان حد نگران ساخت که از فرط استیصال در حدود بیست و سوم محرم (هجدهم نوامبر) پیامی برای شیل فرستاد و ابراز «امیدواری صمیمانه» کرد که وزیر مختار بریتانیا اختلافات گذشتهشان را از یاد برده «به او اجازه دهد چنانچه احساس خطر از ناحیهء شاه کند در سفارت پناه جوید». پاسخ شیل، طبق گزارش او به لندن، «حاوی این اشاره تلویحی بود که درهای سفارت هر وقت که امیر کبیر مناسب بداند به رویش گشوده است.» ص 220-221
…تضمین ایمنی نخست وزیران معزول – معمولا با مساعی مشترک سفرای دول اروپایی – پدیدهء تازهای در عصر قاجار نبود. در سال 1250 ھ.ق. میرزا عبدالله امینالدوله، آخرین صدر اعظم فتحعلی شاه، و در سال 1264 ھ.ق. حاجی میرزا آقاسی هر دو متوسل به دولتهای اروپایی شدند و بی خطر به تبعید در عراق عرب رفتند… بامداد روز بیست و پنجم محرم، جوزف دیکسون، طبیب سفارت انگلیس، نزدامیر کبیر فرستاده شد «تا ترتیبات توافق شده را به اطلاعش برساند» بدین معنی که در مقابل پذیرفتن حکومت کاشان، بریتانیا امنیت او و خانوادهاش را تضمین کند. بنا به گزارش شیل «وی این خبر را با خشنودی دریافت کرد و قضیه از نظر من [یعنی شیل] مختومه است». برای احتیاط بیشتر ، امیر کبیر پسر بزرگ و برادر خود را نیز فرستاد که در سفارت انگلیس بمانند.
ایرانیان بهائی در این برهه از زمان که طوفان ظلم و ستم از هر جهت آنها را احاطه نموده است از هموطنان شریف و آزادۀ خود صمیمانه انتظار دارند که بیطرفانه با دیدۀ انصاف در اصول آئین بهائی بنگرند و از خود سئوال کنند که آیا تعالیمی مانند اتّحاد ادیان، صلح عمومی، وحدت عالم انسانی، تساوی حقوق زن و مرد، تحّری حقیقت، هم آهنگی دین با علم و عقل، ترک همۀ تعصّبات، دین باید سبب الفت و محبت باشد، تعلیم و تربیت عمومی و مبارزه با فقر و تعدیل معیشت چگونه میتواند با سیاستهای جانبگرای روسیه، انگلیس، آمریکا و اسرائیل سر سازگاری داشته باشد و کدامیک از منافع این کشورها را تأمین مینماید؟
آری همۀ این مبارزات و سرکوبیها که همواره با اتهامات دروغین و تحریک مردم عوام همراه بوده است تنها و صرفاً به خاطر نواندیشی جامعه بهائی و تعالیم پیشرفتۀ آن است. اگر با ذهنی خالی از تعصّب، فقط همین چند تعلیم دیانت بهائی که در بالا به آن اشاره رفت با دیدگاههای کسانی که با بهائیان مبارزه میکنند مقایسه گردد ابعاد وسیع این نو اندیشی آشکار میشود و تضاد آرمانهای ترّقیخواهانه این آئین با افکار واپسگرائی که ایران را به بیراهۀ کنونی کشانده است روشن میگردد. به امید روزی که ایران و ایرانی از بند خرافات و تعصّبات رهائی یابد.